زایمان در زندان زنان!

[ms 1]
عکاس : معصومه سادات موسوی

«فاطمه الزق» اسیر آزاده فلسطینی که به همت و دعوت اتحادیه بین‌المللی امت واحده، به همراه چند آزاده دیگر فلسطینی چند روزی مهمان مردم غیور کشور اسلامی‌مان بودند. فاطمه به دلیل تلاش برای انجام عملیات استشهادی توسط رژیم صهیونیستی دستگیر، و پس از مدت‌ها شکنجه آزاد می‌شود. او که در هنگام انجام عملیات استشهادی متوجه بارداری خود نبوده است، در زندان فرزند خود را به دنیا آورده و تا ۲۱ ماه، کودکش را در زندان بزرگ می‌کند.

پای صحبت‌های فاطمه نشستم، و از زمان شروع فعالیت‌هایش و تا زمان آزادی‌اش پرسیدم و حرف زدیم.

[ms 0]

فعالیت‌هایتان را از کی شروع کردید؟ و اصلا چه موقع فکر این عملیات استشهادی به ذهن‌تان رسید؟
من از همان کودکی با چشم خودم ترورها و ویرانی‌های رژیم اشغالگر را می‌دیدم و نمی‌توانستم ساکت بنشینم و در تظاهرات‌های مختلف شرکت می‌کردم. ۱۴ سال بیشتر نداشتم که در یکی از روزنامه‌ها خبر شهادت یک خانم را خواندم که با عملیات استشهادی، اتوبوس حامل صهیونیست‌ها را منفجر کرده بود. از آن به بعد با این خانم شهید پیمان بستم که مسیرش را ادامه بدهم و خودم را در یک عملیات استشهادی در راه خدا و در راه وطنم به شهادت برسانم.

پدرتان و خانواده‌تان مانع فعالیت‌هایتان نمی‌شدند؟ چون بالاخره آن زمان دختر جوانی بودید که دستگیری شما توسط صهیونیست‌ها برایشان خیلی گران تمام می‌شد.
به خاطر فعالیت‌هایم و تهدید و تعقیب‌هایی که از سمت نیروهای اسرائیلی می‌شدم، پدرم از ترس اینکه به دست صهیونیست‌ها زندانی شوم، سریعا زمینه ازدواج من را فراهم کرد تا در کنار همسر و فرزندانم زندگی بی‌دغدغه‌ای داشته باشم. اما من به پدرم گفتم شما من را از ادامه تحصیل بازداشتید، اما این بار من مسیرم را ادامه خواهم داد تا در راه خدا به شهادت برسم. برای همین هیچ وقت از مبارزات و کارهای فکری و فرهنگی‌ام دست برنداشتم. من استاد حفظ قرآن بودم و خواهران زیادی را در چند دوره حافظ قرآن کردم و مسئول فعالیت‌های اجتماعی ۳۰ مسجد در غزه بود. من ۳۷ ساله بودم و هشت فرزند داشتم ولی تصمیم خودم را گرفته بودم تا در مناطق اشغالی فلسطین عملیات استشهادی انجام دهم.

از نحوه انجام این عملیات استشهادی برایمان بگویید، این برنامه‌ریزی چطور انجام شد؟
قصد داشتم با عبور از گذرگاه ایرز این عملیات را انجام بدهم. کارت عبور را هم تهیه کرده بودم تا مشکوک نشوند ولی سربازان اسرائیلی متوجه شده بودند و بعد از عبور از گذرگاه، دستگیرم کردند.

باردار بودن‌تان را کی متوجه شدید؟
در همان ابتدا شکنجه‌های روحی و جسمی را آغاز کردند ولی وقتی دیدند هیچ حرفی نمی‌زنم، مرا به منطقه‌ی عسقلان بردند و در آنجا بود که معاینات پزشکی آغاز شد و قصدشان از معاینات این بود که نقطه ضعفی پیدا کنند تا به وسیله آن شکنجه‌ام بدهند که بعد از انجام آزمایشات متوجه شدند حامله هستم، در حالی که خودم زمانی که دست به این عملیات زدم، از حامله بودن خودم خبر نداشتم.

وقتی متوجه شدید باردارید، چه حسی داشتید؟
ابتدا گریه کردم ولی همان زمان خنده به صورتم برگشت. گریه کردم به خاطر اینکه این کودکی که می‌خواهد به دنیا بیاید باید در زندان‌های تاریک اسرائیل بزرگ شود. ولی خندیدم چون احساس کردم خداوند این فرزند را به من کرامت کرده تا انیس من در تاریکی زندان باشد. دشمن روی این کودک تمرکز کرد و می‌خواستند کاری کنند که بچه سقط شود و از شیوه‌های مختلفی هم استفاده کردند.

دوست داریم از زندان‌های اسرائیل بشنویم، از نوع شکنجه‌هایشان.
من را انتقال دادند به زندانی که مثل قبر بود و زیر زمین سرد و تاریک قرار داشت، نه زمان را می‌فهمیدیم و نه وقت روز و شب را. از طریق زندان، یک حالت یخچال مانندی را به سمت من باز کرده بودند که سرمای زیادی به سمت من وارد می‌شد و من به خاطر همین به بیماری‌های متفاوتی مبتلا شدم. علاوه بر این حشراتی در زندان بود و زیر انداز من بسیار کثیف بود و آب‌های فاضلاب در آنجا وجود داشت. یکی از شکنجه‌ها این بود که من را با غل و زنجیر روی صندلی می‌نشاندند و گاهی به حالت خمیده و گاهی به حالت نشسته باید به مدت یک هفته روی صندلی می‌بودم. با بی‌خوابی من را شکنجه می‌دادند. مرا یک هفته روی صندلی می‌نشاندند بدون اینکه مزه خواب را بفهمم. آنان از من خواستند اعتراف کنم با چه کسانی ارتباط دارم و برای این علملیات از چه کسانی ارتباط و دستور گرفتم.

این شکنجه‌ها برای اعتراف گرفتن از شما به نتیجه‌ای هم رسید؟
من هیچ اعترافی نکردم چون نمی‌خواستم برادران دینی‌ام را لو بدهم. ولی برای رهایی از این شکنجه‌ها و فریب دشمن اعلام کردم می‌خواهم اعتراف کنم، و موقع اعتراف خودم را لو دادم و پیامی به آنها دادم که از زهر هم برای آنان کشنده‌تر بود.

مگر در اعترافتان به آنها چه گفتید؟
به آنها گفتم از غزه آمدم تا اتوبوس صهیونیست‌ها را منفجر بکنم تا لبخند را به مادران غزه برگردانم. به آنها گفته بودم من آمدم خودم را فدای وطنم کنم تا شما بفهمید که کودکان، زنان، جوانان، و پیران فلسطینی را رها نکرده‌ام.

بعد از اعتراف از شکنجه‌ها دست برداشتند؟ اصلا تغییری در رفتارشان ایجاد شد؟
آن‌ها مرا در زندان مرگ قرار دادند. در این زندان نه اکسیژن بود و نه عناصر ادامه زندگی. در ان لحظات واقعا می‌خواستم جان بدهم. احساس خفگی می‌کردم و احساس می‌کردم روحم از انگشتانم بیرون می‌زند. و حتی از دیدار با صلیب سرخ و وکیل ویژه خودم هم محروم شده بودم و در همین زندان که خونریزی شدیدی داشتم، نزدیک بود فرزندم را از دست بدهم. ولی کمک پزشکی آنها را نپذیرفتم چون می‌دانستم می‌خواهند در قالب کمک پزشکی، کودکم را بکشند. واقعا وضعیت جسمی و سلامتم خیلی اسفناک شده بود که در نهایت بعد از ۲۱ روز مرا به زندان زنان عسقلان منتقل کردند.

وضعیت زندان زنان عسقلان چه تفاوتی با مکان قبلی‌ای که شکنجه می‌شدید داشت؟
در آنجا زندگی دیگری بود. در زندان‌های قبلی که بودیم، مدام شکنجه شدم و از دنیای بیرون قطع بودم ولی در زندان زنان، خواهران اسیر خود را می‌دیدم. پنجره‌های زندان با میله‌ها پوشانده شده بود و هر زندان برای ۲ نفر و بعضی هم برای ۱۰ نفر ساخته شده بود و خیلی تنگ بود. نه نور کافی داشتیم و نه هوای کافی. در تابستان مرطوب بود و در زمستان سرد بود و بخاری نبود. همه زنان زندانی از دردها در بدنشان رنج می‌بردند و در زندان با حشرات زندگی می‌کردیم. به شکل ملموسی از لحاظ پژشکی رها شده بودیم. وقتی نیاز به درمان داشتیم، فقط یک قرص مسکن به ما می‌دادند. اگر کسی مشکل دندان داشت، فقط دندان او را می‌کشیدند. من دو تا از دندان‌های خودم را از دست دادم.

در زندان عسقلان با توجه به اینکه باردار بودید، رسیدگی بهتری نسبت به شما می‌شد؟ مثلا غذای بیشتری می‌دادند؟
به هیچکدام از زن‌ها یک وعده غذای کامل نمی‌دادند؛ چه برسد به من که یک فرزند در شکم داشتم. کودک من ماه به ماه بزرگتر می‌شد و من به عنوان یک مادر باردار، نیاز به غذای مناسب داشتم.

از یوسف برایمان بگو؛ از نحوه تولدش…
به ماه‌های آخر حاملگی‌ام نزدیک شده بودم، موقع تولد یوسف، یک خانم دکتر آمد که در واقع دکتر هم نبود. مرا ۴ ساعت رها کرد در حالی که درد زایمان را تحمل می‌کردم و هیچ مراقبت پزشکی از من نمی‌شد و موقع زایمان مدام بر سر من فریاد زد و در طول مدت با ناسزا و فریاد به من می‌گفت خودت بچه را به دنیا بیاور. در این لحظات بر سر او فریاد زدم و نفرینش کردم و انتقام الهی نازل شد. زن به سرعت از اتاق بیرون می‌رفت ولی گویا خداوند او را نابینا کرده بود که محکم به دیوار می‌خورد و درحالی که فریاد می‌زد به طرف من برگشت و من هم شروع کردم به تکیبر گفتن و الله اکبر گفتن. و گفتم خدا را شکر می‌کنم که خدا از تو انتقام گرفت. او هم سریع به من آمپول زد . و این کمک به خاطر انتقام الهی بود. و در این زمان خدا کمکم کرد و یوسف به دنیا آمد.

[ms 3]

وقتی یوسف را در آغوش گرفتی چه احساسی داشتی؟ چرا اسم پسرتان را یوسف گذاشتید؟
یوسف نور الهی و هدیه بزرگ خداوند بود و وقتی یوسف را در کنار خودم دیدم، همه دردهایم را فراموش کردم و اسم او را برای تبرک و تیمن، هم‌نام حضرت یوسف (ع) گذاشتم. چون حضرت یوسف رنج زندان را تحمل کرد و این کودک هم در زندان به دنیا آمده بود و همراه من زندانی بود.

بعد از زایمان باز هم به آزار و اذیت کردنت ادامه دادند؟
بعد از به دنیا آمدن یوسف، آنها سریع کودک را از من گرفتند و من را با زنجیر بستند و سه روز در آن مکان غل و زنجیر بودم. آنها دستگاه تهویه را به سوی من تنظیم کردند و هوای سرد را به سمت من فرستادند در حالی که من تازه زایمان کرده بودم. بعد از گذشت سه روز مرا به زندان برگرداندند و در زندان زندگی جدیدی را آغاز کردم چون یک کودک همراه من بود. کودکی که نیاز به هوا، غذا و همه چیز برای زندگی داشت.

رفتارشان با یوسف چگونه بود؟ آیا مراقبت‌های پزشکی و یا شیر خشک در اختیارت می‌گذاشتند؟
کودک من، از کمترین حقوق انسانی خودش محروم بود؛ حتی از شیر مادر هم محروم بود، چون من شیری نداشتم و بعد از ۲ ماه هم شیر خشک او قطع شد. غذای او کم بود و برای همین خیلی گریه می‌کرد. من در همان ۲ ماهگی سعی می‌کردم که با نان خشک‌ ریز و آب، او را تغذیه کنم. حتی یک بار تب شدیدی گرفت و تشنج کرد و کف از دهان او بیرون می‌آمد، ولی مدیریت زندان هیچ توجهی برای درمان این کودک بی‌گناه نکرد. گریه می‌کردم و از خداوند می‌خواستم این درد را از او دور کند. و خدا همیشه همراه من در این لحظات بود و همیشه با دعا کردن و صدقه گذاشتن برای کودکم سعی می‌کردم او را درمان کنم.

من نمی‌دانم این رفتارشان نسبت به یوسف برای چه بود. آیا گناه او این بود که فلسطینی است؟ همه کودکان در دنیا بازی و شادی می‌کردند ولی یوسف طعم بازی و شادی را نچشید و پیرامون خودش فقط زنان بزرگسال را دیده بود. حتی در طول زندان، یوسف از دیدن پدر و خانواده‌اش محروم شده بود.

