میم مثل مادر مصطفی

امسال روز مادر برای من با همه‌ی روز مادرهای گذشته فرق کرده است. این فرق دقیقا نمی‌دانم از کجا آمده، اما روز مادر امسال برایم با تصویر مادران شهدا گره خورده است.

[ms 1]

باورکردنی نیست؛ گذشت از محبتی که همیشه نماد نهایت ِ عشق و علاقه بوده است؛ عشق و علاقه‌ و محبتی که هیچ توقعی در آن پنهان نیست. چگونه می‌توان عشق و علاقه‌ی مادر به فرزند را نادیده گرفت؟

ما انسان‌ها هم‌دیگر را که دوست داریم، همیشه این دوستی و علاقه را مقیّد می‌کنیم به توقعاتی که از طرف مقابل داریم. اگر چند بار ازخودگذشتی تو را با بی‌توجهی پاسخ دهد، اگر در مقابل تمام فداکاری‌ها، حاضر نباشد از خواسته‌های خود بگذرد و متقابلا برای تو ازخودگذشتگی نماید، این دوستی سرانجامی نخواهد داشت و به‌زودی پایان خواهد یافت. عشق و علاقه‌های بشری معمولا عاری از توقع و خواسته‌های متقابل نیست، اما عشق مادر، علاقه‌ای بدون چشم‌داشت است.

عشق مادر به فرزند، به‌همین دلیل، همیشه سمبل عشق متعالی و پایدار بوده است. شما هم لابد زیاد می‌شنوید که وقتی بخواهند محبتی را مثال بزنند که ایثار در آن نمایان باشد، به علاقه‌ی مادری تشبیه می‌کنند. حالا برای خودم علامت سؤالی‌ست؛ چگونه می‌شود همین مادر که حاضر نیست خاری به دست فرزندش برود، به شهادت او در راه خدا راضی می‌شود و افتخار می‌کند؟ مادران شهدا چگونه تمام عشق خالص خود به فرزند را فدای دین می‌کنند؟!

اصلا باورکردنی نیست، برای تمام آن‌هایی که تابه‌حال مادر نبوده‌اند و آن‌هایی که به‌تازگی مادر شده‌اند. باور کردن این‌که یک مادر نه‌تنها در فراغ فرزند شهید خود نمی‌گرید، که با شکوه و عظمتی وصف‌ناشدنی، بدون این‌که کمر خم کند، از رشادت فرزندش سخن می‌گوید و فریاد می‌زند: «ای کاش باز هم پسر داشتم فدای اسلام کنم!». این جمله را بسیار از زبان مادران شهدا شنیده‌ایم. مطمئنا صحنه‌ای را به‌خاطر می‌آورید که مادر، سر پسر خود را که دشمن از تن جدا ساخته، به میدان جنگ می‌اندازد و می‌گوید: «ما آن‌چه را در راه خدا داده‌ایم، بازپس نمی‌گیریم!» در کربلا چنین صحنه‌هایی دیده و نقل شده است.

نسل ما گوشش با این حرف‌ها بیگانه نبود، اما چشمش ندیده بود. سالی که گذشت چشم این نسل، یکی از همین مادرها را دید، صبر و صلابتش را دید و شنید و چشید و فهمید که نسل این مادرها هیچ‌وقت تمام‌شدنی نیست.

[ms 0]

نسل ما آن روز که «مصطفی احمدی‌روشن»اش را روی دوش تشییع می‌کرد، زنی را دید که خاطره‌ی آن شنیده‌ها را دوباره به‌یادش آورد. چشم‌های مات نسل من خیس شد. شانه‌هایش لرزید و فهمید که هنوز هم پشت این عشق‌های مادرانه‌ی بی‌پایان، رازهایی این چنین افسانه‌گون وجود دارد.

آن‌جا که مادر مصطفی به رهبر گفت: «دعا کنید خدا به من صبر بدهد… من از روز رفتن مصطفی یک قطره اشک هم نریختم.» و رهبر به او گفت گریه کند که اشک تسلی است و زن جواب داد: «نمی‌خواهم دشمن‌شاد بشود»، نسل ما تازه فهمید که «مادری‌ کردن»ی این چنین هم هست.

صبر بر مصیبت، تنها در پناه عشق است که میسر می‌گردد. عشقی قوی‌تر از ناگواری پدید آمده. عشق مادران شهدا به خدایی که آنان را در خلقت خود شریک گردانیده. فقط مادران این را می‌توانند درک کنند؛ این‌که خداوند چه تفضلی بر آنان نموده که قدرت خلق بشر بدان‌ها داده است. عشق به فرزند را تنها در برابر عشق به خداوند می‌توان ندیده گرفت و بر فراغ آن صبر نمود.

میلاد حضرت زهراست و روز زیبای زن و دوباره نام و آوازه‌ی زنان بر سر زبان‌ها. سخن از زنانگی و عظمت این مخلوق الهی و صحبت از کرامتی است که خداوند به زن‌ها نموده و مادری را در قواره‌ی آن‌ها قرار داده، اما شکوه و کبریایی خداوند را در صبر و شکیبایی مادران شهدا می‌توان نمودار کرد و این بار، روز زن را با صبوری این مادران جشن بگیریم.

این پیامی برای تمامی ما زنان مسلمان است. صبوری مادران شهدا که شهادت هنوز راهی فراخ دارد و تا جهاد در تمام عرصه‌ها هست، زن مسلمان حاضر است بر تمام مصیبت‌ها صبر نماید. این‌بار به صبوری مادران شهدا روز زن را پاس می‌داریم. دستشان را می‌بوسیم و از خداوند بهترین‌ها را برایشان آرزو می‌کنیم.

————————————————

تیم خوب چارقدی من نیز متشکل از مادران جوان و مادران آینده است. امروز برای من که باید به تک‌تکشان تبریک بگویم، به مادری‌هاشان، به خانواده‌محوری‌شان، به تلاش پایدارشان، روز زیبایی‌ست. برای تک‌تکشان، حتی مادران و همسران آقایان مجموعه، همیشه شادابی و موفقیت را در سایه‌سار بانوی دو عالم خواستارم.

تلاش سه تکواندوکار ایرانی برای راهیابی به المپیک لندن

[ms 0]

سه بانوی تکواندوکار ایرانی که کاندیدای حضور در المپیک لندن هستند، برای مجاب کردن سرمربی خود، برای رسیدن به المپیک تمام تلاش خود را می‌کنند. این هدف از صدای فریادهای بلندشان کاملا مشخص است. آنها توجه هر رهگذری را ناخودآگاه به خود جلب کرده و لرزه بر اندامشان می‌اندازند.

اردوهای آماده‌سازی‌شان از ششم دی‌ماه در خانه‌ی تکواندو استارت زده شده و سوسن حاجی‌پور، بانوی المپیکی ایران با فاطمه روحانی، راحله آسمانی، سمانه شش‌پری، نفیسه مخلصی و دینا پوریونس تمرینات سختی را زیرنظر سرمربی کره‌ای تیم انجام می‌دهند.

مربی سخت‌گیر و تندخو که جملات تحسین‌آمیز و تبسم را به‌ندرت در تمرینات از او می‌بینی. گویا تکواندوکاران هم دل خوشی از او ندارند، اما ترجیح می‌دهند فعلا سکوت اختیار کنند تا مبادا از ترکیب تیم ملی در رقابت‌های مختلف آسیایی کنار بمانند. به‌نظر آنها همه چیز خوب است و مربی کره‌ای نیز بهترین مربی تکواندو ایران است. حتی دینا پوریونس که مدت‌ها قبل به دلیل بدرفتاری و کتک خوردن از او شکایت کرده بود، حالا تمرین می‌کند و در این باره سکوت می‌کند.

این اردو گویی برای سوسن حاجی‌پور اهمیت بیشتری دارد. وی که سهمیه‌ی المپیک ۲۰۱۲ لندن را به‌دست آورده، باید برتری‌اش را در اردوها و مسابقات قهرمانی آسیا در ویتنام نشان دهد تا فاطمه روحانی و راحله آسمانی جای او را نگرفته و مسافر لندن نشوند.

زهرا سروی، نایب‌رییس بانوان فدراسیون تکواندو با اشاره به اعزام تیم ملی در سه نوبت به مسابقات قهرمانی آسیا در ویتنام می‌گوید: گروه اول اعزامی تیم ملی پومسه بود که با ۱۵ ورزشکار راهی هوشی مینه ویتنام شد. تیم ملی نوجوانان نیز در قالب گروه دوم اعزامی با ۸ ورزشکار به این مسابقات رفت و در نهایت تیم ملی بزرگسالان در ۶ وزن، روز شنبه راهی ویتنام شده است.

[ms 1]

وی از احتمال برگزاری  مسابقات انتخابی برای مشخص شدن مسافر المپیک خبر می‌دهد و می‌افزاید: سهمیه‌ی المپیکِ گرفته‌شده متعلق به وزن است نه فرد. به همین دلیل قصد داریم بهترین تکواندوکار را انتخاب و راهی لندن کنیم. عملکرد روحانی، آسمانی و حاجی‌پور در مسابقات ویتنام و رقابت‌های جهانی هلند و آسیایی تایلند ارزیابی می‌شود. از طرفی، اگر نتوانیم بهترین فرد را در ویتنام شناسایی کنیم، انتخابی دیگری برگزار می‌کنیم.

با نگاهی به عملکرد سه گزینه‌ی انتخابی المپیک، آسمانی و حاجی‌پور شرایط به نسبت یکسانی دارند. راحله آسمانی مدال نقره‌ی مسابقات آسیایی ۲۰۱۰ گوانگ ژو را در کارنامه دارد و به گفته‌ی کادر فنی، از توان و پتانسیل بالایی برخوردار است. حاجی‌پور نیز اگرچه سهمیه‌ی المپیک را در مسابقات المپیک قاره‌ی آسیا کسب کرد، نتایج خوبی در مسابقات جهانی هلند به‌دست نیاورد و اگر در ویتنام هم ناکام بماند، شاید شانس حضور در این میدان بزرگ را از دست بدهد.

سروی نتایج ضعیف حاجی‌پور در هلند را طبیعی قلمداد می‌کند، چراکه ممکن است عوامل مختلفی دست به دست هم دهد تا ورزشکاری در روز و شرایط مناسبی قرار نگیرد. حاجی‌پور به زعم ما و کادر فنی، از لحاظ فنی در شرایط ایده‌آلی بود، اما شاید روز مسابقه نتوانست حاجی‌پور بماند.

از طرفی از آن‌جایی که تیم ملی تکواندو دختران بعد از مسابقات آسیایی گوانگ‌ژو نتوانست نتایج درخشانش را تکرار کند و حاشیه‌هایی از درون اردوها به گوش می‌رسید، شایعه‌ی قطع همکاری فدراسیون با سرمربی کره‌ای قوت گرفت که سروی این شایعات را تکذیب می‌کند و می‌گوید این مربی پس از مسابقات ویتنام نیز در کنار تیم ملی می‌ماند.

اما این روزها تکواندوکاران، بی‌توجه به حاشیه‌ها و شایعات، سخت تمرین می‌کنند. به‌ویژه سوسن حاجی‌پور که دوست ندارد حضور در المپیک و سهمیه‌ی دلچسب این بازی‌ها را به‌راحتی از دست بدهد. وی می‌گوید: برای گرفتن بهترین نتیجه در مسابقات آسیایی ویتنام و المپیک تمرین کرده‌ام و امیدوارم نتایج خوبی به‌دست آورم. ویتنام مسابقه‌ی خوبی است و من با تمام توان تلاش می‌کنم تا با کسب بهترین نتیجه، جایی برای مسابقه‌ی انتخابی نگذارم.

این بانوی پرتوان و باانگیزه، نتایج ضعیفش در مسابقات جهانی هلند را آماده نبودن و قرار نداشتن در شرایط مسابقه می‌داند و اظهار می‌کند: پس از کسب سهمیه‌ی المپیک در تایلند، بلافاصله تمریناتم را آغاز کردم و شرایط تمرینی خوبی داشت، اما زمانی که در تورنمنت هلند شرکت کردم، برای شرکت در این مسابقات، بازی تدارکاتی و آماده‌سازی نداشتم و به آمادگی صددرصد نرسیده بودم و نتوانستم آن‌طور که باید ظاهر شوم.

[ms 2]

حاجی‌پور که در وزن پنجم مبارزه می‌کند، معتقد است که در این وزن می‌تواند نتیجه‌ی بهتری کسب کرده و به خوش‌رنگ‌ترین مدال آسیایی دست یابد. به هر روی، این بانوی موفق تکواندوی ایران، هم اکنون در آمادگی کامل به‌سر می‌برد و برای کسب بهترین نتیجه و خوش‌رنگ‌ترین مدال به ویتنام می‌رود.

وی در خصوص انتخاب گزینه‌ی نهایی برای حضور در المپیک می‌گوید: پدرم مربی تکواندو بوده و از کودکی آموزش‌هایی به من داده که برای حضور در رقابت‌های المپیک بوده است. هدفم از ابتدا حضور در این مسابقات است.

وی در ادامه‌ی صحبت‌های خود تأکید می‌کند: سهمیه‌ی المپیک را خودم کسب کرده و برای آن زحمت بسیاری کشیده و سختی دیده‌ام تا امروز به اینجا برسم. امیدوارم با دعای خیر مردم و تلاش خودم به المپیک لندن بروم.

راحله آسمانی، رقیب سرسخت بانوی تکواندوکار سخت‌کوش ایران است. حاجی‌پور درباره‌ی این رقیبش اظهار می‌کند: من از ابتدا با اعضای تیم ملی تمریناتم را ادامه دادم و امیدوارم هم‌تیمی‌هایم بهترین نتیجه را در مسابقات آسیایی کسب کنند. اگر پس از مسابقات آسیایی ویتنام، انتخابی برای اعزام فرد مورد نظر به المپیک هم برگزار کنند، من مشکلی ندارم، چون همیشه با مسابقات انتخابی تیم ملی وارد شده و نتیجه گرفته‌ام.

راحله آسمانی نیز که رؤیای مبارزه در المپیک را در سر می‌پروراند، اعتقاد دارد: چهره‌ی فرد المپیکی پس از مسابقات انتخابی مشخص می‌شود. البته اگر انتخابی بگذارند! وی آرزو می‌کند، بتواند المپیکی شده و با کسب مدال زرین ویتنام رقابت در المپیک را تجربه کند.

اما فاطمه روحانی، دیگر رقیب حاجی‌پور در این وزن نیز کارنامه‌ی پرمدالی دارد و برگزاری مسابقات انتخابی را منوط به نتایج ضعیف گزینه‌ی اصلی المپیک و تصمیم مربیان می‌داند. وی می‌گوید: تلاشم را برای حضور موفق در این مسابقات می‌کنم و امیدوارم با شکست رقبای المپیکی‌ام صاحب مدال شوم.

