پس من کجا بشینم؟

[ms 0]
عکس : محمد دهقانی

یه روز مرخصی به ما ندیدن اینا! صبح خروس‌خون زنگ زدن که پا شو بیا جلسه داریم. حالا مگه میشه بگی نمیام؟!
مثل گلوله شلیک میشم تو کوچه. بدو بدو تا سر خیابون میرم و بعدشم باید از بچه‌اتوبان رد بشم. بعضی از راننده‌ها وقتی از دور یه آدم می‌بینن، بیشتر پدال گاز رو فشار میدن. انگار می‌خوان هرطور شده از روش رد بشن! شاید فکر می‌کنن امتیاز می‌گیرن و میرن مرحله‌ی بعد! خلاصه به هر مصیبتی هست رد میشم.
خدا نکنه تو خیابون منتظر باشی. هر پدیده‌ای می‌خواد برسوندت جز تاکسی!!! خدا خیرش بده، یه تاکسی پیکانِ در شُرفِ نابودی توقف می‌کنه و من سریع چادرم رو جمع‌وجور می‌کنم و سوار میشم. انقد بدم میاد چادر آدم لای در گیر کنه! برای همین همیشه با تکنیک خاص خودم، قبل از سوار شدن، سریع جمعش می‌کنم. این یادگار عهد دقیانوس هم که جون نداره راه بره طفلی…
خب… حالا رسیدم به مرحله‌ی غولش؛ ایستگاه تاکسی به‌سمت محل کار! دو نفر آقا در صف تشریف دارن و مکان تهی از هرگونه تاکسی! و باز این اعصاب‌خردکنی همیشگی توی ذهنم که «خدا کنه نفر چهارم خانوم باشه، یا اگه نبود نفر اول اجازه بده من جلو بشینم!» نفر چهارم هم که آقایی با ظاهر دانشجویانه‌ست، از راه می‌رسه. بعد از نیم ساعت بالاخره تاکسی میاد و همه به‌صورت قندیل‌بسته ازش استقبال می‌کنیم.
به نفر اول میگم: «ببخشید آقا! میشه لطفا شما آقایون عقب بشینید؟» می‌فرمان: «خانوم! مث اینکه من اول اومدما! من عقب خفه میشم! جا تنگه!» و روی صندلی جلو جا خوش می‌کنه. شرمنده‌ها… ولی به نظرم این مدل آقایون از کمبود ویتامینی به نام «غیرت» رنج می‌برن. می‌خوام ببینم اگه خواهر یا مادر خودشونم بود، می‌گفتن «عقب خفه میشم! جا تنگه!»؟؟؟ روی صندلی عقب که حالا دو نفر روش پخش شدن، یه گوشه کز می‌کنم! می‌دونم حداقل باید یک ساعت در این حالت باشم. «این حالت» دقیقا یعنی حالتی که: ۱) سرم رو به‌سمت شیشه چرخوندم، طوری که بینی‌م هی می‌خوره تو شیشه! ۲) دستگیره‌ی در تو پهلوم فرو رفته و خدا نیاره دست‌انداز رو! ۳) این صندلی لعنتی هم شیب داره و من با یه دست باید خودم رو چسبیده به در نگه دارم!
به آقای کناردستی یه نگاهی می‌کنم و تو دلم میگم: «شاید بنده‌ی خدا خوابش برده!» می‌بینم نخیر! حضرت آقا با چشمان کاملا باز مشغول تماشای مناظر پیرامونه. به جان خودم راضی‌ام و حتی مشتاق، که کیفشو بذاره روی صندلی، ولی یه کم کمتر جا اشغال کنه! احساس می‌کنم اگه در باز بشه، منم به‌صورت آویزون‌به‌در میرم توی اتوبان! تا این حد یعنی. لجم می‌گیره از این همه بی‌مبالاتی! میگم: «ببخشید میشه یه کم برید اون طرف‌تر؟» نمی‌شنوه! بلندتر میگم و بلندتر. آقای اون‌طرفی خودشو جمع‌وجور می‌کنه و می‌زنه به شونه‌ی آقای وسطی که: «داداش! یه کم جمع شو دیگه! آبجی‌مون ناراحته!» تو دلم جشن و پایکوبی بر پا میشه و بابت اینکه فرمتِ نشستنِ حضرات، از «کاملا گسترده» به «دوسوم صندلی» تبدیل شده یه نفس راحت می‌کشم! اما… زهی خیال باطل… این خوشحالی فقط برای چند دقیقه، که کمینه دو و بیشینه ده دقیقه‌ست، پایداره! چون دوباره آقایون وا میرن به حالت قبلی و همون آش و همون کاسه…
خلاصه… وقتی تاکسی می‌رسه به آخر خط، از شدت انقباض عضلات و خستگی، نایِ راه رفتن ندارم. همیشه هم به خودم میگم: «این آخرین بار بود! دیگه عقب نمی‌شینم!» ولی نمی‌دونم چرا یادم میره.
با نیم ساعت تأخیر می‌رسم سر جلسه. هر کی یه تیکه‌ای می‌اندازه: «چه عجب خانوم!»، «مدیرعاملی تشریف میارید سرکار!»، «دوره‌ی آخر الزمونه! مدیر باید بدوه دنبال کارشناس!» و… . خوشمزه‌بازی آقایونِ بانمک، که نفسشون از سان‌روفِ برقی ماشین‌های تپل و کپلشون بلند میشه، با «سلام دخترم! خدا قوت»ِ رئیس نم می‌کشه.

