از دامن ِ مرد، زن به معراج رود…

طبق گفته‌ی تاریخ، مردان ایرانی در غیرت و دفاع از ناموس و تعصب نسبت به سلامت جامعه از هیچ تلاش و جانفشانی، تأکید می‌کنم «جانفشانی» دریغ نورزیده‌اند. اصلا به تاریخ اگر کاری نداشته باشم، آقاداداش خودمان هم کلی مدافع موهای عقبمان است که نکند حتی کمی بالاتر بسته شود و برجستگی‌اش از پشت چادر و مقنعه پیدا شود. چه برسد به تک‌تک خال‌های جلو و حتی نوع نگاهمان. دراین راه هم از هیچ ایما و اشاره‌ای در جمع دریغ نمی‌کند و اگر میسر واقع نشد و بنا بر تصادفات ِ قضا و قدری، متوجه اشارات نگردیدیم، به حضورشان خودمان را می‌کشاند و دیگر نمیگویم چه بلایی سرمان می‌آید.

مدال کار فرهنگی را باید بدهند به داداش من که دارد بدون هیچ عوارض جانبی و فاصله‌ی فرهنگی امربه معروف و نهی از منکر می‌کند همه‌جوره؛ با اخم و نگاه چپ. بنظر من اگر وضع جامعه خراب است باید بروند باباها و داداش ها و همسرها را بگیرند، کلا تقصیر اینهاست که با ماست و شلغم و شیربرنج هیچ فرقی ندارند اینروزها. ما که ضعیفه بودیم از اول و ازلش، کاره ای نبودیم هیچ وقت که بخواهیم انتخاب کنیم، چی بپوشیم یا نپوشیم، ملت این جوری می پسندند، ما هم می پوشیم!! این ملت را یک گوشمالی بدهید اگر راست میگویید.

ادامه از دامن ِ مرد، زن به معراج رود…

آیین‌نامه‌ی ۲۳ ساله‌ای که فراموش شد!

شاید وقتی که پشت تریبون‌های نمازجمعه و در همایش‌های بین‌المللی و داخلی ِ «عفاف و حجاب» از بی‌قانونی در امر بدحجابی در دانشگاه‌ها شکوه‌ می‌کنند، ندانند و یا فراموش کرده باشند که در مرداد ۱۳۶۶ آیین‌نامه‌ی حفظ حدود آداب اسلامی در دانشگاه‌ها از سوی شورای عالی فرهنگی تصویب و ابلاغ شد که مسئولیت اجرای آن هم بعهده‌ی رؤسای دانشگاه‌ها گذاشته‌ شد. در ابتدای همایش «بانوی عفاف» متوجه شدم یکی از مهمانهای درجمع، رییس دانشکده‌ی قدسیه‌ی شهرستان ساری می‌باشد. اخلاق خبرنگاری حکم کرد که فرصت را غنیمت بشمارم و رایزنی برای قبول این گفت‌وگو را شروع کنم. به نتیجه رسید. با خانم خادم‌لو؛ رییس دانشکده‌ی قدسیه‌ی شهرستان ساری در مورد اقداماتی نظیر تنبیه و تذکر در دانشگاه‌ها که براساس آیین‌نامه‌ی سال ۶۶ باید آخرین اقدامات مواجهه با بدحجابی باشد بدون درنظرگرفتن سلیقه‌ها به گفت‌و گو نشستیم.

ادامه آیین‌نامه‌ی ۲۳ ساله‌ای که فراموش شد!

سروی که قامتش به خمیدن مزین است

این روزها دربارهٔ انواع همایش‌های حجاب و عفاف بسیار شنیده‌ایم. چند روزی ا‌ست پوسترهای تبلیغاتی شهرم، خبر از همایش «بانوی عفاف» می‌دادند با این تفاوت که محوریت اصلی‌اش حضور شاعران توانمند مازندرانی و نیز بانوان فرهیخته‌ی استان و چند تن از مسئولان و اساتید دانشگاه تشکیل می‌شد. مطمئن بودم همایش متفاوتی خواهد بود چرا که اعتقاد دارم زبان و بیان شاعرانه با جذابیت بیشتری می‌تواند فرهنگ حجاب و عفاف را نهادینه سازد. امروز در شهرستان ساری قدم نوینی در این راه برداشته شد، قدمی که بازخوردش بیشتر جلوه می‌کرد.

