در سوگ شاهزاده‌ها و اسب‌های سفیدشان

[ms 1]

مشهور است که وقتی امیرالمؤمنین (ع) آمدند خواستگاری حضرت صدیقه‌ی طاهره (س) حضرت رسول (ص) پرسیدند چه داری. حضرت علی (ع) فرمود زره و شمشیر و… . حضرت رسول (ص) فرمودند: «زره را بفروش و با پولش وسایل زندگی بخر و عروسی بگیر.»؛ یعنی با مهریه جهیزیه خریدند و عروسی گرفتند.

در این معنا، مهریه رسما هدیه‌ای است که مرد به زن می‌دهد و نه قیمت زن! سر هدیه هم که بحث نمی‌شود. لطیف نیست؟

انسان دلش می‌خواهد به کسی که دوست دارد، هدیه بدهد و بهترین هدیه‌ای که می‌تواند، با تمام علاقه و محبتش می‌دهد و کیست که محبت نهفته در این هدیه را نفهمد؟ بعد با همان هدیه، امکانات اولیه برای شروع یک زندگی مشترک فراهم می‌شود؛ یک کاسه، یک بشقاب، یک حصیر،… چیزهایی که هر کدامشان برای آن دو نفر یک دنیا معنا دارد؛ چیزهایی که مرد این زندگی تهیه کرده است.

گاهی فکر می‌کنم یعنی هزینه‌ی دو تا کاسه و سه تا بشقاب و یک حصیر از عهده‌ی حضرت رسول برنمی‌آمد که امام علی (ع) مجبور نشوند زره خود را بفروشند؟! یا اصلا چرا حضرت زهرا (س) لباس نو خریدند که بخواهند شب عروسی ببخشند به آن دختر فقیر؟ برای ایشان که فرقی نمی‌کرد با لباس کهنه به خانه‌ی بخت بروند یا نو. یا اصلا لازم بود جشن بگیرند و غذا بدهند؟ بهتر نبود با توجه به فقر گسترده در جامعه‌ی آن روز و وضعیت دردناک اصحاب صفه و مهاجرین و انصار و… فرهنگ‌سازی کنند و فقط رسول خدا (ص) خطبه‌ی عقدشان را بخواند و برایشان آرزوی توفیق و خوشبختی کند و بروند سر خانه‌شان؟ اگر این‌طور می‌شد، بقیه هم مجبور نبودند زمان ازدواج فرزندانشان، به فکر غذا دادن به مردم بیفتند و…

[ms 2]

می‌دانم شرایط اجتماعی و فرهنگی زمان ما با زمان حضرت رسول (ص) متفاوت است و هزینه‌ی ازدواج و مراسم و مهریه و جهیزیه و غیره در جامعه‌ی ما با این وضعیت مصرف‌زده‌اش و این چشم‌و‌هم‌چشمی‌ها و این سطح بالای توقعات جوان‌ها و خانواده‌هایشان و هزار چیز دیگر قابل مقایسه با آن زمان نیست، ولی این را نمی‌دانم که چرا فعالان عرصه‌ی فرهنگ هر وقت تصمیم می‌گیرند مشکل ازدواج را حل کنند، یک‌راست می‌روند سراغ دغدغه‌های خانواده‌ی پسر و اصلا به دغدغه‌های خانواده‌ی دختر توجهی نمی‌کنند.

+مثلا می‌گویند دختر خوب و عاقل و فهمیده و اهل زندگی و باکلاس و بافرهنگ می‌فهمد که ارزش او حتی با صدمیلیون سکه هم قابل مقایسه نیست. پس چرا باید به مهریه فکر کند؟ و آن‌قدر می‌گویند که دخترها کسر شأنشان می‌شود بگویند مهریه‌ام ۱۴ تا یا ۵ تا یا یکی نباشد! ولی کسی نمی‌گوید دختر عاقل و باکلاس و بافرهنگ نیازی به تخت و کمد و میز و مبل و بوفه‌ی پر از کریستال و ماکروویو و سرخ‌کن و گاز و یخچال و لباسشویی خارجی ندارد.

تبلیغات سازمان ملی جوانان برای ازدواج ساده و آگاه و پایدار یادتان بیاید. دختر لباس عروس نمی‌خرد. سالن نمی‌گیرد. آرایشگاه نمی‌رود. فیلمبردار نمی‌آورد. مهریه برایش مهم نیست. بعد آن‌قدر خوشبخت می‌شود که شوهرش از محل کار تماس بگیرد و حالش را بپرسد و برایش یک شاخه گل هدیه بیاورد. ولی وقتی می‌رود که در خانه را باز کند، آدم می‌بیند خانه‌اش مبل دارد. فرش دارد. تلویزیون دارد. همه‌ی این‌ها روی هم می‌شوند همان مبلغی که پدر دختر همان اول کار همان موقع که دختر، حساب همه‌ی خرج‌ها را از دوش خانواده‌ی داماد برمی‌داشت، بدون این‌که کسی ببیند و بفهمد، آرام و بی‌سروصدا هزینه می‌کرد؛ مانند یک وظیفه‌ی ازلی و ابدی.

به تصویری که از خانواده‌ی خوشبخت و فهمیده در جامعه‌ی ما ارائه می‌شود، دقت کنید. چند برنامه را می‌توانید نام ببرید که هزینه‌ی جهیزیه را مسخره کنند و شروع زندگی با حداقل ممکن وسایل را تشویق؟ آن‌قدر مسخره کنند که همه‌ی دختران پولدار و پُرافاده که تا دیروز مهریه‌شان را سال تولدشان می‌گذاشتند و امروز می‌گذارند یک شاخه گل رز، تشویق شوند بوفه نداشته باشند و ظرف‌های کریستال تزیینی نداشته باشند و لوستر نداشته باشند و…

+مثلا همه می‌گویند دختر باکلاس و عاقل و فهمیده و بافرهنگ وقتی خواستگار برایش آمد، نمی‌پرسد حقوقتان چقدر است و اصلا کار دارید و سربازی رفته‌اید و خانه دارید و ماشین دارید و این‌ها. نگاه می‌کند که پسر چقدر نجیب است چقدر آقاست و اصلا هم سخت نمی‌گیرد. عروسی ساده می‌گیرد. چند سالی می‌رود جنوب شهر اجاره‌نشینی و بعد هر دو با هم با عشق و محبت زندگیشان را خشت‌خشت می‌سازند و از این سازندگی بسیار لذت می‌برند.

[ms 0]

از این مورد اگر بخواهم مثال بیاورم، می‌شود تقریبا ۷۵٪ فیلم‌های سینمایی و تلویزیونی. دم‌دستی‌ترینش همین فیلم چاردیواری، که اخیرا تکرارش هم دارد پخش می‌شود.

دختری که دغدغه‌اش رفتن به خارج از کشور بود، با آن وضع خانه و زندگی، ناگهان می‌شود زن یک آشپز با آن خانه و زندگی و فیلم همین‌جا تمام می‌شود. دیگر کسی نمی‌خواهد بداند این پسری که حاضر شد از دختری پول بگیرد و پدرش را گول بزند (با این همه نجابت و آقایی) چطور شوهری می‌شود برای این دختر که عزیز دل باباست و تابه‌حال نازک‌تر از برگ گل نشنیده. یا می‌بردش همان خانه‌ی قمر خانم و هر دو با یک دنیا عشق در آن خانه زندگی می‌کنند و بچه‌دار می‌شوند، یا پدر دختر جورِ بافرهنگی و باکلاسی‌اش را می‌کشد و کلا زیر پر و بال این جوان نجیب را می‌گیرد و…

در این صورت اسم این نمی‌شود ازدواج آسان؛ می‌شود ازدواج خوب با خرج پدرزن و این دو جوان ساده‌زیست نیستند؛ بلکه پسر خوش‌شانس است و یک‌شبه مرفه بی‌درد شده و بعد اصلا انگار چیزی به‌نام جامعه‌پذیری، تربیت متفاوت، سطح توقع متفاوت، نیازهای متفاوت، تفاوت فرهنگی و مانند این‌ها وجود ندارد. از بیخ وجود ندارد.

کسی فکر نمی‌کند این دختر با این تربیت، پس‌فردا با این مادرشوهر و خاله‌ی شوهر و… چطور ارتباط برقرار می‌کند. در یکی از تبلیغات پخش‌شده از رسانه‌ی ملی برای ازدواج ساده و پایدار، پسری جنوبی قصد خواستگاری از یک دختر تهرانی -با پاشنه‌ی کفش ده سانت- دارد!

پسر زنگ در را می‌زند و می‌گوید: «من با اعتمادبه‌نفس آمده‌ام خواستگاری دخترتان (درحالی‌که حتی نمی‌تواند درست حرف بزند!)» و پدر بافرهنگ دختر می‌گوید خوش آمدی جانم! بعد آن‌ها خوشبخت می‌شوند. کم‌ترین انتظار این است که پسران را قدری توانمند و موفق نشان دهند که بتوان نتیجه‌گیری کرد اگر پسری پول ندارد، مهم نیست. مهم این است که توانایی دارد و آدمی که توانایی دارد، همه‌چیز می‌تواند داشته باشد.

قدیم‌ترها پسرها قرار بود بروند پشت فلان کوه با اژدها بجنگند و سرش را بدهند دست جادوگر ماجرا که اجازه بدهد بروند جنگل ارواح و با کلی بدبختی موفق شوند شاهزاده خانم  را نجات دهند. لحظه‌ی اوج داستان هم همان وقتی بود که شاهزاده خانم صدای سم اسب ناجی‌اش را می‌شنید و تازه با کلی ناز و کرشمه سوار اسبش می‌شد و اصلا هم ذوق‌زده نمی‌شد از رسیدن این جوان رعنا و خوش‌تیپ! حتی اگر در چشمانشان دقت می‌کردی، می‌فهمیدی پسر کلی ذوق‌مرگ است که عجب شانسی آوردم و دختر کاملا احساس می‌کند خب این لیاقتش را نشان داد؛ پس آدم مناسبی است!

من قبول دارم که این داستان‌ها خیلی ظالمانه بود و بیچاره پسرهای این دوره و زمانه نمی‌توانند خانه‌به‌خانه کفش سیندرلا را دست بگیرند، بلکه صاحبش را پیدا کنند و تازه به دخترک گدا التماس کنند بیا من را به غلامی قبول کن! ولی دیگر لازم نیست که در فیلم‌ها هر پسر چاپلوس و از زیر کار دررو و بددهنی را جوان رشید و رعنا نشان دهیم.

مثلا در فیلم گاوصندوق، پسر دزد است و هر بار که دختر را می‌بیند، سه دقیقه به او خیره می‌شود و بعد در جای‌جای فیلم تأکید می‌کنند که این پسر نجیب است! من نمی‌فهمم اگر کسی که به‌وفور دروغ می‌گوید، چشم پاک ندارد، دزدی هم می‌کند، از پارتی هم جمعش کرده‌اند و… نجیب است و باید دختر را دو دستی تقدیمش کرد، پسر نانجیب دقیقا چه شکلی است؟!؟ و از طرف دیگر در چنین وضعی چرا پسران نباید تشویق شوند که قدری توانایی چاپلوسی و مسخرگی‌شان را تقویت کنند تا یک دختر پولدار با یک پدر فهمیده عاشقشان شود و بعد یک عمر بی‌دغدغه زندگی کنند؟

چه دلیلی دارد که یک جوان درس بخواند و کار بکند و خرج زندگی‌اش را دربیاورد و پس‌انداز بکند برای ازدواجش و سرش به کار خودش باشد، وقتی که هیچ‌کدام از قهرمان‌های موفق فیلم‌ها چنین پیشینه‌ای نداشتند و اصلا وقتی در سریال فاصله‌ها، پسر به هر دلیلی می‌خواهد کار بکند، پدرش می‌گوید کار نکن درس بخوان! این کار در شأن تو نیست!!! و بعد چه بلایی می‌آید سر دخترهایی که آن‌قدر بی‌پناهند که مهریه پناهشان است و پسرهایی که می‌خواهند نان بازویشان را بخورند؟

گاهی فکر می‌کنم از آن طرف بوم داریم می‌افتیم. می‌خواستیم جوانان ازدواج را سخت نگیرند، ولی همه‌ی ارزش‌های انسانی و عقلانی را که در ازدواج مهم است و ضامن خوشبختی دو طرف، ندیده گرفته‌ایم. تبلیغ نمی‌کنیم که جوان درس بخواند، کار بکند، مؤدب باشد، نجیب باشد، چشم‌پاک باشد. مردان خوش‌اخلاق، صبور، خانواده‌دوست، بدون چشم‌داشت، زحمت‌کش، مردان مرد، مردانی که تکیه‌گاه زندگی‌اند، سایه‌ی سر زن و بچه هستند، آرام‌آرام به رؤیا می‌پیوندند و زن خوب زنی است که کلا توقعی ندارد.

پشت صحنه اما آمار طلاق است که بالا می‌رود…

مهمان چارقد به‌صرف حلیم گوشت و گوجه‌سبز

[ms 0]

صبر کنید! صبر کنید! این همه آلوچه سبز را یک‌جا نخورید! برای خوردن این همه آلوچه (گوجه) سبز،  راه‌های بهتری هم هست! می‌خواهید پیشنهاد طبخ گوشت و آلوچه (گوجه) سبز را امتحان کنید؟

پس موادش را تهیه کنید:

روغن/ مقداری
گوشت استخوانی/ نیم کیلو
پیاز/ یک عدد بزرگ
آلوچه سبز/ یک کیلو
خرده‌‌برنج شمالی/ دو پیمانه
نمک و فلفل و زردچوبه/ مقدار کافی

[ms 1]

گوشت را با پیاز درون دیگ زودپز بگذارید. تا نیمه‌ی ظرف را آب بریزید و بعد درش را محکم ببندید. وقتی صدای سوت دیگ زودپز را شنیدید، حرارت زیرش را کم کنید و بگذارید به مدت سه ربع ساعت بپزد. بعد آلوچه سبزها را درون قابلمه‌ای کوچک‌تر بریزید و به اندازه‌ی یک لیوان، رویش آب بریزید. بگذارید این‌ها هم خوب بپزد؛ آن‌قدر له شود که به‌راحتی هسته‌اش از گوشتش جدا شود.

