استیفای فدک توسط حضرت زهرا(س)
فاطمه زهرا (س) به عنوان قهرمان اصلی داستان فدک، نقش بسیار مهم و تأثیرگذاری را در تبیین حق از باطل در عرصهٔ حکومتی و سیاسی، ایفا نمود و با تمسک به مسئلهٔ غصب فدک، فریاد اعتراض و نارضایتی خود را از جریان انحرافی سقیفه، برای همیشه در تاریخ به یادگار گذارد.
فعالیت ایشان در این زمینه را به صورت کلی میتوان در چند محور، بررسی نمود:
۳-۱) احتجاجات
اولین اقدام ایشان در استیفای ملک غصب شدهٔ خود، گفتگوی کلامی بود که پس از ابای حکومت از بازگرداندن فدک به واسطهٔ تمسک به برخی دلایل موهوم، به مناظره و محاجّههایی جدی تبدیل گشت که در تمامی آنان، دستگاه حاکمه، مغلوب و محکوم شد. این احتجاجات، علاوه بر آنکه وجههٔ دستگاه حاکمه را مخدوش کرد، التزام عملی خلیفهٔ اول و دوم به احکام اسلامی و سنت پیامبر(ص) را نیز زیر سؤال برد؛ چراکه آنان حتی پس از روشن شدن حقانیت ادعای حضرت زهرا(س)، از رد فدک امتناع نمودند!
۳-۱-۱) فدک، نحلهای از سوی پیامبر(ص)
حضرت فاطمه(س) ابتدائاً فدک را نحله و بخششی از سوی پدر بزرگوار خود خواندند و بر همین اساس، ردّ فدک را طلب کردند. اما ابوبکر، فرمودهٔ آن صدیقه را نپذیرفت و خواستار شاهد شد. لذا ایشان، امیرالمؤمنین(ع) را به عنوان شاهد حاضر کردند و حضرت علی(ع) نیز به مالکیت ایشان شهادت داد. با این حال، ابوبکر باز از قبول این مسئله امتناع کرد و شاهد دیگری طلبید. در مراحل بعد، حضرت زهرا(س) افراد دیگری را نیز به شهادت حاضر کرد اما شهادت هر کدام از آنها به بهانهای رد شد.
اگرچه موضع ابوبکر در تجاهل به مالکیت حضرت زهرا(س) – با وجود آنکه ایشان، سه سال قبل از رحلت پیامبر(ص) مالکیت فدک را در دست داشت – فی نفسه امری قبیح و ناپسند بود؛ اما اشکالات جدی و غیر قابل اغماضی به موضوع طلب شاهد وارد میباشد که حتی علمای اهل سنت را نیز در توجیه آن ناتوان کرده است.
ابن ابیالحدید معتزلی نقل میکند: «از استاد خود، علی بن فارق، سؤال کردم:« آیا فاطمه راستگو نبود؟» گفت:«آری». گفتم:« پس چرا ابوبکر ادعای او را [در مالکیت فدک] نپذیرفت و فدک را تسلیم وی نکرد؟». استاد تبسمی کرد و پاسخ لطیفی داد. وی گفت:« اگر ابوبکر به مجرد ادعای فاطمه، فدک را به او باز میگرداند، از فردا فاطمه ادعا میکرد که خلافت شوهرش، علی، نیز غصب شده و باید بازگردانده شود. در این صورت، ابوبکر نه میتوانست موافقت کند و خلافت را بازگرداند و نه میتوانست عذری بیاورد؛ چرا که با رد فدک ثابت کرده بود که فاطمه بدون نیاز به دلیل و شاهد، در هر چه ادعا کند، راستگو و صادق است». اگرچه کلام استاد، از روی شوخی و مزاح بود، اما کاملاً صحیح و بر حق بود.»
گذشته از مسئلهٔ چشمپوشی عالمان مذهب تسنن بر حقایق تاریخی- که خود، رازی مگو است!- تردید ابن ابی الحدید و پاسخ استاد وی، به خوبی مشخص میکند که ماجرای فدک با مسئلهٔ خلافت گره خورده و پیگیری مصرّانهٔ حضرت زهرا(س) در بازپسگیری آن، ثمرهٔ ارزشمندی چون افشای جریان انحرافی سقیفه را به دنبال داشته است.