خبری از صلیب سرخ نبود؟ اصلا صلیب سرخ در این زمینه کاری برای شما می‌کرد؟
صلیب سرخ در حق ما کوتاهی زیادی کرد. در میان سکوتی عجیب زندگی می‌کردیم. نیازمند کمترین حقوق انسانی خودمان بودیم. حتی یک دست لباس برای پوشیدن نداشتیم. از لباس‌های پوسیده خودم که بارها و بارها آن‌ها را دوخته بودم استفاده می‌کردم. ما زندانیان غزه حتی از دیدار با خانواده‌هایمان محروم بودیم. حتی تا الان هم ۵ سال است که زندانیان غزه نتوانسته‌اند خانواده‌هایشان را ببینند.

کمی جو سنگین شد. موافقید برویم سر قضیه شیرین آزادی‌تان از زندان؟ خبر آزادی‌تان را چگونه فهمیدید؟
من در زندان خیلی خواب‌های خوبی می‌دیدم. در یکی از شب‌ها از خدا می‌خواستم آزادی را نصیب من و کودکم بکند. به یوسف می‌گفتم من دعا می‌کنم و تو آمین بگو. او هم با همان زبان کودکی‌اش آمین می‌گفت و من هم اشک می‌ریختم و از خدا می‌خواستم پاسخ من را با خوابی بدهد. در آن شب حضرت پیامبر (ص) را دیدم که روی دوش یوسف دست نوازش می‌کشید. وقتی از خواب بیدار شدم، گفتم که از طرف خدا برای ما گشایشی ایجاد شده و خدا را شکر گفتم و آرامش در قلب من قابل وصف نبود. دشمن اشغالگر دائما تلاش می‌کرد زندگی را بر من تنگ کند. به من می‌گفت که ۴ ماه دیگر یوسف را از تو می‌گیریم و تو تنها خواهی ماند. من هم به آنها گفتم که به اذن خدا من و کودکم به زودی از اینجا آزاد خواهیم شد. آن‌ها هم به من می‌گفتند تو دیوانه‌ای و ۲۲ سال دیگر باید در زندان باشی، چطور می‌توانی این حرف را بزنی؟ ولی من در مقابل چشمانم آن خواب صادق را می‌دیدم و معتقد بودم که خداوندی که به من یوسف را عطا کرده، یوسف را از مادرش محروم نخواهد کرد.

و این رویای صادقه چگونه به واقعیت پیوست؟

[ms 2]

شالیط یک سرباز اسرائیلی بود که پنج سال پیش توسط حماس به اسارت گرفته شد. و دولت حماس او را در قبال آزادی بیش از هزار نفر از اسرای فلسطینی آزاد کرد که این تبادل اسرا در سه مرحله انجام گرفت. در آن روز تاریخی، فیلم شالیط از شبکه بی‌بی‌سی پخش شد و خبر این بود که در مقابل دریافت یک نوار ویدیویی از شالیط، ۲۰ نفر از اسرای فلسطینی در مرحله اول آزاد خواهند شد و وقتی خبر به ما رسید که یک خانم به همراه فرزند خودش آزاد می‌شود، کسی جز من با این خصوصیات در زندان نبود. وقتی این خبر خوشحال کننده را شنیدم، خدا را شکر می‌کردم و تکبیر می‌گفتم و سجده شکر بجا آوردم و شروع کردم برای یوسف دست زدن و گفتم خواب ما تعبیر شد. و من دوم سپتامبر ۲۰۱۰ آزاد شدم. روز جمعه بود. روز بزرگ و پربرکتی بود.

پس از آزادی چه احساسی داشتید؟ در دلتان چه می‌گذشت؟
با کمال صداقت و راستی می‌گویم که آزادی من کامل نشده، با اینکه هزار نفر از زندانی‌ها آزاد شده‌اند ولی من احساس آزادی نمی‌کنم، چون هنوز ۵۵۰۰ اسیر فلسطینی در زندان‌های رژیم اشغالگر هستند که در بین این تعداد، هنوز خواهران دیگر من در زندان باقی مانده‌اند.

توافقی که طرف مصری و اسرائیلی داشتند، این بود که همه زنان آزاد شوند ولی با این حال دیدیم که همه زنان آزاد نشدند. چرا این توافق انجام نشد؟ خانم اسیری در زندان‌های اسرائیل است که ۱۰ سال است زندانی است. اسم او لیناست و بر اساس محکومیتش، باید هفت سال دیگر در زندان بماند. او ۳۷ سال دارد و آرزویش این بود که مادر شود و خانواده‌ای داشته باشد، ولی آن‌ها شکوفه‌های جوانی و امید او را در زندان از بین برده‌اند.

دوست داریم حرف آخرتان را خطاب به مردم و جوانان ایران بگویید و احساس‌تان را از این سفر برایمان بگویید.
درود من بر رهبر ایران و جوانان ایران که همیشه همیار و پشتیان ما و فلسطین بودید! درود و سلام من به شما مبارزان علیه آمریکا و اسرائیل. بسیار احساس خوشبختی و سعادت می‌کنم، چون احساس می‌کنم در بین خانواده خود و در کشور دوم خودم یعنی ایران هستم. خدا را شکر می‌کنم که من را در کنار شما در ایران دوست‌داشتنی و محبوب قرار داد. از خدا می‌خواهم که ما را در کنار مسجد اقصی جمع کند و نماز را با هم در مسجد اقصی بخوانیم.

ان‌شاءالله!

خودکشیِ زنان با چادر در مترو!

نام نشریهٔ مسلمانکا بیشتر از هر چیزی توجهم را به خود جلب کرده‌است، به همین دلیل اولین سوالی که از مارینا پاپووا پرسیدم، معنای مسلمانکا بود. مسلمانکا کلمه‌ای روسی است به معنای زن مسلمان.

علت این نام‌گذاری هم دلیلی نداشت جز اینکه مجلهٔ مسلمانکا پروژه‌ای است که به زنان مسلمان اختصاص یافته است و اکثر نویسندگان، خبرنگاران و همکاران نشریه خانم‌ها هستند.

گروهی که با دغدغهٔ آشنایی بیشتر با شخصیت زن مسلمان، و تشریح مسائل حیاتی‌شان از دیدگاه اسلام و فقه اسلامی فعالیتش را شروع کرده است. در بین نشریات بسیاری که در روسیه منتشر می‌شود جای نشریه‌ای برای زنان مسلمان، با توجه به دغدغه‌هایشان خیلی خالی بود.

ادامه خودکشیِ زنان با چادر در مترو!

عین عمّار!

[ms 1]

نامش را که در اینترنت جستجو می‌کنم، از جشنواره تورنتو می‌خوانم و انیمیشنی که برایش خیلی زحمت کشیده و حالا برایش افتخار آفرین شده. از فیلم‌هایی که فیلم‌نامه هایشان را نوشته تا انواع پویانمایی ها و مستندهایی که ساخته، تا انواع جوایز و افتخارات، همه را در کارنامه‌ی یک دختر متولد ۱۳۵۹ با مدرک کارشناسی کارگردانی می‌بینم. از خودش که می‌پرسم، می‌گوید شاید یک روزی افتخارم این بود که کتابی با امضاء رئیس دولت اصلاحات به یادگار دارم… اما این همه‌ی داستان نیست. همه‌ی داستان دختری که تنها هدفش ادامه‌ی تحصیل در فرانسه، مهد هنر امروز، بوده و در کوتاه زمانی خود را میان برهوت صفین و کنار جناب عمار می‌بیند. همه‌ی داستان دختری که وقتی حرف از شهادت می‌زند بی‌درنگ بغض شیرینی می‌کند و می‌گوید: خدا خیلی عادل است، حالا که هوس شهادت را به ما داده، ما را در حسرتش نمی‌گذارد.
مصاحبه‌ای که خواهید خواند، گفتگوی ساده ای‌ست پیرامون یکی از رویش‌های بعد از فتنه‌ی۸۸ ، مصاحبه‌ای با مستندسازی که بعد از طی هزار توی شک، به یقین دست یافته و حالا بازگویی تحول فکری‌اش را رسالت خود می‌داند. به این امید که بیش از پیش این رویش‌ها در جامعه‌مان دیده شوند.

قبل از ورود به بحث اصلی، می‌خواستم بدانم چرا تمایل دارید ناشناس مصاحبه کنید و اسم و عکسی از شما کار نشود؟
از دیدگاه خیلی از دوستان سابقم، من مغضوبم. حتی گاهی بین خانواده هم دچار مشکل می‌شدم، مخصوصا اوایل که تازه طرز نگاهم نسبت به قصه‌ی فتنه تغییر کرده بود. اما اینکه نمی‌خواهم اسمی از من در میان باشد بیشتر به خاطر فضای حاکم بر مجموعه‌های هنری است. غالبا در اینگونه فضا ها مدافعین حریم ولایت و حتی مذهبیون مهجورند. چنانکه اگر کسی به نفع نظام حرفی بزند ناخودآگاه از این جمع‌های شبه روشنفکری طرد می‌شود. مثلا ما برای یک شهیدی می‌خواستیم مستند بسازیم، تدوینگر مناسبی هم پیدا کردیم و مبلغ قابل توجهی هم پیشنهاد دادیم، موضوع هم سیاسی نبود، بلکه صرفا راجع به یک شهید بود، تدوینگر قبول نکرد. گفت من مشکلی ندارم اما بعد ها به ضررم تمام میشود. دیگر خیلی ها با من همکاری نخواهند کرد.
البته من به تازگی به نتایج بهتری هم رسیده‌ام. حس می‌کنم خدا در های تازه‌ای را جلوی پایم باز می‌کند. دوست‌های تازه پیدا می‌کنم. با کسانی که شاید سابق بر این اصلا سمتشان نمی‌رفتم، اما الآن که سراغشان می‌روم می‌بینم چقدر آدم‌های خوبی بودند و من بی‌خبر از آنها.

سال‌های قبل از انتخابات فعالیت اجتماعی یا سیاسی داشتید؟
در دوران دانشجویی ما کم کم بحث انرژی هسته‌ای در حال مطرح شدن بود. خاطرم هست که یکی از همان دختر چادری ها که آن‌روز ها چندان خوشم نمیامد، تراکتی نصب می‌کرد به دیوار راجع به تجمع به حمایت از بحث انرژی هسته‌ای. فکر کنم سال ۸۰ بود. واقعا این کار ها برایم احمقانه بود. می‌گفتم این‌ها فیلم‌ساز نمیشوند. دنبال ماجراجویی اند. اهل تخیل‌اند. البته در اعتراضات اصلاحاتی ها هم شرکت نمی‌کردم. چرا که کلا برای من هیچ چیز مهمی اینجا وجود نداشت.

الآن چطور فکر می‌کنید؟
الآن خیلی چیزها برایم مهم شده. شاید کلیشه‌ای بشود گفتنش اما احساس می کنم الآن دارم برای امام زمان کار می‌کنم. مخصوصا اینکه صدا و سیما را زیر نظر مستقیم مقام معظم رهبری می‌دانم، فکر می‌کنم هر قدمی که اینجا بردارم، در راه ولایت و در نهایت در راه زمینه‌سازی ظهور است. شنیدم از آیت‌الله فاطمی‌نیا که از آیت‌الله بهاء‌الدینی نقل می‌کردند که اگر خدا کسی را بخواهد هدایت کند، مبدأ میلش را تغییر می‌دهد. حس می‌کنم واقعا امیالم با سابق متفاوت شده.

از انتخابات ۸۸ برایمان بگویید.
شنبه‌ی بعد از انتخابات احساس یأس پیدا کردم. دقیقا مثل احساس لحظه‌ی غرق شدن کشتی تایتانیک! حسم این بود که نجات کشور منوط به این پیروزی است. حس کردم همه چیز را باخته‌ام. نا خودآگاه گفتم تقلب شده. تظاهرات سکوت را هم رفتم اما بعدش دیگربرایم شبیه بازی شده بود، من هم کلا مخالف این بچه بازی ها بودم. ولی از تایید نتایج توسط رهبری دلگیر بودم. فضای قبل انتخابات دوستانه بود و رقابتی. اما حیف خراب شد.

چه چیز باعث شد فضا خراب شود؟
مشکل از زمانی شروع شد که بین دو طیف رقابتی انتخابات واسطه‌ها سنگ‌اندازی کردند. اولین سنگ‌اندازی ها هم از طریق رسانه‌های بیگانه بود. البته بزرگترین اشتباه سیما هم همان موقع رقم خورد که باعث سلب اعتماد اقشاری از جامعه از سیما شد.

ضعف سیما به عنوان رسانه چه بود؟
ببینید به نظر من همه‌ی مدیران سیما شجاع نیستند. مثلا یکی از مدیران گزینش در اولین برخورد به من گفت: من از تو توقع ندارم اعتقاد به نظام داشته باشی. التزام هم داشته باشی کافیست. همین باعث میشود نیروهایی نفوذ کنند که شاید اعتقاد چندانی نداشته باشند.
برای مثال روز عاشورا یکی از همکارانم برنامه‌ی زنده‌ی سیما را سوئیچ می‌کرد در حالیکه می‌گفت: باورتان می‌شود خواهری در مصیبت برادرش بگوید ما رأیت الا جمیلا؟! یعنی این شخص به صبر حضرت زینب هم شک دارد! جالب‌تر اینکه هیچ کس هم جوابی نداد! اتفاقا کسانی که آنجا بودند اعتقاد داشتند، اما ترسیدند اگر حرف بزنند محکوم بشوند به تحجر!
سیما بعد از انتخابات یک هفته چیزی نگفت. در حالی که شهر آشوب بود. خب مردم ناخودآگاه کشیده شدند سمت ماهواره. در حالی که باید شهامت به خرج میدادند و به جای اینکه صدای منتقدین از بی بی سی شنیده شود و بی پاسخ بماند، از رسانه‌ی خودمان گفته می‌شد تا جواب‌های مستدل داده میشد. انگار رسانه ملی تردید داشت. وقتی سیما یک طرفه حرف زد، زمینه‌های مظلوم‌نمایی را برای فتنه‌گران ایجاد کرد. تا حدی که شایع شده بود شب مناظره روی میز صدا دست کاری کرده‌اند تا صدای یکی لرزان و دیگری بم باشد!
به نظر من نیروهای تلویزیون ما از دو دسته تشکیل می‌شوند: یکی که مظلوم‌اند و کم اند و کارشان سخت جلو میرود. یک دسته هم زیادند و زیاد مقید نیستند.

