خانه‌تکانی این روزها

۳ هفته پیش وقت گرفتم؛ البته با کلی التماس. گفتم دیسک کمر دارم، مریضم وگرنه مزاحم شما نمی‌شدم. تازه فیزیوتراپی‌ام تمام شده. چند سری تقویمش را ورق زد تا به من وقت داد. برای پنج شنبه. من هم خوشحال از این که بالاخره موفق شدم از ایشان وقت بگیرم. اشتباه نکنید! وقت دکتر نگرفتم. قرار دیدار با فلان آدم مهم هم نگذاشتم. این همه التماس برای این بود که این خانم (که از اتباع کشور همسایه هم هستند) تشریف بیاورند و در و دیوار منزلمان را تمیز کنند.

تازه شرط گذاشت که از روز قبل هر چه تابلو و ساعت دارید از دیوار برمی‌داری تا مبادا میخ تابلو به دست ما آسیب بزند. پرده‌های خانه را هم خودتان باز کنید، چون من نمی‌توانم بالای چاهار پایه بروم، سرم گیج می‌رود. ساعت ۸ صبح تا ۳ بعد از ظهر هم کار می‌کنیم. با صبحانه و ناهار. با خواهرم هم می‌آییم و هزار تا شرط و شروط دیگر. اگر یک قرارداد بین‌المللی امضا می‌کردم، این همه مفاد و تبصره و لایحه نداشت.

آن روز آمد. روز خانه‌تکانی. البته از ۲ روز قبل داشتم اوامر خانم کارگر را اجرا می‌کردم تا وسایل راحتی ایشان فراهم باشد. ساعت ۸ با خواهرشان تشریف آوردند. ابتدا صبحانه خوردند. ساعت ۵/۸ شروع کار بود. اگر بخواهم بنویسم چه قدر حرف شنیدم… هر جا را می‌خواستند تمیز کنند، پیف پیف اَه اَه که چرا این جا این قدر کثیفه؟ (البته من در سال ۲ بار خانه‌تکانی می‌کنم وگرنه یه کتک هم از دستشون می‌خوردم)

آخه یکی نبود بگوید پدر بیامرزها اگر کثیف نبود که به شما احتیاج نداشتم. خلاصه نمی‌گویم چه بر سر من بخت‌برگشته گذشت. گاهی پیش می‌آمد که من بالای چهار پله بودم و این خانم کارگر از پایین به بنده فرمان می‌داد که این جا را بهتر بکش، این جا یه کم تاره. در آخر هم با صدای بلند گفت: بیا بیا برو که بلد نیستی یک دیوار تمیز کنی!

ظهر شد و وقت ناهار. زرشک پلو با مرغ درست کرده بودم. تا دیس برنج را آوردم خواهرش گفت: من از این‌هایی که روی برنج ریختی دوست ندارم. پلو سفید می‌خواهم. خود خانم کارگر هم گفت: من باید روی ماستم نعنا باشد وگرنه دلم درد می‌گیرد!

بعد از ناهار سفره را جمع کردم، ظرف‌ها را شستم، و چای ریختم. وقتی آمدم داخل هال، دیدم به دخترم گفته‌اند ۲ تا بالشت برایشان آورده و هر دو لم داده‌اند و استراحت می‌کنند تا به قول خودشان غذایشان هضم شود. موقعی که سینی چای را جلویشان گذاشتم گفتند ما لیوانی عادت داریم. داشت کفرم در می‌آمد. همین طور که به طرف اتاق دخترم می‌رفتم با صدای بلند گفتم: اول دیوارهای آشپزخانه را تمیز کنید، می‌خواهم موکتش را پهن کنم. یواش یواش خودشان را جمع کردند. باور کنید خود ما ایرانی‌ها با دلسوزی‌های بی‌جا باعث شدیم این‌ها پررو بشوند.

