برای آزادی یک غزل در بند

با اینکه سوالات را از قبل در یک صفحه آماده کرده بودم و سعی داشتم در این سوالات، مجهولات ذهنی خودم و مخاطبم را بیاورم؛ وقتی زمان مصاحبه با وبلاگ ایات‌ القرمزی فرا رسید، صفحه‌یی دیگر ورق خورد! از دختر شاعره‌ی بحرینی که بخاطر سرودن یک شعر شکنجه و در آخر محاکمه شد رسیدیم به دختران امروزی که می‌خواهند این عرصه را خالی نگذارند، میخواهند از آیات بشنوند، اما نه آیاتی که سرنوشت‌ش را زندان و شکنجه رقم زد، آیاتی که آینده‌ی او یک آینده‌ی شگفت‌انگیز است. آینده‌ای که گره می‌خورد به آینده‌ی همه‌ی مجاهدان راه حق… ادامه برای آزادی یک غزل در بند

راهی به سوی فاطمی‌شدن

فاطمه راضیه است و رضایت او در دستان تاول زده‌اش از چرخاندن آسیاب و غبار خاکستر آتش روی لباسش هم می‌توان دید و رضایت و عشق پروردگارش به او هم در تسبیحی که به او اموخته شده است بارز است.

بشریت امروز گرفتار گرداب ناملایماتی است که او را در بند خود کشیده است، گردابی که گاه نقطه ثقلش نفس اوست و گاه قدرت‌های خارجی…

و در این میان به دنبال ریسمانی محکم برای خروج از این گرداب است، ریسمانی که اهرم مبارزه علیه نیروهای وسوسه‌گر باطنی او باشد…

ادامه راهی به سوی فاطمی‌شدن

زنان در جنگ دائم جنسیتی!

نقشه‌ی جنگ آینده‌ برای به عقب‌‌راندن زنان این است که با کمک و به دست خود ِ زنان، اهداف این جهش را جامه عمل بپوشانند و زنان را ناآگاهانه بر علیه خود بشورانند. به عبارت دیگر، نیروهای (جهش به عقب) ِ این پروژه خود زنان هستند.

ادامه زنان در جنگ دائم جنسیتی!

حمایت از قداست چادر

به گزارش نشریه ی الکترونیکی چارقد، وبلاگ گل دختر، به دنبال پخش اعترافات سکینه اشتیانی با پوشش چادر مشکی از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، موجی وبلاگی، مبنی بر حمایت از قداست چادر، راه انداخته است و از دیگر وبلاگ نویسان خواسته است، حمایت خود را اعلام کرده و نسبت به این عمل واکنش نشان دهند.

گل پر یکی از نویسنده های وبلاگ گل دختر که در این وبلاگ شروع کننده این موج بوده است در پاسخ به علت راه اندازی این موج به خبرگزاری چارقد گفت: « تا دیروز هر کسی چادر بر سر خود می انداخت، طرز تفکر همه این بود که این شخص مذهبی ست و به هیچ وجه دور خلاف نمی رود.

ادامه حمایت از قداست چادر

عروسی کردیم تا جبهه راهمان بدهند

«هنوز خون آن رزمنده ۱۵ ساله از دستم پاک نشده است»

در یکی از روزهای آذرماه سال ۱۳۴۴ بدنیا آمد. زن دوست داشتنی و در عین حال فوق العاده فعالی ست! به طور متوسط روزانه یازده ساعت در اینترنت فعالیت کردن کم نیست! علاوه بر آن، ۱۸ وبلاگ را اداره کردن با چندین سایت همکاری داشتن؛ وبلاگهایی مثل فصل انتظار ، جبهه وبلاگی غدیر ، سجاده ایی پر یاس و …

خیلی دوست داشتم با او هم صحبت شوم تا بدانم چه انگیزه ایی باعث این پشتکارش شده؟! وقتی شنیدم او جانباز است، بهانه یی شد تا به مناسبت روز جانباز به پای صحبت هایش بنشینم. این نوشته ماحصل دو ساعت گفتگوی من با خانم فاطمه سادات موسوی ست.

