با سلام
نوشتن برای یک نویسنده – نویسنده ای که فقط او را از روی کتاب هایش می شناسی – و مخاطب قرار دادنش کمی سخت است.
من، وقتی اولین فرزند شما «بادبادک باز» متولد شد برای خواندنش عجله کردم و از خواندنش لذت بردم. «بادبادک باز» را دوست داشتم. به خاطر قلم شیوایی که در نوشتنش به کار برده بودید، به خاطر اینکه این کتاب توانست چهره ی متفاوتی از افغانستان شما به مردم جهان ارائه دهد.
توانست فرهنگ و تمدن این کشور را نشان دهد، توانست ظلم و ستمی که در دوره های مختلف تاریخ بر مردم این کشور وارد شده است را در قالب رمان ترسیم کند.
«هزار خورشید تابان»را هم که برای نشان دادن وضعیت زنان و دختران افغان نوشته اید، دیده ام و با مریم و لیلا و دیگر زنان داستان شما همدرد شده ام.
در کتاب اول شما که یک نسخه اش الان در کتابخانه من جاخوش کرده صفحاتی بود که دل آدمی را به درد می آورد، لحظاتی که روایت گر ظلم و تجاوز به زنان و کودکان بود.
آنجا را یادتان هست که وقتی امیر و پدرش دارند از افغانستان پنهانی می گریزند، سرباز روس در ازای اجازه عبور از مرز علاوه بر پول کلانی که گرفته، زن جوانی که با همسر و فرزندش سفر می کنند را می خواهد؟
«سرباز روس : جنگ، جنگ است. حیا و نجابت سرش نمی شود.
بابای امیر: جنگ نجابت را ازبین نمی برد، تازه نجابت را می طلبد. گفته بود مگر از روی جنازه ام رد بشود که این بی حرمتی را بکند. قبلش باید من را بکشید پدرسوخته ها …»
من و خیلی دیگر از خواننده های شما در این صفحات از خشم و انزجار به خود پیچیدیم، و اشک داغ مان روی سطرهای شما چکید. دیروز وقتی داشتم تصاویر تجاوز و بی حرمتی سربازان آمریکایی را به زنان کشور شما می دیدم یک بار دیگر آن صفحات کتاب شما در ذهنم زنده شد.
پررنگ شد، خیلی پررنگ.
دلم خواست برای تان بنویسم که آن پایان خوش کتاب شما که شاد بودید به خاطر ورود آمریکا به افغانستان و توی سوراخ خزیدن طالبان و آغاز آزادی و آزاده گی، انگار چندان هم پایان خوش نبوده است.
دلم برای آن زن هایی که توی عکس بودند خیلی سوخت، خواستم برایتان بنویسم که انگار باید یک «بادبادک باز » دیگر بنویسید. ظاهرا ً باید فریادی که از ظلم و بیداد آن سالها کشیدید، هنوز ادامه داشته باشد.
گفتم شاید شما این خبرها و تصویرها را ندیده باشید، شاید در نیویورک شما، ارزش های خبری چیز دیگری باشد و صدای این زن ها در شلوغی دنیا هنوز به گوش شما نرسیده باشد.
آقای خالد حسینی!
ظاهرا «بادبادک باز » هنوز تمام نشده است، به گمانم باید فکر نوشتن ادامه اش باشید اگر اهل درد هستید.