دا یعنی هفتصد صفحه دانشگاه

دا

نویسنده: سیده زهرا حسینی به اهتمام سیده اعظم حسینی

ناشر:‌ انتشارات مهر

وارد کتاب فروشی می شوی، آمده ای چند کتاب بخری تا وقت های خالی تعطیلات تابستانه ات را پر کنی!

دو کتاب از قیصر امین پور بر میداری و قفسه ی شعر را می گذرانی، میرسه به قفسه رمان ها یکی دو رمان هم بر میداری می روی پای صندوق که چشمت می افتد به قفسه ی دفاع مقدس!

کتاب ها را همان جا روی میز صندوق می گذاری و میروی کنار قفسه دفاع مقدس آرام کتاب ها را از نظر می گذرانی، خیلی هایش را هنوز نخوانده ای چشمت روی یک کتاب می ایستد، یک کتاب با قطع رقعی کتابی که قطر زیادی دارد، جلد سفید و طرح قرمز رنگی که رویش خورده نظرت را بیشتر جلب می کنی، اسمش را از نظر می گذرانی «دا» نمی دانی یعنی چه!

کتاب را بر میداری کنارش نوشته خاطرات سیده زهرا حسینی به احتمام سیده اعظم حسینی! با خودت فکر می کنی ممکن است نسبت فامیلی داشته باشند!

چند صفحه ای را همان جا در کتاب فروشی می خوانی، غرق در صفحات اول کتاب شده ای و حالا که فهمیده ای دا یعنی مادر آن هم به زبان کردی، صدای صندوق دار تمام افکارت را در هم می ریزد: «خانم کتاب هایتان را حساب کردم!» دلت نمی آید کتاب را نخری، دا را هم بر میداری به قیمتش نگاه می‌کنی «یازده هزار تومان»به کیف پولت نگاهی می‌اندازی و خیالت راحت میشود که می توانی کتاب را بخری!

چند روزی را سرچ می کنی تا اطلاعاتی از کتاب پیدا کنی! چیزهای زیادی تو را ترغیب می کنند به زودتر خواندن کتاب! اینکه مقام معظم رهبری بر خواندن این کتاب تاکید کرده اند، انگیزه ی بیشتری داد تا بتوانم کتاب را شروع کنم!

چند فصل اول را که گذراندم، دیگر خودم نبودم تمام لحظه هایم را با کتاب زندگی میکردم! با دا خندیدم و گریه کردم،چند شب را تا صبح نخوابیدم! جنون دا تمام وجودم را گرفته بود،همین طور که پیش می‌رفتم و صفحات کتاب را می خواندم و صفحات زندگی سیده زهرا حسینی را ورق می زدم خودم را با او هم درد می‌دانستم! گاهی با زهرا اشک می ریختم و گاهی با هم می خندیدیم! کتاب را زمین نمی‌گذاشتم فقط گاهی که روحم درد می گرفت دیگر نمی خواندم!
روحی که حالا تمامش شده بود زهرا! با زهرا شکستم وقتی پدرش شهید شد!

» یکی از مرد ها توی قبر سرید و پیکر را از وسط گرفت گفت:کمک کنید. زینب خانم و لیلا زیر بغلم را گرفتند. نمی‌توانستم خودم را بیرون بکشم. مرا بالا کشیدند. باز هم نتوانستم خودم را جمع و جور کنم. روی زمین،کنار قبر مچاله شدم.آخرین لحظات دیدن بابا بود.توی قبر خم شدم و نگاه کردم. روی بابا را باز کردند و تلقین خواندند.این صدا را که می شنیدم، احساس می کردم قیامت شده»

و من فرصت پیدا کردم تا خود ۱۷ ساله ام را با زهرای ۱۷ ساله کنار هم بگذارم ! زهرای ۱۷ ساله ای که هم غساله بود و هم سرباز و هم امدادگر! «رفتم طرف شلنگ آبی که گوشه باغچه افتاده بود. شیر را باز کردم.خدا را شکر آب می آمد.اول دستم را که بعد از جمع کردن مغز پیرمرد مکینه خاکمال کرده بودم،شستم. بعد دستم را پر آب کردم و به طرف دهان بچه بردم.صدای گریه اش آرام تر شد و دهانش را به آب نزدیک تر کرد….. رفتم توی همان وانت که هنوز مشغول تخلیه جنازه هایش بودند،نشستم.چهره زن های کشته شده جلوی نظرم آمد.یعنی کدام یک از آنها مادر این طفل معصوم بود؟؟»

۷۰۰ صفحه زهرا بود اما من در تمام صفحات دنبال خودم می‌گشتم! ۷۰۰ صفحه را با زهرا زندگی کردم به اندازه ی ۳-۴ روز! ۷۰۰ صفحه درس گرفتم! دا یعنی ۷۰۰ صفحه دانشگاه!

۱- بعدها سید زهرا حسینی را در برنامه ماه عسل دیدم و آنجا خودشان گفتند که فقط تشابه فامیلی بوده با گردآورنده کتاب!

۲- انتشارات سوره مهر کتاب های محشر زیاد دارد و یکیشان همین دا هست!

۳- در جایی خواندم که در عرض ۸ ماه به چاپ ۵۵ رسیده و همین چند روز پیش که رفته بودم کتاب فروشی چاپ ۶۴ را هم دیدم!

۴ دیدگاه در “دا یعنی هفتصد صفحه دانشگاه”

  1. ممنونم از معرفی بسیار خوبتون حتما در اولین فرصت میخونمش …

    کاش کتاب کمی ارزونتر بود !

  2. با سلام .
    اهتمام املای صحیح واژه مورد نظر شماست

  3. سلام
    کتاب دابه چاپ هفتادم رسیده.این را چند روز پیش در یک محفل دفاع مقدس از خود خانم سیده زهرا حسینی شنیدیم
    کتاب «خاکهای نرم کوشک» سرگذشت شهید یونس برونسی نیز بسیار خواندنی است. خواندن این کتاب را رهبر فزانه انقلاب توصیه فرموده اند

  4. خوب البته من در جایی خودم دیدم این کتاب را می دادند۴۰۰۰تومان. چند درصد تخفیف می شود؟ به هوس افتادم چند تا از آن را بخرم بروم کیلویی بفروشم. نمی خواهم ارزش چیزی که نخواندم را پایین بیاورم اما می دانم این محصولات از چه رانت هایی برای پرفروش شدن بهره می برند. مثل آن اکران کذایی فیلم فاخر آقای ده نمکی. این کامنت را محض اطلاع شما گذاشتم نه انتشار آن.

دیدگاه‌ها بسته شده است.