[ms 1]
موقع برگشتن سوار اتوبوس میشم. جا نیست بشینم. اشکال نداره! اگه جا هم بود نمی‌نشستم؛ از بس صندلی‌هاش درب‌ و داغونه! یه میله‌ای، لوله‌ای، لاله‌ای چیزی می‌گیرم دستم که با این طرز رانندگیِ آقای اتوبوس واحد پرت نشم وسط. خانوم کنارم با یه دست میله‌ی مقدس رو چسبیده و با دستِ دیگه بچه‌شو تو بغلش گرفته. با لایی کشیدن‌های آقای اتوبوس واحد و سبقت‌های وحشتناک‌ش، ایستادگان وسط اتوبوس دارن موج مکزیکی میرن، چه برسه به این خانوم!
من هنگِ خونسردی آقایونم اصلا. دریغ از یه نفر که جاشو بده به این بنده‌ی خدا. آقا خجالت داره والا! توقع داشتم حداقل اون آقای دیجیتالیِ هدفون‌قشنگ، که با کله‌ی مبارک حرکات موزون اجرا می‌کنه بلند بشه! ماشالا خانومیه برای خودش!!! و… بالاخره یه نفر پیاده میشه و خانومه می‌شینه.
من زیاد سر از فلسفه‌ی صندلی‌هایی که تو قسمت آقایون، رو به‌سمت خانوماست درنمیارم. عمود بر مسیر حرکت اتوبوس وایمیستم که خیابون رو ببینم. یه صندلی دیگه خالی میشه و من حس می‌کنم نشستن روی صندلی پاره، بهتر از پخش شدن کف اتوبوسه! برای همین می‌شینم و با موجی از نگاه‌های ناباورانه‌ی آقای روبرویی مواجه میشم. خیلی طبیعی و عادی دستمو می‌برم سمت سرم، که چک کنم مبادا بی‌خبر شاخی چیزی سبز شده باشه! اتفاقه دیگه به‌هرحال! وقتی خیالم راحت میشه که همه چی آرومه، حالت شماره‌ی یکِ تاکسی رو اعمال می‌کنم (چرخش ۹۰ درجه‌ای گردن و بینی توی شیشه!) و منتظر می‌مونم تا برسم به ایستگاه موعود!
وقتی می‌رسم به ایستگاه موردنظر، حال اون موقع رو دارم که برای اولین‌بار با رنو رفته بودم جاده چالوس! گلاب به روم… هی منتظرم آقای اتوبوس واحد در عقب رو باز کنه تا پیاده شم و کرایه‌شو بدم و توی دلم بهش بگم: «شما رو به خیر و ما رو به سلامت با این رانندگیت، مرد حسابی!» میگه: «خانوم بیا از در جلو پیاده شو! شلوغه! در عقب رو بزنم کرایه‌ی ما رو می‌پیچونن بعضیا!» چی بگم… حالا باید از بین تمام اونایی که سعی کردم نبینم‌شون و نبینندم رد بشم. خب این چه وضعیه آخه برادر من؟! آقای واحد! اصلا راضی نیستم ازت…
مگه اینکه بریم آدم خوبی بشیم و بتونیم طیّ‌الارض کنیم، این همه مصیبت نکشیم برای عبور و مرور. والا!