کمی از آن روزها برایمان بگویید. اینکه چه شد روانه جبهه شدید؟

من در شیراز متولد شدم، وقتی حال و هوای جنگ در گرفت، من و چهار تا از دوستانم در انجمن اسلامی دبیرستان و بچه های مکتب تصمیم گرفتیم به جبهه اعزام شویم؛ ولی مانع از حضور ما در جبهه شدند، چون هم مجرد بودیم و اینکه تخصص خاصی نداشتیم، با اینکه دوره امدادگری و انتقال خون را فراگرفته بودیم ولی چون متاهل نبودیم اجازه ندادند. شاید برای شما خنده دار باشد ولی بخاطر همین من و دوستانم تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم تا بتوانیم نیروی کمکی در جبهه باشیم. و شکر خدا بعد از آمدن همسرم به خواستگاری، زندگی متاهلی یعنی زندگی جبهه ای من هم شروع شد البته من شانس آوردم که همسرم یک معلم اخلاق و یک ایثارگر صبور و مهربان بود.

بعد از رفتن به آبادان و فعالیت در بسیج و کلاسهای آموزشی، یک روز بر اثر بیماری معده نزدیک زمان اجرای یک عملیات بود که در بیمارستان بودم، همان زمان بیمارستان پر از مجروح بود و بنده ازهمان جا شدم خادم مجروحین.
البته الان اگر فرمان آقا نبود یک کلمه از آن روزها اینطور بی محابا برایتان حرف نمیزدم و من هم مانند دوستانم ساکت می شدم. ولی مطیع امر رهبرم، انها را بازگو میکنم تا دِینی که بر گردنم هست برداشته شود.

فایده ی بیان کردن این صحبت ها و خاطرات چیست؟

همانطوری که رهبر عزیزم فرمودند، این گفتن ها باعث می شود تا تاریخ حقیقی برای آینده گان باقی بماند و اینکه با مطرح شدن این خاطرات و گفته ها یاد و خاطرات رشادت های کسانی که ما دیدیم و شناختیم بهتر و مستدل تر به دست آینده ها و خانواده های این عزیزان می رسد.

خودم ایمان دارم وقتی که یک احساس راحتی به خودم دست می دهد. وقتی برای فرزندان شهدا و جانبازان این خاطرات را تعریف میکنم و در چشمشان یک برق خاص و یک جور شعف مضاعف می بینم و اصلا به استناد صحبت های رهبر معزز، این خاطرات متعلق به ما نیست، متعلق به یک ملت و امت است.

خب سهم کسانی که این جبهه ها را درک نکرده اند و جزو خانواده های شهدا یا جانبازان هم نیستند چیست؟

بنده به شخصه سعی در جاذبه بیشتر دارم، یعنی همان چیزی که این روزها رهبری از آن صحبت میکنند، خب این عزیزان هم حقوق خودشان را دارند. اگر یکی از این افراد بر اثر ندانستن این رویدادها دست به اعمال و کاری بزند که اجتماع و جامعه را به خطر بیندازد و با دانستن این اطلاعات بتوانم از این اعمال مخرب جلوگیری کنم، من به نوعی مسئول هستم که این اطلاعات را در اختیارشان نگذاشتم و مواخذه این صدها برابر از گناه دیگر است.