سوسن حاجی‌پور، تکواندوکار وزن پنجم ایران در رقابت‌های قهرمانی آسیا در ویتنام که قول مدال را داده بود، دور از انتظار ظاهر شد و در دور نخست برابر نماینده‌ی چین تایپه شکست خورد و حذف شد.

راحله آسمانی، نماینده‌ی وزن ششم ما نیز در این مسابقات کم‌فروغ ظاهر شد و در اولین دیدار خود برابر تکواندوکار ژاپنی با نتیجه‌ی ۱۱ بر ۶ شکست خورد و از گردونه رقابت‌ها کنار رفت.

فاطمه روحانی از میان این سه تکواندوکار، نتایج بهتری را کسب کرده و توانست در رقابت‌های آسیایی ویتنام به مدال برنز برسد.

باید دید در مجموع و با نظر سرمربی کره‌ای تیم ملی، از بین سوسن حاجی‌پور، فاطمه روحانی و راحله آسمانی کدام یک بلیت پرواز به لندن و شرکت در رقابت‌های المیپک را از آنِ خود می‌کنند.

 

پیچک‌ها بالا می‌روند

[ms 0]

بین راهروهای تودرتوی شبستان نمایشگاه که می‌گردم، راهروی ۲۷ غرفه ۳ نظرم را جلب می‌کند؛ غرفه‌ای به نام «پیچک‌ها بالا می‌روند». تابلوی زیبایی که در این غرفه آویزان است، فضایی دوست‌داشتنی به این غرفه داده است.

دو نفر خانم که یکی از آن‌ها «دکتر سلیمانی» استاد دانشگاه‌ و دیگری «سجادی» معاون امور خانواده در مرکز امور زنان ریاست جمهوری است، در این غرفه نشسته‌اند. به‌عنوان گزارشگر افتخاری چارقد وارد غرفه می‌شوم. شما در ادامه، خواننده‌ی مصاحبه‌ی من با هر دو نفر خواهید بود.

خانم سجادی، هدف شما از برگزاری این غرفه در نمایشگاه کتاب چیست؟

فرهنگ‌سازی برای خانواده‌ها، تبلیغ باورهای دینی، استفاده از فرصت‌ها و فضاهای عمومی برای آموزش فرهنگی به خانواده‌ها.

فعالیت‌های دیگر مرکز امور زنان چیست؟

اطلاع‌رسانی از طریق سایت این مرکز، برگزاری نمایشگاه‌ها و کنگره‌های بین‌المللی در رابطه با زنان، برگزاری کارگاه‌های آموزشی و آموزش اقشار مختلف از جمله زنان خانه‌دار، دانشجویان، دانش‌آموزان و زنان کارگر.
یکی از این طرح‌ها که هر ساله برگزار می‌شود، «طرح ملی رحمت» است.

محورهای آموزشی مرکز در چه زمینه‌هایی است؟

آموزش تعامل همسر با همسر، حقوق و وظایف اعضای خانواده نسبت به یکدیگر، تربیت فرزندان، آسیب‌شناسی خانواده و ارائه‌ی راه حل‌های آن، از جمله طرح‌های جدید «طرح امداد و نجات خانواده» است. چون اولین کسی که در خانواده به همه کمک می‌کند و راه‌گشای مشکلات اعضای خانواده است مادران هستند، مادران ما باید در همه‌ی زمینه‌ها آموزش ببینند تا نجات‌دهنده و امداددهنده به افراد خانواده باشند.

یکی دیگر از اقدامات مهم این مرکز، آموزش خانواده، به‌خصوص مادران، برای مبارزه با آسیب‌های سایبری است. منظور از آسیب‌های سایبری، آسیب‌هایی است که به‌واسطه‌ی ارتباطات سریع و راحت با وسایل ارتباط جمعی مثل اینترنت، ماهواره و… به اعضای خانواده، به‌ویژه جوانان و نوجوانان، وارد می‌شود و باعث از بین رفتن حرمت‌ها و حیا و احترام در بین افراد می‌شود. بنابراین، آموزش مادران برای مقابله با آسیب‌های فیلم‌های پورنو و فضاهای الکترونیکی برای خود و خانواده مؤثر واقع می‌شود. پیشنهاد می‌شود در این زمینه، کتاب «فرزند من و رسانه» نوشته‌ی دکتر اسماعیل بیابان‌گرد را مادران مطالعه کنند.

حرف آخر؟

استفاده‌ی فرزندان از رایانه‌ی شخصی‌شان در اتاق خلوت و تنها بسیار خطرناک و آسیب‌رسان است. بنابراین، لازم است والدین کنترل غیر مسقیم اما مستمر داشته باشند. والدین باید آسیب‌های اینترنتی را جدی بگیرند.

[ms 1]
از فرصت مشاوره با اساتید دانشگاه در نمایشگاه کتاب استفاده کنید

به گفته‌ی خانم سجادی، چون یکی از راه‌های آموزش خانواده مشاوره دادن به آن‌هاست، در راستای این هدف، ما در نمایشگاه این امکان را برای مراجعان عزیز فراهم کردیم تا از نزدیک بتوانند با اساتید دانشگاه گفتگوی صمیمانه داشته باشند.

چارقد: دکتر سلیمانی، شما به‌عنوان استاد دانشگاه، تعریفتان از این غرفه چیست؟

سلیمانی: از نگاه قرآن، برای دستیابی به الگوی مطلوبِ روابط زن و مرد، باید به لایه‌های عمیق‌تر تحول در انسان توجه داشت. واضح است که اگر اعتقاد به هدفمندی جهان هستی در انسان وجود داشته باشد، بندگی و خداخواهی ملاک رشد و موفقیت خواهد شد و بسیاری از ارزش‌ها در درون انسان شکل می‌گیرد.

[ms 2]
انسانی که از درون به‌سوی پاکی‌ها و خوبی‌ها و ارزش‌هایی چون حیا و عفت گرایش و کشش دارد، به‌طور طبیعی و با رضایتمندی، حجاب و پوشش را انتخاب خواهد کرد و مهم‌تر از همه این‌که حجاب را نه عامل اسارت، که بال پرواز و کمال و سپری برای مصونیت زن می‌داند.

قرآن پایه‌های رشد و تحول و لایه‌های زیرین وجود انسان را در دگرگونی نگرش‌ها، باورها و تمایلات می‌داند و برای رسیدن به این تحول، ابزارهای تعلیم و تعلم، بشارت و انذار، امر به معروف و نهی از منکر و الگوهای عینی را معرفی کرده است.

چارقد: و آخرین صحبت شما؟

سلیمانی: تحول، از نگرش و شناخت آغاز می‌شود و به باور تبدیل شده و باعث تغییر در رفتار می‌شود.
یکی از دلایلی که ما تا الآن موفق به نهادینه کردن کامل حجاب در زنان نشدیم این است که تغییر رفتار را مدنظر داشته‌ایم، درحالی‌که باید ابتدا نگرش و بینش را تغییر داد.

 

یادم تو را فراموش

آنچه می‌خوانید، زمزمه‌ای‌ست که عکس‌های من سال‌ها در گوشم داشته‌اند. بعضی از واگویه‌ها و ریز اتفاقات آن واقعی است.

[ms 1]

شب تا صبح خوابم نبرد. چه کاری بود که من کردم؟ اگر بلایی سر یادگارهای داداش بیاید چه؟

صبح، قبل از ساعتِ اداری، دم در بنیاد بودم. طرف از دیدن من خشکش زد.
گفتم: «اسناد را پس بدهید. منصرف شده‌ام.»
هرچه تقلا کرد که: «اجازه بدهید،… مطمئن باشید،… من توضیح می‌دهم… «، فایده نداشت.
خودم از لجاجت خودم تعجب کرده بودم!

اسناد را که آوردم خانه، خاطرم جمع شد. طفلی‌ها گناهی هم ندارند، ولی خواهر که نیستند. گیرم که نامه‌های داداش را تایپ کنند و فوتو بگیرند. نمی‌دانند که هر نامه‌ای با نامه‌ی دیگر فرق دارد. اصلا کجای سیستم بایگانی آنها می‌نویسند: «این نامه را وقتی مادر خواند، تا یک ساعت روی صورتش گذاشت و اشک ریخت»! فوقش بنویسند: «سند به‌علت رطوبت مخدوش می‌باشد.»

من خواهرم. می‌دانم که چرا جانماز داداشم همیشه مرتب بود، چون هر سِری خودم می‌شستم و اتو می‌کردم. از بس شوره زده بود اشک‌هایش روی جانماز. این، رازی بود بین من و داداش. کارمند بنیاد که خبر ندارد.

اصلا بحث تایپ کردن نیست. من نامه‌های داداشم را حفظم. بس که آن سال‌ها برای همه خواندم، و این چندسال برای خودم. این‌ها همه سیاهی‌های کاغذهاست. من سفیدی‌هایش را هم می‌توانم بخوانم. اشتیاق و دلهره و شادی و غصه‌ی هر نامه، سفیدی‌هایش بود. این‌ها را می‌شود تایپ کرد؟

خوب کاری کردم یادگاری‌ها را پس گرفتم. این دفترچه‌ها و خودکارها و پلاک‌ها و نوارها و این ترکش، توی گنجه‌های بنیاد، صامت می‌شوند زبان‌بسته‌ها. من باید باشم که وقتی کسی می‌بیندشان، زبان باز کنم و یک مثنوی خاطره بگویم برای هر کدامشان.

توی موزه هم که بروند دق می‌کنند. به صدای من عادت کرده‌اند که: «جلد این نوارها را داداش با پوشه‌های باطله، خودش درست می‌کرد. چقدر باسلیقه بود! این خودکار را چسب زده بود تا ضخیم شود و توی دستش راحت جا بگیرد. چقدر هم خوش‌خط بود! این دفترچه‌های آموزشی‌اش بود. طفلی چقدر چیزنگهدار بود! این پوکه‌ها و چتر منوّر را هم داداش تک زده بود. وای چه زبر و زرنگ و شوخ بود! … »

یادگاری‌های داداشم توی دست من زنده‌اند. تا هستم، دوست ندارم زنده‌زنده توی کمدها و ویترین‌ها دفنشان کنم. خب خواهرم!

 

بوسه‌ای بر دست‌های تو

[ms 0]

من هم مثل خیلی‌های دیگر نزدیکی‌های روز مادر که می‌شد، به صرافت می‌افتادم تا هدیه‌ای درخورِ مادرم تهیه کنم. از لابه‌لای حرف‌هایش سعی می‌کردم این نکته را دربیاورم که واقعا مادرم به چه چیزی احتیاج دارد، یا چه چیزی خیلی خوشحالش می‌کند.

روز مادر برای ما در عین شادی، با دلهره همراه بود و فکر می‌کردیم که «آیا مامان از این جوراب یا روسری یا شکلات‌خوری کوچک، خوشش آمده یا نه؟» جواب این سؤال را هم می‌سپردیم به روزهای آتی که ببینیم از هدیه‌ی ما استفاده می‌کند یا می‌گذارد توی بقچه و کمد.

مامان هم البته هوای ما بچه‌ها را خیلی داشت که معمولا از دیدن روسری بی‌ریختی که خریده بودیم، اظهار خوشحالی می‌کرد و در اولین مهمانیِ پیشِ رو سرش می‌کرد!

حالا سال‌ها گذشته… من شده‌ام «مادر» و دقیقا روزهایی که به روز مادر ختم می‌شوند، دلم خیلی می‌گیرد. نه برای نق‌ونوق‌های بچه‌ی کوچکی که صبح تا شبم را با او می‌گذرانم. نه! برای اینکه من حتی همان روزها که برای مادرم کادو می‌خریدم، دقیقا نمی‌دانستم که دارم برای چه چیز از مادر قدردانی می‌کنم. یعنی آن موقع‌ها خیال می‌کردم می‌دانم، اما الان که خودم مادر شده‌ام و گذشته‌ام را مرور می‌کنم، می‌بینم نمی‌دانستم که مامان واقعا چکار کرده که باید ازش تشکر کنم!

حالا با گذشت دو سال و اندی، تازه می‌فهمم که معنای «مادر بودن» یعنی چه! دارم برای دخترها و ایضا پسرهایی می‌نویسم که در فکر یک هدیه برای مادرند…

راستش را بخواهید قضیه‌ی بچه‌داری خیلی پیچیده‌تر از آن است که فکرش را می‌کردم. سختی‌های دوران بارداری بماند… سختی‌های تولد بچه بماند… سختی‌های روزهای اولی که یک نوزاد دلش برای بهشت تنگ شده و هی گریه می‌کند و هی گریه می‌کند و دخترِ تازه‌مادرشده نمی‌داند چه جوری باید این نوزاد لبویی‌اش را آرام کند بماند… عوض کردن پوشک بچه و دادنِ به‌موقع داروها که کلا (برای آینده) تأثیر زیادی در نخبه شدن یا نشدنش، ضعیف ماندن یا نماندنش دارد… پوشیدن لباسی که بچه نچاید و پهلوهایش سرما نزند… سرش هنگام خواب یک‌وری نیفتد… خدای نکرده ضربه‌ای به بخش نرم بالای سرش وارد نشود…

حالا این‌ها به کنار. کلا بچه‌ها آن پـُز سابقی که یک دختر، یک تازه‌عروس دارد، می‌شکنند. آن شکوه و تازگی زنان را یک‌باره تبدیل می‌کنند به کسی که (در نگاه عوام) باید یک گوشه بنشیند و بچه‌داری‌اش را بکند. دیگر خبری از ناز و اداهای سابق نیست. بچه گاهی روی بهترین لباست بالا می‌آورد! گاهی در رؤیایی‌ترین مراسم، که از مدت‌ها قبل برایش برنامه‌ریزی کرده‌ای، آن‌چنان عربده‌هایی می‌کشد که مجبوری هرچه زودتر مراسم را ترک کنی تا کمتر، از بقیه فحش بخوری!!!

از قدیم گفته‌اند: «تا گوساله گاو شود، دل صاحبش آب شود!» برای دیگران، بچه‌ی تو به چشم‌برهم‌زدنی بزرگ می‌شود، اما برای خودت حکایت ثانیه‌ها و دقیقه‌هایی‌ست که چشم از این فسقلی برنداشتی و به کوچکترین صدای ناله‌اش نگران شدی.

و باز از قدیم گفته‌اند: «بچه هر چه بزرگ‌تر شود، مشکلاتش هم با خودش بزرگ می‌شود» راست گفته‌اند! هی به خودت می‌گویی فردا، ماه دیگر، سال دیگر… و انتظار داری که این بچه آن‌قدر زود مستقل شود و روی پای خودش بایستد که تو بتوانی تمام کارهای عقب‌افتاده‌ات را که در تمام این سال‌ها به امیدِ استقلال فرزندت نتوانستی انجام بدهی، یک‌باره جبران کنی. اما دریغ! دریغ که هرگز آن روز نمی‌رسد!

بچه‌ها رؤیاهایی هستند که همیشه با تو می‌مانند؛ رؤیاهایی شیرین که:
زخم می‌زنند؛
آبرویت را می‌برند؛
نمی‌گذارند حتی چهار تا استکان و نعلبکیِ مانده توی سینک ظرفشویی را بشویی؛
نمی‌گذارند همایشی را که دلت برای از نزدیک دیدنِ مهمانش پر می‌زند، بروی؛
نمی‌گذارند در کلاسی که دلت می‌خواهد، ثبت‌نام کنی؛
و گیرم که ثبت‌نام کردی، نمی‌گذارند مشق شب همان کلاس را به‌موقع تحویل استاد بدهی…!

اگر هم بخواهی به همه‌ی این کارهایی که گفتم برسی، باید اندکی از نقش مادری‌ات کم بگذاری، یا اینکه باید وظیفه‌ی مادری‌ات را به دوش کسِ دیگری بیندازی؛ وگرنه نمی‌شود که هم مادر باشی و هم به همه‌ی کارها و برنامه‌ها و اهداف کوتاه و بلندمدتت برسی. رسیدن به همه‌ی این کارها مستلزمِ بودنِ کسی مثل همسر، مادر یا خواهر و همسایه‌ای‌ست که با آرامش خاطر، بخشی از وظیفه‌ی بچه‌داری‌ات را گردن بگیرد.

و گفتم این کودکان، رؤیاهای شیرین روزگارند. به خدا راست گفتم؛ که اگر در کنار همه‌ی این سختی‌ها شیرین نبودند، نمی‌شد و در عدالت خدا شک بزرگی به‌وجود می‌آمد. شیرین‌اند، چون ما مادرها دلمان برای این زحمات سنگینی که به دوشمان نهاده شده، حتی تنگ می‌شود. باور کنید!

ما مادرها حتی وقتی که بچه‌مان را جایی می‌سپریم (حتی اگر خیلی مطمئن باشیم) تا به کاری، همایشی، جلسه‌ای یا مهمانی بزرگی، بی دردسر برسیم، همان موقع هم دلمان می‌گیرد. سعی می‌کنیم خنده‌های از ته دلش را به‌یاد بیاوریم و خیال کنیم که حالا دارد بهترین لحظاتش را با بازی سپری می‌کند، وگرنه از غصه‌ی دوری‌اش همان وسط جلسه دق می‌کنیم و می‌میریم!

رؤیاهایی هستند که خدا به بعضی‌ها می‌دهد و به بعضی‌ها نه. و همین رؤیاها وقتِ بودنشان و وقتِ نبودنشان، چنان فکر و ذهن آدم را درگیر می‌کنند که گمان نکنم چیز دیگری جایگزین آن‌ها شود. با همین سختی‌هاست که «مادر» کلمه‌ای مقدس شده.

ماها مادرانمان را خیلی اذیت کرده‌ایم. با دیر برگشتن به خانه، نگرانشان کرده‌ایم. جلوی بقیه گاهی شرمنده‌شان کرده‌ایم و گاهی مانع ادامه‌ی تحصیلشان بوده‌ایم.

البته مادرهای ما در بچه‌داری، به‌مراتب کارهای دشوارتری داشتند، که به مدد تکنولوژی و زندگی مرفّهی که سوغات تمدن امروز است، ما دخترها که تازه مادر شده‌ایم، آن سختی‌ها را نمی‌فهمیم. حالا مای‌بِیبی هست و تخت‌خواب ننویی اتوماتیک و بازی‌هایی که آدم‌بزرگ‌ها را هم سرکار می‌گذارد، چه برسد به بچه‌ها!

اما رفقا! مادر شدن به من این را آموخت که بچه‌ها هیچ‌وقت نمی‌توانند بفهمند مادرانشان چه رنج‌هایی را متحمل شده و از چه خواسته‌هایی صرف نظر کرده‌اند. من گاهی در دفتر، برای فرزندم چیزهایی از این رنج عظیم، رنج «انسان» بودن و «مادر» بودن و «الگو» بودن را می‌نوشتم، اما باز هم آن چیزی را که خودم تجربه کرده‌ام، نتوانستم روی کاغذ بیاورم.

و بارها و بارها به دوستان و اطرافیانم گفته‌ام که روز تولد یک نفر، باید اول به مادرش هدیه بدهند، نه خودش. خودش که کاری نکرده. زحمتی نکشیده. سال روی سال آمدنِ عمرش هم که کار روزگار است. اما این مادران هستند که باید به هر مناسبتی و یا حتی بی هیچ مناسبتی ازشان تقدیر شود.

حالا که حوالی روز مادر هستیم، از مادرتان بپرسید به کدام خواسته‌اش با وجود شما هرگز نرسید. مطمئن باشید مادرتان از جواب دادن طفره می‌رود، چون این را خدا در ذات همه‌ی مادران کاشته است که زحماتشان را به رخ بچه‌ها نکشند…

هوا را از من بگیر، لاک ناخن‌هایم را نه!

[ms 0]

دست‌هایش را صاف گرفته رو‌به‌روی دختری که پشت میز نشسته و ماسک گذاشته جلوی دهن و بینی‌اش. دختر که از پرسنل آرایشگاه است، مثل بقیه‌ی همکارانش کت سفید پوشیده است با شلوار قرمز و کراوات قرمز. دست مشتری را می‌گذارد روی یک چیزی که نمی‌دانم چیست، اما معلوم است به‌خاطر راحتی مشتری این کار را می‌کند. خیلی تند ناخن‌ها را سوهان می‌کشد…

خانم‌های زیادی در صف کاشت ناخن نشسته‌اند؛ ۱۹، ۲۰ شاید هم ۲۵ نفر. منتظرند نوبت آن‌ها برسد. متخصص خدمات ناخن که نمی‌دانم تخصصش را از کجا گرفته، بعد از سوهان کشیدن ناخن‌ها دست مشتری را می‌گذارد در محلولی از آب و یک چیز دیگر تا ناخن‌ها انعطاف‌پذیر شوند و بشود به‌راحتی روی آن‌ها کار کرد.

می‌خواهم به دستانم نگاه نکنم. می‌خواهم حساس نشوم. کیفم را باز می‌کنم و کتابم را درمی‌آورم. اما یواشکی به ناخن‌های خودم نگاه می‌کنم. دست‌ها را برمی‌گردانم و انگشت‌هایم را از زاویه و جهات مختلفی برانداز می‌کنم.

دنبال صفحه‌ای می‌گردم که بعد از آخرین خواندنم همیشه در قسمت سمت راست آن، علامت می‌گذارم. صفحه‌ی ۸۵ را باز می‌کنم که بخوانم، دوباره ناخن‌ها و انگشت‌هایم می‌آید جلوی چشمم. با خودم فکر می‌کنم اگر من هم، چنین ناخن‌هایی برای خودم بسازم، تکلیف دختر کوچولوی خانه‌ام چه می‌شود؟ شُستن‌اش؟ عوض کردنش؟ غذا دادنش؟

چند خط از کتابم را می‌خوانم، اما حواسم جمع نیست. متخصص ناخن دارد با وسواس زیادی کارش را انجام می‌دهد. ابزار زیادی دارد. همین‌طور مدام با ابزارهای مختلف روی ناخن مشتری کلنجار می‌رود. دست آخر روی لایه ناخنی که کاشته است، لاک می‌زند. یکی از ناخن‌ها را پاک می‌کند و از اول لاک می‌زند. حالا نوبت طرح روی لاک‌هاست؛ گل‌های ریز و نقطه‌ای سفید و صورتی روی لاک سورمه‌ای مات.

تلفن همراه خانمی که تازه ناخنش را لاک زده، زنگ می‌زند. با مهارت خاصی جواب تلفنش را می‌دهد و در این مدت کاملا حواسش جمع است که ناخن‌هایش به جایی برخورد نکند. می‌خواهد زود برود. خیلی عجله دارد. می‌گوید ۷-۸ ساعتی می‌شود که در آرایشگاه نشسته است. متخصص ناخن به او می‌گوید باید دو هفته‌ی دیگر برای ترمیم کاشت ناخن و لاک‌ها و طراحی‌هایش او را ببیند.

***

ایران در خاورمیانه رتبه‌ی دوم مصرف لوازم آرایش را دارد و در رتبه‌بندی جهانی، رتبه‌ی هفتم را داراست. این خبر را خیلی وقت است شنیده‌ایم. ظاهرا اهمیت چندانی هم نداشته است، به این دلیل که فقط عنوان خبر و یک تحلیل و آسیب‌شناسی جزئی از ماجرا، چاشنی مطالب بعضی از خبرگزاری‌ها شده بود و همین!

اینکه میزان مصرف لوازم آرایش در کشور ما فلان آمار را دارد، یک طرف قضیه است و اینکه خانم‌های ایرانی چقدر از وقت و زمان و سرمایه‌ی اقتصادیشان را در آرایشگاه‌ها هدر می‌دهند، مسئله‌ی دیگری است. عادت کرده‌ایم برای خبرهایی از این دست، سری تکان بدهیم که یعنی خیلی متأسفیم. غافل از اینکه شاید خود ما هم جایی وسط این آمار و ارقام و ماجراها هستیم.

اینکه ما برای ده عدد ناخن، این همه وقت و زمان و انرژی و پول هزینه کنیم و بگوییم صرفا برای دل خودمان این کار را می‌کنیم، بیشتر شبیه یک نیاز روانی است. تعارف نداشته باشیم. کاری هم به تحلیل‌ها و آسیب‌شناسی‌های روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه نداریم. خودمانیم و خودمان! واقعیت را ببینیم و همان را بگوییم.

من می‌خواهم با طرحی این‌چنینی روی ناخن‌هایم، آن را بیشتر و زیباتر از آن چه هست نشان بدهم. می‌خواهم وقتی از مهمان‌هایم پذیرایی می‌کنم، دست‌ها و ناخن‌هایم، اولین و مهم‌ترین و زیباترین چیزی باشد که به‌چشم می‌آید. می‌خواهم اگر کسی خودم را ندید، ناخن‌هایم را ببیند و غافلم از اینکه همین ناخن‌های خوش‌رنگ‌ولعاب مانع می‌شود تا دیگران «من» را ببینند و «بودنم» را و «توانایی‌هایم» را. خودِ خودم را.

نه اینکه نشود. می‌شود کسی در چنین شرایطی خودِ واقعی‌اش را هم نشان بدهد، اما کارش سخت‌تر است، چون الان دارد خودِ جنسی‌اش را به‌نمایش می‌گذارد و جنبه‌ی جنسیتِ خالیِ خودش را پُررنگ‌تر کرده است.
«بنده‌ی آنی که در بند آنی»

کاری به بحث شرعی و اقتصادی ماجرا ندارم. می‌خواهم بگویم: آیا من، از همه‌ی زن بودنم همین ناخن‌ها را برای نشان دادن دارم؟ آیا من با این کارم جز اینکه جنسیت خود را به رخ بکشم، کار دیگری انجام می‌دهم؟ آیا زیبایی‌های من را فقط این ناخن‌‌های کاشتنیِ طراحی‌شده می‌تواند نشان بدهد؟ کار من با این سؤال‌های بی‌جواب است.

 

People in The World Are Eager For Pure Religious Culture

[ms 0]

In the following interview we have discussed about the cultural atmosphere dominant in their country:
Golnaz Jamal lives in Moscow. She has worked in media for 20 years and cooperated with different periodicals. At present, she is the owner of Mosalmanka (Muslim woman) periodical started in 2008 which holds issues about women, Islam and cultural issues.

Besides, Golnaz is an art teacher. She has studied Early Childhood Education and has a 13-year-old daughter.

Anti-Islamic and Anti-Hijab Activities in Russia
There are lots of anti-Islamic and anti-hijab activities in the Russia. In Moscow, Feminism plays an active role in deceiving public thoughts and developing homosexual tendencies.
Thus, we tried not to subject our journal on Muslims only. Even, most who are interested in our articles are non-Muslims, and by reading them their wrong thought about Islam is changed. As a proof, we receive constantly lots of letters from those who are not Muslim declaring how their mind is changed about Islam.
Even, it seams that the articles are more interesting for non Muslim readers due to their wrong knowledge and belief of Islam than Muslims, having already Islamic knowledge. Thus, responses are positive.
Nearly 50 percent of Muslims in Russia might be of middle class. Yet, most of practicing ones are of poor economic class. However there are Muslims among rich but they do not wear hijab or practice Islamic teachings.

Women Problems are not Just Restricted to Hijab in Russia
Banning on the wearing of Hijab for those women who work in the public centres is a huge problem. However our problems are not just restricted to this issue. Moreover, we do not have even Islamic kindergartens or schools that help us raising our children with Islamic education. There are rarely private institutions for learning Turkish and Arabic. It might be found only one of such in Moscow.
Yet, there is a city in one of the Republics (become independent from former Soviet Union) in which there are not such restrictions. Our last article is on introducing this city. There, people do not confront any ban on wearing headscarves neither in educational centres not at work. They say their Gathering or Friday prayers easily and practice Islamic rituals in public society.
Zorfa KHooziva has studied law and journalism. She works in Neisan periodical in Tajikistan. The periodical holds issues on Islam and women. She says that “Neisan” means spring cloud and because we started it in spring we called it “Neisan”.

Cultural and Social Conditions in Tajikistan.
Tajikistan is an Islamic country that has a population of 7200000. 98% of its people are Sunnite. 35% are young and 70% have access to periodicals. Being secular, our Government has a good relationship with west. Wearing hijab in public is prohibited and according to the act that recently has been approved the entrance of those who are under 18 is illegal. Religious activities are controlled and religious and private schools are not allowed have activities. However, there are religious hawzah and Islamic universities but this is not enough.
Concerning the banning of hijab law, I myself was elected in the parliament election but since I wear headscarf I could not enter. I made a complaint against the Supreme Court but they disagreed with being a deputy as I am headscarfed. We try our best in such a society to develop religious life.
I have founded a non governmental organisation called the Neshat dealing with religious and cultural activities. Moreover, it has been a while since I intend to found four other organizations which is partly hols issues on women.
We send missionaries to villages to change their wrong beliefs. Concerning Palestine, For instance, because of west negative propaganda and our government in media, most people think that Palestinian government has occupied the Jewish land. Regarding this, it has been four years that we have started to enliven Quds Day by holding conferences and distributing brochures and leaflets. Also, it has been 2 years that we could organise rallies on Quds Day in different cities.
We organize conferences on different issues. For instance, in the anniversary of the prophet Mohammad (s.a.a.w.) or of Fatimah az- Zahra (peace be upon her) we try to introduce their life to the people and introduce great Ladies of honor such as Zeinab and Fatimah az-Zahra (peace be upon them) as a symbol to the young women.
We develop such beliefs in our website and magazine. For instance, one of the wrong beliefs is that Prophet Mohammad had two daughters: Fatimah and Zahra.
We have two newspapers in our country called Nejat and Islam Message and two magazins meant Promissing Boat and meant “the mission”. We had another magazine called Eqbal (Fortune) that was closed due to the financial problems. However, what we do is not enough comparing 2100 organizations that have western tendencies that do anti Islamic cultural activities.

