دخترانه‌هایی از بلاگ تا افلاک

[ms 4]

همه‌چیز از کربلا شروع شد. یادم می‌آید سفر کربلا تمام شده بود، در فرودگاه بغداد منتظر بودیم که بعضی‌ها تازه متوجه شده بودند من مشهدی هستم. التماس دعا می‌گفتند؛ طوری‌که هربار می‌رفتم حرم در یادم بودند.

دردسرهای یک سردبیر!
‌سردبیر محترم چند هفته‌ای قبل از سفر ایمیل می‌زنند که گزارش‌ اردوی مشهد با تو! ریپلای می‌کنم: چشم. اردو همزمان شده با روزهایی که در دانشگاه کلاس دارم و این یعنی نمی‌توانم حضور کامل در برنامه‌ها داشته باشم. خبر می‌دهم به سردبیر که انگار قسمت نیست بنویسم؛ جواب می‌گیرم: خیر! با همان حضور ناقص‌ت بنویس! چه می‌شود کرد؛ قدرت سردبیری است دیگر! این‌بار پیامک را ریپلای کنم: چشم.

 [ms 0]

بیدار باش
وقتی به هتل می‌رسم که همه‌ی دخترها خوابند به‌غیر از یکی دو نفر. خیلی ‌آهسته با هم صحبت می‌کنیم. فاطمه بیدار شده، تمام خاطرات کربلا مرور می‌شود. سردبیر نشریه‌ی اردو هم به جمع ما پیوسته… خبر می‌دهند که صبحانه ساعت هشت و نیم است. و بعد از آن هم افتتاحیه. تصمیم می‌گیریم که چطور بچه‌ها را بیدار کنیم. یکی پیشنهاد می‌دهد بادکنک بترکانیم! رد می‌شود.. انواع و اقسام راه‌های مختلف پیشنهاد می‌شود، نتیجه‌ای ندارد که… خودم دست به کار می‌شوم. شکوفه را صدا می‌زنم؛ بیدار می‌شود، دوباره تمام خاطراتِ…

یکی دو نفر دیگر بیدار شدند. برای سلام و احوال‌پرسی مجبورم از روی چند نفر بپرم تا به بچه‌ها برسم! تقریبا دوستانم در کل سالن پخش شده‌اند و یکی یکی بیدار. من هم مجبورم چند تا چند تا از بچه‌ها را رد کنم… کل سالن بیدارند بدون انجام هیچ عملیات خاصی…

افتتاحیه
مراسم افتتاحیه اردو است. همه آماده می‌شوند برای برنامه. یکی دو نفر به مسئول اردو می‌گویند به عکاس‌ها بگویید از ما عکس نگیرند! به بچه‌ها نگاه می‌کنم؛ چه همه دوربین به‌دست! حق داشت بنده‌خدا آن‌طور بگوید «عکاس‌هـا»!

 [ms 1]

گعده
جلسه افتتاحیه طولانی شده. سری به سالن کناری می‌زنم. دسته دسته بچه‌ها نشسته‌اند و آرام آرام با هم حرف می‌زنند. فکر کنم جالب‌ترین بحث درباره‌ی انواع چادرهاست. یک نفر، چادری را پوشیده و دو سه نفر دیگر همزمان بررسی می‌کنند جنس و دوخت و راحتی‌اش را. فکر کنم به این نتیجه رسیدند که بعضی از این چادر‌های جدید هم خوب است.

حرم‌گردی
قرار می‌گذاریم برویم حرم گردی. مسجد گوهر شاد و یکی دو تا از صحن‌ها را می‌رویم. جواب بعضی از سوال‌های بچه‌ها را نمی‌دانم. با تعجب نگاه می‌کنند. خودم ترجمه می‌کنم که مگر تو مشهدی نیستی! جواب می‌دهم که مشهدی هستم اما نرم‌افزار راه‌نمای زائر را که روی حافظه‌ام نصب نکرده‌ام!

