چقدر میشناسیاش؟ …
از او چیز زیادی نمیدانستم. یکبار فقط یک مطلب کوتاه دربارهاش خوانده بودم. عید امسال که رفته بودیم جنوب، توی گلزار شهدای آبادان، مزارش را یافتم. میخواهم از او بنویسم. ولی نوشتن خیلی سختاست. نه برای او فقط، اصلا نوشتن برای شهدا بهنظر من خیلی سخت است. دوست داشتنی استها.
لذت میبری وقتی با شهدا مأنوس میشوی و برایشان قلم میزنی، اما با همه این لذت، باز هم نوشتن سختاست. باور نمیکنی خودت یکبار دست به قلم شو و برایشان بنویس. ببین میتوانی راحت برایشان بنویسی؟ من میگویم نمیشود. روح بزرگشان را نمیتوانی با واژهها وصف کنی … واژهها حقیرتر از آنند …
نشستهام فکر میکنم به مریم … مریمی که هنوز نتوانستهام زوایای پنهان روحیاش را کشف کنم … از خودش باید مدد بگیرم… فکرش را بکن فقط ۱۴ ساله بوده که با بلوغ سیاسی بالایش و با درک صحیح از وضعیت حاکم بر کشور و ماهیت استکبار جهانی و امپریالیسم، به مبارزه علیه ظلمهای رژیم پهلوی پرداخته … فکر میکنی چند درصد دختران ۱۴ ساله الان ما آنقدر نبوغ بالای سیاسی داشته باشند که بتوانند به خوبی مسائل کشور و جهان را تجزیه و تحلیل کنند؟ …
با خودم فکر میکنم مریم با خودش چه داشت که اینقدر نماز خواندش با فکر و عمیق بود؟ که تا این اندازه تقید داشت که پدر و مادرش از او راضی باشند؟ چهچیزی در وجود مریم موج میزد که هر جا میدید دارند درباره کسی حرف میزنند، بلافاصله بلند میشد و میرفت؟ چه داشت با خودش که میگفت برخی سکوتها و حرفهای نابهجا، گناهان کوچکی هستند که تکرار میکنیم و برایمان عادت میشود، گناهان بزرگ را اگر انسان خیلی آلوده نشده باشد، متوجه میشود؛ این گناهان کوچک هستند که متوجه نمیشویم …
چه کرده بود این مریم با خودش؟ … مریم استثنایی نبود، اما خیلی خودساخته بود. فکر میکنی همین من و تو چقدر خودمان را ساختهایم؟ … چقدر به نماز اول وقتمان اهمیت میدهیم؟ … به پرهیز از غیبت و گناهان دیگر … گناهان کوچکی که وقتی روی هم جمع میشوند، بزرگ میشوند؟ …
اگر مادر شهیدی از من و تو بخواهد بعد از وفاتش همیشه برویم سر مزار پسر شهیدش و برایش فاتحه بخوانیم، چقدر اهمیت میدهیم به این خواسته؟ چقدر مقید هستیم به انجام دادنش؟ … اصلا داستان شهادت مریم را شنیدهای؟ … یک مادر شهیدی از او درخواست کردهبود که سرخاک فرزندش برود و سال پسرش را بگیرد و از طرف او برود سرقبر پسرش، فاتحه بدهد. مریم و دوستانش برای اینکه وصیت او را انجام بدهند، راه میافتند که به گلزار شهدا بروند که دشمن منطقه را میزند.