۳-۱-۲) فدک، ارث به جای مانده از پیامبر(ص)
پس از آنکه ادعای حضرت زهرا(س) در مالکیت فدک، مورد پذیرش واقع نشد، ایشان راه دیگری را در پیش گرفتند و فدک را به عنوان ارث، مطالبه نمودند؛ چراکه حتی جبههٔ مخالف نیز به این مسئله معترف بود که فدک، ابتدائاً جزو اموال پیامبر(ص) محسوب می شده است. از این رو ایشان با استناد به حکم فقهی وراثت- که مالکیت اموال متوفی را به خویشان بازماندهٔ او میدهد- خود را وارث اموال پدر، معرفی و اموال او را مطالبه نمودند.
این ادعا به قدری محکم و غیر قابل خدشه بود که دستگاه حاکمه برای مقابلهٔ با آن، چارهای جز جعل حدیث نیافت و این حدیث را به پیامبر نسبت داد: «ما گروه پیامبران هیچ ارثی به جای نمیگذاریم و هرچه که از ما بماند، صدقه است».
جدا از مخالفت صریح این روایت مجعول با نص قرآن کریم و نیز روش شخص خلفا ، ساختگی بودن آن از این جهتْ مشخص است که هیچ کدام از صحابه – جز شخص ابوبکر- راوی آن نیست و بلکه حضرت زهرا و حضرت علی(ع) و عباس و همچنین زنان پیامبر نیز به عنوان کسانی که بیشترین مصاحبت را با پیامبر داشتند، آن را نشنیده بودند! حتی عمر نیز از وجود چنین حدیثی اظهار بیاطلاعی میکرد و تنها میگفت:«ابوبکر چنین نقل کرده است و من قسم میخورم که او راستگو است».
علاوه بر این، مورخین شیعه و سنی نقل کردهاند که در زمان خلافت عمر، میان حضرت علی(ع) و عباس، بر سر مالکیت فدک اختلاف افتاد. علی(ع) میگفت:«پیامبر فدک را در حیات خود به فاطمه بخشیده است» و عباس میگفت: «فدک ملک رسول خداست و من نیز وارث اویم». عمر از داوری بین آن دو ابا کرد و گفت: «شما کار خویش بهتر می شناسید، و من هم فدک را به شما واگذار می کنم» . در اینجا سؤالی جدی مطرح است و آن اینکه اگر حدیث ابوبکر، مفید یقین بود، چرا دو صحابی پیامبر(ص) آن را ندیده گرفته و باز فدک را ارث خواندند؟ و دیگر اینکه چگونه است که عمر علیرغم تصدیق حدیث ابوبکر، آن را کنار نهاد و با واگذاری تشخیص وارث واقعی به مدعیانش، به صورت ضمنی، ارث بودن فدک را پذیرفت؟!
به گفتهٔ مرحوم سید محمد باقر صدر، «در این رابطه، دو وجه قابل تصور است. اول آنکه عمر، خلیفه را- در باب نفی ارث گذاشتن پیامبر(ص)- به جعل حدیث متهم کرد و دوم آنکه عمر، حدیث را تأویل نمود و از آن، معنایی غیر از نفی توریث دریافت. اما وی این تأویل را به ابوبکر نگفت و در حین بیان حدیث، مجادله و بحثی پیش نیاورد.
بالاخره هر یک از دو معنی پذیرفته شود، جهت و رنگ سیاسی مسأله آشکار است. و گرنه- وقتی با سیاست در ارتباط نباشد- چگونه عمر، خلیفه را به جعل حدیث متهم می کند؟ و چرا تأویل خود را مخفی میدارد و تفسیر و برداشت خود را به موقع نمی گوید؛ در حالی که میدانیم در مواری که او بخواهد از اظهار مخالفت با خلیفهٔ اول و حتی پیامبر (ص) باکی ندارد؟».
آنچه مسلم است آن است که دو خلیفهٔ اول، در این عرصه نیز محکوم شدند و خطای غیر قابل توجیه ایشان، در مقابل چشم تاریخ به جای ماند .
۳-۲) خطبهخوانی
حضرت زهرا (س) پس از آنکه به طرق گوناگون سعی در احقاق حق خود نمود و نتیجهای نگرفت، به روشنگری و اتمام حجت روی آورد و برای این مقصود به خطبهخوانی دست یازید.
۳-۲-۱) خطبهٔ فدکیه در جمع مهاجرین و انصار
در این خطبه که حضرت زهرا در مسجد و در حضور مهاجرین و انصار قرائت فرمود، پس از حمد خدا و منقبت رسول الله (ص)، بیاناتی ایراد شد که به خوبی نمایانگر صبغهٔ سیاسی خطبهٔ ایشان است.
