مغنیه که «مغز متفکر» حزبالله خوانده میشد متولد ۱۹۶۲ در روستای «طیردبا» در جنوب لبنان بود. پدرش شیخ جواد مغنیه از علمای برجسته شیعه لبنان بود. جهاد و فؤاد دو برادر وی بعدها در جنگهای لبنان و اسراییل کشته شدند. خانوادهاش پس از مدتی از صور به ضاحیه جنوبی بیروت مهاجرت کردند و در آنجا عماد تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را گذراند و پس از آن وارد دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) شد. مغنیه در اوایل دهه ۸۰ میلادی به «نیروی ۱۷» شاخه نظامی جنبش آزادیبخش فلسطین پیوست که نیرویی ویژه بود که برای حفاظت از فعالیتنی مانند ابوعمار، ابو جهاد و ابود ایاد تشکیل شده بود. او در پی اشغال لبنان در سال ۱۹۸۲ از سوی اسرائیل، همراه فعالان جنبش آزادیبخش فلسطین از لبنان خارج شد.
دسته: جامعه
جوانان ایرانی و ولنتاین رومی
مجردها جنگجویان بهتری هستند!
این تفکر شاید مبنای اصلی واقعهای آمیخته با افسانه است که این روزها جوانان با عنوان «روز ولنتاین» سالگرد آن را جشن میگیرند: قتل «ولنتاین» کشیش مسیحی به دست «کلاودیوس» دوم، پادشاه روم باستان.
ماجرا از این قرار است که به عقیدهی «کلاودیوس» ازدواج و تعهد به همسر و خانواده باعث کاهش توان رزمی سربازان میشد و به همین دلیل او ازدواج را برای مردان مجرد رومی ممنوع اعلام کرد.
در همین دوران -قرن سوم میلادی- کشیشی مسیحی به نام «ولنتاین» که این حکم را ناعادلانه میدانست، مخفیانه سربازان رومی را به عقد دختران محبوبشان در میآورد و به همین دلیل «کلاودیوس» او را به زندان فرستاد.
او در زندان عاشق دختر نابینای زندانبان میشود و سرانجام در روز ۱۴ فوریه، ولنتاین ِ عاشق به جرم عقد عشاق اعدام میشود!
عشقی نهفته در قلبهای پلاستیکی
دو دوتای استاد هم درست از آب در نیامد؛ گویا استاد هم مثل من علت تبادل قلبهای تکهتکهای که در کلاس بین دانشجوها رد و بدل میشد، را نمیدانست. انگار باورش نمیشد درسی غیر از ریاضی هم، برای شاگردانش مهم باشد و بچهها به جای حل مسائل پیچیدهی ریاضی، مشغول حل کردن مسائل به ظاهر آسان عشق و دوستی باشند.
خاطرات ماندگار یک انقلاب
اواخر دیماه ۵۷ بود. شاه دیگه زحمتو کم کرده بود، مردم هم که انگار از ضامن خارج شده بودند، یه طوری تظاهرات میکردند که انگار منفجر شده بودند!
فکر میکردم هرچهقدر مشتم را محکمتر فشار بدم، محکمتر میخوره تو سر شاه!
تا دستم را باز کردم، جای ناخنهام سفید شده بود و دستم قرمز ِقرمز.
داشتم به دستم نگاه میکردم که ناگهان صدای یه عده که انگلیسی شعار میدادند، نظرم را جلب کرد.
یه دسته دختر و پسر جوون که همشون مومن و محجبه بودند، ولی با مشت های گره کرده و با قاطعیت می گفتند: داون ویت شاه (مرگ بر شاه)
نظر خیلیها را به خودشون جلب کرده بودند. ناخودآگاه به سمتشون راه افتادم.
تا رسیدم بین جمعیتشون، فهمیدم دانشجوهای دانشکدهی زبان هستن. حالا دیگه منم مثل اونا شعار میدادم.
همونطور که داشتیم میرفتیم، چشمم خورد به یه پیرزنی میون جمعیت دانشجوها، که بنده خدا تموم دقتش رو جمع کرده بود و با تموم وجودش گوش میداد که جوونا چی میگن؟!
یه کم گوش داد و بعد از اینکه مطمئن شد جوونا دارن همینو میگن، مشتهاشو گره کرد و با جدیت تمام فریاد زد: دامبولی شاه، دامبولی شاه.
با فریاد این پیرزن، انگار بمب خنده منفجر شد. خدا خیرش بده. چقدر روحیهمون رو عوض کرد اون روز.
