خودکشیِ زنان با چادر در مترو!

نام نشریهٔ مسلمانکا بیشتر از هر چیزی توجهم را به خود جلب کرده‌است، به همین دلیل اولین سوالی که از مارینا پاپووا پرسیدم، معنای مسلمانکا بود. مسلمانکا کلمه‌ای روسی است به معنای زن مسلمان.

علت این نام‌گذاری هم دلیلی نداشت جز اینکه مجلهٔ مسلمانکا پروژه‌ای است که به زنان مسلمان اختصاص یافته است و اکثر نویسندگان، خبرنگاران و همکاران نشریه خانم‌ها هستند.

گروهی که با دغدغهٔ آشنایی بیشتر با شخصیت زن مسلمان، و تشریح مسائل حیاتی‌شان از دیدگاه اسلام و فقه اسلامی فعالیتش را شروع کرده است. در بین نشریات بسیاری که در روسیه منتشر می‌شود جای نشریه‌ای برای زنان مسلمان، با توجه به دغدغه‌هایشان خیلی خالی بود.

ادامه خودکشیِ زنان با چادر در مترو!

عین عمّار!

[ms 1]

نامش را که در اینترنت جستجو می‌کنم، از جشنواره تورنتو می‌خوانم و انیمیشنی که برایش خیلی زحمت کشیده و حالا برایش افتخار آفرین شده. از فیلم‌هایی که فیلم‌نامه هایشان را نوشته تا انواع پویانمایی ها و مستندهایی که ساخته، تا انواع جوایز و افتخارات، همه را در کارنامه‌ی یک دختر متولد ۱۳۵۹ با مدرک کارشناسی کارگردانی می‌بینم. از خودش که می‌پرسم، می‌گوید شاید یک روزی افتخارم این بود که کتابی با امضاء رئیس دولت اصلاحات به یادگار دارم… اما این همه‌ی داستان نیست. همه‌ی داستان دختری که تنها هدفش ادامه‌ی تحصیل در فرانسه، مهد هنر امروز، بوده و در کوتاه زمانی خود را میان برهوت صفین و کنار جناب عمار می‌بیند. همه‌ی داستان دختری که وقتی حرف از شهادت می‌زند بی‌درنگ بغض شیرینی می‌کند و می‌گوید: خدا خیلی عادل است، حالا که هوس شهادت را به ما داده، ما را در حسرتش نمی‌گذارد.
مصاحبه‌ای که خواهید خواند، گفتگوی ساده ای‌ست پیرامون یکی از رویش‌های بعد از فتنه‌ی۸۸ ، مصاحبه‌ای با مستندسازی که بعد از طی هزار توی شک، به یقین دست یافته و حالا بازگویی تحول فکری‌اش را رسالت خود می‌داند. به این امید که بیش از پیش این رویش‌ها در جامعه‌مان دیده شوند.

قبل از ورود به بحث اصلی، می‌خواستم بدانم چرا تمایل دارید ناشناس مصاحبه کنید و اسم و عکسی از شما کار نشود؟
از دیدگاه خیلی از دوستان سابقم، من مغضوبم. حتی گاهی بین خانواده هم دچار مشکل می‌شدم، مخصوصا اوایل که تازه طرز نگاهم نسبت به قصه‌ی فتنه تغییر کرده بود. اما اینکه نمی‌خواهم اسمی از من در میان باشد بیشتر به خاطر فضای حاکم بر مجموعه‌های هنری است. غالبا در اینگونه فضا ها مدافعین حریم ولایت و حتی مذهبیون مهجورند. چنانکه اگر کسی به نفع نظام حرفی بزند ناخودآگاه از این جمع‌های شبه روشنفکری طرد می‌شود. مثلا ما برای یک شهیدی می‌خواستیم مستند بسازیم، تدوینگر مناسبی هم پیدا کردیم و مبلغ قابل توجهی هم پیشنهاد دادیم، موضوع هم سیاسی نبود، بلکه صرفا راجع به یک شهید بود، تدوینگر قبول نکرد. گفت من مشکلی ندارم اما بعد ها به ضررم تمام میشود. دیگر خیلی ها با من همکاری نخواهند کرد.
البته من به تازگی به نتایج بهتری هم رسیده‌ام. حس می‌کنم خدا در های تازه‌ای را جلوی پایم باز می‌کند. دوست‌های تازه پیدا می‌کنم. با کسانی که شاید سابق بر این اصلا سمتشان نمی‌رفتم، اما الآن که سراغشان می‌روم می‌بینم چقدر آدم‌های خوبی بودند و من بی‌خبر از آنها.

سال‌های قبل از انتخابات فعالیت اجتماعی یا سیاسی داشتید؟
در دوران دانشجویی ما کم کم بحث انرژی هسته‌ای در حال مطرح شدن بود. خاطرم هست که یکی از همان دختر چادری ها که آن‌روز ها چندان خوشم نمیامد، تراکتی نصب می‌کرد به دیوار راجع به تجمع به حمایت از بحث انرژی هسته‌ای. فکر کنم سال ۸۰ بود. واقعا این کار ها برایم احمقانه بود. می‌گفتم این‌ها فیلم‌ساز نمیشوند. دنبال ماجراجویی اند. اهل تخیل‌اند. البته در اعتراضات اصلاحاتی ها هم شرکت نمی‌کردم. چرا که کلا برای من هیچ چیز مهمی اینجا وجود نداشت.

الآن چطور فکر می‌کنید؟
الآن خیلی چیزها برایم مهم شده. شاید کلیشه‌ای بشود گفتنش اما احساس می کنم الآن دارم برای امام زمان کار می‌کنم. مخصوصا اینکه صدا و سیما را زیر نظر مستقیم مقام معظم رهبری می‌دانم، فکر می‌کنم هر قدمی که اینجا بردارم، در راه ولایت و در نهایت در راه زمینه‌سازی ظهور است. شنیدم از آیت‌الله فاطمی‌نیا که از آیت‌الله بهاء‌الدینی نقل می‌کردند که اگر خدا کسی را بخواهد هدایت کند، مبدأ میلش را تغییر می‌دهد. حس می‌کنم واقعا امیالم با سابق متفاوت شده.

از انتخابات ۸۸ برایمان بگویید.
شنبه‌ی بعد از انتخابات احساس یأس پیدا کردم. دقیقا مثل احساس لحظه‌ی غرق شدن کشتی تایتانیک! حسم این بود که نجات کشور منوط به این پیروزی است. حس کردم همه چیز را باخته‌ام. نا خودآگاه گفتم تقلب شده. تظاهرات سکوت را هم رفتم اما بعدش دیگربرایم شبیه بازی شده بود، من هم کلا مخالف این بچه بازی ها بودم. ولی از تایید نتایج توسط رهبری دلگیر بودم. فضای قبل انتخابات دوستانه بود و رقابتی. اما حیف خراب شد.

چه چیز باعث شد فضا خراب شود؟
مشکل از زمانی شروع شد که بین دو طیف رقابتی انتخابات واسطه‌ها سنگ‌اندازی کردند. اولین سنگ‌اندازی ها هم از طریق رسانه‌های بیگانه بود. البته بزرگترین اشتباه سیما هم همان موقع رقم خورد که باعث سلب اعتماد اقشاری از جامعه از سیما شد.

ضعف سیما به عنوان رسانه چه بود؟
ببینید به نظر من همه‌ی مدیران سیما شجاع نیستند. مثلا یکی از مدیران گزینش در اولین برخورد به من گفت: من از تو توقع ندارم اعتقاد به نظام داشته باشی. التزام هم داشته باشی کافیست. همین باعث میشود نیروهایی نفوذ کنند که شاید اعتقاد چندانی نداشته باشند.
برای مثال روز عاشورا یکی از همکارانم برنامه‌ی زنده‌ی سیما را سوئیچ می‌کرد در حالیکه می‌گفت: باورتان می‌شود خواهری در مصیبت برادرش بگوید ما رأیت الا جمیلا؟! یعنی این شخص به صبر حضرت زینب هم شک دارد! جالب‌تر اینکه هیچ کس هم جوابی نداد! اتفاقا کسانی که آنجا بودند اعتقاد داشتند، اما ترسیدند اگر حرف بزنند محکوم بشوند به تحجر!
سیما بعد از انتخابات یک هفته چیزی نگفت. در حالی که شهر آشوب بود. خب مردم ناخودآگاه کشیده شدند سمت ماهواره. در حالی که باید شهامت به خرج میدادند و به جای اینکه صدای منتقدین از بی بی سی شنیده شود و بی پاسخ بماند، از رسانه‌ی خودمان گفته می‌شد تا جواب‌های مستدل داده میشد. انگار رسانه ملی تردید داشت. وقتی سیما یک طرفه حرف زد، زمینه‌های مظلوم‌نمایی را برای فتنه‌گران ایجاد کرد. تا حدی که شایع شده بود شب مناظره روی میز صدا دست کاری کرده‌اند تا صدای یکی لرزان و دیگری بم باشد!
به نظر من نیروهای تلویزیون ما از دو دسته تشکیل می‌شوند: یکی که مظلوم‌اند و کم اند و کارشان سخت جلو میرود. یک دسته هم زیادند و زیاد مقید نیستند.

[ms 2]

از سفر فرانسه تان بگویید.
پیش از انتخابات مقدماتی را فراهم کرده بودم که برای ادامه تحصیل به فرانسه بروم. اما این سفر به دلایلی عقب افتاد. خاطرم هست بعد از نماز جمعه‌ای که به امامت حضرت آقا اقامه شد، خیلی سردرگم بودم. حتی به نظرم مسخره بود که مردم چرا وسط خطبه‌ها گریه می‌کردند. حقیقتا فضا غبار آلود بود. یکی از دوستان ما، به من می‌گفت تشخیص حق و باطل از زمان حضرت علی تا امروز مساله بشر بوده. دوستی که بعد ها به خارج از کشور پناهنده شد، می‌گفت زمان امام علی هم تبلیغات علیه امام شدید بود، تا حدی که مردم امام را مرتد می‌دانستند. یعنی تا حدی این فضا پیچیده بود که سران فتنه را با مقیاس حضرت امیر تلقی می‌کردند. خیلی پیش خودم فکر می‌کردم که کاش من در لشکر معاویه نباشم، و کاش خدا راه حقیقت را به من نشان دهد.

حقیقت چطور برایتان آشکار شد؟
آبان‌ماه بود که دوستی به من زنگ زد و گفت قرار است با جمعی برویم لبنان. از من دعوت کرد همسفرشان شوم. روز قبلش برنامه سفرم به فرانسه را برای بهمن ماه هماهنگ کرده بودم. با خودم گفتم خوب است، چون در لبنان می‌توانم زبان فرانسه‌ام را قوی کنم. پیش مسئول سفر رفتم که از روحانیون به نام است، گفتم اگر از بیت‌المال هزینه می‌کنید و اهدافی برای این سفر دارید بهتر است بدانید من از نظر سیاسی با شما یک‌دل نیستم. گفتم من شما را با عنوان گروه فشار می‌شناسم! خندید. گفت سیاست را نمی‌توان از هیچ چیزی جدا کرد اما بحث ما انتخابات نیست، ما با کسی عقد اخوت نبسته‌ایم، برای ما ولایت مهم است.
برنامه‌ها و گفتگوهای آن سفر جالب بود. من نشنیده بودم. مثلا راجع به هنر انقلابی یا هنر استراتژیک. جذبم کرد.
گاهی در دورترین رؤیاها هم فکر نمی‌کنی همچین لحظه ای را بگذرانی. در روستایی دور افتاده. در غروبی پاییزی. همه جا را فکر کرده بودم. خیلی جاهای این دنیا را رفته بودم، اما اینجا نه به ذهنم می‌رسید و نه فکرش را می‌کردم.
دراز کشیدم و به ستاره‌های روشن آسمان کویر خیره شدم. تنها بودم. تنها وسط صفین. تنها وسط این برهوت غریب. در گوشه‌ی دور افتاده‌ای از سوریه. همه همسفرانم به زیارت جناب عمار و جناب اویس قرنی رفته بودند. فکری شدم. آخر کمتر از هفت شب پیش داشتم آماده میشدم برای پاریس، هفت شب پیش فکر این دشت دور افتاده هم نبودم، من الآن اینجا چه می‌کردم؟! گفتم خدایا، اگر قرار است جواب بهم بدهی، خب معطل نکن! من دریچه‌ی دلم را برای جواب تو باز گذاشتم.
دیگر بعد از آن شب، سعی کردم بدون لجاجت به برخی حرف‌ها گوش کنم. در لبنان روحانی که همراهمان بود در خلال صحبتی روایتی نقل کرد با این مضمون که  دست بکشید از مردم. جایی دیگر باید طرف را رها کرد. اگر نمی‌فهمد دیگر باید رهایش کرد. پیش خودم گفتم نمی‌خواهم از کسانی باشم که ازم دست بکشند. از آن لحظه به بعد دیگر گوش نمیدادم که جواب بدهم، دوست داشتم بشنوم که استفاده کنم.

برخورد لبنانی ها یا سوریه‌ای ها با ایرانی ها چطور بود؟
تصورم این بود که ما چرا اینقدر پول میدهیم به لبنانی ها. اینها که خوش و خرم هستند. اما وقتی رسیدم آنجا و برخورد مردم را دیدم، نظرم عوض شد. یقین دارم هرکس برود مارون الرأس، ببیند پرچم ایران در بیست‌ متری اسرائیل تاب میخورد تازه معنای پرچم را میفهمد. معنی دشمن را آنجا متوجه میشود. تا قبلش انتزاعی است. در تمام سفرهای خارجی این حس غرور را نداشتم، مردم میامدند با ما عکس میگرفتند. حتی می‌پرسیدند لباسهایتان چه شکلی است؟ واقعا به ایرانی‌ها به دید الگو نگاه می‌کنند. انگار همه فرزندان امام هستیم. اما حیف! وقتی می‌آیند ایران نظرشان عوض میشود.

[ms 3]

یعنی ایران مورد نظر آنها با واقعیت متفاوت است؟
ببینید، مثلا راجع به حجاب، استرالیا که بودم، با حجاب در صف سینما ایستاده بودم. کمی از موی سرم معلوم بود. زن و شوهر مسنی آمدند از حجابم پرسیدند. همان لحظه به چند تار مو اشاره می‌کردند. تازه در خارج از کشور می‌فهمیم حجاب نصفه و نیمه‌ی ما مسخره است. بلاتکلیف است. دوستی از لبنان هم دانشکده داشتیم. میگفت ایران مدینه فاضله‌ام بود. بقدری عاشق ایران بودم که به شوق ادامه تحصیل در ایران، درس می‌خواندم. انتظار داشتم هفتاد ملیون امام خمینی ببینم. اما آمدم مدینه فاضله‌ام شکست. یا مثلا چقدر برایشان مهم است که جمعه تعطیل باشند تا بتوانند بروند نماز جمعه. عمره که بودم یک نفر ترکیه‌ای دیدم، پرسیدم شما هنوز در کشورتان مشکل حجاب دارید؟ جوابم گفت شما که آزادید الآن مثلا حجاب دارید؟!

نقش رسانه را در ترویج حجاب چگونه می بینید؟
ببینید وقتی نتوانیم مفهوم عدم حجاب را نشان بدهیم، معنای حجاب را هم نمی‌توانیم منتقل کنیم. برای مثال ما طرح انیمیشن داشتیم که زندگی یک دختر دوازده ساله را نشان بدهیم با لایه‌ی زیرین مبحث حجاب. نتوانستیم در خانه بی‌حجاب نشانش بدهیم. خب این ذهنیت کودک را از حجاب دور می‌کند. باید روی بی حجابی کار کرد. زنهای بد در فیلم‌های ما حجاب کامل دارند. البته تلویزیون هم محدودیت دارد. شاید بشود با کلاه‌گیس مسأله را حل کرد. شاید با استفتاء از علما راهی پیدا کرد. پیشنهاد های مختلفی هست، یک فرد شجاع را می‌طلبد که واردش بشود.

نقش فتنه را در هنجارشکنی های اجتماعی، مخصوصا بی‌حجابی چطور دیدید؟
یکی از دوستانم  که بعد از انتخابات رفت امریکا. محجبه بود. اوایل رفتنش به امریکا هم حجابش را حفظ می‌کرد، حتی در مصاحبه با شبکه‌های بیگانه، اما بعدش حجابش را برداشت. آدمها در این فرآیند فتنه با خودشان روراست شدند. باطن همه برای خودشان مکشوف شد. شاید در شرایط عادی مردی خوشش نمیامد زنش بی‌حجاب باشد، اما اگر در اغتشاشات روسری همسرش را درست می‌کرد انگار از این جمع جدا بود.
اما الآن نسبت به سالهای قبل نسبت محجبه ها بیشتر شده، ولی خب به همان مراتب مظاهر بد حجابی هم شدیدتر شده.

برگردیم به بحث قبلی، بعد از اینکه نظراتتان تغییر کرد چه کردید، چه واکنش هایی دیدید؟
نمی‌خواستم بروم پاریس. حس خفه شدن داشتم. تا اینکه به خانواده گفتم. گفتند شستشوی مغزیت داده‌اند. گفتند اینها روششان این است، جوان‌ها را می‌برند شستشوی مغزی میدهند. خب من هم واقعا یک جوری شستشو شده بودم!
گاهی حتی برخی دوستان فیلم‌های اغتشاشات را برایم نشان می‌دادند. مثلا می‌گفتند ببین که چطور مردم را کتک می‌زنند. می‌گفتم خب اشتباه هست. برخورد های چکشی درست نبود. من پای ولایت نمی‌بینم. به نظرم آدم هایی بودند که دوست داشتند بلوا شکل بگیرد. برخی از مجری‌های انتظامی هم خوب نبودند. آدم‌هایی هم بودند که اصلا می‌خواستند بد اجرا کنند. آدم‌هایی که درک درستی از شرایط نداشتند. اما همه اینها را نمی‌توان پای رهبری نوشت.
خانواده را راضی کردم. تصمیم گرفتم برای امام زمان کار کنم. باورم شد. فقط تصمیم گرفتم سخنرانی‌های خوب گوش بدهم. رسانه‌ی خوبی هم نبود. خیلی‌ها راهش را بلد نیستند. مثلا حاج آقای پناهیان راهش را بلد است. می‌تواند زندگی جناب عمار را هنری تعریف کند، نه تاریخی.
از طرفی دوستان ولایت‌مدارم را هم می‌بینم که گاهی اشتباه می‌کنند اما باورم را حفظ می‌کنم. الآن با سختی مواجهم. دارم می‌جنگم که باورم را از دست ندهم.
در کارهایم هم وسواسی شدم. کار جشنواره‌ای نکردم. چون غالبا باید ضد ایران می‌بود تا جایزه می‌گرفت. تا محرم ۸۸ که رفتم هیئت هنر. حدیثی از امام رضا خواندم راجع به فتنه که باید ببینی چه کسی کنار چه کسی ایستاده، و کدام به دستورات خدا بیشتر عمل می‌کنند. من دیدم کنار فتنه، مریم رجوی و امریکا و اسرائیل ایستاده، این سمت هم همه مذهبی ها. خب خط‌کشی ها روشن بود.

[ms 4]

۹دی چطور اتفاق افتاد؟
رفتن به هیئت هنر (دانشگاه هنر) در آن سال خطر داشت. شب اول اغتشاشگرها هیئت را به هم زدند. همه‌ی اتفاقات، صرفا عاشورا نبود. پسرهای هیأت مجبور شدند شب‌ها در هیأت بخوابند که کسی آنجا را آتش نزند. به شوق شهادت می‌رفتیم هیات. اما عاشورا کار خودشان را کردند. برای ۹دی کاملا خودجوش برایم از طرف دوستانم پیامک آمد که قرار است هیات ها یک جا جمع شویم.

در کمتر از چندماه دو تجمع کاملا متفاوت را شرکت کردم. تجمع سکوت و ۹دی. خوشحالم که نگاهم تغییر کرد. خوشحالم که کشورم را ترک نکردم. حالا اینجا خیلی چیزها برای دوست داشتن دارم. اینجا خیلی کارها برای انجام دادن دارم. امیدوارم ثابت‌قدم باشم.

 

 

ذبح ارزش‌های سنتی و الهی در هجوم تفکرات پسامدرن

[ms 2]

در تنظیم معادلات جهانی شدن، حذف هویت ملی از شاخصه‌های متقن و ملزم در اجرای Globalization میباشد، باید خود را فراموش کنیم تا معلول یک دهکدۀ جهانی شویم، باید در چرخۀ شکل‌گیری تئوری‌های بین‌المللی یک روزی امانیسم باشی و روز بعد چون در حال تکاملیم، قائل به تشکیل یک دهکدۀ جهانی با شعار یکی‌شدن، غافل از اینکه شعار این مکاتب، زیباست اما تو باید به ذبح تدریجی خود عادت کنی و با فرایند چالش‌برانگیزترین مقولۀ قرن بیست و یکم، محیط خویش را ترسیم کنی و در هندسۀ طراحی نظم نوین جهانی، ارزش‌های خود را در قالب یکسان‌سازی و همانندسازی، از تفاوتهای اختیاری به تشابهات جبری برسانی و با قداست‌زدایی و درهم‌شکستن مقاومت ارزشی و عقیدتی – بومی خود به شکل‌گیری این فرایند کمک کنی.