 

۶۳ دیدگاه در “پس من کجا بشینم؟”

  1. نوشته ت عالی بود خانم فرقانی.
    چقدر مصیبت کشیدی میان این همه سوار و پیاده شدن ها …
    انشالله ماشین می خری و خودت سوارش می شی و یه نفس راحتی می کشی…

  2. سلام
    احسنت.عالی بود .حرف دل جمعیت کثیری از دخترهایی که هر روز همین مصیبت رو تحمل میکنن تا به مقصد برسند. اگه یه نمونه از برخورد آقایون رو تو مترو هم بهش اضافه میکردین که با دیدن یک دختر تو قسمت عمومی سرتاپای وجودشون تبدیل میشه به چشم بهتر هم میشد.از حق نگذریم پیش اومده گاهی وقت ها تو تاکسی آقایی که جلو نشسته بوده جاشو داده به من که راحت باشم یا افراد زیادی هم هستند که علی رغم داشتن وسایل زیاد و تنگی جا انقدر حواسشون هست که طوری بشینن که کوچکتری برخوردی با دختر بغل دستیشون نداشته باشن من هر بار با همچین افرادی برخورد کردم دلم خواسته موقع پیاده شدن ازشون تشکر کنم بابت شعور بالای اجتماعی و رعایت حرمت ها.ان شا الله یه روزی بیاد که همه آقایون به خانمهای غریبه به چشم خواهر خودشون نگاه کنند و پوشش و رفتار خانمها هم طوری باشه که لیاقت برخورد برادرانه رو از جانب آقایون داشته باشن.

  3. سلام مادرانه جان؛
    سپاس. لطف دارید.
    مادرانه جان ماشینم بخریم یه جور دیگه اذیت میکنن. ولی سپاس. انشاالله می‌خرم میدم اجاره. دی:

  4. سلام
    ممنون بچه های چارقد از حسن سلیقه تون واسه مطالب

    دلم لک زده بود واسه یه کم حیای دخترونه، متاسفانه الانه نمی دونم چه بر سرمون اومده که کاربرد اسلام تو زندگیمون شده عینهو کاربرد کلمه اسلامی سر در دانشگاه آزاد ها …
    البت اقرار کنم که تو دانشکاه آزاد هم خیلی از خواهرا حجاب کامل باا بصیرت دارن و نه حجابی نیمه با زور بابا و مامان …
    دلم لک زده واسه اون کلماتی که از حیث حیا آروم و شمرده از دهانون خارج می شد و این من رو هم مجاب به برخوردی دوچندان با حیا می کرد و نه این اختلاط دختر و پسر که گه گاه مجبور میشم جهت گرفتن حق خودمون با یه سری از این دوستان که می دونم از روی نادووونی و جهالت این تیپی شدن ، سر و کله بزنم …

  5. سلام؛

    مطلب خوب و جذابی بود طوری که آدم دوست داشت یه نفس بخونتش. ممنون از نویسنده محترم.

    البته به شخصه این نگاه کاملا تاریک موجود در متن نسبت به تمام آقایون حاضر در داستان (و یا برعکسش؛ نگاه کاملا تاریک برخی آقایون نسبت به همه خانمها) رو زیاد نمی‌پسندم و به نظرم نویسنده باید شرایط انصاف رو رعایت می‌کردن و از برخورد آقایونی که مراعات می‌کنند هم حداقل ۱ خط می‌نوشتند. مثلا از آقای فرضی‌ای که رفتار مناسبی داشته در اون روز هم نوشته می‌شد. من فکر می‌کنم متن حاضر در برخی موارد اغماض کرده و در برخی موارد اغراق.

    نظر سرکار خانم زهرا برام خیلی خیلی جالب بود. چون علاوه بر نقد نسبت به رفتار آقایون بی‌فکر، نظر مثبتشون نسبت به آقایونی که مراعات می‌کنند رو هم نوشته بودند…

    در کل نمره‌ی ۱۹ از ۲۰ می‌دم به این متن که حالت روایی بسیار خوبی داشت.

    سربلند باشید.

  6. سلام و عرض ادب.
    وای از دستی شوما. چی چی بگم . آخه عزیز دل نیمیشه صحنه های تکراری صبح به صبحمون رو تکرار شبانه نکنین؟؟؟؟؟؟؟؟ حالا حتما باید موبه مو تمامی صحنه های تاکسی سوارشدنمونا بیارین جلو چشمامون؟؟؟ آخه عزیزم برا چی چی اینقدر روشن آ واضح برا این آقایون با مزه آ خوش غیرتمون توضیح میدی که چرا بعضیامون مجبور میشیم همیشه دو نفر حساب کنیم تا آقایون راحت بخوابن. چرا دم درب اتوبوس وایمیسیم آ شصتادبار از این پله ها بالا وپایین میریم تا برادران زرنگمون بیان از همین درب خانمها بکشن بالا…..؟؟؟…..

  7. سلام زهرا خانم؛

    مترو هم قصه‌ایه واسه خودش.