نگاه کلی که به وبلاگ هایتان می کردم، تقریبا همه شان سعی در زنده کردن یاد شهدا و ادامه دادن خط آنها بود، درک کردن جبهه های جنگ، روبرو شدن با آن همه مشکلات و کمک دست بودن رزمندگان و …. چقدر در روند وبلاگ نویسی تان تاثیر داشته؟

انشاءالله همینطوری ست که شما می گویید. راستش من هر چه دارم از همان روزهاست و از صدقه سر آن بچه هاست و همه زندگی من متاثر از برخودم با آنهاست، من با وجود اینکه یک خانم مذهبی بودم که از سه سالگی مادرم چادر خاکی بی بی را سرم انداخت، ولی زندگی من از آن روزی که پا در این میدان گذاشتم شور و رنگ گرفت. رنگی که هنوز زندگی ام متاثر از همان است. وقتی در یکی از وبلاگها می خواهم کاری یا مقاله یا خاطره ای بنویسم به یکی از همان کسانی که دلیل بودنم در نت هستند تأسی میکنم و از آنها کمک می گیرم.

به عنوان یک جانباز و کسی که جبهه های جنگ را درک کرده، توانستید با نسل امروز خوب ارتباط بگیرید و به قول معروف با آنها کنار بیایید؟

در بیشتر مواقع بله ولی موردهایی هم بوده که در این ارتباط نتوانستم موفق شوم. اکثر بچه های باسواد هرچند مخالف عقیده را هم متأثر کردم البته با یاری خداوند و تاثیر خون شهدا. یادم ست یک اقایی در ترمینال با من بحث کرد و در انتهای بحث، با زبان خودشان متقاعد شدن که فصل مشترکی بین او و بچه های موافق جهاد و قبول کرد که فکرش خیلی درست نبوده و چیزی از شهدا و ایثار گران نمیدانند و با احساس میگفت که دلش می خواهد آنها را بشناسد.

فکر نمیکنید این از کم کاری ست که نسل امروز این چنین احساس نیاز می کند؟ کسی نیست که برایشان توضیح دهد و درست جا بیاندازد؟

بله، همه اینهایی که فرمودین دست به دست هم داده که نسل امروز زیاد بهره از دستاوردهای نسل اول نبرد و از مهم ترین دلایلی که فرمودین همین ایجاد ارتباط است. ما برای این کار زیاد وقت صرف نکردیم هزینه صرف شده ولی وقت نگذاشتیم. مثلا در خانواده ایی اگر یک جانباز باشد، کارگروه های فرهنگی میتوانند با توجه به موقعیت و تناسب حال این افراد برایشان برنامه ارتباطی با رده های سنی مختلف بگذارند تا بتوانند حق صحبت کردن را ادا و رسالتشان را انجام دهند.

یعنی نسل امروز برای درک کردن و ارتباط گیری فقط به سخنرانی و روبرو شدن با کسانی که آن زمان را درک کردن نیاز دارند؟

خیر، این تنها بخشی از کار است. از نظر بنده این بخش های متفاوتی دارد. جوان امروز مهیجه فیلم های واقعی تدوین شده است. ورزشهای همراه با رسم و رسوم رزمنده ای، ایجاد فضاهای اشنایی با آن جوانها در کلان شهرها مثل کلوب رزمندگی، نمایشگاه های جبهه و جنگ نه به روش قدیم بلکه با قرار دادن کار گروه، طرح ِ نویی که همه این دغدغه ها را بتوانیم پیاده کنیم.

یعنی جوان را جلو بفرستیم و پس نزنیم. یک روز پیشنهاد دادم که برای تبلیغ شهدا به اقا پسرها تی شرت با عکس رزمنده ها هدیه بدهند و خواهران یا تی شرت و یا روسری با طرح هایی از آرم های ایثار، الان یکی از جوانان مستعد برای تی شرت اقایون کار را شروع کرد. خب وقتی اول با هدیه شروع شود بعد کلا این نوع استفاده از نان و یاد شهدا متنوع تر خواهد شد.

ببینید هر جا دشمنان این انقلاب انگشت گذاشتند و خواستند شیطنت کنند ما آمدیم کار کردیم ولی باید برویم شناسایی تا آن نقاط را دشمن نتواند انگشت بذارد. یعنی دقت نظرداشتن!

