دار و دسته

خدا را شکر توی این زمانه‌ای که می‌گویند ا ِ ند زمانهاست و خیلی مدرن است، بین این آدمهای خسته و بی‌حوصله از بازی تکراری و بی‌پایان مادیگری و وسط این پروژه‌ی شکست‌خورده‌ی نجات آدمیزاد با مادیات، من یکی مسلمانم.

یکی از همانهایی که آدمهای متجدد و متمدن دور و برش، عقب‌افتاده می‌دانندش و از او فاصله می‌گیرند مبادا زیر برقع‌ش بمب اتم باشد یا عامل انتشار یک بیماری خطرناک دیگر مثل ایدز؛ آخر اینکه ایدز اصلش از ممالک ما مسلمانها بوده ثابت شده؛ حتی توی تکست‌ها هم آمده، پس دیگر اظهر من‌الشمس است؛ خدا را شکر که شیعه‌ام.

یکی از همانهایی که بعضی وقتها بالا خانه را اجاره می‌دهند و می‌روند توی دل آتش، همانهایی که پشت سرشان می‌گویند: اینها اصلا نمی‌فهمند و ندیده‌اند که دنیا چی هست که اینجوری الکی خودشان را به کشتن می‌دهند.

یکی از همانهایی که هر کجا دو سه تاشان دور هم جمع می‌شوند تا مثل بقیه مردم حرفهای معمولی بزنند و کارهای معمولی بکنند، هشداردهنده‌های امنیتی که شب و روز صادقانه و بی‌ریا مراقب جان و مال و آبروی مردمند، شروع می‌کنند به بیق بیق بیق ….

بعد هم آنها می‌آیند و از بین اینهمه آدمهای متفاوت توی صف‌ها مارا می‌برند و سوال می‌پرسند. ما خب نمی‌دانیم و متوجه نمی‌شویم اما آنها می‌دانند چون هشداردهنده‌هایشان یکجوری که ماها سر در نمی‌آوریم فهمیده‌اند که ما نه تنها حرفهای معمولی نمی‌زدیم بلکه یک نقشه‌ی تروریستی بزرگ در حد و اندازه‌های یازده سپتامبر می‌کشیدیم.

آخر این هشداردهنده‌ها خیلی جدیدند، آنقدر جدید که بچه مسلمانها سر در نمی‌آورند و حالیشان نمی‌شود. ولی با اینهمه بازهم خدا را شکر که مسلمان و شیعه‌ام.

مسلمان شیعه‌ای که عادت کرده به چسبیده‌شدن لیبل روی پیشانی‌اش، عادت کرده به هضم کردن قضاوتهای عجولانه‌ی مردم از خودش و دینش، گوشش عادت دارد به لقب تروریست و جانی.

مسلمان شیعه‌ای که هر وقت دلش از این دنیای مادی دور و برش می‌گیرد، از این چرخه‌ی تکراری بی‌انتها، چرخ و فلکی که هر روز مردم ساده‌لوح را سوار میکند و می‌چرخاند و می‌چرخاند تا زمان از دست برود و یک چیزهایی یادشان برود، لازم نیست تا برود و مثل جوانهای بیچاره‌ی امریکایی رپی شود.

آری لازم نیست برود توی دار و دسته‌ی رپی‌ها، تارک‌الدنیا شود، ترک خانه و کاشانه کند، لباس پاره بپوشد و با حلقه و خالکوبی به خودش صدمه بزند و کنار خیابانها بخوابد تا به قول خود رپی‌ها و رپرها یک نماد باشد؛ یک نماد برای نشان‌دادن اینکه من از دنیای مادی دور و برم و از این تن بی‌خاصیت بیزارم.

یک نماد برای پشت پا زدن به این دنیا، این مدل دنیا که ماها داریم و ساختیم و هنوز هم داریم ادامه می‌دهیم به ساختنش؛ تا به آدمهای تا خرخره‌گیر کرده توی این لجن بفهماند، هدف از بودن ماها، تا ته ته این جهان لعنتی رفتن نبوده است.