[ms 2]

از سفر فرانسه تان بگویید.
پیش از انتخابات مقدماتی را فراهم کرده بودم که برای ادامه تحصیل به فرانسه بروم. اما این سفر به دلایلی عقب افتاد. خاطرم هست بعد از نماز جمعه‌ای که به امامت حضرت آقا اقامه شد، خیلی سردرگم بودم. حتی به نظرم مسخره بود که مردم چرا وسط خطبه‌ها گریه می‌کردند. حقیقتا فضا غبار آلود بود. یکی از دوستان ما، به من می‌گفت تشخیص حق و باطل از زمان حضرت علی تا امروز مساله بشر بوده. دوستی که بعد ها به خارج از کشور پناهنده شد، می‌گفت زمان امام علی هم تبلیغات علیه امام شدید بود، تا حدی که مردم امام را مرتد می‌دانستند. یعنی تا حدی این فضا پیچیده بود که سران فتنه را با مقیاس حضرت امیر تلقی می‌کردند. خیلی پیش خودم فکر می‌کردم که کاش من در لشکر معاویه نباشم، و کاش خدا راه حقیقت را به من نشان دهد.

حقیقت چطور برایتان آشکار شد؟
آبان‌ماه بود که دوستی به من زنگ زد و گفت قرار است با جمعی برویم لبنان. از من دعوت کرد همسفرشان شوم. روز قبلش برنامه سفرم به فرانسه را برای بهمن ماه هماهنگ کرده بودم. با خودم گفتم خوب است، چون در لبنان می‌توانم زبان فرانسه‌ام را قوی کنم. پیش مسئول سفر رفتم که از روحانیون به نام است، گفتم اگر از بیت‌المال هزینه می‌کنید و اهدافی برای این سفر دارید بهتر است بدانید من از نظر سیاسی با شما یک‌دل نیستم. گفتم من شما را با عنوان گروه فشار می‌شناسم! خندید. گفت سیاست را نمی‌توان از هیچ چیزی جدا کرد اما بحث ما انتخابات نیست، ما با کسی عقد اخوت نبسته‌ایم، برای ما ولایت مهم است.
برنامه‌ها و گفتگوهای آن سفر جالب بود. من نشنیده بودم. مثلا راجع به هنر انقلابی یا هنر استراتژیک. جذبم کرد.
گاهی در دورترین رؤیاها هم فکر نمی‌کنی همچین لحظه ای را بگذرانی. در روستایی دور افتاده. در غروبی پاییزی. همه جا را فکر کرده بودم. خیلی جاهای این دنیا را رفته بودم، اما اینجا نه به ذهنم می‌رسید و نه فکرش را می‌کردم.
دراز کشیدم و به ستاره‌های روشن آسمان کویر خیره شدم. تنها بودم. تنها وسط صفین. تنها وسط این برهوت غریب. در گوشه‌ی دور افتاده‌ای از سوریه. همه همسفرانم به زیارت جناب عمار و جناب اویس قرنی رفته بودند. فکری شدم. آخر کمتر از هفت شب پیش داشتم آماده میشدم برای پاریس، هفت شب پیش فکر این دشت دور افتاده هم نبودم، من الآن اینجا چه می‌کردم؟! گفتم خدایا، اگر قرار است جواب بهم بدهی، خب معطل نکن! من دریچه‌ی دلم را برای جواب تو باز گذاشتم.
دیگر بعد از آن شب، سعی کردم بدون لجاجت به برخی حرف‌ها گوش کنم. در لبنان روحانی که همراهمان بود در خلال صحبتی روایتی نقل کرد با این مضمون که  دست بکشید از مردم. جایی دیگر باید طرف را رها کرد. اگر نمی‌فهمد دیگر باید رهایش کرد. پیش خودم گفتم نمی‌خواهم از کسانی باشم که ازم دست بکشند. از آن لحظه به بعد دیگر گوش نمیدادم که جواب بدهم، دوست داشتم بشنوم که استفاده کنم.

برخورد لبنانی ها یا سوریه‌ای ها با ایرانی ها چطور بود؟
تصورم این بود که ما چرا اینقدر پول میدهیم به لبنانی ها. اینها که خوش و خرم هستند. اما وقتی رسیدم آنجا و برخورد مردم را دیدم، نظرم عوض شد. یقین دارم هرکس برود مارون الرأس، ببیند پرچم ایران در بیست‌ متری اسرائیل تاب میخورد تازه معنای پرچم را میفهمد. معنی دشمن را آنجا متوجه میشود. تا قبلش انتزاعی است. در تمام سفرهای خارجی این حس غرور را نداشتم، مردم میامدند با ما عکس میگرفتند. حتی می‌پرسیدند لباسهایتان چه شکلی است؟ واقعا به ایرانی‌ها به دید الگو نگاه می‌کنند. انگار همه فرزندان امام هستیم. اما حیف! وقتی می‌آیند ایران نظرشان عوض میشود.

[ms 3]

یعنی ایران مورد نظر آنها با واقعیت متفاوت است؟
ببینید، مثلا راجع به حجاب، استرالیا که بودم، با حجاب در صف سینما ایستاده بودم. کمی از موی سرم معلوم بود. زن و شوهر مسنی آمدند از حجابم پرسیدند. همان لحظه به چند تار مو اشاره می‌کردند. تازه در خارج از کشور می‌فهمیم حجاب نصفه و نیمه‌ی ما مسخره است. بلاتکلیف است. دوستی از لبنان هم دانشکده داشتیم. میگفت ایران مدینه فاضله‌ام بود. بقدری عاشق ایران بودم که به شوق ادامه تحصیل در ایران، درس می‌خواندم. انتظار داشتم هفتاد ملیون امام خمینی ببینم. اما آمدم مدینه فاضله‌ام شکست. یا مثلا چقدر برایشان مهم است که جمعه تعطیل باشند تا بتوانند بروند نماز جمعه. عمره که بودم یک نفر ترکیه‌ای دیدم، پرسیدم شما هنوز در کشورتان مشکل حجاب دارید؟ جوابم گفت شما که آزادید الآن مثلا حجاب دارید؟!

نقش رسانه را در ترویج حجاب چگونه می بینید؟
ببینید وقتی نتوانیم مفهوم عدم حجاب را نشان بدهیم، معنای حجاب را هم نمی‌توانیم منتقل کنیم. برای مثال ما طرح انیمیشن داشتیم که زندگی یک دختر دوازده ساله را نشان بدهیم با لایه‌ی زیرین مبحث حجاب. نتوانستیم در خانه بی‌حجاب نشانش بدهیم. خب این ذهنیت کودک را از حجاب دور می‌کند. باید روی بی حجابی کار کرد. زنهای بد در فیلم‌های ما حجاب کامل دارند. البته تلویزیون هم محدودیت دارد. شاید بشود با کلاه‌گیس مسأله را حل کرد. شاید با استفتاء از علما راهی پیدا کرد. پیشنهاد های مختلفی هست، یک فرد شجاع را می‌طلبد که واردش بشود.

نقش فتنه را در هنجارشکنی های اجتماعی، مخصوصا بی‌حجابی چطور دیدید؟
یکی از دوستانم  که بعد از انتخابات رفت امریکا. محجبه بود. اوایل رفتنش به امریکا هم حجابش را حفظ می‌کرد، حتی در مصاحبه با شبکه‌های بیگانه، اما بعدش حجابش را برداشت. آدمها در این فرآیند فتنه با خودشان روراست شدند. باطن همه برای خودشان مکشوف شد. شاید در شرایط عادی مردی خوشش نمیامد زنش بی‌حجاب باشد، اما اگر در اغتشاشات روسری همسرش را درست می‌کرد انگار از این جمع جدا بود.
اما الآن نسبت به سالهای قبل نسبت محجبه ها بیشتر شده، ولی خب به همان مراتب مظاهر بد حجابی هم شدیدتر شده.

برگردیم به بحث قبلی، بعد از اینکه نظراتتان تغییر کرد چه کردید، چه واکنش هایی دیدید؟
نمی‌خواستم بروم پاریس. حس خفه شدن داشتم. تا اینکه به خانواده گفتم. گفتند شستشوی مغزیت داده‌اند. گفتند اینها روششان این است، جوان‌ها را می‌برند شستشوی مغزی میدهند. خب من هم واقعا یک جوری شستشو شده بودم!
گاهی حتی برخی دوستان فیلم‌های اغتشاشات را برایم نشان می‌دادند. مثلا می‌گفتند ببین که چطور مردم را کتک می‌زنند. می‌گفتم خب اشتباه هست. برخورد های چکشی درست نبود. من پای ولایت نمی‌بینم. به نظرم آدم هایی بودند که دوست داشتند بلوا شکل بگیرد. برخی از مجری‌های انتظامی هم خوب نبودند. آدم‌هایی هم بودند که اصلا می‌خواستند بد اجرا کنند. آدم‌هایی که درک درستی از شرایط نداشتند. اما همه اینها را نمی‌توان پای رهبری نوشت.
خانواده را راضی کردم. تصمیم گرفتم برای امام زمان کار کنم. باورم شد. فقط تصمیم گرفتم سخنرانی‌های خوب گوش بدهم. رسانه‌ی خوبی هم نبود. خیلی‌ها راهش را بلد نیستند. مثلا حاج آقای پناهیان راهش را بلد است. می‌تواند زندگی جناب عمار را هنری تعریف کند، نه تاریخی.
از طرفی دوستان ولایت‌مدارم را هم می‌بینم که گاهی اشتباه می‌کنند اما باورم را حفظ می‌کنم. الآن با سختی مواجهم. دارم می‌جنگم که باورم را از دست ندهم.
در کارهایم هم وسواسی شدم. کار جشنواره‌ای نکردم. چون غالبا باید ضد ایران می‌بود تا جایزه می‌گرفت. تا محرم ۸۸ که رفتم هیئت هنر. حدیثی از امام رضا خواندم راجع به فتنه که باید ببینی چه کسی کنار چه کسی ایستاده، و کدام به دستورات خدا بیشتر عمل می‌کنند. من دیدم کنار فتنه، مریم رجوی و امریکا و اسرائیل ایستاده، این سمت هم همه مذهبی ها. خب خط‌کشی ها روشن بود.

[ms 4]

۹دی چطور اتفاق افتاد؟
رفتن به هیئت هنر (دانشگاه هنر) در آن سال خطر داشت. شب اول اغتشاشگرها هیئت را به هم زدند. همه‌ی اتفاقات، صرفا عاشورا نبود. پسرهای هیأت مجبور شدند شب‌ها در هیأت بخوابند که کسی آنجا را آتش نزند. به شوق شهادت می‌رفتیم هیات. اما عاشورا کار خودشان را کردند. برای ۹دی کاملا خودجوش برایم از طرف دوستانم پیامک آمد که قرار است هیات ها یک جا جمع شویم.

در کمتر از چندماه دو تجمع کاملا متفاوت را شرکت کردم. تجمع سکوت و ۹دی. خوشحالم که نگاهم تغییر کرد. خوشحالم که کشورم را ترک نکردم. حالا اینجا خیلی چیزها برای دوست داشتن دارم. اینجا خیلی کارها برای انجام دادن دارم. امیدوارم ثابت‌قدم باشم.

 

 

داستان هنرپیشه‌ای که مسلمان شد

[ms 0]

برخلاف تبلیغات وسیع رسانه‌های غربی، هر روز که می‌گذرد، بر تعداد مسلمانان در کشورهای اروپایی و آمریکایی، افزوده می‌شود، حتی با اینکه این رسانه‌ها همواره تلاش کرده‌اند که چهره ای خشن و خطرناک از اسلام ترسیم نمایند. اما با این حال، آزادزنان و آزادمردانی که به دنبال یافتن حقیقت هستند، ایمانهای خود را تازه می‌کنند و به راه حقیقت، قدم می‌گذارند. این نسل جدید در غرب، بیشتر از میان دانشجویان، تحصیل‌کردگان دانشگاه‌ها و جوانان هستند. قشری که اسلام و معنویت را به جای مادی‌گری و لذت‌پرستی، انتخاب کرده‌اند. این تازه مسلمانان، اسلام را به عنوان تنها راه نجات بشریت، به دست آورده‌اند. تجربه گرانبهایی که می‌تواند به بسیاری از ما، جلوه‌های جدیدی از معرفت و شناخت را هدیه کند. مریم فرانسوا کراه، یکی از هزاران نمونه‌ای است که با اسلام آوردن خود، به این راه کمک کرده است.