[ms 2]

حالا نوبت خرده‌برنج‌هاست. آن‌ها را بشویید. نیم ساعت بخیسانید. بعد به اندازه‌ی ۴ پیمانه (یعنی دو برابر برنج) آب همراه با مقداری روغن و نمک و زردچوبه رویش بریزید. بگذارید این برنج‌ها خوب مغزپخت شود. وقتی مغزپخت شد، درون سبد خالی کنید.

نیم ساعت بعد، گوشت‌ها را چک کنید. اگر پخته بود، استخوانش را جدا کنید. آبش را هم جدا کنید. گوشت‌ها را بکوبید و به برنج‌ها اضافه کنید. حالا نوبت آلوچه‌های له‌شده است. سبدی بردارید و زیرش ظرفِ هم‌اندازه‌‌اش  را بگذارید. آلوچه‌های له‌شده را درون سبد خالی کنید. با پشت قاشق، آلوچه‌ها را فشار دهید. به‌راحتی هسته‌ها را از گوشت‌هایش جدا کنید. حالا گوشت‌های آلوچه‌ها را به قابلمه‌ی برنج اضافه کنید. مقداری از آب گوشت‌ها و مقداری از آب آلوچه‌ها را روی برنج‌ها بریزید. بار دیگر نمک و فلفل و زردچوبه را اضافه کنید. هم بزنید و اجازه دهید دوباره همه‌ی این مواد با هم بپزند. یادتان باشد درب ظرف را نبندید تا آب اضافیِ غذا بخار شود.

وقتی قیافه‌شان تقریبا شبیه حلیم بادمجان شد، از روی اجاق بردارید. دوباره خوب بکوبید.

[ms 3]

غذا را اندکی بچشید. مزه‌ی نمک و فلفلش را تنظیم کنید. روی ظرف مناسبی بکشید و با مقداری زعفرانِ آب‌زده رنگین و اشتهاآورش کنید.

غذای خوشمزه و ملس‌تان آماده است. بفرمایید کنار سفره و با بقیه‌ی اعضای خانواده‌تان نوش جان کنید.

این‌طوری بهتر نشد؟ اگر این همه آلوچه را تنهایی می‌خوردید، چه اتفاقی می‌افتاد؟

مهمان چارقد به صرف مربای انجیر

[ms 4]

انجیر یکی از میوه‌‌هایی است که با توجه به طبیعت ایران عزیز، در خیلی از شهرها رشد می‌کند. البته در شهرهای کویری و گرم بیش‌تر است و هرچه هوا گرم‌تر باشد، انجیرها بزرگ‌تر و شیرین‌تر خواهند بود. تیر و مرداد فصل رسیدن انجیرهاست. اگر شما هم در خانه درخت انجیر دارید، می‌توانید با این روش یک مربای خوشمزه داشته باشید و خاطره‌ی خوش یک آشپزی موفق همیشه همراهتان باشد.

وقتی می‌خواهید انجیرها را از درخت بچینید، دقت کنید اولا با دقت آن‌ها را از شاخه‌ها جدا کنید، طوری که ساقه و پوست انجیر سالم بماند و انجیرهایی را انتخاب کنید که به هیچ وجه له نشده باشد یا گنجشک‌ها و پرندگان دیگر سوراخش نکرده باشند. هرچه انجیرها سالم‌تر و یک‌اندازه‌تر باشند، مربای زیباتری خواهید داشت. راستی، وقتی خواستید تمام انجیرهای درخت‌تان را بچینید، یادتان باشد آن بالاترها را کامل نچینید و سهمی هم از نعمتی که خدا برایتان آفریده، برای پرنده‌ها و گنجشک‌ها بگذارید.

[ms 0]

و اما مواد لازم:

انجیر/ یک کیلو
شکر/ یک کیلو
آب/ یک لیوان
آب‌لیمو/ دو قاشق
دارچین/ دو قاشق
گلاب/ دو قاشق
هل/ چند حبه
زعفران/ کمی

[ms 2]

طرز تهیه:

انجیرها را آهسته می‌شوییم و می‌گذاریم خوب آبش برود. یادتان باشد ساقه‌های انجیر را نچینید. در یک قابلمه به‌ترتیب یک لایه شکر و یک لایه انجیر می‌ریزیم.

قابلمه را می‌گذاریم توی یخچال تا چند ساعت بماند. این‌طوری شکر خوب به خورد انجیرها می‌رود و طعم‌دار می‌شود و انجیر هم کم‌کم آب می‌اندازد. بعد از ۶-۷ ساعت، قابلمه را روی حرارت بگذارید تا انجیر و شکر جوش بیاید. سپس حرارت را کم‌تر کنید.

حالا با یک کف‌گیر آهسته‌آهسته کف‌هایی را که می‌بینید، بگیرید. بعد یک لیوان آب‌جوش را آهسته به مواد اضافه کنید. یک ربع بگذارید مواد بجوشد. دیگر باید مواد قوام آمده باشد و انجیرها پخته و شیشه‌ای شده باشند. الان باید آب‌لیمو، دارچین و هل را اضافه کنید. پنج دقیقه‌ی بعد، زعفران و وانیل را اضافه کنید. چند جوش که زد، قابلمه را از روی حرارت بردارید.

[ms 3]

انجیرها باید خوب طلایی شده باشند و قوام مایع مثل عسل شده باشد. مربا را داخل شیشه‌ها بریزید و بعد از خنک شدن، در یخچال نگهداری کنید. مربای انجیر برای دسر یا صبحانه محبوبیت زیادی دارد. می‌توانید همراه چای، به‌جای یک حبه قند، یک دانه انجیر از این مربا بردارید و بخورید.

راستی، ماه رمضان هم نزدیک است و این مربای خوش‌عطر و زیبا می‌تواند جای خوبی در سفره‌ی افطارتان داشته باشد. این مربا طبیعت گرمی دارد و برای مزاج‌های سرد بسیار مفید و مقوی خواهد بود. مربای انجیرتان اگر به فصل سرما هم برسد، در پاییز و زمستان بسیار انرژی‌‌بخش خواهد بود.
نوش جان.

رنج‌های مادر نشدن

زن نشسته بود روی صندلی رو به دکتر. صورتش پیدا نبود، اما لحن صدا و جثه‌اش خیلی جوان‌تر از آن می‌زد که بشود به‌ش گفت «زن». دکتر پیشنهادهای تازه‌ی درمانی می‌داد و دختر که خستگی پنج‌سال درمان روی شانه‌هایش پیدا بود، می‌گفت: «نه. ما همه‌ی این راه‌ها رو رفتیم خانم دکتر.» دکتر می‌گفت: «این‌طوری ممکنه جنینی که تشکیل می‌شه، عقب‌موندگی ذهنی داشته باشه.» دختر می‌گفت: «مشکلی نیست. با همسرم به توافق رسیدیم. قبول داریم.» دکتر که چشم‌هایش از تعجب گرد شده بود، گفت:» نکن این کارو. سخته. برای خودش از همه سخت‌تره. برای خودت هم. یه کم فکر کن…»

[ms 0]

مراکز درمان ناباروری جاهای عجیبی هستند. وقتی وارد یکی از این مراکز می‌شوی، آن قدر قصه ریخته توی راه‌روها، صندلی‌های انتظار، نوبت آزمایشگاه، نیمکت‌های حیاط،نمازخانه‌ی کوچک و بوفه‌ی شیروانی‌اش که وقتی داری راه می‌روی، باید حواست باشد پایت گیر نکند به رشته‌ی قصه‌ای، و تو را نکشاند به عمق چشم‌های غمگین کسی.

شاید به‌خاطر همین قصه‌هاست که در اتاق تشکیل پرونده و پذیرش، راه‌به‌‌راه عکس دوقلوها و سه‌قلوهای خندان که از همین راه‌های درمانی به‌دنیا آمده‌اند، نصب شده تا امید بتابد به این قصه‌ها و قدری شادی در چشم‌ها راه یابد.

علم پزشکی و روش‌های درمان ناباروری در کشور ما پشرفت‌های چشمگیری کرده و جای این همه نگرانی نیست، اما واقعیت این است که زوج‌های جوانی که در همان بهترین سال‌های زندگی خود با مشکلی به نام ناباروری مواجه می‌شوند، به دلیل شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه‌ی ما، علاوه بر طی مراحل درمانی، فشار روحی-روانی زیادی را متحمل می‌شوند.

در فرهنگ ما و اکثر فرهنگ‌ها، مادر مقامی ارجمند، والا و اسطوره‌ای دارد. وجود چنین اسطوره‌ای سبب شده که زنان، مادری را مهم‌ترین شغل و وظیفه‌ی خود در جامعه بدانند. نگاه غالب به زنان در برخی جوامع، تنها به‌عنوان ابزاری برای تولیدمثل و تداوم بقاست. در چنین زمینه‌ای زنانی که توانایی بچه‌دارشدن ندارند، فشار روانی و اجتماعی مضاعفی را تحمل می‌کنند. در این شرایط، نازایی عیب و نقص زنانه تلقی می‌شود و مردان از آن مبرا هستند و برای جبران آن می‌توانند زن دیگری بگیرند. زن نازا هم مجبور به تحمل وضع در کنار شوهر به همراه زوجه‌های دیگر است.

بچه‌دار نشدن یک بحران در زندگی محسوب می‌شود؛ بحرانی که مانند بسیاری از مشکلات به اختلافات خانوادگی منجر می‌شود؛ پدیده‌ای که انتخاب‌کردنی نیست و در صورت درمان نشدن، واکنش‌های منفی و فشارهای روحی ناخواسته را به زندگی مشترک تحمیل می‌کند. بعضی مواقع هم این اختلافات و بحث و جدل‌ها به از بین رفتن تعادل زندگی و جدایی می‌انجامد.

ناباروری مشکلی است که در ۱۰ تا ۱۵درصد زوج‌ها دیده می‌شود. علل ناباروری می‌تواند مربوط به زن یا مرد یا هر دو باشد. حدود ۴۰درصد از مشکلات ناباروری مربوط به مردان، ۴۰درصد مربوط به زنان و حدود ۱۰درصد مربوط به هر دو است. در حدود ۱۰درصد از زوج‌ها نیز عامل ناباروری مشخص نیست. به عبارت دیگر، در این زوج‌ها هر دو نفر با توجه به انجام آزمایش‌های موجود مشکلی ندارند، ولی به علل نامشخصی بچه‌دار نمی‌شوند.

هزینه‌ی درمان ناباروری بسیار گران است و متأسفانه این درمان گران‌قیمت هنوز تحت پوشش بیمه نیست. در ایران، نازایی یک بیماری لوکس مثل جراحی زیبایی به‌شمار می‌رود و همین امر موجب شده تا بیمه‌ها هیچ تعهدی را در قبال آن نپذیرند. در این شرایط با وجود امکانات مناسب، به‌دلیل نبود پوشش بیمه‌ای هزینه‌های درمانی ناباروری در کشور، بسیاری از زوج‌ها یا اصلا برای درمان مراجعه نمی‌کنند یا درمان را نیمه‌کاره رها می‌کنند. ( علی اخوان بهبهانی، روزنامه‌ی جام جم ۱۵/۱۰/۸۹)

[ms 1]

بارها از سوی پزشکان و متخصصان ناباروری این مشکل مطرح و تأکید شده که ناباروری باید در فهرست سازمان‌های بیمه‌گر قرار گیرد، اما تاکنون اقدامی دراین باره صورت نگرفته است؛ درحالی‌که ناباروری، یک بیماری جسمی و روحی است که موجب ازهم‌پاشیدگی کانون بسیاری از زوج‌های جوان می‌شود. البته بیمه‌ها نیز برای این کار خود یک دلیل بسیار محکمه‌پسند دارند؛ پول ندارند!

بیمه‌ها توان پرداخت هزینه‌ی چندین سیکل درمان ناباروری را ندارند؛ چون ممکن است یک خانواده برای این‌که جواب بگیرد، چندین سیکل درمان ناباروری بگیرد، اما امکان پوشش بیمه‌ای یک سیکل درمان آن وجود دارد.

فشارهای روحی و روانی ناشی از هراس مادر نشدن آن‌قدر زیاد است که در «نی‌نی سایت» به‌عنوان یکی از پایگاه‌‌های راهنمای بارداری و بچه‌داری، در بخش تبادل نظر، کاربران تاپیک‌های فراوانی را با این موضوع ایجاد می‌کند، و در تاپیک «ناباروری، تجربیات درمانی، مشکلات روحی و روانی ناشی از ناباروری» ۱۳۴ صفحه که هریک شامل صدها باب گفتگوی جدید و تبادل تجربه و هم‌دردی و… است، وجود دارد.

کاربران نی‌نی سایت که با این مشکلات دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند، به افرادی که در مشکل ناباروری با هم وجه اشتراک دارند، پناه می‌آورند تا شاید قدری از این رنج روحی کاسته شود. حرف‌هایی که گاهی به نزدیک‌ترین اعضای خانواده‌شان نمی‌توانند بگویند، این‌جا برای گروه می‌نویسند. کار به جایی می‌رسد که مدیر سایت برای این بخش چنین پیغامی می‌گذارد:

«کابران محترم، فعالیت در محیط مجازی نیازمند توجه به نکاتی است تا برای فرد مشکلی ایجاد نشود. لازم می‌دانم به دو نکته اشاره نمایم:

۱– در سایتی که کلیه‌ی افراد می‌توانند نظرات و نوشته‌های شما را ببینند، از مسائل شخصی خود صحبت نکنید؛ چون ممکن است هر فردی آن را بخواند و افراد آشنا هم آن را ببیند یا افرادی از این مطالب سوءاستفاده نمایند و برای شما مشکل‌ساز شوند.

