سرّ‌ حلقه‌ها

حلقه‌های زنجیر را دیده‌ای که چطور به‌هم وصل شده‌اند؟

نمی‌دانم تشبیه حلقه‌های زنجیر تشبیه درستی هست یا نه؟ فقط می‌دانم هر کدام از این اتفاق‌ها دانه دانه به هم متصل بودند و هستند. حالا اگر این تشبیه درست هم باشد، یک فرق مهم دارد با آن چیزی که من می‌خواهم بگویم و آن‌هم اینکه حلقه‌های زنجیر وقتی به هم متصل می‌شوند، در انتها به جایی ختم می‌شوند و تو می‌توانی ختم آن را ببینی که به زنجیر کوتاهی یا بلندی مبدل شده‌اند …

اما این اتفاقات برای من که مثل همین حلقه‌ها به هم وصل شده‌اند انگاری ته ندارند! نه که نداشته باشند ها. به یقین دارند، اما من نمی‌توانم ببینمش. شاید چون خیلی وجود می‌خواهد برای دیدن ته این حلقه اتفاقات. تو شاید ببینی‌اش. اگر آن را دیدی، مرا هم از نظرت بی‌نصیب مگذار …

بگذار از اول سال برایت بگویم که خرداد ماه بود که امام علی‌بن موسی‌الرضا جانم به فدایش طلبید برای زیارت … هنوز برنگشته دوباره برای عرفه دعوتم کرد و ذوق عرفه توی صحن انقلاب هنوز در گوشه گوشه دلم جای داشت که دوباره دعوتم کرد برای محرم و عاشورای حسینی …

عاشورای حسینی حرم علی بن موسی‌الرضا جانم به فدایش شور و حالی داشت برایم … از پنجره فولادش که گفته بودندم آنجا برات کربلایم را بگیرم تا گنبد طلایی‌ای که نگاهش می‌کردم و با التماس می‌خواندم «یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» … و اشک در چشمانم حلقه می‌زد و از مولایم پیمانه‌ای پر را گدایی می‌کردم …

قرار بی‌قرار دلم را در جوار حرم بی‌بی فاطمه معصومه جانم به فدایش می‌جستم که خبر رسید شهدا دعوتم کرده‌اند و من دیگر روی زمین نبودم که در آسمان‌ها پرواز می‌کردم …

هنوز سفر کربلای ایران پیش رویم بود و فیش سفر عتبات در دستانم که خبر رسید در مسابقه وبلاگ‌نویسی فرهنگسرای ولاء برنده جایزه سفر کربلا شده‌ام … دلم دیگر بی‌تاب بود و پر شور … اشک میهمان چشمان شده بود و قصد رفتن هم نداشت…

ندایی درونم می‌گفت این دعوت‌ها که اختتامیه‌اش را برای امسال سفر کربلا رقم زده‌اند، بی علت نیست. همینطوری نمی‌شود، مگر اینکه چیزی باشد که من هنوز آن را در نیافته‌ام …

حالا که رفته‌ام و برگشته‌ام … حالا که در حایر حسینی و زیر قبه ارباب‌مان حسین جانم به فدایش به نماز و دعا ایستاده‌ام … حالا که روبروی ایوان طلای نجف به دعا و نیایش ایستاده‌ام … حالا که در سرداب غیبت به استغاثه ایستاده‌ام؛ یقین دارم که این حلقه‌ها از روزی که یکی یکی به هم متصل شده‌اند، بی‌علت و دلیل نبوده‌اند … دلیلی داشته‌اند برای خودشان، اما هنوز نتوانسته بفهمم علتش چیست …

بگذار واضح‌تر بگویم هنوز نتوانسته‌ام بفهمم این حلقه‌های متصل به هم که نعمت را بر من تمام کرده‌اند، از من چه می‌خواهند؟… تو هم قبول داری که این حلقه‌های نعمت که یکی یکی به هم پیوند خورده‌اند، می‌خواهند مرا به سویی هدایت کنند و به راهی و شاید به باری که باید بر دوشم قرار گیرد که به سرانجامش برسانم؟ …

من هنوز در نیافته‌ام رازش را … تو اما اگر دریافتی، مرا هم بی‌نصیب مگذار … سفر عشق و زیارت مضجع های مطهر رزق و روزی سال جدیدتان باد …

۱ دیدگاه در “سرّ‌ حلقه‌ها”

دیدگاه‌ها بسته شده است.