پدیده‌یی به نام زندگی خوابگاهی!

هیچ‌وقت در هیچ خوابگاهی زندگی نکرده‌ام. چیزی هم از معایب و محاسن زندگی خوابگاهی نمی‌دانم . این «نمی‌دانم» نه اینکه چیزی نشنیده و ندیده باشم. راستش را بخواهید » نمی‌دانم » های من معنی تجربه نکردن می‌دهد، معنی لمس نکردن و مز مزه نکردن! وگرنه از محاسن که چه بگویم، از معایبش تا دلتان بخواهد شنیده‌ام!

غیر از شنیدن شکایت‌های شاخ‌دار دانشجوها یک چیزهایی هم خودم دیده‌ام: مهتابی‌های خرابی که پت‌پت می‌کنند و انگار با کم و زیادشدن نورشان می‌خواهند دانه دانه سلول‌های خاکستری مغزت را بجوند، یخچال‌هایی که جا ندارند و تا خرخره پر از نایلون‌های مشکی‌اند، صف دستشویی‌هایی که تمامی ندارد، شیر آب گرمی که توی چله زمستان آب سرد می‌دهد، بوی دود و سوختگی غذایی که همه‌جا را پر کرده، دمپایی‌هایی که همیشه‌ی خدا لنگه به لنگه‌اند و … .

این‌ها را زیاد دیده و شنیده‌ام. ولی هنوز تجربه‌شان نکرده‌ام. به بچه‌ها گفتم بیایید یک‌جور دیگر به خوابگاه و پدیده زندگی خوابگاهی نگاه کنیم. یک‌جور متفاوت. این را که گفتم سمیرا پقی میزند زیر خنده و می‌گوید: از همین الان گفته باشم، من نمی‌تونم زیاد جدی باشم، باید بخندم، عیبی که نداره؟

سمیرا ورودی ۸۷ است. خیالش را راحت می‌کنم که هر چه می‌خواهد می‌تواند بخندد. {طیبه.م } و {وجیهه. م} هم در می‌زنند و داخل اتاق می‌آیند. آنها هم ورودی ۸۷ هستند. طیبه فورا شروع می‌کند به جمع و جور کردن اتاق.

{طاهره .س}هم هست. از آن بچه‌های گل روزگار. حالش را می‌پرسم. می‌گوید خوب است اما هنوز خستگی از تنش بیرون نرفته است. او تازه کنکور ارشد داده و هنوز احساس خستگی می‌کند.

کاغذ و روان‌نویسم را که از کیفم در می‌آورم، وجیهه زیر لب می‌خندد، می‌گوید خانم، تا حالا کسی از ما مصاحبه نگرفته.

طیبه اتاق را که جمع کرد کتری و استکان و لیوان‌های نشسته را بر می‌دارد و از اتاق بیرون می‌رود. ازشان می‌خواهم رشته تحصیلی‌شان را بگویند، که همه با لبخند خاصی می‌گویند: آب.

طاهره می‌گوید: آب چیه؟ بی‌سوادا؛ خانم بنویسین مهندسی آب. می‌نویسم مهندسی آب و ازشان می‌خواهم تجربه خودشان را از زندگی خوابگاهی برایم بگویند: اول طاهره جواب می‌دهد. او میگوید تجربه‌اش از بقیه بیشتر است چون ترم آخری است:

خب، راستش زندگی خوابگاهی روی من خیلی تاثیرات خاصی داشته. من اصلا زندگی اجتماعی بلد نبودم، همیشه توی لاک تنهایی خودم بودم، البته دو سال طول کشید تا من از لاک خودم بیام بیرون و به این تجربه قشنگ از زندگی جمعی برسم. اوایل خیلی برام سخت بود چون مجبوری تو خوابگاه زندگی با دیگرانی که شبیه تو نیستن رو تجربه کنی، ولی حالا نه تنها خیلی چیزها از زندگی اجتماعی یاد گرفتم بلکه تجربه‌های زیادی هم به دست آوردم، تجربه‌هایی که هیج کجای دنیا بهت نمی‌دن.