پست‌مدرن چون عامل شکست ارزش‌ها و فرهنگها میشود، به نوعی ابزار دست غرب در راستای جهانی‌شدن است و با حذف کامل هویت‌های ملی، ماموریت اصلی در ایجاد بن‌مایه‌های نظم نوین جهانی را دارد که به نظر می‌رسد علی‌رغم ابزارهای متفاوت در عرصه فرهنگ، پایگاه‌های دیداری و شنیداری از اهمیت فوق‌العاده ای برخوردار است که سازمان صدا و سیما و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در مملکت ما ریشۀ اجرائی این قابلیت‌ها هستند ولکن به نظر می‌رسد در فرایند تثبیت جهانی‌شدن، تفکرات پسا مدرنِ برخی از مسئولین این عرصه، هویت فرهنگی محصولات خود را تهدید به مرگِ هویتی می‌کنند و به جای افسران جنگ نرم نظام خودی در پیاده نظام دشمن اصرار به ایفای نقش پیشقراولی در این جنگ را دارند که با اغماض به اعتقادات مخاطبین خود، مترصد ایجاد فضایی برای کودتای فرهنگی از نوع نرم آن می‌باشند.

با کمی تفکر و عمقِ دید بر روی سریال‌ها و فیلم‌های اخیر سازمان صدا و سیما و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به این نتیجه خواهیم رسید که موجی از قداست‌زدایی بر پیکرۀ فرهنگ کالاهای دیداری مردم با قصد تخریب،
مشغول به فعالیت است که با عدم توجه به ظرفیت‌های موجود در عرصۀ جامعه به جای فرهنگسازی اقدام به فرهنگ‌کُشی می‌کنند.

بطور مثال اگر حیا و عفت تا دیروز معنایی ارزشی داشت، در فیلم‌های امروز ما به جبر هنجارهای اجتماعی، خودنمایی می‌کند و روحیۀ گرایشی خود را از دست داده است و به انحای مختلف به سخره گرفته می‌شود. چادر که منشاء حیا و عفت درونی است، روزی در سریال «ثریا» آلت قتاله و امروز در سریال «راستش را بگو» ملعبه خودکم‌بینی و بیماری‌های اجتماعی و اخلاقی شخصیت‌های سریال می‌شود، رفته رفته تمام ارزش‌های دهۀ ۰۶ و ۰۶ در چالش های پیش رو به نام ایدئولوژی های مدرن در حال سلاخی هستند، تلخ‌ترین لحظۀ این فرهنگ‌کُشی آنجاست که متوجه میشویم از ماست که بر ماست.
وقتی افتضاحات عرصۀ سینمایی مانند «یک خانوادۀ محترم» و یا اکران هر شبۀ برخی از سریال‌ها، هزاران ضد
ارزش را به جوان ایرانی تزریق می‌کند، دیگر جایی برای تثبیت فرهنگ‌های دهۀ قبل باقی نخواهد ماند، همان
ارزشهایی که برای تنومندشدنش خون‌ها دادیم، اینجاست که هر روز عرصه اثر گذاری تنگ‌تر و تنگ تر می‌شود.
باید چه کرد؟
جناب آقای ضرغامی احساس می‌شد پس از تمدید مداقانۀ حکم حضرتعالی توسط مقام معظم رهبری «مدظله‌العالی»، فضای حمایتی وسیع و بهینه‌ای برای عملیاتی‌نمودن ایده‌های شما و همکارانتان مهیا شده باشد و با استفاده از فرجه‌های پیش رو، فرمول‌های مناسبی را جهت حل معادلات فرهنگی کشور در قالب دیداری و شنیداری بدست آورید ولکن علی رغم تاکیدات رهبری معظم که امر خطیر مدیریت بر سازمان صدا و سیما را سنگین و حساس معرفی نمودند و رصد و مقایسۀ برجستگی‌ها و نقاط قوت کنونی را در کنار کمبودها و نقاط ضعف وظیفۀ مدیران این عرصه عنوان فرمودند، متاسفانه امروز شاهد نتایج معکوس هستیم و امروز به جای نقض‌زدایی ها در سیستم کاری صدا و سیما به قبح‌زدایی رسیده‌ایم و تمام فرهنگ‌سازی های دهۀ ۶۰ و۷۰ در غربال جنگ‌های نامحسوس نرم در حال شهیدشدن هستند و مسئولین فرهنگی کشور که مدعی حفظ آن ارزش‌ها هستند در قبال این ارزش‌کُشی سکوت تلخ اختیار کرده‌اند.
آقای ضرغامی برای مسئولین فرجه‌های زمانی حکم حجت‌های تاریخی را دارند که نسلهای آینده در مورد ما چه
تحلیلی خواهند داشت. آیا ما ادامه‌دهندۀ فرهنگسازان دهۀ۶۰ بودیم یا منهدم کننده.
شما بگوئید به کجا می رویم؟

 

. متن تمدید حکم مهندس ضرغامی توسط مقام معظم رهبری ( مدظله العالی )۱۶/۸/۸۸

سربازان خاموش در اسکوپ سینما

[ms 0]

سال‌ها پیش، درست زمان اکران «گیلانه» نوشته‌ای از زنانه بودن گیلانه و حاکم بودن نگاه یک زن بر این فیلم سخن می‌گفت و آن را بزرگ‌ترین ضعف فیلم می‌دانست. اما ضعیف پنداشتن گیلانه در گرو نگاهی است که جنگ، و در معنای خاص آن دفاع مقدس، را امری صرفا مردانه دانسته و ظرفیتی برای حضور دیگر اقشار جامعه در این پدیده‌ی فراگیر متصور نیست؛ حال آن‌که پدیده‌ای چون جنگ قادر است تمامی ابعاد فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یک قوم، ملت و کشور را با خود درگیر کرده و تا مدت‌های طولانی سایه‌ی خود را بر سر طرفین درگیر حفظ نماید.

اما چرا آن متن و تفکر حاکم بر آن، تصویرِ به‌نمایش گذاشته‌شده‌ی یکی از اقشار درگیر در جنگ را تاب نیاورده و به جرم زنانه بودن به طعن و تحقیر آن پرداخته بود؟ آیا زنان در جنگ نقشی نداشتند؟ چرا با نگاه به سینمای دفاع مقدس اثری با نگاه به زنان دیده نمی‌شود و معدود آثار تولیدی در این حوزه توجه چندانی را برنمی‌انگیزند؟ می‌توان کلی‌تر پرسید: چرا زنان تابه‌حال در سینمای دفاع مقدس جایی نداشته‌اند؟

این سؤال مهم را می‌توان با چرایی اهمیت بازنمایی چهره‌ی زنان در سینما گره زد. سینما به‌عنوان هنر هفتم که به موجب تکنولوژی عصر حاضر زاده شد، علی‌رغم عمر کوتاه خود، گوی سبقت را از دیگر هنرها ربود و توانست به جایگاهی خاص در فرهنگ و هنر و جامعه دست یافته و به یکی از مهم‌ترین هنرها و حتی صنعت‌های حال حاضر جهان تبدیل شود.

توانایی خاص سینما در استفاده‌ی هم‌زمان از چند هنر مثل داستان و رمان، تصویر و موسیقی و… و ساخت پدیده‌ای که نه داستان است و نه موسیقی، بلکه ملغمه‌ای است از همه‌ی آنها، به سینما ویژگی خاصی بخشیده است.

سینما بیشتر، از انواع هنرها و هم‌چنین جریان‌های فکری پیش از خود بهره می‌جوید. سینما می‌تواند نقاشی، موسیقی، تئاتر، معماری، شعر، ادبیات، تاریخ، فلسفه و روان‌شناسی را یک‌جا در درون خود داشته باشد و همین ویژگی موجب شده است عنوان «هنر هفتم» و جامع هنرها به آن داده شود. (۱)

نوع رابطه‌ای که سینما با انسان امروز برقرار می‌کند، هرگز نظیری در تاریخ نداشته است (۲) و همین نکته به سینما جایگاهی خاص می‌بخشد. در حقیقت، پرده‌ی سینما خود زندگی نیست؛ آینه‌ی واقعیت هم نیست، اما نمادی است از زندگی. (۳) این تعریف، نسبتی پایدار و عمیق میان واقعیت زندگی و حیات سینما رقم می‌زند که در صورت بر هم خوردن این رابطه شاید حیات سینما و اهمیت آن در معرض تهدید قرار بگیرد.

ضلع مخفی این تعریف، هنرمند و سینماگر متعهد است که شکل‌دهنده‌ی تصویری ناب از زندگی بر پرده‌ی نقره‌ای سینماست. تعهد هنرمند است که او را به واکاوی لایه‌های مختلف زندگی واقعی مردم و تلاش آن‌ها برای حیات متعالی، ملزم کرده تا در حفظ و اعتلا و انتقال آن‌ها بکوشد.

از همین روی و با توجه به نسبت واقعیت و سینماست که پدیده‌ای به نام «دفاع مقدس» و در دل آن، زنان دفاع مقدسی از منظر بازنمایی سینمایی اهمیت می‌یابند؛ تا این ویژگی در کنار جایگاه هنرمند و تعهد وی نسبت به اجتماع و نقشی که در عرصه‌ی فرهنگ عمومی و حتی تخصصی ایفا می‌کند، به انتقال مواریث فرهنگی واقعیتی چون دفاع مقدس منجر شود.

هنرمند و متفکر است که با توانمندی خویش و به‌کارگیری آن در خدمت بشر می‌تواند لایه‌های مختلف اعتقادات، رنج‌ها، دردها و مرارت‌های بشر را در راستای ساختن جامعه‌ای انسانی به‌نمایش گذاشته و با انتقال تمامی آن تلاش‌ها، زمینه‌ی پیوستن دیگر اقشار و نسل‌ها را به این حرکات تعالی‌جویانه ایجاد کند.

تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل‌دهنده‌ی اسلام ناب محمدی، اسلام ائمه‌ی هدی، اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه‌خوردگان تاریخ تلخ و شرم‌آور محرومیت‌ها باشد. (۴)

تأکید امام خمینی (ره) بر حمایت هنر و هنرمند از نقاط متعالی زندگی بشر و تلاش‌های مستمر او و نمایش و ترویج این نقاط و تأکید بر مردمی بودن هنرمند، از جملات مذکور قابل درک است.

هنر در مدرسه‌ی عشق نشان‌دهنده‌ی نقاط کور و مبهم معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی است. هنر در عرفان اسلامی ترسیم روشن عدالت و شرافت و انصاف و تجسیم تلخ‌کامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. (۵)

بُعد اجتماعی هنر و ایفای نقش هنرمند در تحولات ملی و حتی بین‌المللی از سوی دیگر متفکران نیز مورد تأکید بوده و هست:

دوران هنرمندِ آرمیده به‌سر رسیده است، ولی باید مرارت‌ها را طرد کرد. این وسوسه در هنرمند هست که خود را تنها حس کند. چه بسا که این نکته را با خوشحالی رذیلانه‌ای در برابرش با فریاد بازگو کند.
اما هنرمند به هیچ وجه تنها نیست. هنرمند در میان همگان است. نه برتر از آن‌هاست و نه فروتر؛ بلکه درست در ردیف همه‌ی کسانی است که کار می‌کنند و در مبارزه‌اند. رسالت هنرمند در برابر بیداد، باز کردن درهای زندان‌ها و سخن گفتن از شوربختی و نیک‌بختی همگان است.
بی‌گمان تنها با هنر، تجدید حیات عدالت و آزادی را نمی‌توان تضمین کرد، اما با نبودن هنر، این تجدید حیات بی‌شکل و قواره است و بنابراین هیچ نیست. (۶)

دغدغه‌های اجتماعی دیگر متفکران و انتظارات ایشان از هنرمند حقیقی، از جملات «آلبر کامو» (که در کتاب «تعهد اهل قلم» ذکر شده‌اند) قابل استخراج است؛ که موجب تأملی نامحدود می‌شود بر اندیشه‌ی کسانی که هنر را تنها برای هنر می‌دانند و فهم می‌کنند و بر آن پای می‌فشارند.

پس نقش‌آفرینی هنرمند است که می‌تواند یک جامعه را به سرمنزل مقصود نزدیک کند و سینماگر به‌عنوان هنرمندی که در قبال مسائل و اتفاقات کشور و حتی جهان خویش مسئول است، مورد توجه وجدان بیدار جوامع مختلف بوده و در صورت پذیرش مسئولیت و یا حتی شانه خالی کردن از زیر این بار سنگین، در دادگاه وجدان‌های بیدار به قضاوت گذاشته می‌شود.

تاریخ هر ملتی است که آینده‌ی هنرمند و سینماگر را رقم می‌زند؛ این‌که سینماگر و هنرمند زنده بماند یا نماند و پر واضح است که عرصه‌ی حیات هنرمند، ذهن و قلب مردم یک جامعه است. رگ‌های پُرخونِ واقعیتی پُررنگ چون دفاع مقدس در این سرزمین، حیاتی طولانی در اذهان و افکار مردم ایران تضمین کرده است.

چه این‌که تا سال‌ها نمی‌توان چندین هزار شهید دفاع مقدس و هشت سال جنگ یک نفس را از ذهن هیچ دردمندی پاک کرد. از دیگر سو، در میدان تأثیرگذاری عمیق و وسیع هر جنگی بر لایه‌های مختلف اجتماع و اقشار گوناگون، حنای انکار رنگ می‌بازد.

به دیگر سخن، در صورت بروز جنگ (آن هم در بازه‌ی زمانی طولانی) نه‌تنها مردان جنگی بلکه زنان، کودکان و پیران نیز تحت تأثیر این پدیده قرار گرفته و هر کدام در جایگاه خود به ایفای نقش در این مسئله‌ی مهم می‌پردازند. پس نمی‌توان جنگ را تنها از قاب مردان تفنگ‌به‌دست سنگرها دید و شنید؛ بلکه لزوم برگزیدن قاب دیگر افراد نیز در آستان جنگ ضروری است؛ چه این‌که آن‌ها هم جنگی بوده‌اند.

اما نکته، محدود ماندن قاب سینمای دفاع مقدس در حوزه‌ی مردان و برگزیدن نگاه و زاویه‌ی آنان برای بررسی و نمایش پدیده‌ی مهم دفاع مقدس بوده و هست. حال آن‌که اگر سینماگر در پی انعکاس حقیقت حاکم بر دفاع مقدس است، باید برای یافتن آن حقیقت به سوی دیگر اقشار و افراد نیز رفته و با کنار هم نهادن قطعات این پازل عظیم بتواند سهم خود را در این واقعه ادا کند.

حضور زنان در پشت جبهه و نیز تشویق و تشجیع ایشان نسبت به حضور همسران، فرزندان و مردان خانواده‌ی خود در جنگ، نکته‌ای است که همواره مورد تأکید آگاهان امر قرار گرفته است و به‌عنوان واقعیتی مهم در تاریخ دفاع مقدس نقشی زایدالوصف دارد.

از دیگر سو، جامعه پس از جنگ، با زنانی روبه‌روست که فرزند، همسر، پدر و برادر از دست داده‌اند و یا با کسی مواجه‌اند که سالم رفته و جانباز بازگشته است؛ و این به معنی جنگی است که هنوز برای آن‌ها تمام نشده است (هرچند که به تصریح خمینی کبیر، جنگ ما جنگی بود در میدان عقیده که هنوز هم ادامه دارد.). زنان، سربازان خاموش و بی‌سنگر جنگی بی‌پایان‌اند که با بی‌مهری خاصی از سوی سینماگران مواجه شده‌اند.

البته نگارنده بر ضعف سینمای دفاع مقدس در زمینه‌ی انتقال مفاهیم حقیقی جنگ صحه گذاشته و تصاویر و فیلم‌های نمایش‌دهنده‌ی آن پدیده را جز در مواردی خاص و معدود تصاویری ناقص و خودساخته می‌داند؛ اما تأکید بر ورود صحیح دردآگاهان به عرصه‌ی سینمای دفاع مقدس، با نمایش بخش مغفول‌مانده‌ی جنگ منافاتی ندارد.

سینمای جنگ هم مانند ادبیات جنگ در جامعه‌ی ما جوان و نورسته است. بزرگی و هولناکی این جنگ آن‌قدر هست که هر دو گونه‌ی ادبی و هنری تلاش می‌کنند تا خود را به حقیقت این جنگ نزدیک کنند و آن‌گونه که بوده، نشان داده و بیان کنند. (۷)

این نکته‌ی مهم نشان از تلاش‌هایی دارد که باید با شدت بیش‌تری پی گرفته شوند تا موفق شویم به نمایش آنچه واقعا بوده است. زنان به‌عنوان بخشی از واقعیت درگیر با این پدیده‌ی مهم، اگر دیده نشوند، شاید بخش عمده‌ای از جنگ ناپدید شود.

ادبیات دفاع مقدس با تدوین خاطرات تعدادی از زنان دخیل در این مسئله می‌تواند منبعی مهم برای سینمای ما باشد. البته نمی‌توان تلاش‌های ادبیات را کامل و ایده‌آل دانست؛ چه این‌که انتقادات بسیاری هم بر آن حوزه رواست؛ اما تلاش‌های بیش‌تر ادبیات می‌تواند راهگشای آینده‌ی سینمای دفاع مقدس در عرصه‌ی زنان باشد.

دنیای جنگ دنیای پیچیده اما تازه‌ای است که جز با تحقیق و تلاش برای رسیدن به حقیقت، شکل کاملی نمی‌گیرد. اگر بپذیریم که سینمای جنگ نوعی سینمای اندیشه هم هست، آن وقت به نیاز متقابل ادبیات و سینما بیش‌تر پی می‌بریم. امروز ادبیات به دلیل خصیصه‌های ذاتی‌اش بیش از سینما به جنگ و حقایق آن نزدیک شده است. این دو گونه‌ی ادبی و هنری باید در نقطه‌ای به‌هم برسند. (۸)

نقش مهم و تأثیرگذار زنان در حوادث مهم اجتماعی ریشه در جایگاه ایشان در خانواده و جامعه دارد که در صورت بستن چشم بر آنها شاید بخش عمده‌ای از اجتماع در چشم ما ناپدید شود.

—————————————————–

منابع:

۱- دکتر محمدباقر موحدی و حسین حیدری؛ بازنمایی دین در سینمای ایران؛ فصل‌نامه‌ی دین و رسانه، شماره‌ی ۴، پاییز ۱۳۹۰؛ ص ۷۲.
۲- مرتضی آوینی؛ جذابیت در سینما؛  آینه‌ی جادو، ج اول، ص ۱۴.
۳- مسعود فراستی؛ نقد، منتقد عامل اخلال؛ دیالکتیک نقد، ص ۳۵۹.
۴- روح‌الله خمینی؛ پیام تجلیل از هنرمندان متعهد؛ صحیفه‌ی امام، ج ۲۱، ص ۱۴۵.
۵- همان.
۶- آلبر کامو؛ تعهد اهل قلم؛ ص ۲۴۹.
۷- مرتضی سرهنگی؛ حرف ما؛ ص ۸۰ و ۸۱.
۸- همان، ص ۸۸.

سلام بچه

[ms 0]

یک آنونس کاملا متفاوت با فیلم‌هایی که پیش از این، از شبکه‌های تلویزیونی پخش شده بود، بیش‌تر ایرانیان را میخکوب گیرنده‌های خود بعد از لحظات روحانی افطار کرد. بعد از سال‌ها خلع حضور نوزادان در میان شخصیت‌های داستان تله‌فیلم‌ها و سریال‌ها، این بار سیما در اقدامی دست به تولید سریالی با محوریت موضوع بچه زده است. «خداحافظ بچه» به قلم سجاد ابوالحسنی و کارگردانی منوچهر هادی دقایقی پس از اذان مغرب، روی آنتن می‌رفت.

این سریال داستان زندگی زوجی را به نام‌های مرتضی و لیلا روایت می‌کند که عاشقانه منتظر حضور نوزادی در زندگی خویش هستند. مسئله‌ی شخصیت‌های اصلی داستان از جایی شکل می‌گیرد که آن‌ها درمی‌یابند که دیگر بچه‌دار نمی‌شوند و به‌اصطلاح عموم، لیلا نازا است.

