برشی از یک نسل

کوچه‌ها را یکی‌یکی طی می‌کنم برای رسیدن به سالن همایش. شهر چند ساعتی است که از خواب بیدار شده. روبروی من جمع دخترانه‌ای در حرکت است؛ دو چادری و دو مانتویی؛ مشکی و سبزآبی و طوسی چهارخانه. ذهنم می‌رود سراغ ارتباط میان رنگ لباس و شخصیت سیاسی فرد -دمِ انتخابات است و من هم در حال رفتن به جلسه ای سیاسی؛ پس سیاست زدگی ام را زیاده خرده مگیر!‌ – نگاه می‌کنم؛ آن سوتر دختری با مانتوی قرمز، دیگری آبی، یکی کرم، آن دیگری… اصلش چه فرقی می‌کند رنگ‌ها؟ من اگر بخواهم بشناسم‌شان باید باورها و تردیدهای ذهنی‌شان را بدانم؛ باید بشنوم و بخوانم‌شان. بگذریم… اول گزارشی، ذهنم عجب جریان سیالی یافته است!

تفاهم فیروزه‌ای

جلسات انتخاباتی از نوع اصلاح‌طلبانه‌اش را پیش از این، بارها رفته بودم؛ سال‌های قبل که قافیه‌ی سرودن‌شان از جامعه‌ی مدنی و آزادی و برابری جنسیتی و زندانی سیاسی و حقوق بشر و …، خاتمی و معین و کروبی بود. حالا اما قصه کمی فرق می‌کند؛ این بار قافیه شده است «میرحسین موسوی». نخست وزیر سابق که سکوت بیست ساله‌اش را به دلیل آنچه که خود «احساس خطر برای آینده ی نظام و کشور» می‌داند، شکسته است. و البته میان همه ی جلسات اینچنینی، این جلسه باز به نوعی متفاوت تر؛ جلسه ای دخترانه با حضور دکتر زهرا رهنورد، همسر و فعال‌ترین عضو ستاد انتخاباتی موسوی که در اغلب جلسات انتخاباتی همراه اوست. سالن همایش اسمی انتخاباتی هم دارد: «تفاهم»!

وارد که می‌شوم، همه چیز سبزآبی می‌شود جلوی چشمانم؛ تیپ آدم‌ها، پرچم‌های کوچک با اسامی پیامبر، امام علی و حضرت زهرا -سلام الله علیهم-، مچ‌بندها و بازو بندها، نوارهای باریک که اغلب در حیاط امامزاده‌ها، محض تبرک دیده می‌شود و شال‌ها که آبی است. تا چشمم سراغشان می‌رود، دختری که پشت میز ایستاده، اشاره می‌کند که : «می‌توانید تهیه و زیر چادرتان از آن استفاده کنید.» تشکر می‌کنم. ذهنم را کمی -خیلی بیشتر از کمی!- خط‌خطی می‌کند این رنگی شدن‌های مد شده در انتخابات امسال؛ راستش کمیت تفکر حقیر برای فهم ربط این قضیه با انتخاب اولین مقام اجرایی مملکت، هنوز عجیب می‌لنگد. این خط‌خطی سبزآبی روی ذهن انتخاباتی‌ام، وقتی پررنگ‌تر می‌شود که چشمم می خورد به لیوان‌های یک بار مصرف چای: همه یک دست، سبز! بگذریم… یادم می‌افتد که اینجا همایش «نسل فیروزه ای»است؛ دختران حامی میرحسین موسوی.

تریبون آزاد درون گروهی!

در لابی سالن، مشغول رویت اقلام تبلیغاتی و قسمتی از پشت صحنه‌ی جلسه هستم که از داخل صدای قرائت قرآن و بعد هم نوای سرود ملی‌مان به گوشم می‌خورد. مثل همه‌ی جلسات ایرانی، جلسه با تأخیر شروع شده است. من که وارد می‌شوم، نیمی از حدود ۳۰۰ صندلی سالن تفاهم، هنوز خالی است، که تا پایان مراسم باز به شیوه‌ی کاملاً بومی و ملی! «هر کس هر موقع اومد، بیاد تو!!»، نیمی از آن نیمه‌ی خالی هم پر می‌شود.

غیر از فیلم‌بردار و چند نفر از انتظامات سالن، باقی خانم هستند؛ نسل فیروزه ای! به قول مجری مسلط مراسم، نسل پیروز فیروزه‌ای.

مجری، مانتویی سنتی با شالی سبز دارد. مهمانان ویژه‌ی مراسم هم، ردیف جلو نشسته‌اند: زهرا رهنورد، فخر السادات محتشمی‌پور و الهه کولایی.

