دیگر حسابش از دستم در رفته. نمیدانم این چندمین مغازه است که آمدهام. فقط میدانم کف پاهایم ذق ذق میکند از بس که راه رفتهام!
چند روز دیگر تولد دخترک خواهرم است. میخواهم برایش کادوی تولد بگیرم. خودش پیشنهاد (بخوانید دستور) عروسک داده. مثل همه دختر بچهها عاشق عروسک و عروسکبازی است.
یادش بخیر دوران بچگیهای خودمان. همهچیز اینقدر سخت و پیچیده نبود که. پدر و مادرهایمان که میخواستند برایمان اسباببازی بخرند، گیج و سردرگم نمیشدند که چه بخرند. الان اما آدم سردرگم میشود چه بخرد؟
اسباببازیهای این دوره و زمانه هم برای خودش کلی دردسر به همراه دارد. میگویی نه، سری به مغازههای اسباببازیفروشیها بزن. سرت گیج میرود مثل الان من آنقدر که وسیلههای جور و واجور میبینی. همهشان هم به نوعی دردسرساز؛ از صداهای بسیار شدید و آنی مانند شلیک گلوله و انفجار آنها که به شنوایی بچهها صدمههای جبرانناپذیر میزند، بگیر تا پرتوهای خطرناکی که اسباببازیهای دارای اشعه لیزری به همراه دارند.
هر مغازه که قدم میگذارم، چشمم به دنبال عروسکها دو دو میکند. هر کدامشان را نگاه میکنم، ایرادی میبینم و از خریدنش منصرف میشوم. یکی قیمتش خیلی گران است، دیگری لباسش زیادی اشرافی است، آن دیگری را با تجهیزات آرایشی که دارد، مناسب کودک خواهرم نمیبینم، آن دیگری که با فشار کف دستش شروع به آوازخوانی میکند، زیادی سر و صدا دارد و …
مغازهدار به کمکم میآید و میگوید: عروسک عشقی ببرید برایش. ابروهایم ناخودآگاه بالا میرود و میپرسم: عروسک چی؟ مغازهدار خندهاش را به زور جمع میکند و میگوید: الان میآورم خدمتتان، ببینید.
و به سرعت دور میشود. فکرم هنوز درگیر کلمهای است که به کار برده است. لحظاتی بعد با بستهای میآید و به سرعت آن را برایم باز میکند. دو عروسک از جعبه بیرون میآورد: یکی دختر و دیگری پسر که در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند.
مغازهدار تند و تند توضیح میدهد، اما من هیچچیز از توضیحاتش را نمیشنوم و فقط خیره خیره عروسکها را نگاه میکنم که با سنسور صوتی قلب مانندی که بین آنها قرارگرفته، وقتی صورتهایشان روی هم قرار میگیرد، سنسور فعال شده و صدای ضبطشده نازک و تحریکآمیز زنی از بلندگوی تعبیه شده در داخل قلب این دو عروسک به گوش میرسد که چندین بار جمله « I love you؛ دوستت دارم» را تکرار میکند!
«رنگ، صدای نازک زنانه و لباس دخترانه» چیزهایی است که توجه هر کودکی را به خودش جلب میکند تا پدر و مادرش را بیچاره کند که این عروسک ۲۰ تا ۴۰ تومانی را بریش بخرند!
عروسکها در حال بوسیدن یکدیگر هستند و صدای خواننده زن در گوشم میپیچد، اما چیزی از خواندن زن نمیفهمم و فقط به این فکر میکنم که این عروسکها با جاذبههای مختلفی که سازنده محترمش (بخوانید غیرمحترمش) در آنها تعبیه کرده، افراد را در سنین مختلف از کودکی تا جوانی و با هر گرایشی طی جریانی کاملاً برنامهریزی شده و حرفهای، با الفاظی همچون «عشق»، «دوستداشتن» و «یک اسباب بازی جدید ویژه جوانان عاشق» به سمت خود جلب میکند و به صورتی غیرمستقیم، بنیان خانوادهها را هدف میگیرد و صد البته سرآغازی برای نوعی هجمه فرهنگی خطرناک علیه سلامت اخلاقی جامعه، بهویژه سلامت اخلاقی کودکان است.
دارم به مثلا زیرکی سازندگان این نوع عروسکها فکر میکنم که برای جذب مخاطب و فروش بیشتر، استفاده از شگردها و تکنیکهای تبلیغی جدیدی را در دستورکار خودشان قرار دادهاند و در حرکتی نرم و خزنده و آرام، نهایت تلاششان را هم به کار میبرند که فرهنگ غربی«سکسوالیته» را که به دنبال تحریک نیازهای جنسی افراد است، از همان سنین کودکی به بدنه جامعه تزریق کنند … و این اتفاق بیآنکه متوجه باشیم، زیر ساختهای جامعه ما را مورد هجوم سنگین خودش قرار داده و خواهد داد … .