آن‌ها تصمیم می‌گیرند نوزادی را از پرورشگاه برای فرزندخواندگی قبول کنند، اما سوءپیشینه‌ی مرتضی مانع از این کار می‌شود و همین مشکل سکوی پرتابی می‌شود برای جهش شخصیت‌های اصلی در کارهای خلاف که مرتضی روزگاری آن را با توبه کنار گذاشته و اکنون برخلاف میلش به‌خاطر وضعیت نابه‌سامان روحی لیلا می‌پذیرد. پس از این، داستان وارد زندگی نوزادانی می‌شود که این زوج گمان می‌کنند باید آن‌ها را به فرزندی قبول کنند.

· آروین را به‌خاطر سوءپیشینه از دست می‌دهند.
· خداداد را به‌خاطر این‌که مادرش آن‌ها را به‌عنوان خانواده‌ی شایسته و پولدار قبول نمی‌کند.
· بچه‌ی دزدیده‌شده از پرورشگاه را به‌خاطر سرقت ناشیانه.
· و آخرین بچه را هم به‌خاطر احساسات انسانی لیلا که می‌خواهد با نامه‌ای مادر امیرمحمد را از آینده‌ی فرزندش خاطر جمع کند.

تمام این اتفاقات به‌خاطر نبود یک نوزاد در خانه‌ی لیلا و مرتضی است. آن‌ها تمام کارهای خلافشان را با کشیدن یک ضربدر در دفتر حساب و کتابشان توجیه می‌کنند، تا در زمان مناسب به کار خلافشان اعتراف کنند.

در نگاه اول گمان می‌رود ما با یک موقعیت کمدی مواجه هستیم، اما در ادامه درمی‌یابیم که این سیاستی بوده برای تلطیف داستان تلخ نازایی در یک خانواده و مشکلاتی را که در پی خود خواهد داشت.

موضوعی که بیش از پیش در این سریال به‌چشم می‌خورد، این است که نویسنده سعی کرده در کنار یک خطی داستان که عبارت است از نازایی لیلا و مرتضی و تلاش آن‌ها برای به‌دست آوردن بچه به هر قیمتی، مشکلات اجتماعی پیرامون زندگی ما را نیز به‌تصویر بکشد؛ مشکلاتی مانند:

· تقاضای بچه از طرف خانواده‌ها در هر شرایطی و ترس زوج از اعتراف به نازایی و پیامدهای بعد از آن در بین اقوام.
· مشکلات زندگی زوجی (گیتی و احمد) که به‌خاطر لج‌بازی‌های بچگانه محبت و صمیمیت نهفته در قلبشان را به فراموشی سپرده‌اند.
· زندگی مادرانی که به‌خاطر بی‌پولی فرزندشان را سر راه گذاشته‌اند تا نصیب خانواده‌ای از قشر مرفه جامعه باشند.
· خانواده‌هایی که به‌خاطر اعتیاد و دیگر آسیب‌ها و مشکلات اجتماعی، فرزندشان را با پول به دلالان بازار سیاه فروخته‌اند.
· زوجی که خداوند فرزند شش‌قلو به آن‌ها هدیه داده و با وجود مشکلات مالی برای نگه‌داری آن‌ها، سعی در گرفتن کمک دارند تا فرزندانشان را خودشان بزرگ کنند.
· و در آخر، سرپرست خانواده‌ای که ظاهرا به‌خاطر اهمیت دادن همسرش به کار بیرون از خانه و ارتباط کم با او، با وجود ۵ فرزند و یک نوه اقدام به صیغه‌ی زنی کرده که ناخواسته باردار شده و مرد به‌خاطر ترس از رسوایی و برملا شدن رازش خواهان بچه نیست و دچار تردید و دودلی گشته است.

درست از قسمتی که پای امیرمحمد در داستان باز می‌شود، شخصیت‌های فرعی زیادی به ماجرا اضافه می‌شوند که نقش پررنگی را بر عهده دارند و خط و ماجرای اصلی را به‌حاشیه می‌برند. داستان با مشکل خسرو که وجود زن دوم در زندگی‌اش به‌طور مخفیانه است، تقریبا دچار دو پارگی می‌شود و ما فقط لیلا و مرتضی را در نگرانی برای از دست دادن امیرمحمد می‌بینیم که بسیار از فعالیتشان کاسته شده است و می‌توان خسرو را در قسمت‌های پایانی، شخصیت اصلی و فعال نامید.

نویسنده در پایان داستان به یک موضوع اجتماعی دیگر بهای زیادی می‌دهد و آن بیان کردن راز تمایل مردان به ازدواج مجدد است.

شهناز، همسر خسرو، که با مدرک دیپلم به خانه‌ی او پا گذاشته، پس از طی کردن مدارج علمی، اکنون برای خود دفتر روان‌شناسی و مشاوره دارد و تا پاسی از شب مشغول کار است و در وقت حضور در خانه، به تصحیح برگه‌های دانشجویانش می‌پردازد؛ دانشجویانی که شهناز خدمت به آن‌ها را به صبحانه خوردن با خسرو و حتی گوش دادن به درددل‌های او ترجیح می‌دهد.

سؤالی که پیش می‌آید این است که «آیا به‌راستی تمام مردانی که زنان شاغل دارند، به‌سوی زن دوم گرایش می‌یابند؟» پاسخ صددرصدی برای قبول یا نفی این سؤال نمی‌توان داد. تقریبا می‌شود این را امری نسبی به‌حساب آورد.

[ms 1]

زنان شاغل به‌خاطر توجه بیش از حد به کار، کم‌کم از همسر و خانواده فاصله می‌گیرند و با اینکه از مهر و عاطفه‌ی آن‌ها نسبت به خانواده کاسته نشده، ناخودآگاه این امر در ظاهر بر روابط اعضای خانواده، مخصوصا همسران، مستولی می‌شود و تنهایی مرد باعث می‌شود به فردی جایگزین مواقع نبود همسرش فکر کند.

مرد قدم به اجتماعی می‌گذارد که به‌راحتی و بدون دردسر و حتی پذیرفتن مسئولیت می‌تواند خود را ارضا کند. بانوان بی‌سرپرست، دختران جوان در پی زندگانی مرفه و زنانی که به‌خاطر مشکلات اجتماعی بسیاری که در سطح جامعه وجود دارد، به این ازدواج‌ها تن می‌دهند. اما مشکل دوچندان می‌شود. مرد به‌خاطر نبود سند رسمی، هر وقت اراده کند می‌تواند زن را ترک کرده و زن هم دستش به جایی نمی‌رسد.

با بچه‌دار شدن این قشر از زنان، مردان دچار مشکل می‌شوند و ابتدا با تهدید و در صورت کارگر نبودن، با دادن پول و وعده و وعید، آن‌ها را خاموش می‌کنند. اما بچه‌ای که در این خانواده به‌دنیا می‌آید، نمی‌تواند هویت داشته باشد، به‌خاطر این‌که در کشور قانونی وجود ندارد که به بچه‌هایی که والدین آن‌ها از راه شرعی صیغه‌ی موقت ازدواج کرده‌اند، شناسنامه بدهد و اکنون آمار تکان‌دهنده‌ای از وجود کودکان بی‌شماری هست که به‌خاطر نداشتن شناسنامه، تا آخر عمر از نعمت درس خواندن و دیگر مزایای اجتماعی محروم هستند.

سؤالی که در این‌جا مطرح می‌شود، این است که آیا کار افراطی یک زن در خانواده می‌تواند مشکلات پی‌درپی را در اجتماع به‌وجود آورد. با نگاهی به دور و اطرافمان و هم‌چنین گذشته، درمی‌یابیم مردانی که زنان خانه‌دار هم دارند، باز هم به ازدواج مجدد مایل هستند و برای همین نمی‌توان تقصیر تمام ازدواج‌های مجدد مردان را بر گردن زنان شاغل آن‌ها انداخت؛ همان‌طور که نمی‌توان آن‌ها را در این امر کاملا بی‌گناه تشخیص داد!

با این اوصاف، رسانه به‌عنوان یک عنصر تأثیرگذار برای حل این معضلات یا کاستن از آسیب‌های آن، چه راهکاری را می‌تواند ارائه دهد؟

مشکلی که «خداحافظ بچه» در مشاوره به یک زن که نقش همسر دوم را بر عهده دارد می دهد این است که چون ازدواجش در جایی به ثبت نرسیده است، مرد به‌راحتی می‌تواند او را از سر راه خود بردارد و کودکش را از آن خود کند.

شاید سجاد ابوالحسنی خواسته است با دیالوگ‌های هیجان‌انگیز بین دو هوو اعتراضی داشته باشد به قانون موجود که در آن، ازدواج‌های موقت ثبت رسمی ندارند؛ زیرا مردان با وجود این قانون دیگر نمی‌توانند به هیچ‌وجه وجود زن دوم را از خانواده مخفی نگه دارند و هم‌چنین از مسئولیت خود در قبال زن دوم شانه خالی کنند و از همه مهم‌تر، دیگر بچه‌هایی ناخواسته مانند امیرمحمد در آینده با مشکل هویت روبه‌رو نمی‌شوند. اما آیا رسانه تابه‌حال توانسته یک هدف واحد را در راستای این معضل دنبال کند؟

در شماری از برنامه‌ها که تعدادشان بیش‌تر هم بوده، وجود زن دوم به کل نفی می‌شود و مانند ضد قهرمانی است که تمام بنیان زندگی خانواده را از هم می‌پاشد و در بعضی از تولیدات، در تناقضی آشکار با ادعاهای قبلی، بانوان را به مضر نبودن هوو در زندگی و دعوت به دوستی با او و زندگی مسالمت‌آمیز دعوت می‌کند؛ مانند برنامه‌ی زنده‌ای در شبکه‌ی دو سیما با مجری‌گری خانم نامداری که از مردی داری چند همسر، به‌عنوان مهمان برنامه دعوت به عمل آورده بود و یا در همین ماه مبارک در برنامه‌ای دیگر در یکی از شبکه‌های استانی، دو هوو را که رابطه‌ی مسالمت‌آمیزی با یکدیگر داشتند، به‌عنوان مهمان و طبعا الگویی برای جامعه‌ی مخاطبان دعوت کرده بودند.

تمام این کاستی‌ها برمی‌گردد به این‌که ما در رسانه‌ی ملی نتوانسته‌ایم یک نظریه‌ی واحد را به نمایش بگذاریم و همین باعث پریشانی افکار بیننده، مخصوصا بانوانی می‌شود که با این مشکل مواجه هستند.

داستان «خداحافظ بچه» در یک پروسه‌ی ۳۰ قسمتی سعی دارد با یک ماجرای یک‌خطی مشکلات ریشه‌ای بچه‌های بی‌سرپرست و بدسرپرست را به‌تصویر بکشد، اما طبق معمول، نداشتن وقت کافی برای نگارش حرفه‌ای که بازنویسی چندباره را می‌طلبد و ضرب‌الاجل رسانه‌ای که در مطالب پیش به آن اشاره کردیم و این‌که نویسنده خواسته حرف‌های خوب بسیاری را در یک سریال به‌طور جمعی بزند، مشکلات بسیاری را در روند مضمون و محتوای فیلمنامه به‌وجود آورده است.

اما این سریال، جرقه‌ای برای حضور دوباره‌ی کودک در زندگی رسانه و مطرح کردن مشکلات نوزادان و خانواده‌های آن‌هاست.

امید است با تصحیح قانون فرزندخواندگی توسط تبصره برای خانواده‌هایی مثل لیلا و مرتضی و سند ازدواج برای شناسنامه‌دار شدن کودکانی مانند امیرمحمد، جامعه از دو رویی و پنهان‌کاری و خلاف‌های اجتماعی تا حدودی عاری گردد.

پیوند قلب‌ها از پشت مانیتور

[ms 0]

قبل‌ترها این‌طور نبود. در بیش‌تر مواقع، مادر داماد عروس را می‌پسندید. گاهی حتی پسر تا بعد از عقد، دختر را نمی‌دید. این وسط بودند واسطه‌هایی که با شناخت عمیقی که از دو خانواده و پسر و دختر داشتند، این ازدواج‌ها را جوش می‌دادند و فرصت‌هایی را برای پسر و دختر ایجاد می‌کردند. اما شکل ازدواج‌ها این روزها تغییر کرده است. در واقع، انواع گوناگونی از شکل ازدواج ایجاد شده است.

با پدید آمدن محیط‌های جدید مختلط، مانند دانشگاه و محل کار، گونه‌های جدید ازدواج به تبع این محیط‌ها شکل گرفته است. رفته‌رفته با ظهور پدیده‌های جدید ارتباطی، مانند تلفن و اینترنت، هم نوع ارتباط در دوران آشنایی به قصد ازدواج تغییر کرد و هم این پدیده‌ها شکل جدیدی از ازدواج را رقم زدند.

یکی از نوظهورترین این انواع، ازدواج اینترنتی است. این نوع ازدواج در چند سال اخیر رشد مضاعفی داشته است. باید بین دو مقوله در این نوع ازدواج تفاوت قائل شد؛ ازدواج اینترنتی و ارتباط اینترنتی. در ازدواج اینترنتی آشنایی اولیه از طریق فضای مجازی و اینترنت است؛ یعنی پسر و دختر بدون آن‌که یک‌دیگر را در دنیای واقعی دیده باشند، به منظور ازدواج، ارتباط برقرار می‌کنند.

در ارتباط اینترنتی هرگونه ارتباطی -چه در فضای مجازی و چه خارج از آن- در این فضا و با نرم‌افزارهای ارتباط مجازی یا در سایت‌ها، وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی شکل می‌گیرد. لازم به ذکر است در این‌جا منظور از ازدواج اینترنتی، آشنایی‌هایی است که در فضای وبلاگ‌ها، سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی صورت می‌گیرد. بحث در رابطه با سایت‌های همسریابی، اقتضائات و ویژگی‌های متفاوتی از این فضاها دارد که که در این‌جا مجال بحث در رابطه با آن وجود ندارد.

در حال حاضر در نظر عامه‌ی مردم، ازدواج اینترنتی ازدواجی ناموفق و خطرناک تلقی می‌شود. انکارشدنی نیست که مواردی از ناموفق بودن این‌گونه ازدواج‌ها دیده شده، اما در موارد موفق، بعضی زوج‌هایی که از این طریق ازدواج کرده‌اند، شکل آشنایی خود را پنهان کرده و در بیش‌تر مواقع بازگو نمی‌کنند. بنابراین، نمی‌توان به‌راحتی درباره‌ی قطعی بودن عدم موفقیت این‌گونه ازدواج‌ها صحبت کرد.

این رویکرد به ازدواج اینترنتی، رویکردی محافظه‌کارانه است؛ رویکردی که در مقابل هرگونه تغییری مقاومت می‌کند. همان‌طور که زمانی ازدواج دانشجویی پذیرفته  شده نبود، امروزه نیز ازدواج اینترنتی، دختر و پسر را در مظانّ اتهام قرار می‌دهد.

اما ازدواج اینترنتی نیز مانند ازدواج دانشجویی فقط یک امکان است که می‌تواند موفقیت‌آمیز باشد یا نباشد. یکی از خطراتی که در ازدواج اینترنتی وجود دارد، ادامه‌ی ارتباط به‌صورت مجازی است. بعد از طرح ازدواج در فضای مجازی، این رابطه هرچه سریع‌تر باید به عرصه‌ی واقعیت کشیده شود؛ زیرا ادامه‌ی ارتباط در این فضا تصوری آرمانی و غیرواقعی در ذهن طرفین ایجاد می‌کند.

از طرف دیگر، فضای مجازی زمینه‌ی مناسبی برای طرح دروغ و ساخت تصویری دروغین از شخصیت و هویت خود است. به همین دلیل لازم است هرچه سریع‌تر درباره‌ی حقیقت داشتن مطالب مطرح‌شده از جانب طرفین تحقیق شود.

آفت دیگر ازدواج‌های مجازی، توجه نکردن به اختلافات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی فرد و خصوصا خانواده‌ی اوست. در ارتباط مجازی، از آن‌جا که طرف مقابل در واقعیت دیده نمی‌شود، توجه کم‌تری به اختلافات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی می‌شود.

در این گونه ارتباط، آن‌چه بیش‌تر جلب توجه می‌کند، افکار و ایده‌های طرف مقابل است و اکتفا به این ارتباط باعث عدم شناخت مناسب از اختلافات فرهنگی فرد و خانواده‌ی او می‌شود. از طرف دیگر، در ازدواج سنتی این اختلافات به کم‌ترین حد خود می‌رسد؛ زیرا دو خانواده بر اساس آشنایی انتخاب می‌شوند، اما در ارتباط مجازی احتمال نزدیکی دو خانواده به دلیل ماهیت دموکراتیک و تصادفی آن به حداکثر می‌رسد.

ارتباط مجازی، ارتباطی فردگرایانه و یک‌نفره است. از آفات دیگر ازدواج مجازی، بی‌توجهی به شناخت خانواده‌ی طرف مقابل است که از طریق این ارتباط ایجاد نمی‌شود و احتیاج به تحقیقات و ارتباطات واقعی دارد.

با وجود آفات ذکرشده، ازدواج مجازی می‌تواند فرصت‌هایی را در اختیار جوانان بگذارد. با کثرت انواع و شیوه‌های ازدواج، جوانان می‌توانند فرد مورد نظر خود را با شیوه‌های گوناگونی پیدا کنند و این مسئله می‌تواند جامعه را از خطر بالارفتن بیش از پیش سن ازدواج نجات دهد.

خصوصا این مسئله درباره‌ی پسران و دخترانی که خواستار شناخت شخصی از همسر خود هستند و نمی‌توانند به شناخت در فضای رسمی ازدواج سنتی اکتفا کنند، در عین حال خواستار ارتباطی غیر اسلامی نیستند، صدق می‌کند.

از طرفی، ارتباط اینترنتی ویژگی‌های مثبت دیگری دارد. ارتباط مجازی در چت یا شناخت از طریق مطالب وبلاگ شخصی یا فیدها و نظراتی که در شبکه‌‌های اجتماعی گذاشته می‌شود، می‌تواند شناختی از ابعاد وجودی فرد را نشان دهد که در جلسات خواستگاری یا در محیط رسمی کار و فضای علمی دانشگاه میسر نیست. این ارتباط، هم در رابطه با ازدواج اینترنتی و هم در رابطه با انواع دیگر ازدواج می‌تواند مفید باشد و جوانان را از ارتباط‌های پُرخطر و غیراسلامی نجات دهد. ضمن این‌که این ارتباط نیز می‌تواند منجر به روابط غیراسلامی شود، اما به دلیل ندیدن چهره و نشنیدن صدا، احتمال کم‌تری برای انحراف وجود دارد.

بنابراین، ازدواج اینترنتی یکی از نوظهورترین شیوه‌های ازدواج است که در ذات خود، نه خوب است و نه بد؛ بلکه امکانی است که می‌توان از آن به‌درستی استفاده کرد. اگر ما از اقتضائات و ویژگی‌های این نوع ازدواج آگاه باشیم، می‌توانیم آفات آن را هرچه بیش‌تر از میان ببریم و در مقابل، از مزیت‌هایی که در اختیار ما می‌گذارد، استفاده کنیم؛ مانند استفاده از اینترنت به‌عنوان نوعی ارتباط.

پس اگر چنین فرصتی برای ما یا نزدیکانمان پیش آمد، بدون ترس و به‌درستی به سراغ آن برویم و بدون آن‌که از خطرات این نوع ازدواج بترسیم، سعی کنیم آن‌ها را برطرف نماییم.

روزه‌دار هستم، یک مسافر

[ms 0]

صدای زنگ تلفن رو نشنیده می‌گیرم تا یه مسلمون پیدا بشه و جواب مردم‌آزار پشت خط رو بده. یه روزِ تعطیل داریم‌آ، آدم این‌قدر وقت‌نشناس؟ ساعت ۱۱ کله‌ی سحر وقت زنگ‌زدنه آخه؟ صدای مامان میاد که: «مـــینا! پاشو! تلفن با شما کار داره!». این تلفن اگه کار داشت که صبح تا شب روی اُپِن ننشسته بود.

دوستمه؛ فرنوش. داره داستان جشن تولد دیروز رو برام تعریف می‌کنه. این‌جور وقت‌ها یه نفس می‌تازه! گوشی رو آروم می‌ذارم روی میز و می‌رم صورتم رو بشورم. وقتی برمی‌گردم، میگه: «رفتی روی screen saver؟ چرا جواب نمی‌دی؟… کاش نمی‌رفتم جشن…».

+ خب نمی‌رفتی! ببین من نرفتم و هنوزم زنده‌ام!
– حالا که دیگه گذشته. فکر نمی‌کردم این‌جوری باشه آخه.

