[ms 0]
شهر ایشان هیأت عزاداری خوب زیاد دارد و من به هیأتی میروم که به خانهمان نزدیکتر است. طبق معمول زود میرسم. دخترهایی را میبینم که دور هم جمع شدهاند و بین خودشان برچسبی که رویش عبارت خادمالحسین نوشته شده و چوبپَردار تقسیم میکنند. وارد جمعشان میشوم. شور و شوق جوانی آمیخته با وقار و متانت اولین چیزی است که به چشم میآید. سلام میدهم و جواب میشنوم. خودم را معرفی میکنم و میخواهم خودشان را معرفی کنند. چند دقیقه بعد همانطور که ایستادهایم و هر از گاهی یکیشان چوب را تکان میدهد و خانمها را راهنمایی میکند؛ گپ را آغاز میکنیم:
[ms 1]
چه هدف و انگیزهای باعث شده که شما توی هیأت بیایید و خادمالحسین شوید؟
سمانه فکر میکند روی حال و هوای معنویاش تاثیر دارد.
نظر راضیه مشابه اوست و از حالت عرفانی که بودن در این هیآت به او میدهند؛ تعریف میکند.
حدیث علاقهاش به در راه امام حسینبودن را دلیل اصلی این میداند که خادمالحسین شده است.
زینب میگوید سبک زندگی میتواند متفاوت شود و بالا بردن سطح کیفیت زندگی انگیزه خوبی است.
دختری که اسمش را نمیگوید، میگوید: نذر داشتم!
میپرسم چه نذری و جواب میشنوم خصوصی است! رو به بقیه میگویم: شما چی؟
حاجتی داشتهاید که به عنوان خادم از امام بگیرید؟
زینب برای کربلا رفتن خواب دیده است و این خواب خصوصی است و غیرقابل تعریف!
دختری که اسمش را نمیگوید، میگوید: برای خانوادهام نیتی داشتم و گرفتم.
دیگران میگویند مورد خاصی یادشان نیست.
پس دلبستگی شدید شما به این کار از کجا آمده؟
سمانه عاشق خادمی ائمه است و راضیه امام حسین ع را خیلی خیلی دوست دارد.
فاطمه با صدایی که از شوق میلرزد میگوید وقتی تواناییاش را دارم. یکجور بی معرفتی است که این کار را نکنم.
حدیث با خادمالحسین بودن بیشتر یاد خدا، یاد امام حسین ع، یاد رفتارهایی که باعث بهتر بودن میشوند؛ میافتد.
دختری که اسمش را نمیگوید، میگوید: دوست دارم رضای خدا را جلب کنم.
و بعد به خاطر نظم دادن به قسمتی که خانمهایی تازه وارد شدهاند؛ جمع را ترک میکند.
چه خاطره و تصویری از بچگی عزاداری امام حسین توی ذهنتان نقش بسته؟
فاطمه میگوید اولها از گریه مردم تعجب میکردم اما بعد که روضهها را گوش دادم و مادر از مصایب بچههای امام حسین گفتند خودم مثل آنها شدم.
حدیث میگوید: توی خانه ما میآمدند، روضه میخواندند و من هیجان خاصی داشتم.
آشنایی اولیه زینب از وقتی بوده که از پنجره خانه دسته عزاداری را میدیدند و با بزرگترها توی خیابان دسته را همراهی میکردند.
خاطره راضیه که از یادآوری آن لبخند به لبش مینشیند این است که برای اولینبار توی جلسه روضه، چادر سیاه سرش کرده است و از این بابت به آن مدیون است.
[ms 2]
سبک زندگی خادمالحسین توی محرم چه تغییری میکند؟
فاطمه از شوخیها و حرفهای بیهوده که قبلا میزده و تلویزیون دیدنش کم میکند.
راضیه با حالت کلافه میگوید: وقت کم میآورم. به کارهایم نمیرسم.
برای سمانه تغییر از لحاظ طرز برخوردش با دیگران از هر چیزی محسوستر بوده.
و حدیث میگوید کلاً حس دیگری دارم. انگار حواسم به خودم است و سعی میکنم روی خودم بیشتر کار کنم.