دامبولی شاه، دامبولی شاه!
این افسانه واقعی است
کمیتهی مشترک ضد خرابکاری!
اواخر دهه ۴۰، در جریان گروگان گیری ناموفق شهرام (پسر اشرف پهلوی) که توسط تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) روی داد، آنچنان در سیستمهای اطلاعاتی رژیم شاه، ناهماهنگی و بیتدبیری بیداد میکرد، که وقتی شهربانی، یکی از آن به اصطلاح خرابکاران! را دستگیر و شکنجه کرد، معلوم شد که هر چه او گفته است، قبلا توسط افراد دیگر به ساواک گفته شده بود! این ناهماهنگی بعضا در موارد دیگر هم تکرار گردید و گاه بر سر یک سوژه، هم شهربانی تعقیب و مراقبت داشت، هم ساواک و هم ضد اطلاعات ارتش! در پی بروز چنین ناهماهنگیهایی، محمدرضا پهلوی دستور داد که تشکیلات مستقلی، مشترک از ساواک، شهربانی و ضد اطلاعات ارتش، برای مقابله، مهار و سرکوب مخالفان رژیم تشکیل شود و این چنین «کمیته مشترک ضد خرابکاری» با الگوبرداری از سیستم اطلاعاتی انگلیس تشکیل شد.
گرونی یا حکمت
خدا امواتتون رو بیامرزه. یادمه مادر بزرگم میگفت: «ننه! گرونی بیحکمت و ارزونی بیعلت نیست.» تو خیلی مسائل به این نکته رسیدم. آخه میدونید تو چیزهایی غیر از خرید و قیمت اجناس هم این ضربالمثل صادقه. مثلا تو اتفاقات و حوادث تاریخ. چرا راه دور بریم مثلا تو همین جریان غزه. کشته شدن اونهمه آدم که بیشترش هم بچه و زن بیگناه بودن خیلی مسئله مهم و بزرگی بود. خیلی از دلها رو از تمام دنیا به درد آورد. جریان ایستادن مقابل زورگویی و گردن کلفتی خیلی مهم بود و البته خیلی هم گرون تموم شد؛ به قیمت ریختن خون پاک صدها آدم بیگناه ولی پرداخت همین هزینهی بالا از جامعه مسلمین باعث شد چیزهای باارزشی به دست بیاد. این هزینه بالا باعث شد خیلیها از خواب بیدار بشن. دست خیلیها رو بشه. ادامه گرونی یا حکمت
لیاقتمون همینس
عکس از فارس
توو کارگاه بودیم. من حواسم جمی کاری خودم بود، تا بلکی این یک کلمه آخریشم جا بندازم توو کتیبه آدیگه آمادهی منبتی طرحی اسلیمیش کنم. این کلمهی اولاد نمیدونم این وسطی «السلام علی اولاد الحسین» جا نیمیشد تا این سلامی سومیم درست بشد.
توو فکر بودم آ مدام نیگام به کلی کتیبه بود. که یه وخت ناغافلکی اصلی طرح ناموزون نشد!؟
همینجور وایساده بودم آ از بالا به کار نیگا میکردم که این دوتا دخترا همکاری ما، شروع کردن با اوسسا گپ زدن. یهجا حرفاشون حواسی منم پرت کرد.
اولی: دیدین دیروز چقده خیابونا شولوغ شده بود!؟
اوسسا: آره. جمعیت زیاد بود. ادامه لیاقتمون همینس
حزبالله، حزبالله است
«روزهای سختی بر حسن نصرالله میگذرد و شکی نیست دیروز از سختترین این روزها بود. در حالی که تا گردن غرق در آب دندانهای سیاسیون لبنانی است و از هر جهت مورد هجومی بیسابقه از سیاستبازیهای داخلی است خبر مهیب تصفیهی عماد مغنیه را دریافت میکند؛ دست راستش را؛ یکی از ستونهای تشکیلاتش را.
برای هر کسی جایگزینی هست و شکی نیست برای شخصی به این اندازه کلیدی هم جایگزین هست؛ ولی بیگمان تشکیلات حزبالله بدون مغنیه به کلی تشکیلات دیگری خواهد بود. مغنیهای که شاخهی نظامی حزبالله را مدیریت میکرد؛ کسی که پشت سر تمامی عملیاتهای تروریستی حزب ایستاده بود و در نهایت ادارهی جنگ سی و سه روزه را به عهده داشت.