    حق با شماست. افرادی هم بوده‌اند که بدون خواهش من، خودشون صندلی جلو رو برام خالی کرده‌اند (البته خیلی کم پیش میاد).

    منتها توو این متن می‌خواستم شرایط غالب رو توضیح بدم. معمولا این‌طوری نیست خب. ولی وقتی آقایونی پیدا میشن که لطف می‌کنن، محترمانه ازشون تشکر می‌کنم. ایشالا عاقبت به خیر بشن!

  8. سلام جناب بصیر؛

    سپاس بابت نظر لطف شما.

    یه استاد بزرگواری می‌فرمایند که: «دختر باید حیا و حجاب رو از مادرش یاد بگیره. پسر باید غیرت و حجب رو از پدر یاد بگیره…».

    متأسفانه ماها داره یادمون میره که تربیت فرزند از قبل تولدش باید شروع بشه، نه وقتی قد کشید و به حرف اومد و واسه خودش «من» شد! البته برای تغییر کردن هیچ‌وقت دیر نیست، اما هرچی زودتر شروع بشه، اتلاف زمان و انرژی کمتره و آدم زودتر به مقصد می‌رسه.

    موفق باشید.

  9. سلام. ممنون از مطلب جالب و روایت زیبای شما. مطلب شما در وبلاگ «زنگی خالی نیست» نشر داده شد. البته با ذکر منبع. موفق و موید باشید.

  10. سلام بر آقای پاک‌نیت؛

    خب واقعاً بعضی روزها برخورد قابل نوشتن از آقایون دیده نمیشه. (البته یه خط از برخورد خوب رئیسم نوشتم دیگه.) ولی حق با شماست، من نیمه‌ی خالی لیوان رو خیلی نگاه کردم! مصیبته آخه تردد…

    تازه رد شدن از خیابون و پاشیدن آب بارون توسط ماشین‌ها رو ننوشتم. حد برخوردهای خوب به سمت صفر میل می‌کنه آقای پاک‌نیت. ولی صفر نمیشه!

    سپاس بابت تحلیل و نقد. موفق باشید.

  11. سلام بر خانم پاکروان؛

    لهجه‌تون فوق‌العاده ست. روحم تازه شد. سپاس.

    ببخشید که ذکر مصیبتم مو به مو بود. آخه گفتم شاید بعضیا ندونن چرا وقتی از تاکسی پیاده میشم چند دقیقه توو ایستگاه اتوبوس میشینم، بعد راه میفتم به سمت مقصد اصلی!

    برام خیلی عجیبه… اگه ما همه مسلمونیم، چرا (بیشتر وقتا) خانوما باید مواظب این موارد باشند و (بعضی از) آقایون اصلا اهمیت نمیدن به مسئله؟ چه بگویم…

    انشاالله شاد و سربلند باشید.

  12. منم از بس سختی کشیدم تو این رفت و آمدا بدجوری دلم طی الارض می خواد!اینقد که دیشب داشتم خوابشو می دیدم!خواب می دیدم می تونستم طی الارض کنم!وای که چه خواب خوبی بود!

  13. جانا سخن از زبان ما می‌گویی بدجور!!!

    چقدر با متنت همانندسازی و هم‌زادپنداری کردم!

    نگارشت عالی بود…

    به امید همونی که خودت گفتی، طی الارض! می‌رسه بالاخره اون روز مگه نه!

  14. با سلام و خسته نباشید
    مطلب جالبی بود از این نظر که من هم گرفتار این موقعیت ها میشم ولی چون شاغل نیستم کمتر و از این باب بهتون تسلیت میگم که باید هر روز این وضع رو تحمل کنید.
    خدا میدونه زنی که اندکی حیا داشته باشه چه قدر براش سخته.
    یه اجازه میخواستم ازتون!
    یه ماهنامه داخلی داریم مال یه موسسه فرهنگی مذهبیه به اسم » یا ثارالله الحسین» اسم ماهنامه بیرقه . اجازه هست با نام خودتون از این مطلب استفاده کنم.

    ———————————————————–

    چارقد:

    سلام؛
    ضمن عرض تشکر از حسن نظر شما نسبت به مجله اینترنتی چارقد و این مطلب؛ انتشار مطالب چارقد با ذکر منبع بلا مانع می‌باشد.
    موفق باشید

  15. سلام… مطلبتون به روز و مبتلی به بود…
    ولی ایکاش همه خانمها مثل شما بودن و مواظب…
    اما متاسفانه بعضی ها رو میبینه که اصلا این چیزها براشون مهم نیست،برخوردهای بدنی که تو کوچه و خیابون و بازار براشون اتفاق میافته ناراحتشون هم نمی کنه…
    به هر حال موفق باشید

  16. جانا سخن از زبان ما می گویی :(
    اگه امکانش باشه دو نفر حساب می کنم که این مصیبتها پیش نیاد، ولی وقتی برای تاکسی صف باشه نمیشه این کارو کرد…
    واقعا مصیبته رفت و آمد… به خصوص برای من که طرفای خونه مون اتوبوس و مترو نداره و مجبورم همیشه از تاکسی استفاده کنم…

  17. سلام بر راضیه خانم گل؛

    سپاس بابت لطف شما. اجازه‌ی مطلب دست چارقده :) زنده باشید.

