تو را میشناسم! نه این که دیده باشمت، نه! تو را از کودکی خواندهام! تو، لالایی شبانه مادرم بودی؛ قهرمانِ همیشه پیروز قصّههای مادربزرگ. تو را خواندم و میخوانم؛ هر روز، هر دقیقه و هر ثانیه.
تو را با تمام وجود میخوانم! گناهانم را تطهیر میکنم و حضورت را به حافظه چشمانم میسپارم! دستانم را به گناه نمیآلایم و تو را به یاد دستانم میآورم. هر لحظه، نامت را به تکرار جاری میسازم و دهان را خوشبو؛ تا دلم میآید دست از پا خطا کند، تو را گوشزد میکنم؛ تو را یادآوری؛ تو را …