۳-۲-۱-۱) ذکر فضایل امیرالمؤمنین:
– … هر هنگام که شیطان سر برآورد یا اژدهائی از مشرکین دهان بازکرد، پیامبر برادرش را در کام آن افکند، و او تا زمانی که سرآنان را به زمین نمیکوفت و آتش آنها را به آب شمشیرش خاموش نمیکرد، باز نمیگشت. فرسوده از تلاش در راه خدا، کوشیده در امر او، نزدیک به پیامبر خدا، سروری از اولیاء الهی، دامن به کمر بسته، نصیحتگر، تلاشگر و کوششکننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامتکننده نمیهراسید. و این در هنگامهای بود که شما در آسایش زندگی میکردید، در مهد امن متنعّم بودید، و در انتظار بسر میبردید تا ناراحتیها ما را در بر گیرد و گوش به زنگ اخبار بودید و هنگام کارزار عقبگرد میکردید و به هنگام نبرد فرار مینمودید …
۳-۲-۱-۲) تعریض بر غصب خلافت:
– … و آنگاه که خداوند برای پیامبرش خانهٔ انبیاء و آرامگاه اصفیاء را برگزید، علائم نفاق در شما ظاهر گشت… و شیطان سر خویش را از مخفیگاه خود بیرون آورد و شما را فراخواند و مشاهده کرد که پاسخگوی دعوت او هستید و برای فریب خوردن آمادهاید… پس بر شتران دیگران نشان زدید، و بر آبی که سهم شما نبود وارد شدید. این در حالی بود که زمانی نگذشته بود، و موضع شکاف زخم هنوز وسیع بود، و جراحت التیام نیافته، و پیامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آوردید که از فتنه میهراسید، «آگاه باشید که در فتنه قرار گرفتهاید، و به راستی جهنم کافران را احاطه نموده است» . این کار از شما بعید بود. چطور توانستید چنین کنید؟ به کجا روی میآوردید؟ در حالی که کتاب خدا رویاروی شماست؛ امورش روشن، احکامش درخشان، علائم هدایتش ظاهر، محرّماتش هویدا و اوامرش واضح است؛ ولی آن را پشت سر انداختید …
– … پس خلافت را بگیرید، ولی بدانید که پشت این شتر خلافت، زخم است، و پای آن سوراخ و تاولدار، عار و ننگش باقی و نشان از غضب خدا و ننگ ابدی دارد و به آتش شعلهور خدا که بر قلبها احاطه مییابد متصل است. آنچه میکنید در برابر چشم بینای خداوند قرار داشته « و آنانکه ستم کردند به زودی میدانند که به کدام بازگشتگاهی بازخواهند گشت » …
۳-۲-۱-۳) ابطال سخنان دروغین خلیفه:
– ای پسر ابیقحافه(ابوبکر)، آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری و من از ارث پدرم محروم باشم؟! امر تازه و زشتی آوردی. آیا آگاهانه کتاب خدا را ترک کرده و پشت سر میاندازید؟ آیا قرآن نمیگوید: «سلیمان از داود ارث برد» و در مورد خبر زکریا گفت: «پروردگارا! مرا فرزندی عنایت فرما تا از من و خاندان یعقوب ارث برد» ، و فرمود: «و خویشاوندان رحمی به یکدیگر سزاوارتر ازدیگرانند» و فرموده: «خدای تعالی به شما درباره فرزندان سفارش میکند که بهره پسر دو برابر دختر است» و میفرماید: «هنگامی که مرگ یکی از شما فرارسد بر شما نوشته شده که برای پدران و مادران و نزدیکان وصیت کنید، و این حکم حقّی است برای پرهیزگاران» .
