چادری‌ها بدانند، چادری‌ها بخوانند

[ms 0]

پیاده‌روهای طولانی خیابان ولی‌عصر را متر می‌کنم. سالن انتظار پُر رفت‌وآمد درمانگاهی دولتی پایین شهر -جایی نزدیک‌های پونز نقشه‌ی تهران- را روزها و ماه‌هاست زیر نظر دارم. توی رخت‌کن تاریک باشگاه بدنسازی و توی جاده‌ی پیاده‌‌روی پارک محله‌مان ساعت‌ها انتظار می‌کشم. به ایستگاه‌های گرم و شلوغ بی.آر.تی و مترو و حتی صف نانوایی و حتی‌تر اتاق‌های پرو مزون‌ها و مرکز خریدهای بالای شهر هم، هفته‌ای چندبار سرک می‌کشم.

نه! من راه قرض ندارم! نسخه‌ی نچسب ایرانی خانم مارپل هم نیستم! من تنها با مشاهده کردن، میانگین زاویه‌ی انحنای پشت و کمر و متوسط وزن خانم‌های چادری را اندازه می‌گیرم؛ از بنز و بی.ام.و سوار گرفته تا لواشک‌فروش و فالگیر توی مترو.

نه برای وزارت بهداشت و نه برای دفتر مطالعات زنان و نه برای آن‌جایی که چادر را حجاب برتر ملی کرد. آن‌ها صدالبته که حتما خودشان این کارها را کرده‌اند و هنوز هم می‌کنند. من فقط یک زن چادری‌ام که دنبال خط ظریفی هستم، به نام «میانه‌روی» در دستورات دینی؛ جایی درست وسط دو جهنم افراط و تفریط، که هر روز با خودم بارها و بارها مثل ذکر می‌گویم که «یادت باشد دین و دستورات دین آمده‌اند که عقل را کامل کنند، نه زائل».

من هر روز همان‌قدر که عاشق چادرم هستم، از عوارضش هم هراس دارم و من هر روز ناامیدتر می‌شوم از دیروز، وقتی که از متوسط صد خانمی که برای تناسب اندام به باشگاه ما می‌آیند، شاید فقط ده نفرشان چادری باشند. توی شهری که از بیش‌تر خانم‌های بالای پنجاه سالی که هر روز می‌بینم و ناهنجاری قامتی ندارند، به زحمت -آن هم توی بالابالاهایش- شاید یکی‌شان چادری باشد؛ جایی که از اشتراکات اکثر چادری‌های پابه‌سن‌گذاشته‌ای که توی درمانگاه‌های مختلف قلب و غدد و گوارش و ارتوپدی و… ویزیت می‌کنم، به‌جز چربی و کلسترول و قند و وزن بالا، بوی عرق آمیخته در خاک پایین چادرهایشان است که بارها و بارها دل‌سرد و مست غمم می‌کند.

و حالا دیگر اطمینان پیدا کرده‌ام که به قول بیشتر اساتید چیره‌دست ارتوپدی، در میان خانم‌های ایرانی، چادری‌ها، خصوصا در رده‌های سنی دبیرستانی، میانسال و بالاتر، سردم‌داران بلامُنازع انواع و اقسام ناهنجاری‌های قامتی‌اند. شاید هم دلیلش برگردد به کمتر دیده شدن شانه‌های خمیده، پشتِ برآمده و گردن بیش از حد جلو آمده، به‌علت پوشیده شدن با چادر.

ستون فقرات همگی ما دارای سه انحنای طبیعی است؛ اولی در ناحیه‌ی گردن با یک انحنا به جلو با تقعر به پشت با زاویه‌ی طبیعی ۲۰ تا ۴۰ درجه، دومی در ناحیه‌ی پشت با یک انحنا به عقب با تحدب به پشت با زاویه‌ی طبیعی ۲۰ تا ۴۰ درجه و سومین انحنا در ناحیه‌ی کمر که یک انحنا به جلو با تقعر به پشت است، با زاویه‌ی طبیعی ۳۰ تا ۵۰ درجه.

بیش‌ترین ناهنجاری در بین زنان چادری مربوط به انحنای دوم است که وقتی بیش‌تر از ۵۰ درجه باشد، کیفوز یا همان قوز نام می‌گیرد. قوز بیماری نیست و اگر در مراحل پیشرفته نباشد، تنها با اصلاح وضعیت نشستن و ورزش منظم اصلاح‌شدنی است.

ورزش به قوی‌تر شدن عضلات پشت شما کمک می‌کند، تا ستون فقرات شما را در حالت پایدارتری حفظ کند؛ به شرطی که ورزش تفریح نباشد و جزء مهمی از برنامه‌ی هرروزه‌ی شما باشد.

خواهران دینی من، خانم‌های چادری که بهترین و کامل‌ترین پوشش را برای اجتماع برگزیده‌اید، بخوانید و بدانید همان‌قدر که به تهذیب نفستان می‌اندیشید، به سلامت بدنتان و ورزش هم باید اهمیت بدهید. بدانید توجه امروز شما به سلامت بدنتان، پیش‌گیری است برای فرداهای نه‌چندان دورتان، تا کم‌تر پول و وقت گرانبهایتان را صرف چرخه‌های فرسایشی درمان کنید؛ اگر شما از آن دسته مسلمانانی هستید که می‌خواهید در پرتو تکالیف دینی‌تان و مطابق نیازهای زمانتان زندگی کنید.

پس تمام کسانی که با لباسی منتسب به دین اسلام در جامعه حضور پیدا می‌کنند، باید عوارض و پرتگاه‌های لباس‌شان را خوب بشناسند و بهراسند از خطبه‌ی امام پارسایان، علی (ع) در نهج‌البلاغه و نخواهند که مصداقش باشند که فرمودند: «وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً»*؛ در آن زمان لباس را که نامش اسلام است می‌پوشند، اما مثل این‌که پوستینی را وارونه پوشیده باشند، هم خاصیت خودش را از دست می‌دهد و هم اسباب مسخره می‌شود.

باشد که تمام دختران و زنان محجبه و چادری ایرانی در راستای تکالیف دینشان عمل کنند و لباس بپوشند و همیشه روی خط مستقیم اعتدال و میانه‌روی بمانند و خوش‌بخت زندگی کنند.

——————————————–

* خطبه‌ی ۱۰۸ نهج‌البلاغه

زنان ناراضی

[ms 0]

چشم‌هایش را ریز می‌کند. صورتش را جمع می‌کند و طوری که انگار بخواهد از یک سختی بزرگ در زندگی‌‌اش صحبت کند می‌گوید: «خوش به حالت. مبل‌هات زیرشون خالی نیست. نمی‌دونی بچه که راه میفته، قل می‌خوره می‌ره زیر مبل… .» بی‌دلیل حرصم می‌گیرد. احساس می‌کنم می‌خواهد بگوید تو که کلا هیچ مشکلی نداری، چه می‌فهمی امثال من چه می‌کشیم… می‌گویم: «عوضش مبل‌هام مثل توپ سنگینن. نمی‌تونم جابه‌جاشون کنم و زیرشون رو جارو کنم. باید صبر کنم تا بتونم کارگر بگیرم بلندشون کنه. بعدش بشه زیرشون رو تمیز کرد… .»

عصبانی است؛ پر از حرص. می‌گوید: «تولدم خونه‌ی مادرشوهرم بودیم. خودش کیک درست کرد و یکی از لباسایی که نپوشیده بود، برام کادو گرفت و هدیه داد. سلیقه‌اش رو اصلا دوست ندارم. خودش هم می‌دونه. مگه گرفتن یه هدیه‌ی ساده چقدر سخته؟ خب، به آدم کادو ندن! مگه مجبورن لباس کهنه‌ی خودشون رو هدیه بدن؟!»

منتظر است تأییدش کنم. احساس می‌کنم اگر تأییدش کنم، مطمئن می‌شود که مادرشوهر خوبی ندارد و عصبانیتش بیشتر می‌شود یا تا ابد در دلش می‌ماند. می‌دانم که مادرشوهرش آدم خوبی است. می‌گویم: «برو خدا رو شکر کن یادشون بود تولدته. بعضیا اصلا خبر ندارن تولد عروس‌شون کِی هست. فلانی رو نمی‌بینی که تابه‌حال یه هدیه هم از مادرشوهرش نگرفته؟» بعد فکر می‌کنم بی‌انصافی است در حق مادرشوهر فلانی! می‌گویم: «البته نه این‌که بدجنس باشن؛ مدلشون این‌طوریه. کلا اهل هدیه دادن نیستن. بالاخره آدما با هم فرق دارن دیگه. به قول یکی که می‌گفت «متفاوت بد نیست».»

***

آه می‌کشد. خیلی خسته است. دلم برایش می‌سوزد. برای آدمی مثل او که تاریخ عقد و عروسی و تولد همه را می‌داند و یک کمد پر از کادو برای مواقع ضروری دارد، سخت است که شوهرش اصلا رمانتیک نباشد.

می‌گوید: «من اصلا توقع ندارم با هم بریم بیرون بگردیم یا برام گل بخره یا سورپرایزم کنه یا… دیگه از این چیزا گذشتم. فقط دلم می‌خواد من رو ببینه و یادش باشه که وجود دارم… .»

بیچاره شوهرش آدم بدی نیست. مرد خوبی است. بعضی مردهای خوب این طوری هستند دیگر. زنشان برایشان مثل ماشین رختشویی است! باید باشد. اگر یک وقت نباشد یا خراب باشد، جای خالی‌اش را می‌فهمند، ولی تا وقتی هست و لباس‌هایشان شسته است، دلیلی نمی‌بینند نگاهش کنند.

دلم می‌خواهد آرام‌اش کنم. می‌گویم: «بی‌خیال! مردا همه‌شون همین‌طورن. نه این‌که فقط شوهر تو این‌طوری باشه. بیچاره صبح می‌ره سر کار، آخر شب برمی‌گرده. فلانی رو چی می‌گی که شوهرش صبح تا شب خونه است و خواب. تازه شوهرت وقتی حرف خنده‌دار می‌زنی، می‌خنده. این کم نعمتی نیست! بعضی مردا مثل دیوارن! جلوشون از خنده قـِل بخوری هم، همین‌طور نگات می‌کنن! اصلا توی یه دنیای دیگه‌ن!» با هم می‌خندیم…

***

استاد می‌گوید نتیجه‌ی تحقیقات نشان داده زنان، با علاقه‌ی بیشتری به محل کارشان می‌روند و از شغلشان احساس رضایت بیشتری می‌کنند، چون روابط غیر رسمی در محل کار دارند و با همکارهایشان صحبت می‌کنند و تخلیه‌ی روحی می‌شوند. یکی زیر گوشم می‌گوید: «چون می‌دونن اگه سر کار نرن، مجبورن بمونن خونه. ببین توی خونه‌هاشون چه خبره که صبح با ذوق می‌رن بیرون تا فقط چند ساعتی نباشن!»

***

منتظر ماشین ایستاده‌ایم. دیروقت است. شوهرانمان منتظرند. بچه‌هایمان منتظرند. شام نداریم. کارهای فردا را نکردیم. یکی باید خواهرشوهرش را پاگشا کند؛ یک مهمانی پانزده‌نفره، درست شب قبل از کنفرانس کلاسی‌اش!

همین‌طوری حرف می‌شود و یکهو همان‌هایی که تا دیروز، آدم احساس می‌کرد زنان خوشبخت و موفقی هستند و بچه‌های تپل‌مُپل دارند و شوهرانی که مثل مردهای پیام بازرگانی‌ها با عشق و هیجان برای رسیدن به خانه و نشستن سر سفره‌ی شام می‌دوند، درد دلشان باز می‌شود و من مبهوت می‌مانم که چقدر روابط زوج‌های جوان سرد است، چقدر دل‌های ما زنان پُر است، چقدر ما خسته و عصبانی هستیم پشت این قیافه‌های خندان و پُرانرژی… گاهی به جرز دیوار گیر می‌دهیم و گیرهایمان تبدیل به جوک و پیامک می‌شود و جمعیتی را می‌خنداند، ولی با همان گیر، شاید زنی ساعت‌ها در تاریکی گریه کرده باشد…

راستی، چرا بعضی از ما زن‌ها هیچ‌وقت راضی نیستیم؟

حلیم گندم

[ms 0]

فکر کردم این دفعه چه غذایی را پیشنهاد بدهم که هم خوشمزه باشد و هم جزو غذاهایی که معمولا خانم‌ها و آقایان جوان دیرتر به فکرش می‌افتند که آن را طبخ کنند. به یاد حلیم گندم افتادم. این غذا هم مثل سایر غذاهایی که برایتان نوشتم، زود و سریع آماده می‌شود. البته این را هم زودتر بگویم که این غذا به‌شدت بی‌برکت است و یادتان باشد وقتی این غذا را می‌پزید، مهمان ناخوانده دعوت نکنید، مگر این‌که از قبل موادش را اضافه‌تر گرفته باشید.
اکنون شروع کنید.

