ننه‌علی! دیدار فرزند شهیدت مبارک

چندماه پیش وقتی سراغ مادری رفتیم که نه گذشت زمان و نه آلزایمر و نه هیچ اتفاق دیگری نتوانسته بود او را از فرزند شهیدش جدا کند، وقتی گزارش را ویرایش کردیم و گوشه‌ی چشم‌مان خیس شد از بهت و اندوه در هم آمیخته، وقتی تیتر زدیم که: «ما شهدا را فراموش کردیم، ننه‌علی آلزایمر گرفت»، فکر روزی مثل امروز را نکرده بودیم؛ روزی که انتظار مادر ۹۰ ساله به پایان میرسد و ننه‌علی به دیدار فرزند شهیدش پر می‌کشد. قبول کن که تیتر زدن برای این اتفاق‌های افسانه‌گون سخت است. به قول شاعر: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ. کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم. بازنشر گزارش آن روز، تقدیم به روح سبکبال این مادر و فرزند …

چارقد

 

حالا فقط چشم‌های ننه‌علی حرف می‌زند…

آخرین شب ماه رمضان امسال را هیچ‌وقت نمی‌توانم فراموش کنم. یک افطاری شیرین کنار کسی که دیدنش از نزدیک برایم خیلی جذاب بود. تا حالا فقط اسم «ننه علی» را شنیده بودم و می‌دانستم مادر شهیدی است که پسرش را خیلی دوست داشته و سال‌ها بعد از شهادت پسرش کنار قبر او زندگی کرده. اما دیدن ننه‌علی از نزدیک صفای دیگری دارد.

چشم‌ در چشم شدن با زنی که بعد از آنکه هستی‌‌اش را در خاک دفن کرده‌اند، چشم از آن خاک برنداشته، خیلی سخت بود. ننه‌علی دیگر حرف نمی‌زند. با اینکه یک دنیا حرف برای گفتن دارد. حالا فقط چشم‌های ننه‌علی حرف می‌زند. می‌گویند ننه‌علی فراموشی گرفته اما من باورم نمی‌شود. چون هنوز وقتی عکس قربانعلی را دستش می‌گیرد، جوری به این قاب عکس زل می‌زند که انگار با لب‌های به هم چسبیده‌اش هنوز دارد قربان‌صدقه‌ی پسرش می‌رود. اما دکترها می‌گویند به خاطر همین بیماری آلزایمر، ننه‌علی قدرت تکلمش را از دست داده و نمی‌تواند صحبت کند و حالا خانه دخترش زندگی‌ می‌کند.

بماند که قبل از اینکه به خانه دختر ننه‌علی بیایم، سری زدم به محلی که می گفتنند ننه‌علی ۲۰ سال آنجا زندگی کرده. رفتم تا از نزدیک ببینم و آنجا را لمس کنم. شاید با این کار بهتر بتوانم با ننه‌علی ارتباط برقرار کنم. باورش خیلی سخت بود که زنی در گرمای سوزان تابستان و سرمای زمستان، تنهایی بین امواتی که در سکوت به خوابی عمیق رفته‌اند، ۲۰ سال زندگی کرده.

خانه که نه، آلونک ننه‌علی خیلی قدیمی نیست. حدود ۳۰ سال قدمت دارد. اما بدون شک یکی از اماکن تاریخی فراموش‌شده نسلی است که دو جنگ (داخلی و خارجی) را یا دیده و در آن حضور داشته یا اینکه برایش روایت کرده‌اند.

خانه و زندگی ‌ننه‌علی‌ با همه سادگیش، قد برافراشته و خودنمایی می‌کند. کاخی ‌که ستون‌هایش با ایثار استوار شده، هر چند مصالح ظاهریش چوب و حلب و تسمه است. اینجا مراد می‌دهد اگر بطلبی و شفا می‌بخشد اگر التماس دعا داشته باشی. اینجا پُست و پارتی و پول، واژه‌هایی غریب و بی‌مصرف و از سکه افتاده است.‌ آلونک ‌ننه‌علی‌ دروازه بهشت و سرپُل جاودانگی است. اینجا بهانه‌ها رنگ باخته و پوچ و بی‌معنی است. اینجا دیار دلباختگان حق و حقیقت است و مملکت آرزومندان شهد شهادت. اینجا خودِ خودِ ‌عرش الهی‌ است، گسترده و بی‌انتها. اینجا آلونک ‌ننه‌علی‌‌ است‌!

«ننه‌علی» هم لقب معروف و مشهور ‌خانم ننه فتح‌اللهی، مادری‌ است که مدت ۲۰ سال به صورت شبانه‌روز در اتاقک فلزی کنار مزار فرزند شهیدش زندگی کرد و امروز در عزلت و تنهایی به دور از لنز دوربین‌ها و نگاه تلخ و شیرین رهگذران گورستان بزرگ شهر، در خانه دخترش موسیقی سکوت را زمزمه می‌کند.

