آواز دهل!

سلام
این یک مقاله نیست. یک گفتگوی ساده است که بیشتر جنبه‌ی گزارش دارد و بر اساس واقعیت‌هایی است که خودم تجربه کرده‌ام. با این حال ترجیح می‌دهم اسمش را حرف دل بگذارم.
بارها پیش آمده که با دوستانم در مورد زندگی و تحصیل و کار در یک کشور غریبه صحبت کرده‌ام و مزایا و مشکلاتش را با هم مرور کرده‌ایم اما شاید بد نباشد که نگاه دوباره‌ای به این موضوع بیندازیم و کمی منطقی‌تر و به دور از ملاحظات، شرایط را بررسی کنیم.

ترجیح می‌دهم بحث را با اصل مطلب یعنی دلیل خروج از کشوری که در آن متولد شده‌ایم شروع کنیم. همه‌ی ما ایرانی هستیم. این‌که روی ایرانی بودن تاکید می‌کنم به دلیل اشاره به خوی ایرانی و شرقی است و حقیقت این است که خارج شدن از محیط امن و راحت وطن- با وجود تمام مشکلات، کمبودها و آسیب‌هایش- تصمیم ساده‌ای نیست و این مشکل درست زمانی خودش را نشان می‌دهد که تمام دارایی و شغل و دوستان را از دست بدهیم و چشم باز کنیم و خود را در غربت بیابیم.

دلایل زیادی برای رها کردن داشته‌ها و دنبال کردن آرزوها وجود دارد که من به هیچ وجه با اصل این موضوع مخالف نیستم و برعکس معتقدم کسی که رویاهایش را دنبال می‌کند طعم واقعی زندگی را می‌چشد؛ کسی که هدفی دارد و برای رسیدن به آن هدف تلاش می‌کند. اما به شرط این‌که تمام این‌ها با چشم‌هایی باز صورت بگیرد نه این‌که فقط رویایی غیر منطقی را پرورش داده و به هر قیمتی دنبالش کنیم تا در نهایت به خودمان بباورانیم که اشتباه کرده‌ایم و شاید حتی زمانی به این نتیجه برسیم که دیگر پلی برای بازگشت باقی نگذاشته باشیم.

عده‌ی زیادی ایران را به این دلیل ترک می‌کنند که کشور آزادی نیست و به هر بهایی خانه و زندگی و دوستان را ترک می‌کنند تا به آزادی‌ای که در نظر دارند برسند؛ این‌که بتوانند آن‌طور که مایلند بپوشند و آن‌طور که مایلند رفتار کنند. فراموش نکنیم که هر جامعه‌ای هر قدر هم آزاد، قوانین و چارچوبی دارد که تخلف از آن برای هیچ کس جایز نیست و اصلا دلیل تشکیل یک اجتماع این است که افرادی با فرهنگ و زبان و قانون یکسان دور هم جمع شوند و با احترام گذاشتن به تمام این ارزش‌ها، یک زندگی سالم و اجتماعی داشته باشند. و بهتر است کمی منطقی باشیم؛ هر جامعه‌ای هر قدر هم از بیرون زیبا و فریبنده باشد، باز هم دچار نقص‌هایی است و همیشه عده‌ای هستند که به طور کامل احساس رضایت نمی‌کنند و خوش‌بخت نیستند. این‌که حجاب در جامعه‌ی ایران اجباری است و این‌که روابط آزاد دختر و پسر و برگزاری مهمانی‌های مختلط و مصرف مشروبات الکلی و مواد اعتیاد آور ممنوع است و در این مورد سخت‌گیری‌هایی هم می‌شود واقعیتی است اجتناب‌ناپذیر.

دوستانی دارم که برای رسیدن به این آزادی محدود، سرمایه و مسکن و شغل، و از همه مهم‌تر آرامشِ بودن در کنار خانواده و دوستان را از دست دادند و در عوض منزلی بی‌اندازه کوچک با اجاره‌بهای سنگین و بی‌کاری و هزار جور مشکل ناشی از آن با چاشنی افسردگی و تنهایی عایدشان شد. گاهی تعجب می‌کنم وقتی می‌بینم عده‌ای چنان پل‌های پشت سر را خراب می‌کنند و با اطمینان پیش می‌روند که دیگر هیچ راه بازگشتی باقی نمی‌گذارند و در نتیجه تبدیل می‌شوند به آدمی که بعد از بیست و چند سال هنوز سرگشته است و قراری برایش باقی نمانده است.