سمیرا: تو خوابگاه آدم مجبور میشه با هم‌اتاقی‌هاش بسازه و به‌خاطر اون‌ها یه چیزهایی رو رعایت کنه، مثلا من قبل از اومدن به خوابگاه عادت نداشتم خیلی در مقابل کسی کوتاه بیام ولی حالا شرایطم طوری شده که راحت‌تر می‌تونم با مسایل دور و برم کنار بیام. خوابگاه یه درس دیگه هم بهم داده، اینکه با نگاه به ظاهر آدم‌ها نباید راجع به شخصیتشون قضاوت کرد، یعنی نگاه آدم نسبت به شناخت آدم‌ها تو خوابگاه عوض میشه.

طیبه، با کتری آب‌جوش و لیوان‌های شسته وارد اتاق میشود. فلاکس چای را از روی یخچال بر می‌دارد، درش را باز می‌کند و آب‌جوش را داخل فلاکس میریزد، یک عدد چای کیسه توی آن می‌اندازد و در آن را می‌بندد.

وجیهه: خوابگاه باعث میشه آدم خودش رو بهتر بشناسه. یعنی به صفت‌ها و ویژگی‌های درونی خودش پی میبره. حرفش برایم جالب بود و از آن‌جایی که وجیهه خیلی کم‌حرف است از او خواستم راجع به این قضییه بیشتر توضیح بدهد.

ببینید خب، آدم‌ها گاهی اوقات فکر می‌کنن بعضی صفت‌ها، خصوصیات و ویژگی‌های خاصی تو وجودشون هست یا نیست. اما با ورود به خوابگاه و زندگی جمعی می‌فهمن تفکرشون راجع به خودشون درست بوده یا نه. مثلا من قبل از ورود به خوابگاه فکر می‌کردم آدم صبوری‌ام. ولی بعدش فهمیدم اتفاقا اصلا این طور نیست.

سمیرا با همون خنده همیشگی‌اش می‌گوید: راس میگه خانم. منم فکر می‌کردم آدم منظمی نیستم ولی از وقتی اومدم اینجا و یه سری از بچه‌ها رو دیدم تازه فهمیدم من خیلی آدم مرتب و منظمی هستم.

طیبه بشقاب بیسکوییت را که با سلیقه خاصی چیده است می‌گذارد وسط اتاق و به وجیهه اشاره می‌کند که برایمان چای بریزد.

طیبه می‌گوید: زندگی خوابگاهی آدم رو می‌سازه .برای من که خیلی موثر بوده. چون من بچه آخر خانواده بودم و تو خونه دست به هیچ کاری نمی‌زدم. وقتی اومدم اینجا مجبور شدم کارامو خودم انجام بدم . فکر کنین آدمی که مامانش میوه براش پوست می‌کند تا اون زحمت بکشه بخوره، حالا لباساشو خودش با دست میشوره!!!

سینی چای را گذاشته‌اند وسط اتاق و یکی یکی لیوان چایشان را بر می‌دارند و می‌خورند. به من هم که تند تند مشغول نوشتنم، تعارف نمی‌کنند، همین‌که یک لیوان چای اضافه گذاشته‌اند، یعنی خودت بیا، بردار و بخور!

تا حالا شده وقتی میرید خونه، دلتون برای خوابگاه تنگ بشه؟

طاهره: (محکم و با قاطعییت ) آره، خیلی! خیلی اتفاق افتاده. بیشتر تو تابستون و عیدا که تعطیلات زیاده، دلم تنگ میشه. البته واسه خود خود خوابگاه که نه. بیشتر دلم واسه آدم‌های اینجا تنگ میشه. واسه دوستام. طاهره که اینها را گفت، بقیه بچه ها هم با قاطعیت زیادی حرف‌هایش را تایید کردند.

به نظرتون دوران تحصیل دانشجوی خوابگاهی با دانشجوی غیر خوابگاهی چه فرقی می‌کنه؟

سمیرا: خب خیلی فرق می‌کنه. به‌نظر من دانشگاه بدون خوابگاه معنی نداره. ما که نمی‌خوایم صرفا مدرک بگیریم. می‌خوایم بزرگ شیم. می‌خوایم زندگی کردن رو هم یاد بگیریم.

