پری دریایی

«‌خوب که نگاه می‌کنی، می‌بینی جز قلبت همیشه در تو چیزی هست برای تپیدن، برای پروانه شدن. لحظه‌های نابی که احساس می‌کنی مخاطب وحی خداوندی و کلمات بر قلبت الهام می‌شوند و شور هستی با همه پستی‌ها و بلندی‌هایش، غم‌ها و شادی‌هایش، کلمه می‌شود و از زبان تو می‌تراود.

این صفحه متعلق به همه بر و بچه‌هایی است که کودکان احساس‌شان اهل بازی و جست‌و‌خیزند؛ برای همه کسانی که سر ریز احساس‌شان را کلمه می‌کنند و بر کاغذ می‌آورند.

اولین‌های صفحه دو شعر از دو شاعر جوان است که تراوش احساس‌شان در یازدهمین کنگره شعر جوان بر گزیده شد. ما لذت بردیم امید شما هم لذت ببرید!

بار سنگین

راحله معماریان از تهران

تیر نگاهش آتش قلب عطارد شد

از ابتدای آفرینش عاشقی مد شد

نزدیکتر موجود این منظومه تا دیدش

از هر چه جز او کور شد، از خویش بیخود شد

دیگر نمی‌دانم، پس از آن را نفهمیدم

بر هر بلایی مبتلا، بیچاره لابد، شد

کوچکترین سیاره هم دور سرش چرخید

سرگشتگی دیگر مسیری پر تردد شد

بر شانه کم جان، همیشه بار ِسنگین است

در قرعه فال تو پیدا نام هدهد شد

جاهل پذیرفت آن‌چه را هرگز نمی‌بایست

کاری که هرگز ازل باید نمی‌شد، شد

پری دریایی

رضوان چرخکار از کاشان

پری دریایی، قسمت آدم‌ها شو

چند روزی پی ما، دل‌زده از دریا شو

تر گیسوی بلندت، شب باران من است

خواستی زود برو، زود ولی پیدا شو

مهربان اما، در بند نمک‌گیری آب

مهربان‌تر شو و از بند پری‌ها وا شو

خواب دیدند دو چشمم، صدف پلک تو را

چشم بگشا و ببین، خواب مرا معنا شو

خانه در ماه شب دریاچه ساختم

آستین بالا کن، پای بکوب، از ما شو

کوب، کوب، این شبِ غم از ازل آرام نداشت

کوب بر سینه دف، معجزه کن، غوغا کن

باز هم شعر شدی لهجه دریایی من

باز در معجزه‌هایت غزلی زیبا شو