مهریه‌ای که قرار بود به فاضلاب سپرده شود!

قد که رسید خونه دید بوی عجیبی از آشپزخونه میاد. هر چی جلوتر رفت بیشتر متوجه آشفتگی خونه شد. نزدیک اجاق که رسید، دید یه ظرف بزرگ شیر با انواع مخلفات بستنی و البته یه شیءِ فلزی ته قابلمه داره قُل قُل می‌جوشه. تا اومد ببینه قصه از چه قراره، نیم‌‌قد با چند تا چنگالِ نقره‌ایِ قدیمی که یادگار مادربزرگ بود وارد آشپزخونه شد. نگاه پرسشیِ قد و اشاره‌اش به چنگال‌های گرون‌قیمت، نیم‌قد رو مجاب کرد که توضیحی راجع به این بساط بده. نیم‌‌قد اینطور تعریف کرد…

اون داشت بستنی نقره درست می‌کرد! شیر و سایر مخلفات رو می‌خواست با قاشق و چنگال‌های نقره‌ای بجوشونه و بعد بذارتشون توی فریزر و…! حالا چطور شده بود که به فکر درست کردن بستنی نقره افتاده بود، به قصه‌ی دوستش بی‌ قد مربوط میشد.

بی‌‌قد که از انواع و اقسام شیرین‌کاری‌های دنیای چشم‌توهم‌چشمی غافل نمی‌شد، شرط عجیبی رو برای مهریه‌اش عنوان کرده بود. مهریه‌ی بی‌قد نه سکه بود، نه پول و ماشین و ویلا. مهریه‌اش متفاوت از این حرف‌ها بود. مهریه‌ای ظاهرا ساده و شاید خنده‌دار: ۶۰۰گلاس بستنی!

وقتی نیم‌قد این حرف رو شنیده بود اولش جا خورده بود، چون می‌دونست رفیقش کسی نیست که زیر بار این‌جور چیزهای ارزون بره اما… بی‌قد یه قید خاص برای این شرطش در نظر گرفته بود: همه این بستنی‌ها باید تو رستوران گردون برج میلاد تهیه بشه، از همون بستنی‌هایی که با پودر و روکش طلا تهیه میشه!

بی‌‌قد می‌گفت: این افتخار ما ایرانی‌هاست که دومین کشور تو دنیا هستیم که از پودر طلای خوراکی استفاده می‌کنیم، بالاخره تو یه زمینه هم که شده تونستیم با طلا دوم بشیم! تازه، با وارد کردن پودر و ورقه‌های خوراکیِ طلا از آلمان، روابط تجاری ما و اروپایی‌ها هم مستحکم میشه! فقط مشکل اینجاست که طلا فلز سنگین به حساب میاد و به هیچ عنوان جذب بدن نمیشه، همه‌ی این عنصر بعد از خورده شدن از بدن دفع میشه!

نیم‌‌قد که این‌ها رو می‌شنید، یاد دوران طفولیتش افتاد. یاد اون زمانی که وقتی یِیهو خوف می‌کرد و مثلا با صدای رعد از جا می‌پرید، مادربزرگ پیرش حسبِ یه عادت قدیمی، انگشتر طلاش رو از دستش در میاورد و توی یه لیوان آب مینداخت و هم می‌زد و می‌گفت: «این آب رو بخور، نمیذاره زَهره ترک بشی.» هر چند بعد ها که نیم‌قد به این لیوان فکر می‌کرد تازه متوجه میشد که چقدر ویروس و میکروب رو که تو دست و لای انگشت و توی شیار انگشتر مادربزرگ بود، نوش جان کرده! یحتمل همه اونها هم دچار همون سرنوشتی شدند که قراره بستنی‌های طلا بعد از خورده شدن دچارش بشند!

نیم‌قد تو همین فکر ها بود که حس کرد نباید جلو دوستش کم بیاره! حالا که طلا حکم خون آدمی‌زاد رو داره، به جاش از نقره استفاده می‌کنه و به جای اینکه از آلمان وارد کنه، با استفاده از قاشق و چنگال‌های یادگاری، کلی صرفه‌جویی ارزی میشه!