سال ۱۹۹۵، چشم بسیاری در مراسم اسکار به فیلم حس و حساسیت ساخته آنگ‌لی بود. فیلمی که ستارگانی همچون اما تامپسون و کیت وینسلت در آن ایفای نقش می‌کردند. ساخته یک کارگردان از شرق دور درباره زندگی سنتی انگلیسی در یک فضای کاملا غربی. فیلمی که موفق به گرفتن جایزه اسکار بهترین فیلم اقتباسی و نامزد چند جایزه اسکار شد. این فیلم همچنین برنده چند جایزه بسیار مهم دیگر در آن سال، ازجمله گلدن گلاب، خرس طلایی و… شد.

در کنار تصویر ستارگان فیلم، اما تصویر دختر نوجوانی نیز دیده می‌شد. امیلی فرانسوای ۱۲ ساله که نقش مارگارت دوشو (خواهر کوچک کیت وینسلت) را بازی می کرد. دختر ۱۲ ساله ای که بسیاری برای او آینده سینمایی و هنری بسیار درخشانی را پیش‌بینی می‌کردند. کار کردن با یکی از بهترین کارگردانان و همبازی‌شدن با بهترین بازیگران، نوید یک آینده طلایی را می‌داد.

هشت سال بعد، دلیل شهرت امیلی فرانسوا، نه ایفای نقش‌های بیشتر بود و نه حضور در مراسم اسکار. بلکه خبری بود که در همه روزنامه‌های هالیوود و آمریکا، دست به دست می‌چرخید. امیلی فرانسوا که نام خود راحالا دیگر به مریم تغییر داده بود، نه تنها مسلمان شده بود، بلکه با انتخاب حجاب اسلامی، به عنوان مبلغ اسلامی، فعالیت می‌کرد.

داستان امیلی فرانسوا چه بود؟ چه اتفاقی افتاد که یک دختر هنرپیشه که تجربه حضور در مراسم اسکار را داشت، تصمیم گرفت که همه زرق و برق‌های دنیای سینما را کنار بگذارد و دست به تبلیغ اسلام بزند؟ داستان مسلمان‌شدن او، به اندازه مسیری که پشت سر گذاشته، جالب و خواندنی خواهد بود.

امیلی فرانسوا در ۱۹۸۳ از پدر و مادری فرانسوی – ایرلندی به دنیا آمد. دختر زیبا و باهوش خانواده که همیشه سعی می‌کرد با سوالات عجیب و غریب خود، توجه اعضای خانواده را به خود جلب کند. علاقه او به پرسیدن و کنجکاوی درباره همه چیز، باعث شد که پایش به نمایشهای سینمایی هم باز شود.

آنگ‌لی، کارگردان مشهور هالیوود، او را برای فیلمی که می‌خواست با وسواس و ظرافت زیادی بسازد، انتخاب کرد. به سرعت تصاویر امیلی در کنار ستارگان هالیوود، کیت وینسلت و اما تامپسون، در سراسر دنیا منتشر شد. در سال ۱۹۹۷ با بازی در فیلم «پنجه ها» و ایفای نقش در کنار ناتان کاوالری و هیس لجر تا مرز ستاره‌شدن پیش رفت و در سال ۲۰۰۰ در فیلم «روز سال نو» نقش هیتر رابه عهده گرفت.

اما با این حال، زندگی عادی امیلی، به همان اندازه‌ای که در دنیای سینما، پیشرفت می‌کرد، به خوبی جلو نمی‌رفت. برای او که در خانواده‌ای مسیحی به دنیا آمده بود و با آن تعالیم بزرگ شده بود، فکر کردن به چیزی که در کلیسا می‌گذشت، سخت‌تر از قبل می‌شد. به‌طوری که دیگر خود را یک کاتولیک شکاک می‌دانست. فردی که به قول خودش «به خدا اعتقاد داشت ولی نسبت به آیین و مذهبی که از آن پیروی می‌کرد بدگمان بود.» پاسخ‌های تکراری و کلیشه‌ای کلیسا، دیگر قانع‌کننده نبود. هر چه که بود، مسئله دیگری در جریان بود که امیلی را به سوی خود فرا می‌خواند. هر چه زمان جلوتر می‌رفت، تردیدها درباره مسیحیت و آئین‌های کلیسایی بیشتر می‌شد تا آنکه آن اتفاق مهم افتاد.

روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را شاید هیچکسی در غرب فراموش نکند. از آن روز به عنوان روزی که غرب را لرزاند، یاد می‌کنند. امیلی فرانسوا، خاطرات مشخصی از آن روزها دارد. حادثه‌ای که هنوز هم درباره عوامل اصلی آن، تئوریهای مختلف و متفاوتی وجود دارد. اما کار هر گروه و جناحی که بوده باشد، یک مسئله مهم را به وجود آورد. تلاش سیاستمداران غربی و رسانه‌های حامی آنها در ایجاد و توسعه اسلام‌هراسی بر اساس این حادثه، نتیجه معکوس داد و باعث شد مردم غرب برای اولین‌بار از خواب بیدار شده و تصمیم بگیرند درباره اسلام و مسلمانان، فکر کند. به این ترتیب، گرایش به اسلام، خواندن قرآن و آشنایی با مناسک اسلامی در غرب روز به روز بیشتر می‌شد.

امیلی نیز که در حال تحصیل در دانشگاه بود، از این جریان جدا نبود. او می‌خواست از روی دلسوزی، دوستان مسلمان خود را راهنمایی کند تا از راه اشتباه رفته، بازگردند: «شروع به بحث و گفتگو با مسلمانان کردم بر مبنایی که احساس می‌کردم که می‌توانم به آنها کمک کنم تا با رد آنچه من به عنوان عقاید کهنه و از مدافتاده تلقی می‌کردم، بر این عقب‌ماندگی غلبه کنند.» امیلی با این دید، شروع به خواندن قرآن و زندگی پیامبر اسلام کرد. همچنین او به مطالعه کتابی پرداخت که خواستار خروج مسلمانان از اروپا شده بود. همه این عوامل به علاوه کشمکش‌هایی که در مورد این دین وجود داشت، امیلی فرانسوا را در آن زمان تبدیل به دانشجویی کرد که عمیقا به مطالعه اسلام بپردازد. اما بر خلاف آن چیزی که رسانه‌های غربی درباره اسلام و تروریسم می‌گفتند، او هیچ‌کدام از این موارد را در اسلام ندید و مهمتر آنکه اسلام را الهام‌بخش زندگی خود یافت.

آشناشدن او با مسائل اسلامی و گفتگو کردن با دوستان مسلمان، باعث شد که نگرشی مثبت نسبت به اسلام پیدا کند. تمام سوالات فلسفی او راجع به معاد، زندگی، اینکه برای چه به این دنیا آمده‌ایم، سرنوشت انسانها چه خواهد بود و اینکه هر کس سرنوشت خودش را با اعمال خودش می‌سازد و…. همه و همه را با خواندن قرآن دریافت. او در این زمینه می‌گوید: » شروع مطالعه قرآن و مخاطب‌قرار دادن تمام بشریت از لحاظ روانی من را سر جایم میخکوب کرد.

محتوای قرآن حکایت از کتابهای مقدس پیشین می‌کرد، به گونه‌ای که من هم آن را متوجه می‌شدم و هم بسیاری از شک و تردیدهایم را نسبت به مسیحیت از بین می‌برد. قرآن، من را به بلوغی رساند که متوجه شدم سرنوشت من در گروی اعمالیست که مسئولیش به عهده‌ی خود من است. در دنیایی که نسبی‌گرایی بر آن حاکم است، مطالعه قرآن که اهداف معنوی و بنیادهای اخلاقی را مطرح می‌کند برایم بسیار جذاب بود. به عنوان شخصی که به فلسفه علاقمند بوده است، قرآن حد اعلای تمام تفکرات فلسفی است. به نحوی سازمان‌دهی شده است که به تمام سوالات عمیق فلسفی که در طول قرن‌ها در مورد وجود انسان مطرح شده است، و به اساسی‌ترین آنها که «چرا ما اینجا هستیم؟» پاسخ می‌دهد.»

اینها باعث شد که امیلی، دیگر دست از خواندن و تفکر درباره قرآن برندارد. و بالاخره امیلی مسلمان شد و نام «مریم» را برای خود انتخاب کرد. اما این تنها دلیل مسلمان‌شدن او نبود.

مریم با مطالعه تفکرات رسول اکرم (ص) عاشق پیام‌ها و دستورات اخلاقی آن بزرگوار شد. و تجلی عدالت و تعادل را در زندگی پیامبر اسلام، حضرت محمد(ص) یافت، و به این باور رسید که: «حضرت محمد(ص) مردی شبیه تمام پیامبران پیشین، همچون موسی ، عیسی و ابراهیم بود که ماموریت خطیری به عهده داشت. او انسانی صلح‌جو و یکی از شخصیت‌های بزرگ تاریخ است که بخاطر تبلیغات وسیع رسانه‌های غربی در هاله‌ای از سوء‌تفاهمات قرار گرفته. ایشان یکی از مظاهر ناشناخته تاریخ هستند.»

از دید مریم از جمله پیام‌ها و دستورات اخلاقی آن حضرت(ص) این است که همیشه جواب بدی را با خوبی بدهید و در همین رابطه نیز این سخن پیامبر را همواره در ذهن خود دارد و آن را سرلوحه‌ی زندگیش قرار داده است که «کسی که به شما بدی کرده را ببخشید، در همه شرایط راستگو باشید، حتی اگر به ضرر شما باشد، و به کسی که به شما بدی کرده نیکی کنید و به کسی که با شما قطع رابطه کرده بپیوندید.»

او در صحبت‌هایش با دیگران همواره به این نکته اشاره می‌کند که خداوند عاشق عدالت است. بنابراین اگر در زندگی با بی‌عدالتی نیز مواجه شدید، شما تنها یک وظیفه اخلاقی در مقابل خداوند دارید و آن هم این‌ست که همیشه طرفدار عدالت باشید و هرگز آن را زیر پا نگذارید.

بعد از مدتی کوتاه خبر مسلمان‌شدن مریم در سراسر دنیا پیچید و دوستان گذشته و جدید، متوجه مسئله شدند. شهرت مریم حالا بیشتر از قبل شده بود. پیشنهادات جدید از سوی کارگردانان جدید به سویش می‌آمد، اما مریم دیگر حاضر به پذیرفتن آنها نبود. او نه دیگر حاضر بود در فیلمهایی که حاوی صحنه‌های جنسی است بازی کند و نه دیگر حاضر بود حجاب خود را حتی به خاطر دنیای سنیما، کنار بگذارد.

آری، تغییرات زندگی مریم، فرا رسیده بود. بسیاری از دوستانش فکر می‌کردند که او دیوانه شده است و احتمالا این فقط یک دوره گذرا باشد و به زودی از این حالت خود پشیمان می‌شود و به حالت عادی برمی‌گردد. اما مریم نشان داد که خیال تسلیم‌شدن ندارد و با جدیت به مطالعات خود عمق بیشتری داد و نشان داد که واقعا تغییر کرده است. این تلاش برای رسیدن به حقیقت، او را به برنامه‌های پر طرفدار تلویزیونی و کنفرانس‌های مختلف رساند که در آنها به دفاع از ارزشهای اسلامی و دینی پرداخت.

مریم درباره نظر غرب درباره اسلام معتقد است: «در جامعه مسلمانان انگلستان مشکل اعتماد به‌نفس وجود دارد که می‌تواند با مشارکت در بحث‌ها و جلسات اسلامی این مشکل حل شود. اسلام یک دین فضایی نیست و ما وقتی مسلمان می‌شویم لازم نیست که کاملا خودمان و فرهنگمان را فراموش کنیم. اسلام خوبی‌های درون ما برجسته می‌کند و به تصحیح بدی‌هایمان می پردازد. اسلام به معنی برقراری همیشگی تعادل است و به نظر من پیام حضرت محمد برقراری همیشگی تعادل در رفتار انسان است. زیبایی اسلام زمانی به طور واقع آشکار می‌شود که از آن به عنوان وسیله‌ای برای پیشرفت جامعه، بشریت و دنیا استفاده شود.»

مریم فرانسوا در حال حاضر جوانی ۲۸ ساله است و در حال کامل‌کردن دکترای خود در دانشگاه آکسفورد در زمینه مطالعات مربوط به مشرق زمین است. او مدرک کارشناسی‌اش را با درجه ممتاز در زمینه سیاست‌های خاورمیانه از دانشگاه جورج توان و مدرک کارشناسی ارشد علوم سیاسی و اجتماعی‌اش را از دانشگاه کمبریج دریافت کرده است.

این بازیگر زن انگلیسی که به‌خاطر بازی در یک فیلم در کودکی، مشهور بوده، هم‌اکنون به‌خاطر روی‌آوردن به اسلام به عنوان زنی از طبقه متوسط تحصیل کردگان انگلیس ، مورد توجه قرار گرفته است. طبقه‌ای که هر روز بیشتر از گذشته، به آنچه که به عنوان دروغ از طرف دولت‌ها و رسانه‌های غربی به آنان گفته می‌شود، آگاه می‌شوند. آری، ندای آزادی‌خواهی اسلام‌پذیری، در سراسر خاک اروپا و آمریکا شنیده می‌شود، مگر برای گوشهایی که نخواهند صدای حقیقت را بشنوند.

