من در برزخ افکارم زندانی شده ام
زندگی مثنوی تلخی سروده است
و دلتنگی هایم به ناکجاآباد دنیا رسیده اند
میدانی خودت …
توانش را ندارم
ایمانم سست تر از گلبرگ شقایقهاست
روحم در بیگاری آرزوهایش غوطه ور شده
و اعتقاداتم در تلاطم سیلابهای زمین گرفتارند
برایم دعا کن …
دعا …
من ضعیف تر از شبنم زلال ابرهای بهاریم
آوار ناامیدی غزلهای شب سخت خموده ام کرده
و صورت زیبای لحظه ها رنگ باخته است
برایم دعا کن …
آرمانهای جوانی ام رخت بسته اند
و مهربانی ثانیه هایم فراموش شده اند
تنهایی لبریز شده
سکوت به انتها رسیده
و اندوه تکثیر یافته است
برایم دعا کن …
دعاگوی لحظه لحظه های زمین
نجواگر سطر سطر آیه های آسمانی
صاحب رویای خیس جمعه های غریب
برایم دعا کن …
دعا …