گویا «این‌جوری» رو وقتی من داشتم آب‌بازی می‌کردم، توضیح داده! ادامه می‌ده…

– چرا این‌قدر دیر اومدی پای تلفن؟ نکنه طرح خواب از سحر تا افطار داری؟
+ تا سحر بیدار بودم. نه این‌که شب‌ها کانکشن به منبع لایزال پرسرعت‌تره، از اون لحاظ. مدیونی اگه فکر کنی به خاطر دانلود رایگان شبانه بوده!

– راستی یه سؤال. این‌که آهنگ و فیلم رو رایگان دانلود می‌کنیم، اشکال نداره؟ حروم نیست؟
+ می‌خوای بگی از من توضیح‌المسائل‌تر پیدا نکردی؟!
– خب اتفاقی برات میفته اگه از یکی که می‌دونه بپرسی؟ می‌میری اگه خیرت به ما برسه؟!

یعنی این‌قدر این فرنوش مؤدبانه خواهش می‌کنه که اصلا آدم روش نمی‌شه بهش بگه «نه»! زنگ می‌زنم به دفتر ملی پاسخگویی به سؤالات دینی. یه حاج‌آقای آپدیت رو صدا می‌زنن و سؤال رو ازش می‌پرسم. جواب می‌شنوم: «فقط اون‌هایی رو می‌تونید دانلود کنید که مطمئن باشید صاحبش راضیه. درمورد اون‌هایی هم که تا حالا دانلود کرده‌اید، باید ضرر مالی واردشده به صاحب اثر رو جبران کنید.»

هی می‌خوام بگم: «آقا! تو رو خدا! نمی‌شه حالا یه کاریش کنید؟ یه تبصره‌ای، استثنایی، چیزی؟»، باز با خودم می‌گم: «این بنده‌خدا چی‌کار کنه خب؟ مدیون یه گردان آدم شدم رفت! اونم به‌خاطر یه سری صفر و یک!»

یعنی مثلا به‌خاطر دانلود همین سه قلم فیلم «پدرخوانده» باید «هاچ، زنبور عسل»وار بیفتم دنبال آلبرت اس‌رودی (تهیه‌کننده‌ی فیلم)، ببینم کجا زیست می‌کنه. سرچ کردم، تا سال ۲۰۰۴ زنده بوده؛ البته اگه تا حالا حضرت عزرائیل زحمتش رو نکشیده باشه! خلاصه باید برم حلالیت بگیرم و اگه مرده بود، سر قبرش حلوا خِیرات‌مِیرات کنم که ایشالا گور به قبرش بباره؛ یا براش ردّ مظالم بدم که حقش از گردنم ساقط بشه.

زنگ می‌زنم به فرنوش و جواب رو براش می‌گم. می‌تونم قیافه‌ش رو که مثل کوفته‌تبریزی وارفته شده تصور کنم…

– پس واسه همینه دعاهام تا لایه‌ی استراتوسفر بالا می‌ره و برمی‌گرده محکم می‌خوره به فرق سرم! به‌خاطر این همه حق‌الناس دانلودآنه ست.
+ حالا نمی‌شه خدا این یه مورد رو فاکتور بگیره؟ صاحب هر کدوم از این آثار اگه وضع دانشجویی ما رو ببینه، خودش آثارش رو ماه‌به‌ماه میاره دم خونه‌مون! اینا تا حالا شونصدبرابرِ هزینه‌ای که صرف کردن، از همون اثر درآوردن. نسبت درآمد روزانه‌شون به درآمد ماهیانه‌ی من به سمت بی‌نهایت میل می‌کنه! انصافه؟ حالا اگه آقایان لطف می‌کردن یه یارانه‌ی تهیه‌ی محصولات فرهنگی هم به حساب سرپرست خانوار واریز می‌کردن، اون وقت یه حرفی!

– اصلا عادلانه‌اش اینه که این چیزا رو هدفمند کنن. مثلا بگن: «اونایی که بیکارن، هرچه می‌خواهد دل تنگ‌شون دانلود کنن. اونایی که درآمد ماهیانه‌شون زیر ۵۰۰ هزار تومنه، تا سقف ۸ گیگابایت دانلود در ماه براشون حلاله و… اونایی که درآمدشون بالای ۳ میلیون تومن در ماهه، «کَالأنعام بَل‌هُم أضَل» هستن اگه یه بایت صفر و یک دانلود کنن. أصحاب‌الشِّمال می‌شن اون دنیا!
+ والا! فرنوش، می‌خوای روز قیامت، من به پرونده‌ی شما رسیدگی کنم، شما به پرونده‌ی من برسی؟ خیلی خوب هم‌دیگه رو درک می‌کنیم‌ها! خب این توجیهات که به درد سر مزار عمه‌ی خدابیامرزم می‌خوره!

از فرنوش که خداحافظی می‌کنم، تصمیم کبری می‌گیرم برم دعای امروز رو بخونم، ولی حس هیچ کاری رو ندارم. اشکال نداره البته! می‌گن «نفس کشیدن و خوابیدن روزه‌دار هم عبادته». به‌جای خوندن دعای روز، نفس می‌کشم خب!

آخه نفس هم نمی‌ذارن بکشم که. فرناز sms داده «بیا نت». منم حرف‌گوش‌کن… بعد از کلی غیبت دوست و آشنا و فامیل، می‌ره سر اصل مطلب:

– میای برای شب‌های قدر با تور آژانس ما بریم ترکیه؟
+ آی گفتی! سواحل آنتالیا رو توی اون شبا تصور کن. واقعا فضاش روحانی و معنوی می‌شه!

– بی‌مزه! می‌برن مسجد تاریخی ایاصوفیه. هم فاله، هم تماشا، هم احیا.
+ نه که این‌جا امامزاده و مسجد تاریخی نداریم. ترکیه نریم کجا بریم؟ برای احیا نریم، برای چی بریم؟ فقط هم می‌ریم احیا و مسجدآ؛ مدیونی اگه فکر کنی به منظور دیگه یا جای دیگه‌ای قراره بریم!

– خب این همه راه داریم می‌ریم، چرا جاهای دیگه رو هم نبینیم؟
+ همین دیگه! من شما رو می‌شناسم. تا تمام بازارهای روحانی و سواحل معنوی و دی‌جی‌خونه‌های متبرک رو نگردی که دست بر نمی‌داری!

– حالا دیگه نه تا اون حد! بابا منم مسلمونم. دی‌جی‌خونه‌ها رو دفعه‌ی بعد می‌ریم.
+ پس باشه. شما برو، منم آژانس می‌گیرم بعد از اذان ظهر میام که روزه‌ام تلف نشه! به شرط این‌که از خیابون‌هایی که بعد از افطار حرکات موزون توش جریان داره رد نشیم.

[ms 1]

– حاج خانوم، یادم نبود شما سنی ازت گذشته و اگه این صحنه‌ها رو ببینی، اون دنیات به خطر میفته!
+ حالا که یادآوری شد برات، خودتم حواست باشه که من اون‌جا هی جلوی صورتت با انگشت، صفحه‌ی شطرنجی درست نکنم.

– باشه خواهر ارشاد! نمی‌دونی این روزا چقدر برای تور ترکیه تبلیغ می‌شه. بچه‌های آژانس ما هم از اول ماه رمضون روی همه‌ی آژانس‌ها رو کم کردن با تلبیغاتشون!
+ اجرشون با آقا اردوغان! الان یعنی تحت تأثیر تبلیغات قرار گرفتی؟

– نه! گفتم که بدونی کم نیستن آژانس‌هایی که این روزا تور می‌برن به کشور دوست و برادر!
+ تبلیغات اینترنتی‌ش رو دیده بودم، اما به روی مبارک نیاوردم.

– اشتباه کردی دیگه. اولا تخفیف ویژه داره تورهای این ماه. بعدشم کنسرتِ … هیچی، هیچی!
+ نه! راحت باش. من که می‌دونستم شما تک‌بعدی به قضیه نگاه نمی‌کنی. بگو، خجالت نکش!

– خب… کنسرت اون خواهر دور از وطن که نمونه‌ی مشابه داخلی هم داره توی آنتالیا برقراره.
+ شما که حواست به همه چی هست، آمار حراج‌های فصل رو هم استخراج کردی؟

– لیدرهای خودمون آدرس چند تا حراجی خوب رو بهم دادن.
+ خب شما که خیلی سرت شلوغه که. دیگه به مسجد ایاصوفیه نمی‌رسی. مخصوصا اگه کنسرت با شب‌های قدر تداخل داشته باشه.

– برنامه‌ریزی می‌کنیم خب…
+ آهان! برنامه‌ریزی می‌کنیم که هم به کنسرت اون خواهرمون برسیم، هم به جوشن کبیر توی مسجد ایاصوفیه؟ لابد روزه هم قراره بگیریم؟

– چون سفر از ده روز بیش‌تره، روزه‌مون درسته. ولی اگه روزه بگیریم که دیگه خوش نمی‌گذره…
+ دقت داری که استپ‌بای‌استپ داری سنگر خالی می‌کنی؟ بعد می‌گم شبیه کاریکاتور شدیم، می‌خندی! خب این چه وضعیه فرناز؟

– بابا حالا یه شب کنسرت که هزار شب نمی‌شه. بقیه‌ی شب‌ها رو می‌ریم مسجد. خوبه؟
+ فرناز، شما روزه‌ای. الان فشار زیادی رو داری تحمل می‌کنی. من درک می‌کنم؛ روزها طولانیه، هوا خیلی گرمه، حسابی خسته‌ای. بذار بعد از افطار مغزت ریفرش بشه، بعد با هم حرف می‌زنیم…

از پای سیستم که بلند می‌شم، حس می‌کنم مثل ارواح سرگردون توی فیلم‌ها کم‌رنگ شده‌ام. ماه مبارک که می‌افته توی تابستون، ملت این‌قدر لاجون می‌شن که حس حرف زدن هم ندارن. از سحر کم‌کم تبخیر می‌شن و بعد از افطار برمی‌گردن به حالت طبیعی! هرچقدر هم سحر شربت عسل بخوریم، تا غروب توی این هوای آدم‌ذوب‌کن جواب نمی‌ده.

همه‌ی اینا رو گفتم که بگم وسط روز حس قرآن و دعا خوندن نیست. ایشالا بعد از افطار در خدمت خداییم. حالا فعلا نماز ظهر رو در هاله‌ای از رؤیا بخونم، تا بعد. آخه ما از اون دسته موجوداتی هستیم که اگه زمین هم نزنندمون، موقع نماز هوا می‌ریم! بس که همه جا حضور داریم، جز کنار جانماز!

***

از ظهر توی این فکرم که جشن تولد چه جوری بوده که فرنوش این‌قدر وجدان‌درد داشت. می‌رم پای نت، یه فی.لترشکن داشتم، یکی دیگه هم قرض می‌کنم می‌پرم سر کوچه‌ی فیسبوک‌اینا ببینم چه خبره…

بعــــــــله! یه عده از بچه‌های دانشکده برای جشن تولد دور هم جمع شده‌اند. همون جشنی که فرنوش می‌گفت «کاش نمی‌رفتم». پس این‌جوریا بوده. برای همین وجدان‌درد داشت طفلی!… اما از هر زاویه‌ای به قضیه نگاه می‌کنم، می‌بینم این عکس فقط می‌تونه جایی حوالی خارجه گرفته شده باشه. اصلا شاید فتوشاپه. این فضای باز، با این پوشش مختصر و غیرمفید، و میزان فاصله‌ی دوستان از هم‌دیگه، زیاد نشون نمی‌ده که «این‌جا ایران است»!

کامنت‌های حاضران در عکس رو می‌بینم، که به فرمت «خوشحال و شاد و خندانم، قدر دنیا را می‌دانم!»، حضورشون رو کنار میز نوشیدنی‌های «بزن، روشن بشی!» نشونه‌ی توفیق الهی می‌دونن و از خدا می‌خوان دوباره این عده رو توی همون ویلای فلان‌آباد دور هم جمع کنه.

پناه بر خدا! انگار اگه خدا شیطان رو توی صد تا سوراخ قایم کنه که توی این ماه به گناه نیفتیم، ما گیرش میاریم، گوش‌شو می‌پیچونیم، می‌کِشیمش بیرون، می‌گیم «یالا سر منو گول بمال»! خب حالا مثلا فیسبوک رفتنت چی‌چی بود؟ خوب شد؟ خوب شد هرچی بود و نبود رو دیدی؟ راحت شدی؟…

وقتی به دنیای واقعی برمی‌گردم که خورشید داره sign out می‌کنه. از اون‌جایی که «نفس کشیدن روزه‌دار هم عبادته» زیاد وجدان‌درد ندارم که چرا قرآن و دعای روز رو نخوندم.

خدایا! تو چشمای من نگاه کن! دلت میاد ازم بخوای من با این معده‌ی خالی و لب عطشان، قرآن بخونم؟ اصلا دلت میاد؟…

چنان پلاسیده شدم که امیدی ندارم تا افطار زنده بمونم. و باز از اون‌جایی که «خوابیدن روزه‌دار هم عبادته» می‌رم یه چرتی بزنم. راستی این‌که میگن «تا حالا کسی از گرسنگی نمرده»، راسته؟!

فردای کودکم در کوچه‌های صفر و یک

[ms 0]

تلفن در زندگی مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌های ما اتفاق جدیدی بود. ناگهان ظاهر شد و خیلی چیزها را در دنیای آن‌ها تغییر داد. شاید شما هم روایت‌هایی از حیرت‌ها و سردرگمی‌های اولیه‌ای که تلفن ایجاد کرد، شنیده باشید؛ مثلا این‌که پشت تلفن داد می‌زدند؛ چون فکر می‌کردند صدایشان به فاصله‌ای به آن دوری نمی‌رسد. یا این‌که در وقت‌های بی‌کاری، گوشی تلفن را برمی‌داشتند و به لطف فناوری ناقصِ ارتباطات راه دورِ آن روز، به مکالمه‌های همسایه‌ها گوش می‌دادند.

اما اوضاع درباره‌ی ما متفاوت بود. ما در خانه‌هایی به‌دنیا آمدیم که پای تلفن قبل از تولدمان به آن‌ها باز شده بود. تلفن مثل یکی از اعضای خانواده برایمان آشنا و مأنوس بود. ما هرگز درباره‌ی لزوم استفاده از تلفن و کاربرد و نقش آن در ارتباطات دچار تردید‌های فلسفی نشده‌ایم. در عوض، اینترنت در زندگی ما همان نقشی را بازی کرد که تلفن با اولین ظهورش در زندگی مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هایمان بازی کرده بود.

تا به حال چند مقاله درباره‌ی آسیب‌شناسی استفاده از اینترنت خوانده‌اید؟ چند بار درباره‌ی مفید یا مضر بودن اینترنت بحث کرده‌اید یا شاهد بحث‌های دیگران بوده‌اید؟ چند نفر را می‌شناسید که درباره‌ی استفاده یا عدم استفاده از اینترنت شک دارند و مدام حساب‌های کاربری‌شان را در شبکه‌های اینترنتی حذف می‌کنند و از نو می‌سازند؟ واقعی بودن یا مستعار بودن در اینترنت چقدر دغدغه‌ی فکری شما بوده؟ چقدر از آدم‌های اینترنت رفتارها و گفتارهایی دیده‌اید که امکان ندارد در کوچه و خیابان ببینید؟

همه‌ی این‌ها نشان می‌دهد که نسل ما هنوز از گیجی روبه‌رو شدن با اینترنت، این پدیده‌ی تازه و عجیب، بیرون نیامده است. ما هنوز نمی‌دانیم با اینترنت چه باید بکنیم. اما می‌شود پیش‌بینی کرد که فرزندان ما اینترنت را به همان سهولتی بپذیرند که ما تلفن را پذیرفتیم؛ به‌عنوان جزئی از دنیای جدیدی که وارد آن می‌شوند؛ بدون سؤال، بدون حیرت زیاد و بدون تردید.

اینترنت جزئی ثابت و جدانشدنی از زندگی آینده‌ی بچه‌های ما خواهد بود. شاید کتاب‌های درسی‌شان چیزی نباشد جز نسل تازه‌ای از تبلت‌ها. شاید ملزم شوند تکالیف درسی‌شان را در یک وبلاگ کلاسی منتشر کنند. شاید مهم‌ترین آزمون‌های زندگی‌شان اینترنتی برگزار شود و همسر آینده‌شان در اینترنت به دنبال سوابق آن‌ها بگردد. دانستن این موضوع باید به ما نگاه تازه‌ای نسبت به اینترنت بدهد.

ما در اینترنت چه می‌خواهیم؟ منِ مادر در اینترنت چه می‌خواهم؟ غیر از شغلم یا نیازم به اطلاعات، چه چیز دیگری مرا به اینترنت می‌کشاند؟ احتیاج به ارتباط؟ احتیاج به سرگرمی؟ احتیاج به وقت‌گذرانی؟

همه‌ی این‌ها می‌توانند دلایل معقول و مقبولی باشند، اما لازم است که یکی از دلایل من برای استفاده از اینترنت، فرزندم باشد. مهم است که از حالا با ابزاری که جزء جدانشدنی آینده‌ی فرزندم خواهد بود، آشنا باشم؛ به‌خصوص که این ابزار، بسیار پیچیده‌تر از تلفن یا تلویزیون یا موبایل است و در مقایسه با آن‌ها حتی می‌تواند موجود زنده به‌حساب بیاید! لزوم این آشناییِ قبلی از این جهت است که بدون آن، ارتباط با فرزندم غیرممکن خواهد بود. بدون آشنایی با این فضا برای فرزندم مثل مادر بی‌سوادی خواهم بود که نمی‌تواند پیشرفت‌های او را پیگیری کند و مرجع پرسش‌های او و طرف مشورت او باشد.

[ms 1]

به علاوه، بدون تسلط بر این فضا -و به‌طور کلی همه‌ی فضاهایی که فرزندم در آن‌ها فعال خواهد بود- نمی‌توانم نقش فعال و پیش‌رو و هدایت‌گری در زندگی فرزندم بازی کنم؛ نمی‌توانم ادعا کنم که من او را بزرگ کرده‌ام؛ بلکه باید اعتراف کنم که «خودش بزرگ شده».

اگر فرزندم و دغدغه نسبت به آینده‌ی او بخشی از اهداف مرا برای استفاده از اینترنت تشکیل بدهد، خودبه‌خود جهت‌گیری تازه‌ای در استفاده از اینترنت پیدا خواهم کرد. توجّهم (یا دستِ‌کم بخشی از توجّهم) به تازه‌ترین فناوری‌های این حوزه معطوف خواهد شد و تلاش خواهم کرد این پیشرفت‌ها را دائم پی بگیرم و پیش‌بینی کنم که کدام یک از آن‌ها ماندگارند و بخشی از آینده‌ی اینترنت را می‌سازند و کدام یک به‌زودی فراموش می‌شوند یا با چیز تازه‌تری جایگزین می‌شوند.

به علاوه، سلیقه‌ام در استفاده از خدمات اینترنتی، از حوزه‌ی سرگرمی به حوزه‌های جدی‌تر و کاربردی‌تر متوجه می‌شود. تلاش می‌کنم نحوه‌ی کار با نرم‌افزارهای آنلاین بانک‌ها، ادارات دولتی، ترمینال‌های حمل‌ونقل، دانشگاه‌ها و سایر ارائه‌دهندگان خدمات عمومی را فرا بگیرم. به‌ویژه به تازه‌های فناوری در حوزه‌ی آموزش، علاقه‌مند و حساس خواهم بود و با دقت بیش‌تری به آن‌ها توجه خواهم کرد.

نکته‌ی دیگری نیز هست که به‌عنوان مادری حساس به آینده‌ی فرزندش از یاد نخواهم برد و آن، حریم خصوصی اوست، به‌عنوان کسی که در آینده کاربر این فضا خواهد شد و مهم‌ترین جنبه‌های زندگی‌اش با آن گره خواهد خورد. قبل از نوشتن خاطرات کودکی‌اش، قبل از منتشر کردن عکس‌ها و فیلم‌هایش و قبل از این‌که به‌جای او و برای او در شبکه‌های اجتماعی حساب کاربری باز کنم، از خودم خواهم پرسید که:
«آیا وقتی که پا به مدرسه بگذارد، از این همه راضی خواهد بود؟ آیا این حجم بزرگ اطلاعات که درباره‌ی او به دیگران داده‌ام، مایه‌ی دردسرش نخواهد شد؟ آیا دیگران با اشاره به بعضی از آن چیزهایی که من درباره‌ی او افشا کرده‌ام، به او آسیب نخواهند زد یا دستِ‌کم مایه‌ی رنجش او نخواهند شد؟»

و مهم‌تر از همه، آیا با دوستانی که پیشاپیش برایش انتخاب کرده‌ام و فضاهایی که پیشاپیش او را وارد آن‌ها کرده‌ام، بیش از حد به زندگی و افکارش جهت نداده‌ام و انتخاب‌هایش را محدود نکرده‌ام؟

 

 

 

این رمضان، زن‌ها در تلویزیون چه جوری‌اند؟

[ms 0]

کنار دوستان دیگر، دور میز جلسه نشسته است. قرار است برای سال جدید برنامه‌ای پیشنهاد شود تا دوستان هنرمند بر اساس آن، طرح فیلمنامه به مرکز ارائه دهند. مدیر جلسه که می‌آید، شروع می‌کند به صحبت درباره‌ی ماه مبارک رمضان. همه می‌فهمند که باید درمورد ماه رمضان کار کنند. اما نه. یک تفاوت اساسی با سریال‌های پخش‌شده دارد؛ می‌گویند نباید به بحث روح و شیطان و فرشته بپردازیم. مسئولان هم دیگر صدایشان درآمده. تکلیفش مشخص است. باید موضوعی بیابد که دینی و مختص ماه مبارک باشد و به قول مدیر جلسه، حال مردم را خوب کند.