بازنشر از مجله ساعت صفر پیش شماره ۱۸

که خدا گفت: «صبر کن مهدی، سیصدوسیزده نفر داری؟»

[ms 1]

«سیده‌زهرا حسینی»، عضو هیئت مدیره‌ی انجمن شعر و ادب اداره‌ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان رشت و دبیر انجمن شعر و ادب بسیج استان گیلان است. سال‌های متمادی است که در عرصه‌ی شعر حضور دارد و آن‌ها که اندکی با شعر آیینی دم‌خور هستند، بی‌گمان چند غزلی از او را به‌خاطر دارند.

مجموعه شعر «یک شاخه شعر و یک بیت گل سرخ» را انتشارات بلور منتشر کرده و حالا حسینی منتظر است «از چشم سیاه من غزل می‌نوشی»اش را انتشارات تکا به بازار عرضه کند.

برگزیده‌ی جشنواره‌های گلدسته‌های سپید، رویش سبز و دانشجویان پیام نور سراسر کشور، در یک عصر گرم مردادماه پذیرای ما بود. ساعتی درباره‌ی شعر آیینی صحبت کردیم و وقتی از او خواستیم برایمان شعر بخواند، فکر نمی‌کردیم به این زودی گره اشکمان باز شود.

***

کمی از پیشینه‌ی شعر آیینی برای خوانندگان ما توضیح می‌دهید؟

در طول تاریخ، شخصیت متعالی و شگرف و زندگی شگفت‌انگیز خاندان عصمت و طهارت از چشم ژرف‌اندیش شاعران ما به‌دور نماند. اگر بخواهیم نگاهی گذرا به شعر آیینی بیندازیم، می‌فهمیم که این شعر قدمتی طولانی دارد. به‌عنوان مثال، حکیم کسایی مرزی، حکیم ابونصر احمدبن‌منصور متخلص به اسدی طوسی یا به‌صورت آشکار در آثار حکیم ابوالقاسم فردوسی نمونه‌هایی از شعر آیینی را می‌بینیم. اگر به مقدمه‌ی شاهنامه نگاه کنیم، پی به ارادت فردوسی به خاندان عصمت و طهارت می‌بریم. به‌عنوان مثال در جایی می‌آورد:
خدا این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج از او تندباد
چو هفتاد کشتی بر او ساخته
همه بادبان‌ها برافراخته
این‌جا فردوسی با آوردن لغت کشتی، اشاره به حدیث معروف «إن الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» دارد که به‌راستی امام حسین (ع) چون کشتی نجاتی است برای ما که در دریای دنیا به هلاکت می‌رسیم.

باباطاهر هم دوبیتی معروفی دارد که در آن به دوازده امام اشاره می‌کند:
از آن روزی که ما را آفریدی
به غیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چارت
ز ما بگذر، شتر دیدی ندیدی
این نمونه‌ها نشانگر قدمت تاریخی بسیار زیاد شعر آیینی ماست.

در سال‌های اخیر، شاعران کشور به سرایش اشعار آیینی گرایش زیادی پیدا کرده‌اند. به نظر شما علت آن چیست؟

من احساس می‌کنم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، شعر آیینی در کشور جایگاه قابل توجهی پیدا کرده و این رویکرد باعث شده که شاعران مذهبی ما در سال‌های اخیر حتی به لایه‌های نگفته‌ای که قبلا در شعر آیینی بوده، بپردازند. پیش‌تر، این‌گونه شعر آیینی نداشتیم که به نظر من، این مسئله را مرهون انقلاب اسلامی هستیم. در سال‌های اخیر، حضور شاعران جوان ما در عرصه‌ی شعر آیینی بسیار چشم‌گیر است. به نظرم افزایش ضریب مطالعه بین جوانان ما و درک عمیق‌تری که از دین و آیین دارند، حضور پررنگی برای جوانان در این عرصه ایجاد کرده است.

تاکنون برایتان پیش آمده که با دیدن هیئت‌های عزاداری یا شنیدن مدیحه‌سرایی‌ها برای نوشتن یک شعر الهام بگیرید؟

صددرصد این‌گونه است. من احساس می‌کنم شاعر از محیط بسیار تأثیرپذیر است. تأثیرپذیری یک هنرمند یا شاعر از افراد عادی اجتماع بیش‌تر است. خدا خودش فرمود: «من در دل‌های شکسته جای دارم.» من احساس می‌کنم شاعری که در چنین فضایی قرار می‌گیرد و لحظه‌ای که دلش می‌شکند و حالت الهی به او دست می‌دهد، الهاماتی به او دست می‌دهد که تنها هنرش باید حفظ و انتشار این الهامات در آثار باشد و مطمئنا چنین اثری برای مخاطب قابل پذیرش‌تر و دلنشین‌تر است.

به نظر شما، شعر آیینی معاصر تا چه حد توانسته به اعتلای فرهنگ آیینی کشور کمک کند؟

امروزه قلمرو شعر آیینی در کشور به مناقب و مراثی محدود نیست. موضوعاتی مثل اخلاق، تربیت و مسئله‌ای که معنویات جامعه را با خودش دارد، در عرصه‌ی شعر آیینی ما جای می‌گیرد و این امر به نظر من می‌تواند به اعتلای فرهنگ کشور عزیزمان بسیار کمک کند.

باید این را قبول کنیم که شعر معاصر ما جهانی نشده. به نظر شما، شعر آیینی ما با توجه به منحصربه‌فرد بودنش در دنیا، پتانسیل این را دارد که جهانی بشود؟

در هر زمانی، شعر به‌عنوان یک رسانه‌ی قوی در خدمت حکومت و ادیان آن دوره بوده است. ویژگی‌های قوی حسی، موسیقیایی بودنش و تأثیری که هنر شعر روی مخاطبان می‌گذارد، از دلایل مهم این مسئله است. احساس می‌کنم اشعار آیینی جایگاه بسیار بلندی میان مسلمانان جهان دارد و این اشعار دینی منحصر به شاعران فارسی‌زبان نیست. ما بسیاری از اشعار آیینی عرب و ترک‌زبان را می‌بینیم. من احساس می‌کنم این وظیفه‌ی محققان ماست که این شعر را به جهانیان بشناسانند.

پس این وسط پتانسیل خود شعر چه نقشی دارد؟

در همه‌ی دنیا، وقتی که می‌خواهند روی ادبیات سرمایه‌گذاری کنند، به سراغ متون مقدس خودشان می‌روند و آن‌ها را وارد ادبیات و سینمایشان می‌کنند و مسلما از این کار به دنبال اهداف خاصی هستند. اما متأسفانه ما داریم در یک دایره‌ی محدود، تولید محتوا می‌کنیم و حتی دورنمایی نداریم که کشورهای حاشیه‌مان را تحت‌الشعاع این اشعار قرار بدهیم.

متأسفانه این مسئله ریشه در آموزش ما دارد. شما نگاه کنید در مدارس. چگونه قرآن آموزش داده می‌شود؟ من به‌شدت به آموزش‌وپرورش اعتقاد دارم. بالاخره هر شاعر و هنرمندی روزی دانش‌آموز بوده و اگر در آن دوره قرآن درست تفسیر بشود، برایش مفاهیم قرآن درونی می‌شود. نحوه‌ی شناساندن مفاهیم الهی به دانش‌آموز در اثری که او فردا تولید می‌کند، تأثیر مستقیم دارد. متأسفانه این ضعف باعث شده که شور برخی شاعران آیینی ما تاکنون به شعور تبدیل نشده است.

پس با این اوصاف، ما داریم از حسّمان می‌نویسیم و اندیشه نقش کم‌رنگی در شعر ما دارد؟

تا حدودی همین‌گونه است. عرض کردم که عدم آموزش باعث گردیده که این شعور درونی نشود و به نظرم با آموزش صحیح مفاهیم دینی در مقاطع مختلف تحصیلی، شعر آیینی ما پتانسیل جهانی شدن دارد.

خط تمایز شعر آیینی و مدیحه‌سرایی برای ائمه چیست؟

مدیحه بیش‌تر نگاهی به رولایه‌ها در جهت مدح خاندان رسالت دارد. این به معنای سطحی بودن نیست؛ بلکه قصد مدیحه بیش‌تر پررنگ نشان دادن خصوصیات اخلاقی و هم‌چنین مصائب وارد بر معصومین است؛ درحالی‌که شعر آیینی وظیفه‌ی بزرگ‌تر و والاتری دارد. شعر آیینی می‌بایستی حرکت‌آفرین باشد. می‌خواهد راهی را نشان بدهد، می‌خواهد الگوسازی کند، به زیرلایه‌ها بیش‌تر توجه کند، باید ذهن مخاطب را به چالش بکشد.

هم‌اکنون در محافل ادبی کشور اصطلاحی به نام «شعر سفارشی» یا «شعر جشنواره‌ای» رواج یافته که باعث تحت‌الشعاع قرار دادن عقیده‌ی شاعران نوپا برای سرایش شعر آیینی شده است. شما تا چه حد با این اصطلاح موافقید؟

به نظرتان رویه‌ی موجود می‌تواند از آسیب‌های شعر آیینی باشد؟ این سؤال در ذهن هر شاعری (به‌خصوص شعرای جوان) جریان دارد. ببینید این مسئله دو جنبه دارد؛ هم جنبه‌ی مثبت دارد و هم جنبه‌ی منفی. به نظرم جنبه‌ی مثبتش ارائه‌ی سرنخی برای ترغیب شعرا (مخصوصا شعرای نوپا) برای مطالعه و کنکاش در سیره‌ی معصومین است که این خود منبع الهامشان خواهد بود. و جنبه منفی هم القای این مسئله به شاعر و جامعه است که شعر خطی و یا به‌اصطلاح شعر سفارشی شده و این شعر محصول درک شاعر نیست.

با تمام آن‌چه گفتم، به نظرم جشنواره‌ها به پیشرفت شعر آیینی کمک می‌کنند، اما باید هدفمند جشنواره برگزار کرد. به نظرم اگر یک سری جشنواره‌ی مشخص در طول سال وجود داشته باشد که موازی هم نباشند و برنامه‌ی زمان‌بندی مشخصی داشته باشند و شاعران به تناسب کارهای موجود خود در جشنواره‌ها شرکت کنند، کارکردی به مراتب بهتر خواهد داشت و صد البته اصل اول این است که شاعر به قصد تقرب شعر می‌گوید و اهداف معنوی را دنبال می‌کند. پاداش شعر آیینی بسیار بالاتر از جوایز جشنواره‌ای است.

کجا زنگ خطر برای شعر آیینی به صدا درمی‌آید؟ به عبارت دیگر، آسیب‌های احتمالی شعر آیینی کدامند؟

به نظرم یکی از مهم‌ترین آسیب‌ها عدم حفظ حرمت این عزیزان است. به‌طور مثال، به‌جای پرداختن به سیره‌ی اهل بیت، به توصیف چهره‌ی بزرگوران می‌پردازند. ما قصد نشان دادن جایگاه و منش اخلاقی بزرگواران را داریم. توصیف چهره‌ی عزیزان جایگاهی در شعر آیینی ندارد. از طرفی، برخی دیگر به ارائه‌ی تصویر ماورایی از معصومین می‌پردازند. درست که معصوم بودن به خودی خود، این بزرگواران را از سایر مردم جدا می‌کند، اما نباید تصویری از ائمه ارائه شود که انسان پیش خود بگوید : «من که نمی‌توانم مثل آن‌ها باشم.» نباید طوری باشد که انسان رغبت نکند از الگوی ارائه‌شده پیروی کند. درحالی‌که خداوند از زبان پیامبر در قرآن می‌گوید: «من پیامبری هستم چون شما.» پیامبر عظیم‌الشأن اسلام در میان مردم زندگی می‌کند، راه می‌رود و… .

آسیب دیگر که می‌شود به آن اشاره کرد، عدم توجه به تکنیک و فرم و عناصر شعری است. درست که محتوای ما بسیار متعالی است، اما باید بهترین تکنیک را به‌کار ببریم. اصلا می‌شود گفت شأن اهل بیت را باید با بهترین نحو شعر حفظ نمود. از طرفی، اساتیدی که به نقد شعر جوان می‌پردازند هم، نباید صرف توجه به محتوا، از نقد فرم و قالب و تکنیک و عناصر غافل بمانند. ما باید بهترین شعرمان را برای ائمه بگوییم. در واقع باید حساسیت بیش‌تری به‌خرج بدهیم.

آیا فرم و قالب منحصربه‌فردی برای شعر آیینی متصورید؟ مثلا تصور می‌کنید تنها قالب‌های کلاسیک مناسب شعر آیینی است؟

من بیش‌تر اشعار آیینی را در قالب کلاسیک دیده‌ام، اما به نظرم الزامی در این مورد نیست. محتواست که حرف اول را می‌زند. شما کتاب «گنجشک و جبرئیل» سیدحسن حسینی را ببینید. نمونه‌ی خوبی از شعر آیینی غیر کلاسیک است که اتفاقا استقبال خوبی هم از آن شده. از طرفی باید پذیرفت که پیوند دیرین شعر آیینی با مدیحه‌ها باعث شده، ناخودآگاه شاعران به این قالب گرایش بیش‌تری داشته باشند. موسیقی درونی و فخامت و سنگینی قالب‌های کلاسیک هم به اقبال آن بیش‌تر کمک می‌کند.