مواد لازم:

گوشت همراه با استخوان/ مقداری (بسته‌بندی مصرفی‌تان هر چه هست، یک بسته‌اش کفایت می‌کند)
بلغور گندم/ دو پیمانه
پیازبزرگ/ یک عدد
روغن زیتون/ مقدار کمی
نمک و زردچوبه/ به مقدار لازم

[ms 1]

طرز تهیه:

گوشت را با پیاز خردنشده، درون زودپز بگذارید و تا نیمه‌ی ظرف را پر از آب کنید. وقتی آبش به جوش آمد، مقداری زردچوبه اضافه کنید و در ظرف را محکم ببندید. حرارت زیرش را کم کنید و اجازه دهید در عرض نیم تا یک ساعت، گوشت بپزد. در همین زمان که گوشت در حال پختن است، بلغور گندم را شسته و درون قابلمه‌ی بزرگی بریزید و تا یک‌سوم قابلمه را پُر از آب کنید. درش را ببندید تا گندم‌ها هم بپزند.

این‌که ما گندم را همراه گوشت درون زودپز نگذاشتیم، به‌خاطر این بود که گندم بعد از مدتی که پخت، لعاب پس می‌دهد و لعاب گندم نمی‌گذارد گوشت بپزد. پس هر کدام را جداگانه می‌پزیم و بعد از پخت گوشت، پیازش را دور می‌ریزیم. گوشت را همراه آبش، به گندم پخته‌شده اضافه می‌کنیم و اجازه می‌دهیم دوباره با هم‌دیگر طبخ شوند. بالاخره باید گندم بوی گوشت بدهد یا نه؟

[ms 3]

وقتی حلیم جا افتاد، استخوان‌ها را از داخل قابلمه بیرون می‌آوریم و مواد باقی‌مانده درون قابلمه را می‌کوبیم. البته من به‌خاطر آپارتمان‌نشینی و رعایت حال همسایه‌ها، آن‌ها را درون پارچ مخلوط‌کن ریختم و با دستگاه، مواد را یکی کردم (البته گوشت‌کوب برقی هم این‌جا به کارتان می‌آید)؛ یعنی به‌صورت حلیم یک‌دست (شبیه حلیم بادمجان) درآوردم.

آخ! یادم رفت بگویم نمک را اضافه کنید. شرمنده! شما مراقب باشید مثل من فراموش نکنید. حالا نمک را اضافه کنید. اتفاقا این غذا به‌سختی طعم نمک را به خودش می‌گیرد. شما مجبورید آن قدر نمک اضافه کنید و آن قدر بچشید تا بالاخره بفهمید چقدر نمک برای این غذا لازم است. البته مقدار شوری این غذا بستگی به سلیقه‌ی شما دارد.

غذا را درون ظرف مناسبی ریخته، مقدار کمی روغن زیتون رویش بریزید. این غذا همراه نان و دوغ، ترکیب خوشمزه‌ای را پدید می‌آورد.

غذا آماده است. بفرمایید نوش جان کنید!

بوسه‌ای بر دست‌های تو

[ms 0]

من هم مثل خیلی‌های دیگر نزدیکی‌های روز مادر که می‌شد، به صرافت می‌افتادم تا هدیه‌ای درخورِ مادرم تهیه کنم. از لابه‌لای حرف‌هایش سعی می‌کردم این نکته را دربیاورم که واقعا مادرم به چه چیزی احتیاج دارد، یا چه چیزی خیلی خوشحالش می‌کند.

روز مادر برای ما در عین شادی، با دلهره همراه بود و فکر می‌کردیم که «آیا مامان از این جوراب یا روسری یا شکلات‌خوری کوچک، خوشش آمده یا نه؟» جواب این سؤال را هم می‌سپردیم به روزهای آتی که ببینیم از هدیه‌ی ما استفاده می‌کند یا می‌گذارد توی بقچه و کمد.

مامان هم البته هوای ما بچه‌ها را خیلی داشت که معمولا از دیدن روسری بی‌ریختی که خریده بودیم، اظهار خوشحالی می‌کرد و در اولین مهمانیِ پیشِ رو سرش می‌کرد!

حالا سال‌ها گذشته… من شده‌ام «مادر» و دقیقا روزهایی که به روز مادر ختم می‌شوند، دلم خیلی می‌گیرد. نه برای نق‌ونوق‌های بچه‌ی کوچکی که صبح تا شبم را با او می‌گذرانم. نه! برای اینکه من حتی همان روزها که برای مادرم کادو می‌خریدم، دقیقا نمی‌دانستم که دارم برای چه چیز از مادر قدردانی می‌کنم. یعنی آن موقع‌ها خیال می‌کردم می‌دانم، اما الان که خودم مادر شده‌ام و گذشته‌ام را مرور می‌کنم، می‌بینم نمی‌دانستم که مامان واقعا چکار کرده که باید ازش تشکر کنم!

حالا با گذشت دو سال و اندی، تازه می‌فهمم که معنای «مادر بودن» یعنی چه! دارم برای دخترها و ایضا پسرهایی می‌نویسم که در فکر یک هدیه برای مادرند…

راستش را بخواهید قضیه‌ی بچه‌داری خیلی پیچیده‌تر از آن است که فکرش را می‌کردم. سختی‌های دوران بارداری بماند… سختی‌های تولد بچه بماند… سختی‌های روزهای اولی که یک نوزاد دلش برای بهشت تنگ شده و هی گریه می‌کند و هی گریه می‌کند و دخترِ تازه‌مادرشده نمی‌داند چه جوری باید این نوزاد لبویی‌اش را آرام کند بماند… عوض کردن پوشک بچه و دادنِ به‌موقع داروها که کلا (برای آینده) تأثیر زیادی در نخبه شدن یا نشدنش، ضعیف ماندن یا نماندنش دارد… پوشیدن لباسی که بچه نچاید و پهلوهایش سرما نزند… سرش هنگام خواب یک‌وری نیفتد… خدای نکرده ضربه‌ای به بخش نرم بالای سرش وارد نشود…

حالا این‌ها به کنار. کلا بچه‌ها آن پـُز سابقی که یک دختر، یک تازه‌عروس دارد، می‌شکنند. آن شکوه و تازگی زنان را یک‌باره تبدیل می‌کنند به کسی که (در نگاه عوام) باید یک گوشه بنشیند و بچه‌داری‌اش را بکند. دیگر خبری از ناز و اداهای سابق نیست. بچه گاهی روی بهترین لباست بالا می‌آورد! گاهی در رؤیایی‌ترین مراسم، که از مدت‌ها قبل برایش برنامه‌ریزی کرده‌ای، آن‌چنان عربده‌هایی می‌کشد که مجبوری هرچه زودتر مراسم را ترک کنی تا کمتر، از بقیه فحش بخوری!!!

از قدیم گفته‌اند: «تا گوساله گاو شود، دل صاحبش آب شود!» برای دیگران، بچه‌ی تو به چشم‌برهم‌زدنی بزرگ می‌شود، اما برای خودت حکایت ثانیه‌ها و دقیقه‌هایی‌ست که چشم از این فسقلی برنداشتی و به کوچکترین صدای ناله‌اش نگران شدی.

و باز از قدیم گفته‌اند: «بچه هر چه بزرگ‌تر شود، مشکلاتش هم با خودش بزرگ می‌شود» راست گفته‌اند! هی به خودت می‌گویی فردا، ماه دیگر، سال دیگر… و انتظار داری که این بچه آن‌قدر زود مستقل شود و روی پای خودش بایستد که تو بتوانی تمام کارهای عقب‌افتاده‌ات را که در تمام این سال‌ها به امیدِ استقلال فرزندت نتوانستی انجام بدهی، یک‌باره جبران کنی. اما دریغ! دریغ که هرگز آن روز نمی‌رسد!

بچه‌ها رؤیاهایی هستند که همیشه با تو می‌مانند؛ رؤیاهایی شیرین که:
زخم می‌زنند؛
آبرویت را می‌برند؛
نمی‌گذارند حتی چهار تا استکان و نعلبکیِ مانده توی سینک ظرفشویی را بشویی؛
نمی‌گذارند همایشی را که دلت برای از نزدیک دیدنِ مهمانش پر می‌زند، بروی؛
نمی‌گذارند در کلاسی که دلت می‌خواهد، ثبت‌نام کنی؛
و گیرم که ثبت‌نام کردی، نمی‌گذارند مشق شب همان کلاس را به‌موقع تحویل استاد بدهی…!

اگر هم بخواهی به همه‌ی این کارهایی که گفتم برسی، باید اندکی از نقش مادری‌ات کم بگذاری، یا اینکه باید وظیفه‌ی مادری‌ات را به دوش کسِ دیگری بیندازی؛ وگرنه نمی‌شود که هم مادر باشی و هم به همه‌ی کارها و برنامه‌ها و اهداف کوتاه و بلندمدتت برسی. رسیدن به همه‌ی این کارها مستلزمِ بودنِ کسی مثل همسر، مادر یا خواهر و همسایه‌ای‌ست که با آرامش خاطر، بخشی از وظیفه‌ی بچه‌داری‌ات را گردن بگیرد.

و گفتم این کودکان، رؤیاهای شیرین روزگارند. به خدا راست گفتم؛ که اگر در کنار همه‌ی این سختی‌ها شیرین نبودند، نمی‌شد و در عدالت خدا شک بزرگی به‌وجود می‌آمد. شیرین‌اند، چون ما مادرها دلمان برای این زحمات سنگینی که به دوشمان نهاده شده، حتی تنگ می‌شود. باور کنید!

ما مادرها حتی وقتی که بچه‌مان را جایی می‌سپریم (حتی اگر خیلی مطمئن باشیم) تا به کاری، همایشی، جلسه‌ای یا مهمانی بزرگی، بی دردسر برسیم، همان موقع هم دلمان می‌گیرد. سعی می‌کنیم خنده‌های از ته دلش را به‌یاد بیاوریم و خیال کنیم که حالا دارد بهترین لحظاتش را با بازی سپری می‌کند، وگرنه از غصه‌ی دوری‌اش همان وسط جلسه دق می‌کنیم و می‌میریم!

رؤیاهایی هستند که خدا به بعضی‌ها می‌دهد و به بعضی‌ها نه. و همین رؤیاها وقتِ بودنشان و وقتِ نبودنشان، چنان فکر و ذهن آدم را درگیر می‌کنند که گمان نکنم چیز دیگری جایگزین آن‌ها شود. با همین سختی‌هاست که «مادر» کلمه‌ای مقدس شده.

ماها مادرانمان را خیلی اذیت کرده‌ایم. با دیر برگشتن به خانه، نگرانشان کرده‌ایم. جلوی بقیه گاهی شرمنده‌شان کرده‌ایم و گاهی مانع ادامه‌ی تحصیلشان بوده‌ایم.

البته مادرهای ما در بچه‌داری، به‌مراتب کارهای دشوارتری داشتند، که به مدد تکنولوژی و زندگی مرفّهی که سوغات تمدن امروز است، ما دخترها که تازه مادر شده‌ایم، آن سختی‌ها را نمی‌فهمیم. حالا مای‌بِیبی هست و تخت‌خواب ننویی اتوماتیک و بازی‌هایی که آدم‌بزرگ‌ها را هم سرکار می‌گذارد، چه برسد به بچه‌ها!

اما رفقا! مادر شدن به من این را آموخت که بچه‌ها هیچ‌وقت نمی‌توانند بفهمند مادرانشان چه رنج‌هایی را متحمل شده و از چه خواسته‌هایی صرف نظر کرده‌اند. من گاهی در دفتر، برای فرزندم چیزهایی از این رنج عظیم، رنج «انسان» بودن و «مادر» بودن و «الگو» بودن را می‌نوشتم، اما باز هم آن چیزی را که خودم تجربه کرده‌ام، نتوانستم روی کاغذ بیاورم.

و بارها و بارها به دوستان و اطرافیانم گفته‌ام که روز تولد یک نفر، باید اول به مادرش هدیه بدهند، نه خودش. خودش که کاری نکرده. زحمتی نکشیده. سال روی سال آمدنِ عمرش هم که کار روزگار است. اما این مادران هستند که باید به هر مناسبتی و یا حتی بی هیچ مناسبتی ازشان تقدیر شود.

