برده با کلاه‌گیس!

[ms 0]

می‌پرسد: «عکس؟»
چهار دانه عکس می‌دهم. نگاهی می‌کند و می‌گوید: «این‌طوری نه!»
ـ ببخشید؟
ـ سرلخت (عین واژه‌ی خودش) باید باشه.
ادایش را هم درمی‌آورد. کروکی می‌کشد. انگار صحنه‌ی جنایت است!

پدرم می‌گوید: «ما مسلمان و معتقد هستیم و نمی‌توانیم و…»
آقای ایکس بلند می‌شود می‌رود پرونده‌ی چند ایرانی را می‌آورد که عکس بدون پوشش داده‌اند و نشان می‌دهد که ببینید این‌طوری. این را که نشان می‌دهد، شروع می‌کنند به بحث. من هم که همیشه از دعوا می‌ترسیده‌ام، ترس دانه‌دانه در دلم اسپند می‌شود و هی آرام به پدرم می‌گویم: «خب، اشکال نداره. نمی‌مونم. برمی‌گردم…» پدرم هم می‌گوید بیخود کرده‌اند و باز ادامه می‌دهد.

بله. بیخود کرده‌اند! ساکت می‌شوم و به زور میلی‌متر به میلی‌متر فرو می‌روم درون صندلی. سعی می‌کنم به خودم دلداری بدهم، که یادم برود در چه فضایی گیر افتاده ام: «کاش الان ساعت ۱۱ بود… کاش این آقاهه نبود و…»

اقای ایکس بلند می‌شود و از همان سوارخ پشت سرش می‌رود بیرون. من هم فکر می‌کنم رفته تا ما برویم. بعد دیدم نه، رفته تا خانومی را بیاورد که ظاهرا رئیس است. یک دفتر چندصدبرگی هم دستشان که توی آن، قانون‌های اتباع خارجی را با ماژیک، زرد کرده‌اند.

آقای ایکس مثل موش می‌نشیند سر جایش و خانم رئیس بالای سر او می‌ایستد و شروع می‌کند به توضیح و بعد هم به بحث. لحنش تند است و واقعا ترسناک. پدرم هم کم نمی‌گذارد و بحث می‌کند.

بعد از این ماجرا می‌فهمم مردهای فرانسوی خیلی مهربان‌ترند و زن‌ها خشن و همه‌شان برای خودشان عین همان مدیر مدرسه‌ای هستند که «آن شرلی» آن‌جا درس می‌داد. (البته بعدا متوجه شدم آمار زن‌هایی که توسط همسر گرام به دستان مهربان عزراییل -روحی فداه- سپرده می‌شوند، بسیار بالاست و این موازنه، دیده‌ها را بر هم می‌زند. هرچند، ظاهر همه چیز همان نظر اول است، اما خب، ظاهرا در خانه برعکس می‌شود!)

به خودم که می‌آیم، می‌بینم آن خانم که حریف نمی‌شود پدر گرام را مجاب کند، می‌گوید: «این قانون است؛ مثل شما که اجازه نمی‌دهید زن بدون حجاب وارد کشورتان شود.» (موشک در جواب موشک! خب راست می‌گفت. قانون است! مثل ما! حالا نمی‌دانم اگر کسی این حرف را به من می‌زد، باید در جوابش چه می‌گفتم. و این، سواد بالای یک بچه‌مسلمان شناسنامه‌ای را می‌رساند که فقط واجبات می‌داند و دیگر هیچ، آن هم بدون دانستن فلسفه و چرایی انجام آن).

بحث به جایی نمی‌رسد و مدارک را بر می‌داریم و بلند می‌شویم می‌رویم بیرون. حالت تهوع گرفته‌ام؛ احساس خفگی. دلم می‌خواست بغل یکی قایم شوم و فراموش کنم.

پدر عصبانی است و من هم ترجیح می‌دهم هی بگویم خب برمی‌گردم. با یکی از دوستان تماس می‌گیرد و او می‌گوید دختر من با کلاه‌گیس عکس انداخته است. با کلاه‌گیس عکس بیندازد. این‌جا، آن‌ها که معتقدند، همین کار را انجام می‌دهند. من هم توی دلم با خودم مشورت می‌کنم و بعد هم صدور فتوی! کلی فکر می‌کنم که: «چه فرقی می‌کنه؟ حتما چون موهای خود آدم نیست، اشکال نداره دیگه!» تمام راه سکوت می‌کنم و نفس هم نمی‌کشم.