مسلمان شیعه‌ای که هر وقت طاقتش طاق می‌شود و تمام عالم و آدم او را به سمت پوچی هل می‌دهند، کاری به کار دار و دسته رپی‌ها ندارد، چون یادش می‌آید به سبب همین مسلمان و شیعه بودن، خودش برای خودش دار و دسته‌ای دارد. دار و دسته‌ای که امامش کفشش را با دست خودش پینه می‌کرد، درحالیکه کلید بیت‌المال مسلمانان توی جیبش بود.

توی دار و دسته‌ای باشی که امامت اینطور محکم می‌کوبد توی دهن دنیا و هرچه در اوست، به خدا هزار بار هم لیبل بچسبانند توی پیشانی‌ت و توی فرودگاهها آی پرینت بگیرند ازت، باز هم می‌آیی توی همین دار و دسته. حالش خیلی بیشتر از کنار خیابان خوابیدن و لباس پاره پوشیدن و رپی‌بودن است.

توی دارو دسته‌ای باشی که امامت بفهمد بابا آدمیزاد توی دلش درد دارد. دردی که از جنس جان و مال و نان نیست، دردی که از جنس جدا افتادگی‌ست. دردی که جنسش با دردهای این دنیا فرق دارد و با مسکن‌هایش هم آرام نمی‌گیرد. آنقدر که هر شب برود و سرش را توی چاه کند و اشک بریزد. آنقدر که صورتش را بگیرد توی آتش تنور بیوه‌زنی…

بعد تو هم گرچه یک نقطه‌ی کوچک و کمرنگی توی این دار و دسته، یک نقطه‌ی کوچک که به چشم هم نمی‌آید، اما کم کم تحمل این درد برایت شیرین می‌شود، چون توی همین دار و دسته، تحمل درد را یادت داده‌اند؛ جوری‌که نه خالکوبی لازم دارد و نه حلقه.

یادت داده‌اند که همه‌ی خوبی‌ها و زیبایی‌ها همیشه با بدست آوردن نصیبت نمی‌شود؛ گاهی باید از دست بدهی تا زیبایی بیافرینی. گاهی یک نفر از همین دار و دسته، یک صبح تا ظهر در جنگی نابرابر، تمام کسانش را از دست می‌دهد، غروب بالای پیکرشان چیزی جز زیبایی نمی‌بیند…

مولای من، علی (ع)، خدای شبهای تنگ کوفه! تو تمام همان چیزی هستی که یک انسان می‌تواند باشد و من، انسان قرن امروز، قرن بیست و یک، قرن فضا، بیشتر از تمام آن ابلهانی که از تو در عوض راههای آسمان، تعداد ریشهایشان را می‌پرسیدند، تا ته این جهان لعنتی و حتی تا فضا هم رفته‌ام و بی‌مکتب به پوچی رسیده‌ام.

توی این لجن دست و پا می‌زنم برای یک لحظه زندگی، آنطور که باید باشد، در زندگی‌م بیشتر از همین نفسی که هر لحظه می‌کشم محتاج تو و مکتبت هستم. امروز جهان اسلام به چه چیزی محتاج‌تر و تشنه‌تر از توست علی (ع). امروز و دیروز و فردا همه روز جنگ‌اند برای ما و به قول دکتر شریعتی: (امروز صفین است برای هر مسلمانی).

جنگ اسلام است علیه اسلام، جنگ اسلامی‌ست که عدالت را حذف کرده با اسلامی که عدالت می‌خواهد وهمین است که دولت آمریکا برای ساختن مسجد توی خاک آمریکا به وهابی‌ها کمک مالی می‌کند که هر چقدر دوست دارند بسازند، مساجد غول‌پیکر چه سودی دارد؟ هر چقدر دوست دارند تبلیغ کنند، اسلام بی‌علی (ع) چه فایده‌ای دارد؟

اندیشه های توست که همانند موجی حرکت و جوشش می‌آفریند در دل دنیای اسلام؛ اندیشه‌هایی که برپایی دین را به بلندی مناره‌های مساجدش نمی‌دانست بلکه به عدالتی می‌دانست که با دستهای دین در دستهای توده‌ها نهاده می‌شود.