دنبال سوژه‌ای جالب می‌گردد. چشمش می‌افتد به نرم‌افزاری که درباره‌ی موضوعات نمایش شخصیت زنان در رسانه و دستورالعمل برای برنامه‌های آینده، طبق فرمایشات رهبر معظم انقلاب تهیه شده است. برایش جالب می‌شود. دستورالعمل‌هایی که شاید اگر رعایت شود، تا حدودی از این استفاده‌ی ابزاری از زن در رسانه اجتناب شود. حالا می‌داند که می‌خواهد در موضوع زن کار کند. اما چه ارتباطی دارد به دین و ماه مبارک؟!

***

از آن جایی که در تولیدات مناسبتی رسانه‌ی ملی، بیش‌ترین توجه، به گزاره‌های دینی موجود در جامعه است، می‌توان به شخصیت زن مسلمان هم به‌عنوان یک گزاره‌ی دینی توجه کرد؛ قهرمانی که با ورود به دنیای داستان بتواند با ایفای نقشی باورپذیر، هم مخاطب با آن هم‌ذات‌پنداری کند و هم هدف نویسنده را در ارائه‌ی مؤلفه‌های مورد نظرش از زن مسلمان تحقق بخشد.

چند سالی است که دست‌اندرکاران حوزه‌ی رسانه درباره‌ی سینمای دینی بحث می‌کنند و بعضی‌ها برای این نوع از سینما ژانر مخصوصی در نظر می‌گیرند و عده‌ای اعتقاد دارند که سینمای دینی مفهوم مستقلی ندارد، اما می‌توان از گزاره‌های دینی در داستان مدّنظر استفاده کرد.

این نوع تشویش در تعاریف سینمای دینی ضربه‌ی جبران‌ناپذیری به بدنه‌ی فیلم‌های ساخته‌شده وارد می‌آورد. به‌راستی باید سینمایی مخصوص برای دین داشته باشیم، یا حداکثر از گزاره‌های دینی در تمامی فیلم‌های تولیدی استفاده کنیم؟

نگاهی گذرا به بیش‌تر برنامه‌های نمایشی مناسبتی نشان می‌دهد که زن به‌عنوان یک عنصر مهم که نقش بسزایی در پیشبرد دراماتیک داستان دارد، به‌کار رفته است. اما واقعا در این موارد پخش‌شده، چهره‌ی یک زن مسلمان را با توجه به مؤلفه‌های دینی در نظر گرفته‌ایم؟! نقشی که در داستان‌ها به زنان داده می‌شود، بیش‌تر تأکید بر جنبه‌هایی از صفاتِ نه‌چندان مطلوبِ جنس زنانه است که نویسنده از آن به‌عنوان سلاحی پیش‌برنده استفاده می‌کند. نقش معشوقه، یا همراه با صفات خیانتکار، حسود، خاله‌زنک، به دنبال انتقام از مردان جامعه به‌خاطر حقِ نگرفته‌ی خویش و…

برای ساخت یک اثر نمایشی، چه در تئاتر و چه در سینما،حرف اول را داستان (که نمایشنامه و فیلمنامه را شکل می‌دهد) می‌زند. اگر یک فیلمنامه‌ی خوب داشته باشیم، شاید یک فیلم بد تولید شود، اما اگر فیلمنامه‌ی قابل قبول نداشته باشیم، هرگز نمی‌توانیم بر طبق آن، فیلم خوبی بسازیم.

بزرگ‌ترین ضربه‌ای که سفارش این نوع فیلم‌های مناسبتی به پیکره‌ی دینی فرهنگ وارد می‌آورد، این است که در بیش‌تر فیلم‌های تلویزیونی بر اساس مؤلفه‌ی دینی مدّنظر (که ماه مبارک رمضان، ماه محرم، ایام اعتکاف و… است)، نویسنده به‌دلیل ضرب‌الاجل آنتن، نداشتن تحقیق مطلوب درباره‌ی موضوع و فشار وارده از سازمان و در یک جمله، عجله در زدن طرح فیلمنامه، از راحت‌ترین راه که به‌اصطلاح عمومی «کلیشه» نامیده می‌شود، استفاده می‌کند.

یکی از کلیشه‌های معمول که بسیار مورد استفاده قرار گرفته، بهره‌برداری از شخصیت یک دختر و یک پسر (یکی دین‌دار و دیگری ضد دین) است و این‌ها از طریق آشنایی با یکدیگر و عشق و علاقه‌ای که به هم‌دیگر پیدا می‌کنند، در پروسه‌ی زمانی مناسبت مدّنظر، متحول می‌شوند و فرد ضد دین به فردی مؤمن مبدل می‌شود.

[ms 1]

سؤال این‌جاست: به‌راستی این نوع تحول برای مخاطب قابل درک است؟ درست است که معجزه‌ی عشق بسیار بالاست، اما در داستان، شما برای پذیرفتن یک عقیده و دین باید دچار تحولی شوید که تمام باورهای نهادینه در وجود شخصیت را فرو بریزد و تغییر دهد.

شک یا اطمینان به داشتنِ هوو هم از دیگر موارد تکراری و نخ‌نماشده در برنامه‌هاست که باعث می‌شود فقط صفات نامطلوب حسادت، بدبینی، حس شدید انتقام‌جویی و… را به‌صورت مستمر برای زن تصویر کنیم.

با یک بررسی اجمالی در برخی از تولیدات سیما که شخص اول داستان‌ها یک زن است یا این‌که از او به‌عنوان ضد قهرمان استفاده می‌شود و یا فردی است که بحران‌ها را تشدید می‌کند، می‌توان به این نکته پی برد که هنوز نتوانسته‌ایم تصویری معمولی و غلوّنشده، دوست‌داشتنی و قابل درک و مخاطب پسند از زن مسلمان به جامعه ارائه دهیم تا بتواند الگویی تأثیرگذار برای نسل فعلی و آینده باشد.

از دیگر آسیب‌ها و مشکلات بزرگ سینما و تلویزیون در کشور، کشیدن خط مرز بین دین و زندگی مردم است. ما به‌عنوان مسلمان هیچ‌گاه به این نکته توجه نکرده‌ایم که زندگی تک‌تک ما در بستر دین اتفاق می‌افتد و تمام داستان‌هایی که از بطن جامعه می‌گیریم، به نوعی دین را در خود نهادینه دارند. هم‌چنین تمامی کشمکش‌ها و مشکلات و مخمصه‌ای که برای شخصیت داستان به‌وجود می‌آید، حول محور گریز از دین یا سستی در عمل به آن به‌وجود می‌آید که با هدایت در راه مستقیم به تحول مطلوب می‌رسد.

این آسیب درمورد نمایش شخصیت زن نیز صدق می‌کند. در برنامه‌های تولیدشده، یا با یک زن کاملا منفی مواجه هستیم که در اغلب موارد، تحول و رسیدن او به درجه‌ی مثبت برای مخاطب باورپذیر نیست یا این‌که زنی را تصویر کرده‌ایم که به‌شدت مثبت و عاری از هر عیب و ایرادی است و مخاطب را دچار دلزدگی می‌کند، تا حدی که نمی‌توان با شخصیت هم‌ذات‌پنداری کرد.

یکی از مشکلات دیگر در زمینه‌ی نشان دادن شخصیت زن مسلمان (که بیش‌تر از دیگر موارد خودنمایی می‌کند) استفاده از زنان چادری به‌عنوان زن‌های خانه‌دار، سطح پایین جامعه، زنان نامرتب و در یک کلام، نازل دانستن جایگاه زن محجبه از نوع چادری در بین برنامه‌های پخش‌شده است که جای بسی تأمل دارد.

برای از بین بردن این نوع آسیب‌ها ابتدا باید زمان کافی در اختیار نویسنده قرار داد. هم‌چنین باید موضوعات با تحقیق نوشته شوند و به‌جای کمیت، کیفیت مورد توجه قرار بگیرد و نیز از رابطه‌های عشق و عاشقی برای مسلمان کردن افراد و یا متحول کردن آن‌ها (که بیش‌تر از جنبه‌ی مثبت، جنبه‌ی منفی و بدآموزی دارد) کم‌تر استفاده شود.

در یک کلام، فیلمنامه‌نویسان باید به دنبال سوژه‌های ناب و بکر باشند و از کلیشه‌های ساخته‌شده تا حد ممکن پرهیز نمایند و به کار حرفه‌ای با استاندارد جهانی فکر کنند؛ روشی که بلاتکلیفیِ داشتنِ ژانر مستقل دینی و یا استفاده از تم دینی در پیش‌زمینه‌ی داستان را نیز تا حد زیادی از بین برده یا کم‌رنگ‌تر می‌کند.

با استفاده از این روش که در بیش‌تر فیلم‌های موفق و تأثیرگذار جهان نیز به‌کار رفته، فیلمنامه‌نویس می‌تواند شخصیت واقعی و معمولی زن مسلمان در جامعه را به‌عنوان یک قهرمان خاکستری و باورپذیر و یا شخصیت فرعی و تأثیرگذار انتخاب کند، که دین را راه‌گشای مخمصه‌ای که در آن گرفتار می‌آید بیابد، تا مخاطب و نسل آینده‌ی امروز را بیش از پیش با زن مسلمان و واقعی ایرانی آشنا کنند.

خانه مجازی‌ام را پاک می‌کنم، قربة الی الله

[ms 1]

وقتی در اردی‌بهشت ۹۰ برای دریافت جایزه‌شان به‌عنوان «بهترین زوج وبلاگ‌نویس» به صحنه رفتند، آخرین جمله‌‌شان که سالن را به آسمان دوخت، باعث شد از یادم نروند: «جانم فدای امام هادی (ع)». فکر نمی‌کردم روزی طرح «وضوی صفر و یک‌ها»شان، بهانه‌ای شود تا روبه‌روی یکی از نویسندگان وبلاگ برگزیده‌ی «از جنس خدا» بنشینم و سؤالاتی از کوچه‌پس‌کوچه‌های دنیای صفر و یک از ایشان بپرسم.

خانم سارا عرفانی (همسر آقای محمدرضا مؤذن‌زاده)، از طرح «وضوی صفر و یک‌ها» می‌گوید و از مسائلی که در دنیای سایبر با آن مواجهیم…

***

این طرح از کجا شروع شد؟

دو سال پیش طرحی به نام «هدیه‌ی تولد خورشید» داشتیم. قرار شد به بهانه‌ی نیمه‌ی شعبان، از چهل روز قبل، نیت کنیم و برای شادی امام زمان (عج) یک گناه را کنار بگذاریم تا هدیه‌ای نمادین به ایشان بدهیم. سال قبل این طرح را اهالی سایبر به‌صورت خودجوش اجرا کردند. امسال تصمیم گرفتیم کاری انجام دهیم که به پاک‌سازی این فضا کمک کند. فکر کردیم این بار موبایل‌ها، کامپیوترها و وسایل دیجیتالی دیگر را از محتویاتی که دل امام زمان (عج) را می‌رنجاند، پاک کنیم و ان‌شاءالله پاک وارد ماه مبارک رمضان بشویم.

[ms 2]

ملاک این‌که «چه محتویاتی دل امام زمان (عج) را می‌رنجاند» چیست؟

به نظرم هر کسی باید به قلب خودش رجوع کند. عمق دل آدم می‌تواند جواب خوبی به این سؤال بدهد. خودمان ته دلمان می‌دانیم کدام کارمان امام زمان (عج) را ناراحت می‌کند، اما سعی می‌کنیم رویش را بپوشانیم یا توجیه کنیم. البته دین ما بهترین ملاک است.

به نظر شما میزان اثرگذاری این فعالیت‌ها در سالم‌سازی فضای مجازی چقدر است؟

مطمئنا هر قدمی که در فضای مجازی برداریم، بی‌تأثیر نخواهد بود؛ حتی عکسی که در پلاس بازنشر می‌کنیم. اصلا فضای مجازی به همین چیزها بستگی دارد؛ به چند تا لایک بیش‌تر، و به اشتراک گذاشتن‌های ما. جایی خواندم «و در آن روز از لایک‌هایی که زده‌ایم، سؤال خواهد شد.». جایی که یک لایک زدن مؤثر است، نوشتن یک مطلب یا راه‌اندازی یک طرح، ان‌شاءالله تأثیر بسزایی دارد.

کدام نهاد باید نقش محوریت را برای مدیریت این فعالیت‌ها ایفا کند؟

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و صداوسیما قطعا می‌توانند اثرگذار باشند. سازمان آموزش عالی و وزارت آموزش‌وپرورش هم می‌توانند کمک کنند. درمورد این طرح با نهادهای مختلفی صحبت کرده‌ایم، ولی پای عمل که می‌رسد، روال‌ها و بروکراسی اداری کمی دست‌وپاگیر می‌شود یا بعضی نهادها عقب می‌کشند. نهادهایی که باید کار را عملیاتی کنند، گاهی کاری می‌کنند که آدم از گسترش دادن طرح و پیدا کردن حامیان بیش‌تر پشیمان می‌شود.

درمورد خانم‌های فعال در فضای مجازی برایمان بگویید. نظرتان درباره‌ی فعالیت‌هایی که در محیط مجازی، در رابطه با زنان و مادران انجام می‌شود، چیست؟

سایت‌های زنانه و مادرانه‌ی خوبی در اینترنت هست و کارهای خوبی هم انجام شده، اما واقعا باز هم جای کار دارد. شاید لازم باشد همین سایت‌ها بزرگ‌تر و مطرح‌تر شوند، یا پورتال‌های جامع‌تری با رویکرد اسلامی برای زنان ایجاد شود. مثلا خودم برای تأسیس یک سایت کاملا مادرانه دامنه‌ای ثبت کردم، اما نهادهای مرتبط، برای حمایت از چنین سایت‌هایی سخت‌گیری‌های غیرقابل‌توصیفی دارند.

از وبلاگ‌های مادرانه بگویید. این نوع وبلاگ‌ها بیش‌تر چه نقاط ضعفی دارند؟

آفتی که بعضی از وبلاگ‌های مادرانه دارند، این است که مسائل خصوصی را برای استفاده‌ی عموم منتشر می‌کنند. گاهی مشکلاتی که در دنیای مادرانه با بچه‌ها دارند، بد بیان می‌کنند. به ایرادگیری از کارهای بچه می‌افتند. مشکلات را بزرگ‌تر از چیزی که هست نشان می‌دهند؛ البته شاید در نگاه خودشان این‌طور است. بعضی از وبلاگ‌ها هم تبدیل می‌شود به آلبوم عکس بچه‌ها.

چرا بعضی افراد در فضای مجازی نسبت به فضای حقیقی این‌قدر متفاوت ظاهر می‌شوند؟

آدم‌ها همان‌طوری که هستند، در فضای مجازی هم می‌آیند، و حتی راحت‌تر! شاید مشکلاتشان را در جامعه‌ی حقیقی خیلی نتوانند بروز دهند، ولی خود واقعی‌شان را در فضای مجازی خیلی راحت‌تر بروز می‌دهند، مخصوصا اگر هویت مجازی داشته باشند.

در شبکه‌های اجتماعی می‌بینیم که بعضی از زنان (حتی مذهبی) عقده‌ی دیده شدن دارند؛ عکس‌ها و مطالبی منتشر می‌کنند که گاهی بسیار خصوصی است. دلیلش چیست؟

ما نگاه درستی به فضای مجازی نداریم. نتوانسته‌ایم کارکرد این فضا را خوب بشناسیم. فکر می‌کنیم وبلاگ و صفحه‌ی فیسبوک ما کاملا شخصی است. بله! ظاهرا برای ماست، اما آن را با همه به اشتراک می‌گذاریم. اطلاعات را در یک اجتماع منتشر می‌کنیم و همه می‌بینند. این‌که آدم یک تریبون شخصی در یک اجتماع داشته باشد لذت‌بخش است، اما همیشه باید حواسمان به درون خودمان باشد که بدانیم «این مطلب را برای چه داریم می‌نویسیم؟».
البته می‌دانیم که این عکس‌ها و نوشته‌ها را همه می‌بینند، اما انگار باور نکرده‌ایم! درک نکرده‌ایم که عکسمان را همه می‌بینند و ممکن است ذخیره کنند و مدت‌ها به آن خیره شوند!

مشکل کجاست؟ چرا باور نکرده‌ایم؟

مشکل ما این است که چون در فضای مجازی، مخاطبمان روبروی ما نیست، راحت‌تر بعضی از کارها را انجام می‌دهیم. مثلا در فضای واقعی، یک خانم خبر استخر رفتنش را به یک همکار آقا نمی‌گوید، اما در فضای مجازی، در وبلاگش می‌نویسد. یا مثلا مادر وبلاگ‌نویسی که هویت کاملا مشخصی دارد، آقایان زیادی هم مخاطب نوشته‌هایش هستند، ریزبه‌ریز خاطره‌ی زایمانش را می‌نویسد! من خودم از این تجربیات استفاده کرده‌ام، اما این‌که چنین مطالبی در فضای اینترنت برای عموم به‌نمایش گذاشته شود، قطعا عوارضی دارد؛ چون هر کسی می‌تواند مخاطب این نوشته‌ها باشد.

چه عوارضی ممکن است داشته باشد؟

از عوارضش این است که قبح بعضی کارها می‌ریزد. مثلا وقتی در فضای واقعی با حجاب کاملی ظاهر می‌شویم و در فضای مجازی، سطح پایین‌تری از حجاب را رعایت می‌کنیم، عملا داریم قبح این حجاب نامناسب را می‌شکنیم. شاید بعضی‌ها قبول نکنند، ولی این خودش نشانه‌ی ضعف ایمان است. یک جای کار می‌لنگیده، که ما آن را در فضای مجازی بروز داده‌ایم. تمام این‌ها روی مخاطب هم اثر دارد.
حتی وقتی بچه‌مذهبی‌ها چنین کارهایی می‌کنند، جدیت و غروری را که توصیه شده زن مسلمان در جامعه داشته باشد، به نوعی خدشه‌دار می‌کند.

مطالبی که در فضای مجازی منتشر می‌شود، تا چه حد می‌تواند بر مخاطبی که اکثر اوقات برای ما غریبه است، اثر داشته باشد؟

مثلا نویسنده، کار خطایی را که انجام داده در وبلاگش می‌نویسد؛ درحالی‌که توصیه شده اعتراف به گناه در خفا و فقط برای خدا باشد که قبحش در نظر دیگران نریزد. بعضی از کسانی که گناه یا خطایشان را می‌نویسند، می‌گویند که اشتباه کرده‌اند، اما بعضی‌ها به‌عنوان روشن‌فکری و شکستن کلیشه‌ها به کارشان افتخار می‌کنند! تمام این‌ها اثرشان را روی مخاطب می‌گذارند.

یا مثلا مادری در یک وبلاگ مادرانه شیر دادن به نوزادش را به «شیر دادن یک گاو» تشبیه کرده بود. شیر دادن به فرزند اوایل، کار سختی است، اما وقتی چنین عمل آسمانی و مقدسی را این‌طور نوشت، یکی از مخاطبانش چند ماه بعد، دقیقا همین تشبیه را به‌کار برد. اثری که روی مخاطب می‌گذاریم، غیرقابل‌انکار است. (البته بعد از مدتی، خداوند این توفیق را از آن خانم گرفت و دیگر نتوانست به فرزندش شیر بدهد.)

چه راه‌حلی برای کاهش آسیب‌های احتمالی که متوجه فعالان مجازی است، پیشنهاد می‌کنید؟

اطلاعات و بینش خوبی از فضای مجازی به افراد داده شود و آن‌ها را نسبت به این جامعه روشن کنیم. باید افراد آگاه شوند که این هم یک جامعه است، اما مجازی، که پشت این هویت‌های مجازی، افراد حقیقی وجود دارند؛ یعنی آن‌قدر این مسئله باز شود که افراد کاملا توجیه شوند و مواظب فعالیت‌هایشان در این فضا باشند.
مثلا یک خانم جوان، شاید هیچ‌وقت راضی نشود که در خیابان بایستد و با یک آقا دو ساعت حرف‌های غیرضروری بزند، اما همان خانم در فضای چت ممکن است ساعت‌ها با یک آقا صحبت کند. این بینش باید به افراد داده شود که در این فضا هم امکان لطمه خوردن هست.