  18. سلام بر عطیه خانم؛

    خب به هر حال اینم یه ایده بود که یهو به ذهنم رسید، و اگه عملی بشه، واقعا اثربخش خواهد بود. بریم خوب بشیم عطیه… کلا میگم…

  19. سلام بر بی‌نام گرامی؛

    سپاس. درد مشترکه گویا. نمی‌دونستم این همه همدرد دارم. حالا نمی‌دونم خوشحال باشم که تنها نیستم، یا ناراحت…

  20. سلام بر آقا/خانم «حی علی الجهاد»!

    یه حرکت انقلابی می‌طلبه. نمی‌دونم چی‌جوری… ولی باید یه کاری کرد خب!

    مثلا من امروز، یه تابلوی ۳۰*۳۵ سانتی‌متری داشتم همراهم، که گذاشتمش کنارم! خیلی اثرگذار بود.

    سپاس بابت نظر لطف‌تون. به امید روزی که اونقدر خوب بشیم که طی‌الارض، بشه یکی از تفریحات سالم‌مون!

  21. سلام بر «خواهر شهید کاظم» گرامی؛ خدا قوت.

    موقعیت عذاب‌آوریه واقعا. مخصوصاً وقتایی که نفر کناری، خوابش برده باشه، وای……..

    برای مؤسسه و ماهنامه‌تون آرزوی موفقیت دارم. با ذکر منبع، استقبال می‌کنیم از انتشار مطلب.

  22. عرض سلام خدمت «ایرانیان پوستر»؛

    سپاس. لطف دارید. موفق باشید.

  23. سلام بر «وتر»؛

    لطف دارید. شرح حال بود دیگه. متأسفانه یا خوشبختانه همدردهای من و شما هم زیادند.

  24. سلام بر «مدیون»؛

    به نظرم اصلا موضوع به جنسیت بستگی نداره. همه‌مون مسلمونیم و قوانین دین برای همه یکسانه. پس همه‌مون باید مراقبت کنیم. حالا اینکه خانوما بر اساس فطرت‌شون حساسیت بیشتری در این زمینه‌ها دارند، نباید باعث بشه (بعضیا از ) آقایون خودشون رو راحت کنند!

    تازه من ننوشتم که بعضیا موقع دریافت کرایه (تاکسی یا اتوبوس)، فکر می‌کنند دست خانم مسافر رو باید تبرک کنند!! استغفرالله…

    سربلند باشید.

  25. سلام بر «م.رضوی»؛

    آخه آدم یه روز دو نفر حساب کنه، دو روز، دو هفته… مگه چقدر حقوق می‌گیریم؟ انصافه؟ جوانمردیه؟!

    انشاالله خدا همه‌مون رو به راه راست هدایت کنه.

    موفق باشید.

  26. خیلی فوق العاده بود
    دیگه همه چی رو دوستان گفتن
    من فقط میگم چسبید

  27. سلام بر «m» گرامی!

    سپاس. البته ما همچنان از پیشنهادها و انتقادهای دوستان استقبال می‌کنیم. هر چند تا که باشه…

  28. سلام
    با تشکر از شما همدرد گرامی!
    یه وبلاگ تازه ساز موجوده که قراره گه گداری توش یه چیزایی بنویسم. اگر لطف کنید و قدم رنجه کنید از تجربه شما بهره بگیرم خوشحال میشم.
    آدرس:http://saleky.persianblog.ir/

  29. سلام مجدد «خواهر شهید کاظم»؛

    سلامت باشید.

    امیدوارم موفق باشید و به قول یکی از دوستان «کلیک خورش ملس باشه براتون». در اولین فرصت خدمت خواهم رسید به امید خدا.

  30. سلام . واقعا سبک نوشتنتون خیلی جذاب بود . من یه جورایی نویسنده هستم و می دونم این موضوعات رو اگه بخوایی بنویسی کمتر کسی می خونه اما نوع نوشتن شما مثله یه نقاشی جالب به آدم میگه که بخوندش .

    اگه مانعی نداره با ذکر منبع این مطلب رو رو وبلاگم قرار بدم .

