به تو می‌گویند: چادری

چه حسی به تو دست می‌دهد وقتی چادری که از سه سالگی بر سر کرده‌ای را غیر ملی می‌خوانند و می‌گویند چون این چادر شبیه «شنل» است نمی‌تواند ایرانی باشد! و یک لباس دیگر را به تو معرفی می‌کنند و می‌گویند باید به این بگویی چادر ملی و تو می‌دانی که این فرزند ناقص‌الخلقه و بدترکیب که از پیوند نامیمون مانتو و عبا به وجود آمده است، در هیچ جای دنیا به عنوان حجاب ملی تو شناخته شده نیست. تو می‌دانی که هر کس نامی از ایران به گوشش خورده و هر کس که تصویری از زن ایرانی در ذهن دارد، همان حجاب سه سالگی تو را نماد حجاب زن ایرانی می‌داند، نه این کوچولوی تازه از راه رسیده‌ی نچسب را…

***

چه حس تلخی به تو دست می‌دهد وقتی می بینی بعد از این همه سال که از انقلاب اسلامی ایران می‌گذرد، هنوز هم زن چادری در فیلم‌ها و سریال‌ها نماد یک زن بدبخت و بیچاره و مفلوک، با همسری معتاد و بیکار و آسمان‌جل است و زن‌های بزک شده‌ی هفت رنگ خوشبخت و سعادتمند و مقبول و محبوب و بهره‌مند از توجه و احترام همسر و دوست و آشنا و فامیل و جامعه.

و چقدر افسوس می‌خوری وقتی در اخبار می‌بینی زن‌های مجرم موظف‌اند برای حاضر شدن در دادگاه چادر سر کنند و تو با هیچ منطقی درک نمی‌کنی چرا یک نفر نیست به آنها بگوید شأن و منزلت چادر بیشتر از اینهاست.

چه حسی به تو دست می‌دهد وقتی در خیابان برایت دل می‌سوزانند که چطور با چادر، بچه هم بغل می‌کنی و خریدت را انجام می‌دهی و سوار تاکسی می‌شوی و بعد با بچه و بسته‌های خرید از ماشین پیاده می‌شوی، و هنوز زنده‌ای با این همه فشار و سختی که تحمل می‌کنی.

چه حسی به تو دست می‌دهد وقتی استاد سر کلاس برای مخاطب قرار دادن‌ات از واژه‌ی «شما» استفاده می‌کند در حالیکه هنگام صحبت کردن با خانمی که دقیقا نقطه‌ی مقابل توست -از نظر ظاهری- از واژه‌ی «تو» استفاده می‌کند و همه‌ی فعل‌ها را به صورت مفرد به کار می‌برد. و این در حالی است که تو تقریبا در تمام بحث‌های کلاس شرکت فعال داری و آن خانم تقریبا در هیچ بحثی شرکت نمی‌کند. چه حسی به تو دست می‌دهد وقتی سر جلسه‌ی امتحان از استاد می‌خواهی یک برگه‌ی اضافه به تو بدهد و او با احترام و با دو دست برگه را تقدیمت می‌کند در حالیکه به هیچ کدام از بچه‌ها -چه خانم و چه آقا- به این شکل و با این احترام برگه‌ی اضافه نمی‌دهد. چه حسی به تو دست می‌دهد غیر از غرور و خوشحالی؛ چرا که می‌دانی تنها تفاوت تو با دیگران این است که چادر بر سر داری! و این تو را قابل احترام می‌کند حتی برای استادی که چندان هم مذهبی نیست و حس می‌کنی بعضی حرف‌ها و گرایش‌های سیاسی‌اش را به خاطر حضور تو در کلاس بر زبان نمی‌آورد!

چه حس شیرینی به تو دست می‌دهد وقتی کسی به تو غبطه می‌خورد و می‌گوید خوش به حالت که می‌توانی چادرت را خوب روی سرت نگه داری، چون او خیلی دلش می‌خواهد چادر سر کند ولی نمی‌داند چگونه باید آن را کنترل کند و تو در دل از داشتن خانواده‌ای که هنوز هم از کودکی چادر سر دخترهایشان می‌کنند، به خودت می‌بالی؛ چرا که قبل از اینکه چادر برایت معنایی داشته باشد به آن خو کرده بودی و دوستش داشتی، و خوشحالی که هیچ‌وقت در هیچ مرحله‌ای از زندگی‌ات احساس نکرده‌ای چادر برایت دست و پاگیر و مزاحم است.