با دختر ننه‌علی سر صحبت را باز کردیم و او ماجرای شهادت برادرش و دفن او در اهواز و نحوه انتقال پیکر به تهران و زندگی ۲۰ ساله ننه‌علی در بهشت زهرا(س) را برایمان تعریف کرد. در میان گفتگویمان با دختر ننه‌علی، هر از چندگاهی به چهره ننه‌علی نگاه می‌کردم. با نگاه به پای این مادر بزرگوار متوجه می‌شدی که چه رنج‌ها و دردهایی تحمل کرد‌‌‌‌‌ه است. ‌‌وقتی به دخترش گفتم به او بگوید ما را هم دعا کند، دستی بر سر ما کشید.

دختر ننه‌علی می‌گفت مادر و پدرم دو فرزند بیشتر نداشتند، یکی من بودم و دیگری قربانعلی و به قول معروف مادرم بیشتر قربانعلی را دوست داشت. قربانعلی در همان دوران ستمشاهی به‌ عنوان یکی از مهره‌های اصلی منطقه جنوب تهران در نشر و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام(ره) فعالیت می‌کرد.

آن زمان قربانعلی ۲۴ سال بیشتر نداشت و بعد از مرگ پدر با مادر ۵۸ ساله‌مان زندگی می‌کردیم و خرج و مخارج خانه توسط همسرم و قربانعلی که کارمند بخش کترینگ شرکت هواپیمایی ملی ایران بود، تامین می‌شد. روزی که خبر بمب‌گذاری در سینما رکس آبادان منتشر شد، قربانعلی سراسیمه آمد خانه و ساک دستی‌اش را برداشت و از همه خداحافظی کرد و گفت: کارکنان هواپیمایی اعتصاب سه روزه کرده‌اند و من باید به آبادان بروم. هر چه من اصرار کردم فایده‌ای نداشت. هر چند آن زمان، رفتن قربانعلی به اهواز برایم سوال بود ولی بعدها فهمیدم برادرم عضو اصلی شاخه‌های مبارزه با ساواک و رژیم ستمشاهی بوده و آن روز ماموریت انتقال بخشی از اعلامیه‌های حضرت امام(ره) به اهواز را داشته است.

پس از سه روز اوضاع کشور به هم ریخت. بختیار از ایران بیرون نمی‌رفت و اعتصابات گسترده‌تر شد. مادرم خیلی بی‌تابی می‌کرد. برای همین عکس قربانعلی را در روزنامه‌ها چاپ کردیم تا شاید کسی خبری از او داشته باشد.

بعدها فهمیدیم که قربانعلی همراه با اعلامیه‌ها توسط ساواک دستگیر شده و تحت شکنجه شهید شده است. غسال برادرم می‌گفت با اینکه ساواکی‌ها مانع غسل دادن قربانعلی شدند، اما من او را با عزت و احترام غسل دادم. چون در شهر اهواز غریب بود. و پس از غسل و کفن، نماز میت شهید با حضور جمع کثیری از مردم اهواز اقامه شد. تا اینکه از روی عکس چاپ شده در روزنامه، یک روز از طرف هواپیمایی تماس گرفتند و خبر دادند برادرم شهید شده و در گورستان اموات غریبه اهواز (گورستانی که مرده‌های ناآشنا و غیربومی را دفن می‌کردند) دفن شده است. مادرم دیگر طاقت نداشت و تنهایی به سمت اهواز حرکت کرد.

هوا دیگر رو به گرمی بود و بعد از سه ماه از مادرم خبری نداشتیم. بعدها شنیدیم که مادر روزها در گرمای تابستان اهواز کنار مزار شهید بوده و شب‌ها در مساجد و حسینیه‌ها می‌خوابیده است.

انتقال شهید از اهواز به تهران بعد از ۸ ماه

نکته قابل تامل اینجا بود که پاسدارها در هشت ماهی که مادرم بر مزار فرزند شهیدش در گورستان اهواز بیتوته کرده بود، هر روز به او سر می‌زدند و احتیاجات او را برطرف می‌کردند و وقتی که همسرم همراه با تعدادی از دوستان و بستگان برای پیدا کردن مادر به اهواز رفتند، با تعجب دیدند کار انتقال پیکر قربانعلی درست شده و با دستور امام خمینی(ره) و با حکم امام‌ جمعه اهواز، مجوز انتقال پیکر شهید از اهواز به تهران را گرفته بودند. قرار شد خواهران پاسدار با ترفندی مادرم را از مزار شهید دور کرده تا بتوانند نبش‌ قبر کنند و شهید را به تهران منتقل کنند. شب که مادرم به گورستان می‌آید با قبر خالی فرزندش مواجه می‌شود و شروع به شیون و زاری می‌کند تا اینکه پاسدارها همان شب مادرم را با قطار به تهران می‌فرستند و صبح زود مادرم خود را به بهشت زهرا(س) رساند.

