نیمقد پای کامپیوتر نشسته بود. داشت جستجو میکرد. گویا یک پروژه درسی بود. یک پروژهی اجتماعی با عنوان «وضعیت زنان در خاورمیانه»، یا بهتر بگویم «وضع زن مسلمان».
«قد» با دو فنجان چای آمد و کنارش ایستاد و راجع به پروژهاش پرسید. «نیمقد» گفت: «من تا حالا از این زاویه نگاه نکرده بودم. میدونی چقدر وضع خرابه؟! میدونی چقدر زنها رو اعدام میکنن؟ میدونی چقدر زندان زنان داریم؟ چقدر آدم بیگناه تو همین شهر خودمون…؟! میدونی چند زن خانهدار مثل هدی صابر* بیگناه تو زندونند!؟ میدونی همینجوری پلیس میریزه تو خیابون زنها رو هوار هوار کتک میزنه و کشونکشون میبره حبس؟!»
نیمقد دوباره شروع کرد: «اصلا فکر نمیکردم شهر ما اینطوری باشه، اما انگار ساعتهایی که ما خونهایم، اتفاقاتی میافته که وقتی ما بیرونیم نمیبینیمشون. میدونی هر روز کلی زن تو خیابونهای ما میریزند و برای آزادیشون مبارزه میکنند؟! میدونی اینجا هر کی اول اسمش فائزه** باشه و برای خوردن ساندویچ و یا خرید شب عید بره به خیابون، میبرنش دادگاه و کلی براش پروندهسازی میکنند؟! میدونی چند تا مستند راجع به اون زنه که شوهرش رو کشته بود تو اروپا ساختند؟! میدونی تو چند تا پارلمان اروپایی راجع به زنهای ایرانی و مشکلاتشون دل میسوزونند؟»
قد که گویا از بس سر پا ایستاده بود خسته شده بود، نشست و گفت: «عزیزکم! تو این جستجوهات حرفی از «راشل کوری» هم زدند؟»
نیمقد باز هم با آن نگاه عاقل اندر قدش گفت: «همون که قاطی قرطیبازیهای انرژی هستهای شد و آخرش هم با رادیو اکتیو مُرد؟!»
قد گفت: «نه، اون ماری کوری بود، این اسمش راشل بوده.»
نیمقد گفت: «میدونم، خونواده کوری بیشترین تعداد نوبل رو بردند، یحتمل یکی از همون اعضای خونواده دانشمندشونه. اصلا میدونی استعداد زنها اونجا بارور میشه و هی نوبل میگیرند، من و تو رو نبین که داریم حروم میشیم!»
قد خستهتر شد و سرش را پایین انداخت. گفت: «کاش به اندازهی یکی از اون مستندهای غربی راجع به وضعیت زنان در ایران، کاش به اندازهی یکی از اون پارلمانهایی که واسه ما جلسه میذارند، ما هم برنامه مفصلی برای راشل کوریِ اونها میساختیم.»
حاکی: شورای شهر تهران در اقدامی تحسینبرانگیز، اسم یکی از خیابانهای تهران را راشل کوری گذاشت؛ شهیدهی آمریکایی که برای مبارزه با ستم رژیم صهیونستی به اراضی اشغالی رفت و جلوی بولدوزر تخریب کنندهی خانهی فلسطینیها ایستاد و غول آهنی رژیم اشغالگر، بیهیچ واهمهای از نگاههای کور سازمانهای حقوق بشری، با شقاوت تمام تن نحیفش را زیر پا له کرد.
* چند وقت پیش شبکه بی.بی.سی فارسی برنامهای درباره هدی صابر پخش کرد. در لابلای این برنامه یکی از مخاطبین تماس گرفت و با شدت و حرارت فراوان از هدی صابر دفاع کرد و از او به عنوان نماد زنان خانهدار ایرانی یاد کرد. لازم به ذکر است اسم کامل این شخص رضا هدی صابر است.
** چند روز پیش اولین جلسه دادگاه فائزه هاشمی تشکیل شد و وی برای دفاع از خود مجددا اعلام کرد: «وقتی دستگیر میشده، یا برای خوردن ساندویچ به خیابان رفته بوده و یا برای خرید عید.»
اولین مطلب: چادر مشکی، حجاب مبتذل؟
haki4ghad@gmail.com
از خوانندههای بزرگوار تقاضا میشود تا هر نظر، حرف و حدیث، نقل و یا طنز و بد و بیراهی داشتید، مستقیما به ایمیل نویسنده بفرستید تا درراستای هرچه بهتر شدن این ستون یاریگر باشد.