و شما گمان میبرید که مرا بهرهای نبوده و سهمی از ارث پدرم ندارم؟ آیا خداوند آیهای به شما نازل کرده که پدرم را از آن خارج ساخته؟ یا میگوئید اهل دو دین از یکدیگر ارث نمیبرند؟ آیا من و پدرم را از اهل یک دین نمیدانید؟! آیا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمویم آگاهترید؟ اینک این تو و این شتر، شتری مهارزده و رحل نهاده شده، برگیر و ببر، با تو در روز رستاخیز ملاقات خواهد کرد …
۳-۲-۱-۴) تحریک و تشجیع حاضرین در مقابل اقدامات غاصبانهٔ خلیفه:
– ای پسران قیله(گروه انصار) آیا نسبت به میراث پدرم مورد ظلم واقع شوم در حالی که مرا میبینید و سخن مرا میشنوید، و دارای جمعیت هستید؟ صدای دعوت مرا همگان شنیده و از حالم آگاهی دارید و دارای نفرات و ذخیرهاید و دارای ابزار و قوهاید و نزد شما اسلحه و زره و سپر هست. با این حال صدای دعوت من به شما میرسد ولی جواب نمیدهید و ناله فریاد خواهیام را شنیده ولی به فریادم نمیرسید؟ …
۳-۲-۱-۵) افشای نیات درونی ابوبکر پس از بیحرمتی به حضرت علی(ع)
ابن ابی الحدید معتزلی نقل میکند که پس از اتمام خطبهٔ حضرت زهرا (س) ابوبکر به روی منبر رفت و گفت:« ای مردم! چرا به هر سخنی گوش میدهید؟! چرا در روزگار پیغمبر چنین خواستهائی نبود؟! هر کس از این مقوله چیزی شنیده بگوید. هر کس دیده، گواهی دهد. حقیقتا او روباهی را ماند که گواه او دم اوست. میخواهد فتنهٔ خفته را بیدار کند. از درماندگان یاری میخواهند. از زنان کمک میگیرند. او مانند «ام طحال» است که بدکاری را از همه چیز بیشتر دوست داشت. من اگر بخواهم میگویم و اگر بگویم آشکار میگویم؛ لیکن چندان که مرا واگذارند خاموش خواهم بود» . همو میگوید: «این سخنان را بر نقیب ابویحیی، بن ابو زید بصری خواندم و گفتم: «ابوبکر به چه کسی کنایه میزند؟» پاسخ داد:»کنایه نمیزند؛ به صراحت میگوید»گفتم:»اگر سخن او صریح بود از تو نمیپرسیدم.» خندید و گفت: «مقصودش علی بن ابی طالب است». گفتم:»آیا همهٔ این سخنان تند به علی است؟!» پاسخ داد:»بله، پسرم! [این مقتضای]حکومت است!» گفتم:» مگر انصار چه گفته بودند؟» پاسخ داد: «از علی طرفداری کردند و ابوبکر ترسید که فتنه برخیزد؛لذا آنان را نهی کرد»» .
۳-۲-۲) خطبهٔ شکواییه در جمع زنان مدینه
پس از شدت گرفتن جراحات حضرت زهرا (س)، جمعی از زنان مدینه به عیادت ایشان شرفیاب شدند. حضرت زهرا (س) از آن فرصت استفاده نموده و باز به افشاگری و اتمام حجت پرداختند. این خطبه، چنان در تبیین جریان انحرافی سقیفه و افشاگری اعمال غاصبانهٔ دستگاه حکومتی، کارگر افتاد که شوهران زنان حاضر در آن جمع، پس از استماع مطالب آن از زنان خود، نزد حضرت زهرا (س) شرفیاب شدند و ضمن عذرخواهی، به بیعت اشتباه خود با ابوبکر اعتراف کردند.
۳-۲-۲-۱) تصریح به غصب خلافت
وای بر آنان، چگونه خلافت را از مواضع ثابت و بنیانهای نبوت و ارشاد، و محل هبوط جبرئیل و آگاهان به امور دین و دنیا دور ساختند؟ «آگاه باشید که این زیان بزرگی است» …
۳-۲-۲-۲) اعلان شایستگی امیرالمومنین(ع) برای خلافت
چه عیبی از علی گرفتند؟ به خدا سوگند از او ایراد گرفتند به خاطر شمشیر برّانش و بیاعتنائی به مرگ و شدّت برخوردش و عقوبت دردناکش و اینکه غضبش در راه رضای الهی بود.