الگوی درست نداریم!
دهه کرامت است. زمان مناسبی است. برای  جشن‌های مختلف. مراسم جشن در سالن همایش هتل برگزار می‌شود. مجری، اصفهانی است با لهجه شیرین‌ش؛  سخنران نیز مشهدی است با لهجه‌ی شیرین‌ش! هیچ‌کدام هم کوتاه نمی‌آیند! سخنران راوی جنگ است؛ شوخ و سر‌زنده! کم کم صحبت‌ش گرم می‌شود از جبهه می‌گوید و از ناگفته‌هایش. از مراسم‌های ساده‌ی ازدواج رزمنده‌ها؛ از مادران و همسران صبور. از اینکه همه این سال‌ها جنگ خلاصه شده است به چند قسمت کلیشه‌شده و هنوز نشناختیم اصل ماجرا را! حماسه اصلی را که مادران و همسران در خانه‌ها داشتند با صبوری‌شان، ایثارشان…

روز دختر
روز دختر گذشت و فقط مسئولین اردو تبریک گفتند!  به یک نفرشان می‌گوییم روزمان مبارک! می‌فرمایند که مبارک! تشریف ببرید پیش مسئول اصلی! خودمان محترمانه متوجه می‌شویم که همان نشریه روز اول، هدیه بوده!

عکس تابلو!
موزه حرم یکی از قسمت‌هایی است که برای بازدید هماهنگ شده. روی دیوارهای موزه تابلوهایی نصب شده که عکس‌برداری با فلش ممنوع است.  چند نفری دارند عکس می‌گیرند؛ یک نفر هم از همین تابلو آن‌هم با فلاش!

 [ms 2]

در اقلیت
نشستی برگزار می‌شود. فقط یک‌نفر از خانم‌ها در بین جمع سخنرانان حضور دارد. در اقلیت هستیم!! خانم آسوپار صحبت‌هایش از جنس خودمان است. اول از همه هم از خود ما انتقاد می‌کند که خانم‌ها خیلی در عرصه‌های جدی وبلاگ‌نویسی وارد نشده‌اند و اغلب مطالب‌شان احساسی است. می‌گفت باید تاثیرگذار باشیم تا تاثیرپذیر، توقف‌کردن روی بعضی مطالب را به ضرر می‌دانست. کوتاه صحبت کرد. چندتایی هم مثال و نمونه‌ی کار آورد از بعضی پست‌های وبلاگ. مثل پست روز پدر که در وبلاگ میوه‌ی ممنوعه کار شده بود.

اینجا بود که سر و صدای بیشتری بین‌مان بالا گرفت! و زمانی به اوج خودش می‌رسد که رسما خانم آسوپار یکی از شیطنت‌های ما را مثال می‌زند برای عدم انجام کار جدی!

نشسته‌ایم کارمان را تحلیل می‌کنیم؛ اینقدر‌ها هم بد نبوده…

 [ms 9]

خودمان هستیم!
زمان زیادی از سفر باقی نمانده ولی ما هم‌چنان آرام هستیم و خیلی شیطنت نکرده‌ایم! ظهر است و همگی در رستوران. شکوفه شروع به خوردن نکرده که کبری نوشابه را خالی می‌کند در ظرفش و بعد هم در ماست. کمی از نوشابه‌ی باقی‌مانده را هم نمک اضافه می‌کند. محتویات شیشه خالی می‌شود روی میز. داریم بحث می‌کنیم که چه واکنش‌هایی بین نمک و گاز نوشابه اتفاق افتاده! با نگاه‌های متعجب بعضی‌ها روبه‌رو  می‌شویم. همسفرهای کربلا ما را می‌شناسند؛ تعجب نکرده‌اند؛ یعنی برایشان عادی شده! خیالمان راحت شد که خودمان هستیم و به قول شکوفه با آرمان‌هایمان فاصله نگرفته‌ایم!

 [ms 3]

امان از نشریه
قبل از اردو مرضیه نوشته بود که آرزو به دل مانده با قلبی آرام و روحی مطمئن یک‌بار بدون نشریه به اردو برود! حالا که کارش را از نزدیک می‌بینم حق می‌دهم. کار سنگینی است، آن‌هم در این مدت کم… مرضیه رحیمی فقط یک کار که نمی‌کند! به غیر از مجله؛ عکاسی و ساخت کلیپ را هم انجام می‌دهد!

تقریبا همه‌ی کارهای نشریه‌ی اردو با خانوم‌ها بود. به‌خصوص سردبیری و طراحی. از سردبیر نشریه نگفتن لطفی ندارد؛ خانوم فاطمه خوش‌نما- سردبیر- با تسنیم؛ دختر کوچکشان آمده بودند که نگرانی‌های مادرانه‌شان مدام چاشنی کارمان بود. اما طوری مدیریت می‌کردند که نمی‌گذاشتند نشریه عقب بیافتد. تسنیم هم با خیلی‌ها دوست شده بود و آرام و بی‌سر و صدا شیطنت می‌کرد؛ بیشتر از همه هم به قول خودش با عمو دودینگ! دختر است دیگر!

