شرکت بخت‌گشایی رقیه‌گستر

این چند خط قبل از خواندن متن الزامی‌ست:

قبل از اینکه چماق قلم‌تان من و نوشته‌ام را مستفیذ کند استدعا دارم فضای ذهنی‌تان را سوئیچ کنید روی زمان مجردی و بعد نظر بدهید. در ضمن بنده از این فمینیست‌های کله خراب نیستم. گیر دادن ممنوع.

به قول حضرت حافظ…

رشته‌ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود.

دفعه‌ی بعدی که یکی از خاله زنک‌های فامیل به‌تان گیر داد بگویید دارم می روم خارج! طرف پوزش، کش می آید…بعد با خیال راحت و آسوده بروید بگردید دنبال کتاب های مارگارت آتوود…

خط جدید، قرار بود صرف کارهای ضروری (!) شود.

فکس و تلفن‌های راه دور و مکالمه‌های طولانی و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، شرارت‌های اینترنتی!

اما بیشترین صدای زنگی که در أقصی نقاط خانه برمی‌خاست مال همین خط بود. وقت و بی وقت. شب و روز. وجه مشترک همه تماس‌ها هم یک جمله بود:

-ببخشید حاج خانوم رقیه هستند؟

لحن آرام و گاها مضطرب خانم‌ها مرا به شک انداخت. خانم‌هایی که فرق نمی کرد مال کجای شهر باشند. هم ملاصدراهای بالانشین داشتیم و هم زینبیه‌های پایین دست.

یک بار نیمه به شدت فضول مغزم قالب شد و از یک نفرشان پرسیدم:

-ببخشید این رقیه خانوم چی‌کار می کنن؟

زن به من من افتاد:

-…نمی دونم. می گن دعا می خونن …

و تندی گوشی را گذاشت.

قضیه داشت جالب می شد. با کمی کندوکاو شماره رقیه خانمی که همیشه با شماره ما قاطی می شد گیر آوردم و زنگ زدم به اش. چه قدر زنگ خورد تا زن جوانی گوشی را برداشت.

-ببخشید حاج خانوم رقیه؟

-الان نیستند.

صدایم را نگران و مشوش کردم:

-ببخشید ایشون می تونن واسه ما سرکتاب باز کنند؟

-گفتم که. الان نیستند بعدا زنگ بزنین.

حدسم درست بود. این صداهای ترس‌آلود آهسته ناشی از یک درخواست عجیب بود.

درخواست برای بخت گشایی.

گوشی را که گذاشتم آه از نهادم بلند شد. همین چند وقت پیش شنیده بودم زنی برای باز کردن بخت فلان دختر پول هنگفتی طلب کرده و قول داده بود تا فلان تاریخ خواستگار محترم رخ خواهد نمود!

عصر فناوری و اطلاعات! چه طنز مسخره ای. چیزی نمی گذرد که سر خیابان اصلی شهرمان یک ساختمان با نمای گرانیت صورتی، سبز می شود به نام: «شرکت بخت‌گشایی رقیه‌گستر».

بعد فخری‌خانم که دختر خواهرشوهرش به‌تازگی عقد کرده، دست رویا جانش را می گیرد و می رود شرکت. یک منشی ترگل ورگل فرمی می دهد که پرکنند: بابای دختره چه قدر درآمد دارد؟ کف مجاز جهازی که می‌برد چند میلیون است؟ سقف مهریه‌ای که درخواست می‌کند چه‌طور؟ البته در مورد مسایلی مثل قیافه هرگز پرسش نمی‌کنند چون هیچ فخری خانمی نیست که بگوید ماست من ترش است.

تا آن‌موقع لابد این قدر علم پیشرفت کرده که رویای ترسان و لرزان را بفرستند توی یک اتاقچه و آن جا اشعه‌ی لیزری آبی‌رنگ، کل هیکلش را اسکن کند و پرینت نتایج را بدهد دست منشی:

خرت خرت خرت (صدای پرینتر)

وزوزی موها:۷۵%

کشیدگی ناخن:۲%

بلندی قد:۴۰%

کمان‌بودن ابروها: ۳۳%-

معیارهای زیبایی یک به یک با دقت مطلق اندازه گیری می شود و بعد نوبت می رسد به مهم ترین قسمت: چه نوع شوهری می‌خواهید؟

فحری خانم این تکه را هم خودش پر می‌کند…دکتر باشد (داماد خواهر شوهر مهندس بوده)… سانتافه داشته باشد… خانه‌اش دوبلکس باشد.

منشی نگاهی می اندازد.

-درخواست شما می ره توی لیست انتظار و لِیدی رقیه بررسی‌اش می کنند طلسم ها و وردهایی که باید تهیه کنید براتون میل می‌شه و همچنین تاریخ سررسید خواستگار.

و درنهایت صورت حساب. مسلما برحسب میزان خوشگلی و پولداری دختره و چرب بودن شوهره…از مراجعه شما متشکریم!

ازدواج به سبک رقیه بانو اصلا سخت نیست و چه قدر هم این روزها مد شده توی جامعه. خرمن آتش شعله وری که روز به روز بیشتر گر می گیرد و طراوت بی نظیر دوران جوانی را می سوزاند. ما زنها هم که دریغ نداریم از نفت ریختن بر این آتش.

…رویا بلاخره شوهر می‌کند. شبی در میان تور و نور و زیبایی. همین که به قول عمه عشرت سایه‌ای هست که برسرش سنگینی کند بس است…

اما ریحانه … با آن کت و شلوار گل‌بهی ساده و موهای کم آرایش هنوز مجرد مانده. امشب از صمیم قلب خوشحال است برای خواهرش. او را می‌بوسد و گردنبد ظریفی به گردنش می‌آویزد. می‌خواهد بلند بخندد. برقصد. شاد باشد ولی این پچ‌پچ‌های آزاردهنده نمی‌گذارند. این نگاه‌های سنگین. این زخم زبان‌ها. شب عروسی رویا زهرش می شود. چون خواهر بزرگتر است و هنوز مجرد.

چرا کسی ریحانه را نمی بیند؟ نفر اول فارع التحصیلان دانشکده پزشکی را؟ رتبه اول آزمون دستیاری را؟ دختری که ۲ سال طرحش را وقف روستایی‌ها کرد (با اینکه شاگرد اول بود و می توانست نرود).

چه‌قدر طول می کشد این شایعه‌ها و تهمت‌ها به‌جانش بیاورند؟ چه‌قدر طول می کشد شب‌ها با چشم اشک‌آلود سر به بالین بگذارد؟ چه‌قدر طول می کشد تا قید همه چیز را بزند و برود فرانسه.

کشور غریب اما خالی از طعنه و زهرخند.

قطعا ۴۰ سال بعد برایش از ایران دعوت‌نامه ای می‌آید. می خواهند که در همایش چهره‌های ماندگار شرکت کند به عنوان رییس انجمن جراحان قلب دنیا ولی ریحانه… دیگر ریحانه نیست.

از این همه فشار و استرسی که بر خانم‌های مجرد جامعه‌مان است بیزارم. اما همیشه یک آیه قرآن هست که با همه ظرافتش آرامم می کند:أ لیس الله بکاف عبده؟