راستی چه نسبتی بین «زن و زمین و زندگی» وجود داره؟ خوب روشنه که هر سه با «ز» شروع می شن و این خودش یه جورایی تجانس میاره! اما خب کلمات زیادی هستن که با «ز» شروع می شن، مثل: زرشک، زالو، هلو؛ نه ببخشید زردآلو و… که لااقل به نظر من ربطی بین اون ها وجود نداره؛ حداقل یه ربطی که بشه ازش یه جور تناسب درآورد. (هرچند این احتمال رو رد نمی کنم که بین هلو و زن یه رابطه ای باشه؛ در زبان انگلیسی واژه peach هم معادل هلو و هم به معنای بانوی زیباست…). ضمن این که کلمات دیگه ای هم هستن که بینشون یه جور تجانس ظاهری هست، ولی بازم به نظر جناب خودم تناسب باطنی ندارن، مثل: «مرد، مرداب، مردگی»… خب بگذریم…
یکی از مشترکات این سه واژه اینه که هر سه تاشون «زن» دارن. نه اینکه لزوماً متأهل باشن! منظورم اینه که حروف «ز» و «ن» حرف اول و آخر رو تو کلمه ی «زمین» می زنه و اگر «زن» رو از «زندگی» بگیری انگار سر رو از بدنش جدا کردی واز حیٍّز انتفاع ساقط!
واقعیت هم همینه که بدون «زن» زندگی ابتر و بی معناست و بهتره بگیم اصلاً زندگی استمرار پیدا نمی کنه. مثل مشکلی که الان در کشور چین داره به وجود میاد، که به دلیل قانون تک فرزندی، نوزادان دختر به روشهای مدرن زنده به گور میشن و به همین دلیل در آینده ی نه چندان دور، حیات تمدنی اون ها به شدت با خطر مواجه خواهد شد.
بدون زمین هم زندگی امکان پذیر نیست. زمین برای چرخه و فرآیند حیات بسترسازی می کنه و تو آغوش اونه که حیات متولد میشه و رشد می کنه. از قدیم الایام «زمین» رو مادر طبیعت می دونستن و بین زن و زمین یک رابطه نمادین تصور می کردن؛ بذرهایی که در عمق زمین مهمان میشن، ارتزاق می کنن، ریشه پیدا می کنن و سر به سوی آسمون بلند می کنن، به سوی نور و سرور. و اینجوریه که می تونن به زندگی معنا ببخشن.
هر رویشی که ایجاد می شه ریشه در زمین داره. در هنگام سردی و خشکی زمین، ریشه ها به خواب می رن و رویش ها با یک نسیم، ریزش رو تجربه می کنن. اما در فصل بیداری ریشه ها، شکوفه های حیات از تار و پود چوب متراکم و خشک، باز جوونه می زنه و بهار -این زیباترین فصل- رو ایجاد می کنه. زمینهای سرد و سخت شکافته می شن تا رنگ سبز زندگی شکوفا بشه.
بذر انسان و انسانیت هم در دامان مادر و در آغوش زن حیات پیدا می کنه. بعضیا می گن هیچ اتفاق بدی نیست، مگه این که توش پای یه زن در میونه! اما به نظر من هر جا انسانیت مفهوم و مصداق پپدا می کنه و عاطفه ها سرشار و خلاقیت ها پربار می شن، به احتمال قریب به یقین رد پایِ هرچند پنهانِ یک زن رو می شه جستجو کرد.
نکته مشترک دیگه اینه که زن و زمین هر دو جاذبه دارن. بدون وجود جاذبه هیچی رو زمین بند نمی شه و حیات معنا پیدا نمی کنه. و بدون وجود جذابیت و عاطفه ی زن، کسی به زندگی بند نمیشه، خانواده شکل نمی گیره، حیات اجتماعی به هم می خوره و تمدن بشری رو به افول می گذاره. البته باید این جاذبه کنترل بشه تا آدم تبدیل به گوشت قربونی نشه که هرکس از یه طرف اونو بکشه و واسه خودش ازش بکَنه! باید اونی رو جذب کرد و به اونی جذب شد که قدردان باشه و ارزش آدم رو زیاد کنه، اونی که باری نباشه که آدم رو بشکنه، یاری باشه که لایق بشکن بشکنه!
یک زن خوب مثل زمین یه سرمایه پر ارزشه، با این تفاوت که زمین فقط سود مادی میاره ولی زن هم سود مادی میاره، هم بهره معنوی. زن خوب هم زندگی دنیوی رو رونق می ده، هم زندگی جاوید رو. هم تولد جسم انسان رو باعث میشه و هم رشد روح و روان آدم رو رقم می زنه.
زمین گنجینه های قیمتی خودش رو در اعماق دلش پنهان می کنه. اگه قطعات طلا مثل سنگ ریزه ها روی سطح زمین رها می شدن و هرجایی بودن، دیگه طلا از چشمها می افتاد و برق زرینه هاش نه تنها چشم نواز نبود، که چشم ها و دلها رو زده می کرد. زیبایی ها و گوهر وجودی چیزی که دوست داشتنیه، واسه این که همیشه خواستنی باشه، نباید سر راه رهگذران رها بشه، که یا تاراج می شه یا حراج!
زن خیلی بیشتر از مرد قدر محبت رو می دونه. وجود لطیفش مهربونی رو زود و عمیق به خودش جذب می کنه. اینه که زن ریشه ی زندگیه آدمیزاده، چون آدمه و قلبش. قلب کانون جریان پیدا کردن حیات انسانیه و قلب زنده نمی شه مگه به محبت. و محبت به وجود نمیاد مگه با وجود یه محبوب، یه وجود دوست داشتنی. وقتی این «ریشه» سالم، پرنشاط و سیراب از مهر باشه، اون وقته که سبزی زندگی جوونه می زنه، غنچه های لبخند و عاطفه، شکوفا می شن و فصل بهار زندگی آغاز می شه، بهاری که می تونه تا اعماق سرمای زمستون هم استمرار داشته باشه…!