می‌رسیم خانه. پدرم هنوز عصبانی است. جریان را برای مادرم تعریف می‌کند و او هم ناراحت و دمق می‌شود که اگر درست نشود، باید از شاخ شمشادش دور بماند. من هم عین خیالم نیست!

چهره‌ی مغموم پدر و مادر باعث می‌شود که کمی حس انسانیتم نمایان بشود و بگویم از مرجع تقلیدم می‌پرسم ببینم چه می‌گویند. می‌روم سراغ کامپیوتر و برای دفتر مرجعی که هرگز نمی‌رفتم سراغش، چند خط می‌نویسم که حکم عکس با کلاه‌گیس چیست و جریان را توضیح می‌دهم. چندروز بعد جواب می‌آید که اگر مفسده ندارد، مانعی ندارد.

بعد از این‌که کلی گشتم دنبال معنی کلمه‌ی «مفسده» تا بفهمم اولا چطوری می‌خوانندش و بعد هم یعنی چه، می‌نشینم توجیه می‌کنم که:
«نه که مفسده نداره. این‌جا ایران نیست که مردها عکست رو چنان نگاه کنن که بگن مثلا قبلا که صورتت چاق‌تر بود، بهتر بودا! یا ماشاءالله چقدر خوب موندید! یا از عکس آدم توی کله‌شون اسکن بگیرن و تا ابد توی حافظه‌ی مبارکشون حفظش کنن! اینا می‌گذارن توی پرونده و کارت اقامت هم می‌ره توی کیف و کی می‌گیره اون رو نگاه کنه حالا!»
بله! عقل ناقص آدم که بشود مرجع تقلید، همین می‌شود!

[ms 1]

جواب مرجع تقلید را برای پدر می‌گویم و ایشان هم می‌گوید حالا فعلا که تو قرار است برگردی ایران و یک سال وقت داریم. لازم هم نیست کارت اقامت داشته باشی فعلا. سال دیگر درخواست ویزا می‌دهیم دوباره. شاید فرجی شد. می‌روم توی خودم و به فکر فرو می‌روم که: «بله. شاید فرجی شد. آخر تابستون هم برمی‌گردم ایران و سال دیگه…»

ماجرای درگیری بنده به اینجا ختم نشد و سال بعدش که به فرانسه برگشتم، ادامه یافت که در قسمت بعدی خواهم نوشت. فقط قبل از این‌که این قسمت را ببندم، کمی راجع به وضعیت حجاب برایتان می‌نویسم تا برای قسمت بعدی پیش‌زمینه داشته باشید.

قانون ممنوعیت حجاب در فرانسه

در تاریخ ۱۵ مارس ۲۰۰۴، دولت فرانسه در قانون شماره‌ی ۲۲۸ خود، طرح ممنوعیت حجاب را در مدارس، کالج و دبیرستان‌های دولتی فرانسه، که توسط ژاک شیراک، رئیس‌جمهور وقت مطرح شده بود، با عنوان «ممنوعیت استفاده از نمادهای مذهبی» در فرانسه تصویب کرد.

این قانون، محدود به مدارس نشد و در مکان‌های عمومی نیز لازم‌الاجرا گشت. پیش از این، نیکلای سارکوزی (روح عمه‌اش شاد)، وزیر وقت کشور (دولت ژاک شیراک) دستور داده بود که عکس پاسپورت زنان باید بدون حجاب باشد (معلوم شد باید بروم یقه‌ی چه کسی را بگیرم، چون بارها به‌خاطر این مورد، در فرودگاه‌های اروپایی نزد برادران پلیس فرستاده شدم تا ایشان تأیید کنند ایشانی که در پاسپورت به‌سر می‌برند، خود بنده می‌باشم به خدا!).

