دختر ِ خط مقدم!

«اولین مجروحیت من بر می‌گردد به شبیخون رژیم بعث به ایستگاه عملیات آبادان که بسیاری از بچه‌های رزمنده شهید شدند. آن شب پس از حمله عراقی‌ها به گروه امدادی، بی‌سیم زدند که آمبولانس اعزام کنند؛ ولی آمبولانس به مأموریت رفته بود. وقتی هم که آمبولانس آمد، راننده آنقدر خسته و زخمی بود که نمی‌توانست دوباره اعزام شود؛ برای همین خودم با سرعت سوار آمبولانس شدم و به طرف منطقه به راه افتادم.

وقتی به آنجا رسیدم، با صحنه تکان دهنده‌ای روبرو شدم. همه بچه‌ها شهید شده بودند و آن‌هایی هم که نفس می‌کشیدند، آنقدر خون زیادی از بدنشان رفته بود که کاری از دست من بر نمی‌آمد.

ادامه دختر ِ خط مقدم!

روزی‌که خورشید را به خاک می‌سپارند…

بغض‌هایمان را در کجای حرم نداشته‌ات مویه کنیم؟ نامت، علم افراشته بر بلندای علوم است و شب، پیراهن سوگی است که آسمان در عزایت به تن کرده است. سینه‌ها، داغ بزرگی را حمل می‌کنند و جان‌ها، در آتش مصیبتی عظیم می‌گدازند!

دنیا همیشه برای درک وسعت آسمانیان، حقیر و اندک است. دوباره خورشیدی در خاک بقیع خواهد خفت که آفتاب صداقت از منزلگه اندیشه‌اش بر می‌تابید و کلامش حق را بالنده می‌کرد. کوهی از وقار بود، دریایی از علوم، اقیانوسی از حکمت و فضیلت، گستره‌ای از رحمت و عبادت.

ادامه روزی‌که خورشید را به خاک می‌سپارند…

شفاعتمان کن مادر…

یاد حاج‌حسین به خیر … می‌گفت: « ما جنگ را درست نمی‌نویسیم، درشت می‌نویسیم» … حالا یکی بیاید و به حاج‌حسین هایی که رفتند بگوید: « ما نام شهدا و خانواده شهدا را نیز درست نمی‌نویسیم؛ درشت می‌نویسیم! عکس شهدا را نگه می‌داریم، ولی عکس شهدا عمل می‌کنیم!» …

هر بار که خبر کوچ مادر یا پدر شهیدی را می‌شنوم، با خودم می‌اندیشم چقدر تنها شده‌ایم. چقدر در این تنهایی، مسئولیت‌مان روز به روز سنگین‌تر می‌شود! ما که مانده‌ایم پس از شهدا، باید کار زینبی کنیم و امروز از خودم می‌پرسم: چقدر کار زینبی کرده‌ایم؟! ….

ادامه شفاعتمان کن مادر…

امشب هستی یتیم می‌شود …

نمی‌دانم زیارت نجف با آن ایوان با صفایش رفته‌ای یا نه؟… باید بروی تا بدانی وقتی می‌گویند ایوان نجف عجب صفایی دارد، یعنی چه؟… امشب شب شهادت مولای مهربان عالمیان، امام انس و جان، دلم بی‌قرار ایوان طلایی نجف است که بیایم بنشینم مقابلش … نه، بروم گوشه یکی از آن حجره‌های حرم بنشینم که هم گنبد طلایی چشمم را بنوازد و هم ایوان با آن مناره‌های با ابهتش که دلم را به شوق می‌آورد برای هزار هزار حرفی که در دلم مانده است …

یاد آن شب آخر بیتوته‌مان در نجف و آن حجره‌ای که برای لحظاتی میزبان ما شد که از آنجا چشم به گنبد طلایی و ایوان مصفای حرم دوختیم و گوش به فضایل بیکران مولی‌الموحدین سپردیم ….

ادامه امشب هستی یتیم می‌شود …

پایانی بر حیرت مدام آدمیان

تو را می‌شناسم! نه این که دیده باشمت، نه! تو را از کودکی خوانده‌ام! تو، لالایی شبانه مادرم بودی؛ قهرمانِ همیشه پیروز قصّه‌های مادربزرگ. تو را خواندم و می‌خوانم؛ هر روز، هر دقیقه و هر ثانیه.

تو را با تمام وجود می‌خوانم! گناهانم را تطهیر می‌کنم و حضورت را به حافظه چشمانم می‌سپارم! دستانم را به گناه نمی‌آلایم و تو را به یاد دستانم می‌آورم. هر لحظه، نامت را به تکرار جاری می‌سازم و دهان را خوشبو؛ تا دلم می‌آید دست از پا خطا کند، تو را گوشزد می‌کنم؛ تو را یادآوری؛ تو را …

ادامه پایانی بر حیرت مدام آدمیان

دلم هوای تو کرده، بگو چه چاره کنم؟ …

می‌آیم توی تنها شبکه اجتماعی که عضو هستم، یک فید می‌گذارم و می‌نویسم «دلم هوای تو کرده، بگو چه چاره کنم؟» و تصویری از بین‌الحرمین را هم ضمیمه‌اش می‌کنم. بچه‌ها می‌آیند و لایک می‌زنند و گاه نظری هم می‌دهند و بیشترشان همین جمله مرا تکرار می‌کنند. دلم کلا این روزها هوایی بین‌الحرمین است که پابرهنه میان حرم عباس علیه‌السلام تا حرم حسین علیه‌السلام جانم به فداشان راه بروم و هی به گنبدها نگاه کنم.