پیشنهاد می‌کنم کسانی که برای تحصیل روانه‌ی کشورهای دیگر می‌شوند در درجه‌ی اول، به طور کامل تحقیق کنند تا به جایی بروند که هدف‌شان را تأمین کند و در درجه‌ی دوم مطمئن شوند که پشتوانه‌ی مالی کافی برای گذران یک زندگی دانشجویی در کشور غریب را دارند و در غیر این صورت از این کار جدا صرف نظر کنند؛ چون با توجه به این‌که دارندگان ویزای تحصیلی حق کار کردن به صورت رسمی را ندارند افرادی که پشتوانه‌ی مالی مناسب ندارند و تامین نیستند مجبور می‌شوند برای تأمین مخارج سرسام‌آور تحصیل و زندگی، وارد بازار سیاه شوند و به بیگاری به تمام معنا تن بدهند و در نهایت، بعد از تمام تحقیرهایی که در این بازارها عایدشان می‌شود و کارهای پستی که اجبارا به آن‌ تن می‌دهند دست‌مزد حداقلی دریافت کنند که یک‌دهم تمام کاری که انجام داده‌اند هم نیست و کفاف یک زندگی عادی را هم نمی‌دهد.

متاسفانه دولت ما در این مورد واقعا کوتاهی می‌کند. سفیرهای ما در کشورهای دیگر وظیفه دارند وضعیت تحصیلی و اجتماعی این کشورها را بررسی کرده، گزارش سالیانه‌ی آن را به دولت ارائه دهند و دولت موظف است این اطلاعات را در اختیار مردم قرار دهد تا با چشم باز انتخاب کنند. مثلا کسی که علاقه دارد در رشته‌ی پزشکی تحصیل کند باید با این اطلاعات نتیجه بگیرد که کجای دنیا برای تحصیل مناسب‌ترین گزینه است و… اما متاسفانه چیزی نمی‌بینیم جز کوتاهی‌ای که منجر به سردرگمی عده‌ی قابل توجهی از فرزندان مستعد خاک‌مان می‌شود و این واقعا جای پی‌گیری دارد.

عده‌ای به دنبال کار بهتر و رفاه و آسایش بیشتر از کشورشان دست می‌شویند و بدون در نظر گرفتن جوانب و سرانجام کار، راهی غربت می‌شوند. این عده که اکثرا با ویزای دانشجویی یا اقامت پناهندگی و گاهی – البته در ایران کمتر و آن هم به دلایل خاص – به صورت قاچاق از کشور خارج می‌شوند، این رویای دور را در سر می‌پرورانند که در کشورهای دیگر با فرش قرمز و خدم و حشم انتظارشان را می‌کشند و خوش‌بختی جایی دیگر است و زمانی چشم‌شان به روی حقیقت باز می‌شود که همان دارایی اندک‌شان را هم از دست داده‌اند و تازه می‌فهمند که یک خارجی در هر کجای دنیا یک خارجی است و تا ابد با شهروندان آن کشور فرق دارد. این تفاوت که در مرحله‌ی اول بی‌اهمیت به نظر می‌آید، زمانی جدی می‌شود که برای کار و تحصیل و اقامت و حتی اجاره‌ی یک منزل کوچک، آن قدر این موضوع را به رخ‌‌مان بکشند که به ناچار سعی در پنهان کردنش کنیم.

وقتی به سمت سرنوشت ره‌سپار می‌شویم هیچ چیز قابل پیش‌بینی نیست. گاهی همه‌ی محاسبات دقیق‌مان نقش بر آب می‌شوند و دست‌مان هم به جایی بند نیست. برای ترک آن‌چه داریم توجه به این نکته ضروری است.

تمام این‌ها شاید به نظر خیلی تلخ و غیر‌واقعی برسند اما حقیقتی است انکار‌ناپذیر. یک دانشجو در قدم اول باید به فکر تهیه‌ی مسکن و پیدا کردن یک کار نیمه‌وقت برای مخارج زندگی‌اش باشد و این یک مشکل، وقتی خود را تنها بیابی یعنی کوهی از مشکلات!

معمولا دانشجویان ایرانی که با هم به یک کشور می‌روند، یک منزل شریکی اجاره می‌کنند. این منزل شریکی چیزی غیر از خوابگاه دانشجویی است؛ افرادی با سلایق و عادات و تفکرات مختلف مجبورند کنار هم زندگی کنند حتی اگر این سلایق، به هیچ وجه با هم سازش نداشته باشد. این یعنی اگر هم‌خانه‌ای شما (که گاهی اجبارا ممکن است هم‌اتاقی شما هم باشد) بخواهد هر شب کسی را به خانه بیاورد، شما حق اعتراض ندارید. اگر درست شب امتحان شما بخواهد مهمانی بگیرد یا با دوستانش گپ بزند حق اعتراض ندارید. این یعنی شما مجبورید هر کس را بدون شناخت قبلی و به هر صورتی که هست بپذیرید و مدت نامعلومی را با او سر کنید.