البته ساقکو (دانشجویان فرانسوی به او می‌گویند ساقکو) که اصولا زیاد حرف می‌زد -چه در مواقعی که مست بود و چه در مواقعی که کم‌تر مست بود- (چون سخنرانی‌اش چند ساعت پس از نوشیدن زائل‌کننده‌ی عقلش بود. هرچند که کلا عقل نداشت!) برای خشنودی اجداد یهودی‌اش، به ارائه‌ی افاضاتش ادامه داد و بعد‌ها در زمان ریاست جمهوری‌اش از حضور زنان محجبه در مکان‌های عمومی انتقاد کرد و آن را مغایر با قانون سکولار کشور دانست.

وی معتقد بود که «حجاب، زنان را به حد یک برده تنزل می‌دهد و از منزلت آنان می‌کاهد». برای همین هم همسرش را در بدو ریاست جمهوری‌اش طلاق داد و کارلا جان را که یک مانکن و خواننده‌ی بامنزلت و آزاد ایتالیایی بود و به پوشیدن لباس عادت نداشت، گرفت! به همین سادگی، «گرفت»! ناگفته نماند که کارلا بعدا سعی کرد پوشیده و متفاوت لباس بپوشد!

لازم به ذکر است که بانوان باحجاب، حق کار کردن در نهادها، اداره‌ها و مؤسسه‌های دولتی را ندارند؛ حتی در بیمارستان‌ها، ایر لاین‌های خصوصی و فروشگاه‌ها و مغازه‌های خصوصی زنجیره‌ای و غیر زنجیره‌ای، مگر این‌که مغازه، شرکت و یا فروشگاه متعلق به خود مسلمانان باشد. نیز، عکس کارت‌های اقامت، بهداشت، دانشجویی (برخی دانشگاه‌ها) باید بدون حجاب باشد. فعلا تنها در دانشگاه‌ها حجاب ممنوع نیست؛ البته برای دانشجویان و نه برای اساتید و کارکنان.

ادامه دارد…

۱۵ دیدگاه در “برده با کلاه‌گیس!”

  1. چیزی که عوض داره گله نداره
    شماهایی که با حجاب اجباری ایران موافقید چه حقی دارید که به منع حجاب کشورهای دیگه اعتراض کنید؟

    ضمنن منظور این خانم از «روح عمه‌اش شاد» چیه دقیقن؟؟

    یا اشاره به اجداد یهودی سارکوزی چه معنی‌ای داره توی متن؟ یهودی بودن جرمه؟ زشته؟ موسی پیغمبر خدا نبود؟

  2. kheily baram jalebe va moshtaghane montazere ghesmate badisham vali ba tavajoh be in ke in matn ha shekle fasl haie yek roman shodando shakhsiat ha ham shakhsiat haie dastan iradi nadare age beporsam kollan chera raftid?L

  3. سلام و درود؛
    دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.

    ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
    موفق و پیروز باشید .
    عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
    یا علی

  4. با سلام و احترام

    سرکار خانم یاسمین:

    بهانه ی رفتن ابتدا زندگی بود و بعد هم درس، اما حکمتش چیز دیگری بود که قدری از آن در قسمت اول جاناتان و در اسم سفرنامه بر جای گذاشته شده است.

    با تشکر
    علوی

  5. معمولا متن های طولانی ِ وبتون رو نمی‌خونم …
    اما این رو کامل خوندم …
    شاید چون علاقه‌ی فراوانی به خواندن خاطرات دارم ….
    قسمت اول بسیار زیبا بود …
    منتظر قسمت بعدی….

  6. با سلام و احترام

    سرکار خانم فرانک عزیز:

    نوشته ی شما نشان از ناراحتی عمیقی نسبت به برخی موارد در کشور دارد که برای بنده قابل حدس و در ک است و به شما حق میدهم و می دانم از کجا ناشی شده است.
    مواردی هست که لازم می بینم با هم، با اجازه ی شما، مرور کنیم:
    اول اینکه اگر از ابتدا سفرنامه را دنبال کرده باشید مشاهده خواهید کرد که سعی کرده ام تا جایی که میشود در قالب طنز بنویسم. این سبک نگارش ،هم وطن را و هم کشور محل زندگی بنده را یکسان هدف قرار داده است. نکته دیگر اینکه آنچه دیده و تجربه کرده ام را بدون دستکاری نوشته ام. نه قصد عداوت با کشوری را دارم که وطن نیست و نه قصد جانبداری از کشوری که وطنم. بدوت تعارف هم مواردی که در وطن هست را بازگو کرده ام و خواهم کرد . پس اینجا بد یا خوب و آنجا بد یا خوب نبوده است. از شعار هم جدا خودداری خواهم نمود که مورد انزجار است و حدس میزنم شما هم منزجر باشید.