    در ضمن من این سایت رو تو مجله همشهری دیدم خیلی خوشحال میشم در مورد دختران و زنانی که تو مناطق محروم مثله شهرستان ها زندگی می کنند مطلب بنویسم و شما تو سایتتون قرار بدین .

    آخه من خودم تو یکی از این مناطق محروم میشینم و با مشکلات این دختران و زنان کاملا آشنا هستم .

  31. دوست بزرگوار، جناب آقای محسن، سلام و وقت به خیر؛

    از حسن نظر جنابعالی نسبت به مجله الکترونیکی چارقد و این نوشته تشکر می‌کنیم.

    انتشار مطالب چارقد به شرطی که با ذکر منبع همراه باشه مانعی نداره. ممنون از شما.

    مشتاقانه منتظر دریافت مطلب شما (که ان شا الله از طریق «فرم ارتباط با ما» برای چارقد ارسال خواهید فرمود) هستیم.

    سربلند و سلامت باشید

  32. سلام.
    فقط میخوام دعا کنم خدایا کاش یi قانونی بود که خوردن قرص ویتامین غیرتو واسه مردا اجباری میکرد.ساعتی یه دونه هم کمه.از قدیم گفتن بهترین چیز واسه یه خانم حیاشه و بهترین چیز واسه مرد غیرتشه. با اینکه واقعا نمیخواستم اینو در مورد این مطلب بگم ولی باید بگم خیلی درست بود.
    و اینکه واقعا تعداد خوبا به صفر میل میکنه.
    یا علی

  33. یادم یه روز تو صف بودم نوبتم شد، از اونجایی که نفر اول بودم جلو نشستم (در ضمن دو تا کیف سنگین هم همرام بود)
    یه خانومی اومد به من می گفت آقا می تونین عقب بشینین،من گفتم نه
    بعد هر چی دلش خواست بارم کرد.
    بابا همونطور که تو سختته منم با ۳۰ کیلو بار سختمه.

    باهاتم اصلآ موافق نیستم یعنی چی میگی از کمبود ویتامین غیرت رنج می برن.عدالت باید باشه هر کی باید صف رو رعایت کنه.

    به نظرم وسواس فکری داری.این خوب نیست

  34. سلام بر آقا «محسن» گرامی؛

    سپاس بابت نظر لطف‌تون.

    چارقد عزیز، هم برای شما جوابی نوشت. من صرفاً جهت عرض ادب و سپاس این کامنت رو می‌نگارم.

    امیدوارم به زودی به جمع نویسنده‌های چارقد بپیوندید.

    موفق و سربلند باشید.

  35. سلام بر ریحانه‌ی عزیز؛

    دقیقاً این دو عنصر مورد هجوم قرار گرفته این روزا… دقت کردی؟

    امیدوارم خدا همه‌مون رو حفظ کنه و عاقبت‌مون رو به خیر بگردونه!

    در پناه خدا.

  36. سلام بر جناب «ساکت»؛

    کیف سنگین رو جسارتاً میشه داخل صندوق عقب قرار داد.

    راستش تا حالا نشده بعد از این حرکت آقایون من هرچی دلم میخواد بهشون بگم! فکر هم نمی‌کنم کار درستی باشه. ولی جنس سختی خانوما، و سختی آقایون در این شرایط خیلی با هم فرق داره. امیدوارم درک کنید!

    این که عدالت رعایت بشه، عالیه (که اگه رعایت می‌شد من هیچ‌وقت از شما خواهش نمی‌کردم اجازه بدید خارج از نوبتم، سر جای شما بشینم). و عدالت هم یعنی از اون صندلی عقب یک سومش سهم منه! در صورتی که حتی یک چهارمش هم به من نمی‌رسه با طرز نشستن دو نفر آقای دیگه.

    خدا رو شکر می‌کنم بابت این وسواس فکری… خوشحالم دوستانی دارم که اونا هم وسواس فکری دارند.

    موفق باشید.

  37. (:

    عزیز من ، اسم این موضوعی رو نمی دونم چی بذارم

    ولی همش به اخلاق انسان ها بر می گرده، بر عکس من همیشه این کارو کردم جامو دادم به یکی دیگه.

    ولی بدبختی نمی دونم چرا هر وقت من درخواست می کنم کسی جواب مثبت نمی ده

    یه بار دیگه دو تا خانوم (با پوزش) چاق عقب نشسته بودن ، یه خانوم لاغر جلو ازش خواهش کردم ، عقب می شینی ، اصلا جواب نداد
    باز هم می دونم بیشتر خانوما مشکل دارن

    در ضمن راننده ی گرام صندوق عقب رو برا یه مسیر ۲ کیلومتری درون شهری باز نمی کنه.