ساعت ۳ شد. سر ساعت حاضر شدند. گفتم ولی هنوز کارهای من تمام نشده. فرش آشپزخانه را که وسط حیاط خیس کردی هنوز نشستی. سرویس‌های بهداشتی چی؟ شامپو فرش هم می‌خواستم بکشید. گفتند ما طی کرده بودیم، باید بریم. سر ساعت رفتند.

من ماندم با یک دنیا کار. اول از همه تمام قاب‌ها و ساعت و جاکلیدی و خلاصه هر چیزی را که از دیوارها کنده بودم سر جای خودش گذاشتم. بعد هم دستمال‌های سیاه کثیف را که دیوارها و شیشه‌ها را پاک کرده بودیم را شستم. حتی توان حرکت نداشتم. ساعت ۸ همسرم از سر کار آمد. شام را خوردیم. گفت: نمی‌خواهد دست به چیزی بزنی. فردا با هم مرتب می‌کنیم، برو استراحت کن. جلوی تلویزیون دراز کشیدم. اصلاً متوجه نشدم چه زمانی خوابم برد، فقط شنیدم دخترم می‌گوید: مامان نمی‌خواهی نماز بخونی؟ بلند شدم دیدم ساعت ۱۵/۶ صبح است.

ساعت ۹ صبح با هم شروع کردیم. اول از همه موکت آشپزخانه را پهن کردیم. دخترم می‌گفت مامان من خودم می‌خواهم دکور اتاقم را مرتب کنم. ابتدا دلم شور زد. نکندبیشتر به هم بریزد. اما بعدگفتم: «باشه ببینم چی کار می‌کنی؟ اتاقت را خوشکل کن.»

همسرم پرده‌ها را باز می‌کرد. لباسشویی می‌شست و خشک می‌کرد و من با همکاری همسرم پرده‌ها را آویزان کردیم. شامپو فرش کشیدیم. ظروف دکور را شستیم و دوباره چیدیم. در همین حین تلویزیون هم داشت فیتیله،جمعه تعطیله را پخش می‌کرد و ما موسیقی متن هم داشتیم. واقعاً با شور و شعف خاصی همه مشغول کار بودیم. من گاهی یک سر به غذا می‌زدم و به قول معروف نمکش را می‌چیدم. جای همه‌ی شما خالی، آبگوشت داشتیم. نزدیک ظهر همسرم رفت نان سنگک تازه گرفت. دور هم واقعاً غذای لذیذی بود.

و اما دخترم! با سلیقه‌ی کودکانه‌اش و ابتکاراتی که به خرج داد، اتاقی بسیار زیبا چید. باورم نمی‌شد این قدر در بعضی از قسمت‌های اتاقش حوصله به خرج داده باشد. لذت بردم از این همه تنوع. تازه با شیشه‌پاک‌کن و روزنامه هم تمام آینه‌های خانه را پاک کرد.

وقتی تمام اعضای خانواده با همکاری هم، کاری را انجام می‌دهند همه احساس نشاط می‌کنند.

گاهی مواقع مادر پا روی خواسته‌های خودش می‌گذارد تا توقعات بچه‌ها برآورده شود. یا با قناعت و صرفه‌جویی و چشم‌پوشی کردن از خیلی چیزها باعث رشد و پیشرفت همسرش می‌شود. زمانی که پدر خانواده با بچه‌ها در کنار هم و با یکدیگر به نظافت و چیدمان منزل کمک می‌کنند، این حس به وجود می‌آید که قدر زحمات مادر دانسته شده و با این کار از تلاش‌های مادر به نوعی تقدیر می‌شود.

امام موسی کاظم (علیه‌السلام) فرمودند:

گاهی فرزندانتان را به کارهای کم و بیش سخت وا دارید تا آن‌ها در بزرگسالی افرادی صبور و شکیبا باشند.

۱ دیدگاه در “خانه‌تکانی این روزها”

  1. سلام.سایت جالبی داری.(.یادم باشه همیشه سر بزنم)
    این مطلب واقعی بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!عجب زمونه ای شده ها

دیدگاه‌ها بسته شده است.