[ms 0]

از وبلاگ‌نویسی مشترک با همسرتان بگویید. «از جنس خدا» از کجا شروع شد؟

وبلاگ «از جنس خدا» را همسرم قبل از ازدواج می‌نوشت. بعد از ازدواج تبدیل شد به وبلاگ مشترک ما که فضای خانوادگی‌مان را در آن هم حفظ کرده‌ایم. مسائلی را که در زندگی با آن‌ها درگیر هستیم و ممکن است در زندگی هر خانواده‌ای پیش بیاید، می‌نویسیم.

یعنی چگونه مطالبی؟

سعی می‌کنیم در فضای وب، مطالب خصوصی را منتشر نکنیم. اگر حس کنیم بیان مسئله‌ای مفید است و شاید چیزی به کسی یاد بدهد، می‌نویسیم. مثلا برای سالگرد ازدواجمان چند عکس از سفر مکه‌مان گذاشتیم و گفتیم ما به‌جای جشن عروسی، رفتیم مکه و وقتی برگشتیم جشن ولیمه‌ی مختصری برگزار کردیم.

بزرگ‌ترین حُسن فعالیت شما و همسرتان در کنار هم در فضای مجازی چیست؟

همان‌طور که دوست دارم با حمایت همسرم در اجتماع ظاهر شوم، در فضای مجازی هم بودنش برایم قوت قلب است. این وبلاگ یک فضای خانوادگی است و مشکلات خیلی کم‌تری برای نویسندگانش پیش می‌آید.

از سایت «چی بپزم» که همسرتان راه‌اندازی کرده‌اند بگویید. واقعا آشپز خوبی هستند؟

همسرم آشپز خوبی نیست. «چی بپزم» هم سایت آشپزی نیست؛ سایت جستجوی غذاست. ایشان در سایت‌های مختلف جستجو کرده‌اند و لیست غذاهای مختلف را در «چی بپزم» قرار داده‌اند. وقتی شما غذایی را انتخاب می‌کنید، برای مشاهده‌ی چگونگی طبخ به همان سایت مرجع منتقل می‌شوید.

لینک «به رنگ پدر» در وبلاگتان را هم خودتان می‌نویسید؟

بله. البته قرار بود همسرم برای دخترمان بنویسد؛ چون وبلاگ‌های مادرانه زیاد است، اما نوشتن از دید یک پدر، تازگی دارد؛ که ایشان هم به دلیل مشغله‌ی زیاد نتوانستند بنویسند.

موضوعش چیست؟

برای دخترمان، مطهره، می‌نویسیم. وقتی مطهره خیلی کوچک بود، بیش‌تر از ذوق و شوق‌های مادرانه و پدرانه‌مان می‌نوشتیم. به مرور که خودمان درگیر مسائل تربیتی شدیم، وبلاگ را از حالت فانتزی خارج کردیم و به‌سمت مسائل تربیتی بردیم.

با صفر و یک‌های موجود چطور مطهره را سرگرم می‌کنید؟

برای سرگرم کردن دختر کوچکمان، من و پدرش قرآن خواندیم و با دوربین خانگی ضبط کردیم. چون خودمان خواندیم و خودش هم در فیلم‌ها هست، خیلی دوست دارد. البته وقتی بزرگ‌تر شود، قطعا سرگرم کردنش سخت‌تر می‌شود.

چرا سخت می‌شود؟

ما یک کارتون جذاب نداریم، که بچه‌ها دنبال بِن‌تِن و باربی نباشند. البته در داخل هم انیمیشن‌هایی ساخته می‌شود، اما داستان‌هایی مثل رستم و سهراب که برای بچه‌ها جذابیت زیادی ندارد. این‌ها خوب است، اما مناسب هر سن و سلیقه‌ای نیست. کارتون‌هایی با شخصیت‌های خوش‌قیافه و جذاب باید ساخته شود که اسباب‌بازی‌هایش هم موجود، متنوع و البته ارزان باشد.

برگردیم به طرح «وضوی صفر و یک‌ها». از میزان استقبال و تأثیر طرح بگویید.

طبق آمار سایت، حدود ۲۰۰۰ نفر ثبت‌نام کرده‌اند، اما آمار غیررسمی خیلی بیش‌تر از این تعداد است. بسیاری، از طریق سایت‌ها، خبرگزاری‌ها و وبلاگ‌ها مطلع شدند و عملا کار پاک‌سازی را انجام دادند، ولی جایی ثبت‌نام نکردند. از بازخوردهای رسیده متوجه شدیم این طرح به گوش خیلی‌ها رسیده؛ مثلا در شبکه‌های اجتماعی مختلف، گروه‌هایی ایجاد شده که طرح را منتشر کرده‌اند. افرادی هم با لایک زدن استقبال کرده‌اند و در صفحات خودشان به دیگران اطلاع داده‌اند. بعضی‌ها در وبلاگ نوشتند چند گیگ اطلاعات پاک کرده‌اند. یا کسی نوشته بود کلیپ‌هایی را که برای فرزندش پخش می‌کرده، پاک کرده.

نفوذ این طرح در فضای غیرسایبر چطور بوده؟

بعضی‌ها از ما اجازه گرفتند که پوستر طرح را چاپ و در سطح دانشگاه‌ها توزیع کنند. یا مثلا یک مسجد طرح را در سطح محله‌ی خود اجرا کرده و بسیج مسجد کار را پیگیری می‌کرد. البته ما هیچ مشکلی نداشتیم. کار برای امام زمان (عج) بود و خوشحال می‌شدیم می‌دیدیم این طرح در جاهای مختلف (حتی بدون ارجاع دادن به سایت اصلی) اجرا می‌شود. ضمن این‌که هدف اصلی این طرح، یک تغییر و تحول درونی در قلب افراد است.

دختران در نمای بسته

[ms 0]

در حاشیه‌ی وبلاگش این‌طور نوشته: «ذره‌ای علوم دینی و قدری هنر آموختم و اما؛ … درد پیدا نشد آخـــر کــه طبیبــی آیــــد/ عمری از چیست به دنبال دوا درمانیـم».

«مسعود زارعیان»، دانشجوی رشته‌ی تهیه‌کنندگی دانشکده‌ی صداوسیما و محصل درس خارج فقه حوزه است و سینما را به‌طور حرفه‌ای دنبال می‌کند.

مستندِ مشاهده‌گر «یک آسمان انار» اثر این هنرمند، در مرحله‌ی تدوین است که تا مرداد امسال آماده‌ی پخش از شبکه‌ی «شما» خواهد شد. نسخه‌ی ۵۲دقیقه‌ای (سینمایی) آن هم احتمالا توزیع و در جشنواره‌های مختلف شرکت داده می‌شود.

متن پیش رو حاصل گفتگوی کوتاه ما با این هنرمند است.

[ms 3]

چرا موضوع حجاب را برای ساخت مستند انتخاب کردید؟

حجاب از مباحث حساس و «لبه‌ی تیغ» محسوب می‌شود و نزدیک شدن به آن سخت است. ائمه‌ی جماعات، مسئولان و کارشناسان، از وضعیت موجود حجاب ابراز ناراحتی می‌کنند و معتقدند ما از ارزش‌ها فاصله گرفته‌ایم. البته مقوله‌ی حجاب به خیلی قبل‌تر برمی‌گردد. رضاخان و انگلیس تلاش بسیار کردند تا حجاب را نابود کنند.

یعنی مبحث حجاب اهمیت تاریخی دارد؟

حجاب به‌عنوان یک شاخصه‌ی فرهنگی که از زمان مادها مطرح بوده، بعد از ظهور اسلام با یک مقوله‌ی شرعی گره می‌خورد و اهمیت مضاعف پیدا می‌کند؛ یعنی عفت و حیای زنان ایرانی صرفا به اسلام برنمی‌گردد؛ از قبل هم بوده. وقتی [انگلیس به کمک رضاخان] موفق نمی‌شود، نقشه را عوض می‌کند. از مدارس شروع می‌کند. مدارس آمریکایی و مسیحی را تأسیس می‌کند، تا بتواند این سد را بشکند.

چرا دختران مقطع دبیرستان را انتخاب کردید؟

آن‌ها از دبیرستان‌ها شروع کردند. رضاخان وقتی نتوانست حجاب را از سر زنان ایرانی بردارد، تفکراتی را در مدارس و به‌خصوص دبیرستان‌های دخترانه رواج می‌دهد که رو به اباحه‌گری می‌رود؛ چون بین فضای راهنمایی (که کاملا تحت اشراف خانواده است) و فضای دانشگاه (که فرد آزادی خاطر و عمل دارد) است. دبیرستان یک فضای خلأ است که اگر بتوانیم در این خلأ، افراد را خوب توجیه کنیم، می‌توانند با عقیده‌ی محکم وارد دانشگاه و اجتماع شوند و از حجاب خود دفاع و حتی آن را تبلیغ و ترویج کنند.

با تحقیقی که انجام دادم، فهمیدم مقطع دبیرستان می‌تواند در آینده‌ی حجاب زنان و دختران ایرانی مقطع تأثیرگذار و مهمی باشد. به همین دلیل، سه دختر دبیرستانی را به‌عنوان نمونه‌ی آماری انتخاب کردم تا به شخصیت و زندگی‌شان نزدیک شوم و ذهنیت آن‌ها را بررسی کنم و ببینم حجاب در کجای ذهن آن‌ها قرار دارد.

ملاک انتخاب این دختران چه بود؟

این دختران افرادی عادی هستند. مخصوصا می‌خواستم ویژه نباشند که مخاطب بتواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند.

[ms 6]

چرا در این مستند به شخصیت و زندگی این سه دختر می‌پردازید؟

وقتی با افرادی مواجه می‌شویم که به ارزش‌های دینی پایبند نیستند (مثلا حجاب را رعایت نمی‌کنند) نباید سریع مُچ‌شان را بگیریم و از طریق گشت ارشاد با ایشان برخورد کنیم. باید بررسی کنیم ببینیم دردشان چیست. شاید دچار فقر فکری یا فرهنگی هستند. شاید شرایط خانوادگی یا اجتماعی‌شان اجازه نمی‌دهد [پوشش کاملی داشته باشند].

من هم در این مستند با همین دغدغه به این سه نفر نزدیک شدم و وضعیت آن‌ها را در مدرسه، اجتماع و خانواده بررسی کردم تا نشان بدهم اتمسفر محیط در این‌که کسی حجاب را انتخاب کند یا بی‌حجابی را، مؤثر است.

منظورتان از «اتمسفر محیط» چیست؟

جامعه، مدرسه، مدیران مدرسه، خانواده‌ها و… . مثلا یکی از مدیران افتخار می‌کند که: «تا چند کیلومتری مدرسه‌ی من پسری وجود ندارد.»! یعنی این نقص و مسئله‌ی فرهنگی را با حذف فیزیکی می‌خواهند حل کنند! که اتفاقا در همین مستند جلوی دوربین ما پسرانی می‌آیند و اتفاقاتی می‌افتد…

می‌گوییم «جوانان ما پاک‌اند»! بله؛ پاک‌اند! اما باید توجیه شوند. در این زمان، جوان با هجوم ابزارهای رسانه‌ای مثل اینترنت، ماهواره، موبایل و… مواجه است، اما ما در این سمت ضعیف عمل کرده‌ایم و به کسی که مورد هجوم این ابزارها و اطلاعات قرار گرفته، هیچ سپری نداده‌ایم تا از داشته‌هایش دفاع کند.

[ms 1]

هدفتان از ساختن این مستند چه بود؟

هدف این است که مخاطب نسبت به اطلاعات قبلی‌اش تجدیدنظر کند. در این مستند می‌خواهم فقط زخم را نشان بدهم. قصد مداوا ندارم. حتی قضاوت نمی‌کنم، تا همه مخاطب من باشند. نمی‌خواستم با نشان دادن رأی خودم، طیفی از مخاطبان را از دست بدهم. می‌خواستم این زخم را نشان بدهم. باید بفهمیم برای این مقطع سنی کاری نکردیم و این بچه‌ها دچار خلأهای جدی هستند.

خواستم در این مستند، وضعیت موجود را نشان بدهم و بگویم «کاری کنید. دارد دیر می‌شود.» قطعا کارهایی شده، ولی فعالیت‌ها به‌صورت جزیره‌ای و بدون الهام هستند. چرا این‌ها تحت یک حمایت کلان و در یک نظام هماهنگ قرار نمی‌گیرند؟

تا الان چه بازخوردهایی در رابطه با این مستند دریافت کرده‌اید؟

خیلی از فیلم‌سازها و کارشناسان این حوزه با من همراه شدند. همه معتقدند که رسانه، مخصوصا تصویر، می‌تواند تأثیرگذار باشد. این‌که هالیوود سالانه میلیارددلاری هزینه می‌کند، برای این است که می‌داند رغبت به «دیدن» بیشتر است. البته در هالیوود علاوه بر بحث فرهنگی، بحث تجاری هم مطرح است.

از وقتی حرف این مستند را زدم، تعداد زیادی کامنت و تقاضا آمد که می‌خواستند تیزر، عکس و قسمت‌هایی از مستند را ببینند. این نشان می‌دهد که علاقه و توجه به این موضوع وجود دارد.

[ms 4]

فکر می‌کنید چقدر این کارها تأثیر داشته باشد؟

مشکل این است که تا بحث کار فرهنگی می‌شود، یک‌دفعه می‌خواهیم همه‌ی خلأها را پر کنیم؛ همه‌ی کمبودها را جبران کنیم. می‌خواهیم زود نتیجه بگیریم. تأثیرها در استمرار و تداوم کارها پیدا می‌شوند.

[ms 7]

دختران همین فیلم، در انتهای پروژه تغییر محسوسی داشتند؟

وقتی راوی فیلم به سپیده [یکی از دخترهای این مستند] می‌گوید: «در این مدتی که با ما بودی، نظرت عوض شده؟»، سپیده می‌گوید: «فهمیدم که اگر چادر سر کنم، از مدرسه تا خانه کسی مزاحمم نمی‌شود.» و وقتی دوستش می‌پرسد: «یعنی تا حالا نمی‌دانستی؟» جواب می‌دهد: «نه! تا حالا این‌طوری نمی‌دانستم!». (چون در مستند جایی پیش می‌آید که سپیده خودش از پسرها سؤال می‌کند.)

می‌توانیم انتظار چنین تغییری را در مخاطبان نیز داشته باشیم؟

قطعا نمی‌خواهم افرادی که حجاب مناسبی ندارند، بعد از دیدن این مستند دنبال چادر بگردند که چادری شوند. مطمئنا آن تغییر زودگذر خواهد بود. کسی که داغ شود، زود سرد می‌شود، اما اگر پخته شود، هیچ‌وقت خام نمی‌شود.

می‌گویند «زندگی و اعمال پدر و مادر، حتی قبل از تولد فرزند روی زندگی او اثر می‌گذارد.»؛ یعنی تربیت فرزند از قبل تولدش شروع می‌شود. چطور می‌توانیم یک جوان ۲۰ساله را که خودش باید الان پدر یا مادر شود، تغییر بدهیم؟

یک نهال تازه‌ی یاس را می‌توانیم بگذاریم روی دیوار رشد کند یا به‌سمت پنجره بچرخانیم؛ چون هنوز شاخه‌هایش نرم و انعطاف‌پذیر است، اما وقتی زمان می‌گذرد، شاخه‌اش محکم می‌شود. ‌آن‌وقت اگر بخواهیم جابه‌جایش کنیم، باید بشکنیم‌اش.

[ms 5]

به همین دلیل، مقطع دبیرستان را انتخاب کردم، چون سنی است که هنوز بچه‌ها محکم نشده‌اند. البته در همین مستند دختری هست که به حجاب اعتقاد دارد، اما پدرش اجازه نمی‌دهد پوشش موردعلاقه‌اش را داشته باشد.

البته ما هم امروز شخصیت دختران جامعه‌مان را می‌شکنیم. دختری که گشت ارشاد او را می‌گیرد، تا امروز با حجاب مشکل داشت، از امروز با نظام و دین و آیین و همه‌چیز مشکل پیدا می‌کند!

[ms 2]

برای تولید این مستند چقدر کار پژوهشی انجام دادید؟ از چه کارشناس‌هایی بهره بردید؟

مقوله‌ی حجاب را از نظر تاریخی، شرعی (فقهی) و روان‌شناسی بررسی کردم. نظر علما و مراجع، کارشناسان، جامعه‌شناسان، سیاستمداران و اهالی فرهنگ را هم مطالعه کردم، اما اگر کارشناس وارد این فیلم می‌شد، غرض، هدف و رویکرد آشکار می‌شد و جنبه‌ی نصیحت‌گونه و کلیشه‌ای پیدا می‌کرد؛ درحالی‌که نمی‌خواستم با قضاوت جلو بروم یا حتی زیرپوستی بگویم که «حجاب خوب است»! خود فیلم به این سمت می‌رود.

چه مشکلاتی برای تولید این مستند داشتید؟

حمایت معنوی کم بود. مسئولان مدارس مانع نزدیک شدن ما به دختران می‌شدند؛ که البته من از این ممانعت و حالت «قرنطینه» استفاده‌ی نمادین کردم برای این‌که نشان دهم همیشه این گروه سنی را دور نگه داشته‌ایم، بدون این‌که به آن‌ها خوراک [فکری] بدهیم یا برنامه‌ای برایشان بریزیم. با وجود کلی نامه‌نگاری و طی مراحل قانونی، پیش می‌آمد که برای ورود به مدرسه ساعت‌ها معطل می‌شدیم!

فکر نمی‌کنید به‌خاطر پرداختن به این بحث، در عرصه‌ی هنر مهجور شوید؟

بیش‌تر کارگردانانی که درمورد این کار با ایشان صحبت کردم، می‌گفتند: «این کار را نکن. اگر کردی، منتظر عواقبش هم باش.» خیلی‌هایشان می‌گفتند: «چون حجاب یک امر حکومتی است و اختیار در آن راه ندارد، نمی‌توان درموردش صحبت کرد.» اما من حرفم را می‌زنم. می‌دانم خیلی هم برایم هزینه دارد. من یک هنرمند مستندساز هستم. نمی‌توانم مماشات کنم. اگر سکوت کنیم، هرگز پیشرو نخواهیم بود.

چرا فضای غیرکلیشه‌ای مستند «یک آسمان انار» را کم‌تر در آثار هنرمندان مذهبی می‌بینیم؟

متأسفانه عموما نگاه‌ها به ابزارهای تبلیغاتی، نگاه روشنی نیست. خیلی وقت‌ها ما متدین‌ها دچار اشتباه یا عجله می‌شویم. می‌خواهیم در این فرصتی که به‌دست آورده‌ایم، سریع یک کاری بکنیم. می‌گوییم «ما باید آرمان‌های امام و رهبر و انقلاب را محقق کنیم.»! یک «یا حسین» بزرگ می‌چسبانیم به کارها! جوزده می‌شویم. به همین دلیل کارهای ظاهرا متعهد و دین‌مدار، گاهی کارهایی سطحی و کم‌عمق می‌شوند؛ درحالی‌که باید تأثیرگذار باشند.

نقطه‌ضعف این‌گونه آثار در جذب مخاطب چیست؟

ما سریع دامنه‌ی مخاطبانمان را مشخص می‌کنیم؛ مثلا افرادی که زمینه‌ی مذهبی دارند، می‌شوند مخاطب ما. آن جوانی که به سینما یا یک حوزه‌ی هنری خاص علاقه دارد و شاید هیچ‌وقت با او مواجه نشویم، هرگز مخاطب ما نمی‌شود. گاهی هم می‌رویم روی اعصاب یک عده! مثلا در یک کار فرهنگی، تا جای ممکن افرادی را که موهایشان را سیخ‌سیخی درست می‌کنند، تخریب می‌کنیم.

[ms 10]

چرا هنرمندان مذهبی کم‌تر به چنین مخاطب‎هایی نزدیک می‌شوند و جذبشان می‌کنند؟

تا می‌خواهیم کمی به مخاطبی که همیشه از ما دور است نزدیک شویم، سریع به ما برچسب می‌زنند که: «تو ضد ولایت فقیه هستی! ضدانقلابی! سبز هستی!» خیلی که لطف کنند، می‌گویند: «انقلابی بی‌بصیرت هستی.»! باید یک کیف مدرک داشته باشیم که خودمان، مطالعات و کارهایمان را اثبات کنیم.

