عطر شیرین دخترک!

۱

می‌گویم: چه شیرین! می‌گوید: چه خنک! و هر دو لبخند می‌زنیم. با مادرم رفته‌ایم پیاده‌روی و زیر بیدمجنون بزرگ نشسته‌ایم که دخترکی از کنارمان رد می‌شود. این مکالمات درباره عطر دختر است که تا چند دقیقه بعد از رفتنش نیز قابل استشمام است.

۲
برای خریدن یک هدیه کوچک، می‌توانم انتخاب‌های فراوانی داشته باشم. اما یک نگاه به جیبم می‌اندازم. یک نگاه به روحیات او و راهم را کج می‌کنم به سمت عطرفروشی.

۳
برای مشتری‌های قبلی کلی شیشه روی پیشخوان چیده. مشتری‌ها دو دختر هستند که یک‌بار جامی پر از دانه‌های قهوه را بو می‌کشند و دوباره عطری جدید را. یکی از آن‌ها می‌گوید: ببخشییین! می‌شه عطر جنیفرلوپز را بیارییین… بعد از چند دقیقه بدون اینکه خرید کنند، می‌روند. کاش با او آمده بودم.

۴
تازه از سر کار برگشته. خسته است و مخلوطی از ذرات گچ و بوی مدرسه. چادرش را برمی‌دارد. می‌رود لباس‌هایش را عوض ‌کند. از اتاق که می‌آید، هوا پر از بوی خوب می‌شود. می‌گویم: چه خنک! می‌گوید: چه شیرین! و هر دو لبخند می‌زنیم.

۵
از دانشکده بیرون می‌آییم. دوستم می‌گوید: پول عطر پیامبر از پول غذایش بیشتر می‌شد آن‌وقت چرا می‌گویند اشکال دارد!؟ و من جوابش را نمی‌دانم. به‌جای جواب می‌گویم: خدا در رنگ و بوی گل نهان است!

۶
او جلو جلو می‌رود. من دو قدم عقب‌تر دنبالش می‌دوم. خودم را به‌ش می‌رسانم و می‌گویم: چرا بیرون از خانه عطر نمی‌زنید؟ نفس عمیق می‌کشد: یک دو سه هوووو

۷
زیر بیدمجنون بزرگ چند پسر نشسته‌اند و ما مجبوریم نیمکت آن‌طرفی بنشینیم. دختری با مانتوشلوار سرمه‌ای ساده رد می‌شود. عطرش شیرین است اما خنک نیست. می‌خواهم بگویم: چه شیرین! که قبل از من پسرهای جوان با صدای بلند می‌گویند و قاه‌قاه می‌خندند. او چیزی نمی‌گوید و ما لبخند نمی‌زنیم.

۸
دوستم را توی تریای دانشکده پیدا می‌کنم. چای با قند اضافه می‌خوریم و دوباره هرکدام نظرمان را تکرار می‌کنیم. طبق معمول هیچ‌کدام حرف دیگری را قبول نداریم! می‌گویم: آخر من مکمل مصونیت حجاب را دیده‌ام…

۹
وَ لَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا