قرعه کشی بود. من بدبخت هم بر اثر تجربه دریافتهام که از لای سه تا برگه هم حتا اسم من درنمیآید. برآن شدم که حیلتی بیندیشم و در دل دوست رهی کنم!
رفتم بغل گوش دخترک همکلاسی به وزوز که بیا بریم مشهد. تا حالا نرفتی که، شایدم نشه دیگه بری! دخترک اهل تسنن بود و دلی داشت آیینه وار. با من همآنقدر فابریک بود که اعتماد کند. گفت که دوست دارم …ولی مثل خودت به قرعهکشی شانس ندارم.
از اینجا مأموریت شروع شد، رفتم در محضر رئیسهای قرعهکشی و گفتم که مورد اورژانسی داریم و مشهدلازم است. گفتند چشم، اسمش را بگو بیقرعهکشی قبول! گفتم فقط عیبش ایناست که بیمن حاضر نیست راهی شود. غریبکُش میشود در صحن امام ِ غریب. اخمی انداختند به ابرو و به اکراه قبول کردند.
بشکن زنان رفتم پیش دخترک که رفتنی شدیم. خودش پیش پیش رفتهبود چادر مشکی قرض کرده بود و ساک بسته بود. قرآن ِ همیشهگی و حوله و لباس و مسواک و … دلش را لابد!
همسفر شدیم از مقصد همدان به مبدأ حرمش. عقل کردم و لال شدم توی سفر تا دیدنیها را خودش ببیند و چشیدنیها را خودش بچشد، که میزبان مُشک بود، خود میبویید و بههیچ عطاری نیاز نداشت.
سفری عجیب بود و زیارتی عجیبتر، برای بار اول طعم خوب زیارت را چشیدم، گوش تیز کردم برای جواب سلام، آهو شدم و در شبستان چرخیدم.
دخترک از من مستتر بود، سلامش خلوص داشت و نگاهش نگاه مسافری بود که اولبار به شهری وارد میشود، همهچیز را جور دیگری میبیند. دخترک در حرمش کبوتری میکرد بیآنکه …
غریبکُش که نشد هیچ، در صحن امام غریب آنقدر پرو بالش دادند که من هم از اقبال او به یک آب و گندمی رسیدم.
حالا هروقت که به زیارت میروم سلام دخترک را میرسانم، شاید بعد از آنروز هیچ وقت به زیارت نیامده باشد.
سلام ای امام غریبی که نمیگذاری هیچکس غریبی کند بات…
به این می گویند سوء استفاده از دیگران! زیارت رفتن به هر قیمتی؟!؟ شاید حق دیگران بود که در قرعه کشی اسمشان در بیاید و بروند زیارت.
خوب
به این می گویند یک شیطنت دخترانه که خیلی هم خوب است و زیرکانه!