آقای شهاب مرادی می‌گفتند: «شما طلبه‌ها باید به میدان بیایید. باید خلأها را پر کنید. شماها چرا فریادتان بلند نمی‌شود؟ چرا از بین ائمه‌ی جماعات، نهایتا ۳ نفر باید نسبت به بعضی جریانات انتقاد کنند؟» گفتم: «واقعا این‌قدر که شما می‌گویید راحت نیست!»

واقعا فضای گفتمان ما آن‌قدر که می‌گویند، فضای آزادی نیست! عده‌ای که نفوذ، لابی یا برگ برنده‌ای دارند، می‌توانند حرفشان را بزنند. بقیه زود انگ می‌خورند. حتی در همین فضای حوزه‌ی علمیه بسیار محدودیم و حرف زدن برایمان سخت است. باز هم خدا را شکر می‌کنیم تدابیری که رهبری دارند، فضا را کمی باز می‌کند تا بتوانیم حرفمان را بزنیم.

[ms 9]

چطور می‌توانیم به این طیف از مخاطبان نزدیک شویم؟

ما بعد از انقلاب سه فرصت خیلی بزرگ داشتیم: آموزش و پرورش، صداوسیما و حوزه‌های علمیه. اما فضای حاضر نشان می‌دهد از این ظرفیت‌ها به قدر کافی کمک نگرفته‌ایم و خیلی از فرصت‌ها را از دست داده‌ایم.

من فکر می‌کنم با این میزان حمایت به هیچ‌جا نمی‌رسیم. همین اواخر من چند تا تئاتر دیدم، که بیش‌ترشان جنسی و بسیار صریح بود (نه در لفافه)! یعنی ذائقه‌ها این‌طور شده. به این امید که راهی باز کنم تا حرف از خدا و دین و آرمان‌ها بزنم، وارد این فضا می‌شوم. بعد می‌بینم تحقیقات حوزه پرونده‌ام را به جریان انداخته و می‌پرسد: «شما دیروز ساعت ۵ بعدازظهر کجای این عالم بودید؟»

تئاتر را تعمیم بدهید به فعالیت‌هایی مثل نقد فیلم، برگزاری جشنواره، چاپ کتاب و… . باید پشتیبانی صورت بگیرد.

[ms 8]

این پشتیبانی چگونه باید باشد؟

به نظرم باید حداقل به کسانی که برادری‌شان را ثابت کرده‌اند، فضای بیش‌تری داده شود تا عواقب صحبت‌هایی که می‌کنند، کم‌تر شود. کسی که قرار است به‌عنوان دیده‌بان فرهنگی تأثیرگذار باشد و زودتر از دیگران درد را بفهمد، باید گاهی عادت‌شکنی کند؛ باید خلاف جریان آب حرکت کند.

این افراد که جان و حیثیت و آبرویشان را کف دست می‌گیرند، مثل تخریبچی به دل دشمن زده‌اند. هر لحظه ممکن است از بین بروند. اگر نیروهای خودی با بیسیم هدایت‌شان نکنند، وسط میدان مین می‌مانند! نه راهِ پس دارند، نه راهِ پیش. نه باید به دشمن پناه ببرند، نه می‌توانند برگردند. باید کشته شوند!

من خودم بچه‌ام!

[ms 0]

وقتی از بچه می‌پرسم و این‌که مگر قصد بچه‌دار شدن ندارد، با تعجبی آمیخته با عصبانیت می‌گوید: «من خودم هنوز بچه‌م!» با لبخند سعی می‌کنم فراموش کنم ۵ سال است که ازدواج کرده و ۲۹ساله است!

جمله‌ی «خودم هنوز بچه‌م» و توهم خودکودک‌بینی، رایج‌ترین انگاره‌ی زنان جوان امروزی است؛ زنانی که با گذشتن چند سال از ازدواجشان، هنوز هم مایل به بچه‌دار شدن نیستند.

***

اول: بازگشت به عقب

رواج انگاره‌های رفاهی با آغاز دوران سازندگی در جامعه به ملاک شدن اصول و ارزش‌هایی منجر شد که پیش از این، نزد جامعه‌ی ایران چندان اهمیتی نداشتند؛ اصول و ارزش‌هایی چون ثروت، ماشین لوکس، خانه‌ی گران‌قیمت و…! جامعه‌ی ایران طی آن سال‌ها با پدیده‌ی جابه‌جایی ارزش‌ها دست‌به‌گریبان بود و اصولی چون ایثار، قناعت، ساده‌زیستی و… جای خود را به خودمحوری، مصرف و تجمل‌گرایی سپرد.

طی همان سال‌ها و با به‌وجود آمدن شکاف عمیق اقتصادی در سطح جامعه، قشری خاص از هنرمندان و اهالی فرهنگ که به علت سال‌های جنگ و غلبه‌ی مسائل دفاع مقدس، قدرت مانور و اعلام حضور نداشتند، به نمایش چهره‌هایی از جامعه پرداختند که با داشتن بیش‌ترین منابع مادی و دارایی، اقلیتی بیش نبودند؛ اقلیتی که به وسیله‌ی همان افراد و از کانال سینما و تلویزیون به رسمیت شناخته شده و سبک زندگیشان به‌عنوان سبک زندگی معیار به خورد مخاطب داده می‌شد.

پس از آن تا به امروز، سینما و تلویزیون با استفاده از گران‌ترین لوکیشن‌ها به نمایش خانواده‌هایی می‌پردازد که تفاوتی عمیق با عموم مردم ایران دارند.

این خانواده‌ها که یا اکثرا دچار خوی و منش سرمایه‌داری بودند و یا علی رغم ثروتمند نبودن، در خانه‌هایی فوق‌العاده گران و لوکس زندگی می‌کردند [یک نفر نیست بپرسد طرف این خانه‌ی گران را از کجا آورده، درحالی‌که ثروتمند نیست!] غالبا در چند دوره‌ی سنی محدود نمایش داده می‌شدند (و می‌شوند!):

۱- دوره‌ی سنی ۵۰ سال به بالا همراه با فرزندان جوان.
۲- دوره‌ی سنی ۳۰ تا ۴۰ سال با فرزندان مدرسه‌ای.

خانواده‌های آن دوره با قرار گرفتن در دوره‌ی سنی میانسالی و پیری، به نمایش مادران این ادوار سنی مشغول بوده و مخاطب را از رؤیت چهره‌ی مادران جوانی که در اطراف خود می‌دید، محروم می‌کرد. رواج سیاست بهداشتی آن سال‌ها با عنوان «فرزند کم‌تر، زندگی بهتر» در کنار حذف چهره‌ی مادران جوان از رسانه، به شکل‌گیری زمینه‌ای خاص در ذهنیت جامعه‌ی ایرانی منجر شد؛ ذهنیتی که امر باروری و بچه‌دار شدن زوج‌های جوان را مذموم و غیر جذاب معرفی می‌کرد.

پس این زوج‌ها و مادران نه در تلویزیون جایی داشتند و نه در سینما! حذف آن‌ها از ساحت این دو پدیده‌ی نوین به حذف ایشان از ذهن جامعه نیز منجر شد و هیچ کس از خودش نپرسید چرا مادر جوانی که در همسایگی ماست، در تلویزیون نیست؟!

دوم: همین حالا

طی سال‌های اخیر، سکوت فیلم‌ها و سریال‌ها در قبال خانواده‌های جوان شکسته شده است و جوانانِ تازه‌ازدواج‌کرده هم (با کمی اغماض البته!) به جمع خانواده‌های تلویزیونی پیوستند.

اما این خانواده را می‌توان روی دیگر سکه‌ی سکوت تلویزیون نسبت به خانواده‌های جوان دانست؛ چه این‌که چهره‌ی نمایش‌داده‌شده چهره‌ای است ناقص و ضعیف. خانواده‌های جوان تلویزیونی، نه بچه‌دار می‌شوند و نه تمایلی به بچه‌دار شدن دارند. این بی‌میلی را می‌توان از جمله رایج و معروف زنان جوانی دید که مرتب در گوش مخاطب زمزمه می‌کنند: «من خودم هنوز بچه‌م! بچه می‌خوام چیکار؟!؟»، درک کرد.

[ms 1]

در معدود مواردی که این خانواده‌ها و زنان صاحب فرزند هستند، ارتباط درست و مناسبی میان والدین و فرزند وجود ندارد و فرزندان را می‌توان گوشه‌ای از دکور یا وسایل فیلم دانست، نه شخصیت‌هایی که در خانواده حضور دارند و جدی گرفته می‌شوند و در حال تربیت و رشد هستند. از همین روی، نقش مادرانگی زنان این خانواده‌ها به‌شدت کم‌رنگ و بی‌اثر است.

تکرار این نگاه و نمایش خانواده‌های جوان بی‌فرزند به نمایش زنانی خاص در فضایی مناسب ایشان نیاز دارد. پس سریال‌ها به نمایش زنانی می‌پردازند که از سه حالت خارج نیستند:

۱- زنان مشغول به تحصیل که در حال طی کردن پله‌های ترقی‌اند (!) و فرزند را مانع پیشرفت خود می‌دانند.
۲- زنان شاغل که به‌علت مشغله‌ی کاری فرصت بچه‌دار شدن را ندارند.
۳- زنان خوشگذران و مصرفی که بچه را مزاحم تفریحات خود و ارتباط با دوستان خود می‌دانند.

رواج چهره‌های مذکور را می‌توان در شکل‌گیری روحیه‌ی فرزندگریزی در میان زنان جوان مؤثر دانست. این روحیه باعث می‌شود زوج‌های جوان این امر مهم را مرتب به تعویق انداخته و به مسائلی چون اختلاف سنی والدین و فرزندان، خطرات بارداری در سنین بالا، تأثیر شرایط روحی و سنی والدین در تربیت فرزند، بالا رفتن هرم سنی جامعه و… توجه نکنند.

از دیگر سو، رواج بحث‌های خاص و عجیب با ژست‌های فلسفی، مبنی بر «سختی مسئولیت و تربیت فرزند»، یا این‌که «شاید از به‌دنیا آمدن راضی نباشد»، یا «به‌دنیا بیاید که چه؟!؟» و… در محافل روشنفکری و مکتوب، و همین‌طور رخنه‌ی محدود این تفکرات در برخی فیلم‌‌ها نیز، چون هیزم بر شعله‌ی این آتش می‌افزاید.

سوم: آینده، شاید

با رواج این نگاه‌ها و با نگاهی کلی به سیر رشد این تفکر می‌توان دید که چگونه تلویزیون و شخصیت‌های نمایشی‌اش از بچه‌دار شدن اعراض می‌کنند و حتی به تقابل با آن هم برمی‌خیزند.

در مجموع می‌توان تلویزیون و سینما را به‌عنوان مرجعی که قادر است به ذهنیات جامعه جهت دهد، بررسی کرد. از این روی، دیدگاه این رسانه‌ها مسئله‌ای درخور تأمل مطرح می‌شود و باز از همین جهت است که بازنمایی‌های خاص از شخصیت‌های جامعه و یا حتی حذف آن‌ها از بطن برنامه‌‌ریزی‌های خود قادر است به شکل‌گیری امواج فکری و سبک‌های زندگی در جامعه منجر شود.

مادران و زنان جوان (قشری که از ساحت تلویزیون حذف شده و گاه حتی با آن‌ها برخورد قهرآمیز می‌شود) را می‌توان مظلوم‌ترین شخصیت‌های جامعه دانست؛ افرادی که تلویزیون برایشان نه برنامه‌ای دارد و نه آن‌ها را جدی می‌گیرد! و تنها زمانی از آن‌ها یاد می‌شود که قرار است فرزنددار شدن آن‌ها زیر سؤال برود.

از همین روی است که بسیاری از دختران جوان تنها به ازدواج فکر می‌کنند و هیچ برنامه‌ای، چه در ذهن و چه در عمل، برای بچه‌دار شدن خود ندارند. حال آن‌که تلویزیون می‌تواند با عملکردی مناسب، حس مادرِ بالقوه بودنِ دختران و زنان جوان را تقویت کرده و برای تربیت مادران آینده و تشویق آن‌ها برنامه‌های مناسبی داشته باشد. نقش انکارناپذیر تلویزیون در این پدیده آن‌قدر تأثیرگذار است که برای هدایت تلویزیون در این راستا برنامه‌ریزی‌های جدی وجود داشته باشد.

حمله‌ی بشقاب‌پرنده‌ها به بام ایرانیان

[ms 0]

امروزه روی پشت‌بام‌های پایتخت و دیگر شهرهای ایران، به‌جای آنتن‌های تلویزیونی، بشقاب‌های بزرگی را مشاهده می‌کنیم که نشان از تغییر ذائقه‌ی ایرانی‌ها در انتخاب برنامه‌های مورد نظرشان است.

رسانه‌ی ملی در نیمه‌ی اول قرن ۲۱ میلادی، با رقیبی جدی در عرصه‌ی جذب مخاطب رو‌به‌رو شد؛ رقیبی که به‌عنوان یک ابرقدرت قد علم کرده و به این راحتی نمی‌توان او را از سبد انتخاب مخاطب ایرانی حذف کرد و هر روز بیش از پیش بر شمار این مخاطبان افزوده می‌شود. این‌ها شبکه‌های فارسی‌زبانی هستند که به‌صورت گسترده می‌توانند تمام نیازهای مخاطبان خود را در تمام نقاط مختلف جهان برآورده سازند، اما این امر، بی‌شک خطری جدی، نه فقط برای تلویزیون ملی بلکه متوجهِ تمام آداب و رسوم و سنت‌های چندهزارساله‌ی ایرانی است.

آمار نشان می‌دهد که در کشور ما بیش‌ترین مخاطبان تلویزیون را زنان تشکیل می‌دهند. همین باعث شده برنامه‌های این نوع شبکه‌ها با هدف‌قراردادن شخصیت زن و القا کردن فرهنگ غربی به او، سیر تغییر و تحول فرهنگ در ایران را سرعت بخشند؛ تهاجمی فرهنگی که می‌تواند بنیان خانواده را به‌شدت تضعیف کند و به‌دنبال خود، پیامدهای جبران‌ناپذیری به بدنه‌ی اجتماع و فرهنگ ایران وارد آورد.

نگاهی به عملکرد شبکه‌هایی مانند «فارسی‌وان»، «زمزمه» و «من و تو» بر روی سیگنال‌های ماهواره‌ای و هم‌چنین فعالیت آن‌ها در فضای مجازی، به‌ویژه شبکه‌ی تلویزیونی-اینترنتی «زنان تی‌وی» نشان می‌دهد که آن‌ها در پی تغییر آداب رسوم، اعتقادات و روش‌های زندگی در میان مردم (به‌خصوص بانوان) هستند.

ارتباط‌های جنسی آزاد بین دختر و پسر قبل از ازدواج، از بین بردن حریم بین محرم و نامحرم، داشتن فرزند نامشروع که امری طبیعی تلقی می‌شود، داشتن دوست‌های مرد با داشتن همسر، ترویج اشرافی‌گری، ترویج چشم و هم‌چشمی، ترویج گذراندن وقت به خودآرایی و پایبند بودن به مد روز به‌شکل افراطی، برگزاری مهمانی‌های آن‌چنانی و از همه مهم‌تر، پایبند نبودن به اصول زندگی مشترک و طلاق‌های بیشمار بر اثر آشنایی با جنس مخالفِ دیگر و اعتنا نکردن به وضعیت کودکان، همه و همه حکایت از این دارد که استعمار نوین با روش جنگ نرم به مبارزه با فرهنگ و تمدنِ چندهزارساله‌ی ایرانیان آمده و ابتدا هسته‌ی اجتماع، یعنی خانواده و بعد، شخصیت زنان را که قلب این خانواده‌ها هستند، نشانه گرفته است.

همان‌طور که اشاره شد، یکی از معضل‌های اساسی و بسیار مهم که خطری جدی برای فرهنگ و اعتقادات کشور ماست و در قالب یک جنگ نرم و بسیار هوشمندانه طراحی شده، تغییر در سبک زندگی ایرانی-اسلامی است. تکرار برنامه‌هایی که در آن، این نوع از سبک زندگی به تصویر کشیده می‌شود، در بلندمدت می‌تواند قبح بعضی از اعمال زشت و ناپسند از دید فرهنگ ایرانی را از بین ببرد و حرمت بسیاری از رابطه‌ها را بشکند؛ حربه‌ای که با کارگر افتادنِ آن، در آینده دیگر چیزی از سبک زندگی ایرانی-اسلامی نخواهیم دید و به گرفتاری‌های امروز جوامع غرب که انحطاط خانواده در آن امری طبیعی است، دچار خواهیم شد.

حامیان اصلی این شبکه‌ها، کشورها و افراد و گروه‌هایی هستند که سال‌ها، نه‌تنها بر ایران عزیز ما، که بر پهنه‌ی بزرگی از جهان استعمار رانده‌اند و اکنون که بحث حقوق بشر و صلح جهانی پیش آمده، با برنامه‌ای بلندمدت سعی در استعمار فرهنگی جوامع دارند. حال، سؤال این‌جاست که چه چیزی باعث می‌شود مخاطبان ایرانی با وجود درک این نکته، هنوز هم تماشاگران پروپاقرص این شبکه‌ها باشند؟ شبکه‌هایی که با رویکرد جایگزین کردن اندیشه‌های مدّنظر خود به‌جای آرمان‌ها و ارزش‌های موجود در جوامع، سعی می‌کنند دیدگاه اخلاقی، فرهنگی، هنری، اجتماعی، اقتصادی و… ملت‌های هدف را تغییر دهند و روش‌های جدید خود را بر آن‌ها قالب سازند.

شاید راه حل بسیار سخت باشد، اما علت، بسیار واضح و روشن است. شبکه‌هایی از این دست، به‌خوبی نیاز مخاطب خود را می‌شناسند، نیازهای آنان را اولویت‌بندی می‌کنند، به سن مخاطبان خود نگاه ویژه‌ای دارند، اقوام مختلف مردم را در نظر می‌گیرند و…

[ms 1]

تمام این کنکاش‌ها باعث می‌شود برنامه‌ای پیش روی خود داشته باشند که با اهمیت دادن به گزینه‌های موجود در این لیست‌ها و به‌کارگیری نیروهای مستعد و جوان و ماهر، بتوانند برنامه‌هایی را تهیه و پخش کنند که بر برنامه‌های تلویزیون ایران بچربد و بتواند مخاطب را به‌سمت خود جلب کند.

سازمان اجرایی کشور، در این سال‌ها با توسل به نیروی نظامی و اقداماتی چون جمع کردن دستگاه‌های گیرنده از خانه‌ها، فرستادن پارازیت‌ها (که هیچ فایده‌ای هم ندارد و سلامتی افراد را در سطح جامعه با مشکل اساسی مواجه می‌کند)، ساخت مستند از زیان‌های این نوع شبکه‌ها و ایراد سخنرانی در محافل گوناگون، مانند مدرسه، مسجد و غیره، تلاش کرد که از شمار بینندگان این نوع شبکه‌ها بکاهد، اما این اقدامات باعث پُرکار شدن بازارهای سیاهِ فروش این دستگاه‌ها شده و هر روز بر تعداد آن‌ها افزوده می‌شود.

در کشور ما به دلیلِ نبود آگاهی درباره‌ی مشاهده‌ی برنامه‌ها در گروه‌های سنی مختلف و اطلاع نداشتن خانواده‌ها از آرم‌های مخصوص بعضی از برنامه‌ها و شبکه‌ها، متأسفانه مخاطب در هر سنی دسترسی آزاد به تمامی برنامه‌ها دارد. البته، تلویزیون ایران در این سال‌ها با ازدیاد شبکه‌های خود، گامی با تأخیر، اما مثبت در این عرصه برداشته است.

چیزی که شایسته است مدّنظر مسئولان این رسانه باشد، این است که برای جذب مخاطب و مقابله با این شبکه‌ها باید به بررسی فعالیت آن‌ها و ارزیابی اهداف و وسیله‌های آنان در رسیدن به هدف‌هایشان پرداخته، برنامه‌ای تدوین کنند با در نظر گرفتن این نکات:

۱- باید برنامه‌هایی بسازند که اثرگذاری دینی داشته باشد، اما نه به معنای اثرگذاری ظاهری مثل پرداختن به لباس و نماز خواندن و… (که آن هم در جای خود قابل تأمل است)، بلکه یک عرفان عملی که بتوانند این اثرگذاری را در قالب یک داستان دراماتیک به مخاطب ارائه کنند.

۲- برای مخاطبی با شخصیت خاکستری و نرمال برنامه می‌سازند، نه صرفا معصوم (مثبت) و یا در نهایت پلیدی (منفی).

۳- برنامه‌ها را با استانداردهای تولید فیلم و برنامه‌های تلویزیونی در سطح بین‌المللی تطبیق دهند.

۴- ذائقه و نیازهای مخاطبان در سنین مختلف و با سلیقه‌های متفاوت را در نظر بگیرند.