به گزارش نشریه الکترونیکی چارقد، اولین همایش استانی «بانوی عفاف» امروز در سالن فرهنگ و ارشاد شهرستان ساری با موضوع و محوریت حضرت زهرا(س) و به بهانه‌ی پشت سرگذاشتن میلاد پربرکت‌شان و هفته‌ی زن، به همراه شعرخوانی بانوان شاعر برگزار شد.

ادامه سروی که قامتش به خمیدن مزین است

هرجا حضورمان نیاز باشد هستیم

از قدیم در داستان‌ها و افسانه‌ها شنیده و خوانده‌ایم که بر روی هر گنجی، ماری خطرناک خفته تا آن را از گزند سودجویان محافظت کند و نگذارد تا دست نامحرم به آن برسد. این تمثیل در تمام فرهنگ‌ها به زبان‌ها و اشکال مختلف دیده می‌شود، گویی قسمتی از حقیقت و تاروپود این دنیاست. دختری از سیدنی را که خواندم، تصمیم گرفتم تا مصاحبه‌ای با همسر و یا دختر آقای لقایی در آن سوی آبها بگیرم و الآن بعد از اتمام این گفتگو به همان تاروپودها حسِ بهتری دارم. از میان صحبتهامان، سوال و جوابهایی را آماده کرده م که با هم به مرورش می‌پردازیم.

ادامه هرجا حضورمان نیاز باشد هستیم

وداع با مرضیّه‌ی چارقد

واژه‌ای برای تسلا از دردی که دارد نفسم را حبس می‌کند، پیدا نمی‌کنم.

گفتم شعر بگویم

آن هنگام که مادری

روحش را خاک می‌کند

روزی این روح ِ نمور ِ ادمی

آرام خواهد شد

آخرین الهه‌ی عشق را به سوگ نشستن

و در روشنای آخرین بهار

بارانی شدن

امروز دوباره شبیه خودم

می‌بارم

شاید هم

ادامه وداع با مرضیّه‌ی چارقد

اضافه وزن ِ فکری ِ مردانه

دیده‌اید که برخی آدمهای دور و برمان در زمان‌های خاصی دچار «اضافه‌ وزن فکری» می‌شوند؟ شاید نباید در ابتدا اینطور و با این اصطلاح شروع کنم ولی میشود اینگونه تعریفش کرد که یکسری مشکلات و مسائلی در زندگی بر یکسری از افکار ما سنگینی می‌کند که باعث می‌شود ظاهر زیبای ِ فکر، تأکید میکنم ظاهر ِ زیبای ِ فکر هم کم‌رنگ نشان داده شود.

فکر می‌کردم بُعد ِ جنسیتی خیلی وقت پیش، از فرهنگ ما رختش را بسته است. ولی انگار این مشکل هنوز در برخی مردان جامعه‌ام وجود دارد. چه دغدغه ها که صرف اضافه وزن فکری دخترانه صرف نکردیم که بگوییم فمنیست هیچ جورش خوب نیست اما …