[ms 1]

People of Tajikistan are Eager for Religious Culture
We have more or less problems with the government in achieving our Islamic cultural goals. However, since I am a lawyer and a member of Islamic movement party in Tajikistan, I try to undo the created atmospheres and yet due to the influence I have, I support the other newly established organization.
Most people, especially those in villages, want us to send them missioners. There, people are eager for religious teachings.

Financial Support of Neisan
we have a charity organizations and sometimes we use  budgets provided by government for our cultural activities. There has been always a financial problem, but we use partly the charity budget to help poor. For instance, in the Gaza war we sent some aids to the people.
I have three sons: Ahmad, Akmal, Abdollah and one daughter: Zeinab.
First I named my daughter Rahfaza. When she was eight, I sent her to Quran classes for memorizing. At that time she read Motahari’s book on Imam Hussein and Ashoora and then she called herself Zeinab.

Read this exclusive interview in Persian
Translated by Somayeh Mollatabar

مردمِ دنیا تشنه‌ی معارف ناب دینی هستند

[ms 0]

گلنار در شهر مسکو زندگی می‌کند. ۲۰ سال است فعالیت‌های رسانه‌ای دارد و با نشریه‌های مختلف همکاری کرده. هم‌اکنون نیز صاحب نشریه‌ی «مسلمانکا» به معنی «زن مسلمان» است که از سال ۲۰۰۸ شروع به کار کرده و به موضوعات زنان، اسلام و موضوعات فرهنگی می‌پردازد.

گلنار در کنار کار مطبوعاتی‌اش، مربی هنری هم هست. کارهای دستی شبیه قالی‌بافی نیز انجام می‌دهد. در رشته‌ی تعلیم و تربیت کودکان تحصیل کرده و یک دختر ۱۳ ساله دارد. با «گلنار جمال» و «ظـُرفا خوژیوا» از فضای فرهنگی کشورشان حرف زده‌ایم. گفتگو را با هم می‌خوانیم.

حرکات ضد اسلام و ضد حجاب در روسیه

حرکت‌های ضد اسلام و حجاب در روسیه بسیار زیادند. در شهر مسکو، فمینیسم برای فریب اذهان عمومی تلاش‌های زیادی می‌کند و هم‌جنس‌گرایی ترویج می‌شود. به همین دلیل، تمام تلاش ما در نشریه این بوده که نباید فقط به مسلمان‌ها محدود باشیم. اتفاقا تعداد زیادی از مخاطبان و علاقه‌مندان به مطالب ما غیرمسلمان هستند که با خواندن مطالب ما دیدگاهشان راجع به اسلام اصلاح می‌شود.

دائما نامه‌هایی از غیرمسلمانان دریافت می‌کنیم که اظهار می‌کنند با خواندن این نشریه نظرشان نسبت به اسلام عوض شده است. حتی به‌نظر می‌رسد که این دست مطالب برای غیرمسلمان‌ها جالب‌تر بوده، چون اطلاعات اسلامی بیشتر مسلمانان بالاست، ولی غیرمسلمانان هستند که اطلاعات نادرست و باورهای غلط دارند. بنابراین، بازخوردها مثبت است.

شاید حدود ۵۰ درصد مسلمانان روسیه از طبقه‌ی متوسط اجتماعی باشند، ولی بیشتر مسلمانان مقید، از طبقه‌ی ضعیف اقتصادی هستند. البته در طبقه‌های بالای اجتماعی هم مسلمان هست، ولی زیاد مقید به حجاب یا احکام شریعت نیستند.

مشکلات زنان در روسیه، فقط به ممنوعیت حجاب ختم نمی‌شود

ممنوعیت حجاب برای زنان شاغل در مراکز دولتی، مشکل بزرگی است؛ هرچند مشکلات ما به‌عنوان شهروندان مسلمان فقط به ممنوعیت حجاب ختم نمی‌شود. ما حتی مدارس یا مهدکودک‌های اسلامی هم نداریم که بچه‌هایمان را با تربیت اسلامی رشد دهیم. به‌ندرت مؤسسه‌های خصوصی برای یادگیری زبان عربی یا ترکی وجود دارند که آن هم شاید در مسکو فقط یک مورد باشد.

البته شهری هست در تاتارستان (یکی از جماهیر استقلال‌یافته از شوروی سابق) که در آن‌جا چنین محدودیت‌هایی وجود ندارد. آخرین مطلب من در نشریه‌مان به معرفی این منطقه و بحث درباره‌ی آن اختصاص داشت. آن‌جا مسلمانان محدودیتی برای رعایت حجاب در مراکز آموزشی یا کاری ندارند. خیلی راحت نماز جماعت برپا می‌کنند، نمازجمعه دارند و بسیاری از آداب شریعت را در جامعه انجام می‌دهند.

ظرفا خوژیوا نیز در دو رشته‌ی خبرنگاری و حقوق درس خوانده و در نشریه‌ی «نیسان» در تاجیکستان که به موضوعات اسلام و زنان می‌پردازد، فعالیت دارد. خودش می‌گوید نیسان به معنای ابر بهاری است و چون ما این نشریه را در بهار راه‌اندازی کردیم، نامش را نیسان گذاشتیم.

اوضاع فرهنگی و اجتماعی تاجیکستان از زبان ظرفا

تاجیکستان کشور مسلمانی است که ۷ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر جمعیت دارد. ۹۸ درصد مردم، مسلمان سنی‌مذهب هستند. ۳۵ درصد مردم را جوانان تشکیل می‌دهند و ۷۰ درصد به مطبوعات دسترسی دارند.

دولت ما با دولت‌های غربی روابط حسنه دارد و حاکمیتی سکولار است. پوشش حجاب در مراکز دولتی ممنوع است و طبق قانونی که اخیرا تصویب شد، ورود افراد زیر ۱۸ سال به مساجد، غیرقانونی است. فعالیت‌های دینی کنترل می‌شوند و حتی به مدارس خصوصی دینی هم اجازه‌ی کار داده نمی‌شود. البته حوزه‌های علمیه‌ی دولتی و چند دانشگاه اسلامی هم داریم، ولی کافی نیست.

در رابطه با قانون ممنوعیت حجاب، من خودم در انتخابات پارلمان رأی آوردم، ولی به‌علتِ داشتن حجاب نتوانستم به مجلس بروم. به دادگاه عالی شکایت کردم، ولی باز هم با حضورم مخالفت شد. ما با تمام وجود تلاش می‌کنیم که در چنین جامعه‌ای قدمی برای ترویج زندگی دینی برداریم.

یک NGO داریم به نام «نشاط» که خودم آن را راه‌اندازی کرده‌ام و به فعالیت‌های فرهنگی و دینی اختصاص دارد. مدتی است که در حال راه‌اندازی ۴ تشکیلات دیگر هم هستم که بخشی هم به فعالیت خانم‌ها اختصاص دارد.

به روستاها مبلغ می‌فرستیم. سعی می‌کنیم باورهای غلط مردم را اصلاح کنیم. مثلا درمورد فلسطین، در اثر تبلیغات رسانه‌های غربی و دولت حاکم، بسیاری از مردم تصور می‌کنند که دولت فلسطین اشغالگر است و سرزمین مردم یهود را تصرف کرده است. در این موضوع، ما ۴ سال است که روز قدس را با برگزاری همایش و پخش بروشورها و نشریه‌ها زنده می‌کنیم و ۲ سال است که توانسته‌ایم راهپیمایی روز قدس را در شهرهای مختلف برگزار و ساماندهی کنیم.

[ms 1]

در موضوعات مختلف همایش‌های زیادی برگزار می‌کنیم. مثلا در سالروز میلاد پیامبر (ص) و یا ولادت حضرت فاطمه زهرا (س)، سعی می‌کنیم مردم را با زندگی ایشان آشنا کرده و افرادی مثل حضرت زینب (س) و حضرت فاطمه (س) را به‌عنوان الگو به خانم‌های جوان معرفی کنیم. در وب‌سایتمان و مجله‌هایی که در اختیار داریم، این باورها را ترویج می‌کنیم. مثلا یکی از باورهای بسیاری از مردم ما این است که پیامبر دو دختر داشتند و فاطمه و زهرا دو نفر هستند. این مسائل حاکی از اطلاعات غلطشان است.

دو روزنامه داریم در سطح کشور به نام‌های «نجات» و «رسالت اسلامی»، به علاوه ۲ نشریه به نام‌های «سفینه‌ی امید» و «رسالت». نشریه‌ای به نام «اقبال» هم داشتیم که به‌علت مشکلات مالی تعطیل شد. اما با همه‌ی این‌ها، کاری که ما می‌کنیم، در مقابل ۲۱۰۰ تشکیلات غرب‌زده که کار ضدفرهنگی انجام می‌دهند، خیلی کم است.

مردم تاجیکستان تشنه‌ی معارف دینی هستند

با دولت هم کم‌وبیش مشکلاتی در تحقق اهدافمان داریم، ولی من از این جهت که حقوق‌دان هستم و عضو حزب نهضت اسلامی تاجیکستان، این فضاها را خنثی می‌کنم و به‌خاطر نفوذی که دارم، سایر تشکل‌های نوپا را هم تحت حمایت می‌گیرم.

عامه‌ی مردم و بسیاری در روستاها، خودشان اظهار نیاز می‌کنند و از ما می‌خواهند برایشان مبلّغ بفرستیم. آن‌جا مردم، تشنه‌ی معارف دینی هستند.

پشتیبانی مالی «نیسان»

تشکل‌های خیریه داریم و گاهی هم برای کارهای فرهنگی، بودجه‌های دولتی جذب می‌کنیم. مشکل مالی همیشه وجود داشته، ولی از درآمد خیریه، تا حدی هم به محرومان کمک می‌کنیم. مثلا در جنگ غزه برای مردم این کشور کمک‌هایی ارسال کردیم.

خانواده، نقطه‌ی مرکزی فعالیت‌ها

سه پسر دارم به نام‌های احمد، اکمل و عبدالله، و یک دختر به نام زینب. نام دخترم را «رحفظا» گذاشته بودم. ولی در ۸ سالگی، او را برای حفظ قرآن به دارالقرآن فرستادم. همان موقع کتاب شهید مطهری (ره) را درباره‌ی امام حسین (ع) و عاشورا خواند و اسم خودش را «زینب» گذاشت.

 

در همین رابطه: Exclusive Interview

 

اثبات وجود خدا موقع دیدن کارتون

در مقاله‌ی قبل گفته بودیم که تربیت دینی ظرافت‌هایی دارد. آشنایی با این ظرافت‌ها می‌تواند به والدین کمک کند. در این مقاله سعی می‌کنیم چند موقعیت حساس و کاربردی را بازسازی کنیم.

[ms 0]

تربیت برکت دارد

کارشناسان دینی می‌گویند اگر کودک ما تربیت دینی شده باشد، برکاتش، هم به خود او و هم به دیگران خواهد رسید. این بچه هیچ‌گاه احساس پوچی در زندگی‌اش نخواهد کرد و دچار بی‌هویتی که درد جامعه‌ی جوان امروز ماست نمی‌شود، چون بچه از همه جا که ناامید شود، باز هم می‌داند که خدا را دارد و تنها نیست. به قول استاد فلسفی که می‌گفتند: «انسانی که با خداست، هیچ‌گاه غریب و تنها نیست.»

برکت تربیت دینی کودک به والدینش نیز می‌رسد، چون در همان قرآنی که والدینش به او آموخته‌اند، یاد گرفته است که با احترام و مهربانی با آن‌ها صحبت کند، از احادیثی که از زبان والدینش شنیده، یاد گرفته است که «نیکی به پدر و مادر واجب است، حتی اگر مشرک باشند.»

دین را خاطره کنید

کارشناسان توصیه می‌کنند که آموزش ارزش‌های دینی را با خاطره‌های خوش همراه کنید. مثلا وقتی که می‌خواهید به فرزندتان هدیه بدهید، زمان اذان و نماز خواندن را انتخاب کنید. با این کار چون هدیه گرفتن کاری لذت‌بخش برای بچه است، بنابراین هر وقت که هدیه‌ای می‌گیرد، ناخودآگاه به یاد صدای اذان و نماز خواندن می‌افتد. خود من یادم هست همیشه وقتی با مادرم به زیارت امام‌زادگان می‌رفتم، در راه برگشت، مادرم برایم یک کادو می‌خرید. من هم به همه می‌گفتم چون رفتم زیارت، کادو گرفتم.

والدین باید موقعیت‌سنج باشند

بعضی بچه‌ها در تمام موقعیت‌ها از پدر و مادرشان سؤال می‌کنند، اما باید یادمان باشد که هنگام آشپزی، وقت بیرون رفتن از خانه، هنگام مرتب کردن اتاق‌ها و… اصلا زمان خوبی برای پاسخ به پرسش‌های اعتقادی فرزندمان نیست.

زمان و مکان باید مناسب باشد

یکی از راه‌کارهای تربیتی خوب و مناسب، انتخاب زمان و مکان مناسب برای آموزش، و هم‌چنین توجه به حالات روحی و روانی کودک است. هنگامی که کودک بهترین و شیرین‌ترین لحظات زندگی خود را می‌گذراند، بدون کم‌ترین مقاومت روانی، آموزش شما را خواهد پذیرفت.

موقعیت‌ها را چنگ بزنیم

برای تربیت دینی و آموزش برخی مفاهیم دینی، بهترین زمان، قرار گرفتن در موقعیت‌های خاص و انتقال مفاهیم در قالب آن موقعیت است. مثلا وقتی که بچه را به رستوران می‌برید یا هدیه‌ای به او می‌دهید و یا پدرش خودروی جدیدی می‌خرد، زمان بسیار خوبی برای آموزش تشکر از خداوند است. به بچه می‌گوییم: «بیا از خدا به‌خاطر این همه نعمت که به ما داده و ما رو خوشحال کرده، تشکر کنیم و بگیم «الحمد لله»».

یا مثلا زمانی که به کوه و جنگل و دریا می‌رویم، وقتی بچه با بزرگی و عظمت کوه یا دریا روبه‌رو می‌شود، همان جا، موقعیت خوبی برای آموزش قدرت و عظمت خداست. به فرزندمان می‌گوییم: «ببین عزیزم، این کوه چقدر قوی و بزرگه! می‌دونی چه کسی این کوه رو آفریده؟ آفرین عزیزم. خدا. پس ببین چقدر خدا بزرگ‌تر و قوی‌تره که تونسته کوه به این بزرگی رو به‌وجود بیاره. پس خدا از قوی‌ترین کسی که می‌شناسی هم قوی‌تره.»

یا وقتی که داریم با فرزندمان تلویزیون تماشا می‌کنیم و کارتون مورد علاقه‌ی او را می‌بینیم، زمان بسیار خوبی برای جواب به سؤال «چطوری خدا همه جا هست» می‌باشد. به فرزندمان می‌گوییم: «ببین این کارتون، هم تو خونه‌ی ما پخش می‌شه، هم تو خونه‌ی دوستات. اگه الان به یکی از دوستات زنگ بزنی، می‌بینی که الان اونا هم دارن همین برنامه رو تماشا می‌کنن. پس این کارتون، هم تو خونه‌ی ماست، هم تو خونه‌ی دوستات. خدا هم همه‌جا هست؛ هم پیش تو، هم پیش همه‌ی آدما.»

یک اثبات ساده، ولی شیرین

یک آزمایش ساده و شیرین هست، برای اثبات اینکه خدا همه‌جا هست، ولی ما او را نمی‌بینیم. بچه می‌پرسد: «اگه خدا همه‌جا هست، چرا نمی‌بینیمش؟». برای جواب به این سؤال، موقع خوردن صبحانه زمان بسیار خوبی است.
برای این کار دو تا لیوان چای و دو حبه قند می‌آوریم. جلوی چشم کودک، قندها را در لیوان حل می‌کنیم. همان‌جا از بچه می‌پرسیم:
– به‌نظر تو قندها توی لیوان چای هستن یا از اون بیرون اومدن؟
– من دیدم قندها رو توی لیوان انداختی، پس قندها تو لیوانن.
– تو قندها رو می‌بینی؟
– نه!
همان موقع به او می‌گوییم:
در حالی که قندها توی لیوان هستن، ولی ما اونا رو نمی‌بینیم. خدا هم همه‌جا هست، ولی ما او رو با چشممون نمی‌بینیم.

 

مجردهای اجباری، مجردهای اختیاری

[ms 0]

۱- به‌خاطر عقایدم و پیدا نکردن فردی که به عقاید من معتقد باشه. (فهیما، ۳۱ ساله، ارشد زمین‌شناسی)
۲- من باید دستم توی جیب خودم باشه و اینکه همه رو از عینک خودم می‌بینم و انتظار دارم اون چیزی باشن که من می‌خوام. (سکینه، ۲۶ ساله، ارشد پلیمر)
۳- تنها دلیل، خودم بودم؛ یعنی جوابم به هر نگاه و لبخند محبت‌آمیزی، نگاه نامهربون بود و همیشه فکر می‌کردم خواستگارام با من هم‌کفو نیستن. الانم پشیمون نیستم. (راضیه، ۲۶ ساله، لیسانس ادبیات)
۴- همشهری نبودن خواستگارهام و مخالفت خانواده با ازدواج با غریبه‌ها، همفکر نبودن اونا با خودم و سخت‌گیری بیش از حد خانواده. احساس می‌کردم برای ازدواج آماده نیستم. (طاهره، ۲۸ ساله، لیسانس شیمی)
۵- نداشتن شرایط لازم برای یک زندگی پاک و معنوی و پیدا نکردن کسی که بتونم باهاش احساس آرامش کنم. (سارا، ۲۶ ساله، لیسانس ادبیات)
۶- سر اعتقادات به تفاهم نرسیدیم و اینکه هنوز برای من قسمت نشده. (اکرم، ۲۵ ساله، ارشد شیمی)
۷- پیدا نکردن فردی با شرایط مورد نظر و نرسیدن خودم به رتبه‌ی علمی مناسب. (رقیه، ۲۳ ساله، لیسانس زیست)
۸- عموما می‌گن خانواده و شرایط، ولی من می‌گم نقص و ضعف خودم. (بهناز، ۲۷ ساله، ارشد شیمی)
۹- بی‌نیازی پسرا از ازدواج به‌خاطر ارزون‌فروشی دخترا یه دلیلشه، و اینکه نمی‌تونم به مردها اعتماد کنم. اونی رو هم که می‌خواستم نبود. (صولت، ۲۴ ساله، لیسانس زیست)
۱۰- پیدا نکردن کسی با ویژگی‌هایی که می‌خوام. (زینب، ۲۵ ساله، لیسانس الهیات)
۱۱- جوگیربودن توی دوره‌ای که خواستگارهام زیاد بودن و رد کردن بیهوده‌شون و کم شدن خواستگارهام توی این سن. (زینب، ۳۰ ساله، لیسانس زبان)
۱۲- شرایط خاص خانواده‌مون و اینکه به‌نظر من، بین مرز سنّت و مدرنیته موندن. نه سنتی‌ها ما رو سنتی و خودمونی می‌دونن و نه مدرن‌ها ما رو از خودشون. هرکدوم، ما رو به دیگری منتسب می‌کنن و درنتیجه، نداشتن هیچ خواستگاری و این یعنی نداشتن فرصت انتخابی تا الآن. (راضیه، ۳۱ ساله، دانشجوی دکترای علوم حدیث)

***

مجموع این نظرها و صحبت‌ها که ماحصل گفتگویی دوستانه با تعدادی از دانشجوها و غیردانشجوهای مجرد بود و سؤال‌هایی از قبیل «چرا دختران از دلایلی سخن می‌گویند که در گذشته مطرح نبوده و به زعم بسیاری، اهمیت چندانی نداشت؟ چرا دختران این‌چنین موشکافانه به ازدواج می‌نگرند، و درحالی‌که با تجرد دست و پنجه نرم می‌کنند، از ریزترین ملاک‌ها عبور نمی‌کنند؟ چرا تجرد در ایران رواج یافت؟» و سؤال‌هایی مشابه بود که خانم دکتر حسینی و خانم دکتر تجلی از اساتید دانشگاه، بهاره. ب ۲۸ ساله دانشجوی کارشناسی ارشد شیمی و کلثوم. ا ۲۲ ساله دانشجوی لیسانس جامعه‌شناسی و من، سحر دانشور را در یک صبح بهاری برای بحث، دور هم کشاند.

***

سحر: اولین مسئله در بررسی تجرد، جدی گرفتن این قضیه است. با این‌که آمارها از رشد روزافزون تجرد در کشور حرف می‌زنند، ولی بررسی جدی این مسئله را چندان شاهد نیستیم و اصلا گویا چنین اتفاقی نیفتاده است. بی‌توجهی مسئولان و کارشناسان نسبت به این قضیه مشکل مهمی است که در صورتِ ادامه یافتن، ارائه‌ی راهکار برای حل این معضل هم به مشکل برمی‌خورد. باید راه‌ها برای بحث پیرامون این قضیه در جمع نخبگان و کارشناسان باز شود تا با بحث و بررسی بتوانیم با این معضل برخوردی به‌جا داشته باشیم. با توجه به شرایط فعلی جمع شدیم تا ببینیم قضیه از چه قرار است و چرا با این مسئله مواجه شدیم.

اول ازدواج

کلثوم: برای خودم اول سؤال هست که چرا تجرد به‌وجود آمد. چرا در فرهنگ ما زمانی دختران ۱۲ سالگی ازدواج می‌کردند و الان به این شکل شده؟ مخصوصا توی استان ما. به‌نظر من، اول باید یک آسیب‌شناسی شود و بعد، برای این دوران فکری کنیم. رکن اول برای برطرف کردن این مسئله، بررسی عللِ به‌وجود آمدنش است؛ یعنی: «ما در چه شرایطی با این مسئله مواجه شده‌ایم؟ و چه اتفاقی افتاد که ما با این شرایط دست و پنجه نرم می‌کنیم؟»

دکتر حسینی: اساسی‌ترین نکته برای بررسی تجرد، شناخت ازدواج است. ازدواج هم در منظر قرآن، پدیده‌ای است برای کامل شدن انسان. قرآن می‌فرماید: «هُنّ لِباسٌ لَکُم وَ أنتُم لِباسٌ لَهُنّ»، یعنی ما باید بدی‌های هم‌دیگر را بپوشانیم، نه اینکه به دنبال فردی باشیم که از اول کامل باشد. این نکته را می‌توان درملاک‌های دختر و پسرهای امروزی یافت.

نکته‌ی بعد، جایگاه ازدواج در آرامش‌بخشی برای افراد است، درحالی‌که این روزها در امر ازدواج، گویا فقط بهره‌گیری جنسی مطرح است و این درست نیست. نگاه اسلام این‌گونه نیست. در عین اینکه میل جنسی با ازدواج مرتفع می‌شود، هدف در ازدواج، بهره‌گیری جنسی نیست و ازدواج مسئله‌ای است برای رشد.

گاه می‌بینیم که در روایات، از ازدواج به‌عنوان «جهاد» یاد می‌شود و این یعنی قضیه خیلی سنگین است!
چرا؟ چون می‌بینیم دو نفر با عقاید مختلف باید با هم بسازند و خودشان را نادیده بگیرند و به خانواده و بچه‌ها بیندیشند. اگر نگاه، نگاه مادی باشد، آن وقت طرف می‌بیند که نیاز جنسی‌اش برطرف شده و دیگر نیازی به ازدواج ندارد، پس آزاد می‌گردد و حتی اگر با نگاه مادی به‌سمت ازدواج هم برود، ملاک‌هایش برای انتخاب همسر صرفا مادی و ظاهری خواهد بود؛ زیبایی بیشتر، پول، جوانی و… این درست نیست.

بعضا می‌بینیم ائمه با دشمنان خود از سر اجبار ازدواج می‌کردند! و در عین حال حقوقشان را هم رعایت می‌کردند، چرا؟ چون این نهایت رشد است که فردی با دشمن خود زندگی کرده و حقوق انسانی او را حفظ کند. موارد متعدد داریم از ائمه. همسر امام حسن (ع) و همسر امام جواد (ع) از دشمنانشان بودند. بنابراین، مسئله‌ی ازدواج، مسئله‌ی حفظ حقوق انسانی، پوشاندن عیوب یکدیگر و… است، که این به آرامش روحی منجر می‌شود؛ چه اینکه فرد به یک وسعت روحی رسیده که می‌تواند با دشمن خود در کمال انسانیت زندگی کند. بعد از مشخص شدن ازدواج و جایگاه آن باید به بررسی تجرد پرداخت.

[ms 2]

تجرد؛ دوره‌ای طلایی یا نقره‌ای و شاید هم مسی!

بهاره، ضمن تأیید کمتر شدن میل پسران به ازدواج، بر لزوم برطرف کردن دیدگاه منفی رایج در زمینه‌ی تجرد تأکید کرده و این‌چنین آغاز می‌کند:
آزاد شدن روابط دختر و پسر باعث راحتی پسران و کم‌میلی آن‌ها به ازدواج شده، چون آن‌ها در این شرایط همه چیز را به‌راحتی در اختیار دارند. از سوی دیگر، می‌توانیم علت ناپایداری خانواده‌ها را، در نداشتن تعریف مناسب از تجرد پیدا کنیم. من هیچ‌وقت با تجرد مخالفتی نداشتم و نگاهم نسبت به آن منفی نبوده و به نظرم یک فرصت است.

می‌توان گفت دوره‌ی تجرد در ایران تعریف درستی ندارد، چرا که از بچگی به ما می‌گویند اول مدرسه، بعد دانشگاه و بعد هم ازدواج؛ یعنی مقطعی به نام تجرد، در فرآیند فعلی تعریف نشده. به‌نظر من، تجرد دوره‌ای طلایی است، به دو دلیل: ۱- در دوران تجرد، فرصت شناخت خودمان را می‌توانیم داشته باشیم. ۲- امکان آشنایی با جنس مخالف و نحوه‌ی رفتار با آن‌ها در این دوره تمرین می‌شود. ولی ما این دوران را جدی نگرفتیم و برایش برنامه‌ای نداشتیم و نداریم.

نکته‌ی دیگر این است که با طولانی شدن این دوران، روابط دختر و پسر هم افزایش پیدا کرده، ولی فرهنگ جامعه تغییری نکرده و هم‌چنان این روابط تقبیح می‌شود، حال آنکه به‌جای تقبیح، باید روابط تحت نظارت والدین جریان داشته باشند تا مدیریت شوند و در این زمینه فرهنگ‌سازی جدی کرد.

دکتر تجلی: فرهنگ‌سازی امری دفعی نیست، بلکه پروسه‌ای طولانی و وسیع است. عوض کردن فرهنگ مردم دست ما نیست و خود آن‌ها باید تغییر را بخواهند. این نکته‌ای که می‌فرمایید مبنی بر «نظارت والدین بر روابط آزاد»، در فرهنگ ما پذیرفته نیست و خانواده‌ها و فرهنگ و جامعه‌ی ما این شرایط را نمی‌پذیرد، مگر اینکه ما به آن سمت حرکت کنیم.

دکتر حسینی: از نظر اینکه دوران تجرد دوره‌ای طلایی است و… ما در اسلام دوره‌ای به اسم تجرد نداریم. نه اینکه به آن اشاره نشده باشد؛ اشاره‌هایی داریم، ولی به‌عنوان دوره‌ای طلایی و ممدوح و مورد تأیید از آن یاد نشده و بلکه بسیار هم بر ازدواج تأکید شده است. حتی زنی که شوهرش مرده، دعوت می‌شود به ازدواج مجدد. یعنی ما باید به‌سمت برنامه‌ریزی برای ازدواج پیش برویم، نه برنامه‌ریزی برای تجرد. ضمن اینکه در فرهنگ‌ها و جوامع دیگر هم، بیشتر بر فرهنگ ازدواج تأکید می‌شود تا تجرد.

کلثوم: من فکر می‌کنم با توجه به اصل عفاف و جایگاه دین در تربیت‌های خانوادگی، این امر  درجامعه‌ی ما غیرممکن باشد و اصلا پذیرفته نیست.

