باید برای چارقد گزارشی از دختران ایرانی تهیه کنم. با خود فکر میکنم که چه موضوعی میتواند جذابیت و نوآوری در گزارش داشته باشد. به این نتیجه میرسم که خیلیها میخواهند بدانند که دخترجماعت در زندگی خود از چه چیزهایی میترسد. همین باعث میشود که رهسپار یکی از دبیرستانها شوم و با ناظم خوشاخلاق آنجا روبرو گشته، حرفهای در دل ماندهی خود را در ازای صرف یک چای (که رنگش بیشتر به آب جوش میماند تا چای) بازگو نمایم. قرار بر این شد تا به یکی از کلاسها روانه گردیم و این سوال را مطرح کنیم که ای دختران گل شجاع ایرانی بیشترین ترسی که شما در رابطه با آینده دارید چیست؟
بعد از نیمساعت انتظار در کلاس که نظارهگر دختران دبیرستانی که کم و بیش برای پاسخ به این سوال از روی دست یکدیگر نگاه میکردند و گاهی هم به جوابهای همدیگر غشغش میخندیدند، بالاخره پاسخها را به دست من دادند و من هم بدون خداحافظی تا خود خانه یک ضرب به مانند یک دختر سنگین و رنگین ندویدم!!
سیچهل کاغذ قد و نیمقد که بر روی هر کدام انواع اقسام رنگها و دست خطها در حال رژه رفتن هستند. بعضی از دست خطها آنقدر زیبا و شکیل است که ترجیح میدهم پرده پنجره را بکشم تا مبادا بعضی از همین دست خطها بعد از رویت جمال آفتاب دست به رقص و پایکوبی زده و با انجام حرکات موزون و پشتک وارو از روی کاغذها پا به فرار بگذارند و همین نیمچه مدرک را نیز از دست بدهم.
برگهها را یک به یک نگاه میکنم، انتظار دارم که ترس دختران بیشتر پیرامون کنکور و شرایط زندگی آینده باشد. اما زهی خیال باطل! انگار همه از روی هم نوشتهاند. واژه «سوسک»، بالاتفاق در بین نوشتهها در حال رفت و آمد است.
ساناز دانشآموز رشته ریاضی گفته است از زندگی در آینده، قبول نشدن در کنکور و سوسک میترسم.
نمیدانم به قدرت سوسک باید تحسین گفت یا به خاطر ظلمی که در حقش میشود باید برایش دل سوزاند؛ موجودی که نه نیش میزند، نه پاچه میگیرد، نه لگد میزند و نه گاز میگیرد. تازه مثل مگس، موذی هم نیست و تا یک موجودی به نام انسان جدای از جنسیتش میبینید شش پا دارد هشت پا هم قرض میگیرد و پا به فرار میگذارد.
الینا در مورد ترس خود اینچنین توضیح داده است که تنهایی و نداشتن کسی که بشود به او اعتماد کرد و نتوان به عنوان یک تکیهگاه او را حساب کرد. از سوسک نیز میترسم.
به یاد مادر سوسک بیچاره میافتم که در هنگام مرگ چقدر در مورد فرزندش به من سفارش کرد و گفت این تنها یادگار من است، مواظب دست و پای بلورینش باش که مبادا زیر دمپایی بماند. ای به قربان دست و پای بلورینت چه بر سرت آمده که این قدر ضعیف و حقیر شدهای؟
سولماز اما انگار دلش از همه پُرتر است. در پاسخش آورده است از همان موجود بدریخت کثیف چندشآور که حتی نمیخواهم اسمش را بیاورم میترسم. به امید روزی که هیچ سوسکی روی زمین نباشد.
سولماز پا را از این نیز فراتر گذاشته با اعلام انزجار شدید خود از این موجود، آورده است چطور باید قبول کنم که همچین موجودی که زنده و مردهاش موی را بر بدنم سیخ میکند بتواند حتی چندین روز بدون سر هم زنده بماند و هیچ مرگیش نشود.
داستانهای دوران کودکی را با خود مرور میکنم، اگر سوسک اینقدر در بین ما دختران ترسناک است پس چطور این همه واژهی خاله سوسکه را در بین داستانها دیدیم و هیچکدام دم بر نیاوردیم؟ باید به فکر اعتراض و تجمع به خاطر این توهین باشیم.
مهسا ترس خود را در چهار مورد خلاصه کرده است: سوسک، قبول نشدن در کنکور، موش، بی آبرو شدن.
یک سوال هم از خودمان دارم. در فیلمها زیاد دیدهام که خانوم خانه برای تادیب همسرش از وسیلهای به نام دمپایی استفاده میکند، در عین حال برای از بین بردن موجود ترسناکی به نام سوسک هم از همان وسیله استفاده میشود. بیش از این ادامه نمیدهم. دیگر خودتان سوال را تکمیل کنید و پاسخ بگویید.
حوصله بازگو کردن ادامه یادداشتها را نیز ندارم. ولی این را خوب میدانم که ای سوسک همه بهانه از توست.