۲– در محیط مجازی شما هیچ‌وقت نمی‌دانید چه کسی آن طرف ارتباط است و هر فردی با هر شخصیت مجازی که برای خود تعریف می‌نماید، می‌تواند با شما ارتباط برقرار نماید. اطلاعات شخصی خود را به‌راحتی در اختیار افراد قرار ندهید.»

خلاصه‌ی کلام این‌که با وجود تمامی امکانات، تجهیزات، دانش و تخصص چشمگیر متخصصان ایرانی، هنوز از لحاظ فرهنگی در این عرصه بسیار عقب هستیم، و این امر سبب می‌شود نتوانیم از تمامی ظرفیت‌ها برای درمان ناباروری به‌طور کامل استفاده کنیم؛ چراکه بسیاری از زوج‌ها به دلیل مسائل فرهنگی به پزشکان معالج و مراکز درمانی مراجعه نمی‌کنند، و یا حتی در طی روند مراحل درمانی به‌علت این حجم عظیم نگرانی و اضطراب، نتیجه‌ی مطلوب به‌دست نمی‌آید.

به‌خاطر همین و با توجه به افزایش ناباروری به دلیل نوع شیوه‌ی زندگی ماشینی امروز (کار با رنگ، مشاغل استرس‌زا، برخی بیماری‌های عفونی، استفاده از برخی امواج مانند موبایل، آلودگی هوا، افزایش سن ازدواج، به تأخیر انداختن فرزنددار شدن و…) نیاز است که رسانه‌ها و مراکز آموزشی و فرهنگی، همگام با پیشرفت‌های علم پزشکی، ابعاد فرهنگی این موضوع را نیز مورد کنکاش قرار داده و با آموزش‌های همگانی، مشکلات روحی و روانی ناباروری را در زوج‌هایی که با این مشکل مواجه هستند، کم کنند.

وقتی محبت همسرانه، حرفِ مگو می‌شود

[ms 0]

زمانی که مرد به صورت همسر خود نگاه کرده و همسرش نیز به او نگاه کند، خداوند بزرگ به دیده‌ی رحمت به آن دو نگاه کند. (۱)
نهج‌الفصاحه، حدیث ۱۹۹۰

لباس‌های خود را بشویید و موهای خود را برگیرید و مسواک بزنید و آراسته شوید و نظافت کنید؛ زیرا بنی‌اسرائیل این کار را انجام نمی‌دادند. در نتیجه، زنانشان زنا دادند. (۲)
نهج‌الفصاحه، حدیث ۷۱

***

۱- مرد می‌داند ازدواج که کرد، باید خرج زندگی را بدهد. می‌داند که تلاش برای کسب روزی حلال، جهاد است. می‌داند که خانواده به او قوامیت می‌یابد. می‌داند که خوب است مرد مهربانی باشد. سعی هم می‌کند که مهربان باشد، ولی کسی از او انتظار ندارد برود کلاس همسرداری، کتاب‌های روان‌شناسی زنان بخواند و یا دغدغه داشته باشد برای عاشق‌نگه‌داشتن همسرش.

مرد می‌داند از خانه که بیرون می‌رود، باید آراسته باشد. می‌داند که باید معطر باشد. می‌داند که باید مرتب باشد و می‌داند که خانه محل آرامش است؛ جایی است که بعد از یک روز کاری سخت، می‌تواند زمانی برای خودش داشته باشد.

برای یک زن نجیب، محیط خانه محلی است برای عیان کردن همه‌ی ویژگی‌‌های زنانه برای جلب توجه یک مرد. برای مرد، خانه جای آراستگی نیست؛ جای استراحت است؛ محیط راحت‌لباس‌پوشیدن و راحت‌رفتارکردن.

زن نیاز دارد به توجه یک مرد، به جذاب بودن برای یک مرد و به این‌که مردی بخواهد افکارش را، احساساتش را و دغدغه‌هایش را بشنود؛ به این‌که مطمئن باشد یک مرد در دنیا هست که ساعتی از روزش را به فکر کردن به او می‌گذراند؛ فکر می‌کند که برایش چه بخرد، چطور خوشحالش کند و نیازش را چطور رفع کند. مردی هست که در خدمت اوست و از خدایش است که در خدمت او باشد.

مردی هست که می‌خواهد توجه او را جلب کند. می‌خواهد توانایی‌های مردانه‌اش را به رُخش بکشد. مردی که همه‌ی جذابیتش، همه‌ی شوخ‌طبعی‌اش، همه‌ی هنرهای جذب جنس مخالفش، همه‌ی خاطرات جالبش، همه‌ی اظهارنظرهای حکیمانه‌اش، همه و همه را می‌خواهد برای او خرج کند.

ولی خانه برای مرد، جای خرج کردن جذابیت‌هایش نیست؛ جای استفاده از جذابیت‌های همسرش است؛ جایی که زن محرمش منتظرش است. بی‌چون‌وچرا منتظرش است و متشکر از همه‌ی زحماتی که این مرد برایش می‌کشد.

مرد نمی‌داند که وظیفه دارد زنش را به لحاظ عاطفی و حسی -و نه فقط مالی- بی‌نیاز کند از فکر کردن به مردهای دیگر. همان‌طور که زن باید مردش را از زن‌های دیگر بی‌نیاز کند.

۲- زن می‌داند که وقتی ازدواج می‌کند، باید زندگی کردن بلد باشد. زنی که نتواند زندگی‌‌اش را مدیریت کند، نتواند محیط خانه را برای شوهرش جذاب کند، شوهرش مشتاق نباشد برای برگشتن به خانه، مهارت‌های زنانه‌اش کم است.

[ms 1]

اگر شوهر به اندازه‌ی کافی مهربان نیست، حتما مشکلی وجود دارد. باید مهارت زن را افزایش داد. دختران می‌دانند که مدیریت فرهنگی خانه با آن‌هاست. می‌دانند که آن‌ها باید دل شوهرشان را به‌دست آورند. می‌دانند که اگر یک زن کامل باشند، مردشان عاشقشان می‌شود. اگر لازم باشد، تمام کتاب‌های روان‌شناسی مردان را زیر و رو می‌کنند، کلاس همسرداری می‌روند، مشاوره می‌روند و…

باید یاد بگیرند که این مرد را عاشق کنند و برایش کافی باشند. باید کانون خانه را گرم کنند. جهاد زن این است.

۳- در جامعه‌ی ما محبت میان زن وشوهر جزو حرف‌های مگو است. ما محبت کردن را نمی‌آموزیم.

در فیلم‌ها و سریال‌ها، داستان‌های خیانت و مشاجره و طلاق و مجادله و روکَم‌کُنی را بیش‌تر می‌بینیم تا یک زندگی سالم، یک زندگی مشترک، یک زن و شوهر که در کنار یک‌دیگر خیلی معمولی زندگی کرده، مشکلاتشان را حل می‌کنند.

معدود داستان‌های عاشقانه هم، عشق غیر واقعی را نشان می‌دهند. تصورهای سرکوب‌شده‌ی دوران نوجوانی کارگردان؛ آن‌چه پشت درهای زندگی واقعی نیست. مردی هم که بخواهد به همسرش محبت کند، بخواهد برایش پشت ویترین مغازه‌ها بگردد و هدیه بخرد، بخواهد کنارش بنشیند، دلش برایش تنگ شود، از محل کار با همسرش تماس بگیرد، بخواهد با همسرش حرف بزند و اتفاقات روزش را تعریف کند، بخواهد با او مشورت کند، بخواهد به محل‌های مورد علاقه‌ی همسرش برود و… آرام‌آرام با بیش‌تر شدن تمسخرهای اجتماعی، خودش را جمع‌وجور می‌کند.

محبت به زن در جامعه‌ی ما یک ارزش نیست؛ تا حدی قرتی‌بازی است. مردهای استخوان‌دار، مردهای فهمیده، مردهای واقعا مرد، ذهنشان را درگیرِ چطور محبت کردن به همسرشان، چطور اهمیت دادن به دغدغه‌هایشان و… نمی‌کنند.

و زنانی می‌مانند که شوهرانشان کفایتشان نمی‌کنند…

—————————————————

پانوشت:

۱- إنَّ الرَّجُلَ إذا نَظَرَ إلَى امرَأَتِهِ وَ نَظَرَت إلَیهِ، نَظَرَ اللّهُ تَعالى إلَیهِما نَظَرَ الرَّحَمَةِ.

۲- اغسِلُوا ثیابَکُم وَ خُذُوا مِن شُعُورِکُم وَ استاکُوا وَ تَزَیّـنُوا وَ تَنَظّفُوا؛ فَإنَّ بَنی إسرائیلَ لَم یَکُونُوا یَفعَلُونَ ذلِکَ، فَزَنَت نِساؤُهُم.

برای شما زن‌ها غمگینم…

[ms 0]

من فکر می‌کنم جهان‌بینی، علایق را می‌سازد. بله، من فکر می‌کنم این‌که یک نفر مادر شدن را دوست داشته باشد یا نداشته باشد، دقیقا ربط دارد به جهان‌بینی‌اش. ربط دارد به این‌که جهان را چگونه ببیند، خودش را کجای این جهان تعریف کند و خدا را کجای جهانش جا دهد.

من فکر می‌کنم این‌که کسی مادر شدن را در برنامه‌ی آینده‌اش قرار بدهد یا نه، دقیقا به این ربط دارد که هویت خود، تعلقات خود، وظایف خود را چگونه تعریف کند. این‌ها همه، چیزهایی است مثل یک کلاف؛ می‌پیچد در هم و علایق ما را می‌سازد.

این‌که یک آدمی دوست داشته باشد بچه‌دار شود یا نه، اصلا یک مسئله‌ی احساسی و شخصی نیست؛ کاملا ربط دارد به مبناهای فکری. ربط دارد به تعریفی که از انسان دارد. تعریفی که از زن دارد. ربط دارد به ارزش‌هایی که قبول دارد. هر چقدر هم که با ادبیات و احساسات و لغات عاطفی و واژگان حسی بنویسیم، باز هم این گفتمانی که در آن فکر می‌کنیم، تعیین می‌کند که چیزی را دوست داشته باشیم یا نه.

این سؤال که «بچه‌دار بشویم یا نه» اساسا یک سؤال مدرن است. کجای تاریخ آمده که زن‌ها درباره‌ی چیزی که در طبیعتشان نهاده شده، فکر کنند؟ این‌که ما زن‌ها خودمان را در مقامی قرار می‌دهیم که انتخاب کنیم بچه‌دار شویم یا نه، یک مقامی است که مبانی فکر مدرن ایجاد کرده است.

یک انسان خودبنیاد، یک زن خودبنیاد، فکر می‌کند که بچه‌دار شود یا نه؟ این سؤال، یک سؤال اومانیستی است؛ سؤالی که تنها در جامعه‌ای ایجاد می‌شود که در آن، انسان تعیین‌کننده‌ی سرنوشت آدم‌هاست؛ جامعه‌ای که در آن، خدا به آدم‌ها بچه نمی‌دهد، انسان‌ها تصمیم می‌گیرند بچه‌دار شوند یا نه؛ در جامعه‌ای که انسان مخلوق نیست. خالق است. عبد نیست. معبود است؛ در جامعه‌ای که انسان‌ها بر طبیعتشان شوریده‌اند؛ در جامعه‌ای که انسان‌ها برخلاف طبیعتشان عمل کرده‌اند؛ بر اساس میلشان و بر اساس نفس‌شان.

مسئله‌ی «بچه داشتن یا نداشتن»، مسئله نیست. از نظر یک زن مسلمان مسئله نیست. منحل است. از نظر یک انسان دین‌دار، این پرسش اساسا پیش نمی‌آید. سؤال ما قبل از این‌ها پرسیده می‌شود. سؤال ما این است که می‌خواهیم مسلمان باشیم یا نه؟ می‌خواهیم مخلوق باشیم یا نه؟ می‌خواهیم عبد باشیم یا نه؟ بعد که جوابش را دادیم، بعد که جواب مثبت دادیم، دیگر خیلی سؤال‌ها را نمی‌پرسیم. دیگر خیلی کارها، حتی به ذهنمان خطور نمی‌کند. دیگر تصمیم نمی‌گیریم که مشروب بخوریم یا نه. دیگر انتخاب نمی‌کنیم نماز بخوانیم یا نه. نمی‌گویم به همه‌ی احکام دین عمل می‌کنیم. نه! اما همیشه می‌دانیم که اگر عمل نکرده‌ایم، گناه کرده‌ایم و باید جبران کنیم.

[ms 1]

دین هیچ اجباری ندارد که زن‌ها بچه‌دار شوند. هیج حکمی نیست که بگوید بچه‌دار شدن واجب است یا بچه‌دار نشدن حرام. اما مادر شدن یعنی پریدن؛ پریدن به‌سمت هدفی که داریم طی می‌کنیم. مادر شدن یک راه میان‌بر است برای هدف زندگی‌مان؛ یک راهی که ما را خیلی سریع‌تر عارف می‌کند، خیلی سریع‌تر عاشق می‌کند. یک راهی که ما را متعالی می‌کند؛ راهی که وجود ما را گسترده می‌کند. مادر شدن بال است؛ بال‌هایی که ما را بلند می‌کند و خیلی سریع‌تر می‌رساند به انتهای آسمان. اگر این بال را نداشته باشیم، مجبوریم با نردبان برویم و این خیلی سخت است.

کسانی که می‌پرسند مادر بشوند یا نه، دو حالت دارند؛ یا نمی‌دانند که مادر شدن چه وسیله‌ی سریعی است برای رسیدن، یا اصلا هدفشان چیز دیگری است. به‌خاطر همین می‌گویم «دوست داشتن یا نداشتن بچه‌دار شدن» ربط دارد به جهان‌بینی ما؛ ربط دارد به زنی که از خودمان ساخته‌ایم؛ ربط دارد به هدف ما از زندگی.

مادر شدن خیلی سخت است. همان‌طور که درس خواندن سخت است. همان‌طور که ورزش کردن سخت است. همان‌طور که نوشتن سخت است. ما ورزش می‌کنیم برای سلامتی یا وزن کم کردن یا هرچه. و به‌خاطر این هدف حاضریم هر کاری بکنیم. حاضریم حسابی سختی‌ها را تحمل کنیم. وقت بگذاریم. جان بگذاریم و از خودمان بگذریم.