بهاره: قبول که می‌فرمایید اسلام و فرهنگ ما تجرد را قبول ندارد، اما ما نمی‌توانیم برویم پیش دکتر، سه تا دارو بدهد، دو تا را نخوریم و سومی را بگوییم حتما باید مصرف شود. می‌خواهم بگویم ما از ابتدا بچه‌هایمان را با فرهنگ اسلام و دین تربیت نکردیم، تا وقتی که به سن ازدواج رسید، در صورت تجرد، با قانون ما راه بیاید و بگوید که تجرد بد است و نباید هر کاری کرد! بچه را تربیت نکردیم تا دینی باشد و نگاه اسلامی داشته باشد. با هر قانون و قاعده‌ای بزرگش کردیم، بدون این‌که از اسلام برایش حرف بزنیم. بعد سر این قضیه که می‌رسیم، تابوها پررنگ می‌شود و می‌گوییم: «نه دیگه! رابطه جنسی و تجرد بده!»

[ms 1]
گفتمان اسلامی الان خیلی کم‌رنگ است و ما برخی نکاتش را پُررنگ می‌کنیم.

دکتر تجلی: به‌جای این حرکت، باید دختران را با مسائل پیش رو، دوران تجرد و حتی ازدواج متعالی و استاندارد آشنا کرد؛ نه با فشار و تعصب، و نه با آزادی مفرط. شما ببینید. الان حرکات برخی دخترها، هم باعث پایین آمدن شأن و جایگاه زنان شده و هم پسرها را پُرتوقع کرده است و من این فضا را بین جوان‌ها می‌بینم و باید اصلاح شود. یعنی راهش این نیست که ما به‌سمت تعریف جدی برای این دوران برویم.

سحر: مهم، تربیت دینی و رواج الگوهای تربیتی مناسب است تا بتوان خیلی مسائل را جا انداخت.

دکتر حسینی: شما ازدواج را صرفا در راستای امور جنسی می‌بینید و معتقدید وقتی ازدواج میسر نیست، باید تجرد را ساماندهی کرد. همان‌طور که گفتم، ازدواج برای آرامش است نه فقط مسئله‌ی جنسی، که در صورت تجرد، رابطه‌ی آزاد با نظارت را تجویز کنیم. البته اسلام برای کسی که مجرد است و شرایط ازدواج برایش ممکن نشده، ازدواج موقت را پیش‌بینی کرده، که شرایط دارد و استانداردتر از ارتباط نامحدود و آزاد است. حتی عطسه دلیل دارد! چه برسد به…

سحر: وقتی ما با پدیده‌ای مواجه می‌شویم -از هر جنسی که باشد- دلایلی را می‌توان یافت که باعث به‌وجود آمدن آن پدیده شده‌اند. فکر می‌کنید چرا تجرد در ایران و کلا در جهان شکل گرفته است؟

دکتر حسینی: فاصله گرفتن از اسلام و تقوا یکی از عوامل مهم تجرد است. من فکر می‌کنم طی سال‌های گذشته، فرهنگ جهان به‌سمت ظاهرگرایی و مادی‌گرایی حرکت کرده و مسائل معنوی به‌شدت کم‌رنگ شده‌اند. البته عملکرد گسترده‌ی رسانه‌ها به تفکر مادی دامن زده و شیوه‌ی فکر کردن و زیستن را تغییر داده؛ یعنی بنیان‌های دینی و الهی تغییر کرده‌اند. در حقیقت، می‌توان علت‌العلل را از این مسئله یافت. همان نکته‌ای که در مورد ازدواج گفتم؛ یعنی علل مادی. ازدواج در امر جنسی خلاصه شده و چون قید و بندی نیست و فرد این میل را به‌راحتی برطرف می‌کند، نیازی به ازدواج کردن ندارد.

دکتر تجلی: استقلال مالی دختران و بالا رفتن تحصیلاتشان مانع تمایل آن‌ها به ازدواج می‌شود. هم‌چنین، دختران شاهد ازدواج‌های پایداری نیستند تا مایل به ازدواج باشند. البته رواج برخی دیدگاه‌های غرب در ایران مزید بر علت شده است.

دکتر حسینی: ناپایداری ازدواج‌ها هم به‌علت همان نگرش مادی است، چرا که ما می‌بینیم اختلاف‌های بیشتر زوج‌ها بر سر مسائل کم‌اهمیت و بی‌ارزش و مادی است.

بهاره: شرایط خاص جامعه‌ی ایران و گذار از سنت به مدرنیته و به دنبال آن، تغییر و جابه‌جایی ارزش‌ها، از عوامل تجرد هستند و به‌نظر من، در شرایط فعلی کاملا طبیعی است.

کلثوم: ما باید از چند وجه این مسئله را بررسی کنیم. نکته‌ی اول، بحث هویت دختران در جامعه‌ی امروزی است. این نکته را که دختر در جامعه‌ی امروز تا تحصیلات نداشته باشد احساس هویت نمی‌کند، می‌توان از آمار کنکوری‌ها دید؛ یعنی تحصیلات به ملاکی برای هویت‌بخشی تبدیل شده است، حال آنکه در گذشته، دختر با ازدواج و همسر و فرزند احساس هویت می‌کرد و امروز حتی با داشتن تمام این‌ها احساس رضایت چندانی ندارد. بنابراین، اولویت اولِ دختران می‌شود دانشگاه و تحصیلات، و این اشکال دارد.

سحر: در ادامه‌ی حرف کلثوم می‌توان به نکته‌ای که یکی از دوستان به‌عنوان دلیل تجردش مطرح کرد اشاره کنیم؛ اینکه دختران دنبال جایگاه اقتصادی می‌گردند. به بیان دیگر، می‌خواهند دستشان توی جیب خودشان باشد! اما این جیب چیست؟ و از کجا آب می‌خورد؟ چرا دخترها به این احساس تکلیف رسیدند که دستشان توی جیب خودشان باشد؟ (من حتی چندسال پیش، این نکته را از زبان آقایی روحانی که برای تبلیغ به دانشگاهمان آمده بود، شنیدم که می‌گفت دختر باید دستش توی جیب خودش باشد!) و همین مسئله باعث می‌شود که هم سن آن‌ها بالا برود و هم هر مردی را در شأن خود نبینند؛ یعنی با تحصیلات و حقوق، احساس هویت می‌کنند و این نوع هویت‌یابی باید عوض شود.

بهاره: به‌نظر من، حقوق مستقل و استقلال مالی برای زن، از ملزومات است. اگر زن پس از ازدواج طلاق گرفت و حتی درصورت تجرد، پدر و مادرش از دنیا رفتند، چطور باید زندگی کند؟

سحر: کسی با اشتغال زنان مشکلی ندارد. مسئله این است که اشتغال زنان، جایگاه هویت‌بخشی برای آن‌ها پیدا نکند و جای همه چیز را نگیرد. اما حالتی که تو گفتی، از وظایف دولت است که فکری بکند به حال آن دسته از زنان و دختران.

دکتر حسینی: می‌توانیم به «نگاه دختران به عشق» هم اشاره کنیم که بسیاری، خواستگارها را به همین دلیل رد می‌کنند. مثلا همین که می‌گویند ما کسی را می‌خواهیم که عاشق ما باشد، این چندان درست نیست. در حقیقت، قرار نیست شما از اول عاشق کسی باشی و کلا هدفت از ازدواج، عشق باشد. عشق و علاقه، حسی است که باید وجود داشته باشد، ولی نه به‌عنوان هدف و دلیل ازدواج. هدف از ازدواج، کامل شدن است و عشق هم اگر به خداوند باشد، میان تمام انسان‌ها و زوجین جاری می‌شود. توقعاتی غیرمعمول و غیرعلمی از ازدواج دارند.

سحر: به‌نظر من، آموزش‌وپرورش هم در این ماجرا مقصر است، چرا که دختران را برای ازدواج، تربیت و آماده نمی‌کند. در اولویت‌بندی نامحسوسی که نظام آموزشی ما به دختران می‌دهد، چیزی به اسم ازدواج بحث نشده. تمام مسئله، درس است و دانشگاه و مدرک، و در انتها هم ازدواج گوشزد می‌شود، آن هم خیلی خیلی کم‌اهمیت. به صداوسیما و زنانی که نمایش می‌دهد هم انتقاد هست البته. کلا می‌شود به عوض شدن نگاه‌ها به ازدواج و تغییر الگوی ازدواج طی سال‌های اخیر اشاره کرد.

دکتر حسینی: این نکته را هم باید در نظر داشت که همه‌ی زنان، یک‌شکل و در شرایط یکسان نیستند. بسیاری از دختران به دلایل مختلف خانوادگی و اجتماعی و… اصلا موقعیت ازدواج برای آن‌ها پیش نمی‌آید و دچار پدیده‌ی «تجرد اجباری» هستند. حتی ممکن است به‌علت وجود دختر بزرگ‌تر در خانه، فرصت‌ها را از دست بدهند.

دکتر تجلی: سخت‌گیری‌های خانواده‌ها را هم باید در نظر داشت. و اینکه بعضی پدر و مادرها فکر می‌کنند همیشه خواستگار مناسب هست و البته دخترها همیشه جوانند. واقعا به سن دختر دقت نمی‌کنند. البته نه اینکه دختر را در سن ۹ سالگی مجبور به ازدواج بکنند، ولی وقتی به بلوغ فکری رسیدند، امکان ازدواجشان را از بین نبرند.

بهاره: به‌نظر من، باید بی‌اعتمادی دخترها نسبت به پسرها را جدی گرفت. باور کنید اعتماد به پسرها این روزها خیلی کم شده است. خیلی از دوستانم و حتی خود من، اصلا نمی‌توانیم اعتماد کنیم به مردهای این دوره و زمانه.

کلثوم: این‌طور هم نیست. نه به این شدت!

بهاره: چرا، باور کن هست…

سحر: البته باید سیاست‌گذاری‌های رفاهی دولت به‌سمت تسهیل امر ازدواج برود. همین دیروز یکی از دوستان، از ممکن نبودن ازدواج به‌خاطر هزینه‌های سنگین صحبت می‌کرد. مسائل اقتصادی و حمایت از اشتغال مردان هم کم‌اهمیت نیست.

دکتر حسینی: مسئله، تغییر دیدگاه والدین و استاندارد شدن شیوه‌های تربیتی آن‌هاست؛ یعنی فرزند اگر خوب تربیت شود، هم در پی هویت مناسب است و هم در سنین مناسب و حتی پایین، به بلوغ فکری لازم برای ازدواج می‌رسد. باید الگوهای تربیتی سالم و دینی را رواج داد.

سحر: که نیازمند تحول در سیستم آموزشی، صداوسیما، ورود جدی روحانیت و… خیلی چیزهاست.

دکتر تجلی: فرد باید به توانایی به‌گزینی برسد و بعد با انتخاب شرایط ایده‌آل ازدواج کند، نه اینکه با هر چیزی احساس هویت کند و بعد به هیچ نتیجه‌ای نرسد.

دکتر حسینی: باید خود مردم در کنار دولت و نخبگان جامعه به‌سمت ایجاد امواجی جدی برای حل این مشکل بروند. مسئله‌ای نیست که با یکی دو حرکت مقطعی حل شود. نیاز به برنامه‌های بلندمدت، میان‌مدت و کوتاه‌مدت در تمامی ابعاد یک جامعه دارد.

صفحه‌ی گم‌شده‌ها

[ms 0]

بیست‌وپنج سال است که از زنم هیچ خبری ندارم. نه… اشتباه نشده است! این متن را برای صفحه‌ی گمشده‌ها نفرستاده‌ام! لطفا ادامه بدهید!

زنم درست بیست‌وپنج سال پیش در جریان سفری که از آن طرف آب داشتیم، گم شد. آن‌قدر همه چیز سریع و ناگهانی اتفاق افتاد که از دست من هیچ کاری برنیامد. مثل آدم‌های بی‌عرضه و دست‌وپاچلفتی یا شاید اسیر یک جبر دردناک، یک لحظه دیدم که او دیگر نیست…

خانواده‌ام به استقبالمان آمده بودند؛ البته به استقبال من، چون هنوز نمی‌دانستند که ما دو نفر هستیم. قرار بود غافل‌گیرشان کنیم، ولی همه چیز عوض شد. پدرم با دسته گلی از رز و مریم بغلم کرد. برادرم سه بار صورتم را بوسید و مادرم درحالی‌که چشم‌هایش خیس بود، سرم را محکم به سینه‌اش چسباند. لباس مادر بوی عطر او را می‌داد… هق‌هق گریه‌ام را ریختم در سینه‌ی مادرم. دستش را کشید لای موهایم. خیال می‌کرد دلتنگی سال‌های دوری را برایش سوغاتی آورده‌ام و من گنگ و مبهوت، نمی‌توانستم قصه‌ی گم شدن کسی را برایش بگویم که او حتی از پیدا بودنش هم خبری نداشت!

چقدر گریه کردم آن روزها! مدام دست‌هایم را بو می‌کردم و یادش می‌افتادم. با هر صدای زنگی، قلبم هزار تکه می‌شد. می‌گفتم این باید خودش باشد! او نگفته بود که نمی‌آید. هیچ بگومگویی هم با هم نکرده بودیم. دلیلی نداشت که نیاید. فقط نتوانستیم ساعت پروازمان را هماهنگ کنیم. قرار شد من زودتر بیایم و منتظر فرود پرواز بعدی بمانم. لعنت به من…

سال‌های سختی بود. به خودم قبولاندم که او خودش نخواسته بیاید و این فکر مثل تیری که به سینه‌ی کسی بخورد، عذابم می‌داد.

خواستم که یادم برود. برای خودم برنامه چیدم و سعی کردم خودم را زندانی محبتِ بی‌چشم‌داشتِ مادرم کنم. سعی کردم در قلب پدرم مثل یک بچه‌گنجشک لانه کنم. سعی کردم از برادرم خوب حرف زدن را یاد بگیرم تا دوستان زیادی پیدا کنم. این برنامه‌ها باعث شد چند سال بعد، دانشجوی نمونه‌ی یکی از دانشگاه‌های مطرح باشم و از هر جماعتی که حساب کنید، دست‌کم دو سه تا رفیق درست و حسابی داشته باشم.

کار و بارم گرفته بود. دیگران به‌عنوان یک آدم پرکار، یک دوست قابل اعتماد و یک رفیق خوش‌مشرب قبولم داشتند، ولی بزرگ‌ترین خیانت من به آنها این بود که هیچ‌وقت نفهمیدند همه‌ی این‌ها به‌خاطر این است که من چیزی را از یاد ببرم! نه، کسی را از یاد ببرم!

