سال هاست که با این هیجان آشنا خو گرفته ام.
سال هاست که روزهای پایانی شعبان برایم رنگ و بوی دیگری دارد.
رنگ و بوی تازگی و نشاط.
هم چون انتظار خوشایند یک آفتابگردان نحیف برای طلوع خورشید.
برای نفس کشیدن و جان گرفتن، برای بالا رفتن…تا اوج.
دلم مشغول خانه تکانی است.
گوشه های تاریک و خاک خورده را دستمال می کشد و همه جا را آب و جارو می کند. خرده کینه ها را دور می ریزد و سیاهی ها را پاک می کند. خانه باید برق بزند برای حضور مهمان.
این مهمان ِ خوش قدم، دست هاش پر از نور است.
تحفه ای که هر سال با اشتیاق می پذیریم و چون خلعتی گران بهایی بر تنش می کنیم.
خانه ی دلمان روشن می شود. آفتاب گردان وجودمان پر و بال می گیرد….و رمضان می آید.
رمضان برایم پر از خاطره است.
از ۹ سالگی به بعد.
همان وقت که مادر برای اولین روزه ی کاملم، جانماز مخملی با مروارید های سفید به ام هدیه داد.
وقتی از گردونه ی کوچک ِ بچه گی در آمدم و احساس خانمی کردم. با همان روزه ی اول. که سخت بود گرفتنش ولی شیرین. همان لب خند عمیق بر لبان پدر که می دید اصرار دارم بر نماز و بعد، افطار.
نسیم دل انگیز سحر گاهان و زمزمه ی اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ مِنْ بَهاَّئِکَ بِاَبْهاهُ وَ کُلُّ بَهاَّئِکَ بَهِیُّ …
آوای آشنای ربنای دم افطار. انتظار برای صدای اذان و سفره های رنگارنگ و خوش سلیقه ی مادر.
مادری که خسته بود و روزه دار ولی پیش از روزهای دیگر ِ سال توی آشپزخانه می گشت و غذاهای جور و جور برای اعضای خانواده فراهم می کرد. و ما هم منتظرِ لحظه ای که همه ی این مزه های مطبوع را یک باره بچشیم. مشتاق فرا رسیدن پایان روز…
راستی! حالا دیگر خودمان هم یاد گرفته ایم فرنی و شله زرد بپزیم. شاید نه به خوبیِ مادر فقط در آن حد که پدر قاشقی بر دهان بگذارد و آفرین بگوید. آش و حلیم بادمجان ولی دست پخت و تجربه ی کدبانو ی خانه را می طلبد. امسال احتمالا بتوانیم زولبیا و بامیه را هم امتحان کنیم! آن قدرها هم که به نظر می آید سخت نیست.
رمضان های پی در پی که پشت سر گذاشته ایم و همه ی این خاطره های دور و شیرین. فقط برای آشپز ِبهتر شدن نبود.
بعد گذشت سال ها، حالا دیگر می دانیم که این ماه و شب های بی مثالش، سحر های عرفانی و از همه مهم تر شب های یگانه ی قدرش برای مان در حکم منبع انرژی است.
که اگر نباشد چیزی کم است…چیزی کم داریم. گم کرده ایم انگار.
حالا که بزرگ شده ایم می دانیم لذت جزء خوانی روزانه و نمازهای اول وقت با هیچ چیز قابل معاوضه نیست.
این که در هر لحظه به یاد بیاوریم شرایط روزه داری را و تمرین کنیم برای دوری از گناهان بدی که گاهی عادت شده اند برای مان: غیبت های جور واجور، دروغ های الکی.
یاد می گیریم دست و زبان و چشم و گوش مان هم روزه باشند و عبادت کنند در پرتو این روزه داری.
وقتی در ثانیه های تکرار نشدنی این ماه چادر بر سر می اندازیم و سجده های خالصانه و عاشقانه را تجربه می کنیم،
یادمان باشد تحفه ی نورانی رمضان فقط برای یک ماه نیست.
چه خوب اگر بتوانیم این درخشش معنویت را برای همه ی روزهای دیگرمان نگه داریم.
هم چون گوهری که جواهرشناس قابلی با وسواس خاص محافظتش می کند.
و با نیروی این منبع عظیم، همه ی سال را شاداب و پرنشاط سپری کنیم.
شاداب مثل آفتاب گردان های طلایی و پربار…