    این موضوع جواب قطعی نداره عزیزم.جواب نداره…

  38. وایسا وایسا یه جواب پیدا کردم، تو فرمولش اگه دستکاری کنیم

    سوار شدن تو ماشین منهای عدالت رو بی خیالی طی کنیم

    باید پر رو باشی ، زرت بردار برو جلو بشین والا کی به کی

    مرده پررو ، تو ام مقابل به مثل کن. من خودم مردم ولی به نظرم حالشو بگیر

    برو جلو بشین هیچ کاری نمی تونه بکونه

    در اخر من فقط با ویتامین غیرت مشکل دارم همین

  39. ویتامین غیرت که مشکلی نداره جناب «ساکت»؛

    کافیه شما در شرایط مشابه، بتونید به اتفاقات پیرامون‌تون، به آرامش روح و جسم یه نفر دیگه که جای خواهر شماست، اهمیت بدید و با بی‌تفاوتی «راحتی» خودتون رو بهونه‌ی «تشویش» اون خانوم نکنید. در این صورت شما کمبود ویتامین غیرت ندارید!

    این موضوع برای هر کسی ممکنه پیش بیاد. من وقتی می‌بینم یک نفر آقا و سه نفر خانم توی صف هستیم، با کمال میل میرم عقب کنار خانم‌های دیگه می‌شینم. ولی خب دیدم که همه این‌جوری نیستند.

    استغفرالله! تضییع حق دیگران در ملأ عام؟! پس ارزش‌ها چی میشند؟ این بود آرمان‌های ما؟!

  40. جناب «ساکت»؛

    کدوم قسمت حرفم بوی ایده‌آلیستی می‌داد؟

  41. واقعا همینطوره منم با شما موافقم چون خودمم از این چیزها رنج میبرم همیشه جمع کردن چادر
    جمع شدن توئ تاکسی به خاطر این اقایون فرصت طلب
    از اتوبوس هم که مزخرف چیزی ندیدم هی سعی میکنم سوار نشم ولی باز نمیشه…

  42. سلام بر «محیا»ی گرامی؛

    بیشترشون واقعا منظوری ندارنا… فقط یه کم حواسشون نیست انگار.

    همون طی‌الارض خوب جواب میده :)

    موفق باشی.

  43. حرف دل منو زدی عزیزم

    لحظه به لحظه اتفاقات روزانه

    موفق باشی

  44. سلام علیکم
    خیلی خیلی عالی نوشتین…………البته جای تاسف داره که داره این بی خیالیها رواج پیدا میکنه….
    یاعلی

  45. سلام بر آقای «عباس» آقا؛

    سپاس؛ لطف دارید. اگه یه کم حواس‌مونو جمع کنیم، قشنگ متوجه میشیم از کدوم جبهه داریم آسیب می‌بینیم…!

    سربلند باشید.

  46. با بیشتر صحبت هات موافقم. دقیقا همینجوره. من که حالم به هم می خوره از اون مردهایی که توی تاکسی عین خیالشون نیست یه خانم اونجا نشسته…. درست یا غلط نظر من اینه که اینجور مردایی رو باید با یه اخم درست و حسابی و در صورت لزوم یه تشر درست و حسابی به خودشون آورد؛ (البته اگه اوضاع بیش از حد ناراحت کننده باشه.)

  47. ممنون از مطلب عالیتون البته کاملا طنز بود و خیلی خنددیم البته خدا خیر بده این خواهر گلم رو که انقدر حواس جمع که مبادا اشتباهی کنه.
    اجرتون رو از دعای بی بی دو عالم فاطمه زهرا بگیرین انشاالله خیلی التماس دعا دارم ها یادتون نره

  48. سلام بر جناب «Gemma»؛

    اخم که جواب نمیده که! بعد آدم خودش باید متوجه باشه! اصلا چرا کاری کنه که بهش تذکر بدن؟! البته من یه بار به یه نفر که همسن برادرم بود تذکر دادم، آقاهه عصبانی شد، با داد و بیداد وسط راه پیاده شد رفت! اینم یه مدلشه خب :)

    موفق باشید.

  49. سلام بر آقای «محمد» آقا؛

    خوشحالم که باعث شده بخندید.

    سپاس. سلامت باشید.

    ما نیز هم التماس دعا.