حالا که حوالی روز مادر هستیم، از مادرتان بپرسید به کدام خواسته‌اش با وجود شما هرگز نرسید. مطمئن باشید مادرتان از جواب دادن طفره می‌رود، چون این را خدا در ذات همه‌ی مادران کاشته است که زحماتشان را به رخ بچه‌ها نکشند…

اثبات وجود خدا موقع دیدن کارتون

در مقاله‌ی قبل گفته بودیم که تربیت دینی ظرافت‌هایی دارد. آشنایی با این ظرافت‌ها می‌تواند به والدین کمک کند. در این مقاله سعی می‌کنیم چند موقعیت حساس و کاربردی را بازسازی کنیم.

[ms 0]

تربیت برکت دارد

کارشناسان دینی می‌گویند اگر کودک ما تربیت دینی شده باشد، برکاتش، هم به خود او و هم به دیگران خواهد رسید. این بچه هیچ‌گاه احساس پوچی در زندگی‌اش نخواهد کرد و دچار بی‌هویتی که درد جامعه‌ی جوان امروز ماست نمی‌شود، چون بچه از همه جا که ناامید شود، باز هم می‌داند که خدا را دارد و تنها نیست. به قول استاد فلسفی که می‌گفتند: «انسانی که با خداست، هیچ‌گاه غریب و تنها نیست.»

برکت تربیت دینی کودک به والدینش نیز می‌رسد، چون در همان قرآنی که والدینش به او آموخته‌اند، یاد گرفته است که با احترام و مهربانی با آن‌ها صحبت کند، از احادیثی که از زبان والدینش شنیده، یاد گرفته است که «نیکی به پدر و مادر واجب است، حتی اگر مشرک باشند.»

دین را خاطره کنید

کارشناسان توصیه می‌کنند که آموزش ارزش‌های دینی را با خاطره‌های خوش همراه کنید. مثلا وقتی که می‌خواهید به فرزندتان هدیه بدهید، زمان اذان و نماز خواندن را انتخاب کنید. با این کار چون هدیه گرفتن کاری لذت‌بخش برای بچه است، بنابراین هر وقت که هدیه‌ای می‌گیرد، ناخودآگاه به یاد صدای اذان و نماز خواندن می‌افتد. خود من یادم هست همیشه وقتی با مادرم به زیارت امام‌زادگان می‌رفتم، در راه برگشت، مادرم برایم یک کادو می‌خرید. من هم به همه می‌گفتم چون رفتم زیارت، کادو گرفتم.

والدین باید موقعیت‌سنج باشند

بعضی بچه‌ها در تمام موقعیت‌ها از پدر و مادرشان سؤال می‌کنند، اما باید یادمان باشد که هنگام آشپزی، وقت بیرون رفتن از خانه، هنگام مرتب کردن اتاق‌ها و… اصلا زمان خوبی برای پاسخ به پرسش‌های اعتقادی فرزندمان نیست.

زمان و مکان باید مناسب باشد

یکی از راه‌کارهای تربیتی خوب و مناسب، انتخاب زمان و مکان مناسب برای آموزش، و هم‌چنین توجه به حالات روحی و روانی کودک است. هنگامی که کودک بهترین و شیرین‌ترین لحظات زندگی خود را می‌گذراند، بدون کم‌ترین مقاومت روانی، آموزش شما را خواهد پذیرفت.

موقعیت‌ها را چنگ بزنیم

برای تربیت دینی و آموزش برخی مفاهیم دینی، بهترین زمان، قرار گرفتن در موقعیت‌های خاص و انتقال مفاهیم در قالب آن موقعیت است. مثلا وقتی که بچه را به رستوران می‌برید یا هدیه‌ای به او می‌دهید و یا پدرش خودروی جدیدی می‌خرد، زمان بسیار خوبی برای آموزش تشکر از خداوند است. به بچه می‌گوییم: «بیا از خدا به‌خاطر این همه نعمت که به ما داده و ما رو خوشحال کرده، تشکر کنیم و بگیم «الحمد لله»».

یا مثلا زمانی که به کوه و جنگل و دریا می‌رویم، وقتی بچه با بزرگی و عظمت کوه یا دریا روبه‌رو می‌شود، همان جا، موقعیت خوبی برای آموزش قدرت و عظمت خداست. به فرزندمان می‌گوییم: «ببین عزیزم، این کوه چقدر قوی و بزرگه! می‌دونی چه کسی این کوه رو آفریده؟ آفرین عزیزم. خدا. پس ببین چقدر خدا بزرگ‌تر و قوی‌تره که تونسته کوه به این بزرگی رو به‌وجود بیاره. پس خدا از قوی‌ترین کسی که می‌شناسی هم قوی‌تره.»

یا وقتی که داریم با فرزندمان تلویزیون تماشا می‌کنیم و کارتون مورد علاقه‌ی او را می‌بینیم، زمان بسیار خوبی برای جواب به سؤال «چطوری خدا همه جا هست» می‌باشد. به فرزندمان می‌گوییم: «ببین این کارتون، هم تو خونه‌ی ما پخش می‌شه، هم تو خونه‌ی دوستات. اگه الان به یکی از دوستات زنگ بزنی، می‌بینی که الان اونا هم دارن همین برنامه رو تماشا می‌کنن. پس این کارتون، هم تو خونه‌ی ماست، هم تو خونه‌ی دوستات. خدا هم همه‌جا هست؛ هم پیش تو، هم پیش همه‌ی آدما.»

یک اثبات ساده، ولی شیرین

یک آزمایش ساده و شیرین هست، برای اثبات اینکه خدا همه‌جا هست، ولی ما او را نمی‌بینیم. بچه می‌پرسد: «اگه خدا همه‌جا هست، چرا نمی‌بینیمش؟». برای جواب به این سؤال، موقع خوردن صبحانه زمان بسیار خوبی است.
برای این کار دو تا لیوان چای و دو حبه قند می‌آوریم. جلوی چشم کودک، قندها را در لیوان حل می‌کنیم. همان‌جا از بچه می‌پرسیم:
– به‌نظر تو قندها توی لیوان چای هستن یا از اون بیرون اومدن؟
– من دیدم قندها رو توی لیوان انداختی، پس قندها تو لیوانن.
– تو قندها رو می‌بینی؟
– نه!
همان موقع به او می‌گوییم:
در حالی که قندها توی لیوان هستن، ولی ما اونا رو نمی‌بینیم. خدا هم همه‌جا هست، ولی ما او رو با چشممون نمی‌بینیم.

 

کباب حسینی (کباب چوبی)

[ms 0]

با یک غذای مقوی و فوق‌العاده آسان و راحت چطورید؟ این بار پیشنهاد سرآشپز را به صرف «کباب حسینی» یا همان «کباب چوبی» پذیرا باشید.  خوبی این غذا این است که زحمت درست کردن آتش و زغال را ندارد و بدون اینکه بوی دود و کباب راه بیفتد، آماده می‌شود. حتما از طعم خوشمزه و رنگ و لعاب این غذا لذت می‌برید. امتحانش کنید.

بهتر است وقتی گوشت تازه را می‌خرید، قبل از بسته‌بندی و فریز کردن، این غذا را بپزید، چون زودتر طبخ می‌شود. تهیه‌اش خیلی آسان و درعین‌حال بی‌زحمت است.

[ms 1]

مواد لازم:

گوشت بدون چربی/ به اندازه‌ی لازم (برای هر نفر، ۸ تکه‌ی کوچک)
پیاز بزرگ/ یک عدد
گوجه/ تقریبا نیم کیلو
ادویه/ نمک و فلفل و پودر سیر/ به مقدار کافی
رب گوجه و آبلیمو برای سس/ یک قاشق غذاخوری

[ms 2]

طرز تهیه:

ابتدا گوشت را به تکه‌های خیلی کوچک برش بزنید. خوب بشویید و بعد به ازای هر نفر، هشت تکه‌اش را کنار بگذارید و به‌سیخ بکشید. من اینجا برای هر نفر، سه سیخ در نظر گرفته‌ام. به دلخواه خودتان می‌توانید کمتر یا بیشترش کنید. پیاز را خرد کنید و ته ماهی‌تابه بچینید. بعد گوجه‌‌ها را حلقه‌حلقه برش بزنید و سیخ‌ها را روی گوجه‌ها بگذارید. بهتر است سیخ‌ها را کنار هم، ردیف بچینید و روی هم نگذارید. وقتی سیخ‌ها را چیدید، رویش را دوباره با گوجه‌های حلقه‌شده بپوشانید. حالا مقداری زردچوبه و فلفل و پودر سیر روی سیخ‌ها بپاشید. نمک را آخر کار، وقتی که گوشت‌ها پخته شد، اضافه کنید تا گوشت‌ها سفت نشوند. حالا ماهی‌تابه را روی اجاق گاز بگذارید و اجازه دهید تا گوشت‌ها با آب گوجه، بخارپز شوند. اگر در حین کار دیدید که آب گوجه‌ها تمام شده ولی گوشت‌ها نپخته، مقدار کمی آب به ماهی‌تابه اضافه کنید تا باز هم گوشت‌ها بپزند. تقریبا دوساعت‌ونیم بعد، گوشت‌ها پخته‌اند؛ یعنی وقتی با انگشت گوشت‌ها را می‌کشید، به‌راحتی کنده شوند. این نشانه‌ی پخته شدن کباب‌هاست. حالا نمک را اضافه کنید. در ظرفی دیگر مقدار کمی روغن بریزید و به آن یک قاشق غذاخوری، رب گوجه اضافه کنید. کمی هم آبلیمو و نمک و فلفل بریزید و هم بزنید. حالا سسِ درست‌شده را روی کباب‌ها بریزید.

[ms 3]
آنها را درون ظرف مناسبی کشیده و با جعفری خردشده و زیتون، تزیینش کنید. برنج را هم درون دیس بکشید و همراه با کباب چوبی یا همان کباب حسینی صرف کنید.

چطور بود؟ خوشمزه بود؟
نوش جان!

تحقیر زن در نظام آموزشی ما

[ms 0]

اسم «دانشکده‌ی علوم» از آن دسته نام‌هایی است که معنای وسیعی دارد. محل دانش‌اندوزی است، چون «دانشکده» است، و محل مباحثه در هر درسی، چون منتسب است به «علوم». ولی همین‌جا هم کسی نمی‌تواند راهنمایی‌مان کند. کسی از کلاس «خودشناسی» خبری ندارد…

به طبقه‌ی دوم که می‌رسیم، چند دانشجوی دختر و پسر بر روی سکویی نشسته‌اند و چای می‌نوشند. بعد از احوالپرسی، سراغ طبقه‌ی سوم، کلاس خودشناسی را می‌گیرم. همگی مبهوت نگاهم می‌کنند! علاوه بر اینکه گویا هیچ‌کدام محیط پیرامون خود را به‌درستی نمی‌شناسند و حتی نمی‌دانند که دانشکده، طبقه‌ی سومی هم دارد!

مسئله زمانی بغرنج می‌شود که یکی از همان دانشجوها می‌پرسد: «منظورتان از کلاس خودشناسی، فیزیولوژی است؟ یا مورفولوژی و اندام‌شناسی را می‌گویی؟» و من تازه می‌فهمم که این قصه سرِ دراز دارد…

جناب آقای دکتر «محمدجعفر غفرانی»، استاد دانشگاه و پژوهشگر علوم قرآنی است. بسیاری از دانشجویانِ سراسر کشور به‌واسطه‌ی حضور این استاد در دانشگاه‌های مختلف و سخنرانی پیرامون خانواده و ازدواج، با دیدگاه‌های ایشان آشنایی دارند. به بهانه‌ی برگزاری سلسله جلسات «خودشناسی» در دانشگاه تهران، خدمت استاد رسیدیم که متن پیشِ رو، حاصل دو جلسه گفتگوی چارقد با ایشان است.

***

ریشه‌ی بسیاری از معضلاتی که جوانان جامعه‌ی ما را دستخوش خود کرده، در مشکلاتی است که غالبا از سیستم آموزشی ما ناشی می‌شود؛ مشکلاتی که اگر به‌صورت ریشه‌ای با آنها برخورد نشود و حل نگردند، درمانِ جامعه سخت و شاید ناممکن می‌شود. البته ناگفته پیداست که مقصود از نظام آموزشی، تنها بخش تحصیلی نیست؛ یعنی این مجموعه‌ی آموزش، وسیع‌تر از آموزش‌وپرورش و همین‌طور تحصیلات تکمیلی است و شامل انواع روش‌های یاددهی، از جمله صداوسیما و اینترنت و حتی محیط‌هایی مثل مسجد می‌باشد.