تازه فکر اقتصادی کرد که اگه پروژه بستنی نقره موفق بود، یه کافی‌شاپ باز کنه و انواع بستنی‌ها با انواع فلزات اعم از سدیم تا پالادیوم، درست کنه و برای تمامی طبقات جامعه سِرو کنه. حتی می‌تونست از آهن قراضه‌ی خودرو های فرسوده، برای طبقه‌ی زیرزمینی جامعه (!) بستنی کیمی درست کنه. و یا از چدن و ضایعات فلزی قیف درست کنه برای بستنی قیفی. البته توی منویی که مَد نظرش بود، اُیل شیک (یه جور بستنی تولید شده از نفت خام) و پترو شاین (یه جور دیگه از بستنی بازتولیدی از مواد پتروشیمیایی) و اورانیوم گلاسه (!) و البته نوشیدنی مخصوص جیوه رو برای مرفهین بی‌درد در نظر گرفته بود که بعد از خوردنشون دچار کمی دل درد بشند، که حیوونکی‌ها هی بی دردی‌شون تو سرشون کوبیده نشه!

حتی به فکر جدا کردن فاضلاب کافی‌شاپ‌ش از فاضلاب شهری هم افتاده بود. هر چند این پروسه‌ی بازیافت هزینه‌بردار بود ولی خب یه‌جورایی فکر اقتصادی بود! شاید میشد توی یه پروسه‌ی دیگه از فلزات بازیافتی بستنی تولید کرد…! اینطوری علاوه بر رونق بازار فلزات، موجب سبک شدن مهریه‌ها و رواج بیش از پیش امر ازدواج در جامعه هم میشد! حتی با هجوم احتمالی جویندگان طلا از امریکا به چاه فاضلاب این کافی‌شاپ، موجب رونق صنعت گردشگری هم میشد!

وقتی قد همه‌ی حرف‌های نیم‌قد رو شنید، دنیا شد رستوران گردون برج میلاد و هی دور سرش چرخید، چرخید و چرخید…

حاکی: طی هفته‌های اخیر رستوران گردان برج میلاد که پیش از این سابقه‌ی سِرو پُرس غذا با نرخ ۱۶۵۰۰۰ تومان را دارد، عنوان کرده بود که به زودی بستنی با روکش و پودر طلا ارائه خواهد کرد که قیمت آن بالغ بر ۴۰۰۰۰۰ تومان است. این نوع طلای خوراکی که قرار بود از آلمان وارد شود، به هیچ عنوان جذب بدن نمی‌شود (به عبارتی خوردنش فقط برای چشم‌توهم‌چشمی‌ست!)

طی استفتائی که از دفتر مقام معظم رهبری صورت گرفت، خوردن طلا به هر شکلش حرام اعلام شد و بر این اساس سِرو این نوع بستنی نیز منتفی گشت.

تا بعد، یا حق

haki4ghad@gmail.com

۳ دیدگاه در “مهریه‌ای که قرار بود به فاضلاب سپرده شود!”

  1. سلام؛

    با تشکر از تلاش بسیار نویسنده این ستون برای تهیه مطالب به ظاهر جذاب و تحلیل‌گونه؛ اما من حس خوبی نسبت به این ستون قد و نیم‌قد ندارم.

    شوخی‌هایی با محتوای قوای هاضمه و بلع و دفع و دستگاه گوارشی، شایسته‌ی چارقد نیست … اینها شوخی‌های از جنس برنامه‌های طنز رضا عطاران و جواد رضویانه و نه از جنس دخترانه و محجوب و با حیا …

    تصویر استفاده شده توی این قسمت هم که دیگه جایی برای انتقاد نکردن باقی نمی‌گذاره …

    ستون “قد و نیم‌قد” در قد و قواره‌های چارقد نیست به نظرم. چارقد خیلی “قَد” تر از این حرفهاست.

    امیدوارم فکری برای این موضوع بشه.

    متشکرم.

  2. سلام
    شما که ادعای حجاب و اینها دارید دیگه چرا اینگونه عکس منتشر می کنید.واقعا از نظر شما این ۲ خانومی که در تصویر هستند حجاب اسلامی دارند؟

  3. با سلام
    جل‌ّ المخلوق با این فکرای بی‌هوده و بازی دنیا
    خدا همه‌مونو به راه راستش هدایت کنه
    یا علی

دیدگاه‌ها بسته شده است.