    نکته ی دیگر اینکه حدس این است که شما اگر ایران نباشید، فرانسه هم زندگی نمی کنید. پس از نزدیک با زوایای زندگی اینجا، مردم اینجا ، رنج های آنها و…نیز برخورد نداشته اید. اینکه گفته ام روح عمه ایشان شاد، قصد بنده توهین نبوده است. اشکالی ندارد که بگوییم روح کسی شاد، چه در در میان ما باشد چه نباشد. ایشان هم میتواند بگوید روح عمه ی بنده شاد، که البته اگر قصدش وقتی باشد که در میان ما نیست ،باید کمی صبر کند چون ایشان هنوز در قید حیات هستند .

    در متن چند تا از تکیه کلام های خود مردم را استفاده کرده ام. اینکه این ابراز علاقه ها از کجا شروع شد برایتان مثال میزنم :روزی که اعلام شد ایشان بر کنار شده همسایه ها تا چند ساعت جیغ می کشیدند و پایکوبی می کردند. کادر دانشگاه ما مرتب به همه می گفتند اگر می توانید رای بدهید بروید رای بدهید، بماند ،بیچاره شدیم. دو سال پیش، به خاطر سیاستهایش یک سال دانشگاه ما اعتصاب بود و ۹۸ درصد کلاسها تعطیل.

    نکته دیگر اینکه باید پایین نوشته توضیح می دادم که منظور از یهودی چیست تا شما و یا خوانندگان دیگر دچار سوء تفاهم نشوید که از این بابت از شما عذر میخواهم.
    در اغلب کشورهایی که یهودیت جامعه ای فعال از لحاظ اقتصادی و سیاسی تشکیل می دهد، اکثر قریب به اتفاق آنها صهیونیست هستند. یهودی هایی که مرامشان از اینها جداست آنقدر در اقلیت هستند که به چشم نمی آیند( بنده نه، شهروندان آن جامعه) و جا افتاده است وقتی می گویی یهودی یعنی صهیونیست ها. اینجا، در کشور فرانسه، بسیار فعال هستند و منطقه ی زندگیشان هم از بقیه جداست. نه نگاهت می کنند، نه حسابت. فعالیتهای اقتصادی و سیاسی هم دست آنهاست. تعیین سیاستها نیز. حتی در زمینه فیلم سازی. فروشگاه های بزرگ زنجیره ای اکثرا متعلق به ایشان است. این چیزی هست که بسیاری از فرانسویان تایید می کنند. به عنوان مثال یک ماه پیش دانشگاه ما سه روز تعطیل شد. چون قرار بود سمیناری برای بررسی صهیونیسم برگزار شود. رئیس دانشگاه برای اینکه از این قضیه جلوگیری کند ، درب داشگاه را با ۲۱ هزار دانشجو بست.

    دیگر اینکه شما منظورتان از حجاب لباس پوشیدن است؟ نمی دانم کجا ساکن هستید. اما انچه که در تهران دیدم حجاب نبود. حتی زنان اینجا هم آنگونه لباس نمی پوشند. آرایش مو و چهره هم بماند. این را دوستانی که اینجا بی حجابند هم می گویند، نیز فرانسویانی که آمده اند و برگشته اند کتاب نوشته اند.
    حجاب تعریفی دارد طبق قرآن و احکام: واجب است تمام بدن زن بجز قرص صورت و دستها تا مچ از نامحرم پوشیده شود ولباس مذکور اگر مقدار واجب را بپوشاند مانعى ندارد و از لباسهائى که توجه نامحرم را جلب کند باید اجتناب شود.

    حالا طبق این تعریف، هر چه سعی می کنم انچه ایران دیدم با این دو خط تطابق بدهم به جایی نمی رسم واقعا. مگر اینکه چشمان بنده دچار ضعف باشد.