خودشناسی

اولین و شاید مهم‌ترین نقص، فقدان خودشناسی است. مهم‌ترین معضل نظام آموزشی ما، که غربی‌ها از راه ترجمه‌ی نوع تحصیلشان به ما تحمیل کردند، این است که ما خود را نمی‌شناسیم. ویژگی‌های یک دختر یا پسر را نمی‌دانیم. حتی در حوزه‌های علمیه هم جزو برنامه‌های درسی‌شان خودشناسی وجود ندارد. مگر اینکه کسی به‌صورت موردی به آن بپردازد.

وقتی خود را نشناسیم، قیمت خود را هم نمی‌دانیم؛ قداست، نقش و شأن خود را نمی‌فهمیم. وقتی نقشمان را ندانیم، وظیفه‌مان را هم نمی‌فهمیم؛ خطرات را هم درک نمی‌کنیم. با یک مثال عرض می‌کنم: من الآن برای گوشی‌ام شارژر بخواهم، اولین چیزی که از من پرسیده می‌شود این است که گوشی شما چه مدلی است. حالا فرض کنید من بهترین نوع شارژر را هم تهیه کردم، اما اگر به گوشی من نخورد چکار باید بکنم؟

در مقوله‌ی ازدواج هم همین‌طور است. همه‌ی پدرها و مادرها و جوان‌ها دنبال بهترین‌ها هستند، بدون اینکه خودشان را شناخته باشند. دنبال این هستند که طرف را بشناسند. بعد اگر بهترین را هم پیدا کنند، مثل شارژر گوشی، می‌بینند به درد آنها نمی‌خورد، چون خود را نشناخته‌اند.

من اگر خودشناسی داشته باشم:
– دلیل ازدواجم را می‌فهمم؛
– می‌دانم چکار باید بکنم؛
– چرا اصلا باید ازدواج کنم؛
– و قبل و بعد از ازدواج چطور باید زندگی کنم.
خیلی‌ها می‌گویند «خودم می‌فهمم، شما نیاز نیست به من بگویید»، درحالی‌که خیلی از این‌ها تکلیفشان اصلا مشخص نیست. تکلیفشان با خودشان هم معلوم نیست.

وقتی خودشناسی نباشد، نقش‌ها و جایگاه‌ها در جامعه عوض می‌شود. آن وقت است که می‌بینیم امروز در شماره‌گذاری ماشین‌ها در نیروی انتظامی -که محلی غالبا مردانه است- اغلب زن‌ها مشغولند! اما برای سونوگرافی اکثرا آقایان حاذقند. یا مثلا در همایش‌ها، عکاس‌ها وفیلمبردارهای زن حضور دارند، اما برای عکاسی و آتلیه‌ی عروسی، به‌ندرت می‌توان جایی را یافت که همه‌ی مراحل تصویربرداری و بعد از آن را زنان انجام دهند.

واژه‌شناسی

اشکال دوم، بحث واژه‌شناسی است. ما معنای واژه‌ها را نمی‌دانیم. مثلا اگر از شما بپرسم که «شما فکر می‌کنید خانه‌ی من کجای تهران باشد؟» چه جوابی می‌دهید؟ شما هرگونه پاسخی ممکن است بدهید، اما یقینا جوابتان غلط است، چون شما «حدس» زدید من کجا زندگی می‌کنم، نه اینکه «فکر» کنید. و این یعنی ما معنای واژه‌هایی مثل حدس زدن، گمان کردن و فکر کردن را نمی‌دانیم. این معنای همان آیه است که می‌فرماید «یـُحَـرّفـُونَ الکــَلِم».

مثلا می‌دانیم «حُبّ الوَطَنِ مِنَ الإیمانِ»، اما آیا مقصود از وطن، مرز سیاسی است؟ یعنی قراردادهای سیاسی بین کشورها نیاز به محبت ما دارد و آن محبت هم جزیی از ایمان است؟ متأسفانه این واژه‌ها برایمان درست ترجمه نشده‌اند.

مثلا در همین قرآن واژه‌هایی وجود دارند که در فارسی برای ما درست معلوم نشده‌اند. ما برای لفظ «گناه» واژه‌های مختلفی در عربی داریم؛ «ذنب و اثم و خطا» و می‌دانیم خدا «غافر الذنب» است، اما کسی به ما نگفته است خدا غافر «معصیت» که نیست. کسی تفاوت این‌ها را برایمان تبیین نکرده که خدا گناه از روی عداوت و پافشاری و لجبازی را نمی‌بخشد.
[ms 1]

تفکر و تعقل

سومین ایراد این است که تفکر، تعقل، تدبر و شعور مقوله‌هایی هستند که به حد کافی به آنها توجه نمی‌شود. مردم ظن و گمان را تفکر فرض می‌کنند و این درست نیست. حتی ظهور حضرت ولیّ عصر (عج)، تا حدّ نصاب عقلانیت جامعه‌ی جهانی به حد کافی نرسد، تحقق پیدا نمی‌کند. این حد نصاب عقلانیت یعنی هر کس خودش را و تکالیفش را بفهمد.

متأسفانه ما تعریفی برای تفکر و فهمیدن نداریم. می‌پرسیم شما شعور دارید؟ می‌گوید بله. می‌گوییم خب این شعور چیست که دارید؟ نمی‌تواند توضیح بدهد. همین است که وقتی می‌رود خواستگاری، از او مدرک تحصیلی می‌خواهند. چون معیاری برای فهم و شعور تعریف نکرده‌ایم، ناگزیریم که به مدارک دانشگاهی اکتفا کنیم.

پای صحبت‌های یک سخنران خوب، مثلا استاد الهی قمشه‌ای می‌نشیند. بسیار هم لذت می‌برد. اما اگر از او بپرسید استاد چه گفتند؟ می‌گوید: «خیلی عالی حرف می‌زد. نمی‌توانم توضیح بدهم. باید خودتان بودید و گوش می‌دادید». و این، نشان می‌دهد که ما نمی‌توانیم مطالب را انتقال دهیم، چون نفهمیدیم. برای همین، حرف‌ها بر ما اثر نمی‌گذارد.

شأن زن

چهارمین مشکل این است که از شأن و قداست و کرامت زن، یک کلمه هم در سیستم آموزشی ما حرفی گفته نمی‌شود. از اول ابتدایی تا انتها همیشه می‌گویند «زنان و مردان با هم فرقی ندارند. همه انسانیم و مساوی». اما کودک این را به‌وضوح می‌بیند که پدر و مادرش دو انسان متفاوتند و ما فقط به او می‌گوییم که این‌ها فقط ظاهرشان فرق می‌کند. بدنشان متفاوت است. همین! درصورتی‌که این‌ها اصلا قابل مقایسه نیستند.

ببینید. حتی بین معصومان (علیهم السلام) هم حضرت زهرا (س) در قله‌ی کمالند و بالاتر از ایشان شأنی نیست. به فرموده‌ی پیغمبر، مادر پدرشان (أمّ أبیها) هستند. در قرآن هم شأن و منزلت زن و مرد فرق دارد، بنابراین، نقش و تکلیف و حقوقشان هم متفاوت است.

پیامبر اکرم (ص) هم بخواهد طواف کند، باید مثل یک زن، به نام «هاجر» سعیِ صفا کند. سعیِ یک زن، بر هر مسلمانی واجب است که آن را تکرار کند. در فقه شیعه، هجر اسماعیل جزیی از طواف است؛ یعنی شما علاوه بر کعبه، دور قبر هاجر هم باید طواف کنید. یک زن چه مقامی دارد که اگر به او توجه نکنیم، حج باطل می‌شود؟ زن چه مقامی دارد که مرد باید طواف نساء هم بکند تا حجّش به کمال برسد؟

«نساء» که حتی یک سوره هم در قرآن به  این نام هست، معنای واقعی واژه‌ی «زن» است. برخی جسارت می‌کنند و می‌گویند از ریشه‌ی «نسی» می‌آید، یعنی موجودی که موجب نسیان و فراموشی انسان می‌شود، درحالی‌که این واژه از «انس» می‌آید و به معنای واقعیِ زن -که همانا مونس بودن است- اشاره دارد.

این ایراد نظام آموزشی ماست که با این شیوه زن را تحقیر کرده است. دخترها آرزو دارند کاش مرد می‌شدند، چون دخترها یک‌بار هم در یک کتاب درسی نخوانده‌اند که شش سال زودتر از یک پسر عاقل می‌شوند. چقدر کرامت داشت اگر این‌ها گفته می‌شد.

دشمن‌شناسی

مورد دیگر اینکه دنیا، دارِ تزاحم است. همه ضد هم‌اند. بسیاری از این مزاحمت‌ها و اصطکاک‌ها دشمنی است، اما دشمن به ما شناسانده نمی‌شود. دشمن‌شناسی ما ناقص است. در رسانه‌ها فقط لفظ دشمن گفته می‌شود، اما تعریف نمی‌شود، بنابراین ما مصداقش را نمی‌دانیم.

بزرگان ما قبلا این حرف‌ها را به ما زده‌اند. در «کلیله و دمنه» به ما گفته‌اند که گرگی برای خوردن بچه‌های بزی آمد و بچه‌ها -شنگول و منگول و حبه‌ی انگور- گفتند دست تو شبیه مادر ما نیست. رفت و دستش را آرد زد و آمد و فریبشان داد. این را به ما می‌گفتند که بدانیم تنها با یک تغییر ظاهری فریب نخوریم.

قدیمی‌ها می‌گفتند کسی که زیاد بخندد و بخنداند، ضَحّاک (از ریشه‌ی ضحک) است. مار روی دوشش دارد و خوراک این مارها مغز جوان‌هاست. این، کنایه از همین رسانه‌های امروزی‌ست. آن زمان با آن زبان با ما حرف می‌زدند. آن زمان رسانه نبود، اما مزوّرین جور دیگری مردم را فریب می‌دادند و امروز هم رسانه‌ها با لهو و ملعبه، مغز جوان‌ها را هدف گرفته‌اند. از میکروب به‌عنوان دشمن تَن‌مان صحبت می‌کنند، اما از دشمن روح و فکر و اعتقاداتمان چیزی گفته نمی‌شود و اینکه حتی بدانیم دشمن‌ترین دشمنان، نفس خودمان است.

راه حل جبران تمامی این کمبودها و کاستی‌ها، مطالعه‌ی مستمر، خودشناسی، دین‌باوری، قرآن‌محوری و دشمن‌شناسی است که امیدواریم خداوند همه‌ی ما را در این مسیر موفق بدارد.

فرق من با خانواده‌ام!

[ms 0]

دبیرستان که بودم، همیشه با خودم فکر می‌کردم چرا بعضی خانواده‌های مذهبی با فرزندانشان مشکل دارند؟ چطور می‌شود که بچه‌ها از اعتقادات پدر و مادرشان ایراد می‌گیرند؟ چرا والدین، خودشان را در تربیت فرزندانشان عاجز می‌بینند؟

کمی که بزرگتر شدم، دیدم مادرهای مذهبی نگرانند از اینکه اگر دخترانشان بزرگ شوند و دانشگاه بروند و وارد اجتماع شوند، می‌توانند دین و مذهبشان را حفظ کنند یا نه. یا اگر از نظر اعتقادی با دوستانشان فرق کنند، کدام یک، روی هم تأثیر می‌گذارند؟

دانشگاه که رفتم، دیدم جامعه‌شناسان و روان‌شناسان از اصطلاحی به نام «شکاف بین نسل‌ها»، تفاوت‌های اعتقادی والدین و فرزندان صحبت می‌کنند. همه‌ی صحبت‌ها را گوش می‌دادم و به آنها فکر می‌کردم اما نه جدی، تا اینکه خودم ازدواج کردم و بچه‌دار شدم. حالا دیگر آن سؤال‌ها برایم دغدغه‌های ذهنی بود که هر روز بهشان فکر می‌کردم و هزارویک مجله و کتاب و سایت و مصاحبه را می‌خواندم تا جوابشان را پیدا کنم.