طاهره: دانشگاه بدون خوابگاه، با دوران دبیرستان زیاد فرقی نمی‌کنه، صبح به صبح می‌آی تو کلاس استاد درس میده تو هم جزوه می‌نویسی و میری خونه. وقتی برای ساخته شدن نمی‌مونه.

وجیهه: دانشگاه بدون خوابگاه باعث میشه فقط بعد علمی دانشجو رشد کنه، بدون اینکه بقیه ابعاد زندگی اونو تحت تاثیر قرار بده.

طیبه: من بازم میگم که زندگی تو خوابگاه آدم رو واسه زندگی آینده آماده می‌کنه. وقتی مجبور میشی خودت از پس کارای خودت بر بیای و روی پای خودت بایستی کم کم میشی یه آدم مستقل و با تجربه. مثلا من خودم اینقدر رفتارام عوض شده که اوایل وقتی می‌رفتم خونه خانواده‌ام تعجب می‌کردن.

آیا واقعیت داره که بعضی از بچه‌ها با اومدن تو خوابگاه عقاید مذهبی و اخلاقی‌شون عوض میشه و تغییر می‌کنه؟

سمیرا: آره خانم. خیلی زیاد پیش اومده. بچه‌هایی هستن که دیدن و شنیدن خیلی چیزها سخت بوده براشون اما کم‌کم یا عقایدشون عوض می‌شه یا اینکه به‌خاطر اینکه طردشون نکنن، بی‌تفاوت می‌شن.

وجیهه: خیلی از بچه‌ها اول مقاومت می‌کنن ولی بعدش طاقت نمی‌آرن و تسلیم می‌شن.

طاهره: البته این‌چیزایی که سمیرا و وجیهه گفتن درسته ولی یه واقعیت دیگه هم هست و اون اینه که وقتی اسم تغییر تو خوابگاه می‌آد ذهن همه می‌ره به سمت تغییرات منفی. این نمی‌تونه درست باشه، چون من به چشم خودم دیدم بچه‌هایی رو که خیلی زیاد به سمت تغییرات مثبت رفتن، مثلا بچه‌هایی که از خانواده‌های مذهبی نبودن ولی همین‌جا اینقدر عقایدشون عوض شده بود که نمازخوندن رو شروع کردن یا دخترایی که چادری شدن با اینکه خانواده‌شون اصلا موافق نبودن. از این نمونه‌ها اصلا کم نیست و نباید نادیده گرفته بشه.

طیبه: در کنار این مسایل هستن بچه‌هایی که خوابگاه رو به خاطر آزادی از قید و بند خانواده می‌خوان، یعنی حاضرن پنج‌شنبه جمعه‌های دلگیر خوابگاه رو تحمل کنن ولی نرن خونه تا آزادی بیشتری داشته باشن.

دوست داشتید چه قانونی توی خوابگاه باشه، که حالا نیست؟

طیبه :(بدون معطلی). قانون پوشش. یعنی یه قانونی باشه که بچه‌ها طبق همون معیارها تو خوابگاه لباس بپوشن.

وجیهه: واقعا بعضی از بچه‌ها یه‌طوری لباس می‌پوشن که ما از خجالت نگاهشون نمی‌کنیم. اصلا هیچ معیار و خط کش و چارچوبی وجود نداره.

طاهره و سمیرا: علاوه بر قانون پوشش باید یه قانونی هم واسه نظم و نظافت وجود داشته باشه.

چرا بعضی از بچه‌ها این‌طوری لباس می‌پوشن؟

سمیرا: به نظر من کمبود اعتماد به نفس.

وجیهه : نه ربطی به اعتماد به نفس نداره، چون جایی برای تخلیه احساساتشون ندارن.

سمیرا : چرا به همون کمبود اعتماد به نفس هم بر می‌گرده، خودم تو چند تا کتاب خوندم!