هی بروم سمت حرم عباس علیه‌السلام و هی برگردم و به پشت سرم نگاه کنم و گنبد حرم حسین علیه‌السلام را ببینم که خودش را از میان دیوارها بالا می‌کشد و نگاهم می‌کند …

ادامه دلم هوای تو کرده، بگو چه چاره کنم؟ …

زیبایی‌هایی که گران تمام می‌شوند

دستش را به سختی بالا می‌آورد. درد یک لحظه هم امانش نمی‌دهد. نگاهش را از پشت اشکی که از شدت درد در چشم‌هایش حلقه زده، به نقش گلی که قرار بوده روی دستش خالکوبی شود، می‌دوزد … آه از نهادش بلند می‌شود!

از آن گلی که روز قبل آرایشگر از روی آلبوم نشانش داده بود، تنها رنگ و خون به طرز فجیع مخلوط شده‌ای روی دستش نقش بسته! صدای آرایشگر توی گوشش می‌پیچد: «این که چیزی نیست. اولش همه همین‌طوری می‌شن. چند روز که بگذره همونی می‌شه که می‌خواستی»

ادامه زیبایی‌هایی که گران تمام می‌شوند

اهمال‌کاری از من، گناهش به گردن دیگران …

اورلاندو بلوم، جان هانا، رابرت پتینسون، گوویندا، آنتونیو بارانداس، انریکه، کریس دی برگ، مارگارت آتوود، دوریس لسینگ و جی‌کی رولینگ، ویرجینیا ولف، ادوین بوث و … نام‌هایی هستند که شاید خیلی خوب با آن‌ها آشنایی داشته باشی. همه‌شان خواننده‌ها، بازیگرها و نویسنده‌های معروف خارجی‌اند. من بیشتر از این نمی‌دانم. اما تو شاید خیلی خوب بشناسی‌شان. از خواننده‌ها، بازیگران، موسیقیدان‌ها، نویسنده‌ها و … داخلی دیگر هیچ نمی‌گویم، که به خوبی می‌دانم خیلی‌ها جزئیات زندگی آن‌ها را هم می‌دانند.

می‌دانی وقتی یک نفر برایت مهم باشد، آن اندازه که احساس کنی خیلی دوستش داری؛ طبیعی است که هم سعی می‌کنی به زوایای پنهان روحی‌اش دسترسی پیدا کنی و به قول خودمان خوب خوب بشناسی‌اش و هم سعی می‌کنی همانطوری باشی که او دوست دارد یا حداقل به دوست داشتنی‌های او نزدیک بشوی.

ادامه اهمال‌کاری از من، گناهش به گردن دیگران …

پنجه‌های خونین هالیوود

فیلم‌های هالیوودی همیشه جایگاه خاصی را داشتند؛ جایگاهی که در نظر برخی افراد هیچ سینمای دیگری نمی‌تواند به آن برسد؛ جایگاهی که در دنیای سینما حرف اول را می‌زند و هنوز در نظر برخی‌ها هیچ رقیبی برایش پیدا نشده و شاید هم برخی اذعان به این داشته باشند که همچنان بی‌رقیب خواهد بود! یقیناً امروز هالیوود اگر در هر چه بی‌رقیب نباشد، در پیشبرد جوامع به سوی بی‌اخلاقی و رواج فساد و فحشا، بی‌رقیب است!

ادامه پنجه‌های خونین هالیوود

اسماء آسمانی

وقتی انتظار تولد کودکت را می‌کشی، کنار همه ذوق و شوق‌هایت برای ورودش به این دنیا، باید برای انتخاب اسمش هم کلی ذوق و شوق داشته باشی و اندکی وسواس هم… قرار باشد هر روز کودکت را صدا بزنی، با او حرف بزنی، خطابش کنی با مهربانی، خب به حتم نیاز به اسم دارد دیگر؛ شاید با خودت فکر می‌کنی اسم کودکم باید طنین زیبایی داشته باشد، شاید هم می‌اندیشی که باید معنای خوبی داشته باشد و شاید هم می‌خواهی که تک باشد … در هر حال یادت باشد انتخاب اسمی زیبا و البته با معنا، از اولین حقوقی است که کودکت دارد.