دوستانش میگویند هر چه به او گفتیم: مریم! شرایط خطرناک است، گفت باید بروم. خمپاره که میخورد، مریم توی گودالی که پر از علف بوده، میافتد. دوستش خیلی سعی میکند وسیلهای گیر بیاورد که او را برساند بیمارستان، ولی او در وسط راه شهید میشود. ترکشی که مریم را شهید کرد، خیلی کوچک بود و مستقیماً هم به قلبش خورده بود. حالا ما باشیم، در آن شرایط سخت راضی میشویم به وصیت آن مادر عمل کنیم؟
به مریم فکر میکنم … به اعمالش، افکارش، اعتقاداتش، نگاهش به دنیا و آخرت، به حرفهایش … در جواب دوستش که به او گفته بود: خوش به حالت آن دنیا برادر شهیدت شفاعتت را میکند، میدانی چه جواب دادهبود؟ گفتهبود: <میخواهم در آن دنیا خودم چراغ بهدستم باشد، به امید دیگران نمیتوان نشست>! مریم چهها که نکرده بود با خودش … فقط خودش میداند و خدای خودش … خدایی که او را در اوج جوانی به میهمانی ملکوتیاش دعوت کردهبود … در ۲۱ سالگی …
وصیتنامه مریم را خواندهای؟ … تکتک وصیت نامهاش هزاران هزار حرف دارد برای گفتن … بخوانش: < قدر این رهبری را بدانید و همواره پشت سر او باشید. از امام پیروی کنید. به پیامها و فرمانها و دستورات اسلامی امام توجه کنید و سعی کنید که از هر کلمه امام درس بگیرید. امام را تنها نگذارید. این هوای نفس را که امام از آن صحبت و سعی میکند که آن را از وجود ما بزداید، شما هم سعی کنید که در این راه موفق شوید. سعی کنید که خود را بشناسید که اگر خود را بشناسید، خدا را شناختهاید. در هیچ کاری خدا را از یاد نبرید و همواره به یاد خدا باشید و با هم به مهربانی رفتار کنید.
امامزمان را از یاد نبرید. همواره در فکر امامزمان باشید. همواره در راه اسلام باشید و برای تحقق بخشیدن به آرمان اسلام بکوشید و به قدرت الهی توجه داشته باشید که بالاتر و با عظمتتر از تمام قدرتهاست. هیچوقت قدرت خدا را از یاد نبرد و سعی کنید که هر چه بهتر تزکیه نفس کنید. چیزی را که امام اینقدر دربارهاش تکیه میکنند که تزکیه نفس کنید و در بین خطراتی که ما را تهدید میکنند، هیچ خطری بالاتر از این نفس نیست که گاه انسان را به انحراف می کشاند و خود انسان متوجه نمیشود، قرآن بخوانید، زیرا قرآن تمام دستورات زندگی را به شما میگوید. نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه هم همینطور.
مادر! اگر من سعادت شهادت را داشتم و شهید شدم، اصلا ناراحت نباش. ما همه امانت هستیم و از دنیا میرویم، زیرا این دنیا آزمایشگاهی است که خداوند بندگان خود را در آن، مورد آزمایش قرار میدهد. این ما هستیم که باید سعی کنیم و از این امتحان که بالاترین امتحانهاست سربلند بیرون بیاییم و در قیامت پیش خدا سر افکنده نباشیم.
به ولایتفقیه ارج بنهیم و بدانیم که الان امامخمینی بر ما ولایت دارد و بدانیم تنها در اینصورت، در دنیا و آخرت موفق میشویم که با همدیگر صمیمی باشیم. یار و رفیق همدیگر باشیم و با دشمن مقابله کنیم. چه دشمنانی که در درون ما هستند، چه دشمنان بیرونی>.
نوشتهام طولانی شد. ببخشید. اما دلم نمیآید از مریم کوتاه بنویسم … مریمی که بعد از ۲۶ سال از شهادتش هنوز هم نشناختهایمش … ببین این دختر ۲۱ ساله چه افکاری داشته و چه اعتقادی؟ … فکر میکنی اهدای چادر ترکشخورده مریم به موزه دفاعمقدس، افتتاح بوستانی به نام او، چاپ کتاب زندگیاش، ساخت فیلم زندگیاش، اجرای نمایشنامه زندگیاش، نواختن زنگ مدارس برای او، برپایی یادواره و همایش و کنگره برای او چقدر میتواند مریم و افکار و اعتقادات الهیاش را به دختران وطنمان بشناساند؟ …
فکر میکنی من و توی دختر ایرانی چه باید بکنیم که مریم دیگری بشویم؟ … اصلا از مریم غیر از اینها که گفتم چه میدانی؟ … چقدر می شناسیاش؟ … فکر نمیکنی خیلیخیلی کوتاهی کردهایم در شناختن او و امثال او و ظلمی بزرگ به خودمان … که وقتی مریم و امثال مریم را داریم، چرا هنرپیشهها و خوانندههای خارجی؟ … چرا اصلا الگوی غربی؟ … مریم و امثال مریم را بهتر بشناسیم، یادمان باشد به آن ها مدیونیم.
روحش شاد و یاد و خاطره اش در دلها همیشه زنده و جاویدان.