طاهره: خب، چه‌طوری باید احساساتشونو تخلیه کنن؟

طیبه: یه راهش ورزش کردنه. البته منظورم ایروبیک نیست. منظورم مشخصا ورزش‌های رزمیه. این ورزش‌ها می‌تونن به شدت هیجانات و احساسات آدم رو تخلیه کنن. و حتی می‌تونن اعتماد به نفس رو هم بالا ببرن.

به نظر شما اگه یه همچین قوانینی رو برای خوابگاه‌ها وضع کنن، بچه‌ها به اون قوانین عمل می کنن؟

طاهره :نه

سمیرا: عادت به قانون‌پذیری نداریم!

وجیهه: نه

طیبه: نه؛ واقعا عمل نمی‌کنن.

چرا به نظرتون؟

طاهره، طیبه، سمیرا، وجیهه: (یک سکوت طولانی + یک عدد آه سرد و بلند)

درسته که میگن دانشجوهای دختر تو خوابگاه دچار افسردگی میشن؟

طاهره: آره. حتی فکر می‌کنم تو خوابگاه ما این مساله بیشتر از جاهای دیگه است. چون تفریح نداریم.

سمیرا: به فعالیت فرهنگی تو خوابگاه اهمیت نمی‌دن.

وجیهه: اصلا تو خوابگاه کلاس‌های آموزشی نداریم. شاید مثلا وجود یه کلاس هنری بتونه به بچه‌ها کمک کنه. تقریبا میشه گفت هیچ فعالیتی تو خوابگاه نیست. گاهی احساس می‌کنم اصلا زنده نیست، فقط جای خوابه.

طاهره: البته گاهی خودمون سعی می‌کنیم سرزندگی رو ایجاد کنیم.

طیبه: وجود یه مشاور یا مبلِْغی که به صورت دوره‌ایی بیاد تو خوابگاه هم خیلی می‌تونه موثر باشه.

پس شما تو خوابگاه باید خیلی اوقات فراغت داشته باشین؟

سمیرا: فراوووون!

طاهره: کلا همه اوقات، فراغت است. (این جمله را با ژست فیلسوف ها می گوید)

تو ذهن بچه‌ها چیزی به نام فرهنگ زندگی خوابگاهی وجود داره؟

طیبه: (می‌خندد) اوایل که اومده بودم خوابگاه، همیشه دمپایی‌هام رو تو پای دیگران می‌دیدم. گاهی حتی دمپایی‌هام توی یه ساختمون دیگه پیدا میشد. وقتی به بچه‌ها اعتراض می‌کردم، با لبخند می‌گفتن برو بابا، فرهنگ خوابگاه نداری!

طاهره: پس‌ندادن ظرف‌های امانتی، برداشتن قابلمه قورمه سبزی که صاحبش منتظر جا افتادنشه، پوشیدن دمپایی‌های دیگران، گوش دادن به آهنگ با صدای بلند و خیلی چیزای دیگه جزو فرهنگ خوابگاهه.

وجیهه: البته الان خیلی بهتر شده.

طیبه: بچه‌ها یاد گرفتن چه‌جوری با هم کنار بیان.

شنیدین که می‌خوان اسم خوابگاه‌های دانشجویی رو به «خانه دانشجو» تغییر بدن؟ نظرتون چیه؟

وجیهه: ( با خنده) قشنگه. ولی فقط قشنگه، همین!!! مشکل ما با عوض کردن اسم حل نمیشه.

طاهره : واقعا همینطوره

دارم همینطور تند تند، جمله‌های آخر وجیهه را می‌نویسم که بچه‌ها یکی یکی می‌روند، وضو بگیرند. از پنچره‌ایی که پرده ندارد و باز است به بیرون نگاه می‌کنم.هوا کم کم تاریک می‌شود. همه وضو گرفته‌اند و حاضر میشوند برای نماز جماعت. این کارشان یعنی خودتان محترمانه تشریف ببرید، والا ما می‌رویم نماز جماعت. آن‌وقت شما می‌مانید و این اتاق و مصاحبه کشکی‌تان!