بعضی کارشناسان می‌گویند اگر والدین اعتقاداتشان را باور داشته باشند و به آنها عمل کنند، بچه ناخودآگاه در جریان تربیت دینی قرار می‌گیرد. بچه باید نماز خواندن و قرآن خواندن والدینش را ببیند، نه فقط از آنها بشنود. به قول معروف: «شنیدن کی بود مانند دیدن؟»

عده‌ای دیگر می‌گویند از ۳ سالگی که سؤال‌های اعتقادی بچه شروع می‌شود، تربیت دینی بچه هم به معنی واقعی آن آغاز می‌شود. باورم نمی‌شود که بچه‌ی ۳ساله توی ذهنش سؤال‌های فلسفی داشته باشد! سؤال‌هایی مثل: خدا چیه؟ خونه‌ش کجاست؟ خدا چه شکلیه؟ و…
یکی از جواب‌ها خیلی برایم جالب و دلنشین بود. در جواب سؤال «خدا کجاست» باید به بچه بگوییم: «خدا توی قلب ماست؛ مثل تو که توی قلب منی». با این جواب، بچه دیگر برای خدا خانه‌ای در قلبش تصور نمی‌کند، بلکه به خوبی به این درک می‌رسد که من در قلب مادرم هستم، یعنی مادرم من را دوست دارد. پس خدا هم که در قلب من است، یعنی من خدا را دوست دارم.

عده‌ای دیگر از کارشناسان معتقدند بچه‌ها برای یاد گرفتن هر چیزی که والدین می‌خواهند، به الگو احتیاج دارند؛ درست مثل مواقعی که مادر هنگام نماز خواندن، چادر سرش می‌کند و دختر کوچکش هم چیزی را به‌عنوان چادر روی سرش می‌اندازد. همین‌جا نوری در دلم روشن می‌شود. وقتی که دختر کوچکم از همین الآن (که ۴ سالش است) می‌بیند که من با چادر ییرون می‌روم، مهمان که می‌آید خودم را می‌پوشانم، پس من الگوی خوبی برای او در حفظ حجاب می‌توانم باشم. وقتی که دقیق‌تر فکر می‌کنم، می‌بینم نه تنها در امر حجاب، بلکه در همه‌ی زمینه‌ها پدر و مادرها اگر الگوی خوبی باشند، دیگر نباید نگران تربیت فرزندانشان باشند. پس والدین محترم، به‌ویژه مادران جوان، از همین الآن که کودکتان ۳-۴ ساله است، باید تربیت دینی آنها را شروع کنید.

کارشناسان می‌گویند در هر سنی باید با ادبیات و زبان خاص کودک در همان سن صحبت کرد و به سؤالاتش پاسخ داد؛ یعنی جمله‌سازی‌ها باید مثل جمله‌سازی کودک باشد! اینکه بچه‌ها کلمات و جمله‌های بزرگ‌ترها را تکرار می‌کنند، دلیل بر فهمیدن جواب سؤالاتشان نیست، بلکه فقط تکرار طوطی‌وار جملات بزرگترهاست، چون بچه در هر سنی درکی مطابق با همان موقعیت دارد.

از اهل دلی شنیدم که می‌گفت: «درد امروز جامعه‌ی دینی ما این است که آدمِ دین‌دان زیاد داریم، اما آدمِ دین‌دار خیلی کم. اگر می‌خواهیم بچه‌های مذهبی تحویل جامعه بدهیم، باید بینش خودمان و فرزندمان را به دین‌داری تغییر بدهیم.»

به دوستان خوبم پیشنهاد می‌کنم کتاب‌هایی با عنوان «تربیت دینی کودک» از نویسنده‌های مختلف مطالعه کنند. هم‌چنین می‌توانند از صحبت‌های خانم «دکتر سلیمانی» در برنامه‌ی روشنا از شبکه‌ی جام‌جم، روزهای سه‌شنبه ساعت ۳ بعدازظهر که در همین زمینه است، استفاده کنند.

 

دوستان خوبم، اگر می‌خواهید بدانید تغییر بینش یعنی چه و از کجا باید شروع کنیم، مطالب بعدی را از همین قلم دنبال کنید.

 

مادری و حل مسئله

[ms 0]

مگر مادرها چکار می‌کنند؟ هر روز که از خواب بیدار می‌شوند، دست و روی بچه را می‌شویند، پوشکش را عوض می‌کنند، می‌خوابانندش، با او بازی می‌کنند، بهش شیر می‌دهند و این می‌شود کل زندگی‌شان! یک‌سری کارهای روزمره که هر روز و هر روز باید انجام دهند.

سؤال این است که مادرها در این فرآیند روزمره چقدر فکر می‌کنند؟ مگر شیر دادن و پوشک عوض کردن و بازی کردن، فکر کردن می‌خواهد؟ برای اینکه بتوانیم به این سؤال جواب دهیم، اول باید ببینیم فکر کردن یعنی چه؟
بعضی‌ها (مثل دیویی) فکر کردن را نقشۀ عمل یا Plan of action تعریف می‌کنند. آنها می‌گویند ما در زندگی با مسائلی مواجه می‌شویم که باید قادر باشیم آنها را حل کنیم و آن نقشه‌ای که به ما کمک می‌کند بتوانیم مسئله را حل کنیم و به عمل برسیم، تفکر است. یعنی توانایی حل مسئله، مهارتی است که با تفکر به‌دست می‌آید و شاید بتوان گفت حل مسئله، همان تفکر است. با این تعریف از تفکر، مادرها در طول روز چقدر فکر می‌کنند؟

بچه‌ها در روز کارهای زیادی انجام می‌دهند که بعضی‌هایشان مورد تأیید مادرها هست و بعضی‌هایشان نه. اما نحوۀ برخورد هر مادر با کارهایی که مورد تأییدش نیست، فرق می‌کند. اولین و ساده‌ترین راه حل این است که جلوی انجام عمل بچه گرفته شود، که بیشتر مادرها هم همین کار را انجام می‌دهند. مثلا آشغال را از دهان بچه درمی‌آورند، چاقو و یا هر وسیله‌ای که برای بچه خطری ایجاد می‌کند، از او می‌گیرند، یا بچه را از محل خطر دور می‌کنند.

امی و تامس هریس در کتاب «ماندن در وضعیت آخر» دربارۀ اثرات ناگوار امر و نهی کردن به کودک و تأثیر طولانی‌مدتی که تا آخر عمر گریبان‌گیر انسان می‌شود، بحث مفصلی دارند. آنها تأکید می‌کنند که این امر و نهی کردن می‌تواند شخصیت کودک را در بزرگسالی بسازد و او را تبدیل به فردی ترسو کند که توانایی تصمیم‌گیری ندارد.

بدین ترتیب همان‌طور که گفتیم، بیشتر مادرها ساده‌ترین راه، یعنی امر و نهی کردن را انتخاب می‌کنند. اما بعضی مادران هستند که به‌جای امر و نهی کردن، دنبال راه حل‌هایی می‌گردند که وضعیت خطر را برای کودک از بین ببرند. آنها گاهی با عوض کردن موقعیت، این وضعیت را تبدیل به وضعیت دیگری می‌کنند و گاهی با جایگزین کردن، آن را تغییر می‌دهند. این مادرها برای این کار مجبور به فکر کردنند.

جلوگیری از انجام عمل کودک، نیاز به توانایی خاصی ندارد، اما تبدیل موقعیت نامطلوب به موقعیت مطلوب، فکر کردن می‌خواهد. مثلا اگر بچه‌ای با لیوان روی زمین آب می‌ریزد، مادر می‌تواند راحت‌ترین کار را انجام دهد، یعنی لیوان را از بچه بگیرد. همین‌طور می‌تواند فکر کند و یک راه حل خلاقانه برای تغییر موقعیت انتخاب کند. مثلا یک لیوان دیگر بیاورد تا کودک آب را از این لیوان به لیوان دیگر منتقل کند، یا آب را خالی کند و یک شیء دیگر که آسیبی به فرش نمی‌رساند، توی لیوان بریزد.

بچه‌ها همیشه دنبال بازی کردنند. برای آنها هر چیزی بازی محسوب می‌شود. اگر بازی را از آنها بگیریم، آنها را از چیز مهمی محروم کرده‌ایم، اما اگر قواعد بازی را عوض کنیم، بچه از بازی جدید لذت خواهد برد. البته این کار نیاز به خلاقیت بالا دارد. مادر باید بتواند از زاویۀ دیگری به وضعیت پیش رویش نگاه کرده و سعی کند در ذهن خود راه حل‌های مختلف را برای تغییر آن موقعیت امتحان کند.

مادر باید بتواند به راه حل‌های جدیدی برسد که کودک خود را اقناع کند. از آنجا که این راه حل‌ها در هر مورد، وضعیتی ویژه و خاص و تکرارناپذیر است، احتیاج به خلاقیت بالایی دارد. در این موقعیت‌ها مادر باید سعی کند موقعیت را با دیدی متفاوت بنگرد و انواع راه حل‌ها را امتحان کند. گاهی برای بچه یک موقعیت ممکن است چندبار تکرار شود و مادر مجبور باشد هر بار، راه حلی متفاوت با دفعۀ قبل پیش پای کودک و موقعیت تکراری بگذارد، پس باید بتواند مسائل را به‌خوبی ببیند و در ذهن خود دنبال راه‌های متفاوت بگردد.

مادرهایی که هر روز در مقابل هزاران موقعیت این‌چنینی قرار می‌گیرند و در مقابل این موقعیت‌ها، برای پیدا کردن راه حل فکر می‌کنند، شاید از بسیاری از دانشجویان و اساتید دانشگاه، بیشتر فکر کنند. همیشه دنبال راه حل جدید بودن، نه‌تنها تمرینی ذهنی است، بلکه کودک را از امر و نهی کردن‌های مکرر راحت می‌کند و تربیت صحیح‌تری را موجب می‌شود.

حالا باز برمی‌گردیم به سؤال اول. مگر مادرها در روز چکار می‌کنند؟ مادرهایی که همۀ موقعیت‌ها را برای بچه تبدیل به بازی می‌کنند، مادرهایی‌اند که فکر می‌کنند. آنها هر روز مجبورند به راه حل‌های جدید برسند و شاید خیلی بیشتر از همۀ ما فکر می‌کنند…

مهمان چارقد به‌صرف پلوی هفت‌رنگ

[ms 0]

حتما برای شما هم پیش آمده که دلتان پلوی ساده نمی‌خواسته و از طرفی هم فرصت کافی برای طبخ خورشت  ندارید. حتی ممکن است وسایل اولیه‌ی پختن آبگوشت را هم نداشته‌اید. این جور وقت‌ها، بهترین گزینه برای طبخ یک غذای خوشمزه و درعین‌حال مقوی، پلوی مخلوط است. فعلا پیشنهاد سرآشپز، پلوی هفت‌رنگ است که خیلی هم خوشمزه‌ست! پذیرا باشید.

[ms 1]

لطفا موادش را آماده کنید:

سینه‌ی مرغ پخته‌شده/ نصف سینه
برنج/ ۴ پیمانه
کشمش پلویی/ ۲ پیمانه
عدس پخته‌شده/ ۲ پیمانه
سیب‌زمینی نگینی خرد‌شده/ یک پیمانه
پیازداغ/ به میزان لازم
روغن/ به مقدار کافی
ادویه/ نمک، فلفل، زردچوبه، دارچین، زعفران/ به میزان لازم

[ms 2]

طرز تهیه:

یک قابلمه‌ که ظرفیت پختن ۴ پیمانه برنج را دارد، تا نیمه از آب پر کنید. بگذارید روی اجاق و منتظر باشید آبش به‌جوش بیاید. اما بیکار نمانید و در این فاصله، ماهی‌تابه را بردارید و کمی روغن درونش بریزید. داغ که شد، سیب‌زمینی‌ها را که ریز ریز خرد کرده‌اید، داخلش سرخ کنید. وقتی خوب سرخ شد، پیازداغ‌ها را که از قبل سرخ کرده بودید، به آن اضافه کنید و مخلوطش کنید. حالا نوبت سینه‌ی مرغِ پخته‌شده است. آن را ریش‌ریش کنید و به مواد داخل ماهی‌تابه اضافه کنید. عدس‌ها را هم که قبلا با آب پخته بودید، به مواد درون ماهی‌تابه اضافه کنید. مرتب هم بزنید تا خوب مخلوط شود.

اکنون کشمش هم لازم داریم. آنها را هم درون ماهی‌تابه بریزید. هم قیافه‌اش خوشگل می‌شود و هم طعم غذا را خوشمزه می‌کند. نگران نباشید؛ غذای شما خیلی شیرین نمی‌شود.

ادویه‌ها را فراموش نکنید! آنها سهم زیادی در معطر کردن و خوشگل‌تر شدن ظاهر غذا دارند. مقدار کمی نمک، مقداری زردچوبه و مقداری هم دارچین روی آنها بریزید. حیف است که زعفران نریزیم. بهتر است مقدار خیلی کمی از زعفران را با مقداری آب داغ، در فنجان حل کنید و بعد به غذا اضافه کنید.