بدن برادر شهیدم بعد از ۸ ماه سالم بود

خواهر شهید در حالی که پس از ۳۳ سال هنوز داغ‌دار برادر است، می‌گوید: وقتی خواستند برادرم را در بهشت‌زهرای تهران دفن کنند، با حیرت دیدیم که پیکر شهید سالم است و انگار همین دیروز شهید شده؛ به نحوی که همسایه‌ها و اقوام به انگشتان پای قربانعلی دست می‌زدند و با تعجب صلوات و فاتحه می‌فرستادند.

پس از دفن برادرم، مادر هر روز سر مزار قربانعلی می‌آمد تا اینکه آرام آرام این آمد و رفت‌ها بیشتر شد. به نحوی که مجبور شدیم روی قبر یک سایبان بزنیم تا آفتاب و باران مادر را اذیت نکند. ولی سایبان هم کارساز نبود و سایبان تبدیل به اتاقک فلزی شد. البته بنیاد شهید و بهشت زهرا(س) هم کاری به کار «ننه‌علی» نداشتند و احترام زیادی برای او قائل بودند.

مادر شهیدی که در کنار فرزندش دفن می‌شود

خواهر شهید قربانعلی رخشانی گفت که یک روز مادرم از خواب بلند شد و گفت خواب عجیبی دیدم. علی آمد به خوابم و گفت مادر دارند پیراهن من را لگد می‌کنند. بعد به سرعت به طرف بهشت زهرا(س) حرکت کرد. وقتی که به مزار برادرم رسید، دید با حضور مدیر عامل وقت بهشت زهرا(س) دارند کنار مزار شهید، شهید دیگری دفن می کنند که مادرم خود را به داخل قبر می‌اندازد و می‌گوید «تو را به خدا این قبر را به من بدهید. من با جون دل علی را بزرگ و برای اسلام قربانی‌اش کرده‌ام. بگذارید در کنار علی دفن شوم.» مدیر عامل موافقت می‌کند تا این قبر خالی بماند تا روزی که مادرم از دنیا برود و می‌توان گفت‌ مادرم جزء مادران شهیدی است که در کنار فرزند شهیدش دفن می‌شود.

بله. این حقیقت دارد. مادر شهید قربانعلی رخشانی از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۷۸، یکه و تنها در این اتاقک فلزی زندگی کرد. به گفته برخی از کارکنان قدیمی بهشت زهرا(س)، تا مدت‌ها این اتاقک برق نداشت. وسیله گرمایشی و سرمایشی نداشت و ننه‌علی در تاریکی شب میان قبور شهدا زندگی می‌کرد.

آلزایمر هم نتوانست تصویر شهید را از ذهن مادر پاک کند

ننه‌علی بعد از سال ۷۸ به دلیل کهولت سن و بیماری جسمی، میهمان خانه تنها دخترش شد و از آن به بعد هر چند ماه یک‌ بار به زیارت مزار فرزندش می‌آمد تا اینکه به بیماری آلزایمر مبتلا شد. وقتی که نوه بزرگ ننه‌علی تصویر قربانعلی را روبه‌روی چشم‌های مادربزرگ آورد، ناگهان مادر به تصویر فرزند شهیدش خیره شد. ساعت‌ها طول کشید تا عشق بر فراموشی مغز چیره شود و من به چشم خود دیدم که مادری مبتلا به آلزایمر تصویر فرزند شهیدش را می‌بوسید.

اما امروز دیگر خبری از زائران قبور شهدا و کلبه ننه‌علی نیست. دیگر کسی سراغی از او نمی‌گیرد. عده‌ای می‌گویند مگر مادر شهید ساکن بهشت زهرا(س) هنوز زنده است؟ عده‌ای دیگر هم ننه‌علی را سال‌هاست فراموش کرده‌اند. آری. ننه‌علی مادر شهیدی که حافظ قرآن و احادیث و روایات است، امروز به دلیل شکستگی پایش در سن صد سالگی روی ویلچر زندگی می‌کند و دیگر نای حرف زدن ندارد.

به راستی ما آلزایمر گرفته‌ایم یا ننه علی؟!

امروز ننه‌علی حتی یک تخت هم ندارد تا روی آن خستگی ۳۳ سال داغ دوری فرزند را تحمل کند. به راستی که ما آلزایمر گرفته‌ایم و ننه‌علی هنوز هوشیار است.