این‌ها را فقط به این دلیل می‌نویسم که تحت تاثیر تبلیغات غیرواقعی قرار نگیرید و با چشم باز انتخاب کنید. بسنجید آیا چیزی که به دست می‌آورید ارزنده‌تر از چیزی است که از دست می‌دهید یا نه. و این که بدانید اقامت در یک کشور دیگر کار ساده‌ای نیست و نیاز به تامل زیادی دارد.

در انتها انتقادی از عملکرد مسئولان دولتی مستقر در کشورهای مختلف دارم. البته پیش‌تر اشاره می‌کنم که با توجه به دستور مستقیم ریاست جمهوری، رفتار کارمندان با ایرانیان مقیم کشورهای مختلف به‌تر و انعطاف‌پذیرتر شده است؛ ما را در مراسم مختلف، کنسرت‌ها و نمایشگاه‌های آثار سنتی ایرانی دور هم جمع می‌کنند و بیشتر به مشکلات‌مان اهمیت می‌دهند. با این حال کسانی هم هستند که وقتی گره‌ای در کارمان می‌افتد با بی‌تفاوتی با ما برخورد کرده و به جای رسیدگی به مشکلات‌مان ما را تفتیش می‌کنند و مورد بازجویی قرار می‌دهند.

بچه‌های ایرانی وقتی وارد کشوری غریبه می‌شوند نیاز به حمایت مستقیم کارمندان دولت دارند و باید پی‌گیر مشکلات‌شان بود؛ چرا که به هرحال همه‌ی این‌ها سرمایه‌های حقیقی خاک‌ کشورمان هستند و یک ایرانی حتما روزی به کشورش بازخواهد گشت. اما برعکس، گاهی برخوردهایی می‌شود که بچه‌ها سعی می‌کنند تا حد ممکن از این مسئولان دوری کرده و از سفارت‌ها فراری باشند. مشکل اساسی دانشجویان، تهیه‌‌ی مسکن است که با توجه به هزینه‌های بالای اجاره‌بها، باعث کشیده شدن آن‌ها به راه‌ها و کارهایی می‌شود که ناخواسته آینده‌ی آن‌ها را تباه می‌کند و روح متعالی و خواهان پیشرفت آن‌ها را به زوال می‌کشد. در این زمینه حمایت‌هایی از طرف دولت شاهد بودیم اما کافی نیست. به هرحال همین قدم‌های اولیه برای شروع کار بسیار خوب بوده و جای تشکر دارد. مشکل بعدی، پی‌گیری بورس تحصیلی است و با توجه به این که عده‌ای از دانشجویان دیر به کشور مزبور می‌رسند برای یک سال بورس را از دست می‌دهند و محاسبات‌شان برای تحصیل خراب می‌شود. اگر پی‌گیری بورس دانشجویانی که قرار است اعزام شوند توسط کارکنان دولت صورت بگیرد کمک قابل توجهی – چه از نظر روحی و چه از نظر مالی- به آن‌ها خواهد بود.

در نهایت خواهشی که از مسئولان دولتی دارم این است که به درد دل ایرانی‌ها گوش بسپارید. اگر کسی بعد از خروج از ایران حجاب ندارد یا با سر و وضعی نامناسب می‌گردد، نشان این نیست که موجود بد و منحرفی است بلکه به این دلیل است که وارد کشور آزادی شده و بر اساس حقوق مدنی آن جرمی مرتکب نمی‌شود. وقتی با این افراد مواجه می‌شوید به خاطر بیاورید که او به هرحال یک ایرانی است و وظیفه‌ی شما حمایت از اوست. به حرف‌های‌شان گوش کنید و هدف‌تان کم کردن بار مشکلات‌شان باشد. طرد کردن او و برخورد نامناسب با او، فقط او را بیشتر در مشکلات فرو می‌برد که ممکن است منجر به تباه شدن زندگی و آینده‌اش شود. اگر یک ایرانی دست ایرانی دیگر را نگیرد چه توقعی از دولت‌ها و مردم دیگر داریم؟! لطفا بیشتر از این‌ها تامل بفرمایید.