    در آخر هم ،با اسلامی بودن کشور موافقم. به معنای اسلامی که حضرت محمد به ارمغان آورد و حضرت علی اجرا کرد وحضرت فاطمه نمونه اش شد نه اسلام و تعریف اسلامی که ما می کنیم. خانومی گلم شما هم به اشتباه ، به تعریف ، به رفتار، به حرفهای دیگران، به کج رفتنها از چیزی دلخور نشوید و یا برنگردید. میزان برای ما مشخص است. قرآن و عترت.
    اگر باز جایی ابهام داشت بپرسید در خدمت هستم. بعد هم شما سوالهایتان را برای من ننوشته بودید اما خودم جواب دادم که ببخشید(خنده). اول سوال کنید بعد اگر طرف مقابل شما اشتباه کرده بود آن وقت ناراحت شوید، ناراحت ها، نه عصبانی. حیف است سر خواندن چند خط ثانیه ها را برای خودتان تلخ کنید بانوی عزیز. آفرین لبخند بزنید. دوست داشته باشید یا هم حرف میزنیم.

    ارادتمند

    علوی

  7. پرسا علوی عزیز، که معنی اسمت رو هم نمی‌دونم حتی، نمی‌دونم کی هستی و چه شکلی هستی و چگونه هستی، اما شدیداً دوستت می‌دارم. گفتم در جریان باشی.

    کم پیش میاد من از خوندن کسی لذت ببرم. اما از خوندن نوشته‌های شما شدیداً محظوظ میشم! چه کامنت‌ها، چه سفرنامه‌ات. اینم در جریان باش :)

  8. من نمیدونم این کشورهایی که ندای آزادی و حقوق بشرشون گوش فلک رو کرده و به کار همه کشورهای دنیا هم کار دارن و تا یه اتفاقی میافته سریع جمع میشن که وامصیبتا حقوق بشر پایمال شد و……. تشکیل کمپین میدن و تصویب قطعنامه و قهر نامه و شب نامه و….. کلی نامه دیگر به یه تکه پارچه این قدر اعتراض میکنن؟

    آقا جان مگه نمیگی هر کی آزاده هر چی بپوشه و کسی هم نباید مزاحمش بشه پس چی شد.؟
    ما برای داشتن خجاب تو کشورمون هزاران دلیل داریم که از بس گفتیم خسته شدیم.دلیل اونا چیه؟
    خدایا همجنس بازی و شرب خمر برای جامعه مضر نیست ولی حفظ عفت مضره؟

  9. سلام
    فرانک عزیز و دوستای گل دیگه ام میخواستم شما رو با آقای رائفی پورآشنا کنم . تابدونین یهودی بون چرا جرمه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    antizionism.blogfa.comضمنا رائفی پور رو هم اگه تو گوگل سرچ کنید میاد.
    با تشکر یاحق

  10. سلام جناب ابرار.

    سپاس فراوان. شما برای آگاهی از نشست‌های پژوهشی ایشون می‌تونید به پورتال مصاف (http://masafportal.com/) مراجعه کنید.

    ببخشید پرسا جان :)

  11. سلام

    درمورد اون خانوم رئیس
    منطقی ترین دلیل رو براتون آورد و انصافن هم باید پذیرفت

    فرانسه
    دکتر میگفت: سن میشل خیابانی که چندین دفتر احزاب متفکر و مکتبهای آزاد اندیشی را در خود جای داده و ادعای انفجار انقلابهای آزادی خواهان از کافه هاش شنیده میشه!! ولی شما یک روزنامه چاپ آفریقای جنوبی که توسط چند جوان انتشار پیدا میکنه رو نمیتونی بدست بیاری! چون متفکرانشون فکر کردن وجود این روزنامه برای فرانسه خطرناکه!!!

    عکس
    اگر حجابت مثل دخترای تهران بود قطعن هیچ مشکلی نداشتی!
    احتمالن حجاب خانومهای مسلمون فرانسه رو داشتی!

    من
    از آشنائیت خوشحالم

  12. سلام
    هنوز نوشته های قبلیتون رو نخوندم! چون تازه با این سایت آشنا شدم ولی نقدا دست خوش!!

  13. عالی است. البته این نظر شخصی من هست.
    ولی سبک نوشته خیلی به دل می شینه.
    :)

  14. ادامه دارد… !؟!؟؟!!؟
    اگر آری و نوشته اید لینک بگذارید؟
    اگر خواهید نوشت :::: چرا این قدر دیر!؟

دیدگاه‌ها بسته شده است.