آقای نظارتی‌زاده یک شعر دارد که می‌گوید: «قصه که به سر رسید/کلاغ‌ها به خیمه رسیدند». این نشان می‌دهد که پتانسیل زیادی در کشف برای شعر سپید وجود دارد. درست است؟

همین‌طور است. به نظرم شعر سپید پتانسیل آن را دارد که کشف‌های بسیاری در آن صورت بپذیرد، اما شاید این جرئت در شاعران ما ایجاد نشده که مرزها را بشکنند.

شعر آیینی چه تأثیری در زندگی شما داشته؟

هنر به خودی خود در زندگی تأثیرگذار است؛ جریان‌ساز، نشاط‌آور و پیش‌برنده است؛ چه برسد به این‌که این هنر آبینی باشد که صورت متعالی هنر است. من احساس می‌کنم هر چیزی که دارم، از الطاف ائمه‌ی بزرگوار است. این نعمتی است که خدا به من داده و می‌بایستی به نحو احسن سپاسگزار این نعمت باشم.

ما را مهمان شعرهایتان می‌کنید؟

این غزل را تقدیم به ساحت اباعبدالله (علیه السلام) می‌کنم:
آب یعنی خود هزاران مسئله
بین زینب با حسین‌ش فاصله
تشنگی در عمق پهنای فرات
آب یعنی عشق تا این مرحله
آب می‌گوید که برگردید آی
یک نفر جامانده از این قافله
یک نفر که دست‌های کوچکش
پر شده از آب، نه از آبله
آب یعنی أشهد أنّ حسین
تشنه می‌خواند نماز نافله
کاش علی‌اصغر نمی‌فهمید که
آب یعنی تیرهای حرمله

و غزلی هم تقدیم به منجی عالم، آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
امتداد ندای ابراهیم، ای که بر دوش خود تبر داری
تو دعا کن برای آمدنت، چه امیدی به این بشر داری؟
حرف‌های نگفته مدت‌هاست، روی لب‌هایمان کپک زده است
چه بگویم به محضرت آقا، تو که از حال ما خبر داری
اعتراضی دوباره می‌شنوی، اعتراضی نمی‌کنی اما
با وجود همه بدی‌هامان، همه را زیر بال و پر داری
تو شبیه هلال ماه نویی، نه! تو کامل‌تری از این تشبیه
تو که خورشید پشت ابری، نه! نور و گرمای بیش‌تر داری
خوش به حال کسی که چشمش را، وقف باران انتظارت کرد
به خدا حاضرم قسم بخورم، تو به این ندبه‌ها نظر داری
تو همین جمعه خواستی برسی، تو همین جمعه، آه اما نه
که خدا گفت: «صبر کن مهدی، سیصدوسیزده نفر داری؟»

‫این قدم اول بود، فردا «احمدی روشن» می‌شویم‬

[ms 2]

پدر از اثرات عقاید مذهبی در موفقیت اعضای خانواده‌اش گفت و مادر از روابط دوستانه میان خود و فرزندانش. برادر از حمایت‌های عاطفی‌اش گفت و احساس و امیدی که به خواهرش داشت. و الهام، نفر سوم رشته‌ی ریاضی کنکور سراسری سال ۱۳۹۱، از تلاش‌هایش تا آینده‌ی پیش رو. وجه اشتراک همه‌شان هم این بود که انتظار این رتبه را داشتند. حتی پدر می‌گفت: «کسی که با آیه‌های قرآن مأنوس است، گذر از فراز و نشیب‌های درسی که برای او کاری ندارد.»

وقتی رتبه‌ی دهم زبان انگلیسی و مدال برنز المپیاد شیمی کشوری شده بود، به‌دست آوردن رتبه‌ی سوم ریاضی هم دور از دسترس نبود. گل‌فروش شهرم حق داشت که تا مناسبت دسته‌ی گل را فهمید، گفت: «سفارشی برایتان درست خواهم کرد.»

هر دو روزه بودیم و نتیجه این شد که گفتگویمان را به بعد از افطار موکول کردیم. ساعت نُه‌و‌نیم شب با استقبال گرم خانواده‌ی احسانی‌مقدم مواجه شدم و چه دلنشین بود نگاه کردن به مادر و پدری که با خوشحالی، تصویر و صحبت فرزندشان را از اخبار شبانگاهی دنبال می‌کردند؛ فرزندی که کنارشان نشسته بود.

[ms 0]

«موفقیت‌ها بهایی دارند»

تا چند روز پیش اگر «الهام احسانی‌مقدم» را در گوگل می‌نوشتی، نتیجه‌ی خاصی پیدا نمی‌کردی، اما اگر الان این نام را درون کادر گوگل تایپ کنی، نفر سوم رشته‌ی ریاضی کنکور سراسری سال ۱۳۹۱ را برایت می‌آورد.
از الهام احسانی‌مقدم برایمان بگو، از هر زاویه‌ای که خودت می‌خواهی؛ شخصیت تحصیلی، خانوادگی…

البته که فکر می‌کنم رتبه‌ی سوم رشته‌ای بودن، چندان هم شاهکار نیست، ولی هدف من در لحظاتی که درس می‌خواندم این نبوده که چند صفحه از صفحات گوگل یا چند تیتر از اخبار روزنامه‌ها را به خودم اختصاص دهم و یا این‌که فکر کنم چقدر مشهور می‌شوم. الان هم که با این رتبه این‌جا نشسته‌ام، فکر می‌کنم که اتفاق خوبی افتاده، ولی عقیده ندارم که مشهور بودن مهم باشد. برای من مهم این بوده که به هدفی که می‌خواستم برسم. هدف من رتبه‌ی تک‌رقمی کنکور بوده که نتیجه‌اش را هم دیدم.

آدمی بوده‌ام که در زندگی خانوادگی و تحصیلی‌ام به برنامه‌ریزی خیلی علاقه داشتم و واقعا برای این‌که به این هدفم برسم، خیلی تلاش کردم. البته نه در این حد که از اوقات فراغت و حتی تعطیلات نوروزی‌ام بگذرم، ولی واقعا از یک‌سری روزمرگی‌ها گذشته‌ام. همیشه هم همین‌طور هست که موفقیت‌ها بهایی دارند.

کمی از نحوه‌ی مطالعاتت صحبت کن و کلاس‌هایی که شرکت می‌کردی و معدل فارغ‌التحصیلی‌ات.

با معدل ۱۹.۹۰ فارغ‌التحصیل شده بودم. درباره‌ی مطالعه هم همیشه این‌طور احساس می‌کردم که در فضای کلاسی هستم و کتاب، معلم من است و من قرار است بعد از شنیدن حرف‌هایش جواب پس بدهم. این‌طور خیلی بهتر متوجه می‌شدم که کجا را خوب فهمیدم و کجا را نه. عادت درس‌خواندنم هم فقط داشتن یک مکان ساکت بوده.

همیشه این شرایط فراهم بود؟

زمانی پیش می‌آمد که مهمان داشتیم و من با این‌که از قبل برنامه‌ریزی کرده بودم برای درس، ترجیح می‌دادم سخت نگیرم و پیش مهمان‌ها بمانم و این ساعت را در روز دیگری جبران کنم.

چه رشته‌ای می‌خواهی انتخاب کنی؟

تحقیقاتی داشته‌ام، ولی تصمیم دارم یک هفته‌ای بیش‌تر تحقیق و بررسی داشته باشم تا دقیق‌تر انتخاب کنم. اما فکر می‌کنم اولویت من برق خواهد بود و بعد مکانیک و هوافضا.

[ms 4]

«مطمئنا راه ما با آرمان شهید احمدی روشن یکی است»

از مصطفی احمدی روشن چه چیزی می‌دانی؟

این‌که برای این شهید، هدف خیلی مهم بوده است. گفته بودم رسیدن به هر هدفی بهایی دارد که باید پرداخته شود، اما بهایی که ایشان برای هدفشان پرداختند، خیلی بالاتر از گنجایش ماست که فکر می‌کنیم حاضریم به این بها به هدفمان برسیم.

از سرنوشتی که برایشان رقم خورد، هراس نداری که تو هم…؟

اصلا به این وجه ماجرا فکر نکرده‌ام، ولی عزم جدی ایشان و همکارانشان در استفاده از علم برای پیشرفت کشور برای من و دوستان قابل تحسین و احترام است. این رتبه‌ی تک‌رقمی قدم اول ما بود. مطمئنا در ادامه، من و همه‌ی بچه‌های ایران اسلامی ثابت خواهیم کرد که راهمان با آرمان این شهید یکی است.

چند سال دیگر که به امسالت فکر کنی و به تلاش‌های شبانه‌روزی خودت و خانواده‌ات، آیا ممکن است فکر کنی که شاید لازم نبود این همه زحمت بکشی و ببینی آن تصوری که از تحصیلات دانشگاهی و محیط دانشگاه داشتی، به حقیقت نپیوست؟

اگر تلاش و موفقیتم ادامه پیدا نکند و مورد رضایت من نباشد، مطمئنا این حرف را می‌زنم. اما وقتی کنکور را شبیه پلی ببینم که موقعیتی را در اختیارم قرار داد که دیگران تأییدم کنند و توانایی من را متوجه بشوند و در راه توانایی‌هایم کمکم کنند، این‌طور نخواهم گفت؛ چون هدف من این بوده که به جای رضایت‌بخشی برسم. خودم راضی باشم بر اساس انگیزه و تلاش‌هایی که داشته‌ام. محدود شدن به هدفی که نتواند شامل این اهداف شود، مطمئنا انسان را به پوچی می‌رساند. مطمئنا من با اهدافی که دارم، در آینده هم از این زحماتم خوشحال خواهم بود.

[ms 1]

«مادران خانه‌دار مؤثرترند»

مادر شما تحصیلات دانشگاهی دارد؟ چقدر توانست انرژی و آرامش به تو بدهد؟

تا مقطع سوم راهنمایی خوانده‌اند. از نظر من یک مادر کامل هستند. در المپیاد هم که شرکت کرده بودم و با دوستانم صحبت می‌کردم، همه بر یک اصل اشتراک داشتیم و آن این‌که مادر نقش بسیار مهمی دارد. مخصوصا مادران خانه‌دار نسبت به مادران شاغل، در رسیدن فرزندان به اهداف بالای تحصیلی خیلی مؤثرترند. خیلی وقت‌ها میان درس‌خواندنم خسته که می‌شدم، مادرم را صدا می‌کردم تا لحظاتی هم که شده کنارم بنشیند تا فقط صحبت کنیم. به هر حال، مادر و دختر وقتی با هم حرف می‌زنند، آرامش خاصی به هم می‌دهند و این برای من عامل اساسی‌ای بوده. مادرم، هم خیلی پیگیر کارهایم بود، هم نسبت به بیداری شبم سخت‌گیر بود و هم تشویقم می‌کرد به درس خواندن و شرکت مداوم در آزمون‌های قلم‌چی. معمولا آدم خیلی دوست ندارد دخالت در کارها را ببیند و مادر من در این زمینه خیلی خوب بودند. به جای خود مادری می‌کردند و به همان موازات دوست خوبی برایم بودند.

فکر می‌کنی چه فرقی بین شما به‌عنوان یک مادر تحصیل‌کرده‌ی شاغل، و مادرتان به‌عنوان مادر خانه‌دار خواهد بود؟ آیا تفاوتی خواهید داشت؟

کلمه‌ی مادر آن‌قدر عظیم است که وقتی ویژگی‌های جزئی مثل شاغل و یا تحصیل‌کرده را کنارش می‌گذاریم، نمی‌توانیم در ماهیتش تغییری بدهیم. نقش مادری به همه‌ی فرزندان آرامش می‌دهد؛ حتی اگر من نصف روز را کنار فرزندم نباشم و مشغول کارم باشم.

مادر شاغل البته به‌خاطر محیط شغلی‌اش دچار دغدغه‌هایی خواهد شد که مادر خانه‌دار معمولا مبرا از این محیط است.

من الان می‌توانم مادر خودم را به‌عنوان یک مادر شاغل هم تصور کنم. هنوز هیچ تصوری از مادری خودم ندارم و نمی‌توانم داشته باشم. فکر می‌کنم من که مادرم را می‌شناسم، می‌دانم هر چقدر که کار برایش مهم باشد، زمان کافی را برای من خرج خواهد کرد. حتی شده با مرخصی گرفتن و یا جبران این ساعت‌ها جای ساعت‌هایی که نیستند و حتی با یک تماس تلفنی.

کار یک شغل و منصب است، اما مادر بودن نسبت به آن در اولویت است. الان که فکر می‌کنم، می‌بینم نمی‌توانیم جلوی شاغل بودن زن‌ها را بگیریم. نباید هم بگیریم؛ چون جامعه به حضور زنان هم نیاز دارد، ولی مادرها نباید یک‌سری مدیریت‌ها و آرمان‌ها را فراموش کنند. با این‌که این تصویر -شاغل بودن مادرم- برای من که به مادرم خیلی وابسته بودم، سخت است و ساعتی که من برای رفع خستگی به حضورش نیاز دارم، حتی اگر ۵ دقیقه با من حرف بزند، ولی باز هم فکر می‌کنم می‌توانستم با شرایط خودم را وفق بدهم و حرف‌ها و خواسته‌هایم را جمع کنم و وقتی کنارم بود، برایش بگویم و خستگی در کنم.

