پنجشنبه بود و من به جلسه جارقد نرسیده بودم. روز قبلش که خبر رسید بلیط گیر نمیآید؛ به فکر برنامهای برای فرداش بودم. تصمیم میگیرم بروم رصد. میگویند رصد آموزشی است و برای بچههاست. میگویم عیبی ندارد، خوب است!
باید در کمتر از نیم ساعت وسایل را جمع کنیم. بین لباسهای تابستانی، دنبال کلاه و شال گردن میگردم! یادم میآید مامان همه وسایل رصد را جمع کرده بودند…