الآن بوی مطبوع غذا را حس می‌کنید؟ بسیار خب؛ پس ادامه دهید.

اگر آب درون قابلمه جوش آمده، باید برنج‌ها را که از قبل درون ظرفی پر از آب، خیس کرده‌ایم، داخل آن بریزیم. مقداری نمک هم به‌اندازه‌ی دو تا قاشق غذاخوری درون آب بریزید. وقتی برنج‌ها نرم و پخته شد، آنها را داخل سبد خالی می‌کنیم تا آبش خارج شود. مقداری روغن ته قابلمه می‌ریزیم تا داغ شود. کمی نمک و زردچوبه هم اگر اضافه کنیم، ان‌شاءالله ته‌دیگ‌های خوشمزه‌تری خواهیم داشت. بعد دو عدد سیب‌زمینی متوسط را پوست کنده و حلقه‌حلقه برش می‌زنیم و ته قابلمه می‌گذاریم. حالا یک ردیف برنج روی آنها می‌ریزیم و یک ردیف هم از مواد مخلوط درون ماهی‌تابه را به آن اضافه می‌کنیم. این کار را آن‌قدر تکرار می‌کنیم تا برنج و مواد افزودنی‌مان تمام شود.

درب قابلمه را می‌بندیم و شعله‌ی اجاق را کم می‌کنیم تا پلوی هفت‌رنگ ما آرام‌آرام دم بکشد. راستی، دیگر مثل قدیم‌ها لازم نیست پارچه‌ای را به دور در قابلمه بپیچانیم تا دم بکشد. همان در را معمولی هم بگذاریم، باز هم برنج‌مان به‌خوبی برنج‌های قدیمی، دم خواهد کشید. حدودا نیم‌ساعت بعد، تقریبا پلو دم کشیده و آماده برای کشیدن است.

[ms 3]

من پلوها را درون دیس کشیدم و رویش را با ته‌دیگ‌های سیب‌زمینی تزیین کردم. همراه غذا هم اگر سالاد کاهو یا ماست و نعنا داشته باشیم، خیلی عالی می‌شود.

خسته نباشید…

آسان بود؟ خوشمزه بود؟ دوست داشتید؟ نوش جان… بفرمایید!

آیا مادر دانشجو گناه‌کار است؟!

[ms 0]

جمعه، از شهر کتاب برایت یک دفترچه خریدم که همیشه همراهم باشد و هر وقت خواستم، برایت بنویسم. شاید تولد هجده سالگی‌ات، نوشته‌هایم را بهت دادم. هجده‌سالگی سن خوبی است. آدم خیلی چیزها را می‌فهمد، ولی هنوز آن‌قدر غرق زندگی نشده که ترجیح دهد خودش را به نفهمیدن بزند…

اولین‌بار شنبه برایت نوشتم، در کتابخانه‌ی دانشکده، بعد از کلاس دکتر آزاد. وقت نکردم فصلی را که باید، از کتاب بخوانم و تمام کلاس ساکت بودم و به بحث‌های دیگران گوش می‌دادم. حس تلخی است که کارهایت را نکرده باشی… که کار عقب‌مانده داشته باشی…
بعد از کلاس رفتم کتابخانه پشت میز نشستم و تصمیم گرفتم از خیر این سه فصل عقب‌مانده بگذرم و همراه کلاس پیش بروم.

کتاب‌هایم را گذاشتم روی میز و دفترچه‌ی تو را درآوردم. برایت نوشتم که دیروز چند قدمی راه رفتی با جوراب‌های آبی کم‌رنگت. و تو چه می‌فهمی که چه لذتی همه‌ی وجود من را فرا می‌گیرد، وقتی به پاهای کوچک تو فکر می‌کنم که آرام‌آرام بلند می‌شدند و بر زمین می‌نشستند… نمی‌فهمی، تا وقتی قدم برداشتن فرزندت را ببینی؛ همان‌که روزی حتی با سونوگرافی هم دیده نمی‌شد… «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا»

بعد نشستم به درس خواندن. وقتی بعد از کلاس دانشکده می‌مانم برای درس خواندن، عذاب وجدان می‌گیرم. دوست ندارم از آن مادرهایی باشم که فرزندی را به دنیا می‌آورند و می‌گذارندش پیش مادرشان و به کارهای خودشان می‌رسند. دوست دارم لحظه‌لحظه‌ی زندگی و رشدت را حس کنم و ببینم. دوست دارم اولین کسی باشم که می‌فهمد این حرکت را تابه‌حال انجام نمی‌دادی و امروز انجام می‌دهی. دوست دارم خودم برایت حریره‌بادام درست کنم، فرنی بپزم و قاشق‌قاشق دهانت بگذارم…

ولی می‌دانی، چیزی هست که تازگی‌ها فهمیده‌ام. تازگی‌ها فهمیده‌ام که روزها وقتی می‌خواهم ظرف بشویم، لباس‌ها را جابه‌جا کنم، خانه را تمیز کنم، غذا بپزم و تو را می‌گذارم روی تشکت و تو نگاهم می‌کنی و من بلندبلند حرف می‌زنم تا حوصله‌ات سر نرود یا حتی غرق کارهایم می‌شوم و یکهو می‌بینم که خوابت برده یا تو هم گرمِ کشف سوراخ گوش عروسکت هستی یا داری پای مرغ پلاستیکی‌ات را گاز می‌زنی، عذاب وجدان نمی‌گیرم. انگار این کارها بخشی از هویت زنانه‌ام است. کارهایی است که باید انجام دهم و این‌طور نیست که نشستن و بازی کردن با تو بر آنها اولویت داشته باشد. مادری و همسری و خانه‌داری در عرض هم هستند انگار، ولی به محض اینکه کارهای خانه تمام می‌شود و می‌خواهم بنشینم کنارت و کتاب‌هایم را باز کنم، احساس مسئولیت می‌کنم که به هر لبخندت جواب دهم… که به هر صدایی که درمی‌آوری، واکنش نشان دهم. اگر خسته شدی، حتما کتاب‌هایم را ببندم و در آغوشت بگیرم…

انگار کتاب‌خواندنم خیانت است به تو و آینده‌ات، انگار یک مادر کامل نیستم اگر غرق کتاب‌خواندن شوم و کودکِ معصومم آن‌قدر نگاهم کند تا خوابش ببرد. ولی اگر غرق ظرف شستن باشم و تو آن‌قدر نگاهم کنی تا خوابت ببرد، عذاب وجدان نمی‌گیرم.

[ms 2]

متوجه می‌شوی چه می‌گویم عزیز؟ گاهی فکر می‌کنم مگر زن‌های قدیم که درس نمی‌خواندند و کار نمی‌کردند و نمی‌دانستند پشت در خانه‌شان چه خبر است و هر کدام تا می‌توانستند فرزند می‌آوردند، چه کاری بیشتر از من برای فرزندشان می‌کردند؟

زنی در حالِ پختن نان بود و کودکش در حوض وسط خانه خفه می‌شد. حال تصور کن زنَک بیچاره در حال تحلیلِ داده‌های پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشدش باشد و فرزندش از روی مبل زمین بخورد و سرش زخم شود… فکر می‌کنم گناه اولی در فرهنگ ما قابل بخشش‌تر است!

همیشه یک مادر خانه‌دار، مادر مقدس‌تری است، ولی راستش را بخواهی من فکر می‌کنم درس خواندن و اجتماعی بودن و کارکردنم برای مادر خوبی بودنم ضروری است؛ برای اینکه تو را و دغدغه‌هایت را در جامعه‌ی امروز بهتر بفهمم؛ برای اینکه فردا و فرداها تو احساس کنی می‌توانی با من حرف بزنی؛ می‌توانی با من مشورت کنی؛ احساس کنی که من می‌فهمم زمانه چطور است و برای اینکه خودم اعتمادبه‌نفس هم‌صحبتی با جوانی و نوجوانی تو را داشته باشم و خودم از خودم احساس رضایت کنم… این‌ها را می‌دانم و باور دارم، ولی تعادل برقرار کردن بین حس مادری و احساس مسئولیت در قبال تکالیف اجتماعی، کار راحتی نیست؛ اینکه هیچ‌کدام را به نفع دیگری ناتمام نگذاری.

می‌دانی، از اینکه دانشجویی باشم که بی‌جهت جای کس دیگری را گرفته هم بیزارم. از اینکه بودنم و نشستنم روی این صندلی هیچ فایده‌ای نداشته باشد جز اینکه بگویند زنان، فلان‌درصد از کرسی‌های تحصیلات تکمیلی را به خودشان اختصاص داده‌اند… همه‌ی این‌ها را گفتم، ولی آخر شب که می‌شود و تو می‌خوابی و من نگاهت می‌کنم و هی فکر می‌کنم یعنی فرشته‌های خدا می‌توانند از تو زیباتر باشند، چیزی در وجودم می‌پیچد که هوس می‌کنم صورتم را به صورتت نزدیک کنم و زیر گوشت زمزمه کنم: «تو از همه‌چیز مهم‌تری؛ از همه چیز…»

 

مهمان چارقد به صرف رولت حلواارده

[ms 0]

بهار با آن هوای دل‌چسب و خنک صبحگاهی‌اش و آن عصرهای مطبوع و بارانی‌اش، جان می‌دهد برای پیاده‌روی و نفس کشیدن در هوای تازه. اصلا بهار روزهایش جنب و جوش می‌خواهد و لبخند، و این جنب و جوش و لبخند، انرژی! مثلا همین رولت حلوایی خوشمزه؛ بعد از یک پیاده‌روی صبحگاهی با شیر، یا در یک دور هم نشستنِ عصرگاهی کنار باغچه یا گلدان‌های توی ایوان خوردنش با چای چقدر لذت دارد. بفرمایید.

[ms 1]

مواد لازم برای خمیر:
آرد به مقدار کافی (حدود دو لیوان)، روغن مایع یک لیوان، کره مارگارین ۲۵۰ گرم، ماست یک لیوان، بکینگ پودر یک قاشق غذاخوری.

مواد لازم برای مغز رولت:
حلواارده یک لیوان، شکر یک لیوان، مغز گردو یک لیوان، رومال خمیر، تخم مرغ یک عدد، آب و روغن مایع کمی

[ms 2]

ابتدا ماست، مارگارین و روغن مایع را در یک ظرف مخلوط می‌کنیم. سپس آرد و بکینگ پودر را با هم مخلوط کرده و کم‌کم به مخلوط اضافه می‌کنیم، تا جایی که خمیر نرمی (به نرمی لاله‌ی گوش) به‌دست بیاید. خمیر را کمی ورز داده و به سه قسمت مساوی تقسیم می‌کنیم. سپس روی خمیر را با نایلون پوشانده و به مدت یک ساعت در یخچال قرار می‌دهیم.
[ms 3]
بعد از یک ساعت خمیرها را روی سینی ِچرب‌شده باز می‌کنیم و به ترتیب حلوا، گردو و شکر را روی آن می‌ریزیم.
سپس به‌آرامی خمیر را به‌صورت رول درآورده، دو طرف آن را می‌بندیم و به قطعات مساوی برش می‌دهیم.
رولت‌ها را در سینی فر که کاملا چرب کرده‌ایم، با فاصله از هم می‌چینیم. تخم‌مرغ را با چند قطره آب و روغن مخلوط کرده و با قلم‌مو روی رولت‌ها می‌مالیم. سینی را در طبقه‌ی وسط فر با حرارت ۱۸۰ درجه‌ی سانتی‌گراد، به مدت ۱۰ تا ۱۵ دقیقه قرار می‌هیم.

[ms 4]
رولت‌ها را به محض بیرون آوردن از فر، در هوای کاملا خنک قرار می‌هیم.

نکات مهم:
. بیش از حد ورز دادن خمیر، باعث پس دادن روغن مخلوط در آن می‌شود.
. وقتی خمیر را رول می‌کنیم، به‌خاطر نرمی خمیر احتمال پارگی آن وجود دارد. منفذهای ایجادشده در خمیر را با چند تکه خمیر کوچک ترمیم کنید.
. سینی فر را حتما با کره چرب کنید.
. فر را از نیم‌ساعت قبل گرم کنید.

