[ms 1]
مشهور است که وقتی امیرالمؤمنین (ع) آمدند خواستگاری حضرت صدیقهی طاهره (س) حضرت رسول (ص) پرسیدند چه داری. حضرت علی (ع) فرمود زره و شمشیر و… . حضرت رسول (ص) فرمودند: «زره را بفروش و با پولش وسایل زندگی بخر و عروسی بگیر.»؛ یعنی با مهریه جهیزیه خریدند و عروسی گرفتند.
در این معنا، مهریه رسما هدیهای است که مرد به زن میدهد و نه قیمت زن! سر هدیه هم که بحث نمیشود. لطیف نیست؟
انسان دلش میخواهد به کسی که دوست دارد، هدیه بدهد و بهترین هدیهای که میتواند، با تمام علاقه و محبتش میدهد و کیست که محبت نهفته در این هدیه را نفهمد؟ بعد با همان هدیه، امکانات اولیه برای شروع یک زندگی مشترک فراهم میشود؛ یک کاسه، یک بشقاب، یک حصیر،… چیزهایی که هر کدامشان برای آن دو نفر یک دنیا معنا دارد؛ چیزهایی که مرد این زندگی تهیه کرده است.
گاهی فکر میکنم یعنی هزینهی دو تا کاسه و سه تا بشقاب و یک حصیر از عهدهی حضرت رسول برنمیآمد که امام علی (ع) مجبور نشوند زره خود را بفروشند؟! یا اصلا چرا حضرت زهرا (س) لباس نو خریدند که بخواهند شب عروسی ببخشند به آن دختر فقیر؟ برای ایشان که فرقی نمیکرد با لباس کهنه به خانهی بخت بروند یا نو. یا اصلا لازم بود جشن بگیرند و غذا بدهند؟ بهتر نبود با توجه به فقر گسترده در جامعهی آن روز و وضعیت دردناک اصحاب صفه و مهاجرین و انصار و… فرهنگسازی کنند و فقط رسول خدا (ص) خطبهی عقدشان را بخواند و برایشان آرزوی توفیق و خوشبختی کند و بروند سر خانهشان؟ اگر اینطور میشد، بقیه هم مجبور نبودند زمان ازدواج فرزندانشان، به فکر غذا دادن به مردم بیفتند و…
[ms 2]
میدانم شرایط اجتماعی و فرهنگی زمان ما با زمان حضرت رسول (ص) متفاوت است و هزینهی ازدواج و مراسم و مهریه و جهیزیه و غیره در جامعهی ما با این وضعیت مصرفزدهاش و این چشموهمچشمیها و این سطح بالای توقعات جوانها و خانوادههایشان و هزار چیز دیگر قابل مقایسه با آن زمان نیست، ولی این را نمیدانم که چرا فعالان عرصهی فرهنگ هر وقت تصمیم میگیرند مشکل ازدواج را حل کنند، یکراست میروند سراغ دغدغههای خانوادهی پسر و اصلا به دغدغههای خانوادهی دختر توجهی نمیکنند.
+مثلا میگویند دختر خوب و عاقل و فهمیده و اهل زندگی و باکلاس و بافرهنگ میفهمد که ارزش او حتی با صدمیلیون سکه هم قابل مقایسه نیست. پس چرا باید به مهریه فکر کند؟ و آنقدر میگویند که دخترها کسر شأنشان میشود بگویند مهریهام ۱۴ تا یا ۵ تا یا یکی نباشد! ولی کسی نمیگوید دختر عاقل و باکلاس و بافرهنگ نیازی به تخت و کمد و میز و مبل و بوفهی پر از کریستال و ماکروویو و سرخکن و گاز و یخچال و لباسشویی خارجی ندارد.