تعداد عکاس‌های دختر زیاد است از هر کدام‌شان نکته‌ای را یاد می‌گیریم و این برای ما خیلی مفید است. اما مگر می‌شود عکس‌هایشان را گرفت؟! یا لپ‌تاپ نیست یا دوربین و یا هم کلا عکاس نیست…

تیم فیلم‌برادری که مدیریت‌ش با خانوم  کیایی بود با گروهی ۴ نفره که سه‌نفرشان خانوم بودند و با پوشیه کارشان را دنبال می‌کردند. تا اینجا یعنی کلی از برنامه‌های اردو دست خانم‌ها بود!

 [ms 5]

مهمان آقا
می‌گویند روز آخر مهمان‌سرای حضرت هستیم برای نهار. تا جمع‌مان کامل شود در یکی از صحن‌های حرم منتظر می‌مانیم. سبو با خوشحالی می‌گوید می‌شود عکس گرفت! دوربین را با کلی ذوق و شوق بیرون می‌آورد. اما روشن نمی‌شود؛ باتری را نیاورده! این‌هم از عکس گرفتن داخل حرم!

تمام شد
کارمند هتل یکی یکی به اتاق‌ها سر می‌زند و می‌گوید تا قبل از ساعت ۱۲ اتاق‌ها ر ا تحویل دهید. و این یعنی روز آخر سفر است و معلوم نیست تا کی همدیگر را جایی غیر از وبلاگ‌ها و چت‌ها ببینیم و صحبت کنیم. ساعت‌های آخر حرف می‌زنیم از این چند روز، از اینکه چه ساده همه‌چیز با چند تا کلیک شروع شد و جمع دوستانه‌مان تشکیل. یکی دو باری از هم خداحافظی می‌کنیم. اما مثل اینکه کافی نبوده تماس‌ می‌گیریم و پیامک می‌زنیم که خدانگهدار…

[ms 8]

***

از بلاگ تا افلاک؛ اسم اردوهایی شد که فقط اردو نیستند؛ کلی خاطره‌اند، کلی دور هم بودن و کسب تجربه است. در همین اردوهاست که دوستی‌هایمان تقویت می‌شود و لحظه‌های با هم‌بودنمان پر رنگ‌تر… عکس‌ها و خاطرات اردوی مشهد را هم کنار عکس‌های کربلا می‌گذارم. نمی‌دانم این مجموعه تا کی و کجا ادامه خواهد داشت، داستانی که با کربلا شروع شد؛ اصل‌ش همه چیز از کربلا شروع شد…

۵ دیدگاه در “دخترانه‌هایی از بلاگ تا افلاک”

  1. بسم الله الرحمن الرحیم
    زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا ،کمتر از شهادت نیست. حضرت امام خامنه ای (روحی فداه)
    دختر ۱۶ ساله ،که یازده ماه شکنجه ضد انقلاب ، گرداندن با سر تراشیده رد روستاها ، قطع دست ،زنده به گور شدن و شهادت را بر توهین به امام امت ترجیح داد.
    شهید ناهید فاتحی کرجو (نماد مقاومت و پایداری دختر مسلمان)
    جمعی از عشاق حضرت امام روح الله بیاد حیات انقلابی و منطق عاشورایی «سمیه کردستان» گرد هم می آیند.
    تهران / بهشت زهرا / قطعه ۲۸ / ردیف ۳۱ / شماره ۱۳ /
    یکشنبه / ۴/۴/۱۳۹۱ / ساعت ۱۷- ۱۹ / مصادف با ولادت حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس /
    کربلا میزان عشق است . هیچ کس را تا به کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد. شهید سید مرتضی آوینی
    دوستت دارم … تولدت مبارک.
    تازه عاشقت شده ایم ،زود می آییم.
    بیاد مادر و کوچه های غریبانه مدینه
    «الَلّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فِیها بِعَدَدِ مَا اَحَاطَ بِه عِلمُک»

دیدگاه‌ها بسته شده است.