ادامه اضافه وزن ِ فکری ِ مردانه

دختران ِ آفتاب

اینروزها که گوشه‌ای از ذهن‌ها را نمایشگاه بین المللی کتاب ِ تهران اشغال کرده است و شاید خیلی ها مثل من از قطار ِ این نمایشگاه جا مانده اند و می مانند، من دو سه روزی‌ست که درگیر خبر ِ سومین جشنواره دختران آفتاب شده‌ام تا چگونه بازتاب این خبر را روزانه در چارقد داشته باشیم. با وجود برخی تصمیمات که برایش داشتم و نشد، حداقل توانستم به لطف خدا خبرنگاری را برای اینروزهای جشنواره تا روز چهارشنبه بفرستم. طی تماس هایم با مسئول کمیته ی اطلاع رسانی جشنواره متوجه شدم ساعت ۸ امشب در تالار ابن سینای دانشگاه پزشکی شهیدبهشتی اولین میزگرد و سخنرانی شان است با محوریت «علل و عوامل نقش خانواده در نحوه ی صحیح پرورش فرزندان»، فردا هم به «میزان و نحوه ی اندیشه های وارداتی مثل مدگرایی و …»، دوشنبه نیز «اختیارات دولت اسلامی در این برخورد» و سه شنبه و چهارشنبه را هم که قسمت برنامه های بین المللشان است با حضور مهمانانی خارجی.

ادامه دختران ِ آفتاب

برپا / برجا

گچ‌های رنگی را به سر و کله‌ی هم می‌زدیم زنگ تفریح؛ و همان گچ‌ها بود که الفبای تلخ و شیرین زندگی را در دستان معلم به رقص درآورد. معلم‌هایی با مانتولباسهای همیشه گچی. تخته هم واقعا سیاه بود، بعدها سبز شد و امروز هم که دیگر جای‌شان سفید گذاشته‌اند.
نمیدانم چه سرّی‌ست که نوستالژی روز معلم مرا فقط به یاد دوران ابتدایی و نهایتا راهنمایی می برد، شاید چون زیبایی‌هایش بزرگ بود درمقابل زشتی‌هاش.
بزرگتر که شدم وقتی به استاد گفتم: «زندگی چند بخش است؟» و او هم گفت: » دو بخش؛ کودکی و پیری» و وقتی گفتم جوانی چه شد؟ گفت فناست…

با خودم فکر میکنم قبول استاد! زندگی کردن سخت و دشوار بود/ است ولی من دیگر به واقعیت طبیعت کاری ندارم، می‌خواهم بگویم بستمان است هرچه واقع بینی. تخیل کودکانه را حفظ کنیم تا در همان کودکی مان بمانیم…
گچ‌های رنگی تهیه کنیم و بار دیگر به سر و کله‌ی هم هدف بگیریم شاید معلمی از در آمد با لباس و مانتوی گچی…

ادامه برپا / برجا

وقتی حجاب، رسانه می‌شود

هیچ در ذهنم خطور نمیکرد وقتی خبر اعزام گروهی از دانشجویان ایرانی به اولین اجلاس جهانی ملت‌ها درباره‌ی تغییرات آب و هوایی در کشور بولیوی را در زمره‌ی اخبار هفته‌ی گذشته می‌دیدم، گفت و گویی داشته باشم با خانم «فاطمه دلاوری» تنها بانوی اعزامی. مهندس کامپیوتر هستند و طلبه جامعه الزهراء و صاحب

وبلاگ فتوتا، وبلاگ خودکارهای آبی دخترانه . هم چنین همکاری با سایت عدالت خواهی از فعالیت های ایشان در فضای وب است. در فضای رسانه هم مقالاتی در نشریاتی چون هابیل و فتیان و دبیری پرونده هایی برای نشریه های رسش و خون و القلم و سردبیری نشریه ی دانشجویی ترک و عضویت در شورای سیاست گذاری نشریه ی دانشجویی حرف ربط از فعالیت های دیگرشان در عرصه ی نشریات بوده است. ایشان قرار است در آینده خاطرات به سفرشان را منتشر کنند.

ادامه وقتی حجاب، رسانه می‌شود

That’s what culture are for!

به تاریخ که نگاه می‌کنم می‌بینم وضعمان بعنوان یک جنس مونث بد هم نیست. با وجود تمام نقدهایی که دارم و داریم و دارند. نمی‌توانیم پیشرفت حضورمان در جامعه را انکار کنیم. جهتمان را مشخص کرده‌ایم. هدایت را بدست گرفتیم، طعمه‌های سر راه را بلعیدیم و با خوردن هر طعمه بزرگتر شدیم. با موانع هم مقابله کردیم و حالا در مراحل بعدی هستیم.

