» وا حُسَینا فَلا نَسَیتُ حُسَینا «
یکسال نشست زیر تیغ آفتاب،
از غصهات خشکید رباب!
دلم آرام میشد.
» قد کنتَ لی حَبلاً صَعبا اَلُوذُبه و…»
کوه بودی
صدایت که میزدم…
صوت قرآن باز میگشت از نیزه…
دل ِ رباب
سینه سرخش، پریدن آموخت.
خالی ماند
آسمان آغوشش!
طرح از: سیداحمد موسوی