چه حسی به تو دست می‌دهد وقتی دوستان دوران تحصیل‌ات برای اینکه با تو هم‌شکل باشند چادرهای مادر و مادر بزرگشان را قرض می‌کنند و تو آنقدر برای آنها محبوب هستی که حاضرند مورد تمسخر دیگران قرار بگیرند ولی وقتی با تو هستند چادر سرشان کنند -بی آنکه تو از آنها خواسته باشی-! فقط و فقط به این خاطر که دوستی با تو برایشان ارزش سرکوفت شنیدن را دارد!

چشم‌هایت را نبسته‌ای! برخورد نامناسب و توهین‌آمیز مردم را می‌بینی. بی‌توجهی فروشنده‌ها، بی‌احترامی کسانی که برای راه انداختن کار اداری‌ات ناچاری با آنها رو به رو بشوی، نگاه‌های سرد و بی‌محبت خانم‌های دیگر. گوش‌هایت هم می‌شنوند! طعنه‌ها و متلک‌ها و «حاج خانم» گفتن‌های معنی‌دار را می‌شنوی! اما چه باک وقتی تو حتی آن چادرت را که کهنه و بور شده است و دیگر به کار خودت هم نمی‌آید حاضر نیستی با همه‌ی هستی و دارایی‌شان عوض کنی تا چه رسد به یک نگاه خریدارانه و یک لبخند گناه‌آلود! تو حاضر نیستی حتی یک نخ از تار و پود چادرت را به آنها بدهی. تو چادرت را با همه‌ی همه‌ی همه‌ی دردسرهایش دوست داری. چرا که آرامشی نصیبت می‌کند که تحمل این دردسرها برایت آسان است! هم‌نشینی همیشگی با او نگاهی به تو داده که می‌توانی به راحتی و با لبخند از کنار نگاه‌های تمسخرآمیز عده‌ای کوته‌فکر بگذری! تو به چادرت عشق می‌ورزی!

۶ دیدگاه در “به تو می‌گویند: چادری”

  1. دستت درد نکنه خانم موسوی عزیز خیلی زیبانوشتی واحساسات همه چادری ها را بیان کردی.

  2. سلام

    ممنون از مطلب قشنگی که در بر دارنده تمام گلایه های یه دختر چادر است از همه چیزهایی که گفتین و چیزهایی که نمیشه گفت . ممنون زینب السادات موسوی

  3. سلام
    واقعا افسوس می‌خورم در استفاده نابجا از چادر .
    از دنیای سینما و هنرپیشه ها بیش از این نمی شود توقع داشت ولی چادر به سر کردن زن‌های مجرم و متهم برایم قابل فهم نیست!؟
    می شود شما از طریق مجله پیگیری کنید و ما را هم مطلع کنید از چرایی آن؟
    شاید در زمانی شخصی اینطور خواسته و الان هم بدون فکر اجرا می شود!
    اگر لازم دانستید فراخوان بگذارید تا اعتراضمان را به دستگاه قضایی اعلام نماییم
    برای حفظ شأن و منزلت چادر بیش از اینها فعالیت لازم هست.
    پایدار بمانید

    چه حسی به تو دست می‌دهد

  4. سلام
    یادمه توی مدرسه که بودیم یه حاج آقایی اومده بود برامون حرف می زد یه سئوال رو از همه مون پرسید
    آیا اسلام دین سختی است؟!
    همه ما توی رودر بایستی و برای اینکه مثلا وجهه ی اسلام را خراب نکنیم گفتیم «نه، سخت نیست»
    اما اون حاج آقا گقت «اشتباه می کنید ،اسلام دین خیلی سختیه اما چون شما داوطلبانه این سختی رو به جون می خرین تا رضای خدا رو به دست بیارین به همین دلیل اسلام به کام شما شیرین می شه»

    آخه می دونی خدا وقتی می خواد به ما نمره بده مرزش رو ۲۰ نمی گیره که اگه کار اشتباهی کردی ازت نمره کم کنه.مرز نمره رو ۰ می گیره که هر کار درستی که کنی بهت نمره بده پس اگه می خوای نمره ی خوبی بگیری باید تلاش کنی .با هیچ کاری نکردن فقط نمره ان رو از دست می دی

دیدگاه‌ها بسته شده است.