بازی اسنک را می گویم. امتحانش کرده‌اید لابد! کرمی ست که جهت حرکتش را مشخص می‌کنیم و باید طوری هدایتش کنیم که همه‌ی طعمه‌ها و گلوله‌های موردنظر را ببلعد تا با خوردن هر طعمه، طول کرم هم بزرگتر ‌شود. این مرحله سخت‌تر است. هرچقدر طول‌ بزرگتر می‌شود نیاز به مراقبت بیشتری دارد. تازه دیواره‌ها و موانع بیشتری هم ایجاد می‌شود که صبر و تبحر خاصی را می‌طلبد برای عبور.

زمانی هم هست که بدون انتظاری، می بازیم. زمانی هم بود که در پیچ و خم‌های تاریخ، باخته بودیم. اما هر سوختنی سماجت خاصی ایجاد میکند برای ادامه، سماجت خاصی ایجاد کرد برای ادامه. و سریعمان کرد و عکس العملمان را تند و تیز.

همیشه سعی کنیم به مرحله‌های بالاتر اسنک برسیم.همیشه سعی کنیم به مرحله‌های بالاتری در عرصه‌ی خودمان برسیم.

همیشه سعی کنیم با طعمه‌ها و موانع بیشتری برخورد کنیم، همیشه طوری بنویسیم و نگاه کنیم که موانع بیشتری هم جلوی پایمان قرار دهند مثل گذشته در تاریخ مثل حال در امروز… این‌جوری هیجانش هم بیشتر است.

فقط دو نکته یادمان نرود:

۱. یادمان بماند تا ابد در این بازی وقت نداریم.

۲. و درست است که طعمه مهم ست اما یادمان نرود اگر کرم حرکت نکند، هزاران طعمه هم به هیچ کاری نمی‌آید. پس حرکت کنیم.

انقلاب فرهنگی منهای ِ بانوان

یکی از مهمترین چالش های پیش روی هر حکومت مبتنی بر آرمان و اعتقاد، مساله حقوق و تکالیف انسانی در دایره آموزه های وحیاتی است. از سویی شریعت، مرزهایی برنهاده و از سوی دیگر ازادی های انسانی در قلمرو فطرت مورد تإیید و توجه شارع است. همیشه این دغدغه وجود داشته که چه کنیم تا هم آزاد زندگی کنیم و هم مرزهای شریعت را پاس داریم. این موضوع ارتباطی به مرد یا زن به حسب جنسیتش ندارد اما بنا به بعضی ملاحظات همواره در باره زنان با حساسیت بیشتری پی گرفته شده است. در این گفتگو با یکی از صاحبان فکر جناب آقای ابوالقاسم ژرفا به تبیین افق هایی از همین بحث » انقلاب فرهنگی» می نشینیم با این امید که این پرسش و پاسخ کوتاه بتواند راهی فراسوی طرح نقادانه این گونه مباحث بگشاید.

ادامه انقلاب فرهنگی منهای ِ بانوان

(                       )

( )

یک سطر سکوت میکنم توی پرانتز.

دلم می‌خواهد سکوتم را ادامه بدهم تا انتهای همین خیابان بهاری…

اما نمی‌شود.

پوشه ی چارقد ِ توی جیمیلم پر شده است از عناوینی که باید به نویسنده‌ها تحویل داده شود. و قرار و مدارهایی که باید با عده‌ای هماهنگشان کنم و ایمیل بزنم. قرار و مدارهایی که باید برحسب اخلاق انجامشان دهم.

روزهای پرکاری احاطه‌ام کرده‌اند. هنوز هم میان دل‌مشغولی‌های چارقدی‌ام، به دختر چادری گوشه‌ی سمت راست صفحه‌ی اصلی، گیر می دهم که چرا نمی خندد و کاش بشود زودتر برش داشت. و دیگر شاهد هیچ چهره‌ی بدون لبخندی نبود.