تبلیغات سازمان ملی جوانان برای ازدواج ساده و آگاه و پایدار یادتان بیاید. دختر لباس عروس نمیخرد. سالن نمیگیرد. آرایشگاه نمیرود. فیلمبردار نمیآورد. مهریه برایش مهم نیست. بعد آنقدر خوشبخت میشود که شوهرش از محل کار تماس بگیرد و حالش را بپرسد و برایش یک شاخه گل هدیه بیاورد. ولی وقتی میرود که در خانه را باز کند، آدم میبیند خانهاش مبل دارد. فرش دارد. تلویزیون دارد. همهی اینها روی هم میشوند همان مبلغی که پدر دختر همان اول کار همان موقع که دختر، حساب همهی خرجها را از دوش خانوادهی داماد برمیداشت، بدون اینکه کسی ببیند و بفهمد، آرام و بیسروصدا هزینه میکرد؛ مانند یک وظیفهی ازلی و ابدی.
به تصویری که از خانوادهی خوشبخت و فهمیده در جامعهی ما ارائه میشود، دقت کنید. چند برنامه را میتوانید نام ببرید که هزینهی جهیزیه را مسخره کنند و شروع زندگی با حداقل ممکن وسایل را تشویق؟ آنقدر مسخره کنند که همهی دختران پولدار و پُرافاده که تا دیروز مهریهشان را سال تولدشان میگذاشتند و امروز میگذارند یک شاخه گل رز، تشویق شوند بوفه نداشته باشند و ظرفهای کریستال تزیینی نداشته باشند و لوستر نداشته باشند و…
+مثلا همه میگویند دختر باکلاس و عاقل و فهمیده و بافرهنگ وقتی خواستگار برایش آمد، نمیپرسد حقوقتان چقدر است و اصلا کار دارید و سربازی رفتهاید و خانه دارید و ماشین دارید و اینها. نگاه میکند که پسر چقدر نجیب است چقدر آقاست و اصلا هم سخت نمیگیرد. عروسی ساده میگیرد. چند سالی میرود جنوب شهر اجارهنشینی و بعد هر دو با هم با عشق و محبت زندگیشان را خشتخشت میسازند و از این سازندگی بسیار لذت میبرند.
[ms 0]
از این مورد اگر بخواهم مثال بیاورم، میشود تقریبا ۷۵٪ فیلمهای سینمایی و تلویزیونی. دمدستیترینش همین فیلم چاردیواری، که اخیرا تکرارش هم دارد پخش میشود.
دختری که دغدغهاش رفتن به خارج از کشور بود، با آن وضع خانه و زندگی، ناگهان میشود زن یک آشپز با آن خانه و زندگی و فیلم همینجا تمام میشود. دیگر کسی نمیخواهد بداند این پسری که حاضر شد از دختری پول بگیرد و پدرش را گول بزند (با این همه نجابت و آقایی) چطور شوهری میشود برای این دختر که عزیز دل باباست و تابهحال نازکتر از برگ گل نشنیده. یا میبردش همان خانهی قمر خانم و هر دو با یک دنیا عشق در آن خانه زندگی میکنند و بچهدار میشوند، یا پدر دختر جورِ بافرهنگی و باکلاسیاش را میکشد و کلا زیر پر و بال این جوان نجیب را میگیرد و…
در این صورت اسم این نمیشود ازدواج آسان؛ میشود ازدواج خوب با خرج پدرزن و این دو جوان سادهزیست نیستند؛ بلکه پسر خوششانس است و یکشبه مرفه بیدرد شده و بعد اصلا انگار چیزی بهنام جامعهپذیری، تربیت متفاوت، سطح توقع متفاوت، نیازهای متفاوت، تفاوت فرهنگی و مانند اینها وجود ندارد. از بیخ وجود ندارد.
کسی فکر نمیکند این دختر با این تربیت، پسفردا با این مادرشوهر و خالهی شوهر و… چطور ارتباط برقرار میکند. در یکی از تبلیغات پخششده از رسانهی ملی برای ازدواج ساده و پایدار، پسری جنوبی قصد خواستگاری از یک دختر تهرانی -با پاشنهی کفش ده سانت- دارد!