خوش‌اخلاق‌ها و خوش‌ذوق‌ها به ترویج حجاب بشتابید

[ms 0]

آموزش مفهوم حجاب و عفاف برای دختران خردسال و نوجوان یکی از دغدغه‌های پدران و مادران است. همه معتقدند که با توجه به هجمه‌ی رسانه‌ها به حجاب، انتقال مفهوم صحیح این مسئله‌ی مهم برای کودکان بسیار سخت شده است. برای یافتن راه حل مناسب این موضوع، با دکتر افروز، استاد ممتاز دانشگاه تهران و رئیس سازمان روان‌شناسی کشور، به گفت‌وگو نشسته‌ایم. چهره و صدای دکتر افروز برای بسیاری از پدران و مادران، دلنشین و یادآور خاطرات بسیاری است.

 

در این فرصت کوتاه می‌خواهیم نظر شما را درباره‌ی پرداختن به موضوع حجاب و عفاف بدانیم و اینکه چگونه باید به بُعد رسانه‌ای این موضوع پرداخت و چه مشکلات و خلأهایی در این باره وجود دارد.

من چند نکته در این حوزه عرض می‌کنم. مسئله‌ی عفاف و یا در واقع پوشیدگی، یک رفتار است و یک رفتار ارزشمند دینی است. اصولا عفاف‌مداری و پوشیدگی، یک رفتار ارزشمند متعالی دینی و شخصیتی جهان‌شمول است. تردیدی در این نیست. این مسئله در همه‌ی ادیان هست. خانم‌ها وقتی به کلیسا می‌روند، باید روسری بپوشند. بعضی دانشگاه‌هایی که وابسته به کلیسای خیلی متعصب و خیلی قوی هستند، مثل کلیسای مارمورها در یوتای امریکا، نمی‌توانند بدون پوشیدگی لازم در آنجا درس بخوانند. یونیورسال یوتا از مهم‌ترین دانشگاه‌های دنیاست. کسی در آن نمی‌تواند با آستین کوتاه و تی‌شرت راه برود. همین مسئله را در یونان و تایلند و چین نیز می‌توانید ببینید. عفاف و پوشیدگی در دنیا به‌عنوان یک ارزش مطرح است. همین‌طور مسئله‌ی برهنگی در دنیا یک ضدارزش است.

انسان‌هایی که برای خود ارزش بیشتری قائلند، پوشیدگی‌شان بیشتر است. آنهایی که احساس کوچکی و تحقیر و کمبود و عقده‌های روانی دارند و برای شخصیت‌شان ارزشی قائل نیستند، حس و احساس نیاز به پوشیدگی کمتری دارند. این یک اصل جهانی است.

ممکن است این مطلب را به‌صورت مستند علمی بیان کنید؟

کسانی که خود را حقیقتا ارزشمند نمی‌دانند، چندان ارزشی برای پوشیدگی قائل نمی‌شوند، و کسانی که وجودشان پر از اضطراب است، عفاف‌مداری‌شان خیلی کمتر است. پوشیدگی و عفاف‌مداری یک رفتار متعالی ارزشی و دینی در دنیاست، و این رفتار در بستر باورها صورت می‌گیرد. اگر عفاف‌مداری و پوشیدگی ارزشی و شخصیتی را بخواهیم با نگاه دینی قوی کنیم، باید به باورهای دینی بپردازیم. بنابراین دوستان شما باید در حوزه‌ی باورها فعالیت کنند. دو نوع عنصر نقش دارند؛ عنصر شناختی و عنصر احساسی و عاطفی.

ما باید یک شناخت زیبا و متناسب و معقول و متعادل و متعالی و تحولی نسبت به عفاف و پوشیدگی پیدا کنیم. بچه‌هایی که به‌دنیا می‌آیند، مخصوصا دختران، در دوران حیات و بلوغشان به‌تدریج باید یک شناخت زیبا و متناسب با پوشیدگی و عفاف‌مداری پیدا کنند. به تناسب این شناخت، در آنها حس زیبایی به‌وجود می‌آید.

ممکن است مصادیقی درباره‌ی تربیت کودکان ذکر کنید؟ چون در سن ۵ یا ۶ سالگی، نمی‌شود بچه‌ها را با بحث منطقی روشن کرد.

زیباترین شیوه‌ی یادگیری این شناخت، شیوه‌ی غیرمستقیم و مشاهده‌ای است نه کلامی. بهترین شیوه‌ی یادگیری، یادگیری مشاهده‌ای و تجربی است، و یادگیری انتزاعی و سخنی و سخنرانی به‌کار نمی‌آید. مثلا بچه‌ها می‌بینند که خوشایندترین و زیباترین چهره‌ی مادر زمانی است که به نماز می‌ایستد.

وقتی این حس را داشته باشند که پدری که ریش دارد، متبسم و خوشحال است، این حس در بچه‌ها به‌وجود می‌آید که من هم باید همین کار را بکنم. اگر مهمان‌هایی داشته باشند که در عین پوشش و عفاف، شاد و متبسم و خوش‌اخلاق هم هستند، در این صورت است که بچه‌ها گرایش و شناخت پیدا می‌کنند؛ در همین صورت است که این حس در بچه‌ها به‌وجود می‌آید.

اما اگر بچه ببیند که مادر وقتی از بیرون می‌آید، چادر را به گوشه‌ای پرت می‌کند و می‌گوید پختم از گرما، بچه‌ها نسبت به چادر و حجاب حس ناخوشایندی پیدا می‌کنند. همان لحظه وقتی با پدر خانه دعوا می‌کند و چادرش را برمی‌دارد و می‌گوید من از این خانه می‌روم، مسلما بچه حس ناخوشایندی نسبت به چادر پیدا می‌کند.

وقتی دختر زیبایی را در یک سریال تلویزیونی می‌بیند که دختر یک قاچاقچی است و پوشش خوبی ندارد اما زیباست، و می‌بیند که دختر پاسدار می‌لرزد و می‌ترسد و خانه‌اش در محاصره است و چادری است، از چادر بدش می‌آید. حس بدی در بچه‌ها ایجاد می‌شود اگر فواحش و بدکاره‌ها را در چادر ببینند. یک مورد دیگر که به بچه‌ها حس بدی نسبت به چادر و حجاب می‌دهد، این است که پوشیدن مقنعه در مدرسه اجباری باشد، اما بیرون از مدرسه معلمشان را ببینند که شال سرش کرده.

همه‌ی این مباحث، درباره‌ی شناخت و احساس است. آمیزه‌ای از شناخت و احساس، باور ایجاد می‌کند. ما باید از اول تلاش کنیم تا هم‌زمان با شناختی که نسبت به پوشیدگی پیدا می‌کنند، زیبایی آن را هم ببینند. نتیجه‌ی آمیزه‌ای از شناخت مطلوب و متناسب و احساس خوشایند، باور زیباست. این باور است که رفتارها را درست می‌کند. بچه‌ای که با این شرایط بزرگ می‌شود، حتی اگر به آمریکا و اروپا هم برود، دوست دارد پوشیده باشد.

این باور را باید ایجاد کنیم. این باور را باید در کتاب‌ها ایجاد کنیم. تصاویری که در کتاب‌های درسی از خانم‌های باحجاب نشان می‌دهیم، نباید این‌طور باشد که باحجاب‌ها را فقط مشغول رخت‌شویی و اتو کردن نشان بدهیم. خانم‌های باحجابی را که مشغول انجام عمل قلب و یا استاد فیزیک هسته‌ای هستند هم، باید نشان بدهیم.

باید به فرزندانمان نشان بدهیم که زنان باحجاب، در موقعیت‌های علمی و فرهنگی بالایی هستند. معلم‌های باحجابی را نشان بدهیم که خوش‌اخلاق‌ترین معلم‌ها هستند. اگر ما این کار را کردیم، در کنار اینکه شناخت و حس زیبا به بچه‌ها داده‌ایم، این باور به‌تدریج در بچه‌ها ایجاد می‌شود. آدم‌ها دوست دارند با شخصیت‌های خوش‌اخلاق و محبوب همدلی کنند. اگر همدل شدند، همانندسازی می‌کنند و الگو می‌گیرند.

[ms 1]

همه‌ی آدم‌ها محبت‌پذیر و اخم‌گریزند؛ تکوین‌طلب و تحقیرستیز، تأییدطلب و تکذیب‌گریز، ترغیب‌طلب و تهدیدگریز هستند. دوست دارند همیشه تأیید و تکریم شوند. اگر کسی قرار است بچه‌ها را دعوت به پوشش و حجاب کند، باید همین کسانی که خوش‌اخلاق و خوش‌ذوق هستند این کار را انجام دهند، نه کسی دیگر.

اگر از دوران خردسالی باور و بصیرت مناسبی نسبت به حجاب پیدا کند، و شناخت درستی نسبت شخصیت آدم‌های باحجاب پیدا کند، و متواضع‌ترین و خوش‌اخلاق‌ترین شخصیت‌ها کسی باشد که زیباترین و بهترین پوشیدگی را دارد، و از نظر عاطفی او را اقناع کند، این دختر چنین باوری پیدا می‌کند و حجاب را اصل می‌داند. در این صورت است که این دختر در ترکیه و آمریکا و انگلستان هم با بهترین پوشش حضور پیدا می‌کند. من زنان و دختران پاکستانی را دیدم که در انگلستان به دنیا آمده بودند و سه چهار نسل آنجا بودند، اما هم‌چنان حجاب خود را تمام و کمال رعایت می‌کنند.

اقتضای سن دختر ۱۵ ساله، حجاب‌ستیزی و عفاف‌ستیزی نیست. اقتضای این سن آن است که اطرافیان با او صمیمی و مشفق باشند. رابطه با دختران در این سن باید حکیمانه باشد؛ نباید انضباطی باشد. پدر و مادرهایی که با بچه‌ها انضباطی برخورد می‌کنند و همیشه از کتاب و درس و مشق و مدرسه حرف می‌زنند، پیوند عاطفی را سست می‌کنند. وقتی پیوند عاطفی سست شد، دختر احساس حقارت و کوچکی می‌کند. احساس بی‌مقداری و اضطراب می‌کند.

وقتی دختر حس می‌کند باید خودنمایی کند و دیگران باید برایش ارزش قائل شوند، و پدر و مادر و خانواده‌اش به او اهمیت ندهند و به او توجه نکنند و احساس نکند که واقعا برای دیگران ارزش دارد، به ظواهر اهمیت می‌دهد و بینی‌اش را عمل می‌کند و شال می‌اندازد. مولای متقیان می‌فرماید: «هر کس شخصیت خویش را شریف بدارد، از گناهان و لغزش‌ها مصون بماند».

پیامبر خدا می‌فرماید: «أکرموا أولادکم»، یعنی بچه‌هایتان را تکریم کنید. اسم بچه‌ها را باید زیبا بگوییم. به‌جای حسن بگوییم حسن جان، بگوییم مینو جان، مریم جان، فاطمه خانم، حامد آقا. بچه که از مهدکودک برمی‌گردد، به استقبالش بروید. مهد کودک که می‌رود، تکریمش کنید. بدرقه‌اش کنید. با هم صحبت کنید. پایتان را جلوی بچه‌هایتان دراز نکنید. این کارها باعث تکریم او می‌شود.

پوشش ایرانی، آمیزه‌ای از فرهنگ و مذهب است. ممکن است بگوییم چادر حجاب برتر است، اما حجاب جهان‌شمول نیست. میزان حجاب، کیفیت آن است؛ اینکه آدم بتواند با آن نماز بخواند. یکی از ویژگی‌های نمازخوان‌ها این است که دائم در نماز باشند. اگر انگشتر طلا دست من باشد، نمی‌توانم با آن نماز بخوانم. اگر خانه‌ی من غصبی است، نمی‌توانم در آن نماز بخوانم و درس بخوانم. حتی خوابیدن هم در آن اشکال دارد. اگر با پولِ خمس‌نداده لباس دوختم، نمی‌توانم نماز بخوانم. بنابراین آن چیزی که باید درست باشد، خلق و خوست. از همین رو، در حجاب هم کیفیت مهم است.

حجاب زنان باید طوری باشد که با پوشش کامل باشند همیشه. نباید برای نماز، پوشش دوباره لازم باشد. پوشش دوباره معنا ندارد. پوشش دوباره در هنگام نماز، یعنی حجاب ما همیشه کامل نیست و فقط وقت نماز پوشش داریم. استفاده از چادر نماز، تصنعی کردن زندگی است. همراه بردن چادر نماز، تصنعی کردن زندگی است. این زندگی جهان‌شمول نیست.

حجاب زنان ما باید همیشگی باشد. من وقتی دختری را در خارج از ایران می‌بینم که مقنعه و دامن بلند پوشیده و جوراب هم دارد و مقنعه‌اش هم بلند است، احساس خیلی خوبی پیدا می‌کنم و می‌گویم الگوی حجاب همین است. الگوی حجاب که در قرآن ذکر شده، همین است.