مادر شدن هم همین‌طور است. اگر من مادر می‌شوم، برای این نیست که از بچه‌ام لذت ببرم، یا از این‌که می‌گوید «مامان» دلم غنج برود. برای این هم هست! اما فقط برای این نیست. من مادر می‌شوم تا سختی بکشم و گوشتم آب شود. خودم آب شوم. تا پوستم پاره شود و بال در بیاورم و بروم در آغوش خدا.

من مادر می‌شوم تا آدمی را که از روح خدا در او هست، بیاورم توی این دنیا؛ بیاورم توی این دنیا تا زیبایی دنیا را ببیند. زیبایی خدا را ببیند. نمی‌خواهم محکوم باشد که هیچ‌وقت انسان بودن را تجربه نکرده است؛ خلیفه‌ی خدا بودن را.

مادر شدن یک انتخاب نیست. مادر شدن یک ظرفیت است. مادر شدن یک فرصت است. مادر شدن قبولی شما در کنکور است. مادر شدن زیبا شدن است. مادر شدن خیلی سخت است، اما خیلی خوب است.

و من غمگینم؛ برای تمام بچه‌هایی که می‌توانستند به‌دنیا بیایند و نیامدند؛ برای همه‌ی مادرهایی که می‌توانستند بال دربیاورند و نیاوردند. برای خودم غمگینم، که هنوز بال ندارم؛ هنوز پرواز نکرده‌ام؛ هنوز نشسته‌ام در دنیایی که برای زن‌هایی که می‌توانند پرواز کنند، این سؤال را می‌سازد که مادر شوند یا نه…

منهای پدر…

[ms 0]

از خواهرم می‌خواهم جذاب‌ترین پدر تلویزیونی -یعنی پدری که در ذهنش ماندگار شده است- را برایم نام ببرد. بعد از مدت زیادی فکر کردن، حرفی برای گفتن ندارد!

«چه روز خوبی! من و مامان و امرسان!»
این جمله، چند سال پیش آگهی تبلیغاتی یخچال‌فریزر امرسان بود که از تلویزیون پخش می‌شد؛ درحالی‌که هیچ سؤالی را با محتوای «پدر این خانواده‌ی خوشبخت کجاست» ایجاد نمی‌کرد.

دقتی کوتاه به سریال‌ها و فیلم‌های تلویزیونی هم حاکی از سؤال‌هایی است که یا فراموش می‌شوند و یا در انبوهی از لایه‌های عادت، گم؛ سؤال‌هایی از قبیل: این پدر چرا این شکلی است؟ و یا چرا هیچ کدام از این پدرها شبیه پدر و پدربزرگ من و دوستم و همسایه‌ام نیستند؟

بازنمایی چهره‌ای خاص از پدر در فیلم‌ها و سریال‌ها و آگهی‌های بازرگانی طی سال‌های اخیر، یکی از مسائلی است که همواره اصحاب رسانه درباره‌ی آن غفلت کرده‌اند؛ حال آن‌که چهره‌ی پدر نمایشی و غفلت رایج در قبال آن، قادر است ضرباتی عمیق و کاری بر پیکره‌ی خانواده‌ها وارد آورد.

برخلاف نقش مهم، فعال و اثربخشی که پدران در خانواده بر عهده دارند، سریال‌ها و آگهی‌های بازرگانی، پدران را موجوداتی کم‌عمق، خنثی، و بی‌اثر نشان می‌دهند و در جهت تنزل جایگاه پدری می‌کوشند.

چهره‌های رایج پدران در سیما را می‌توان به چند دسته‌ی ثابت و مشخص تقسیم‌بندی کرد:

۱- پدرانی که قادر به برقراری ارتباط با فرزندان خود نیستند، از درک آن‌ها عاجزند و همواره با فرزندان (به‌ویژه فرزندان پسر) خود درگیر هستند. کم‌سوادی، ناتوانی در درک مناسبات زمانه‌ی جدید، تعلق به طبقه‌ی ضعیف جامعه از لحاظ مالی، و داشتن گرایش‌های مذهبی و بعضا متعصب بودن را می‌توان از ویژگی‌های این پدران نمایشی دانست. مادران این خانواده‌ها نیز عموما نقش میانجی را در درگیری‌های فرزند و پدر بر عهده دارند. این پدرها که به‌شدت خشن نشان داده می‌شوند، محبت پدرانه ندارند و گویی تنها نامشان در شناسنامه، پدر است.

۲- پدرانی بدون هرگونه اختیار و قدرت انتخاب. این دسته از مردها که محبوب‌ترین تیپ کارگردانان سینما و تلویزیون محسوب می‌شوند، تمام وجود خود را تسلیم همسران خود کرده و در هیچ مسئله‌ای عملکرد خاصی از خود بروز نمی‌دهند. ترس از همسر و انتقال این ترس به فرزندان، مسخره شدن از سوی دوستان و آشنایان، بی‌دست‌وپا بودن و نداشتن اعتماد به نفس، از بارزترین ویژگی‌های این گروه مردان نمایشی است. در حقیقت آن‌ها به گربه‌ای بی‌پناه می‌مانند که با پُخی از جانب همسر دیوصفت خود، دو متر به هوا می‌پرند! با توجه به رواج این چهره میان سریال‌های طنز، بیش‌ترین موجبات خنده‌ی مخاطب را همین دسته از مردان فراهم می‌آورند. این مردها عموما از طبقه‌ی متوسط شهری برمی‌خیزند.

۳- پدران و مردهای خوش‌گذران، عیاش و فراری از خانه، تصویر دیگری است که سریال‌ها و فیلم‌ها از مردان این مرز و بوم به‌نمایش می‌گذارند. این مردان که باز هم عموما از طبقه‌ی متوسط شهری هستند، کم‌ترین تعلق خاطری به خانواده و همسر خویش ندارند، به‌صورت مداوم به همسر خود دروغ می‌گویند، علاقه‌مند به محافل غیرخانوادگی و مجردی هستند، همواره از ازدواج خود ابراز پشیمانی کرده، این تفکر را نیز به فرزند منتقل می‌کنند.

البته می‌توان به این سه دسته، دسته‌ی جدیدی از پدران را نیز افزود: پدران بی‌دست‌وپا؛ یعنی مردانی که نمونه‌اش را در سریال در حال پخش «راه طولانی» می‌بینیم. این نوع پدرها که تصویری جدید از تصورات فیلم‌سازان متعهد (!) ما هستند، پدران را موجوداتی بدون تشخیص و تمییز به‌نمایش می‌کشند.

[ms 1]

این پدران که بی‌دست‌وپایی خود را به علاقه به فرزند توجیه می‌کنند، عجیب‌ترین نمونه‌ی پدران نمایشی‌اند؛ چه این‌که تمام اختیارات و توانمندی‌های خود را در مقابل فرزندانی زیاده‌خواه و بی‌ادب، از دست داده و با آن‌ها در امیال غیرمنطقی‌شان همراهی می‌کنند و به نصایح زنی که خنثی و بی‌اثر است هم توجهی نمی‌کنند. رفتار غیرمعقول ایشان در زمان تربیت فرزند، به حرکات فعلی فرزندانشان منجر شده و چون آن‌ها توانمندی مدیریت ندارند، به اجبار با آن‌ها کنار می‌آیند.

با نگاهی کوتاه به سریال‌های شاخص دهه‌ی پیش، می‌توان پدرانی یافت که تفاوت عمده‌ای با پدران این روزها داشتند؛ پدرانی که در یک خانواده‌ی گسترده زندگی می‌کردند و کارگردانان، آن‌ها را چهره‌هایی مستبد و خودمحور به‌تصویر می‌کشیدند. سریال‌های شاخصی چون «پدرسالار» و «کهنه‌سوار» را می‌توان جزو این دسته به‌‌شمار آورد. (البته می‌توان نمونه‌‌های کوچکی از این دست پدران را نیز در سریال‌های همین دهه یافت. سریال «ستایش» و «ساعت شنی» نیز از این دسته‌اند.) شاید بتوان افراط رسانه‌ی ملی در نمایش پدران مستبد را علتِ به‌وجود آمدن این تصاویر خاص دانست.

نکته‌ی مهم، بی‌توجهی نسبت به آسیبی است که این تصاویر بر خانواده‌ها و طرز فکر جوانان و پدران آینده وارد می‌آورند. نقش کلیدی پدر در مدیریت خانواده و جایگاه ستون‌مانند وی نسبت به خیمه‌ای که «خانواده» نام دارد، همواره تأکید شده است. پدر به‌عنوان سمبل اقتدار در خانواده، نقش مهمی در تربیت روحی و روانی فرزندان دارد و رابطه‌ی او با هر یک از فرزندان دختر و پسر از اهمیت خاصی برخوردار است.

جایگاه الگومانند پدر برای فرزند پسر، او را برای ایفای نقش‌های آینده آماده می‌کند؛ به نحوی که طبق تحقیقات، پسران از ۳سالگی می‌کوشند رفتار خود را به پدر شبیه کنند. از سوی دیگر، دختران نیز مرد آرمانی خود را از طریق پدر شناسایی می‌کنند. تأثیر عاطفه و محبت پدر بر استغنای عاطفی دختر به حدی است که کارشناسان معتقدند دخترانی که از محبت پدری بی‌بهره‌اند، در جستجوی این محبت، راهی کوچه و بازار شده و آن محبت را در هر مرد دیگری جویا می‌شوند.

جایگاه رهبریِ پدر در خانواده نیز به او وجهه‌ای خاص می‌بخشد که قادر است فرزندان را با اعتماد به نفسی مضاعف رشد دهد. جایگاه پدر و وظایف مورد انتظار از مادر، قادرند در پدید آوردن خانواده‌ای سالم و پویا مؤثر واقع شوند.

با توجه به این نکات و تأثیر شگرف رسانه بر دیدگاه افراد جامعه، پدر تلویزیونی قادر است مناسبات جدی خانوادگی و نقش مهم پدر را در جامعه زیر سؤال برده و وظیفه‌ی تربیت و اداره‌ی خانواده را تنها بر عهده‌ی زنان به‌تصویر بکشد؛ حال آن‌که خانواده از پدر، مادر و فرزندان متشکل است، نه یکی بدون دیگران.

مهمان چارقد به‌صرف شویدپلو با ماهی بخارپز

[ms 0]

درستش این بود که عید نوروز برایتان سبزی‌پلو با ماهی می‌گذاشتم، اما خب، می‌گویند ماهی را هر وقت از آب بگیری، تازه است. درضمن، ماهی داشته باشی و با فوایدش آشنا باشی، نمی‌شود از خیرِ خوردنش بگذری.

پس مواد لازم را تهیه کنید:

برنج/ ۴ پیمانه
روغن مایع/ مقداری
نمک/ مقداری
شوید خشک/ به مقدار لازم
ماهی حلوا سیاه/ نصف ماهی برای هر نفر
پیاز بزرگ/ یک عدد
نمک و فلفل و زردچوبه برای ماهی/ از هرکدام مقداری

[ms 1]

طرز تهیه:

اول کار برنج را با نمکِ فراوان خیس کنید. یک ساعت بعد، قابلمه‌‌ای را که تا نیمه از آب پر کرده‌اید، روی گاز بگذارید. وقتی آبش جوش آمد، برنج‌های خیس‌شده را درونش بریزید. هر بار، هم بزنید تا همه‌ی برنج‌ها به نسبتِ برابر مغزپخت شوند. وقتی مغز برنج نرم شد، درون سبد بریزید تا آبش خارج شود. همان قابلمه را روی گاز بگذارید و مقدار کمی روغن همراه کمی نمک کف آن بریزید. ته قابلمه را با سیب‌زمینیِ حلقه‌کرده بپوشانید.

حالا یک ردیف برنج درون قابلمه بکشید و ردیف بعدی را مُشت‌مُشت شویدِ خشک‌شده بپاشید. می‌توانید از شوید تازه استفاده کنید که البته خوشمزه‌تر است. آن قدر ریختن یک ردیف برنج و یک ردیف شوید را ادامه دهید تا برنج‌ها تمام شود. درب ظرف را ببندید و اجازه دهید بخار کند. وقتی بخار کرد، حرارت زیرش را کم کنید. نیم ساعت منتظر بمانید تا برنج دم بکشد.

[ms 2]

این از شویدپلو. حالا نوبت ماهی‌هاست.

درون ماهی‌تابه، پیاز خردشده می‌ریزیم. بعد، ماهی‌ها را یکی‌یکی ته ماهی‌تابه می‌چینیم. رویش را مقداری نمک و فلفل و زردچوبه می‌پاشیم. درب ماهی‌تابه را می‌بندیم تا ماهی‌ها آرام‌آرام بخارپز شوند. حدود نیم ساعت یا کمی بیش‌تر، ماهی‌ها مغزپخت می‌شوند.

حالا مقداری سس قرمز درست می‌کنیم تا ماهی‌ها خوشمزه‌تر شوند. درون ظرف کوچکی مقداری روغن می‌ریزیم و اجازه می‌دهیم خوب داغ شود. بعد، دو قاشق غذاخوری سس گوجه، درون ظرف می‌ریزیم و مقداری هم آبلیمو و کمی هم نمک و فلفل و زردچوبه به آن اضافه می‌کنیم.

یک خُرده که جوشید، آن‌ها را روی ماهی‌ها می‌ریزیم. ماهی‌ها، هم خوش‌رنگ می‌شوند و هم خوشمزه‌تر و بهتر خورده می‌شوند. زعفرانِ آب‌زده هم اگر داشتید، بریزید که هم به معطر شدن غذا کمک می‌کنید و هم باعث می‌شوید ماهی‌ها خوشگل‌تر به‌نظر بیایند.