در جبهه های جنگ سخت که شما هم با آن هم خون بودید، خانم ها پشت صحنه و کارهای تدارکاتی را بیشتر انجام میدادند و طوری میخواستند خودشون را سهیم کنند، الان هم فکر میکنید این نوع تفکیک در جبهه جنگ نرم وجود دارد؟

الان هم به نوعی هم میشود گفت هست و هم میشود گفت نیست. کارهایی که در جبهه سخت بود بعضا من ِ نوعی نمیتوانستم انجام بدهم کما اینکه وقت اجبار و نبود نیروی مذکر مجبور بودم انجام میدادم. ولی در کل در جبهه جنگ نرم اکثرا کارها به دست خانم ها هم انجام پذیر است. مثلا برای شرکت در بحث و گفتگو هایی که مجبور باشیم در فضای حقیقی حضور فیزیکی داشته باشیم برای خانم ها کمی سخت ست با توجه به اینکه در جبهه جنگ نرم قوا کمتر شناخته می شوند.

بزرگترین دغدغه ایی که شما را بعد از ۲۱ سال در این خط نگه داشته چه بوده ؟ آن موقع جبهه جنگ سخت بود ولی الان که نیست! چه دغدغه ای شما را در فضای مجازی به تکاپو کشانده؟

دغدغه ای از نوع همان احساس مسئولیتی که یک مادر دارد. بنده دیدم در دوران بعد از دفاع مقدس هر کسی آمد و خواست مردم را متحول کند سریع رفت دست گذاشت روی ازادی و تجمل گرایی و حقوق شهروندی نادرستی که از دید آنها حقوق بود.

و کم کم ابتذال را در جامعه ترویج دادند و یک عده هم با خواب خرگوشی و فراموش کردن سختیها، خودشان را به خواب زده بودند. واقعا برایم مشکل بود در این مورد کوتاه بیایم. منی که هنوز احساسم این ست که خون رزمنده بسیجی ۱۵ ساله از زیر ناخن ها و چین و چروک دستم پاک نشده و با بزرگ شدن فرزندان خودم و درخواست استفاده آنها از فن آوری روز که همین کامپیوتر و اینترنت بود، من را بر این داشت از موضع و مشاوره فضای حقیقی به جوانهای فامیل و دوست آشنا کمی فراتر روم.

همانطوری که کنار فرزندانم هستم این علوم را فرا بگیرم و دیدم که میتوانم تا حدی در اون فضای آلوده ای که برای از بین بردن فرهنگ و دین جوانان و افراد جامعه برپا شده بود کمی تحول ایجاد کنم.

در این فضا با مشکلی هم برخورد کردید؟

بله مشکلات زیاد بودن ولی الحمدلله توانستم متأثر نشوم و بیشتر مشکلات را با اندیشه از بین ببرم و تجربیاتی که به دست آوردم خیلی برایم ارزشمند هستند.

این مشکلات با سختیهایی که دنیای حقیقی دارد تناسبی هم داشت؟ کدامشان سخت تر است؟

سختی هایی هستند که از سختیهای دنیای حقیقی سخت تر هستند و بعضا هم راحت حل میشوند. بستگی دارد به اینکه به محیط چطور مسلط باشید!

بنظرتان، با این فعالیت هایتان چقدر توانستید اثر گذار باشید؟

تأثیر که داشته، هر چند از خود راضی نیستم و اگر راضی نبودم تا الان بریده بودم. راحت عرض میکنم وقتی بفهمم دیگر در این راه کاری از من بر نمی اید، کنار می روم و یا با درایت بهتری از نو شروع خواهم کرد.

دوست داری حرف آخرت را خطاب به چه کسانی بزنی؟

کسانی که با این فضا آشنا هستند و کاری از دستشان بر می آید ولی کناره گرفتند. از آنها می خواهم بیشتر فکر کنند که چند مدت دیگر همه نیازهایشان باید از اینجا به فرزندانشان برسانند. هر چند فضا مجازی ست ولی پشت این دریا کوهی ست که دنباله آن وصل به فضای حقیقی ست.