ادامه (                       )

I was wondering

روزی لاک‌پشت و خرگوشی مسابقه مسافت‌پیمایی گذاشتند. خرگوش مغرور که با سرعت می‌دوید، دایم بین راه استراحت می‌کرد اما لاک‌پشت، پیوسته و خستگی‌ناپذیر بطور آهسته و تدریجی به جلو می‌رفت. وقتی لاک‌پشت نزدیک خط پایان رسید خرگوش سریع خود را جمع و جور کرد و با تمام قوا هم‌زمان با لاک‌پشت از خط پایان گذشت. و حتما همه شنیده‌اید که داوران مسابقه‌لاک‌پشت را برنده اعلام کردند. خیلی‌ها فکر می‌کنند نکته پنهان در این داستان را فهمیده‌اند اما تعداد معدودی از آدم‌ها از اهمیت نوک زبان لاک‌پشت در این مسابقه آگاهند. درست روی خط پایان، لاک‌پشت زبانش را بیرون آورده بود و نوک زبان او از خط پایان زودتر عبور کرده بود. همین تفاوت کوچک باعث شده که لاک‌پشت برنده اعلام شود. یعنی یک تفاوت کوچک، جهشی بزرگ را به همراه داشت و این همان نکته ظریفی‌است که خیلی‌ها از آن غافلند.

«هرگز تفاوتهای جزیی را بی‌اهمیت نپنداریم، جهش‌هاش عظیم زندگی شما در همین تفاوت‌های ظریف نهفته است».

p.s : در یادداشت این هفته می‌خواهم از نویسندگان چارقد تشکر کنم و برای هنرشان تا زانو خم شوم که پابه‌پای نشریه برای افزایش کیفیت مطالب کوشیدند و با درایت و ظرافت، قلم را به دست گرفتند. چه خوب است که فرهنگ قدرشناسی در زندگیمان جاری شود.

بیشتر از بقیه

از سالهای زیر ۵ سالگی‌ام بیاد دارم مادرم را که پشت دارهای قالی در یکی از اتاقها می‌نشست و قالی می‌بافت که من نیز از اصول قالی بافتن بهره‌مند می‌شدم. وقتی با رنگ‌های مختلف، یک خط از نقشه‌ی قالی را پیاده می‌کردیم با وسیله‌ای بنام «دفتین» می‌زدیمش تا تار و پودها بهم بچسبند و سفت شوند. می‌خواهم از حرارت و هیجان زیاد مادرم صحبت کنم که در جمع خانواده ادعا می‌کرد که می‌تواند با وجود کارهای مختلف خانه، در کمتر از شش ماه، قالی ۱۲ متری را ببافد. که وقتی با شک و تردید بقیه مواجه میشد، هیجان زده‌تر میشد و با تلاش بیشتری به قانع کردن بقیه نسبت به توانایی‌های خود می‌پرداخت. در نهایت هم با شاهکاری که عرضه می‌کرد، می‌توانست توانایی‌های خود را اثبات کند. می‌خواهم بگویم همه‌ی اینها بشرطی صورت می‌گیرد که بیشتر از بقیه، خودت خودت را باور داشته باشی. وقتی انسان ادعایی می‌کند باید خودش بیشتر از بقیه نسبت به درستی ادعایش باور داشته باشد. وقتی یقین و باور ما نسبت به قابلیت‌هایمان بیشتر از اطرافیانمان باشد، دیگر برایمان فرقی نمی‌کند که نظر آنها چیست و باور داشتن یا نداشتن آنها برایمان اهمیت نخواهد داشت.

وضع اسف بار زنان؟

سریال تلویزیونی «دارا و ندار» ، که اینروزها در زمره پربیننده ترین فیلم های تلویزیون می باشد به کارگردانی مسعود ده نمکی در ایام تعطیلات نوروزی از شبکه تهران و نیز شبکه های استانی در حال پخش است. آنچه در پی می آید روایتی از پشت صحنه «دارا و ندار» است که آقای خلیل جوادی یکی از شاعران این سریال در گفت و گو با خبرنگار «چارقد» ارائه کردند.

ادامه وضع اسف بار زنان؟