۵- نیروهای زبده و ماهر و معتقد به آرمان‌ها و ارزش‌های ملی-مذهبی و… را به‌کار گیرند.

مسئولان با برنامه‌ای بلندمدت و مؤثر، می‌توانند کم‌کم این شبکه‌ها را از میان انتخاب‌های خانوار ایرانی حذف کنند یا آن را به پایین‌ترین درجه‌ی خود برسانند؛ راهی که دیگر به خشونت و درگیری فیزیکی و جبر نیازی نباشد و خطرناک بودن این نوع شبکه‌ها را در وجود مخاطب نهادینه کند. حال، می‌توان با توجه به برنامه‌ی پیشِ رو، برنامه‌هایی تولید کرد که با جذابیت فوق‌العاده‌شان مخاطب ایرانی را پای رسانه‌ی ملی میخکوب کنند.

مرده باد مادرشوهر مقوایی

[ms 0]

مقدمه: معلمی داشتم در شُرف ازدواج. یکی از روزهای پُرهیجان نزدیک به مراسم، که از سرورویَش مهربانی می‌بارید و از عصبانیت‌های گاه‌گاه روزهای پیش نشانی نبود، در حال تدریس در کلاس پُرسروصدا و شلوغ ما، از دیگر معلم مدرسه‌مان زبان مادرشوهر هدیه گرفت. معلم مهربان آن روزها با خنده‌ای فاتحانه کاکتوسِ پُر از تیغ را به لب هره سپرد و دو سؤال را در ذهن یک دانش‌آموز کلاس پنجم ابتدایی ابدی کرد:
۱- چرا لبخندش فاتحانه بود؟
۲- زبان مادرشوهر همین‌قدر تیغ دارد؟

***

در صورت انتشار سؤالی با محتوای «هرکدام از نقش‌های یک زن، چه طعمی دارند؟»، می‌توان حدس زد از نظر جامعه‌ی پاسخ‌گو، تلخ‌ترین و گزنده‌ترین طعم‌ها به نقش‌های مادرشوهر و خواهرشوهر اختصاص دارد.

آیا واقعا مادرشوهر تلخ است؟

در صورت مثبت بودن پاسخ این سؤال، می‌توان دو حالت را بر این نقش مترتب دانست:

۱- مادرشوهری قبایی است تیره و تار که وجودی مجزا از زنان دارد و قادر است با تسلط بر هر زنی او را اسیر خود بگرداند. در این حالت ما این نقش را واجد ویژگی‌هایی می‌دانیم مخصوص به خود، که فراتر از وجود هر انسانی است؛ نه نقشی که زنان با رفتار، کردار و شخصیت خود به آن حیات می‌بخشند. از سوی دیگر، ما فراموش می‌کنیم که هر مادرشوهری در گذشته‌ای نه‌چندان دور، عروس بوده است و هر عروسی در آینده‌ای نه‌چندان دور، امکان مادرشوهر شدن را دارد.

۲- تلخی این نقش ناشی از تصور و نگاه موجود در جامعه است. نکته این‌جاست که نمی‌توان عظمت انسان، اختیار، نوع شخصیت و تربیت او را به زیر پای نقشی کشید که از پیش تعیین شده و دارای ابعادی مشخص است. یعنی خود انسان با افکار و رفتار خود، به نقش‌های مختلف جان بخشیده و خاطره‌ی آن نقش خاص را در اذهان دیگران ماندگار می‌کند.

دوخت قبایی ثابت برای یک نقش در اذهان، تنها حکایت از ضعف اندیشه و درک افراد می‌کند. بنابر این سطور، نگارنده به گزینه‌ی دوم و تصور تلخ جامعه نسبت به جایگاه مادرشوهر معتقد است؛ چه این‌که این نقش دارای جایگاهی است انسانی و هر انسان با پتانسیل‌ها و تربیت خاص خود به ایفای نقش مذکور مشغول می‌شود.

چرا جامعه، مادرشوهر را تلخ می‌پندارد؟

با یادآوری نکته‌ی مهم «هر پدیده، ریشه در علل و عوامل مختلفی دارد»، بخشی از عوامل را در رسانه جویا شده، از دیگر علل خاص تلخی مادرشوهر عبور می‌کنیم.

می‌توان یکی از عوامل مؤثر در تلخ پنداشتن مادرشوهر را رسانه‌های جمعی با محوریت سینما و سریال‌های تلویزیونی دانست. گستردگی و نفوذ سینما و به‌ویژه تلویزیون در جامعه، قادر است بر تصورات و افکار مخاطبان تأثیراتی ویژه داشته باشد و حتی گاه به جهت‌دهی افکار آن‌ها نیز منجر شود. این تأثیر به حدی است که برخی اندیشمندان معتقدند ما تصاویر ذهنی خود را از رسانه‌ها دریافت می‌کنیم. در حقیقت، تصاویر بازنمایی‌شده در فیلم‌ها و سریال‌ها قادرند ارتباطی ویژه با مخاطب برقرار کرده و تصاویر ذهنی او را شکل دهند.

یکی از نقش‌هایی که همواره در فیلم‌ها صورتی مشخص و تعریفی ثابت داشته، نقش مادرشوهر بوده و هست؛ نقشی که همواره زنانی با چهره و شخصیتی مشخص به ایفای آن مشغول می‌شوند و تصویر ثابتی در ذهن مخاطب پُررنگ می‌کنند.

مادرشوهر موجودی است…

با نگاهی کلی به فیلم‌ها می‌توان ویژگی‌های خاص این تصویر را این‌گونه برشمرد:
غُرغُرو و ایرادگیر، بداخلاق، عصبی، دشمن همیشگی عروس و خانواده‌ی عروس، اولین مخالف ازدواج پسر (نگون‌بخت) با عروس، معتقد به ربوده شدن پسر توسط عروس، و معتقد به تلف شدن پسر پس از ازداوج با عروس فعلی.
این ویژگی‌ها در کنار آزار و اذیت‌هایی که نسبت به همسر خود (که همواره تنها حامی عروس است) روا می‌دارند، به ثابت‌ترین مؤلفه‌های شخصیتی مادرشوهرهای نمایشی تبدیل شده‌اند؛ مسئله‌ای که می‌توان رد آن را در برخی داستان‌ها هم یافت.

تلخی این تصویر به حدی است که مخاطب را به تقابل با شخصیت نمایشی وادار کرده و به علت تکرار، به تقابل ناخودآگاه با هر مادرشوهری وا می‌دارد. اما نکته‌ای که همواره مورد غفلت واقع می‌شود، میزان واقعی بودن این تصویر و سؤالی است که هیچ‌گاه در ذهن مخاطب ایجاد نمی‌شود.

علت این نکته را می‌توان در تکرار این تصویر ثابت جویا شد. در حقیقت، فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی با استفاده‌ی مکرر از این ویژگی‌های خاص، آن‌ها را به مواردی بدیهی و مسلم نزد مخاطب بدل کرده‌اند. حتی می‌توان مدعی شد که گاه مادرشوهرها خود را به متصف بودن به این صفات و شباهت به این زنان ملزم می‌کنند.

فراگیر بودن این امر میان مخاطبان رسانه‌ها و تمایل این طیف به شبیه کردن خود به شخصیت‌های نمایشی را می‌توان در یک نگاه کلی، تیغی دولبه دانست.

تلویزیون و سینما با تکیه بر شخصیت‌سازی‌های نمایشی سعی در ارائه‌ی الگوهایی می‌کنند که جامعه را به سمت و سوی مدنظر آنان سوق دهد. اگر در گذشته، افراد الگوهای خود را از خانواده، اطرافیان و افسانه‌ها و اسطوره‌ها برمی‌گزیدند، امروز این رسانه است که به الگوسازی و الگوپروری برای جامعه مشغول است. نفس الگوسازی امری است مثبت، اما مسئله از جایی چالش‌برانگیز می‌شود که جامعه با الگوهایی نه‌چندان هماهنگ با فرهنگ خود مواجه شده و به علت کثرت و نفوذ رسانه‌ها، به‌صورت ناخودآگاه به شبیه شدن با آن شخصیت‌ها -که لزوما مثبت هم نیستند- جهت داده می‌شود.

[ms 1]

چرا فیلم‌سازان و اصحاب رسانه این‌گونه عمل می‌کنند؟

انکار ارتباط متقابل رسانه و جامعه و تأثیرات متقابل این دو بر یکدیگر، امری است مشکل. رسانه با توجه به خاستگاه اجتماعی خود و تأمل بر مسائل جاری جامعه‌ی خویش و طرح آن‌ها در دو سطح ریز و کلان، می‌تواند برای حل آن‌ها اقدام کند.

نمی‌توان وجود برخی واقعیت‌ها را در جامعه انکار کرد. ناتوانی برخی افراد در برقراری ارتباط صحیح با اطرافیان خود می‌تواند آغازگر مسائلی باشد که تنها به علت سوء تفاهم و ناتوانی در ارتباط، تمامیت یک رابطه را زیر سؤال ببرد. ارتباط مادرشوهر و عروس را نیز می‌توان در این دسته جای داد. حسن نیت و تلاش برای خوشبختی فرزند، از نکاتی است که در هر مادری نهفته است؛ چراکه هیچ مادری راضی به غم و ناراحتی فرزند خویش نیست. اما چه اتفاقی می‌افتد که مادرشوهر در فرآیندی چالشی با عروس، که هم‌سر، هم‌تن و هم‌روان فرزند جگرگوشه است، سر سازگاری ندارد؟

ریشه‌ی این مسائل را می‌توان در ناتوانی طرفین در برقرای ارتباطی صحیح و سالم یافت. تفاوت‌های نسلی، فرهنگی، اجتماعی و… هرکدام می‌توانند نقش یک پارازیت بزرگ را در برقرار شدن فرآیند ارتباط ایفا کنند؛ پارازیتی که منشأ طبیعی دارد و تنها به علت سوء‌برداشت‌ها به یک مانع تبدیل می‌شود؛ حال آن‌که با شناخت صحیح از طرف مقابل و برگزیدن زاویه‌ی دید مثبت و بالا بردن توانمندی‌های ارتباطی می‌توان این معضل را از بین برد.

این، نکته‌ای است که از دید فیلم‌سازان ما مغفول مانده و با پُررنگ‌کردن اختلافات و برخوردها و طرح نکردن این مسائل، به یک مسئله‌ی طبیعی، جلوه‌ای غیرمعمول می‌بخشد.

از جهت دیگر، نقص فیلم‌نامه‌نویسان در مقولات اخلاقی، ناتوانی آن‌ها در درک مناسبات انسانی میان افراد جامعه و در نوشتن فیلم‌نامه‌های مناسب، این افراد را به تکرار شخصیت‌های ثابت و مشخص وادار کرده و با این کار، تأثیراتی سوء در ذهن و تصورات افراد به‌جای می‌گذارند.

فیلم‌نامه‌نویس برای حفظ جذابیت فیلم و ایجاد موقعیت‌های متضاد، به نمایش چهره‌هایی می‌پردازد که کم‌ترین نسبت را با واقعیت دارند. او با عبور از تعهدات اخلاقی‌اش در قبال جامعه، تنها به جذابیت و موقعیت‌های اثر خود می‌اندیشد که می‌تواند بدترین اثرها را در سطح جامعه به‌وجود بیاورد.

نیاز رسانه و هنر (به‌عنوان مقولاتی که قادرند حس علاقه و نفرت افراد را نسبت به مسائل مختلف برانگیزند) به افرادی دارای نگاهی جامع و مانع به پدیده‌های اطراف، نیازی است حیاتی. درک مناسب از روابط انسانی و توانمندی در پیاده کردن این پیچیدگی‌ها در فیلم‌نامه‌های سالم و متعالی، می‌تواند هنرمند را از ثابت کردن برخی چهره‌ها و ایجاد نفرت از آن‌ها در جامعه باز دارد.

مادرشوهر نمایشی یا واقعی؟!

نسبتی که مادرشوهرهای نمایشی با چهره‌های واقعی جامعه دارند، به میزان هماهنگی خانه‌ی مقوایی با خانه‌ی واقعی است؛ یعنی به هر میزان که می‌توان در خانه‌ای مقوایی زیست، می‌توان مادرشوهر نمایشی را واقعی دانست.

این سخن به معنای خوب پنداشتن تمام انسان‌ها نیست؛ چراکه انسان به‌علت انسان بودن و قدرت اختیار و جهان‌بینی و تربیتی که دارد، قادر است رفتارهای مختلفی از خود بروز دهد. اما با نگاه کوتاهی به محیط اطراف و دیدن مادرشوهرهای واقعی ایران، می‌توان رأفت، مهربانی و انسانیت را در آن‌ها مشاهده کرده، تفاوت چهره‌ی ایشان با نمایش‌های رسانه‌ای را درک کرد.

سریال‌ها و فیلم‌های نمایشی نباید با قائل شدن هر حقی برای خود، به تخریب چهره‌ی مادران این مرز و بوم پرداخته، تصوری منفی از آن‌ها در ذهن مخاطب ایجاد کنند.

***

هنوز نفهمیده‌ام چرا لبخندش فاتحانه بود، ولی خوب می‌دانم که مادرشوهرهای نمایشی زبانشان تیغ دارد.

ما که دعوت نیستیم!

[ms 0]

حوصله‌اش سر رفته. کانال‌های تلویزیون را تندتند عوض می‌کند. به قول استادمان وقتی شبکه‌ای نظر مخاطب را جلب نکند، باید دلت برای ریموت (کنترل تلویزیون) بسوزد! مدام می‌گردد تا بالاخره روی یکی از شبکه‌ها مکث می‌کند. عروسی است؛ بهترین جشن دنیا. البته شاید برای مردم ما!

نگاه می‌کند. هیچ‌کدامشان آشنا نیستند. فیلم سینمایی هم نیست. این‌ها هم که آدم‌های معروفی نیستند. برایش جذاب می‌شود. چشمش به عنوان «شما هم دعوتید» می‌افتد. بالاخره می‌فهمد عروسی چه کسی دعوت است؛ جعفر و معصومه، هموطن، ساکن تهران!

***

در فرهنگ ما -چه در دوره‌ی قبل از اسلام و چه بعد از آن- برابر کتاب‌های تاریخی و نقش‌برجسته‌های به‌جامانده، مردم برای حریم خصوصی خانوادگی ارزش فوق‌العاده‌ای قائل بودند و پوشش در بین مرد و زن به شکل کاملا تعریف‌شده‌ای وجود داشته است. با گسترش اسلام در سرتاسر این سرزمین و تلفیق شدن فرهنگ ایرانی با اسلامی، این امر بیش از پیش نمایان شد. با توجه به این تعاریف، تمام جشن‌ها، مهمانی‌ها و مواردی از این دست، بنا به شرایط خاص خود دارای نوعی قوانین است که بیش‌تر ما سال‌ها به آن پایبند بوده‌ایم و این امر نشان از اصالت فرهنگ و آداب و رسوم اجتماع ما دارد.

با اختراع وسایل ثبت تصویر و بعد از آن، تصاویر متحرک، تمام ابعاد زندگی انسان‌ها در سرتاسر جهان تحت‌الشعاع این مسئله قرار گرفت. با این تکنولوژی جدید، انسان‌ها توانستند لحظات تلخ و شیرین زندگی خود را به تصویر بکشند و برای یادگار حفظ کنند.

در کشور ما و البته در بعضی از نقاط دیگر دنیا، که بنا به خصوصیات مذهبی و فرهنگی، به نمایش درآمدن لحظات خصوصی افراد در معرض دید عموم، یک ضدّارزش به‌حساب می‌آید، جامعه این نوع فیلم‌ها را به فیلم‌های خصوصی و عمومی طبقه‌بندی کرده و مشکل تا اندکی برطرف شده است.

اما امروز، کنار خیابان‌های شهر که قدم می‌زنی، سی‌دی‌فروشِ کنار گذر، از جدیدترین جشن عروسی‌های بیرون ‌آمده از زندگی خواهر و برادران هم‌وطن و هم‌کیش تو خبر می‌دهد؛ از آخرین تصاویر استخر بانوان این سرزمین. گوشی‌های همراه مردم پر است از خصوصی‌ترین لحظه‌های زندگی آن‌هایی که شاید بیش‌تر از چند قدم با هم فاصله نداشته باشند.

***

چند صباح پیش، «پارک ملت» با اجرای محمدرضا شهیدی‌فرد، در میان آیتم‌های متعددی که پخش می‌کرد، قسمتی داشت که در آن، زوج‌های جوان را پای صحبت می‌نشاند و درباره‌ی نحوه‌ی آشنایی و مراسم خواستگاری و… با آن‌ها و خانواده‌هایشان گفتگو می‌کرد.

کار جالبی بود. صحبت از شناخت دو نفر از هم‌دیگر و روندی را که برای رسیدن به یکدیگر طی کرده بودند و هم‌چنین معرفی روش برگزاری جشن عروسی در کشور. اما به‌خاطر ثابت بودن لوکیشن و نبود تنوع و توجه نکردن به مؤلفه‌های استاندارد جهانی برای جذب مخاطب، و در یک کلام، نبود ذوق هنری و کلیشه‌ای شدن، با استقبال چندانی روبه‌رو نشد.

حالا دست‌اندرکاران یکی از شبکه‌های ماهواره‌ای، این موضوع را دستاویز تولید برنامه‌ای کرده‌اند که با پخش آن، مخاطبان زیادی را طی ۴ شب در هفته، پای گیرنده می‌نشانند: «شما هم دعوتید». نورپردازی و قاب تصاویر به طرز هنرمندانه‌ای با تنوعی از رنگ‌های مختلف، طراحی شده که بیننده یک آن فکر می‌کند که در حال تماشای زندگی یک زوج مشهور است.

این نمایش تلویزیونی، در معرفی ازدواج، بسیار موفق عمل می‌کند، اما موضوعی که مطرح می‌شود، طریقه‌ی نشان دادن داستان ازدواج دو کبوتر عاشق در فرمی بیگانه با شاخص‌های فرهنگی و دینی ماست.

نشان دادن مراسم جشن با پوشش‌های باز بانوان و مجلس رقص، ظاهر شدن نزدیکان زوج با چهره‌ی آرایش‌کرده در برابر دوربین و مهم‌تر از آن، نمایش عروس و داماد در حال رقص، گردش در طبیعت، آتلیه و ژست‌هایی که هر کدام برای گرفتن عکس می‌گیرند و…

«شما هم دعوتید» در واقع، کار همان سی‌دی‌فروش‌ها و بلوتوث‌بازها را پی گرفته، اما با این تفاوت که افراد با رضایت فیلم‌های عروسی خود را در اختیار این شبکه قرار می‌دهند.

انگیزه‌ی این زوج‌ها دریافت جایزه‌ی نقدی و یا مشهور شدن از طریق به‌نمایش درآمدن فیلم جشن عروسی‌شان بر روی آنتن بین‌المللی است؛ افرادی که بدون توجه به پیامدها و تأثیر این امر در فرهنگ جامعه، به آن مبادرت می‌ورزند و فرهنگ چندهزارساله‌ی کشور را به‌باد می‌دهند و رفته‌رفته این ضدّارزش را به‌عنوان یک ارزش نیک نهادینه می‌کنند.

حال باید دید که سازمان اجرایی کشور چه راه حلی برای مقابله با این پدیده در پیش می‌گیرد.

آیا برخورد پلیس با افراد متخلف، تنها پیشنهاد قابل اجرا برای مقابله با این موضوع است، یا راه حلی نوین و فرهنگی نیز وجود دارد؟ باید از متولیان رسانه‌ی ملی پرسید که چگونه می‌شود تولیداتی داشته باشیم از جنس پارک ملت، و حتی بهتر از آن، که با در نظر گرفتن سلیقه‌های مخاطب خویش، هم سنت‌ها و آداب و رسوم ازدواج ایرانی را عرضه کند و هم با سیاست‌های شبکه‌های ماهواره‌ای رقابت.

نمونه‌ی موفقی که می‌توان به آن اشاره کرد، ترانه‌ی عامیانه‌ی «بارون میاد جرجر» است که مهین جواهریان با خوش‌ذوقیِ تمام، آن را در قالب پویانمایی ارائه کرده؛ یک فیلم کوتاه ۹‌دقیقه‌ای که تمام یک موسیقی فولکلور میهنی را به بهانه‌ی آشنا کردن مخاطب با هویت ملی و نحوه‌ی برگزاری جشن عروسی، به‌تصویر می‌کشد. اما متأسفانه حتی همین اثر هم از رسانه‌ی ملی پخش نمی‌شود!

***

حالا دیگر نمایش تمام شده. به فکری عمیق فرو می‌رود. آیا واقعا کار معقولی است که جشن خصوصی ازدواجش را برای پخش به این شبکه بفرستد؟!