و یک درخواست هم از شما عزیزان خبرنگار دارم، البته نه در مورد این صحبتهای من، بلکه درمورد همه نیازهای جوانهاست. سعی کنید به همه آنها به شکل شیوا و صحیح بپردازید تا انشاالله خداوند در این حقیقت نگاری به شما پاداش نیکو بدهد.

ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.

جلسه هم اندیشی مدیران سایت حجاب نیوز، مرکز ریحانه النبی و چارقد

به گزارش خبرگزاری نشریه الکترونیکی چارقد، صبح امروز جلسه هم اندیشی بین مدیر سایت حجاب نیوز، اقای علی اسفندیاری، و مدیر مرکز ریحانه النبی حجت الاسلام محمد مهدی ابراهیم پور و مدیر مسئول نشریه الکترونیکی چارقد، جناب آقای حجت الاسلام احمد نجمی صورت گرفت.

در این جلسه، جناب آقای ابراهیم پور، بااشاره به فعالیت های گسترده رسانه های دشمن، در پی از بین بردن فرهنگ اسلامی جامعه و خوراک های مسمومی که هر روز تولید و پیش روی مردم می گذارند گفت: ما نباید از شیوه های مختلف تبلیغ غافل باشیم، فرستادن مبلغ به شهرهای مختلف کشور برای مدت سه ماه در طول سال دیگر جوابگو نیست، باید کار ریشه ایی انجام پذیرد، کاری که برای آن شهر بنیادی باقی بماند.

ادامه جلسه هم اندیشی مدیران سایت حجاب نیوز، مرکز ریحانه النبی و چارقد

عطر خمینی در فضای مجازی‬

این چند وقت، یعنی در بحبوحه سالگرد رحلت امام خمینی (ره)، چپ و راست حرف از موج وبلاگی ۱۴ خرداد بود! از خبرگزاری ها گرفته تا شبکه های اجتماعی … مشتاق شدیم از چند و چون ماجرا بدانیم، اینکه یک سری جوان با چه انگیزه ایی این موج را راه انداختند و باعث شدند این همه وبلاگ نویس در مورد امامشان بنویسند و تا چه حد به ان هدف مطلوب خود دست یافتند. بخاطر همین پای صحبت های سیده فاطمه مطهری ، یکی از اعضای راه انداز موج وبلاگی ۱۴ خرداد نشستیم تا از ناگفته هایش برای ما بگوید…

ادامه عطر خمینی در فضای مجازی‬

نوک پیکان استعمارگر به سمت زنان

به گزارش نشریه الکترونیکی چارقد، همایش مسئولان کانون های فرهنگی هنری مساجد در استان قم، در دفتر نمایندگی نهاد رهبری در دانشگاه ها، امروز پنجم خرداد ماه برگزار شد.

این همایش با عنوان «به سوی جامعه فاطمی» با سخنرانی سر کار خانم معین الاسلام رییس دفتر پژوهش های فرهنگی زنان منتظر و استاد حوزه و دانشگاه آغاز شد.

هدف از برگزاری این همایش بزرگداشت هفته گرامیداشت مقام زن، معرفی فعالیت های فرهنگی و هنری کانون های خواهران و همچنین بزرگداشت فرهنگ عفاف و حجاب بود.

در آغاز همایش، سرکار خانم معین الاسلام، با اشاره به فعالیت های گسترده استعمار گران ضد اسلام اینطور بیان داشت که : «زنان فرهنگ ساز هستند، هر گونه ارزش ها از طریق زنان به جامعه منتقل می شود، استعمارگران برای اینکه بتوانند اسلام را از بین ببرند، در وهله ی اول میخواهند عامل این اتصال که زنان باشند را نابود کنند ، بخاطر همین نوک پیکانشان را به سمت زنان مسلمان نشانه گرفته اند»

ادامه نوک پیکان استعمارگر به سمت زنان

مانتوهای دینامیتی

مانتو های بلند و گشاد، به حدی که فکر می کنی در آن دینامیت منفجر کرده اند!

