انسانی بود صبور و صادق، از خودگذشته و صریحاللهجه که همیشه نظراتش را آشکارا بیان میکرد. از بیان حقیقت هیچ ترسی نداشت. کوچک بود که همراه خواهرانش به راهپیماییها میرفت. پانزده ساله بود و یکی از فعالترین اعضای واحد خواهران انجمن شهربانو محله آمل که از نظر اخلاق و رفتار الگوی دیگر دختران شده بود. بالاترین دغدغهاش آشنایی دوستان و آشنایانش با اسلام بود.
* خیلی مقید به حجابش بود. قبل از انقلاب هم با چادر به مدرسه میرفت. در مدرسه حتی با چادر سر کلاس مینشست. آنجا به او گفته بودند که حق ندارد روسری هم به سر کند چه برسد به چادر، اما او زیر بار نرفت و دست از حجابش برنداشت.
آن روزها خانمها اغلب جلوی در خانه مینشستند و ساعتها با یکدیگر حرف میزدند. یکروز رفته بود پیش یکی از زنان محله که در حسینیه فعالیت داشت و به او گفته بود: «حسینیهتان را هفتهای یکروز به ما میدهید که خانمها را آنجا جمع کنیم و قرآن یادشان بدهیم؟»
* غیر از آراستگی ظاهر و رفتارهای معقول و مؤدبانه، بسیار وقتشناس بود. وقتی کاری را به او ارجاع میدادند، با اینکه فرصت کافی داشت؛ بلافاصله مشغول کار میشد و میگفت کار را نباید معطل گذاشت، چون بعداً ممکن است فرصتش پیش نیاید. وقتی با هم قرار میگذاشتیم، دقیقا سر وقت میآمد و طرف را معطل نمیگذاشت. قول که میداد کاری را انجام بدهد، امکان نداشت زیر قولش بزند. بسیار علاقمند بود که همه کارها را دقیق و سر وقت انجام بدهد.
* همکلاسیای داشتیم که خانواده چندان مقیدی نداشت، طاهره خیلی با او صحبت میکرد. او پس از شهادت طاهره بهطور کلی تغییر روش داد و از نظر فکری با خانوادهاش که اعتقادات چپی داشتند، تفاوت کرد. اگر چه دخترکوچک خانواده بود و نمیتوانست خیلی با آنها بحث کند، ولی خودش دیگر چادر میپوشید و اعتقادات مذهبی قویای پیدا کرده بود. خواهرهایش با او رفتار بدی داشتند که چرا چادر سرت میکنی، اما او مقاومت میکرد. به یقین شهادت طاهره در این مسئله نقشی مهم داشت.
* در سال ۵۹ و ۶۰ گروهکها خیلی فعال و در مدارس و دانشگاهها جو خاصی ایجاد کرده بودند. طاهره خیلی نسبت به مسائل اعتقادیاش راسخ بود و هیچگونه تزلزلی نسبت به ارزشهایی که در محیط خانواده آموخته بود، پیدا نمیکرد. با اینهمه در برابر شاگردانی که تحت تأثیر مکاتب دیگر بودند و سعی داشتند بچهها را به طرف خودشان بکشانند، با نهایت مهربانی و حوصله رفتار میکرد و عصبانی نمیشد و واقعاً دلش برای آنها میسوخت.
همیشه میگفت باید اینها را با حوصله و صبر، آگاه کنیم. نباید آنها را از خودمان برانیم؛ چون بدتر میشوند. بچههایی بودند که خانوادههای بیقیدی داشتند و طاهره با محبت عمیق و حوصله زیاد، آنها را جذب میکرد، بهطوری که بعدها مذهبی شدند و حجاب کامل داشتند.
* بیشترین دغدغهاش مبارزه با فعالیتهای ضد انقلاب در مدرسه بود؛ بحثهایی که بین بچه ها میشد، نمایشگاههایی که میگذاشتند و سؤالاتی که داشتند. خیلی با نوجوانهای حالا فرق داشت. بیشترین ارزش در ذهن او و خیلی از نوجوانها، انقلاب و ارزشهای آن بود. در اولین تظاهرات آمل که تعداد خیلی کمی هم شرکت داشتند، در صف اول حضور داشت و بعدها هم در جلسات دینی و مبارزاتی همراه خواهرانش میرفت. دغدغههایش و احساس مسئولیتهایش از جنس دیگری بود.
* از همان بچگی، بچه آرام و خندان و شادی بود. بعدها هم اعتقادات دینی بسیار محکمی داشت. علت اصلی شهادت او این بود که نخواسته بود حجابش خدشهدار شود. تیر اول که به شکمش میخورد، روی زمین میافتد و چادرش به جایی گیر میکند. از جا بلند میشود که چادرش را آزاد کند که تیر دوم به گلویش میخورد.
* خیلی به دین و مذهبش معتقد بود. وقتی اعلامیه امام میآمد، بچههای سپاه به او میدادند که پخش کند. اعلامیهها را زیر چادرش پنهان و در خانهها پخش میکرد. نردبان را برایش نگه میداشتم و او اعلامیهها را به دیوارها میچسباند. میخواست مردم آگاهی پیدا کنند. گاهی از خودم میپرسم با آن کوچکی این همه دل و جرئت و فهم را از کجا آورده بود؟ … میگفت من شهید میشوم. خواب دیده بود. خواب شهید بهشتی را دیده بود که به او گفته بود تو به ما ملحق میشوی …
* مدتها بود که گروههای چپ، آرامش آمل را بهم ریخته بودند. روز ششم بهمن سال ۶۰ بود. رفتم مدرسه که اعلام کردند به خانههایتان برگردید. شهر شلوغ شده است و نمیتوانیم مسئولیت جانتان را قبول کنیم. خانهمان تلفن نداشتیم و منهم ترسیده بودم. طاهره گفت: نترس، تو را به خانهتان میرسانم.
توی راه اول سری به خانه خودشان زدیم. مادرش گفت که بچههای سپاه به ملحفه و دارو نیاز دارند. گفت: برویم از مردم کمک بگیریم. خانوادهها در حد امکان کمک میکردند. بعد رفتیم خون بدهیم که قبول نکردند. من و طاهره فقط ۱۵ سال داشتیم. بعد قرار شد برویم نان بگیریم برای بچههای سپاه. شهر شلوغ شده بود. صدای تیر اندازی میآمد. تا مسیری را با هم بودیم. که تیراندازی شد. طاهره روی زمین افتاده بود. صدای مردی را که بعد فهمیدم آقای محمد شعبانی فرمانده سپاه آمل بود، شنیدم که گفت: بلند شوید از اینجا بروید.
آرام آرام خودم را روی زمین کشیدم با خیال اینکه طاهره پشت سرم است، اما او تیر خورده بود و من نفهمیده بودم …
پانزده سالههای امروز ما طاهره را چقدر میشناسند؟ شهیده طاهره هاشمی را؟ چقدر در منش و اخلاق و رفتار به او شبیهاند؟ آرمانهایشان چقدر به آرمانهای طاهره نزدیک است؟ … پانزده سالگی های ما چگونه گذشت؟ پانزده سالههای امروز ما اگر روزی بخواهند به طاهره و طاهرهها جوابی بدهند که چگونه راه آنها را پاس داشتهاند، چه جوابی دارند که بدهند؟ … کمی بیندیشیم …
سلام
خداوکیلی این تصویر دختر خانم با مقنعه مثلا چفیه دار که اینقدر هم به موهایش رسیده چه تناسبی با این شهید بزرگوار دارد؟؟؟؟ یک تصویر بهتر می گذاشتید یا حداقل تصویر خود شهید را.