دختر جوانی شعری در باب گشت ارشاد می‌خواند و اینکه با نزدیک شدن به انتخابات، کمتر تذکر می‌دهند تا افراد بیشتری در انتخابات شرکت کنند و بعد هم قصه را می‌رساند به گوجه‌ی ارزان قیمت و سیب‌زمینی مجانی و پرتقال‌های اسرائیلی! دست آخر هم کاندیدای هم‌جناحی خود را بی‌نصیب نگذاشته و چند بیتی در باب حمایت ساسی‌مانکن از یک حاج ‌قای انتخاباتی! می‌گوید:

تازه وای وای کجاست پارمیدا؟!
رونمایی شد از ساسی مانکن!
نیست با این حساب، دور از ذهن
فرض کنسرتی از سوزان روشن!
با مجوز شود به زودی پخش
فیلمهایی که برده نخل کن
الغرض کرده تجربه ثابت
که برای همه، چه مرد و چه زن
می شود قبل ِهر همه پرسی
سانفرانسیسکو، جای جای وطن!

مجری، زهرا رهنورد را برای سخنرانی دعوت می‌کند و بعد هم خبر از برگزاری تریبون آزاد می‌دهد. رهنورد تقاضا می‌کند، ابتدا تریبون آزاد برگزار شود؛ سوت و کف حضار، مهر تأییدی می‌شود بر این تقاضا.

دختران سرزمین من از استان‌های مختلف و تعدادی هم با لباس محلی شهر خود، حرف‌ها، دغدغه‌ها و درد دل‌هایشان را بازگو می کنند؛ یک تریبون آزاد درون گروهی؛ چرا که همه اعضای ستادهای انتخاباتی موسوی هستند.

شمع‌های فیروزه ی روی سن، لا به لای تورهایی سفید می سوزد. دو طرف سن، دو تصویر بزرگ، یکی از سید محمد خاتمی و میرحسین موسوی و دیگری عکس تک‌نفره ای از موسوی که با ناشی‌گری طراحان دکور، به گونه‌ای گذاشته شده که روی موسوی، پشت به صحنه است. در ذهنم این تصویر، تجسم حرف عده‌ای می‌شود که معتقدند موسوی، چندان از وضعیت ستادهای خود باخبر نیست و… . بگذریم که مدام در حال گذریم!

دختران فیروزه‌ای

اولین دختر با روسری ترکمن زیبایش، دلم را به سرزمین ترکمنی ایران می‌برد، استان گلستان. او از موسوی اعلام مواضع صریح‌تر و شفاف‌تر می‌خواهد و از دموکراسی می‌گوید، از آزادی خواهی، از حقوق بشر، از برداشتن نگاه جنسیتی، از حفظ رسوم و زبان ترکمنی. در میان حرف‌هایش، آماری هم از حمایت قلبی و گرایش ۷۰ درصدی مردم به موسوی ارائه می‌دهد. بی آنکه حرف از منبع و مأخذی باشد؛ معتبر و غیر معتبر و رسمی و غیر رسمی اش بماند!

نفر بعد، دختری است از چهارمحال بختیاری. از بیکاری و نگاه جنسیتی گلایه می‌کند. بعد هم خوزستان و کرمان و کهکیلویه. میان برنامه‌ی بین دو سخنرانی هم ثانیه‌هایی است از ترانه‌ی زیبای «وطن ای هستی من» با صدای سالار عقیلی که با کف و سوت فیروزه‌ای ها همراه می‌شود. من اما وقتی می‌گوید: «‌همه ی جان و تنم، وطنم، وطنم، وطنم» هوای چشمانم کمی سرخ و بارانی می‌شود، دلم برای مظلومیت این خاک که برای حکمرانی بر آن به هر رنگی درمی‌آیند، می‌سوزد و برای این دختران فیروزه‌ای هم!

نماینده کهکیلویه و بویراحمد هم، همان آمار دختر ترکمن را با هان مختصات اعتباری! بیان می کند. بیان دقیق و یقینی چنین آماری، آن هم در مملکتی که کمتر آماری درست از آب درمی آید، و «آن هم»تر! در نزدیکی انتخابات، جسارت ویژه ای می خواهد که گویا این دختران فیروزه ای از چنین جسارت ویژه ای، عجیب بهره مند هستند.

