لحظه‌ی دیدار

[ms 0]

کجا بنشینم که سید خامنه‌ای را بهتر ببینم؟!

از انبوه نیروهای امنیتی و گشت‌های انتظامی خیابان جمهوری پیداست که مراسم مهمی در بیت برپاست. از تاکسی که پیاده شدم، خواستم کرایه را حساب کنم، راننده که پیرمردی با محاسن سفید بود، گفت: «مگر بیت نمی‌روی؟» گفتم: «بله» گفت: «پس خوش آمدی. سلام ما را هم برسان.»

ساعت ۸ صبح است. تا شروع مراسم هنوز یک ساعتی مانده. هیچ‌وقت بیت را با این حال و هوا ندیده بودم. مهمان‌های خارجی هنوز نیامده‌اند. خواستم زودتر بیایم تا از اولین دقایق، شاهد این اتفاق بزرگ باشم. شور و غوغایی به پا بود. مترجم‌ها، راوی‌‌ها، عکاس‌ها و خبرنگارها که بیش‌ترشان زن بودند، با هیجان وصف‌ناپذیری به‌سمت ایستگاه‌های بازرسی می‌رفتند. انگار خود کارکنان هم با همیشه فرق داشتند.

شاید بهتر بود برای ثبت این واقعه‌ی بزرگ، با دوستان و مهمانان خارجی همراه می‌شدم. هرچند، این‌جا منتظر بودن هم حال و هوایی دارد.

ساعت ۸:۴۵ است. مهمانان خارجی کم‌کم وارد سالن می‌شوند؛ با حالتی میان بهت و هیجان. ذوق‌زده‌اند. نمی‌دانند کجا بنشینند؛ مرتب جایشان را عوض می‌کنند. خانمی که انگلیسی صحبت می‌کرد، از من پرسید: «کجا بنشینم که سید خامنه‌ای را بهتر ببینم؟»

ایرانی‌ها را انتهای سالن جا دادند. می‌گویند ایرانی به مهمان‌نوازی زبانزد است. گروه‌گروه و تک‌تک وارد می‌شوند. هر کدام رنگی و نژادی و فرهنگی، اما هم‌دین و هم‌جنس. نوع پوشش و لباسشان تا حدی گویای ملیتشان است. مسلمان هستند، اما نه هر مسلمانی؛ نه مسلمان اسمی و رسمی و شناسنامه‌ای، نه منفعل و خاموش و خانه‌نشین؛ بلکه پویا، ظلم‌ستیز و معتقد و در یک کلام «مسلمان بیدار». خیلی‌هایشان حتی مسلمان‌زاده نیستند؛ مخصوصا غیرعرب‌ها.

خانمی از آمریکا که کنارم نشسته بود، می‌گفت مادر و پدرش تا زمان ازدواجش نمی‌دانستند که او ۸ سال است به اسلام مشرف شده. دختر جوان مکزیکی آرزو دارد روزی اولین مسجد را در شهرش بنا کنند. خانمی از بحرین می‌گوید: «برای زنان، همین افتخار بس که اولین شهید راه اسلام، یک زن (سمیه) بوده است.»

[ms 2]

آمده بودند که از فرزندانشان عقب نمانند

ساعت ۱۰:۱۵ است و سالن مملو از عاشقان بی‌قرار. از گوشه و کنار، صدای شعار و سرودهای دسته‌جمعی به‌گوش می‌رسد؛ هریک به زبانی و حال و هوایی. عده‌ای برای رهبر نامه می‌نویسند. عده‌ای هم به زبان سکوت در دل با رهبر و مقتدایشان نجوا می‌کنند. به هر جا که نگاه می‌کردی، حماسه‌ای بود. خیلی‌ها برای اولین بار بود که به دیدار آقا می‌‌آمدند. عده‌ای هم که فرزندانشان در همایش جوانان و بیداری اسلامی خدمت آقا رسیده بودند، می‌گفتند مدت‌هاست منتظر چنین روزی بودیم و آمده بودند که از فرزندانشان عقب نمانند. خبرنگارها هیجان‌زده‌تر از مهمانان، دنبال شکار لحظه‌ها بودند. آن‌قدر لحظه‌‌ها و صحنه‌ها زیبا و باشکوه بود که نمی‌دانستند به سراغ کدام یک بروند!

در گوشه‌ای از سالن، مترجم‌ها نشسته بودند. یکی از کارکنان بیت می‌گفت: «شاید در هیچ مراسمی این همه مترجم، یک‌جا حضور نداشته‌اند.» راست هم می‌گفت. ۱۲۰۰ زن از ۸۵ کشور جهان آمده بودند. بیداری اسلامی تنها به کشورهای اسلامی خلاصه نمی‌شود؛ زنان بوسنی، آلبانی، کانادا، مکزیک، پاناما و آمریکا این را ثابت کردند.

ناگهان همگی به‌پا خاستند. صدای شعار و تکبیر، فضا را پر کرد. آدم‌ها و صداها در هم گم شده بودند. گویی غم فراق را فریاد می‌کردند و شکایت از روزگار، به یار آورده بودند. مجلس آرام نمی‌گرفت، تا این‌که صدای قرآن سکوت را بر فضا حاکم کرد. پس از قرائت قرآن، شعارها دوباره شروع شد. عده‌ای «لبیک یا خامنه‌ای» می‌گفتند؛ عده‌ای «الموت لإمریکا»، «الموت لإسرائیل»، «الشعب یرید تحریر فلسطین» و شعار‌های دیگر. زنان افغانستان و پاکستان هم به زبان خودشان شعارهایی می‌دادند.