  50. بسم الله…
    حق میدم به خانما بابت این جور مسائل….اما شما -به عنوان یک آقا- اگه یه روز خسته از محل کارت بخوای برگردی خونه و وقتی سوار اتوبوس میشی به قاعده ۵،۶تا از صندلی آقایون رو خانمای محترم اشغال کردن و شما چاره ای جز سرپا واستادن و آویزون بودن به میله ی اتوبوس رو نداری و چپ چپ هم که نگاه میکنی خانما رو ، خیره بهت زل میزنن و هیچ احساسی هم نمیکنن که نصف قسمت آقایون رو توی اتوبوس اشغال کردن چه حسی بهتون دست میده؟

    اگه آقایون نصف صندلی خانما رو اشغال کنن چه حسی به خانما دست میده؟

  51. سلام بر «وب‌نوشت»! (البته می‌دونم اسم نیستا. صاحب کامنت هستید به هر حال!)

    حق با شماست در این مورد. منم موافق این عمل ناجوانمردانه نیستم. کلا عدالت خوب چیزیه!

    گاهی هم لازمه آدم از خودگذشتگی کنه. مثلا در مورد اون خانومی که با بچه وسط اتوبوس ایستاده بود…

    موفق باشید.

  52. البته زهرا جان! نه به این غلظت! یعنی یه کم تلطیفش می‌کردی بهتر بود توو در و همسایه :)

  53. همه ی حرفات درست است . اما لازم نیست احساس مصیبت کنی چون اگر کسی کار زشتی انجام دهد گناهش به گردن خودش است. راه حل کاربردی اینکه کیفت را بین خودت و آن آقا قرار بده. اگر کیفت بزرگ است یک کیف کوچک تاشو پارچه ای به اندازه ی یک کتاب همراهت ببر آن وقت حله. راه حل دیگر اینکه ما واجب است که خودمان را بپوشانیم اما وظیفه نداریم تجسس کنیم که آیا کسی نگاهمان می کند یا نه. پس بهتر است به جای اینکه در اتوبوس و مترو گردنت را آسیب بزنی کتابی مجله ای ببری تا سرت گرم شود و نگاهت به کسی نیفتد. راه حل دوم این است که سرت را به صندلی اندکی تکیه دهی و چشمانت را ببندی و استراحتی کوتاه بکنی. راه حل سوم این است که با خانمی که نزدیکت نشسته یا ایستاده سر صحبت را باز کنی.در مورد تاکسی اگر وضعیت خیلی وخیم بود و طرف به صورت هدفمند و با قصد آزار جنسی به تو چسبید از راننده کمک بخواهی و اگر قبول نکرد بگویی کرایه ی دو نفر را حساب می کنی. اگر هیچ یک از اینها اثر نکرد در اولین فرصت پیاده شو و یک دربست بگیر.پول چرک کف دست است و خدا اگر کسی برای حفظ خودش پول خرج کند به او برکت می دهد.

  54. سلام بر «عاطفه» گرامی؛

    «کیف» رو خودم در کامنت‌ها پیشنهاد داده بودم. خوبه.

    در مورد «نگاه شدن»، لااقل من که نیازی به تجسس ندارم؛ چون به راحتی سنگینی نگاه‌ها رو حس می‌کنم. موضوع «وظیفه تجسس» یا گناه اینکه کی به کی نگاه می‌کنه نیست. خودم تحمل این نگاه‌ها رو ندارم!

    سپاس که یادآوری کردید «پول چرک کف دست است». منم قبول دارم. حالا اگه از هفت روز هفته، قرار باشه ۴ روزش رو دربست بگیری یا کرایه‌ی ۳ هزار تومنی رو ۶ هزار تومن بپردازی، ناراحت نمیشی؟!

    سپاس بابت پیشنهاداتی که مطرح فرمودید. در مدت دو سال و نیم رفت‌وآمد طولانی و هر روزه تمام این موارد «مجرب» شده. کم جواب میده.

    موفق باشید.

  55. سلام متن خوبی داشتید ولی خیلی بی انصافید
    من یک دانشجوی پسر هستم که حداقل هر روز دوبار سوار تاکسی میشم.
    و هر روز دختر خانم هایی را می بینم که دست این آقایون تو تاکسی را از پشت بستن من حی خودمو جمع می کنم اینا میان طرف من و چون پسرم حتی نمی تونم اعتراض کنم چون می ترسم بر عکس بشه و بهم برچسب بخوره

  56. سلام آقای «یک پسر»؛

    سپاس. بی‌انصافی منو ببخشید. من فقط از طرف خانومایی که مثل خودم هستن نوشتن.

    پیشنهاد می‌کنم شما هم از طرف آقایانی که با این معضل دست به گریبان هستن بنویسید. جالب میشه.

    موفق باشید.

دیدگاه‌ها بسته شده است.