کسی که حجابش کامل باشد، لازم نیست با خودش چادر نماز ببرد؛ با همان حجاب کاملش می‌تواند نمازش را هم بخواند. پوشش‌ها باید به گونه‌ای باشد که حداقلِ لازم را داشته باشد و کیفیت لازم را هم پوشش بدهد. سختگیری‌های اضافه هم باعث می‌شود از آن طرف بام بیفتیم. ما نباید این اندازه فشار بیاوریم درباره‌ی چادر. تلویزیون ما هم البته فعالیت‌های خوبی می‌کند، اما نباید چادر سر بدبخت‌ها و بیچاره‌ها و بدکاره‌ها باشد. نباید بداخلاق‌ها را با چادر نشان بدهیم.

چادر مشکی چطور شد که در اوایل انقلاب همه‌گیر شد؟ فیلم‌ها و عکس‌هایی که ما از اوایل انقلاب دیده‌ایم، خیلی خیلی کم هستند زنانی که چادر پوشیده باشند، و معمولا مقنعه و روسری و مانتوهای بلند پوشیده‌اند.

چادر مشکی در تهران بیشتر بود و در تهران رواج داشت. در اصفهان و تبریز نبود. چادر یک پدیده‌ی تهرانی بود بیشتر. خانم‌جلسه‌ای‌ها که روضه می‌خواندند، چادر سرشان می‌کردند. بعد هم تاجران وارد کار شدند و پارچه‌ی چادر وارد کردند و چادر مشکی هدیه دادند و کم‌کم استفاده از چادر مشکی گسترش یافت. بعدها به معلم‌ها چادر مشکی دادند.

همان‌طور که می‌دانید، زنان مسلمان مالزی و اندونزی ضمن حفظ حجاب، از رنگ‌های شاد و متنوع هم در پوشش خود استفاده می‌کنند، درحالی‌که در بین ما اگر کسی از رنگ‌های شاد در پوشش خود استفاده کند، اسمش را تبرّج می‌گذاریم. چه راه حلی می‌توان یافت تا ضمن حفظ حجاب و پوشش، از رنگ‌های متنوع و شاد نیز استفاده کنیم؟

لباس فرم دختران دانش‌آموز همه جا هست. این لباس‌ها را می‌توانیم در طول زمان کم‌کم روشن‌تر کنیم. همان‌طور که لباس و مانتو و مقنعه می‌پوشند، کم‌کم آنها را تبدیل به رنگ‌های روشن کنیم. وقتی یک نفر این کار را بکند، انگشت‌نما می‌شود، اما وقتی گروه گروه از دختران با لباس‌های روشن در خیابان تردد کنند، انگشت‌نما نمی‌شوند. در این زمینه تلویزیون می‌تواند نقش بسیار فعالی ایفا کند. گرچه تاکنون نتوانسته فعالیت زیادی در این زمینه انجام دهد.

خیلی متشکریم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.

عیدی‌های با تربیت

[ms 2]

خیلی از پدر و مادرهای ما و حتی خود ما، خاطرات زیبای زیادی از عیدی‌گرفتن ها در عید نوروز داریم. خاطراتی که شیرینی عید را در عالم کودکی برای ما دوچندان می‌کرد. این رسم زیبای عیدی دادن به کوچکترها نکات تربیتی زیادی دارد که توجه به آن می‌تواند بسیار تأثیرگذار باشد.

سعی کنید به کودکانی که ارزش پول را به درستی نمی‌دانند، هدیه بدهید. دریافت هدیه برای کودکان که زیر ۷سال سن دارند شادی بسیاری را به همراه خواهد داشت که بیش از دریافت چند اسکناس رنگی است. انواع اسباب‌بازی ها، مدادرنگی، لوازم تحریر جذاب، کتاب‌های رنگ‌آمیزی برای کودکان، بازی‌های دسته‌جمعی و… از جمله این هدایا می‌باشد. اگر خانواده‌ی کودکان، حساسیتی به نگهداری حیوانات خانگی ندارند، هدیه دادن ۲تا جوجه کوچک هم اتفاقی است که کودکان را بسیار شاد می‌کند. در تهیه هدایا بین دختران و پسران فامیل تفاوت قایل شوید. دختران کوچک همیشه عاشق عروسک‌های جدیدند و از این مسئله سیر نمی‌شوند.

[ms 0]

اگر مایل بودید که به فرزندان کوچک، پول هدیه بدهید، از تعداد اسکناس‌های بیشتری استفاده کنید. کودکان از تعداد اسکناس ها بیشتر خوشحال خواهند شد.

برای فرزندان نوجوان خود یا اقوام هم، تهیه هدیه به شرط دقت‌نظر بیشتر زیبا خواهد بود و هم عیدی‌های نقدی. عیدی نقدی باعث تشویق فرزندان به مدیریت و استقلال مالی است. با فرزندانتان صحبت کنید تا با پول عیدی‌هایشان، آن‌چه نیاز دارند تهیه کنند. آن‌ها را راهنمایی کنید اما نظر خود را به هیچ عنوان به آن‌ها تحمیل نکنید. اگر از آنچه با پول عیدی‌هایشان خریدند، راضی نبودید و به نظر شما پولشان را هدر دادند، هرگز مسئله را به آن‌ها نگویید، زیرا این مبلغ متعلق به خودش است و هرطور که دوست داشته باشد، می‌تواند آن را خرج کند. بهتر است به آنها کمک کنید تا غیرمستقیم درست خرج کردن را بیاموزد. به تصمیم آن‌ها احترام بگذارید. این مسئله در ایجاد مهارت تصمیم‌گیری، احساس بزرگ شدن و مسئولیت‌پذیری در فرزندان نقش مهمی خواهد داشت.

موقع دادن عیدی، فرزندانتان را ببوسید و عیدی را با محبت و احترام به آن‌ها تقدیم نمایید.

[ms 1]

از سنت لای قرآن گذاشتن پول عیدی استفاده کنید و هنگام عیدی دادن پول را از لای قرآن بیرون بیاورید.

به فرزندانتان بیاموزید که از بزرگترها به خاطر عیدی دادن‌هایشان تشکر کنند و عید را به آن‌ها تبریک بگویند. به آن‌ها بگویید که عیدی نشانه‌ی محبت بزرگترها به آن‌هاست و لطف و محبت است نه وظیفه.

در بعضی از مواقع دیده شده که فرزندان در جمع‌های فامیلی و یا بعد از عید در مدرسه، درباره‌ی این که کدام‌یک‌ پول‌بیشتری‌ از عیدی‌هایش‌ به‌دست‌آورده‌، با یکدیگر دعوا می ‌کنند، که این مسئله کار درستی نیست. بهتر است به فرزندانمان آموزش بدهیم که عیدی گرفتن از بزرگترها برکت است و میزان مبلغ آن مهم نیست. همچنین به‌هیچ عنوان از فرزندان اقوام مبلغ عیدی‌هایشان را نپرسید.

و در نهایت این که در عیدی دادن از چشم و هم‌چشمی ها بپرهیزید. عیدی دادن رسم زیبایی است که نباید مادی به آن نگاه شود.

اینو نخر، اونو بخر!

[ms 0]

روزهای آخر سال دارند می‌دوند تا خودشان را به ساعت ۸ و ۴۴دقیقه سه‌شنبه اول فرودین ۱۳۹۱ خورشیدی برسانند. در این روزها خودمان هم که اهلش نباشیم، از خانه که بیرون برویم ممکن است جو بازار و خرید عید و ماهی های قرمز و نمایشگاه‌های بهاره بگیردمان و دست پر به خانه برگردیم.
صدا و سیما هم که انگار با اصناف و تاجران قرارداد بازاریابی امضا کرده است و از حدود دو ماه پیش تبلیغ خریدهای عید را شروع کرده است. دائم به گوشمان خوانده که: بشتابید! از خریدها عقب نمانید! بالاخره این هم یک نوع شرکت در «جهاد اقتصادی» است که البته بیشتر به «خودکشی اقتصادی» می‌ماند.
در این وضعیت، خویشتن‌داری و خرید نکردن برای بسیاری از بزرگترها هم سخت است، چه برسد به کودکان و نوجوانانی که شور و اشتیاق زیادی برای خرید وسایل جدید برای سال نویشان دارند.
اما مسلما نمی‌شود همه چیز را خرید؛ یا بودجه این اجازه را نمی‌دهد و ممکن است که کف‌گیر بخورد به ته دیگ اقتصاد خانه، یا واقعا به بعضی چیزهایی که نداریم نیازی نیست و فقط به کار چشم و هم چشمی و … می‌آید، و یا جنسی که قبلا خریده‌ایم سالم است و به خوبی کار می کند و خرید وسیله نو فقط اسراف است.
[ms 2]

خرید کردن در رابطه با فرزندان اهمیت بیشتری پیدا می‌کند، چرا که باید حواسمان به تربیت آنها هم باشد. تصمیم گیری درباره خریدن یا نخریدن یک وسیله برای فرزندمان، بستگی به سن او دارد. در مورد بچه های پیش از دبستان می توان آسان گیری بیشتری به خرج داد چرا که اولا خواسته‌هایشان معمولا کم تعداد و کم‌هزینه است ثانیا کودک در سنینی است که از نظر تربیتی باید به دلخواسته‌هایش برسد (کودک سید و سرور است، مفهومه؟)

اما برای نوجوانان قضیه فرق می‌کند و برای تصمیم گیری درباره کمیت و کیفیت خرید برای آنها باید نکاتی را در نظر گرفت. بعضی از این نکات عملیاتی هستند یعنی همین چند روز آخر سال هم می‌شود به کارشان بست اما بعضی هایشان زمان‌بر هستند و باید در طول سال آنها را انجام داد تا در این روزها نتیجه اش را ببینیم:
۱. فرزند باید با شروع مدرسه، پول توجیبی دریافت کند و با مدیریت آن در هزینه هایش، تجربه کسب کند و یاد بگیرد که بعضی چیزها را نمی‌شود خرید.
۲. والدین الگوی خرید هستند. کودک اگر دیده باشد که مادرش یک روز در میان دکور و پرده و مبلمان و بشقبان و کاسه‌وان (جمع بشقاب و کاسه!) خانه را عوض می‌کند آخر سال نمی‌شود قانعش کرد که فقط چیزهایی را که لازم دارد باید بخرد.
۳. والدین در طول سال باید از تشویق های صرفا مادی خودداری کنند تا کودک شاد شدن را فقط در خریدن یک کالای جدید نداند.
[ms 1]

۴. اگر فرزند در سنین راهنمایی باشد می شود در طول سال برای خریدهای منزل، او را همراه خود کنیم تا از نزدیک مدیریت خرید را بیاموزد.
۵. اگر احساس کردیم که علی رغم درخواست فرزند، نباید برای او کالایی را خرید، باید برایش توضیح بدهیم که چرا برایش نمی خریم، گران است؟ لازم ندارد؟ و …
۶. افراط نکنیم، حالا درست است که گفتیم نباید به خریدهای غیرضروری روی خوش نشان داد اما باید حواسمان باشد که فرزندمان را هم با سخت گیری بیش از حد دپرس نکنیم.
۷. یک «فقر» داریم و یک «احساس فقر». نباید با افراط در خودداری از خرید، به کودکمان احساس فقر دست دهد در حالی که واقعا فقیر نیست. احساس فقر از خود فقر بدتر است. کم نیستند کسانی که از نظر مادی در شرایط مطلوبی هستند اما همواره احساس کمبود و نداری و احتیاج عذابشان می‌دهد.
۸. معیار میزان خرید فقط نیاز فرزند نیست، یعنی اگر فرزند احتیاج ندارد نمی‌شود درخواست او را رد کرد بلکه باید به عواملی مثل محیط مدرسه و محل زندگی و جمع دوستان او هم توجه کرد.
۹. اگر فرزند دارای روحیه سخاوت در خرید! و ولخرجی است بد نیست که او را با میزان درآمد پدرش و امکان خرید هر چیزی آشنا کرد.
۱۰. جشن عاطفه ها فرصت خوبی برای تربیت کودک است. وقتی برای او خریدی کردیم، همراه با او هدیه ای هم برای کمک به مستمندان بخریم. اگر هم کودکمان جنبه عرفانی بالایی دارد! می‌شود به او پیشنهاد کرد که: «حالا پاشو برو چیزی رو که برا خودت خریدی بده به جشن عاطفه ها، آفرین بچه خوب!»