به نظر زینب نه تنها هیأتیها بلکه به طور کلی رفتار افراد جامعه تغییراتی میکند.
[ms 3]
در حین انجام وظیفه و نظم دادن فرصت میکنید عزاداری کنید یا به سخنرانیها گوش بدهید؟ اصلا خودتان چی را بیشتر دوست دارید؟ روضه یا سخنرانی؟ عزاداری یا تغذیه فکری؟
راضیه میگوید: کمابیش سخنرانی و تغذیه فکری که در حین انجام وظیفه(!) وسطش قطع میشود.
فاطمه هر دو را با علاقه دنبال میکند. میگوید سخنرانی تنها کافی نیست. روضهها باید چاشنیاش باشد.
زینب نظری مشابه فاطمه دارد و اینکه اینها را نمیشود جدا کرد. در حین سینهزنی باید تغذیه فکری شویم.
سمانه سخنرانی را ترجیح میدهد. سخنرانی که به درد جوان بخورد و به دل بنشیند.
حدیث شعرهای مداحها را خیلی دوست دارد بخصوص شعرهایی که تکراری نباشند و داستانها و وقایع عاشورا را هم بگویند.
[ms 4]
چه آسیبهایی در جلسات عزاداری به چشمتان آمده؟
راضیه از بلوف زدن بعضی مداحها میگوید و فاطمه اضافه میکند: روضه باید به شبهه پاسخ دهد اما گاهی روضهها به شبههها پاسخ نمیدهند؛ تازه شبهه ایجاد میکنند. بعضی روضهها و مداحیها شک و دوری جوانان را ایجاد کردهاند.
عقیده حدیث این است که سخنرانی باید کاربردیتر شود و مشکلاتی که همه دارند و راهحلشان را بگویند. روضه باید تاثیر بگذارد اما زود فراموش میشود.
خادمالحسین چکار میکند که مکمل روضهها باشد و حس و حالش را از دست ندهد؟
فاطمه کتاب خواندن را بهترین مکمل و ضروری میداند. از خودش میگوید که قبل از محرم شروع به کتاب خواندن کرده است.
و سمانه شرکت در کانونهای مطالعاتی را توصیه میکند؛ به اضافه استفاده از سیدی و بستههای فرهنگی که در اختیار مردم قرار میدهند.
عقیده راضیه این است که تفکرات خودش مهم است. یک گوش در و یک گوش دروازه خوب نیست.
[ms 5]
جمعیت کمکم زیاد میشود و وقت خادمالحسینها را بیشتر از این نمیشود گرفت. از همه تشکر میکنم. در آخرین لحظاتی که دارم خداحافظی میکنم؛ فاطمه میگوید:
«خادم خاک پای عزادارها است اما بعضی از مردم رفتارشان خوب نیست. فکر میکنند نظر خودمان را تحمیل میکنیم و اگر چیزی میگوییم حرف زور است و بد آنها را میخواهیم. در صورتی که وظیفه ما نظم دادن به جلسه است. این آزار دهنده است.» این دقیقاً مرتبط با خاطرهای است که از رفتار سال گذشته یک انتظامات یا همان خادمالحسین در یادم مانده است. گوشهای را انتخاب کرده بودم و برای دل تنگ خودم دعا میخواندم که با چوبپَردار زد روی دوشم: جای مناسبی ننشستهاید؛ صفها را از جلو پُر کنید… و من چقدر…
قیامت بی حسین غوغا ندارد»شفاعت بی حسین معنا ندارد»حسینی باش که در محشر نگویند»چرا پرونده ات امضاء ندارد
قشنگ بود
مخصوصا وقتی عکس ها متوجهم کرد که مصاحبه ی عزیزانی رو میخونم که در دانشگاهی که درس میخونم خادم الحسین هستند
خوش به حالتون هم دانشگاهی ها
التماس دعا
اینجا دانشگاه اصفهانه
من یه شبش رو رفتم
خوش به حال خادم الحسین ع دعاکنید منم لیاقت پیدا کنم