کاش می‌شد این نامه را بخوانی

بابا جان سلام

دی‌شب با هم دعوا کردیم، چون شما داشتی نوشابه می‌خوردی و من گفتم که شما قند خونت بالاست و نباید بخوری. بعد شما که نمی‌دانم از کجا عصبانی بودی یک‌دفعه شعله‌ور شدی و فریاد کشیدی که من ولت کنم و دست از سرت بردارم.

من رفتم توی اتاقم پای کامپیوتر، ناراحت بودم ازت، اما باز نشستم فکر کردن و خوبی‌هایت را یاد خودم آوردم، یادم آمد که شما همیشه با من خیلی خوب هستی تازه و تا حالا شاید به تعداد انگشت‌های دستم دعوام کرده باشی فقط، در عوض این پسرهای کچل خانه را حسابی نواختی همیشه.

بعد یادم آمد که من مجاز بودم که از جیب شما شخصاً پول توجیبی بردارم و این پسرهای کچل همیشه برای پول توجیبی من را واسطه می‌کردند و نمی‌دانم چرا هیچ‌وقت رویشان نمی‌شد مستقیم از تو چیزی بخواهند.

بعد یادم آمد که تو وقتی حتا خیلی خیلی خسته بودی و تا خرخره توی قرض بودی و هزار و یک تا گره افتاده بود در فعالیت‌های اقتصادی و اجتماعی‌ات، با یک غرور خوشگلی به روی خودت نمیاوردی و نمی‌نالیدی و خودت را از تک و تا نمی‌انداختی و نمی‌گذاشتی آب توی دل ما تکان بخورد.

بعد یادم آمد که هنوزم که هنوز است و من خودم دیگر بلدم از خیابان رد بشوم و هزارسالم شده، تو هروقت می‌خواهی من را راهی سفری چیزی کنی هزار بار میگویی مواظب خودت باشیا! ماشین نزنه بهت یه وخت.

بعد یادم آمد که که هنوز هم که هنوز است و من خودم دیگر بلد شده‌ام خرج خودم را دربیاورم و بانک بروم و وام بگیرم و قسط بدهم و فلان، باز تو هروقت که از خانه می‌خواهم بروم بیرون می ‌گویی: پول داری، یا بدم بهت؟

بعد یادم آمد که وقتی تو روزنامه می‌خوانی یا اخبار گوش می‌دهی، بعد از من می‌پرسی که در مورد فلان چیز توی سایت‌ها چیزی نخوانده‌ام؟ یا نظری ندارم؟ بعد هرقدر هم قبولش نداشته باشی ولی احترام میگذاری به حرفم.

بعد یادم آمد که چقدر دوستت دارم حتا با همین دست‌هایی که حالا خیلی زمخت شده‌اند و وقتی دست می‌دهم بات انگار سنگ پا می‌فشارم در دستم.

بعد دلم گرفت که تو این همه سال خسته‌ای و باز ما را دوست داری. بعد اشکم غلتید که کاش قند خونت را میشد یک جور دیگری به جز این گفتن‌ها پایین بیاورم. بعد سرم را گذاشتم روی کیبوردم و زدم زیر گریه. پسرهای کچل آمدند تو و مسخره‌ام کردند که به خاطر یک داد مختصر تو گریه‌ام درآمده. نمی‌دانستند من از دوست داشتن تو گریه می‌کنم. داد و فریادت هم نوش جانم.

صبح آمدی صدام کردی که پاشو، دیرت نشه. بیدار بودم، آن‌قدر که صدای تلویزیون را زیاد کرده بودی. از همه زودتر پا شده بودی و صبحانه هم آماده کرده بودی، گفتی این آقای فلانی چقدر قشنگ سخنرانی کرد، پا نمیشی گوش کنی که،دعوای دیشب یادت رفته بود…

۲ دیدگاه در “کاش می‌شد این نامه را بخوانی”

  1. سرمو بالا گرفتم که اشکام تبدیل به گریه نشه.که بغضم نشکنه.خیلی قشنگ بود

دیدگاه‌ها بسته شده است.