راستی، یادم رفت بگویم که ماهی حلوا سیاه، هم خوشمزه است و هم عجیب؛ تیغ‌های کمی دارد. تیغ‌های کمِ این ماهی، به گران‌تر خریدن و بی‌دردسر خوردنش واقعا می‌ارزد؛ به‌خصوص که خیلی هم خوشمزه می‌ شود. این در حالی است که بعضی از ماهی‌ها را حتی اگر سوخاری‌شان هم بکنید، باز بی‌مزه هستند؛ مثل ماهی‌هایی که در رستوران‌ها سرو می‌شوند.

بچه‌ها ما رو اهلی کردن. باید شایسته‌ی اهلی شدن باشیم

[ms 6]

جاتون خالی، دیروز دبیر مربوطه با کتک و درگیری ما رو فرستاد برای تهیه‌ی گزارش از مراسم تقدیر از برگزیدگان «جشنواره‌ی ملی مادران وبلاگ‌نویس»؛ یعنی یه کار کاملا جدی. منم خیلی جدی و رسمی می‌باشم الان!

***

جناب دکتر علیرضا رحیمی، مدیر پروژه‌ی «دین، کودک، رسانه» در اتحادیه‌ی رادیو و تلویزیون‌های اسلامی، اولین سخنران این مراسم بودن که این‌طور فرمودن: «وبلاگ نوشتن مادرها خوبه و بهتر می‌شه اگر مادر رو به یک پژوهشگر تبدیل کنه؛ به یه محقق واقعی! که خیلی دقیق رشد کودکش رو زیر نظر داره و این تغییرات رو ثبت می‌کنه. در این صورته که وبلاگ‌هاشون منبع آموزشی و پژوهشی خوبی برای دیگران و به خصوص روانشناس‌ها به‌حساب میاد.» در آخر هم تأکید کردن که: «بیایید به هم کمک کنیم بچه‌هامون رو دقیق‌تر و علمی‌تر بشناسیم.»

[ms 7]

بعد از ایشون در خدمت یه خانم خیلی مهربون و خنده‌رو بودیم به نام خانم انصاریان، نایب‌رئیس انجمن کودکان و نوجوانان. ایشون هم کلی انرژی مثبت به مادرها دادن و فرمودن: «وبلاگ‌های شما منابع خوبیه برای نویسندگان کودک و نوجوان. علاوه بر این، نوشته‌های شما انعکاس لحظه‌به‌لحظه‌ی تجربیات و تقویت حس مادریه. نقطه‌ی قوت شما اینه که از مادری برای خودتون زندان نساخته‌اید. مادر وبلاگ‌نویسی که از کارمندی و دانشجویی‌اش می‌گه، ثابت می‌کنه که مادری، سدکننده‌ی فعالیت‌های اجتماعی نیست.»

البته یه تقلب هم به مادران وبلاگ‌نویس رسوندن: «مشکلات و نیازهای شهروندی‌تون رو به‌عنوان یک مادر در وبلاگ‌هاتون منعکس کنید. مثلا بگید چرا در مراکز خرید جایی تعبیه نشده که مادرها بتونن به بچه‌هاشون شیر بدن. به‌خاطر همین مشکلاتِ به‌ظاهر کوچک هست که در سطح شهر کم‌تر می‌بینیم مادری عینیت و نمود داشته باشه.»

[ms 8]

خدا صبرشون بده، مردم چه بچه‌های بیش‌فعالی دارن! یه دقیقه رفته بودیم خودشون رو ببینیم، مگه این کوچولوها روی صندلی بند می‌شدن؟ طفل معصوم‌ها چند تا هم‌زبونِ بی‌زبون پیدا کرده بودن، عجیب هم‌نوا شده بودن در ایجاد اصوات کودکانه و البته نامفهوم!

آقای امرایی، مدیر سرای روزنامه‌نگاران، بین این صداها زیاد صحبت نکردن. شایدم صحبت کردن و من متوجه نشدم! فقط این نکته‌ی حرفاشون به گوشم رسید که: «صبح تا شب درگیر کار بودن، کمتر مجال پدر بودن رو برای آدم فراهم می‌کنه.»

[ms 11]

همین‌جا بود که امیرعلی کوچولو درِ آکاردئونیِ توی سالن رو انداخت زمین و همه زهره‌ترک شدن که مبادا خودش هم اون زیر، جا مونده باشه. اما خوشبختانه دیدیم که امیرعلی با استایل پهلوانی، مقتدرانه و پیروزمندانه از پشت درِ سرنگون‌شده به حضار خیره شده بود! آدم این بچه‌های دوست‌داشتنی رو که می‌بینه دلش می‌خواد خب.

آقای مهران بهروزفغانی، نویسنده، روزنامه‌نگار و دبیر علمی جشنواره، که توی اون سَروصدا واقعا خوب تمرکزشون رو حفظ کردن، فرمودن: «در وبلاگ‌های شما سرنخ‌های خوبی برای تحقیق در حوزه‌های اجتماعی و اخلاقی وجود داره. چند سال دیگه بچه‌های خودتون مخاطب این وبلاگ‌ها هستن. بدونید که نسل آینده از شما باهوش‌تر و آگاه‌تر هستن و می‌فهمن تربیت باید چطور باشه.»

ایشون به نقش پدرها هم اشاره کردن و گفتن: «این دغدغه‌ی مادری باید به پدرها هم منتقل بشه. پدرها هم بدونن در «چندشیفت کار کردن» هیچ خبری نیست. کمی وقت بذارن و برای بچه‌هاشون بنویسن!» و این نوید رو هم دادن که: «پروپُزال‌هایی با عنوان «برگزاری دوره‌های آموزشی وبلاگ‌نویسی به مادران» برای ارائه به معاونت حوزه‌ی هنری شهرداری و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی آماده کرده‌ایم.»

احتمالا می‌تونیم امیدوار باشیم وقتی کودکان همین مادران، مادر یا پدر شدن، در این دوره‌ها شرکت کنن!

به نکته‌ی ظریفی هم اشاره کردن: «اگه درباره‌ی بچه‌هاتون می‌نویسید، دارید تجربه انتقال می‌دید. اگه برای بچه‌هاتون می‌نویسید، مراقب باشید که حوزه‌های خانوادگی‌تون رو خیلی باز نکنید.»

[ms 9]

در زنگ تفریحی که بهمون دادن، یه مادری به مادر دیگه‌ای (اصلا منظورم مادر امیرعلی نیست!) می‌گفت: «بچه‌ی من از بس لاغره، بچه‌ی تپل که می‌بینم دوست دارم قورتش بدم!» مطابق قاعده‌ی مرغ همسایه غازه و اینا!

آقای سیدعلی کاشفی خوانساری، روزنامه‌نگار، نویسنده و مدیرمسئول مجله‌ی شهرزاد، با اشاره به این‌که وبلاگ در حوزه‌ی رسانه و وسایل ارتباط‌جمعی هست، «تئوری بازار پیام» رو این‌طور طرح کردن که: «درسته جهان به یک روستای کوچک [دهکده‌ی جهانی] تبدیل شده و رسانه‌های بزرگ تا حد زیادی اولویت‌های فکری رو برای مردم تعیین می‌کنن، اما بازار رسانه‌ها و پیام‌ها وسیعه و در این بازار بزرگ، رسانه‌های کوچک هم وجود دارن و نابود نمی‌شن. حتی وبلاگ‌های کوچک هم می‌تونن پیام خودشون رو به گوش دیگران برسونن.»

[ms 10]

آقای شامانی، نویسنده، روزنامه‌نگار و مشاور خانواده، با انرژی زیادی در جااستادی قرار گرفتن و ضربه‌ای مختصر به برجک حضار حواله کردن؛ اون‌جایی که فرمودن: «وبلاگ همه‌تون رو دیدم و هیچ صدای لالایی از شما در وبلاگ‌تون به گوشم نرسید. مادرانگی، مادرانگیه! در نوشتن غرق نشید. مادر باشید و بنویسید.» ایشون قسمت‌هایی از داستان «شازده کوچولو» رو برای کودکان دیروز، مادران امروز، مرور کردن و این‌طور نتیجه گرفتن که: «بچه‌ها ما رو اهلی کردن. باید شایسته‌ی این اهلی شدن باشیم.»

جناب آقای پاکانی، معاون امور مطبوعاتی و اطلاع‌رسانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، آخرین فردی بودن که برای مادران وبلاگ‌نویس صحبت کردن. در اون بُحبوحه‌ی شیطنت بچه‌ها که خیلی هم حوصله‌شون سر رفته بود، واقعا حفظ تمرکز سخت بود. منم یادم رفت از آقای پاکانی که رسمی‌ترین مقام حاضر در مراسم بود، رمز موفقیت‌‌شون رو در این بی‌اعتنایی به شلوغ‌پلوغی‌ها بپرسم.

[ms 12]

ایشون فرمودن: «از تعامل این وبلاگ‌ها می‌شه به یه اثرِ هم‌افزایانه رسید و فضای مجازی رو در یک حوزه‌ی خاص [مادرانه‌نویسی] به‌نوعی مدیریت کرد. وبلاگ رسانه‌ی شخصی ست، اما مادر به‌عنوان یک عنصر مربی و تعالی‌بخش، کاری رو در خانواده انجام می‌ده که نقطه‌ی عزیمت همه‌ی فعالیت‌های فرهنگی ست. به همین دلیل، اصلی‌ترین نقطه‌ی تمرکز در تهاجم فرهنگی خانواده است.»

در آخر مراسم هم، به بیست وبلاگ برگزیده، جایزه و لوح تقدیر اهدا شد، که خب طبیعتا به ما اهدا نشد دیگه! وای چقدر رسمی نوشتن سخته!

چند مدل خوراک اعتقادی

[ms 0]

نسل امروز بیش‌تر از نسل گذشته و حتی خود ما سؤال می‌کند. انگار باهوش‌تر هم هستند! کمی هم که بزرگ‌تر شوند، آوار عقاید درست و غلط است که روی سرشان هوار می‌شود. پس حالا که بچه‌ها، بچه‌های دیگری هستند، ما مادران امروز و فردا هم باید مادران دیگری باشیم. باید بیش‌تر از گذشته بدانیم، صبورتر باشیم و مراقب‌تر. خوراک اعتقادی ما برای تغذیه‌ی روحی و روانی بچه‌هایمان باید قوی‌تر باشد.

این را هم یادمان باشد:
فرزندان ما آن می‌شوند که هستیم، نه آن که ما می‌خواهیم یا به آن‌ها امر و نهی می‌کنیم.

این را شنیده‌اید که سؤال ،سؤال می‌آورد. بعضی از والدین به همین دلیل، سؤال بچه‌ها را جواب نمی‌دهند. می‌گویند اگر این سؤالش را جواب بدهیم، سؤال دیگری خواهد پرسید و فکر می‌کنند اگر این روند ادامه یابد، از جواب دادن عاجز می‌شوند.

خدا و کودک من

بعضی از والدین فکر می‌کنند وقتی کودک از وجود خدا می‌پرسد، دنبال یک دلیل عقلی و پیچیده است؛ در‌حالی‌که چه بسا آن‌ها با یک دلیل ساده قانع شوند.

خیلی مهم است که برای معرفی خدا به کودکمان، از ویژگی محبت و رحمت خدا به آفریده‌هایش صحبت کنیم؛ چون این مسئله برای کودک ملموس است. او محبت مادرش را به خودش خیلی خوب درک می‌کند. بنابراین، وقتی می‌گوییم خدا همه‌ی آدم‌ها و حیوانات و هر چیزی که تو می بینی، دوست دارد و به آن‌ها محبت می‌کند، با این تعریف از خدا، کودک در دلش احساس نزدیکی به خدا می‌کند و او را دوست خواهد داشت.

کودکان با انگیزه‌های گوناگون از شما سؤال می‌کنند؛ گاهی از سر کنجکاوی، گاهی برای جلب توجه، زمانی هم برای برقراری رابطه با مادر و پدرش. والدین باید دقت کنند که سؤال بچه به چه منظوری است تا جواب درست بدهند.

در این‌جا به چند جواب خوب برای سؤال‌های متفاوت بچه‌ها درباره‌ی خدا اشاره می‌کنیم:

– مامان، خدا چه رنگیه؟
– عزیزم به من بگو توپی که باهاش بازی می‌کنی، چه رنگیه؟
– سفیده.
– آفرین. برگ درخت‌ها سبزه. گل‌های توی باغچه قرمزن. می‌دونی چرا ما می‌فهمیم درخت و گل و توپ چه رنگی هستن؟ چون ما اون‌ها رو می‌بینیم، ولی اگه چیزی رو نبینیم، می‌شه بگیم چه رنگیه؟ مثلا تو به من بگو عقلت چه رنگیه. می‌تونی بگی من که دوستت دارم، چه رنگیه؟ یا وقتی خوشحال می‌شی، چه رنگیه؟ عزیزم، خدا هم همین‌طوره؛ خدا دیده نمی‌شه تا بگیم چه رنگیه.

– مامان، چطوری خدا که بزرگه، توی قلب من هم جا می‌شه؟
– عزیزم، تو چقدر منو دوست داری؟
– یه عالمه!
– چطوری یه عالمه دوست داشتن و محبت توی دل کوچیک تو جا شده؟ خدا هم همین‌طوری توی دل ما جا می‌شه.

– مامان، می‌شه با خدا تلفنی صحبت کنیم؟
– ببین گلم، مگه تو نگفتی خدا توی قلب ماست؟ پس دستت رو بگذار روی قلبت. ببین خدا چقدر بهت نزدیکه! ما به کسی تلفن می‌زنیم که ازش دور باشیم و نتونیم صداش رو بشنویم. حالا که این‌قدر خدا به ما نزدیکه، پس ما هر وقت که دلمون بخواد، می‌تونیم باهاش صحبت کنیم.