روی شانه هایش اپل هایی نصب شده که هر کس نشناسد با تاقچه ایی، جایی اشتباه می گیرد…

این فقط ظاهرش بود، پارچه هایی زمخت و تیره رنگ به اضافه شلوارهایی بدتر از خود مانتو!

اصلا داشتن این پوشش در تابستان برای خودش جهنمی بود. مخصوصا خانم هایی که چادری با جنس کرپ ضخیم روی آن می پوشیدند. اصلا وقتی فکرش را می کنم مادرهای ما بیست، سی سال پیش چطور این پوشش را داشتند گوشت به تنم آب می شود!

ادامه مانتوهای دینامیتی

ای کاش همه‌ی خانم‌ها وبلاگ‌نویس بودند

دوست داشت اسمش با نام وبلاگیش یکی باشد؛ کوثرانه! دختری است از دیار شیراز. هم محیط دانشگاه را تجربه کرده و هم حوزه. برای به اتمام رساندن تحصیلات تکمیلی‌اش، دو سال را دور از خانواده و در شهر مقدس قم گذرانده. به قول خودش یک آدم معمولی است مثل آدم‌های دیگر. وبلاگ‌نویسی را هم، وقتی در سال ۸۱ با اینترنت و وبلاگ آشنا شد شروع کرد. اوایل کار وبلاگ نوشتنش شده بود صرف نوشتن خاطره و روزمرگی‌هایش؛ اما وقتی کم‌کم دوستانش وارد اینترنت شدند و او را شناختند، از نوشتن درباره‌ی خودش و خاطراتش دست کشید و روند وبلاگ‌نویسی‌اش را تغییر داد تا اینکه در سال ۸۵ شد دنیای راه راه!

ادامه ای کاش همه‌ی خانم‌ها وبلاگ‌نویس بودند

اردوی بلاگ تا پلاک ۵

اردوی بلاگ تا پلاک ۵ ، که مختص وبلاگ نویسان بود، با همه تلخی ها و شیرینی هایش بر گزار شد.

ماهم قسمت مان شد و با وبلاگ نویسان همسفر شدیم. امروز صبح هم به سلامتی همه بچه ها به مقصدشان رسیدند.

سفر با وبلاگ نویسان حال هوای دیگری داشت، از کوثر پنج ساله وبلاگ نویس که همراه پدر و مادرش بود گرفته تا اقا ارش وزیری ۴۴ ساله! …مسئول فرهنگی اتوبوس ما هم که به شوخی او را خانم فرهنگی صدا می کردیم، شده بود سوژه دست بچه ها! هر اتفاقی که می افتاد می گفتند: » خانم فرهنگی تو مسئولی باید جواب گو باشی و هوامون رو داشته باشی!» بنده خدا هم سمعا و طاعتا هر کاری از دستش بر می آمد برایمان می کرد از خرید مداد رنگی برای رنگ کردن پیج لاک ها گرفته تا شرکت در توطئه های سبزشان!

ادامه اردوی بلاگ تا پلاک ۵

اخرین سفیر

ظلمت و جهل همه وجودش را در بر گفته بود. قرن ها بود که جای خالی قدم های سفید دیگری از وادی طوبی را بر شانه هایش حس می کرد…

بغضی غمگین در گلویش چمپاره زده بود. ولی هر بار که می خواست شکوه ای، ناله ایی یا … کلامات آخرین فرستاده را به یاد می آورد: » اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید… تسلی دهنده ای دیگر را خداوند به شما عطی خواهد کرد تا همیشه با شما بماند. روح راستی که جهان نمی تواند او را قبول کند چون او را نمی بیند و نمی شناسد اما شما او را می بینید و میشناسید چرا که او با شما می ماند و در شما خواهد بود .» یوحنا ۱۴ . ۱۵-۱۵