دختری کرمانشاهی از تناقض و فریب می‌گوید؛ از فقر، بیکاری، گسیختگی فرهنگی و از کمی امکانات اختصاص یافته به کرمانشاه، به دلیل مرزی بودن و خطر حمله بیگانگان و…

نماینده ی شیراز به آمارهای قبلی، آمار جالب توجه تری را اضافه می کند: «از هر دانشجو در شیراز، ۵ نفر تذکر کتبی گرفته و ۳ نفر اخراج شدند!» ذهنم می‌رود پی مساوی شدن «هر دانشجو» با «۵+۳ دانشجو» که آن شعار پایانی‌اش، معادلاتم را بهم می ریزد : «دانشجوی سیاسی آزاد باید گردد». احتمالاً، مقصود زندانی سیاسی است و گرنه که همه‌ی دانشجویان سیاسی که در زندان نیستند! معادلات ذهنی و دانشجوی سیاسی و آمارهای معتبر، وسط سوت و کف و شعار و «وطن ای هستی من» سالار عقیلی گم می‌شود.

نماینده‌ی ایلام از آمار بالای خودسوزی دختران در ایلام، چنان می‌گوید که احساس می‌کنم، او تنها دختر زنده‌ی ایلامی است! و البته این را معلول این سه سال ظلم دولت نهم به زنان و تصویب قوانین و ترویج افکار عمومی برضد زن، در این دولت می‌داند.

نماینده ی تبریز از رهنورد می خواهد که برای تبلیغات انتخاباتی به روستاها و حاشیه ی شهرها هم توجه کرده و تنها به شهرهای بزرگ اکتفا نکنند.

صحبت های رهنورد و تب آنتی فمینیستی من!

نوبت می‌رسد به زهرا رهنورد که توسط مجری، اینگونه معرفی می‌شود: سرکار خانم دکتر پرفسور زهرا رهنورد. دقایقی قبل، الهه کولایی مراسم را ترک کرد و حالا سوت و کف و حرکت پرچم‌های سبز منقش به اسامی متبرک معصومین را همراه با ترانه ی «وطن ای هستی من»، نمی‌بیند.

رهنورد شال آبی‌اش را دور گردنش انداخته و دستانش را برای جماعتی که به احترامش با همان کیفیت توصیف شده در پاراگراف قبلی، ایستاده اند، تکان می‌دهد.

صحبت های او، در این جمع دخترانه، همه به آنچه که وی «حقوق زنان» می نامد، برمی گردد:

«من اگر خودم سه فرزند دختر نداشتم،‌ باز هم آنچه شما می گویید را با گوشت و پوستم احساس می کردم… حمایت از زن امری است که در کنار رفع تبعیض،‌ باید در دستور کار هر دولتی قرار بگیرد. … در کشور ما به دلیل عدم وجود سیاست های درست نسبت به زنان، آن‌ها احساس بی‌پناهی می‌کنند. آنچه در اسلام به آن اعتقاد داریم بهترین است، ‌اما آنچه به آن عمل می شود، ‌به خصوص در چهار سال اخیر، زشت‌ترین و بدترین‌هاست…ایجاد فضای امنیتی علیه دختران و جوانان، موانع موجود برای اشتغال دختران جوان، عدم مشارکت فعال در سرنوشت اجتماعی و سیاسی و وجود یک نوع فشار بر زنان که رفتاری قیم مآبانه را بر آنان تحمیل می کند، از مشکلاتی است که باید راه حل مناسب مقابله با آن ها را به کار برد… قوانین کنونی و محدودیت‌هایی که با اسلام هم‌خوانی ندارد باعث می‌شود آزادی هایی که اسلام به انسان و زن داده از او سلب شود و موقعیت ازدواج را برای وی به موقعیتی تلخ تبدیل کند… رفتار گشت های امنیتی با زنان زشت‌ترین و کثیف‌ترین رفتار قیم‌مآبانه با آن‌ها است و به طور کلی هر رفتاری که به زندگی خصوصی جوانان و زنان ما دخالت کند مردود است.

هر چند دقیقه یک‌بار، صحبت‌های رهنورد با سوت و کف حضار قطع و مورد تأیید قرار می‌گیرد. بعد از او نوبت به فخرالسادات محتمشمی پور می‌رسد که خود را مادر تمام دختران ایران بنامد. او می‌گوید: «ما در این وطن سرفراز به عنوان مادران ایرانی پشتیبان شما هستیم و اجازه نخواهیم داد هرگز این پرچم پر افتخار را دشمن خارجی و نادانان در داخل لگد مال کنند… همانطور که مادران ما، ‌ما را همراهی کردند برای ویران کردن کاخ استبداد،‌ اکنون ما شما را تا برای رسیدن به پیشرفت و توسعه برای همیشه همراهی می کنیم.»