به خدا سوگند اگر از راه روشن به دور رفته و از پذیرش طریق مستقیم کناره میگرفتند، آنان را به سوی آن آورده و بر آن وامیداشت و به سهولت به راهشان میبرد و این شتر را سالم به مقصد میرساند، که راهبرش را دچار زحمت نکند و سوارهاش را ملول نگرداند و آنان را به محل آب خوردنی میرساند که آبش صاف و فراوان بوده و از آن لبریز باشد و هرگز کدر نگردد و ایشان را از آنجا سیراب بیرون میآورد، و در پنهان و آشکار برایشان ناصح بود …
۳-۳) اعلام نارضایتی از دستگاه حاکمه به وسیلهٔ بکاء و شکوه
مرحلهٔ دیگر قیام روشنگرانهٔ فاطمیّ، بکاء و گریههای مداوم بود. این اقدام اگرچه در ظاهر، منفعلانه به نظر میرسد اما واقعیت آن است که این حرکت، در مخدوش کردن چهرهٔ حکومت و زدودن صبغهٔ مشروعیت از آن، تأثیر غیر قابل انکاری داشت؛ چه آنکه گریههای مداوم ایشان از حالت عادی درآمده و به جریانی هدفمند تبدیل شده بود. این مسئله در بیان خود ایشان به خوبی نمایان است.چنانچه در پاسخ اعتراض برخی از سران مدینه به گریههای شبانهروزی ایشان، قسم یاد کردند که تا زمان رحلت، دست از گریه برنخواهند داشت. این فرمایش، به خوبی گواه این ادعاست که گریههای شکوهآمیز ایشان، گامی دیگر در مسیر افشاگری از ظلمهای دستگاه حاکمه بود.
ایشان با عدهای زنان به زیارت قبر پدر میرفت و در مسیر با گریههای جانسوز خود، توجه عموم را جلب مینمود تا عدم رضایت خود را از اقدامات خلیفه و همدستانش اعلان کند؛ چراکه تمامی مردم مدینه، بارها از زبان پیامبر شنیده بودند که: «فاطمه بضعه منی، و هی نور عینی، ثمره فوادی، و روحی التی بین جنبی، من آذاها فقد آذانی، و من آذانی فقد آذی اللَّه، و من اغضبها فقد اغضبنی، یوذینی ما آذاها» و در واقع، شکایات حضرت زهرا(س) از خلیفه، حامل این پیام بود که دستگاه حاکمه، مورد غضب خداست.
تا آنجا که ایشان صریحاً هنگامی که ابوبکر و عمر به عیادت ایشان آمده بودند، از آنها بر صدور این حدیث شهادت گرفت و پس از شهادت دادن آن دو فرمود:« خدایا! این دو مرا اذیت نمودند. من از این دو به تو و پیامبرت شکایت میکنم. به خدا قسم هرگز از شما دو نفر راضی نخواهم شد» .
۳-۴) وصیت بر تدفین شبانه و مخفی نگاه داشتن مزار
حضرت فاطمه زهرا(س)، به منظور جاودانه کردن قیام خود و روشنگری در تمام اعصار، راهکاری شگفت اندیشیدند که حقیقتاً بینظیر بود. ایشان قبل از رحلت و پیش فرا رسیدن زود هنگام اجل، وصیت نمودند که تغسیل و تکفین و تدفین ایشان، شبانه و به دور از اطلاع کسانی انجام بگیرد که یا حق ایشان را غصب نمودند و یا در مقابل آن، سکوت کردند و علاوه بر این، قبر ایشان نیز مخفی بماند.
پس از رحلت ایشان، مردم غفلتزدهٔ مدینه گروه گروه به خانه ایشان رجوع کردند تا بر ایشان نماز بگذارند اما ابوذر به دستور امیرالمومنین آنان را پراکنده نمود و اعلام کرد که تشییع پیکر دختر پیامبر به تأخیر افتاده است. شب هنگام، علی(ع)، حسنین(ع)، عمار، مقداد، عقیل و برخی دیگر از خواص بنیهاشم بر پیکر نازنین آن حضرت نماز گذارند و در دل شب به خاک سپردند.
صبح، زمانی که مردم متوجه تدفین شبانهٔ حضرت زهرا(س) شدند به طرف قبرستان حرکت کردند اما با هفت- یا به نقلی، چهل- صورت قبر مواجه شدند. حکام تصمیم به شکافتن قبرها گرفتند تا جنازه را پیدا نموده و بر آن نماز بگذارد؛ اما امیرالمؤمنین(ع) ایشان را تهدید نمود که اگر کوچکترین تعرضی به قبور کنند، زمین را از خونشان سیراب خواهد کرد.
اکنون، قرنها از آن زمان میگذرد و هنوز مزار مطهر ایشان از دیدهها نهان است و این سؤال برای تمامی آنانی که به پیامبر (ص) عشق میورزند مطرح است که به راستی چرا مزار دختر پیامبر (ص) مخفی است؟!