عدالت از نام تو وام می‌گیرد علی؛ آنزمان که آهن گداخته را در دست برادرت نهادی برای دفاع از حقوق کسانی که خود را امامشان می‌دانستی و خیانت اقتصادی به آنان را در حکم قتل می‌دانستی و ما سالهاست که قصاص شده‌ایم از آرزوی برآورده نشده‌ی همچنین عدالت نابی.

ما همه مسلمانیم؛ نسل اندر نسل، بدون چون و چرا، اما یتیم آن اسلامی هستیم که باید باشد و نبوده و هرگز ندیده‌ایم، هر روز هم یتیم‌تر می‌شویم. وقتیکه ما عدالت می‌خواهیم و عزت نفس اما سردمداران دنیای اسلام نمی‌خواهند، ثانیه به ثانیه زیر این بار له و له‌تر می‌شویم اما آنها لیوانهای مشروبشان را با سران چند به علاوه‌ی چند، سر یک میز به هم می‌زنند و به این نتیجه می‌رسند که دنیای اسلام چطور باشد. بیشتر به نفع دنیاست؛ دنیایی که امپریالیست می‌چرخاندش.

سردمداران امروز جهان اسلام، دلشان بیشتر برای بالا و پایین رفتن نرخ سهام‌هایشان می‌تپد تا عزت نفس جهان اسلام. دلشان بیشتر از بی‌سوادی بچه‌های اهل غزه که مدرسه ندارند بروند و از بی‌غذایی بچه‌های سنگال و سومالی و کنیا برای سواحل هاوایی تنگ است.

دلشان بیشتر برای حقوق حیوانات می‌گیرد تا برای دخترک فلسطینی که نمی‌داند از زیر آوار، مادرش را بیاورد بیرون یا عروسک کهنه‌اش را یا دفتر و مداد رنگی مدرسه‌اش

علی(ع) بگو این اسلام دست و پاگیر و بی‌منطق و فریبکار که نه تنها جامعه اسلامی نمونه، نساخته است بلکه هر کجا روی نقشه‌ی جهان هست جنگی هم برپاست، چه به درد من و امثال من می‌خورد…

علی (ع) بگو این اسلام مصرفی و تن‌پرور که حتی با رشوه هم سالهاست نتوانسته یک نفر را بار بیاورد که در دنیای علم و تکنولوژی حرفی داشته باشد برای گفتن و گره‌ای از مشکلات بشریت بگشاید، برای من و جهان پیش رویم چه حرفی برای گفتن خواهد داشت…

این اسلام صامت، بی‌روح، بی‌هدف، بی‌اعتقاد و سرسپرده و بی‌حرکت؛ این اسلامی که صدای دلنشین قرآنش بلند است، اما از سمت نهروان و چه چیزی جز تو و مکتب تو پاسخگوی اینهمه درد است. درد حلقه و خالکوبی ما را برای لحظه‌ای هم تسکین نمی‌دهد.

چراغ شبهایی که با ابوذر و سلمان و میثم در تاریکی صحبت می‌کردی، با دستان مبارکت خاموش می‌نمودی، در ذهن ما روشن است علی (ع) و تا لحظه‌ی مرگ خاموش نخواهد شد.

علی(ع)، ای منتهای عدالت؛ من همان نقطه‌ی کوچک و کمرنگم در دستگاه تو؛ خسته و آواره از آن همه بیراهه‌ای که آرزویش را داشتی بیایند و از تو بپرسند اما نیامدند و تو با چاه گفتی. تو اگر نبودی، ما هم مثل تمام این رپی‌های بیچاره‌ی تارک‌الدنیا از این درد هلاک شده بودیم تا حالا…