گزارش رصد به سبک چارقد

پنج‌شنبه بود و من به جلسه جارقد نرسیده‌ بودم. روز قبلش که خبر رسید بلیط گیر نمی‌آید؛ به فکر برنامه‌ای برای فرداش بودم. تصمیم می‌گیرم بروم رصد. می‌گویند رصد آموزشی است و برای بچه‌هاست. می‌گویم عیبی ندارد، خوب است!

باید در کم‌تر از نیم ساعت وسایل را جمع کنیم. بین لباس‌های تابستانی، دنبال کلاه و شال گردن می‌گردم! یادم می‌آید مامان همه وسایل رصد را جمع کرده بودند…

ادامه گزارش رصد به سبک چارقد

چادر و مانتو؛ دست‌پخت مامان

معدلش شده نوزده نود و سه. همه هدیه‌هایشان را دادند الا من که وقت نکردم چیزی تهیه کنم. قبل‌تر گفته بود از کیف عروسکی دوست‌ش خوش‌ش آمده. با همین پیش فرض می‌روم خرید. مغازه‌ها را وارسی می‌کنم بلکه یک کیف با آن مشخصات پیدا کنم. بالاخره یک کیف صورتی که روی‌اش دو تا جوجه تکه‌دوزی شده و یک گل، می خرم.

کاغذ کادو را که باز می‌کند خوشحال می‌شود. اما انگار نکته‌ای ذهنش را مشغول کرده ساکت می‌شود و لبخند می‌زند!با تعجب می‌پرسم: دوستش نداری؟!می‌گوید: چرا خیلی قشنگه. ولی من که چادر عربی می‌پوشم مجبورم کیف رو روی چادر دستم بگیرم. این هم که رنگ‌ روشن‌ست و پر از جوجه و گل !جلب توجه نمی‌کنه به نظرت؟ حالا نوبت من است که سکوت کنم.

ادامه چادر و مانتو؛ دست‌پخت مامان

تک‌نوشت‌هایی از دختر مسافر

همه داستان با چند تا کلیک شروع شد. وقتی که پست می‌گذارند: «جهنم و ضرر! یک کاروان کربلا راه انداختیم.» کاروانی که از اردوی عفاف و حجاب شروع شد. اسم‌ش هم می‌‌شود: بلاگ تا کربلا.

***

برای خداحافظی از مدیر و ناظم دبیرستان قدیمی‌مان، می‌روم مدرسه. از بین همه صحبت‌هایشان یک جمله را می‌گیرم: بگرد؛ ببین کدام یکی از کلیک‌هایت خالصانه بوده…

***

ساعت ۲ صبح است و ما در فرودگاه دنبال بچه‌هایی می‌گردیم که توی چت‌ها و کامنت‌ها با هم آشنا شده بودیم. هر ازگاهی صدایی بلند می‌شود: تو فلانی هستی؟!

ادامه تک‌نوشت‌هایی از دختر مسافر