اگر شما هم فکر می‌کنید این برنامه‌ی درازمدت توانسته کمک عمیقی به من بکند، اشتباه می‌کنید. هنوز وقتی از پیاده‌رو می‌گذرم، تمام زن‌هایی که از کنارم رد می‌شوند، عطر او را دارند. همه مثل او هستند؛ مثل آن موهایی که پریشان از زیر روسری حریر بیرون ریخته بود، آن گلبرگ صورتی که روی لب‌هایش نشسته بود، آن عینک آفتابی که قرار بود وقتی با هم هستیم نزندش، تا من چشم‌هایش را از دست ندهم.

در این میان، حتی موسیقی هم در صف دشمنان من قرار دارد. هرجا که آهنگی می‌شنوم، تنم می‌لرزد. یاد او مثل تیشه به صخره‌های وجودم می‌کوبد. به کنسرت‌هایی که دوستانم می‌روند، نمی‌روم. آنها خیال می‌کنند که موسیقی با اعتقاداتم جور نیست و از من فاصله می‌گیرند، ولی واقعیت چیز دیگری است و همین واقعیت است که حتی در سریال‌های آبکی تلویزیون هم از پشت شیشه برایم دست تکان می‌دهد و راحتم نمی‌گذارد.

حالا دیگر تسلیم شده‌ام. مدتی است تصمیم گرفته‌ام همه‌ی توانم را برای پیدا کردن او به‌کار بگیرم. تصمیم گرفته‌ام از دیگران هم کمک بگیرم؛ آخر، زخم سینه‌ام بدجور اذیت می‌کند.

دقیقا از همان روزی که این تصمیم را گرفته‌ام، همه‌ی مردم روی زمین «او» شده‌اند! انگار هم اوست که هر روز در ایستگاه اتوبوس می‌ایستد و به ساعتش نگاه می‌کند. انگار هم اوست که تکثیر می‌شود و هنگام سبز شدن چراغ، از روی خط‌های سفید با عجله می‌گذرد. انگار او همه‌ی هم‌دانشکده‌ای‌های من است. یک‌بار از پشت دیدمش. دنبالش رفتم. با هزار دلهره و امید صدا کردم و وقتی که با اخم سرش را برگرداند، گفتم: «ببخشید… مثل این‌که باز اشتباه گرفتم.»

بارها هم پیش آمده که دل به نشانی‌های این و آن دادم. چند بار با دسته گل مریم رفتم دیدن کسی، ولی وقتی دیدمش و حرف زدنش را شنیدم، فهمیدم که این‌بار هم مریم‌ها می‌مانند و من می‌روم. یک بار هم یکی از دخترهای دانشکده را -که عجیب مثل او نگاه می‌کرد- دعوت کردم به سردی نیمکت پارک. وقتی قضیه را برایش گفتم، گفت: «من شما رو می‌فهمم، اما من شوهر دارم آقا!»

حالا مادر هم از رازم چیزهایی می‌داند. می‌گوید: «رضا! شکل اون وقت‌هات شدی؛ وقتی تازه اومده بودی. صورتت یه طور خاصی بود؛ یه جوری که آدم می‌ترسید روی چشم و ابروت دست بکشه پاک بشن! حالا دوباره اون طوری شدی.»

مادرم می‌پرسد: «رضا! فکر کن آخرین بار چی تنش بود… بیشتر چه رنگ‌هایی می‌پوشید؟» ولی من هرچه فکر می‌کنم، چیزی به خاطرم نمی‌آید. اصلا انگار آن‌جا رنگ معنی نداشت، که اگر داشت، مگر می‌شد رنگ لباس او یادم برود؟

برادرم یک‌بار که نشسته بود پشت کامپیوتر، صدایم کرد و مثل کسی که کشف تازه‌ای کرده باشد، گفت: «اسم و فامیلش رو بگو تا برات سرچ کنم. هرجای دنیا که باشه، با این می‌شه پیداش کرد!» گفتم: «بزن پری… نه… مریم… وایسا… یعنی، سارا نبود؟!»

برادرم فکر کرد من دستش انداخته‌ام. بلند شد رفت و تا یک هفته هم با من حرف نزد، ولی شما باور کنید اسمی از او به یاد ندارم. انگار که هیچ‌وقت نیازی به اسم نداشته و احتیاجی نبوده صدایش کنم.

مادرم خانه‌به‌خانه دنبالش می‌گردد. پدرم می‌خندد و می‌گوید: «این مردی که من دیدم، زنش این جوری پیدا بشو نیست!» می‌گوید: «هرکسی رو همون جایی که گم کردن، باید دنبالش بگردن.» راست می‌گوید، ولی مشکل این است که دیگر نمی‌توانم به آنجا برگردم. خیلی سخت است. حالا از زبان آنها هم تقریبا هیچ چیز یادم نمانده است؛ همان جایی که ما را به نامِ هم زدند.

مادرم خیلی امیدوار است. می‌گوید: «من دلم روشنه که برمی‌گرده. باور کن اون هم تموم این سال‌ها دنبال تو می‌گشته. تو فقط یه کم چشم‌هات رو درویش کن، پیداش می‌کنی!»

بیچاره من که بیست‌وپنج سال است از زنم هیچ خبری ندارم. نه… اشتباه شده… این متن را باید برای صفحه‌ی گمشده‌ها بفرستم. دیگر ادامه ندهید!

کباب حسینی (کباب چوبی)

[ms 0]

با یک غذای مقوی و فوق‌العاده آسان و راحت چطورید؟ این بار پیشنهاد سرآشپز را به صرف «کباب حسینی» یا همان «کباب چوبی» پذیرا باشید.  خوبی این غذا این است که زحمت درست کردن آتش و زغال را ندارد و بدون اینکه بوی دود و کباب راه بیفتد، آماده می‌شود. حتما از طعم خوشمزه و رنگ و لعاب این غذا لذت می‌برید. امتحانش کنید.

بهتر است وقتی گوشت تازه را می‌خرید، قبل از بسته‌بندی و فریز کردن، این غذا را بپزید، چون زودتر طبخ می‌شود. تهیه‌اش خیلی آسان و درعین‌حال بی‌زحمت است.

[ms 1]

مواد لازم:

گوشت بدون چربی/ به اندازه‌ی لازم (برای هر نفر، ۸ تکه‌ی کوچک)
پیاز بزرگ/ یک عدد
گوجه/ تقریبا نیم کیلو
ادویه/ نمک و فلفل و پودر سیر/ به مقدار کافی
رب گوجه و آبلیمو برای سس/ یک قاشق غذاخوری

[ms 2]

طرز تهیه:

ابتدا گوشت را به تکه‌های خیلی کوچک برش بزنید. خوب بشویید و بعد به ازای هر نفر، هشت تکه‌اش را کنار بگذارید و به‌سیخ بکشید. من اینجا برای هر نفر، سه سیخ در نظر گرفته‌ام. به دلخواه خودتان می‌توانید کمتر یا بیشترش کنید. پیاز را خرد کنید و ته ماهی‌تابه بچینید. بعد گوجه‌‌ها را حلقه‌حلقه برش بزنید و سیخ‌ها را روی گوجه‌ها بگذارید. بهتر است سیخ‌ها را کنار هم، ردیف بچینید و روی هم نگذارید. وقتی سیخ‌ها را چیدید، رویش را دوباره با گوجه‌های حلقه‌شده بپوشانید. حالا مقداری زردچوبه و فلفل و پودر سیر روی سیخ‌ها بپاشید. نمک را آخر کار، وقتی که گوشت‌ها پخته شد، اضافه کنید تا گوشت‌ها سفت نشوند. حالا ماهی‌تابه را روی اجاق گاز بگذارید و اجازه دهید تا گوشت‌ها با آب گوجه، بخارپز شوند. اگر در حین کار دیدید که آب گوجه‌ها تمام شده ولی گوشت‌ها نپخته، مقدار کمی آب به ماهی‌تابه اضافه کنید تا باز هم گوشت‌ها بپزند. تقریبا دوساعت‌ونیم بعد، گوشت‌ها پخته‌اند؛ یعنی وقتی با انگشت گوشت‌ها را می‌کشید، به‌راحتی کنده شوند. این نشانه‌ی پخته شدن کباب‌هاست. حالا نمک را اضافه کنید. در ظرفی دیگر مقدار کمی روغن بریزید و به آن یک قاشق غذاخوری، رب گوجه اضافه کنید. کمی هم آبلیمو و نمک و فلفل بریزید و هم بزنید. حالا سسِ درست‌شده را روی کباب‌ها بریزید.

[ms 3]
آنها را درون ظرف مناسبی کشیده و با جعفری خردشده و زیتون، تزیینش کنید. برنج را هم درون دیس بکشید و همراه با کباب چوبی یا همان کباب حسینی صرف کنید.

چطور بود؟ خوشمزه بود؟
نوش جان!

تحقیر زن در نظام آموزشی ما

[ms 0]

اسم «دانشکده‌ی علوم» از آن دسته نام‌هایی است که معنای وسیعی دارد. محل دانش‌اندوزی است، چون «دانشکده» است، و محل مباحثه در هر درسی، چون منتسب است به «علوم». ولی همین‌جا هم کسی نمی‌تواند راهنمایی‌مان کند. کسی از کلاس «خودشناسی» خبری ندارد…

به طبقه‌ی دوم که می‌رسیم، چند دانشجوی دختر و پسر بر روی سکویی نشسته‌اند و چای می‌نوشند. بعد از احوالپرسی، سراغ طبقه‌ی سوم، کلاس خودشناسی را می‌گیرم. همگی مبهوت نگاهم می‌کنند! علاوه بر اینکه گویا هیچ‌کدام محیط پیرامون خود را به‌درستی نمی‌شناسند و حتی نمی‌دانند که دانشکده، طبقه‌ی سومی هم دارد!

مسئله زمانی بغرنج می‌شود که یکی از همان دانشجوها می‌پرسد: «منظورتان از کلاس خودشناسی، فیزیولوژی است؟ یا مورفولوژی و اندام‌شناسی را می‌گویی؟» و من تازه می‌فهمم که این قصه سرِ دراز دارد…

جناب آقای دکتر «محمدجعفر غفرانی»، استاد دانشگاه و پژوهشگر علوم قرآنی است. بسیاری از دانشجویانِ سراسر کشور به‌واسطه‌ی حضور این استاد در دانشگاه‌های مختلف و سخنرانی پیرامون خانواده و ازدواج، با دیدگاه‌های ایشان آشنایی دارند. به بهانه‌ی برگزاری سلسله جلسات «خودشناسی» در دانشگاه تهران، خدمت استاد رسیدیم که متن پیشِ رو، حاصل دو جلسه گفتگوی چارقد با ایشان است.

***

ریشه‌ی بسیاری از معضلاتی که جوانان جامعه‌ی ما را دستخوش خود کرده، در مشکلاتی است که غالبا از سیستم آموزشی ما ناشی می‌شود؛ مشکلاتی که اگر به‌صورت ریشه‌ای با آنها برخورد نشود و حل نگردند، درمانِ جامعه سخت و شاید ناممکن می‌شود. البته ناگفته پیداست که مقصود از نظام آموزشی، تنها بخش تحصیلی نیست؛ یعنی این مجموعه‌ی آموزش، وسیع‌تر از آموزش‌وپرورش و همین‌طور تحصیلات تکمیلی است و شامل انواع روش‌های یاددهی، از جمله صداوسیما و اینترنت و حتی محیط‌هایی مثل مسجد می‌باشد.

خودشناسی

اولین و شاید مهم‌ترین نقص، فقدان خودشناسی است. مهم‌ترین معضل نظام آموزشی ما، که غربی‌ها از راه ترجمه‌ی نوع تحصیلشان به ما تحمیل کردند، این است که ما خود را نمی‌شناسیم. ویژگی‌های یک دختر یا پسر را نمی‌دانیم. حتی در حوزه‌های علمیه هم جزو برنامه‌های درسی‌شان خودشناسی وجود ندارد. مگر اینکه کسی به‌صورت موردی به آن بپردازد.

وقتی خود را نشناسیم، قیمت خود را هم نمی‌دانیم؛ قداست، نقش و شأن خود را نمی‌فهمیم. وقتی نقشمان را ندانیم، وظیفه‌مان را هم نمی‌فهمیم؛ خطرات را هم درک نمی‌کنیم. با یک مثال عرض می‌کنم: من الآن برای گوشی‌ام شارژر بخواهم، اولین چیزی که از من پرسیده می‌شود این است که گوشی شما چه مدلی است. حالا فرض کنید من بهترین نوع شارژر را هم تهیه کردم، اما اگر به گوشی من نخورد چکار باید بکنم؟

در مقوله‌ی ازدواج هم همین‌طور است. همه‌ی پدرها و مادرها و جوان‌ها دنبال بهترین‌ها هستند، بدون اینکه خودشان را شناخته باشند. دنبال این هستند که طرف را بشناسند. بعد اگر بهترین را هم پیدا کنند، مثل شارژر گوشی، می‌بینند به درد آنها نمی‌خورد، چون خود را نشناخته‌اند.

من اگر خودشناسی داشته باشم:
– دلیل ازدواجم را می‌فهمم؛
– می‌دانم چکار باید بکنم؛
– چرا اصلا باید ازدواج کنم؛
– و قبل و بعد از ازدواج چطور باید زندگی کنم.
خیلی‌ها می‌گویند «خودم می‌فهمم، شما نیاز نیست به من بگویید»، درحالی‌که خیلی از این‌ها تکلیفشان اصلا مشخص نیست. تکلیفشان با خودشان هم معلوم نیست.

وقتی خودشناسی نباشد، نقش‌ها و جایگاه‌ها در جامعه عوض می‌شود. آن وقت است که می‌بینیم امروز در شماره‌گذاری ماشین‌ها در نیروی انتظامی -که محلی غالبا مردانه است- اغلب زن‌ها مشغولند! اما برای سونوگرافی اکثرا آقایان حاذقند. یا مثلا در همایش‌ها، عکاس‌ها وفیلمبردارهای زن حضور دارند، اما برای عکاسی و آتلیه‌ی عروسی، به‌ندرت می‌توان جایی را یافت که همه‌ی مراحل تصویربرداری و بعد از آن را زنان انجام دهند.

واژه‌شناسی

اشکال دوم، بحث واژه‌شناسی است. ما معنای واژه‌ها را نمی‌دانیم. مثلا اگر از شما بپرسم که «شما فکر می‌کنید خانه‌ی من کجای تهران باشد؟» چه جوابی می‌دهید؟ شما هرگونه پاسخی ممکن است بدهید، اما یقینا جوابتان غلط است، چون شما «حدس» زدید من کجا زندگی می‌کنم، نه اینکه «فکر» کنید. و این یعنی ما معنای واژه‌هایی مثل حدس زدن، گمان کردن و فکر کردن را نمی‌دانیم. این معنای همان آیه است که می‌فرماید «یـُحَـرّفـُونَ الکــَلِم».