[ms 1]

نعم نعم فلسطین

مجری برنامه، خانم «صدیقه حجازی» پشت تریبون رفت و با این آیه از قرآن صحبتش را آغاز کرد: «و نرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثین» … و بعد از سخنرانیِ دکتر ولایتی، از عده‌ای از فعالان و مبارزان مسلمان دعوت شد تا به بیان دیدگاه‌های خود بپردازند. اولین نفر، خانم «هنا محیی صابر الشلبی» از فلسطین بود که او را این‌گونه معرفی کردند: «کسی که با ۴۴ روز اعتصاب غذا در زندان رژیم صهیونیستی، آنان را به زانو درآورد، به‌طوری که مجبور شدند آزادش کنند.»

او در ابتدای سخنش بعد از سلام و درود به رهبر انقلاب و امام خمینی (ره)، به یکی از زنان فلسطینی که مادر چند شهید بود اشاره کرد و او را به حاضران معرفی کرد. می‌خواست بگوید ما کار بزرگی نکرده‌ایم. کار بزرگ را مادرانی کرده‌اند که ما را در دامن خود پرورانده و شهدا و مبارزان را به میدان فرستاده‌اند. صدای تکبیر و تشویق جمعیت بلند شد: «نعم. نعم. فلسطین.» آن‌جا فکر کردم همین صلابت زنان فلسطینی است که ریشه‌های انقلابشان را پابرجا نگه داشته.

سپس، دکتر «نجلی محمد کامل»، عضو هیئت علمی دانشگاه مصر، «هاجر عبدالکافی»، دکترای حقوق و زندانی سیاسی از تونس، «حوریه محمد احمد»، فعال سیاسی و مذهبی در یمن، «انسجام عبدالزهره جواد»، فعال فرهنگی و رسانه‌ای در عراق و «وجدان میلاد»، عضو هیئت علمی دانشگاه الزیتونیه لیبی، صحبت کردند. مادر شهید «علی شیخ»، نوجوان ۱۴ساله‌ی بحرینی اما غوغایی در میان حاضران به‌پا کرد. او که برای شناسایی نشدن از سوی رژیم مستبد آل خلیفه، عینک دودی به‌چشم داشت، از فرزند شهیدش و صبر زنان همسر و فرزند از دست داده‌ی بحرینی سخن می‌گفت. جمعیت یک‌سره با او فریاد سر داده بودند: «بالروح، بالدم، نفدیک یا شهید» …

 

سکوت کرد تا صدای فریاد زنان به جهان برسد

«بتول الموسوی» یکی دیگر از زنان مبارز و فرزند شهید بزرگ و مجاهد خستگی‌ناپذیر، سیدعباس موسوی، از لبنان سخنران بعدی این جلسه بود. با آمدن او جمعیت که انگار داغ دلشان تازه شده باشد، یک‌صدا فریاد می‌زدند: «الموت لإسرائیل» و او چند لحظه‌ای سکوت کرد و سخنی نگفت. می‌خواست صدای انزجار زنان گوشه‌گوشه‌ی جهان، به گوش اشغالگران قدس برسد.

در پایان، خانم «مجتهدزاده» مشاور رئیس‌جمهور و همسر سیدمحسن موسوی، دیپلمات ربوده‌شده‌ی ایرانی توسط رژیم صهیونیستی، با مادران و همسران شهدا و اسرا ابراز همدری کرد و گفت: «30 سال است که به انتظار همسرم نشسته‌ام و صبری زینبی همانند شما دارم.» وی افزود: «خیزش بلندی که امروز علیه رژیم‌های غاصب صورت گرفته، استحکامات آنان را در نوردیده و زمان قدرت‌طلبی و استثمار آنان را به پایان رسانده است.»

باید از چنین همایش‌هایی ترسید

خلاصه‌ی کلام این‌که همه‌ی سخنرانان از حبل‌المتین سخن می‌گفتند و وحدت: «ترید الیوم وحدة العربیة الاسلامیة» و این، دشمنانشان را می‌ترساند که بعد از همایش جوانان، الشرق الاوسط می‌نویسد: «بعد از این، نباید از انرژی هسته‌ای ایران ترسید؛ بلکه باید از چنین همایش‌هایی ترسید.» پس از سخنرانی حاضران همه با شعار «لبیک یا خامنه‌ای» منتظر بودند تا رهبرشان سخن بگوید و راه روشن آینده را برایشان ترسیم کند. به جمعیت که نگاه می‌کردی، هر کس روی کاغذ به زبانی برای رهبرش جمله‌ای نوشته بود. بعضی، از یکدیگر معنی جمله‌ها را می‌پرسیدند. مترجمان که در جمع آن‌ها بودند، برایشان معنا می‌کردند و آن‌ها سری تکان می‌دادند. انگار حرف دل آن‌ها هم بود. وقتی دل سخن بگوید، از هر زبان و ملیتی که باشی، خوب می‌فهمی.

 

در همین رابطه: رسالت: بازگرداندن هویت به زن مسلمان

عکس‌ها از: khamenei.ir

 

۱ دیدگاه در “لحظه‌ی دیدار”

  1. کاش «آقا» که از اقصا نقاط جهان زنان را به حضور می‌پذیرد و صدای آنان را می‌شنود فریاد نرگس محمدی و نسرین ستوده را هم می‌شنید. اگر مسلمانی به ظلم‌ستیزی است، چرا ظلمی که به مردم سوریه می‌شود را لاپوشانی می‌کنند؟ چرا این رفتار غیر انسانی (و البته غیر قانونی) با زنانی مثل نرگس محمدی و نسرین ستوده می‌شود و فریاد دادخواهی آنان را کسی نمی‌شنود؟
    شاید صدای شعارها و تکبیرها زیادی بلند است…

دیدگاه‌ها بسته شده است.