پسر زنگ در را میزند و میگوید: «من با اعتمادبهنفس آمدهام خواستگاری دخترتان (درحالیکه حتی نمیتواند درست حرف بزند!)» و پدر بافرهنگ دختر میگوید خوش آمدی جانم! بعد آنها خوشبخت میشوند. کمترین انتظار این است که پسران را قدری توانمند و موفق نشان دهند که بتوان نتیجهگیری کرد اگر پسری پول ندارد، مهم نیست. مهم این است که توانایی دارد و آدمی که توانایی دارد، همهچیز میتواند داشته باشد.
قدیمترها پسرها قرار بود بروند پشت فلان کوه با اژدها بجنگند و سرش را بدهند دست جادوگر ماجرا که اجازه بدهد بروند جنگل ارواح و با کلی بدبختی موفق شوند شاهزاده خانم را نجات دهند. لحظهی اوج داستان هم همان وقتی بود که شاهزاده خانم صدای سم اسب ناجیاش را میشنید و تازه با کلی ناز و کرشمه سوار اسبش میشد و اصلا هم ذوقزده نمیشد از رسیدن این جوان رعنا و خوشتیپ! حتی اگر در چشمانشان دقت میکردی، میفهمیدی پسر کلی ذوقمرگ است که عجب شانسی آوردم و دختر کاملا احساس میکند خب این لیاقتش را نشان داد؛ پس آدم مناسبی است!
من قبول دارم که این داستانها خیلی ظالمانه بود و بیچاره پسرهای این دوره و زمانه نمیتوانند خانهبهخانه کفش سیندرلا را دست بگیرند، بلکه صاحبش را پیدا کنند و تازه به دخترک گدا التماس کنند بیا من را به غلامی قبول کن! ولی دیگر لازم نیست که در فیلمها هر پسر چاپلوس و از زیر کار دررو و بددهنی را جوان رشید و رعنا نشان دهیم.
مثلا در فیلم گاوصندوق، پسر دزد است و هر بار که دختر را میبیند، سه دقیقه به او خیره میشود و بعد در جایجای فیلم تأکید میکنند که این پسر نجیب است! من نمیفهمم اگر کسی که بهوفور دروغ میگوید، چشم پاک ندارد، دزدی هم میکند، از پارتی هم جمعش کردهاند و… نجیب است و باید دختر را دو دستی تقدیمش کرد، پسر نانجیب دقیقا چه شکلی است؟!؟ و از طرف دیگر در چنین وضعی چرا پسران نباید تشویق شوند که قدری توانایی چاپلوسی و مسخرگیشان را تقویت کنند تا یک دختر پولدار با یک پدر فهمیده عاشقشان شود و بعد یک عمر بیدغدغه زندگی کنند؟
چه دلیلی دارد که یک جوان درس بخواند و کار بکند و خرج زندگیاش را دربیاورد و پسانداز بکند برای ازدواجش و سرش به کار خودش باشد، وقتی که هیچکدام از قهرمانهای موفق فیلمها چنین پیشینهای نداشتند و اصلا وقتی در سریال فاصلهها، پسر به هر دلیلی میخواهد کار بکند، پدرش میگوید کار نکن درس بخوان! این کار در شأن تو نیست!!! و بعد چه بلایی میآید سر دخترهایی که آنقدر بیپناهند که مهریه پناهشان است و پسرهایی که میخواهند نان بازویشان را بخورند؟
گاهی فکر میکنم از آن طرف بوم داریم میافتیم. میخواستیم جوانان ازدواج را سخت نگیرند، ولی همهی ارزشهای انسانی و عقلانی را که در ازدواج مهم است و ضامن خوشبختی دو طرف، ندیده گرفتهایم. تبلیغ نمیکنیم که جوان درس بخواند، کار بکند، مؤدب باشد، نجیب باشد، چشمپاک باشد. مردان خوشاخلاق، صبور، خانوادهدوست، بدون چشمداشت، زحمتکش، مردان مرد، مردانی که تکیهگاه زندگیاند، سایهی سر زن و بچه هستند، آرامآرام به رؤیا میپیوندند و زن خوب زنی است که کلا توقعی ندارد.
پشت صحنه اما آمار طلاق است که بالا میرود…