انتخاب نامی زیبا و بامسما و صد البته معنادار، فکر می‌کنم کار چندان سخت صعبی نیست، وقتی رسول خاتم صلی الله علیه و آله بهترین نام‌ها و زیباترین‌شان را برای فرزندانش برمی‌گزید. نام‌ها و القاب زیبای بانوی دو عالم، حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها شاهد و مصداقی است مجسم برای این ادعای‌م…

ادامه اسماء آسمانی

سراب رنگی جامعه آمریکایی

تصورش را بکن، در یک شب ظلمانی و تاریک توی جاده در حال حرکت از کنار مزرعه‌ای هستی و صدای دلنواز حرکت برگ‌های درختان را با باد می‌شنوی. از دور آتشی می‌بینی که رقص شعله‌هایش در آسمان، شکوه زیبایی را آفریده؛ آنچنان که چشم‌ها را مبهوت خودش می‌کند و حتی شاید دوست داشته باشی که ساعت‌ها بایستی و خیره خیره آن را بنگری اما یادت نرود که این رقص شعله‌های آتش تنها از دور زیباست، نزدیکش شوی اگر؛ ممکن است شعله‌هایش تو را ببلعد و نابودت کند …

حکایت جامعه آمریکا، حکایت رقص شعله‌های آتش در باد، در شب تاریک و دیدن آن از دور است. اگر نزدیکش بشوی، همین شعله‌های زیبا تو را می‌بلعند و نابودت می‌کنند. حالا این را که گفتم داشته باش، کمی هم تا اندازه‌ای به ذهن من کمک کن اگر می‌توانی. حقیقتش هر چه فکر می‌کنم؛ نمی‌توانم رابطه بین متمدن‌شدن و فساد را بفهمم.

ادامه سراب رنگی جامعه آمریکایی

معصومیت تباه شده زیر چهره‌های پر آرایش

قبل از اینکه مانتوهای یک رنگ و یک مدل‌شان نشان دهد که سنی ندارند و بچه مدرسه‌ای هستند، معصومیتی که در پس چهره‌های غرق در آرایش‌شان موج می‌زند، بیانگر این واقعیت است. چند تایی هستند. روی یک تخت نشسته‌اند و با شور و هیجان و البته با صدای بلند هم درباره اتفاقات آن روزشان حرف می‌زنند و گاه حرف را به یکی از معلمان‌شان می‌کشند و در گوشی چیزی می‌گویند و بعد صدای بلند خنده‌شان توجه همه را به خود جلب می‌کند.

دختر هم‌سن آن‌ها با همان پوشش با طنازی تمام از پله‌ها پایین می‌آید، به سمت دستشویی‌ها می‌رود و لحظه‌ای بعد با چهره‌ای عجیب و غریب خارج می‌شود و به جمع دوستانش می‌پیوندد. حلقه‌های دود قلیان اطرافشان را پر کرده است. اولین چیزی که با دیدن‌شان به ذهنم رسیده اینکه والدین این دختران هیچ کنترلی بر فرزندانشان ندارند؟ ….

ادامه معصومیت تباه شده زیر چهره‌های پر آرایش

بارداری نامشروع، افتخاری برای دختران غربی

نمی دانم برایت قابل تصور هست که ببینی روزی یک چیز زشت و بد حالا هر چه را که از نظر تو زشت و بد باشد به افتخاری بزرگ بدل شده است؟ … مثلا فکرش را بکن دزدی بشود افتخار!!! ملت راه بیفتند و شبانه از دیوار خانه هم بروند بالا و صبح روز بعد هم با افتخار سرشان را بگیرند بالا که دیشب جایتان خالی فلان جا رفته بودیم دزدی!!! قبل از اینکه خنده‌دار باشد، تأسف‌برانگیز است…

ادامه بارداری نامشروع، افتخاری برای دختران غربی

دخترم، بفرما عاشقی!

دیگر حسابش از دستم در رفته. نمی‌دانم این چندمین مغازه است که آمده‌ام. فقط می‌دانم کف پاهایم ذق ذق می‌کند از بس که راه رفته‌ام!

چند روز دیگر تولد دخترک خواهرم است. می‌خواهم برایش کادوی تولد بگیرم. خودش پیشنهاد (بخوانید دستور) عروسک داده. مثل همه دختر بچه‌ها عاشق عروسک و عروسک‌بازی است.

ادامه دخترم، بفرما عاشقی!

تب‌ رفتن

راه مه گرفته بود، طوری‌که کوه‌هایش از آسمان هم گذشته بود. ابرها درست جلوی چشم بودند. خورشید هم کمی دورتر به آرامی در حرکت بود؛ گویی آسمان پائین‌تر آمده بود. خودش را دید که از راهی عبور می‌کرد و کتابی هم در دستش بود. صدای زوزه گرگ می‌آمد و ناگاه … این خود گرگ بود که حمله‌ور به سوی او می‌آمد. فرار کرد، پایش به سنگی خورد، اما روی زمین نیفتاد. افتاد روی کوهی بلند که از آسمان هم گذشته بود. سرش درد گرفت. از سرش خون می‌آمد.

ادامه تب‌ رفتن