ما حامیان حقوق بشر شدیم!

گفتند شفاف‌سازی! روزی سه بار، صبح، ظهر، شام و … شاید هم بیشتر! در روزنامه‌ها، مجلات، صداوسیما، سخنرانی‌ها و …؛ کم کم باورمان شد باید همه جا و همه چیز شفاف باشد. ما هم شروع کردیم به شفاف سازی. دیوارها مزاحم بودند؛ تا آن جا که می‌شد برشان داشتیم؛ همه جا اُپن شد!

پنجره‌ها را بزرگ کردیم. رو به رو. مشرف به هم… . مباد که متهم شویم به شفاف نبودن.
از خانه‌های یکی دو طبقه، اشراف کامل نبود. خراب‌شان کردیم. جای‌شان برج سبز شد؛ هر روز بالاتر از دیروز؛ و وسعت دیدمان عجیب زیاد شده بود.
شفاف‌سازی داشت کامل می‌شد. کافی بود اراده کنی تا از پنجره‌ی خانه‌ات تک تک همسایه‌ها را بررسی کنی.

خانه‌ها شفاف شده بودند اما هنوز بودند آدم‌های مبهمی که در فاصله‌ی دیوار بین دو پنجره مخفی می‌شدند. مردها به بهانه‌ی کار بیرون می‌آمدند. مانده بود زن‌ها؛ باید بیرون‌شان می‌کشیدیم. همه چیز باید شفاف می‌شد.
تلاش‌هامان بی‌فایده مانده بود. هر چه می‌کردیم باز هم پشت دیوارهای ابهام پناه می‌گرفتند؛ مبهم مانده بودند هنوز.

فکرهامان را روی هم ریختیم. مساله‌ی مهمی بود. در هم اندیشی‌مان مرزهای شفاف را هم برداشتیم؛ داخلی و خارجی یکی شدیم؛ تا اینکه راه چاره پیدا شد.
زن بودند و با عاطفه؛ ما هم از راه احساس و عاطفه وارد شدیم. گفتیم «مظلوم مانده‌اید! در طول تاریخ، از زمان مادرتان حوا تاکنون مظلوم بوده‌اید و نمی‌دانستید. مردان ظالمانه خانه‌نشین‌تان کرده بودند و شما هم چه صبورانه پذیرفته بودید! اما زمانه عوض شده؛ همه جا شفاف است. دیگر نمی‌توانند روی این ظلم تاریخی سرپوش بگذارند.

چند نفری با شنیدن صدای‌مان از پشت دیوارها سرک کشیدند… . تشویق‌شان کردیم؛ با سوت و کف! تعدادشان کمی بیشتر شد. و ما بزرگترشان نشان دادیم؛ در روزنامه ها، شبکه‌های ماهواره‌ای، خبرگزاری‌ها، سایت‌ها و … .
کم بودند؛ اما استعداد خوبی داشتند در تکرار حرف‌مان. اول برای‌شان متن می‌نوشتیم. کم کم راه افتادند. اشاره می‌کردیم و خودشان بیانیه صادر می‌کردند، تجمع می‌کردند، اعتراض می‌کردند و … .

دوستان خارجی‌مان باز هم به کمک آمدند. با حقوق بشرشان! که همه جای این کره‌ی خاکی رعایت می‌شد جز در این جا! در چشم به هم زدنی همه‌ی رسانه ها را پر کردند از ظلمی که در حق زنان روا داشته‌ایم. اول فقط تبلیغات بود؛ کم کم اما تهدید هم اضافه شد.
انگار دوستان خارجی‌مان نگران‌تر از ما بودند! بس که نوع دوست‌اند و مهربان!
از بین همان گروه اندک، چند نفری را برگزیدند؛ که هم حمایت‌شان کنند و هم پشتوانه‌ی فکری‌شان شوند! و این چند نفر مفتخر شدند به رهبری جریان دفاع از حقوق زن!

کم کم خواسته‌های دوستان‌مان بیشتر هم شد؛ دیگر دغدغه‌شان تنها دفاع از حقوق زن نبود؛ فهمیده بودند آب از سرچشمه گل‌آلود است! فهمیده بودند در این مملکت اصلا دموکراسی وجود ندارد. فهمیده بودند فقط زنان تحت ظلم نبوده‌اند؛ در این مملکت، بشریت زیر بار ظلم است. نمی‌دانم با وجود همه‌ی شفاف سازی‌ها چرا ما نفهمیده بودیم؟ شاید برای این است که هر چه باشد آن‌ها پیشرفته‌اند؛ مسائل را بهتر درک می‌کنند.
ما هم حمایت‌شان کردیم! اعتراض کردیم. کتاب نوشتیم. مقاله دادیم. تجمع کردیم. بیانیه صادر کردیم. شعار دادیم. بر ضد این حکومت سنت‌مدار فاشیستی.

هر چند هنوز موفقیت چندانی کسب نکرده‌ایم اما هم‌چنان امیدواریم. ما نه تنها در دفاع از حقوق زنان؛ نه تنها در دفاع از حقوق کودکان؛ که در دفاع از حقوق بشر، در دفاع از آزادی و دموکراسی تا آخرین نفس از پای نمی‌نشینیم.

دوستان‌مان هم هوای‌مان را دارند؛ در دفاع از ما برنامه می‌سازند، بیانیه صادر می‌کنند، بودجه خرج می‌کنند و … تشویق‌مان هم می‌کنند! خوب هم تشویق می‌کنند! نوبل هم گرفته‌ایم. و چقدر برای‌مان نوشتند…