برای کسی چون من که هیچ‌گاه دغدغه‌های زنانه‌ای نداشته، این صحبت‌ها یعنی آلرژی‌ام به فمینیست بازی عود می‌کند و حالا تا مدت‌ها تب آنتی فمینیستی‌ام بالا می‌ماند. شاید برای بالا نرفتن همین تب باشد که سعی می‌کنم به روی خودم نیاورم کلام یکی از اطرافیان دکتر رهنورد را که با اشاره به او، می‌گوید: «کاش روزی برسد که یک زن، رئیس جمهور ایران شود.» تأیید اطرافیان، همه‌ی شعارهای «برداشت نگاه جنسیتی» را به خاطرم می‌آورد؛ شعارهایی که از ابتدای مراسم فضای سخنرانی را پر کرده بود. کسی به فکر برداشت این نگاه نیست؛ فقط سمت و سوی آن را می خواهند تغییر دهند؛ از مرد سالاری به سمت زن سالاری!

زنده باد مخالف من!

با نمایش کلیپ تبلیغاتی موسوی و بعد هم سخنرانی احساسی نماینده‌ی قم با چاشنی بغض و اشک و با واژه‌هایی که قم را، یک زندان نامحسوس بزرگ به تصویر می‌کشید نوبت به برنامه‌ی پایانی و اجرای برنامه توسط دو نوازنده‌ی دف و قانون می‌رسد. وسط نوازندگی دف و سوت و کف حضار، یادم می آید که این سالن متعلق به مسجد امام جعفر صادق-علیه السلام- است.

پیگیری های من برای گرفتن وقت مصاحبه از زهرا رهنورد به جایی نمی‌رسد. من میان این جمع، با تیپ متفاوتم، با لباسی که سبزآبی نیست، با پرچم های سبزی که دستم نمی‌گیرم و همراه آهنگ به رقصشان درنمی آورم، با دست و سوتی که نمی زنم، با شال آبی که روی سرم نمی‌اندازم و با نایستادنم در کنار جمع دختران فیروزه ای برای گرفتن عکس یادگاری با رهنورد و محتشمی پور، به چشمشان وصله‌ی ناجوری هستم که کمتر جوابم را می‌دهند. شاید در نگاه آنان هر که با ایشان نیست، در مقابل آنان است! من میان برخوردهای متفاوتشان، دلم می خواهد از شعار «زنده باد مخالف من» بگویم؛ همین!

برشی از یک نسل

از سالن مسجد خارج می‌شوم. چشمانم که به روشنایی عادت می‌کند، سعی می‌کنم رنگ‌های متفاوت دختران ایرانی را ببینم، رنگ‌هایی در کنار فیروزه‌ای. دختران سرزمین من، هر رنگی هم که باشند ایرانی‌اند و من دلم نمی‌خواهد رنگ سیاست زده‌ی رقابت انتخاباتی، میان رنگین کمان دختران ایرانی، فاصله بیندازد؛ کاش مردان و زنان سیاست این را می‌فهمیدند.

نسل فیروزه‌ای، یک نسل نیست؛ برشی از یک نسل آرمانی است که دل‌شان می‌خواهد در برگه‌های رأی ۲۲ خردادشان، نام میرحسین موسوی را بنویسند؛ همین! کاش آنقدری رنگی نشوند که بعد از انتخابات دیگر رنگین کمان را فراموش کنند.

۶ دیدگاه در “برشی از یک نسل”

  1. توصیفی بسیار زیبا و واقعی از آنچه دیده بودند منتظر نشست نامه های دیگر سیاسی انتخاباتی هستیم.

  2. چقدر فیروزه یا حاجی فیروزی که خودشان از حاجی فیروز شدن خبر ندارند چه بازیچه دست قدرت طلبانی شده اند که برای رسیدن به آن همه چیزشان خواهند فروخت

  3. با اینکه نگارش شما بوی اصولگرایی میداد و خیلی سعی کردید که این بو به مشام دیگران نرسد اما قلم بسیار خوب و آرمان های بزرگی دارید

  4. تحلیلی منصفانه از مظلومیت زنان وسوء استفاده از آنها در مسائل سیاسی ،عالی بود

  5. گزارش خوبی بود. خیلی دوست دارم که گزارشی از یک اصلاح طلب در جمع اصولگرایان نیز بخوانم.

  6. بنام خدا
    سلام
    نمی دانم چرا هر وقت زنان چادری به ظاهر مسلمان( که از این راه به جایی رسیده اند یعنی حق تقوا!! دریافت می کنند) صحبت از پذیرش مصوبات کنوانسیون عدم تبعیض می کنند بلاتشبیه یاد همجنسگرایان غربی می افتم که اصرار دارند در کلیسا و با آیین مذهبی ازدواج!!! کنند

دیدگاه‌ها بسته شده است.