علت موفقیتت در یک کلمه چیست؟

توکل و لطف خدا.

[ms 3]

پیشنهادی هم به مسئولان برای بهتر شدن فضای برگزاری کنکور داری؟

چون تازه از کنکور بیرون آمده‌ام، شاید نتوانم اظهارنظر کاملی داشته باشم، ولی واضح است که استرس فضای کنکور همیشه بوده و ما مجبور به وفق دادن خودمان با این شرایط بوده‌ایم. گاهی اوقات پیش می‌آمد که با خودمان بگوییم خیلی خسته شده‌ایم و چرا این همه خستگی، ولی باز خودمان جواب می‌دادیم که هر قدر به این‌چیزها فکر کنیم، جز این‌که خسته‌تر بشویم فایده‌ای نخواهد داشت.

از روز کنکور بگو. چه ساعتی بیدار شدی و اصلا توانستی بخوابی یا نه؟

شب قبل از کنکور، چون عادت به زود خوابیدن نداشتم، کمی سخت بود، ولی خدا را شکر خوب خوابیدم و صبح هم به‌موقع بیدار شدم. آن‌قدر هم زمان خود کنکور برایم زود گذشت که تصویر تیره‌ای از آن در ذهن دارم؛ برخلاف کنکورهای آزمایشی که هر ۴ ساعتش را حس می‌کردم. تمام دوستانم که کنار هم نشسته بودیم، همه آیة‌الکرسی خوانده بودیم. اما بعد از کنکور چون خیلی حس راحتی داشتم، تصویر خیلی شفافی برایم باقی مانده.

حوزه‌ی امتحانی بر اساس معدل را قبول داشتی؟

شاید خودخواهانه باشد، ولی من موافق بودم. وقتی من و دوستانم که در یک رده معدل قرار داشتیم، در کنار هم بودیم، باعث می‌شد رقابت نزدیکی داشته باشیم و استرس ناشی از این‌که کسی در همان ساعت اول بلند شود و ما بمانیم و هم‌چنین پرت شدن حواس و فکر و خیال‌ها را نداشته باشیم. این خوب بود. همه‌ی دوستانم تا لحظات آخر نشسته بودیم و حتی ثانیه‌ای هم نتوانستیم وقت را هدر بدهیم.

برادر الهام هم در تکمیل حرف خواهرش گفت: «سالی که من کنکور دادم، بر اساس الفبای فامیلی بود. بعد از دو ساعت سرم را که بلند کردم، دیدم نصف سالن خالی شده و من مانده بودم و استرس این‌که چرا عقب ماندم و هنوز نتوانستم تمام کنم. ولی این نوع تقسیم‌بندی خیلی بهتر بود؛ چراکه همه‌ی آن‌هایی که کنار هم بودند، همه در یک سطح دغدغه بودند و تمام تلاششان را برای حل تمام سؤالات می‌کردند.»

***

میان صحبت، مردهای مسجد محلشان برای گفتن تبریک آمده بودند و فرصتی دست داد تا با مادر الهام هم صحبتی داشته باشم. مادر الهام دو فرزند دارد. پسرش ۵ سال از الهام بزرگ‌تر است. مادر از وابستگی زیاد فرزندان به خودش صحبت کرد و گفت: «الهام از کودکی خصلتی داشت که من همیشه تعجب می‌کردم. هیچ‌وقت کاری نمی‌کرد که من بهش بگویم چرا این کار را کردی و یا چرا این کار را نکردی. یا حتی اگر جایی می‌رفتیم و به خانه برمی‌گشتیم، از رفتار برخی از بچه‌ها تعجب می‌کرد و حتی می‌گفت چرا این رفتار را می‌کردند. من همیشه می‌گفتم که الهام ذات خوبی دارد و حتی فکر می‌کنم استعدادی که دارد هم، ذاتی است.»

علتش را چه می‌دانید؟

در قدیم به ما می‌گفتند که به بچه‌هایتان شیر مادر بدهید تا سلامت جسم و روح داشته باشد. من هم با همین هدف شیر می‌دادم. غیر از این، در خانواده‌مان برای همه مهم بود که الهام دارد درس می‌خواند. حتی مواقع زیادی که همسایه‌ها هم دور هم جمع می‌شدند، من اکثر این دورهم‌بودن‌ها را نمی‌رفتم، مبادا که الهام از نبود من احساس خستگی بکند. مواقعی که الهام وسط خواندنِ درس صدایم می‌زد، هر کاری داشتم رها می‌کردم تا به اتاق الهام برسم.

پس اگر خواننده‌ای که این حرف‌ها را می‌خواند و این نعمت را ندارد، و چنین رتبه‌ای به‌دست نیاورده، می‌تواند بگوید چون مادر کنارم نبود، نتوانستم؟

متأسفانه بله. منطقی است این حرف. چون مادر خیلی مهم است، مخصوصا برای دخترها. مادر حتی اگر کارمند هم باشد، وقت‌هایی که در خانه هست، باید طوری برنامه‌ریزی کند که نبودش را تأمین کند و ساعت‌هایی که در خانه هست، وقتی را به فرزندش اختصاص دهد. خیلی مهم است که از بچگی دوست فرزندمان بشویم. حتی پسرم هم هنوز تمام حرف‌هایش را با من در میان می‌گذارد. مادر باید دوست همیشگی باشد.

شما از آن مادرهایی بودید که ساعت کنکور را بیرون از حوزه‌ی امتحانی منتظر نشسته بود؟

من و پدرش الهام را رسانده بودیم و بعد از این‌که الهام وارد حوزه‌ی امتحانی شد، برگشتم و بعد از این‌که یک‌سری کارهایم را در خانه انجام دادم، دوباره رفتم و یک ساعت منتظر ماندم تا این‌که الهام آمد.

توصیه‌ای هم برای خانواده‌ها دارید؟

مطمئنا جایگاه بالاتری از من هستند که من بخواهم حرفی برایشان داشته باشم. فقط می‌توانم بگویم که با فرزندانشان دوست باشند و به آن‌ها اهمیت بدهند.

جوان‌هایی مثل الهام و دختران جامعه‌ی ما که دارند تمام تلاش‌شان را در تحصیل و کسب موقعیت‌های علمی مختلف انجام می‌هند، به نظر شما چه مادری برای فرزندانشان خواهند بود؟ چه فرقی بین شما و این‌ها خواهد بود؟

تحصیل‌کرده‌ها معمولا مادر بهتری خواهند شد؛ اگر درسی را که خوانده‌اند، خوب درک کرده باشند. به‌طور کل، چه برای تحصیل‌کرده و چه برای غیر آن، اگر در زندگی درک کردن باشد، و تحصیلشان با درک کردن همراه باشد، مطمئنا در منش و رفتارشان تأثیر خواهد گذاشت و زندگی خیلی لذت‌بخش پیش خواهد رفت.

الهام در کار خانه هم واقعا کمک می‌کرد؟ آشپزی چطور؟

می‌توانید برای صحت حرفم از همسایه‌ها بپرسید. الهام از کلاس پنجم علاقه‌ی زیادی به درست کردن نان داشت. بزرگ‌تر که شد، نان پختن جایش را به پختن کیک داده بود و الان هم من پیتزا درست کردن بلد نیستم، ولی الهام برای اعضای خانواده درست می‌کند.

این‌طور نبوده که مدام مشغول درس خواندن باشد؛ طوری که من هم به او وابسته شده بودم. تا جایی که می‌شد، خودم کارها را در یک سال اخیر انجام می‌دادم، اما زمانی که کمردرد داشتم یا اگر مهمانی می‌آمد، بدون در نظر گرفتن این‌که الهام مشغول درس خواندن بود، برای کمک کردن صدایش می‌کردم تا کنارم باشد.

خانه مجازی‌ام را پاک می‌کنم، قربة الی الله

[ms 1]

وقتی در اردی‌بهشت ۹۰ برای دریافت جایزه‌شان به‌عنوان «بهترین زوج وبلاگ‌نویس» به صحنه رفتند، آخرین جمله‌‌شان که سالن را به آسمان دوخت، باعث شد از یادم نروند: «جانم فدای امام هادی (ع)». فکر نمی‌کردم روزی طرح «وضوی صفر و یک‌ها»شان، بهانه‌ای شود تا روبه‌روی یکی از نویسندگان وبلاگ برگزیده‌ی «از جنس خدا» بنشینم و سؤالاتی از کوچه‌پس‌کوچه‌های دنیای صفر و یک از ایشان بپرسم.

خانم سارا عرفانی (همسر آقای محمدرضا مؤذن‌زاده)، از طرح «وضوی صفر و یک‌ها» می‌گوید و از مسائلی که در دنیای سایبر با آن مواجهیم…

***

این طرح از کجا شروع شد؟

دو سال پیش طرحی به نام «هدیه‌ی تولد خورشید» داشتیم. قرار شد به بهانه‌ی نیمه‌ی شعبان، از چهل روز قبل، نیت کنیم و برای شادی امام زمان (عج) یک گناه را کنار بگذاریم تا هدیه‌ای نمادین به ایشان بدهیم. سال قبل این طرح را اهالی سایبر به‌صورت خودجوش اجرا کردند. امسال تصمیم گرفتیم کاری انجام دهیم که به پاک‌سازی این فضا کمک کند. فکر کردیم این بار موبایل‌ها، کامپیوترها و وسایل دیجیتالی دیگر را از محتویاتی که دل امام زمان (عج) را می‌رنجاند، پاک کنیم و ان‌شاءالله پاک وارد ماه مبارک رمضان بشویم.

[ms 2]

ملاک این‌که «چه محتویاتی دل امام زمان (عج) را می‌رنجاند» چیست؟

به نظرم هر کسی باید به قلب خودش رجوع کند. عمق دل آدم می‌تواند جواب خوبی به این سؤال بدهد. خودمان ته دلمان می‌دانیم کدام کارمان امام زمان (عج) را ناراحت می‌کند، اما سعی می‌کنیم رویش را بپوشانیم یا توجیه کنیم. البته دین ما بهترین ملاک است.

به نظر شما میزان اثرگذاری این فعالیت‌ها در سالم‌سازی فضای مجازی چقدر است؟

مطمئنا هر قدمی که در فضای مجازی برداریم، بی‌تأثیر نخواهد بود؛ حتی عکسی که در پلاس بازنشر می‌کنیم. اصلا فضای مجازی به همین چیزها بستگی دارد؛ به چند تا لایک بیش‌تر، و به اشتراک گذاشتن‌های ما. جایی خواندم «و در آن روز از لایک‌هایی که زده‌ایم، سؤال خواهد شد.». جایی که یک لایک زدن مؤثر است، نوشتن یک مطلب یا راه‌اندازی یک طرح، ان‌شاءالله تأثیر بسزایی دارد.

کدام نهاد باید نقش محوریت را برای مدیریت این فعالیت‌ها ایفا کند؟

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و صداوسیما قطعا می‌توانند اثرگذار باشند. سازمان آموزش عالی و وزارت آموزش‌وپرورش هم می‌توانند کمک کنند. درمورد این طرح با نهادهای مختلفی صحبت کرده‌ایم، ولی پای عمل که می‌رسد، روال‌ها و بروکراسی اداری کمی دست‌وپاگیر می‌شود یا بعضی نهادها عقب می‌کشند. نهادهایی که باید کار را عملیاتی کنند، گاهی کاری می‌کنند که آدم از گسترش دادن طرح و پیدا کردن حامیان بیش‌تر پشیمان می‌شود.

درمورد خانم‌های فعال در فضای مجازی برایمان بگویید. نظرتان درباره‌ی فعالیت‌هایی که در محیط مجازی، در رابطه با زنان و مادران انجام می‌شود، چیست؟

سایت‌های زنانه و مادرانه‌ی خوبی در اینترنت هست و کارهای خوبی هم انجام شده، اما واقعا باز هم جای کار دارد. شاید لازم باشد همین سایت‌ها بزرگ‌تر و مطرح‌تر شوند، یا پورتال‌های جامع‌تری با رویکرد اسلامی برای زنان ایجاد شود. مثلا خودم برای تأسیس یک سایت کاملا مادرانه دامنه‌ای ثبت کردم، اما نهادهای مرتبط، برای حمایت از چنین سایت‌هایی سخت‌گیری‌های غیرقابل‌توصیفی دارند.

از وبلاگ‌های مادرانه بگویید. این نوع وبلاگ‌ها بیش‌تر چه نقاط ضعفی دارند؟

آفتی که بعضی از وبلاگ‌های مادرانه دارند، این است که مسائل خصوصی را برای استفاده‌ی عموم منتشر می‌کنند. گاهی مشکلاتی که در دنیای مادرانه با بچه‌ها دارند، بد بیان می‌کنند. به ایرادگیری از کارهای بچه می‌افتند. مشکلات را بزرگ‌تر از چیزی که هست نشان می‌دهند؛ البته شاید در نگاه خودشان این‌طور است. بعضی از وبلاگ‌ها هم تبدیل می‌شود به آلبوم عکس بچه‌ها.

چرا بعضی افراد در فضای مجازی نسبت به فضای حقیقی این‌قدر متفاوت ظاهر می‌شوند؟

آدم‌ها همان‌طوری که هستند، در فضای مجازی هم می‌آیند، و حتی راحت‌تر! شاید مشکلاتشان را در جامعه‌ی حقیقی خیلی نتوانند بروز دهند، ولی خود واقعی‌شان را در فضای مجازی خیلی راحت‌تر بروز می‌دهند، مخصوصا اگر هویت مجازی داشته باشند.