در همه‌ی این سؤال و جواب‌ها باید به این نکته توجه داشت که از مثال‌هایی که کودک با آن‌ها سروکار دارد، استفاده کنیم. مثلا به یک کودک چهارساله می‌توانیم بگوییم:
خدا گریه‌ها، خنده‌ها، حرف‌ها، شعرها، حتی صدای نفس زدن‌های تو رو می‌شنوه. خدا می‌تونه دریاها، آسمون، زمین، پرنده‌ها، خونه‌ها و کوه‌ها رو ببینه. واسه‌ی همینم خدا از همه چیز و همه کس قوی‌تر و بزرگ‌تره و توی هرجا و هر زمانی که باشیم، او ما رو می‌بینه و صدای ما رو می‌شنوه. پس گل قشنگم، اگه جایی گم بشیم، خدا ما رو می‌بینه و به ما کمک می‌کنه. عزیزم، بیا الان با هم دستمون رو روی قلبمون بگذاریم و بگیم «خدایا دوستت داریم».

-مامان، خدا شیرینی دوست داره؟
-عزیزم، اگه از گوسفند بپرسی شیرینی دوست داره یا نه، فکر می‌کنی چی می‌گه؟ خب می‌گه من علف دوست دارم. اگه از درخت بپرسی چی می‌گه؟ می‌گه آب دوست داره. اگه از کتابت بپرسی چی دوست داره بخوره، حتما بهت می‌گه من اصلا چیزی نمی‌خورم؛ یعنی احتیاجی ندارم. حالا اگه از خدا بپرسی شیرینی دوست داره یا نه، او هم به تو خواهد گفت من به غذا و خوراکی نیاز ندارم. من همه‌ی خوراکی‌ها رو برای تو و همه‌ی بچه‌ها آفریدم، چون شماها رو خیلی دوست دارم.

– مامان، خدا پا داره؟ لباس‌های خدا چه رنگیه؟
هروقت بچه از این قبیل سؤال‌ها می‌پرسد که نشان می‌دهد خدا را به انسان تشبیه کرده، باید ذهن او را به این سمت ببریم که خدا آدم نیست و با ما خیلی فرق دارد:
– خدا مثل ما نیست که پا داشته باشه یا لباس بپوشه. خدای مهربون همه چیز رو برای «ما» آفریده.

– مامان، خدا جاهای بد مثل دستشویی هم هست؟
– ببین مامان‌جون، دستشویی از من و تو بده و بو می‌ده و ما ازش بدمون میاد، اما خدا که من و تو رو آفریده، می‌دونسته که ما دلمون درد می‌گیره و باید بریم دستشویی. پس به نظر خدا دستشویی جای بدی نیست. مثل مامان که پوشک داداش کوچولو رو عوض می‌کنه و تمیزش می‌کنه و بدش هم نمیاد.

– مامان، چه کسی خدا رو آفریده؟
– ببین گلم، تو می‌دونی چرا هیچ‌وقت مثل بادکنک از روی زمین بلند نمی‌شی؟ خب نه. نمی دونی. من هم مثل تو. خدا همیشه بوده. هیچ‌کس هم خدا رو نیافریده، ولی دلیلش رو هم هیچ‌کس نمی‌دونه.

مهمان چارقد به‌صرف کلم‌پلوی شیرازی

[ms 0]

از یک شیرازی معمولا انتظار صحبت درمورد کدام غذا را دارید، جز کلم‌پلو؟!

زیاد دیده‌ایم این‌جا و آن‌جا که غذاهایی به اسم «کلم‌پلوی شیرازی» طبخ می‌کنند یا آموزش می‌دهند، که گاه جز این‌که هر دو کلم دارند و برنج، هیچ اشتراکی با کلم‌پلوی شیرازی ندارند. حالا از یک شیرازی، دستور پخت کلم‌پلو را بگیرید و با خیال راحت امتحانش کنید. بعید می‌دانم خوش‌تان نیاید!

کلم‌پلوی شیرازی غیر از کلم، کوفته هم دارد؛ کوفته‌ریزه. قبل از این‌که سراغ کلم برویم، باید کوفته‌ها را آماده کنیم که کمی وقت‌گیر است.

[ms 1]

مواد لازم برای کوفته‌ریزه:

گوشت چرخ‌کرده: ۳۰۰ گرم
آرد نخودچی: ۴ قاشق غذاخوری
پیاز رنده‌شده: یک عدد
زردچوبه: یک قاشق چای‌خوری
آبلیمو: یک استکان
نمک و فلفل: به میزان دلخواه

[ms 4]

طرز تهیه‌ی کوفته‌ریزه:

این مواد را با هم مخلوط کنید. در اضافه کردنِ آرد نخودچی کمی دقت کنید. شاید برای مواد شما و با توجه به کیفیت گوشت چرخ‌کرده یا اندازه‌ی پیازتان، مقدار کم‌تری آرد لازم باشد.

مواد را ورز می‌دهیم و بعد کوفته‌های کوچک و یک‌دستی درست می‌کنیم که اندازه‌شان بهتر است کمی کوچک‌تر از یک تیله‌ی رنگی دوران کودکی‌مان باشد. برای این‌که مواد به دست نچسبد، دست را با روغن چرب کرده، یکی‌یکی کوفته‌ها را آماده می‌کنیم.

بعد از آماده‌شدن، آن‌ها را در یک ماهی‌تابه، توی کمی روغن تفت می‌دهیم تا خوب سرخ شوند. در آخرین مرحله، یک استکان آبلیمو روی کوفته‌ها می‌ریزیم و درِ ظرف را می‌گذاریم و اجازه می‌دهیم با شعله‌ی کم، آبلیمو کاملا به خورد کوفته‌ها برود.

بعضی‌ها به جای کوفته، از گوشت قیمه‌ای که در اندازه‌ی بسیار ریز خرد شده است، استفاده می‌کنند. کلم‌پلو را با کوفته می‌شناسند، اما شما در استفاده از گوشت قیمه‌ای مختارید!

[ms 2]

حالا می‌رویم سراغ کلم‌ها و سبزی‌ها.

مواد لازم برای پخت کلم‌پلو:

برنج: ۶ پیمانه
کلم‌قُمری: یک کیلو
سبزی (تره، جعفری، ترخون، شوید، ریحان): یک کیلو
آبلیمو: یک استکان
زردچوبه، نمک و فلفل: به میزان دلخواه

[ms 3]

طرز تهیه‌ی کلم‌پلو:

یک کیلو سبزی پاک‌نکرده را با حوصله پاک کنید و بشویید و خرد کنید. بعد کلم‌ها را پوست بگیرید و آن‌ها را خلال کنید و بشویید. حالا کلم‌ها را درون تابه‌ای بریزید و یک استکان آب به آن اضافه کنید و بگذارید با شعله‌ی کم بپزد. این کار را می‌کنیم، چون کلم‌قُمری کمی سفت است و برای همین، باید اول آب‌پزش کنیم.

بعد از این‌که آب به خورد کلم رفت، کمی روغن و یک قاشق چای‌خوری زردچوبه و کمی نمک و فلفل اضافه می‌کنیم و آن را تفت می‌دهیم. کلم‌ها که خوب سرخ شد، یک لیوان آبلیمو روی آن‌ها ریخته و می‌گذاریم مثل کوفته‌ها آبلیمو به خورد کلم برود و حسابی مزه‌دار شود. بعد از این، کلم‌ها هم آماده‌اند.

گاهی به‌جای کلم‌قُمری از کلم‌برگ هم برای کلم‌پلو استفاده می‌شود که روش پخت آن هم شبیه کلم‌قُمری است، اما خب، ترجیح با کلم‌قُمری است.

مراحلِ سخت کار تمام شده است. می‌توانید برنج را مطابق معمول آب‌کش کنید. فقط یادتان نرود که در آبِ برنج کمی زردچوبه اضافه کنید که سفیدی برنج را بگیرد. اگر از سبزی تازه استفاده می‌کنید، برنج را کمی زنده بردارید، وگرنه برنج در حین دم کشیدن ممکن است شفته شود.

بعد از آب‌کش کردن، ته قابلمه را روغن بریزید و ته‌دیگِ مورد نظرتان را بچینید. یک لایه برنج ته ظرف بریزید و بعد کمی از سبزی‌ها، کلم‌ها و کوفته‌ریزه روی آن بچینید. مواد را به همین شکل لایه‌لایه توی ظرف بریزید تا تمام شوند.

کوفته‌ها را می‌شود جداگانه، بعد از طبخ کلم‌پلو، روی آن داد، ولی وقتی که کوفته همراه با کلم و بقیه‌ی مواد دم می‌کشد، از حالت خشکی و احیانا سفتیِ ناشی از سرخ شدن درمی‌آید و طعم بهتری پیدا می‌کند.

حالا در قابلمه را بگذارید و ۴۵ دقیقه بوی مست‌کننده‌ی سبزی‌ها را تحمل کنید تا غذا دم بکشد! البته در این فاصله می‌توانید سالاد شیرازی‌تان را هم آماده کنید. خیار و گوجه و پیاز را نگینی ریز کنید. بعد مواد را با نمک و فلفل و نعنا و آب‌غوره (آبلیمو نریزید که اصالتِ شیرازی ندارد!) مخلوط کنید.

امتحانش کنید و از بو و مزه‌ی منحصربه‌فردش لذت ببرید.

زن، خانواده، بحران

[ms 0]
کتاب «زن؛ آن‌گونه که باید باشد» در ۲۹۵ صفحه، حاصل تلاش آقای اصغر طاهرزاده است، برای تعریف جدید از زن با توجه به تعریف جدید از انسان و خانواده. برای کسانی که خیلی وقت‌ها در تحلیل مسائل اجتماعی به این جمله می‌رسند که «ما در دوران گذار هستیم و گرفتار بین سنت و مدرنیته»، این نکته می‌تواند ارزشمند باشد. به گفته‌ی نویسنده، امروزه انسان تعریف دیگری از خود دارد و پیرو آن، زن نیز معنی دیگری به خود می‌گیرد.

با در نظر داشتن این نکته، می‌توان گفت برخلاف عنوان، مخاطب کتاب تنها زنان نیستند:
«به همان اندازه که در شرایط جدید، زنان باید تعریف درستی از خود داشته باشند، مردان نیز باید زنان را درست ارزیابی کنند، وگرنه یا هنوز چشم در گذشته‌ای دارند که قابل برگشت نیست، یا چیزی را درباره‌ی زنان می‌پذیرند که فرهنگ مدرنیته بر آن‌ها تحمیل کرده است.»

بر پایه‌ی همین تغییر شرایط، نویسنده در تلاش است با رجوع به فرهنگ دینی، تصویر درستی از زن و متعاقبا خانواده ارائه کند. نکته‌ی درخور توجه آن است که وی در تمام کتاب، زن را در حقیقت دینی خود، یعنی در ارتباط با خانواده و نقش‌های بندگی، همسری و مادری در نظر می‌گیرد که تضادی هم بین آن‌ها وجود ندارد و طبیعتا در مقابل، همان نگاه را به مرد در قالب بندگی، همسری و پدری دارد.

نویسنده آشکارا بیان می‌کند سؤال‌های جدیدی مطرح شده است که با جواب‌های کهنه نمی‌توان آن‌ها را رفع کرد. در این مسیر، هم غرب‌زدگی را نفی می‌کند و هم رفتارهای سنتی با روکش مذهب را نقد. او معتقد است چاره‌ی کار، نه ماندن در گذشته است و نه تسلیم شدن در برابر مدرنیته.

یک نکته‌ی جالب در کتاب، توجه به نقش نشاط حلال در زندگی زوج‌های مذهبی و نقد روحیه‌ی مقدس‌مآبی است. به‌عنوان مثال، تأکید وی بر انس با همسر به‌عنوان زمینه‌ی انس با خدا در همین راستاست. به‌طور کلی، نگاه انتقادی نویسنده به رفتارهای مذهبی‌ها از تازگی‌های کتاب است.

عبارت «هسته‌ی توحیدی خانواده» عبارتی کلیدی در فهم کتاب است. به اعتقاد نویسنده، وظیفه‌ی اساسی زن و مرد (اعم از نقش همسری و پدر و مادری و حتی فرزندی) تحقق این هدف است. در نظر گرفتن خانواده به‌عنوان اولین هسته‌ی توحیدی، زمینه را برای بازگشت به حقیقت زندگی دینی ممکن می‌کند. در صورتی که خانواده به حقیقت توحیدی خود بازگردد، جامعه‌ی توحیدی نیز محقق می‌شود.

کتاب از ۶ فصل تشکیل شده است:

فصل اول: زن؛ آن‌گونه که باید باشد
«…توصیه‌ای که دین به زنان می‌کند، این است که حرف همسرتان را بشنوید، ولی برای خدا! وقتی روشن شده به‌خاطر حکم خدا حرف او را می‌شنوید، دیگر «من» همسرتان فربه نمی‌شود، بلکه مسئولیت او بیش‌تر می‌شود…»

فصل دوم: زن، قدرت یا خدمت؟
نویسنده، فلسفه‌ی روز جهانی زن و شعار احقاق حقوق زنان در چارچوب مدرنیته را نقد می‌کند. هم‌چنین با تفسیر آیه‌ی ۳۲ سوره‌ی نسا، به بحث از تحقق کمال زن با حفظ زن بودن می‌پردازد و در ادامه، قوّام بودن مرد را بر اساس مسئولیت و توانایی او تبیین می‌کند.

فصل سوم: مشورت با زنان
در این فصل، فراز معروفی از نامه‌ی ۳۱ امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) در ارتباط با زنان بحث شده است. در بحث مشورت با زنان، نویسنده معتقد است که وقتی قرآن موضوع مشورت با زنان را به‌طور کلی مسدود نکرده، پس معلوم است آن‌جایی که مشورت با آنان نهی شده، یا مربوط به موقعیت خاص بوده و یا مربوط به زنان خاص.
[ms 1]

همین‌طور در نکوهش غیرت‌ورزی بی‌جا، ناظر به فرمایش امام علی (علیه السلام) می‌نویسد: «مظلومیت زنان از آن‌جا شروع می‌شود که مردان غیرت بی‌جا می‌ورزند. همان‌طور که مردان بی‌غیرت، مردان پست و فرومایه‌ای هستند و خدا مردان غیور را دوست دارد، مردانی هم که به اسم غیرت افراط می‌کنند و در هر ارتباطی حساسیت نشان می‌دهند، زنانِ خود را هم اگر به خطر نیندازند، به زحمت زیادی مبتلا می‌کنند.»