مثلا می‌دانیم «حُبّ الوَطَنِ مِنَ الإیمانِ»، اما آیا مقصود از وطن، مرز سیاسی است؟ یعنی قراردادهای سیاسی بین کشورها نیاز به محبت ما دارد و آن محبت هم جزیی از ایمان است؟ متأسفانه این واژه‌ها برایمان درست ترجمه نشده‌اند.

مثلا در همین قرآن واژه‌هایی وجود دارند که در فارسی برای ما درست معلوم نشده‌اند. ما برای لفظ «گناه» واژه‌های مختلفی در عربی داریم؛ «ذنب و اثم و خطا» و می‌دانیم خدا «غافر الذنب» است، اما کسی به ما نگفته است خدا غافر «معصیت» که نیست. کسی تفاوت این‌ها را برایمان تبیین نکرده که خدا گناه از روی عداوت و پافشاری و لجبازی را نمی‌بخشد.
[ms 1]

تفکر و تعقل

سومین ایراد این است که تفکر، تعقل، تدبر و شعور مقوله‌هایی هستند که به حد کافی به آنها توجه نمی‌شود. مردم ظن و گمان را تفکر فرض می‌کنند و این درست نیست. حتی ظهور حضرت ولیّ عصر (عج)، تا حدّ نصاب عقلانیت جامعه‌ی جهانی به حد کافی نرسد، تحقق پیدا نمی‌کند. این حد نصاب عقلانیت یعنی هر کس خودش را و تکالیفش را بفهمد.

متأسفانه ما تعریفی برای تفکر و فهمیدن نداریم. می‌پرسیم شما شعور دارید؟ می‌گوید بله. می‌گوییم خب این شعور چیست که دارید؟ نمی‌تواند توضیح بدهد. همین است که وقتی می‌رود خواستگاری، از او مدرک تحصیلی می‌خواهند. چون معیاری برای فهم و شعور تعریف نکرده‌ایم، ناگزیریم که به مدارک دانشگاهی اکتفا کنیم.

پای صحبت‌های یک سخنران خوب، مثلا استاد الهی قمشه‌ای می‌نشیند. بسیار هم لذت می‌برد. اما اگر از او بپرسید استاد چه گفتند؟ می‌گوید: «خیلی عالی حرف می‌زد. نمی‌توانم توضیح بدهم. باید خودتان بودید و گوش می‌دادید». و این، نشان می‌دهد که ما نمی‌توانیم مطالب را انتقال دهیم، چون نفهمیدیم. برای همین، حرف‌ها بر ما اثر نمی‌گذارد.

شأن زن

چهارمین مشکل این است که از شأن و قداست و کرامت زن، یک کلمه هم در سیستم آموزشی ما حرفی گفته نمی‌شود. از اول ابتدایی تا انتها همیشه می‌گویند «زنان و مردان با هم فرقی ندارند. همه انسانیم و مساوی». اما کودک این را به‌وضوح می‌بیند که پدر و مادرش دو انسان متفاوتند و ما فقط به او می‌گوییم که این‌ها فقط ظاهرشان فرق می‌کند. بدنشان متفاوت است. همین! درصورتی‌که این‌ها اصلا قابل مقایسه نیستند.

ببینید. حتی بین معصومان (علیهم السلام) هم حضرت زهرا (س) در قله‌ی کمالند و بالاتر از ایشان شأنی نیست. به فرموده‌ی پیغمبر، مادر پدرشان (أمّ أبیها) هستند. در قرآن هم شأن و منزلت زن و مرد فرق دارد، بنابراین، نقش و تکلیف و حقوقشان هم متفاوت است.

پیامبر اکرم (ص) هم بخواهد طواف کند، باید مثل یک زن، به نام «هاجر» سعیِ صفا کند. سعیِ یک زن، بر هر مسلمانی واجب است که آن را تکرار کند. در فقه شیعه، هجر اسماعیل جزیی از طواف است؛ یعنی شما علاوه بر کعبه، دور قبر هاجر هم باید طواف کنید. یک زن چه مقامی دارد که اگر به او توجه نکنیم، حج باطل می‌شود؟ زن چه مقامی دارد که مرد باید طواف نساء هم بکند تا حجّش به کمال برسد؟

«نساء» که حتی یک سوره هم در قرآن به  این نام هست، معنای واقعی واژه‌ی «زن» است. برخی جسارت می‌کنند و می‌گویند از ریشه‌ی «نسی» می‌آید، یعنی موجودی که موجب نسیان و فراموشی انسان می‌شود، درحالی‌که این واژه از «انس» می‌آید و به معنای واقعیِ زن -که همانا مونس بودن است- اشاره دارد.

این ایراد نظام آموزشی ماست که با این شیوه زن را تحقیر کرده است. دخترها آرزو دارند کاش مرد می‌شدند، چون دخترها یک‌بار هم در یک کتاب درسی نخوانده‌اند که شش سال زودتر از یک پسر عاقل می‌شوند. چقدر کرامت داشت اگر این‌ها گفته می‌شد.

دشمن‌شناسی

مورد دیگر اینکه دنیا، دارِ تزاحم است. همه ضد هم‌اند. بسیاری از این مزاحمت‌ها و اصطکاک‌ها دشمنی است، اما دشمن به ما شناسانده نمی‌شود. دشمن‌شناسی ما ناقص است. در رسانه‌ها فقط لفظ دشمن گفته می‌شود، اما تعریف نمی‌شود، بنابراین ما مصداقش را نمی‌دانیم.

بزرگان ما قبلا این حرف‌ها را به ما زده‌اند. در «کلیله و دمنه» به ما گفته‌اند که گرگی برای خوردن بچه‌های بزی آمد و بچه‌ها -شنگول و منگول و حبه‌ی انگور- گفتند دست تو شبیه مادر ما نیست. رفت و دستش را آرد زد و آمد و فریبشان داد. این را به ما می‌گفتند که بدانیم تنها با یک تغییر ظاهری فریب نخوریم.

قدیمی‌ها می‌گفتند کسی که زیاد بخندد و بخنداند، ضَحّاک (از ریشه‌ی ضحک) است. مار روی دوشش دارد و خوراک این مارها مغز جوان‌هاست. این، کنایه از همین رسانه‌های امروزی‌ست. آن زمان با آن زبان با ما حرف می‌زدند. آن زمان رسانه نبود، اما مزوّرین جور دیگری مردم را فریب می‌دادند و امروز هم رسانه‌ها با لهو و ملعبه، مغز جوان‌ها را هدف گرفته‌اند. از میکروب به‌عنوان دشمن تَن‌مان صحبت می‌کنند، اما از دشمن روح و فکر و اعتقاداتمان چیزی گفته نمی‌شود و اینکه حتی بدانیم دشمن‌ترین دشمنان، نفس خودمان است.

راه حل جبران تمامی این کمبودها و کاستی‌ها، مطالعه‌ی مستمر، خودشناسی، دین‌باوری، قرآن‌محوری و دشمن‌شناسی است که امیدواریم خداوند همه‌ی ما را در این مسیر موفق بدارد.

زن باشم یا نباشم؟

[ms 0]

کلیشه‌های جنسیتی

برای سخن گفتن از کلیشه‌های جنسیتی باید دانست که این مفهوم دارای قدمت تاریخی و هم‌چنین تعاریفِ پُربحث در علوم انسانی است، اما در ابتدایی‌ترین نگاه به این عبارت و مشاهده‌ی کلمه‌ی کلیشه، با تأثیری منفی و تدافعی مواجه خواهیم شد. نتیجه‌ی این نگاه، تلاش‌های هر انسانی برای از بین بردن این کلیشه‌های جنسیتی است که به‌نظر می‌آید برای او محدودیت‌هایی در پی خواهد داشت. شاید تعریف کلیشه‌های جنسیتی در ابتدا خالی از لطف نباشد.

کلیشه‌های جنسیتی مجموعه‌ای از باورهای فرهنگی و اجتماعی مشترک هستند که قابلیت‌ها و ویژگی‌های خاصی را به افراد، یعنی زن و مرد نسبت می‌دهند و خانواده، نهادهای آموزشی، گروه‌های هم‌سالان، رسانه‌ها و دیگر نهادهای فرهنگی و اجتماعی در بازتولید این کلیشه‌ها مؤثر هستند.

اما تفاوت مفهوم جنس و جنسیت چیست؟
جنس (sex)، مجموعه‌ای از صفات بیولوژیک است و جنسیت (gender)، مجموعه‌ای از صفات اکتسابی، فرهنگی، روان‌شناختی و اجتماعی.

کلیشه‌های جنسیتی منجر می‌شود به جنسی‌سازی مشاغل، فرودستی زنان، کم‌ارزش نشان دادن کار زنان، نسبت دادن خانه‌داری و مادری و مهربانی و ملزومات مادر بودن به زنان و نسبت دادن قوی بودن، باهوش بودن و ملزومات قدرتمند بودن به مردان.

برای ارزیابی، باید کلیشه‌های جنسیتی را به دو دسته‌ی مدرن و سنتی و هم‌چنین به دو دسته‌ی درست و غلط تقسیم کنیم؛ یعنی ممکن است کلیشه‌هایی درست و یا غلط باشند و واکنش ما نسبت به تلاش برای تثبیت و یا رفع آن متفاوت گردد. حتی ممکن است کلیشه‌هایی به صرف آن که از گذشته وجود دارند، به نظر اندیشمندان نادرست آید، اما کلیشه‌هایی به همان معنا جنسیتی، به نظر اندیشمندان تنها به‌علت تقدم زمانی آنها مفید باشد.

کلیشه‌های درست و نادرست جنسیتی

هنگامی که ما زن و مرد را دو موجود مجزا در نظر می‌گیریم و سعادت فردی آنها مد نظر ما قرار دارد و جامعه را متشکل از افراد، یعنی زن و مرد می‌دانیم، طبیعتا تمام کلیشه‌های جنسیتی (که به تبع آن، انتظار ما از جایگاه زن و مرد متفاوت می‌شود) غیر قابل قبول و ناعادلانه است؛ یعنی زن باید بتواند به‌اندازه‌ی مرد در جامعه حضور داشته باشد، به‌اندازه‌ی مرد بتواند مادر و خانه‌دار نباشد و به‌اندازه‌ی مرد بتواند در مشاغل مختلف موجود، فعال باشد.

اما هنگامی که ما با مفهوم دیگری به‌عنوان «خانواده» روبه‌رو هستیم که متشکل از یک زن و مرد و شاید فرزندان و دیگر اعضا باشد، ماجرا فرق می‌کند. دیگر گاهی بعضی از کلیشه‌های جنسیتی، مانند آموزش‌های متفاوت مدارس به دختران و پسران، ناعادلانه نیست؛ چرا که قرار است هر کدام از این دختران و یا پسران نقش متفاوتی در خانواده به‌عهده گیرند و برای آن آماده باشند. در این هنگام، ما با سعادت خانواده‌ای طرف هستیم که اعم از سعادت زن و مرد است.

[ms 1]

در نتیجه، با تغییر نوع نگاه، کلیشه‌هایی نادرست می‌توانند درست باشند. البته بعضی کلیشه‌ها هم به‌طور مطلق و منطقی نادرست هستند؛ مانند باور آن که زنان در خلقت، فرودست‌تر از مردان هستند و مسائلی از این دست.

باید توجه داشت این مسئله که آن‌چه به زنان مربوط است و وظایف فرهنگی و اجتماعیِ درنظرگرفته‌شده برای زنان، یا به تعبیر دیگر، این‌که کلیشه‌های نقشی زنان، فرودست‌تر و کم‌ارزش‌تر از کلیشه‌های نقشی مردان است، خود جزو کلیشه‌های غلطی است که باید برای اصلاح آن کوشید؛ یعنی همین که خانه‌داری از اشتغال کم‌ارزش‌تر به‌نظر می‌رسد، خود کلیشه‌ای نادرست است.

کلیشه‌های جنسیتی سنتی و مدرن

کلیشه‌های جنسیتی سنتی، هر چیزی است که برای رفع آن تاکنون اقدام شده است؛ هر تفاوتی که بین زن و مرد، در نقش‌های اجتماعی و فرهنگی وجود داشته و برای از بین بردن این تفاوت و رسیدن به حقوق و جایگاه برابر زن و مرد تلاش شده است، تا زن و مرد هرکدام بتوانند به برابری با یکدیگر در عرصه‌ی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و حقوقی برسند. روند این بخش آن نیست که ما به ارزش‌گذاری این فرآیند بپردازیم، اما می‌خواهم تنها اشاره‌ای به این مسئله داشته باشم که تمام کلیشه‌ها رفع شده است.

اما چرا برای رفع کلیشه‌های موجود مدرن، صدای فریاد عمومی بلند نیست؟ مثال می‌آورم از نحوه‌ی حضور زنان در رسانه‌ها و تبلیغات کالاها و حتی هنر. آیا حضور زن در تبلیغات کالاها صرفا به‌خاطر جلب توجه دیگران به خصوصیات جنسی زن و در کنار آن، دیده شدن کالای مورد نظر نیست؟ و هم‌چنین است حضور زنان در بعضی فیلم‌ها، مجله‌ها و به‌طور کلی رسانه‌های تصویری و متنی.

شنیده‌ایم که می‌گویند برای تبلیغ لوازم خانگی از زن استفاده می‌کنند. مگر خانه‌داری فقط برای زنان است؟ یا مثلا برای تبلیغ لوازم مربوط به تکنولوژی، مانند تبلیغ تلفن همراه، از مرد استفاده می‌کنند. مگر تکنولوژی فقط برای مردان است؟ اما کم شنیده‌ایم بگویند این‌که زن یک موضوع جنسی شده و برای زیباسازی مناظر و معابر از آن استفاده می‌شود (حتی خود زنان فکر می‌کنند که آرایش و لباس برای زیباسازی آنان استفاده می‌شود و آن‌ها باید به هر وسیله‌ای زیبا باشند)، یک کلیشه‌ی جنسی و به تبع آن جنسیتی است و باید برای رفع آن تلاش کرد و باید زنان را آگاه ساخت که در دام چنین کلیشه‌ای گرفتار نشوند.

در هر حال، نباید با کلیشه‌های جنسیتی به‌طور کلی مخالف بود. باید دانست که تفاوت جنس، تفاوت جنسیت را در پی دارد؛ در نتیجه، نقش‌هایی متفاوت برای زن و مرد، به‌خاطر تفاوت طبیعی ایشان در نظر گرفته می‌شود. هم‌چنین نباید آزادی زن از هر نوع کلیشه‌ی جنسیتی سنتی، به اسارت او در بند کلیشه‌های جنسیتی مدرن منجر شود.