و باز آرامش به آرامی در وجودش سرک می کشد

پرده دوم

به دنبال نشانه ها بود. واقعه ای، حادثه ای … که شاید نویدی باشد به آمدنش. ناگه صدایی بر خواست… از کعبه بود. خدایان سنگی با دهانی ز ِ حیرت گشاده، چشم به آسمان دوخته بودند. دیوان کسری دیگر بیش از این نتوانسته بود سنگینی کنگره هایش را تحمل کند … همگی شان افتاده بودند…

زرتشتیان فارس، با چشمانی بهت زده خاکستر سرد آتشی را که سالها نوازش را به رخ آنان می کشید می نگریستند…

ناگه نوری به آسمان برخواست و زمزمه کودکی شیرخوار در فضای طنین انداز شد:

«الله اکبر، الحمدلله کثیرا و سبحان الله بکرة و اصیلا «

لحظه ای تامل کرد. نشانه ها را نگریست….

دیگر در گلویش بغضی نبود. نوایی آرام از گلویش بیرون جست… آمد… آخرین سفیر

نسوان تک‌وجهی

از پله‌های جلوی دانشگاه بالا می‌روم. چند پسر ایستاده‌اند. تا مرا می‌بینند می‌گویند:

«آخی! خونه نداشتی چادر زدی؟»

یکی‌شان هم صدای گربه در می‌آورد. به خیالش نمی‌دانم منظورش را.

کاش می‌شد یک لحظه… آن وقت هوش از سرش می‌رفت و از این به بعد به جای صدای گربه، صدای مرغ عشق در می‌آورد! استغفرالله… در این ماه رمضان!

خانم ارادتمند (این اسم را من گذاشته‌ام رویش) نیز بین پسرهاست و صدای قهقهه‌اش تا دانشکده کناریمان می‌رود!

مرا که می‌بیند از همان دور بلند سلام می‌کند. من هم با اشاره‌ای و سلامی زیر لب جوابش را می‌دهم!

ادامه نسوان تک‌وجهی

مهریه‌ام شاهرگ برادر شوهرم!

شاید خیلی هایتان «وبلاگ یک عاقد» را خوانده باشید، وبلاگی که روزمره ها و خاطرات درون محضر را به صورت داستان وار برای مخاطبینش بیان میکند، تلخی ها و شیرینی های زیادی دارد، مطمئنا هجده سال کار محضرداری و دو سال کار مستمر بر سر سفره های عقد، بدون حرف و حدیث نخواهد بود، خودش می گوید عاقدی در خانواده اش سابقه ی بس طولانی دارد، از پدر بزرگ و پدرش گرفته تا برادرانش! امروز پای صحبت هایش نشستم تا از آن روزها بیشتر برایمان بگوید…

ادامه مهریه‌ام شاهرگ برادر شوهرم!

رفتار غیر اخلاقی یک روزنامه در برابر چارقد!

هفته ی گذشته نشریه چارقد مصاحبه ای با اقای شعرانی داشتند با تیتر «سربازمعلمی که سی سال اضافه خدمت باعث خوشحالی اش شد» این مطلب در خیلی از سایت ها منعکس شد، عده ای منبع را ذکر کردند و عده ای دیگر بدون ذکر منبع مطلب را عینا درج کردند، در بین این بازتاب ها بر خورد کردم به روزنامه ی قدس ، تیتر مطلبش را این گونه زده بود » معلم کوچک ترین مدرسه دنیا در گفتگو با قدس بیان کرد؛ روستایی هستم، حتی در اینترنت !» اولش کمی تعجب کردم چون جمله ی آخر در مصاحبه چارقد ذکر شده بود، مصاحبه را تا انتها خواندم، دیدم این روزنامه فقط با حذف چند سوال و تغییر دادن صورت سوالات عین مصاحبه را در روزنامه شان منتشر کرده، لینک مصاحبه را در اینجا ببینید!

ادامه رفتار غیر اخلاقی یک روزنامه در برابر چارقد!