فصل چهارم: زن و مرد و حیات طیب
در این فصل، نویسنده با عنایت به آیه‌ی ۹۷ سوره‌ی نحل (۱) حیات طیبه و نقش زن و مرد در تحقق آن را تبیین می‌کند.

فصل پنجم: ازدواج، تولدی دیگر
در این فصل، به مجموعه سؤالاتی در باب ازدواج پاسخ داده شده است. ازدواج و نفی خودبینی، نقش ازدواج در کنترل خیال، ازدواج بستر کمال، محبت اولیه، خانواده بستر تضادها و سیر به‌سوی توحید، عناوین برخی سؤال‌ها هستند.

فصل ششم: عوامل بحران خانواده و راه‌های برون‌رفت از آن
فصل آخر به‌نوعی جمع‌بندی کتاب است. بحران اصلی که خانواده امروز گرفتار آن است، گسستی است. احیای کرامت حقیقی زن و در نظر گرفتن خانواده به‌عنوان بستر تربیت انسان از طریق بازگشت به قانون خدا راه حل این معضل است.

به‌طور کلی باید گفت چون نویسنده سعی کرده زاویه‌ی دید را به مسئله‌ی زن و خانواده تغییر دهد، نه این‌که راسا نسخه‌ای بپیچد، مخاطب طی مطالعه با محتوای کتاب همراه می‌شود. شاید وقتی کتاب را تمام کردید، سؤالی که به‌خاطرش سراغ کتاب رفته بودید، برایتان بی‌معنی باشد.

متأهل یا مجرد، خانم یا آقا فرقی نمی‌کند؛ یک‌بار کتاب را بخوانیم. بحث سر قبول کردن یا نکردن حرف و نگاه نویسنده نیست؛ چیزی که اصلا ادعایش را ندارد. فرصتی می‌دهد تصورات خودمان را بازبینی کنیم. ممکن است تغییری هم رخ ندهد. شاید اصلا احتیاجی به تغییر نباشد، ولی احتمالا بعضی داشته‌هایمان جابه‌جا می‌شود. گاهی گردگیری بالاخانه لازم است!

راستی، می‌توانید کتاب را از این‌جا دانلود کنید. خیالتان راحت! نویسنده راضی است.

———————————————-

منبع:

۱- هر کس از زن و مرد کاری شایسته کند و باایمان باشد، قطعا او را به حیاتی پاک، زنده خواهیم داشت و به چنین کسی بر پایه‌ی بهترین کاری که انجام می‌داده، پاداش خواهیم داد. سوره‌ی نحل، آیه‌ی ۹۷.

 

که عروسک نباشی

[ms 0]

«شادی را روبه‌رویم می‌نشانم و سخنرانی کوچکی برایش می‌کنم؛ همان کاری که باید مامان با من می‌کرد و هیچ‌وقت نکرد. اگر حرفی با او داشتم، هفت هشت بار طول اتاق را رژه می‌رفتم. جانم بالا می‌آمد و حرف، انگار که ته چاهی گیر کرده باشد، بالا نمی‌آمد.

باید به شادی یاد بدهم که مواظب باشد. ممکن است کسی به او مهربانی کند. توی دنیا صدجور مهربانی است که او باید فرق بین آن‌ها را بداند. می‌خواهم بگویم حواسش به پسرهای بزرگی که دائم به ساختمان می‌آیند و می‌روند، باشد. نمی‌دانم چه جور با ظرافت به او بفهمانم که ممکن است کسی بیاید و بخواهد بدن او را لمس کند، او باید داد بزند. شاهین می‌پرسد:
– چرا مامان؟
– برای این‌که مهم است.
بچه‌ها نگاهم می‌کنند.

عروسک شادی را از دستش می‌گیرم و شکمش را فشار می‌دهم. عروسک گریه می‌کند. می‌گویم:
– مثل این.
باتری را از دلش درمی‌آورم و دوباره عروسک را فشار می‌دهم. می‌گویم:
– می‌بینی؟ اگر صدایت درنیاید، حتی بدتر از عروسکِ بدون باتری هستی؛ بدون قلب. آن وقت می‌شود هر کاری با تو کرد. چون کسی نمی‌فهمد…»

***

متنی که خواندید، بخشی از داستان «پرنده‌ی من» نوشته‌ی فریبا وفی است. دغدغه‌ای مادرانه در این چند خط آمده که برای خیلی از زن‌های جوانی که فرزند دختر دارند، قابل درک است و در مقابل، برای ذهن معصوم دختربچه‌ها خیلی نه.

وقتی روزانه در بین اخبار مجله‌ها و روزنامه‌ها و یا نوشته‌های وبلاگی، از تأثیرات ناخوشایندی که آزار جنسی دختران در کودکی، بر بقیه‌ی روند زندگیشان می‌گذارد می‌خواندم، یکی از دغدغه‌هایم این بود که چگونه یادشان بدهم حیای درونشان را بپرورند، به‌موقع لطافت‌های زنانه داشته باشند و به‌هنگام، نگه‌دار حریم خودشان. هم ‌چنین در فکر بودم که بچه‌ها وجودشان پاک و بی‌آلایش است و آماده‌اند از هر برخورد و رفتاری اثرهای عمیق تربیتی بگیرند.

در متون روان‌شناسی کودک، به نکته‌های جالب توجهی برخوردم که بسیار با دغدغه‌ام در ارتباط بود و آن، آموزش حریم شخصی و حفاظت از آن به کودکان بود. به نظرم آمد شاید اولین گام این باشد که به کودکانم یاد بدهم وجودشان و بدنشان به‌طور خاص ارزش دارد و مخصوص خودشان است. باید از آن نگه‌داری، و از حریمش حفاظت کنند.

شاید آموزش این‌ها به کودک سه چهار ساله به نظر سخت برسد، اما از آن‌جا که آموختن درس‌های بزرگ با پله‌های کوچک در کودکی بسیار آسان‌تر است، با راهنمایی‌های مختلفی که از کتاب‌ها، تجربه‌های شخصی و راهنمای مادری درونم گرفتم، سعی کردم در مواقع مناسب، این نکته‌های بزرگ را لقمه‌لقمه به کودکم بیاموزم.

یکی از کتاب‌هایی که در این زمینه بسیار کمکم بود، کتاب «کلیدهای آموزش و مراقبت از سلامت جنسی کودکان و نوجوانان»، نوشته‌ی کریستال دوفریتاس و ترجمه‌ی سارا رئیسی طوسی است.

[ms 1]

این بدن توست دخترم

شاید برای برداشتن اولین گام‌ها، بهترین موقعیت، هنگام تعویض لباس، حمام کردن و… باشد. در دروان نوزادی و نوباوگی، مسئولیت این‌گونه کارها را شاید پدر و مادر هر دو به‌عهده داشته باشند، اما از نوپایی به بعد، برای نشکستن حیای کودک بهتر است که عموما والدِ هم‌جنسِ کودک، تعویض لباس و استحمام و… را بر عهده بگیرد و چقدر آموزش دیدن پسر از پدر و دختر از مادر در این‌طور وقت‌ها مناسب‌تر است.

من به‌عنوان مادر دخترم، در این‌گونه وقت‌ها بی آن که در کودکم استرسی از حضور افراد ایجاد کنم، آرام به او یادآوری می‌کردم که این بدن توست و بسیار زیبا. باید مواظبش باشیم و غذاهای خوب بخوریم تا سالم باشیم.

در این میان، نکته‌های ظریفی می‌گفتم، مثل این‌که بعضی جاها در بدن ما هست که خصوصی است و بهش می‌گفتم کجاها. بعد می‌گفتم غیر از پدر، مادر و خانم یا آقای دکتر -اگر مریض باشیم- کسی نمی‌تواند قسمت‌های خصوصی بدن ما را ببیند یا به آن‌ها دست بزند.

به‌مرور برای دخترم مسئله‌ی حرمت داشتن بدن جا افتاد، بی آن که تصور کند قسمتی از بدنش زشت است، یا اگر اتفاقا کسی قسمت خصوصی بدنش را ببیند، گناه یا اشتباه بزرگی مرتکب شده است.

البته قبل از ادامه، شاید بیان این نکته خوب باشد که همان‌طور که در هر زمینه‌ای پدر و مادر، بهترین الگوی بچه‌ها هستند، دراین ‏زمینه هم، نوع برخوردها و رفتارشان در خانه بسیار مؤثر است.

به‌عنوان مثال، نوع پوشش والدین در خانه. در ‏کتاب خدا هم به والدین توصیه شده که به کودک آموزش بدهند هنگام ورود به اتاق استراحت والدین، اجازه بگیرد. (۱) ‏به نظر می‌رسد ‏هدف از این دستور، پیشگیری از روبه‌روشدن کودک با صحنه‏‌های جنسی یا دیدن والدین با پوشش نامناسب باشد.

توضیح دادن این قانونِ ساده برای دخترم کار سختی نبود. خودم هم همیشه برای ورود به اتاقش یک تق کوچک به در می‌زدم تا برایش عادت شود. ضمن این‌که یک نقاشی ساده پشت در، که هنگام استراحت نباید مزاحم کسی شد که در را بسته، می‌تواند یک ابزار کمک‌آموزشی بسیار مؤثر باشد.

نکته‌ی دیگری که خودمان باید رعایت می‌کردیم، این بود که در سایر وقت‌ها هم مراقب پوشش و رفتارمان باشیم. بچه‌ها نیاز دارند محبت پدر و مادر به هم‌دیگر را ببینند و گرمای این دوستی را توی خانه حس کنند، اما جنسی کردن این نوع رفتارها، با توجه به توصیه‌های دینی، می‌تواند با بیداری‌های جنسی زودتر از موعد، به کودک آسیب برساند.

اگر غریبه‌ای خواست تو را ببوسد

گام دیگر این بود که ممکن است توی جامعه، کودک من با خیلی از مسائل مواجه شود و نباید سادگی کودکانه‌اش بهانه‌ای باشد برای این‌که کسی بتواند از او سوءاستفاده کند. البته وقتی اولین گام را درست برداری، انگار قدم‌های بعدی خودشان به سراغت می‌آیند. شاید اولین بار توی پارک به نظرم موقعیت مناسبی آمد برای آموختن این‌که «اگر کسی خواست ما را ببیند یا به ما دست بزند، چکار کنیم؟»

اول برای دخترم خوب توضیح دادم که در جای دیگری جز خانه، برای رفت‌وآمد و گوش کردن به حرف آدم‌های غریبه یا حتی آشنا باید از مادر یا پدر اجازه بگیریم. وقتی تنهاییم، با کسی جایی نرویم. اگر به ما وعده‌ی چیزهای خوشمزه دادند یا حتی گفتند که مامان یا بابایمان جایی منتظر ماست، با کسی همراه نشویم. این‌ها قوانین کلی بودند. حالا تک‌تک این‌ها را به دخترم می‌گفتم و به‌آرامی، تا اضطراب نداشته باشد که قرار است برایش اتفاقی بیفتد.

برایش شنگول و منگول و آقا گرگه را مثال زدم و با هم چند صحنه را بازی کردیم. بعد از مدتی که برایش جا افتاد نباید تنها با غریبه جایی برود، وقت آن بود که یادش بدهم در موقعیت‌هایی که احتمال دارد کسی ازش سوءاستفاده‌ی جنسی بکند، چکار کند. کمی سخت است…

دنیای کودکانه و پر از سؤالِ بچه‌ها را باید خوب فهمید، به سؤال‌هایشان احترام گذاشت، در حد فهم به آن‌ها پاسخ داد و نگذاشت نکته‌ای در پسِ ابهامِ «زشته» و «نباید راجع بهش حرف زد» و «بزرگ می‌شی می‌فهمی» باقی بماند که همین‌ها می‌تواند لغزشگاه کودک معصوم ما شود.

[ms 2]

به دخترم گفتم اگر ناشناسی خواست به او دست بزند یا او را ببوسد، اجازه‌ی این کار را به او ندهد. چکار کند؟ به طرف مقابل راحت بگوید: «نمی‌خوام! نکن!». اگر ادامه پیدا کرد چه؟ بلند کسی را صدا بزند و از آن‌جا برود. اگر هم نتوانست، با صدای بلند از من یا پدرش کمک بخواهد.

نمی‌دانستم دخترم چه برداشت می‌کند. سعی کردم قسمت آدم‌های دزد و بد را زیاد برایش پُررنگ نکنم. واهمه داشتم که همیشه احساس خطر کند، اما راضی بودم از این‌که به او می‌گفتم هیچ اشکالی ندارد اگر کسی او را اذیت کرد، چون تقصیر او نیست. مامان و بابا همیشه مواظبش هستند و اگر کسی او را اذیت کند، باید به مامان و بابا بگوید تا حمایتش کنند.

نکته‌ای که گفتن این حرف‌ها در پی داشت، این بود که دخترم می‌فهمید هر کسی هر جایی حق ندارد او را ببوسد یا به او دست بزند یا نگاهش کند. بدنش حرمت دارد. اما چه کسی بیش‌تر از همه در فهمیدن این نکته مؤثر بود؟ باز هم خود ما.

بله. بسیار پیش می‌آمد که کسی از اقوام می‌خواست با او دست بدهد، اما او دلش نمی‌خواست، یا خیلی از آشنایان، محکم و به‌اجبار بغلش می‌کردند و می‌خواستند ببوسندش یا موقعیت‌های این‌چنینی دیگر. چه باید می‌کردیم؟

در دین برای کودکی که فهم بعضی از مسائل را پیدا کرده، بعضی چیزها که ممکن است رنگ و بوی جنسیتی برای کودک داشته باشد، نهی شده است. مثلا حضرت علی (علیه السلام) نامحرم را از بوسیدن دختر شش ساله نهی می‌کند.

