یاابوالفضل

بزرگی …
آنقدر که استعاره و تمثیل به آسمانها برایت کم است
بزرگواری …
و این ارثیه ای است که انگار مادرت برای تو بجای گذاشته
از زیبایی ات بگویم یا از مردانگی ات … ؟
ایثارت که فرات را خجالت زده ابدی تاریخ کرده است
من از زیبایی ات نمی گویم …
یک قبیله
یک کره خاکی
چند صد نسل انسان
می گوید …
قمر بنی هاشم

از رشادتهایت چه بگویم …
وقتی که حسین (علیه السلام) در نبودت می گوید
کمرم شکست …
از وفایت می گویم
باز هم نمی توانم …
چون اینقدر بیکران است که من …
که من تعبیری برای بیانش پیدا نمی کنم
ادب …
ادب انگار با وجود تو زاده شده
تا آنجا که آرزوی شنیدن کلام برادر را بر دل حسینت گذاشته ای …
باب الحوائج نامیده اندات
نه عرب ، نه عجم …
بلکه ارمنی و مسیحی هم …
چه کرده ای ؟
دستهایت بر زمین افتاده …
اما …
اما گره از زلفهای آسمان باز می کند
نمی دانم …
نمی توانم …
من در میان بی نهایتی وجودت محصور شده ام
و کلمات و واژهها در بیان تو به حقارت همیشگی محکوم شده اند
تو …
فقط خودت هستی
خودت …
یعنی
اباالفضل العباس