دوباره نوبت عاشقی است
دوباره نوبت از من به تو رسیدن است و از تو به سر دویدن که «بِکَ عَرَفتُک وَ أنتَ دَلَلتَنی عَلَیک»
اینروزها، روزهای از نو صدا زدن است و این شبها شبهای دوباره دلسپردن
و من آنقدر در این هیاهوی بیصدا، صدایت میکنم که صدایم بیصدا شود
که ندای یا رب یا ربهایم گم شود در «اَسْتَجِبْ لَکُمْ» گفتنهای خودت
که دردهای دلم تنها مَرکب من شوند در به سوی تو تاختن
تویی که میدانی هرگز دلم برایت از سر عادت نتپیده
تویی که «حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْک»
یا سیدی
در گذر از من
از من در گذر ای مولای من، که تو بزرگتر از آنی که به وصف در آیی و من حقیر تر از آنم که بر آن خاطر عاطر گذرم
عبور کن از من ای خاک درت تاج سرم
عبور کن و بگیر از من هر آنچه از آن من نیست که تا تو، حتی یک دل هم یک دنیا فاصله است
نشان به آن نشان که ماه بنیهاشم این اندک فاصله را نیز تاب نیاورد و کنار علقمه فریاد بر آورد که عشق، به دست آوردن نیست، از دست دادن است
پس عبور کن و «اَعِنّی بالبُکاءِ عَلی نَفسی»
دستم بگیر و به اشکم توان ببخش ای یار
که من در هراسم از تاریکی گور و سنگینی لحد
که من تیرهروزم از آرزوهای باطل و قصورات بیحد
«اَعِنّی بالبُکاءِ عَلی نَفسی»
که قدر بدانم این شبهای قدر را
که گریه کنم بر خود
بارها و بارها