شاید برای دختر من که هنوز کوچک‌تر بود، این‌طور مسائل مطرح نبود، اما از طرفی سفارش خود ما این بود که گاهی نباید تن به این موقعیت‌ها بدهد و از طرفی افراد آشنا که می‌خواستند لطف کنند، او را در همان موقعیت معرفی‌شده قرار می‌دادند. باید طرف او را می‌گرفتیم و سعی می‌کردیم که دل اقوام و دوستان را هم نشکنیم. به او اجازه می‌دادیم بگوید: «نمی‌خوام. دوست ندارم. نکنید.»

بله. این‌ها تمرین موقعیت‌های دیگری بود که ممکن بود برایش پیش بیاید و در آینده‌ی نه‌چندان دور با بزرگ شدنش و یاد گرفتن مسئله‌ی محرم و نامحرم، این مسئله برایش پُررنگ‌تر شود. این بود که به گفته‌اش احترام می‌گذاشتیم و به دوستان مثلا می‌گفتیم: «دایی‌جون یا عموجون، فعلا دخترم دوست نداره بوسش کنید. ببخشید.»

در این راه، مسائل کوچک و بزرگ زیادی روبه‌روی پدر و مادر قرار می‌گیرد؛ مثل کنجکاوی‌های کودکانه؛ پرسش‌های ساده‌ای که با یک جواب ساده حل می‌شوند و پدر و مادرها معمولا از سرِ ناآگاهی و هراس از انحراف بچه‌ها، از پاسخ درست دادن به آن طفره می‌روند و راه را برای جذب کودک به خارج از خانه برای یافتن جواب سؤال‌هایش باز می‌کنند، در صورتی که پاسخ‌های کودکانه می‌تواند بچه‌ها را آرام کرده و رابطه‌ی کودک و والدین را صمیمی‌تر کند.

در این زمینه، کتاب‌های خوبی وجود دارند؛ مثل کتاب «پرسش‌های کودکانه و پاسخ آن‌ها»، نوشته‌ی میریام استاپارد و ترجمه‌ی فرهادسوری، از انتشارات نشر دانش ایران. پدر و مادرها باید یاد بگیرند که تربیت جنسی را به‌عنوان یک جنبه از رشد جسم و روح کودک -مثل سایر جنبه‌های دیگر- پذیرفته، گام‌به‌گام با آن‌ها پیش بروند.

شاید والدین به دلیل شرم از کلیه‌ی سؤال‌های جنسی بچه‌ها سر باز بزنند، غافل از این‌که کودک از طریق دیگری به دنبال جواب خواهد رفت. پس با تمام سختی این کار، با توصیه‌ی کتاب، من هم زمان‌هایی را مخصوص پاسخ دادن به پرسش‌های کودکانه‌ی فرزندم می‌گذارم.

لباس، بخشی از حیا

گام بعدی، نحوه‌ی پوشیدن لباس بود. دخترم از مدت‌ها قبل (زمانی که بسیار کوچک بود) یاد گرفته بود که برنامه‌ی انتخاب لباس داشته باشد و حالا که بزرگ‌تر شده، ممکن بود بخواهد در یک مهمانی و جمع غریبه یک پیراهن کوتاه بپوشد.

می‌دانم از درک او خارج است که چرا این لباس برای بیرون رفتن مناسب نیست یا چرا باید حتما جوراب‌شلواری بپوشد یا مثلا ممکن است چه اتفاقی بیفتد، اما همان‌طور که گفتم، چون خود ما بزرگ‌ترین الگوی بچه‌ها هستیم و به قوانین خانه احترام می‌گذاریم، راحت‌تر می‌توانیم توضیح بدهیم که این‌طور پوشش برای خانه مناسب است یا برای بیرون مناسب نیست.

درضمن، ما حالا داریم با هم سعی می‌کنیم موقعیتِ پوشیدن لباس‌های دلخواه کودکانه را ایجاد کنیم که مثلا این پیراهن را می‌تواند توی خانه بپوشد و از طرف دیگر در حد خودش او را ملزم به رعایت حجاب -البته از نوع کودکانه‌اش- می‌کنیم که مثلا همان پیراهن را نمی‌تواند بیرون از خانه بپوشد.

شاید بسیار مشکل باشد بین این طرف بام (آزاد و رها بودن در پوشیدن لباس‌های زیبا و کودکانه) و آن طرف بام (جلوگیری از نگاه‌های هرز و شکستن حریم خصوصی‌اش) راه برویم، اما درحقیقت، پله‌ای‌ست که امیدوارم به‌خوبی از آن بالا برویم.

دخترم دارد همین‌طور بزرگ می‌شود. پله‌های بالاتر یک‌به‌یک می‌آیند، اما بسیار خوشحالم که اولین گام‌ها را خوب برداشته‌ام. دخترم برای خودش و برای بدنش به‌طور خاص ارزش قائل است و می‌داند حریمی دارد مخصوص خودش و یاد گرفته است از آن به قدر خودش نگه‌داری کند. همین‌طور من را مرجع امینی برای طرح سؤال‌هایش می‌داند.

امید دارم که خدا همه‌ی پدر و مادرها را در امر پرورش و تربیت دینی و انسانی بچه‌هایشان کمک کند.

—————————————————

منبع:

‏۱. سوره‌ی نور، آیات ۵۸ و ۵۹.

ببخشید، شما برای چه درس می‌خوانید؟

[ms 0]

شاید تابه‌حال، کسی این سؤال را از شما نپرسیده باشد که «شما به چه دلیل درس می‌خوانید؟». عموم مردم درس خواندن را یک امر بدیهی می‌دانند. حتی یک امر بدیهی هم نه، بلکه یک ارزش قلمداد می‌کنند. مثلا یک مادر یا پدر، آرزویش برای فرزندش درس خواندن و پیشرفت کردن است. اگر بخواهد از افتخارات فرزندش بگوید، درباره‌ی تحصیلات و رشته و دانشگاهش حرف می‌زند. اما آیا درس خواندن و ادامه تحصیل دادن در مقطع آموزش عالی، به خودی خود ارزشمند است؟ درس خواندن به هر قیمتی؟

هر انتخابی در زندگی، جای انتخاب‌های دیگر ما را می‌گیرد. یک انتخاب به معنای از دست دادن یک انتخاب دیگر است؛ به معنای دست کشیدن از گزینه‌ی دیگر. انسان در طول روز، ۲۴ ساعت زمان دارد. اگر یک فرد درس خواندن را در برنامه‌ی زندگی‌اش قرار دهد، ساعاتی از کل روز را باید برای سرکلاس بودن و درس خواندن بگذارد. بنابراین، لازم است یک گزینه را با توجه به گزینه‌های پیش رو و انتخاب‌های دیگر و با اولویت‌گذاری انتخاب کنیم.

زنان و مردان، هر کدام به تناسب طبیعت خود در زندگی، مسئولیت‌هایی دارند که انتخاب‌های آن‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد. مردان مسئولیت زندگی و تأمین اقتصادی را برعهده دارند و زنان مسئولیت فرزندآوری و پرورش آن را.

با در نظر گرفتن این مسئولیت‌ها، یکی از انتخاب‌های مهم هر زنی در زندگی، ادامه تحصیل دادن یا ندادن است. دخترها وقتی به سال سوم دبیرستان یا پیش‌دانشگاهی می‌رسند، برابر این انتخاب قرار می‌گیرند و گاهی هم، بعضی از زن‌هایی که بعد از گذشت سال‌ها از گرفتن آخرین مدرک تحصیلی‌شان، این وسوسه گوشه‌ی ذهنشان می‌نشیند که دوباره درس بخوانند.

اما زن‌ها معمولا برای چه درس می‌خوانند؟ هدف یک زن از ادامه‌ی تحصیل چیست و چه باید باشد؟ یکی از عواملی که قصد و نیت فرد را برای ادامه‌ی تحصیل مشخص می‌کند، رشته‌ای است که قصد ورود به آن را دارد. وقتی یک نفر از اطرافیانش درباره‌ی یک رشته سؤال می‌کند، از پسِ این سؤال‌ها اهدافش معلوم می‌شود. برای یک نفر ممکن است ادامه‌ی تحصیل با هدف ارتقای جایگاه اجتماعی باشد، برای این‌که بگوید «بله! من هم تحصیل‌کرده‌ام». برای یک دختر دیگر می‌تواند با هدف استقلال مالی و دست‌یابی به جایگاه اقتصادی باشد. در این‌جا شغل و درآمدی که از تحصیل در آن رشته عاید فرد می‌شود، بسیار اهمیت دارد. برای یک نفر دیگر ارتقای جایگاه اداری مدنظر است. برای کس دیگر علاقه بیش از هر چیز مهم است. همه‌ی این‌ها می‌توانند اهداف گوناگونی از ادامه‌ی تحصیل باشند.

ما نمی‌توانیم بدون درنظر گرفتن مسئولیت‌هایی که دین و عرف و طبیعت بر عهده‌ی ما قرار داده، انتخاب کنیم. انتخاب درست، با توجه به اولویت‌ها و گزینه‌های دیگری که در ذهن داریم و ارزیابی و قضاوت صحیح میسر است.

تأمین مالی، مسئولیتی نیست که در خانواده بر عهده‌ی زن باشد. نه این‌که زن‌ها نباید موقعیت اقتصادی داشته باشند، بلکه به این معنا که مجبور نیستند این مسئولیت را به‌عهده بگیرند. این مسئله با این پیش‌فرض نیست که زن توانایی تأمین مالی ندارد، بلکه با این پیش‌فرض که زن مسئولیت‌های مهم دیگری دارد که برای او از پول درآوردن بااهمیت‌تر است.

یک دختر از هنگام بلوغ، درگیر مسائلی می‌شود که مستقیما با مسئولیت اصلی او در زندگی مرتبط است و آن هم بچه‌دار شدن و مادر شدن است. اگر خدا و دین را هم کنار بگذاریم، با نگاهی به شکل بدن و تغییرات ماهانه می‌توان فهمید که طبیعت یک زن، بچه‌دار شدن را در نهاد او قرار داده است.

حالا با در نظر گرفتن این مسئولیت و نداشتن مسئولیت مالی، انتخاب‌های ما چقدر تغییر می‌کند؟ اگر مادری، تربیت فرزند را در اولویت انتخاب‌های پیش رویَش قرار دهد، دیگر تحصیلاتی که به روند این تربیت لطمه بزند، انتخاب نمی‌کند. اگر دختری، «مادری» را مهم‌ترین وظیفه‌ی خود بداند، دیگر به‌خاطر تحصیل کردن، از زیر بار ازدواج شانه خالی نمی‌کند و دیگر زن متأهلی حاضر نخواهد شد این وظیفه را به‌خاطر تحصیل کردن به تعویق بیندازد.

اگر پیش‌فرضمان این نباشد که وظیفه‌ای در قبال مسائل مالی داریم، رشته‌هایی مانند مهندسی معدن را انتخاب نمی‌کنیم و دیگر بیش‌ترین انگیزه‌ی ما برای انتخاب یک رشته، شغل یا درآمدش نخواهد بود. اگر مسئولیت‌های مهم‌تری برای خودمان قائل باشیم، علایق صرفا فردی، انتخاب ما را شکل نمی‌دهند، بلکه یک مسئولیت اجتماعی، انتخاب ما را رقم خواهد زد.

بنابراین، درس خواندن و ادامه‌ی تحصیل یک ارزش نیست، بلکه ابزاری است برای رسیدن به یک هدف والا. این هدف برای زنان و دختران می‌تواند «مادر خوبی شدن» باشد. در این‌جاست که اولویت‌های ما برای انتخاب رشته کاملا متفاوت می‌شود. اگر زنی برای این‌که بتواند فرزند صالحی تربیت کند، سراغ ادامه‌ی تحصیل برود، این انتخاب، انتخابی برای مسئولیت اصلی اوست و این‌جا ادامه‌ی تحصیل ارزشمند می‌شود. درس خواندنی که به تربیت کودک یا به حریم خانواده آسیب بزند، نه تنها ارزش نیست، بلکه ضدّارزش است.

فکر می‌کنید برای مادر بهتری شدن، کدام رشته را باید انتخاب کرد؟ به‌نظر می‌رسد بعضی از رشته‌های علوم انسانی کمک بیش‌تری به مادران آینده و امروز می‌کنند؛ رشته‌هایی که با تحصیل در آن، نگاه مادران به زندگی و تربیت فرزند عوض می‌شود.

 

مهمان چارقد به‌صرف اسلاش هندوانه

[ms 0]

یک نوشیدنی خنک و بسیار گوارا که شاید شما را هم مثل ما یاد قدیم‌ها و یخ‌دربهشت‌های کودکی بیندازد. هندوانه می‌خواهیم و کمی گلاب، و اگر هندوانه‌تان بی‌مزه بود، کمی هم شکر (که من توصیه نمی‌کنم).

هندوانه را قاچ می‌کنید و تخمه‌هایش را درمی‌آورید. خیلی سخت نیست؛ کافی است هندوانه را از راهش قاچ کنید تا تمام تخمه‌های یک ردیف، با یک حرکت کارد بریزد پایین. خیلی هم سخت نگیرید! حالا یکی دوتا تخمه هم از دست‌تان دررفت، رفت!

[ms 1]

تکه‌های هندوانه را بریزید توی نایلون و بگذارید توی فریزر تا یکی دو ساعتی -بسته به نوع فریزتان- بماند. می‌خواهیم هندوانه‌ها یخمکی شوند، اما یخ نزنند. از فریزر درمی‌آوریم و می‌ریزیم‌شان توی مخلوط‌کن و یکی دو قاشق گلاب به آن اضافه می‌کنیم.

برای تابستان و مخصوصا ماه رمضان، واقعا جگر آدم را جلا می‌دهد. می‌توانید هندوانه‌ها را برای چند روز داخل فریزر نگه دارید و دو ساعت قبل از مصرف، از فریزر درآورید تا یخ آن‌ها باز شود و آماده‌ی مخلوط کردن. اما یادتان باشد وقتی مخلوط کردید، باید سریع مصرف شود، چون اگر بماند، مزه‌اش برمی‌گردد.

می‌توانید با تکه‌ای از هندوانه یا برگ نعناع تزیینش کنید.