در شبکه‌های اجتماعی می‌بینیم که بعضی از زنان (حتی مذهبی) عقده‌ی دیده شدن دارند؛ عکس‌ها و مطالبی منتشر می‌کنند که گاهی بسیار خصوصی است. دلیلش چیست؟

ما نگاه درستی به فضای مجازی نداریم. نتوانسته‌ایم کارکرد این فضا را خوب بشناسیم. فکر می‌کنیم وبلاگ و صفحه‌ی فیسبوک ما کاملا شخصی است. بله! ظاهرا برای ماست، اما آن را با همه به اشتراک می‌گذاریم. اطلاعات را در یک اجتماع منتشر می‌کنیم و همه می‌بینند. این‌که آدم یک تریبون شخصی در یک اجتماع داشته باشد لذت‌بخش است، اما همیشه باید حواسمان به درون خودمان باشد که بدانیم «این مطلب را برای چه داریم می‌نویسیم؟».
البته می‌دانیم که این عکس‌ها و نوشته‌ها را همه می‌بینند، اما انگار باور نکرده‌ایم! درک نکرده‌ایم که عکسمان را همه می‌بینند و ممکن است ذخیره کنند و مدت‌ها به آن خیره شوند!

مشکل کجاست؟ چرا باور نکرده‌ایم؟

مشکل ما این است که چون در فضای مجازی، مخاطبمان روبروی ما نیست، راحت‌تر بعضی از کارها را انجام می‌دهیم. مثلا در فضای واقعی، یک خانم خبر استخر رفتنش را به یک همکار آقا نمی‌گوید، اما در فضای مجازی، در وبلاگش می‌نویسد. یا مثلا مادر وبلاگ‌نویسی که هویت کاملا مشخصی دارد، آقایان زیادی هم مخاطب نوشته‌هایش هستند، ریزبه‌ریز خاطره‌ی زایمانش را می‌نویسد! من خودم از این تجربیات استفاده کرده‌ام، اما این‌که چنین مطالبی در فضای اینترنت برای عموم به‌نمایش گذاشته شود، قطعا عوارضی دارد؛ چون هر کسی می‌تواند مخاطب این نوشته‌ها باشد.

چه عوارضی ممکن است داشته باشد؟

از عوارضش این است که قبح بعضی کارها می‌ریزد. مثلا وقتی در فضای واقعی با حجاب کاملی ظاهر می‌شویم و در فضای مجازی، سطح پایین‌تری از حجاب را رعایت می‌کنیم، عملا داریم قبح این حجاب نامناسب را می‌شکنیم. شاید بعضی‌ها قبول نکنند، ولی این خودش نشانه‌ی ضعف ایمان است. یک جای کار می‌لنگیده، که ما آن را در فضای مجازی بروز داده‌ایم. تمام این‌ها روی مخاطب هم اثر دارد.
حتی وقتی بچه‌مذهبی‌ها چنین کارهایی می‌کنند، جدیت و غروری را که توصیه شده زن مسلمان در جامعه داشته باشد، به نوعی خدشه‌دار می‌کند.

مطالبی که در فضای مجازی منتشر می‌شود، تا چه حد می‌تواند بر مخاطبی که اکثر اوقات برای ما غریبه است، اثر داشته باشد؟

مثلا نویسنده، کار خطایی را که انجام داده در وبلاگش می‌نویسد؛ درحالی‌که توصیه شده اعتراف به گناه در خفا و فقط برای خدا باشد که قبحش در نظر دیگران نریزد. بعضی از کسانی که گناه یا خطایشان را می‌نویسند، می‌گویند که اشتباه کرده‌اند، اما بعضی‌ها به‌عنوان روشن‌فکری و شکستن کلیشه‌ها به کارشان افتخار می‌کنند! تمام این‌ها اثرشان را روی مخاطب می‌گذارند.

یا مثلا مادری در یک وبلاگ مادرانه شیر دادن به نوزادش را به «شیر دادن یک گاو» تشبیه کرده بود. شیر دادن به فرزند اوایل، کار سختی است، اما وقتی چنین عمل آسمانی و مقدسی را این‌طور نوشت، یکی از مخاطبانش چند ماه بعد، دقیقا همین تشبیه را به‌کار برد. اثری که روی مخاطب می‌گذاریم، غیرقابل‌انکار است. (البته بعد از مدتی، خداوند این توفیق را از آن خانم گرفت و دیگر نتوانست به فرزندش شیر بدهد.)

چه راه‌حلی برای کاهش آسیب‌های احتمالی که متوجه فعالان مجازی است، پیشنهاد می‌کنید؟

اطلاعات و بینش خوبی از فضای مجازی به افراد داده شود و آن‌ها را نسبت به این جامعه روشن کنیم. باید افراد آگاه شوند که این هم یک جامعه است، اما مجازی، که پشت این هویت‌های مجازی، افراد حقیقی وجود دارند؛ یعنی آن‌قدر این مسئله باز شود که افراد کاملا توجیه شوند و مواظب فعالیت‌هایشان در این فضا باشند.
مثلا یک خانم جوان، شاید هیچ‌وقت راضی نشود که در خیابان بایستد و با یک آقا دو ساعت حرف‌های غیرضروری بزند، اما همان خانم در فضای چت ممکن است ساعت‌ها با یک آقا صحبت کند. این بینش باید به افراد داده شود که در این فضا هم امکان لطمه خوردن هست.

[ms 0]

از وبلاگ‌نویسی مشترک با همسرتان بگویید. «از جنس خدا» از کجا شروع شد؟

وبلاگ «از جنس خدا» را همسرم قبل از ازدواج می‌نوشت. بعد از ازدواج تبدیل شد به وبلاگ مشترک ما که فضای خانوادگی‌مان را در آن هم حفظ کرده‌ایم. مسائلی را که در زندگی با آن‌ها درگیر هستیم و ممکن است در زندگی هر خانواده‌ای پیش بیاید، می‌نویسیم.

یعنی چگونه مطالبی؟

سعی می‌کنیم در فضای وب، مطالب خصوصی را منتشر نکنیم. اگر حس کنیم بیان مسئله‌ای مفید است و شاید چیزی به کسی یاد بدهد، می‌نویسیم. مثلا برای سالگرد ازدواجمان چند عکس از سفر مکه‌مان گذاشتیم و گفتیم ما به‌جای جشن عروسی، رفتیم مکه و وقتی برگشتیم جشن ولیمه‌ی مختصری برگزار کردیم.

بزرگ‌ترین حُسن فعالیت شما و همسرتان در کنار هم در فضای مجازی چیست؟

همان‌طور که دوست دارم با حمایت همسرم در اجتماع ظاهر شوم، در فضای مجازی هم بودنش برایم قوت قلب است. این وبلاگ یک فضای خانوادگی است و مشکلات خیلی کم‌تری برای نویسندگانش پیش می‌آید.

از سایت «چی بپزم» که همسرتان راه‌اندازی کرده‌اند بگویید. واقعا آشپز خوبی هستند؟

همسرم آشپز خوبی نیست. «چی بپزم» هم سایت آشپزی نیست؛ سایت جستجوی غذاست. ایشان در سایت‌های مختلف جستجو کرده‌اند و لیست غذاهای مختلف را در «چی بپزم» قرار داده‌اند. وقتی شما غذایی را انتخاب می‌کنید، برای مشاهده‌ی چگونگی طبخ به همان سایت مرجع منتقل می‌شوید.

لینک «به رنگ پدر» در وبلاگتان را هم خودتان می‌نویسید؟

بله. البته قرار بود همسرم برای دخترمان بنویسد؛ چون وبلاگ‌های مادرانه زیاد است، اما نوشتن از دید یک پدر، تازگی دارد؛ که ایشان هم به دلیل مشغله‌ی زیاد نتوانستند بنویسند.

موضوعش چیست؟

برای دخترمان، مطهره، می‌نویسیم. وقتی مطهره خیلی کوچک بود، بیش‌تر از ذوق و شوق‌های مادرانه و پدرانه‌مان می‌نوشتیم. به مرور که خودمان درگیر مسائل تربیتی شدیم، وبلاگ را از حالت فانتزی خارج کردیم و به‌سمت مسائل تربیتی بردیم.

با صفر و یک‌های موجود چطور مطهره را سرگرم می‌کنید؟

برای سرگرم کردن دختر کوچکمان، من و پدرش قرآن خواندیم و با دوربین خانگی ضبط کردیم. چون خودمان خواندیم و خودش هم در فیلم‌ها هست، خیلی دوست دارد. البته وقتی بزرگ‌تر شود، قطعا سرگرم کردنش سخت‌تر می‌شود.

چرا سخت می‌شود؟

ما یک کارتون جذاب نداریم، که بچه‌ها دنبال بِن‌تِن و باربی نباشند. البته در داخل هم انیمیشن‌هایی ساخته می‌شود، اما داستان‌هایی مثل رستم و سهراب که برای بچه‌ها جذابیت زیادی ندارد. این‌ها خوب است، اما مناسب هر سن و سلیقه‌ای نیست. کارتون‌هایی با شخصیت‌های خوش‌قیافه و جذاب باید ساخته شود که اسباب‌بازی‌هایش هم موجود، متنوع و البته ارزان باشد.

برگردیم به طرح «وضوی صفر و یک‌ها». از میزان استقبال و تأثیر طرح بگویید.

طبق آمار سایت، حدود ۲۰۰۰ نفر ثبت‌نام کرده‌اند، اما آمار غیررسمی خیلی بیش‌تر از این تعداد است. بسیاری، از طریق سایت‌ها، خبرگزاری‌ها و وبلاگ‌ها مطلع شدند و عملا کار پاک‌سازی را انجام دادند، ولی جایی ثبت‌نام نکردند. از بازخوردهای رسیده متوجه شدیم این طرح به گوش خیلی‌ها رسیده؛ مثلا در شبکه‌های اجتماعی مختلف، گروه‌هایی ایجاد شده که طرح را منتشر کرده‌اند. افرادی هم با لایک زدن استقبال کرده‌اند و در صفحات خودشان به دیگران اطلاع داده‌اند. بعضی‌ها در وبلاگ نوشتند چند گیگ اطلاعات پاک کرده‌اند. یا کسی نوشته بود کلیپ‌هایی را که برای فرزندش پخش می‌کرده، پاک کرده.

نفوذ این طرح در فضای غیرسایبر چطور بوده؟

بعضی‌ها از ما اجازه گرفتند که پوستر طرح را چاپ و در سطح دانشگاه‌ها توزیع کنند. یا مثلا یک مسجد طرح را در سطح محله‌ی خود اجرا کرده و بسیج مسجد کار را پیگیری می‌کرد. البته ما هیچ مشکلی نداشتیم. کار برای امام زمان (عج) بود و خوشحال می‌شدیم می‌دیدیم این طرح در جاهای مختلف (حتی بدون ارجاع دادن به سایت اصلی) اجرا می‌شود. ضمن این‌که هدف اصلی این طرح، یک تغییر و تحول درونی در قلب افراد است.

دختران در نمای بسته

[ms 0]

در حاشیه‌ی وبلاگش این‌طور نوشته: «ذره‌ای علوم دینی و قدری هنر آموختم و اما؛ … درد پیدا نشد آخـــر کــه طبیبــی آیــــد/ عمری از چیست به دنبال دوا درمانیـم».

«مسعود زارعیان»، دانشجوی رشته‌ی تهیه‌کنندگی دانشکده‌ی صداوسیما و محصل درس خارج فقه حوزه است و سینما را به‌طور حرفه‌ای دنبال می‌کند.

مستندِ مشاهده‌گر «یک آسمان انار» اثر این هنرمند، در مرحله‌ی تدوین است که تا مرداد امسال آماده‌ی پخش از شبکه‌ی «شما» خواهد شد. نسخه‌ی ۵۲دقیقه‌ای (سینمایی) آن هم احتمالا توزیع و در جشنواره‌های مختلف شرکت داده می‌شود.

متن پیش رو حاصل گفتگوی کوتاه ما با این هنرمند است.

[ms 3]

چرا موضوع حجاب را برای ساخت مستند انتخاب کردید؟

حجاب از مباحث حساس و «لبه‌ی تیغ» محسوب می‌شود و نزدیک شدن به آن سخت است. ائمه‌ی جماعات، مسئولان و کارشناسان، از وضعیت موجود حجاب ابراز ناراحتی می‌کنند و معتقدند ما از ارزش‌ها فاصله گرفته‌ایم. البته مقوله‌ی حجاب به خیلی قبل‌تر برمی‌گردد. رضاخان و انگلیس تلاش بسیار کردند تا حجاب را نابود کنند.

یعنی مبحث حجاب اهمیت تاریخی دارد؟

حجاب به‌عنوان یک شاخصه‌ی فرهنگی که از زمان مادها مطرح بوده، بعد از ظهور اسلام با یک مقوله‌ی شرعی گره می‌خورد و اهمیت مضاعف پیدا می‌کند؛ یعنی عفت و حیای زنان ایرانی صرفا به اسلام برنمی‌گردد؛ از قبل هم بوده. وقتی [انگلیس به کمک رضاخان] موفق نمی‌شود، نقشه را عوض می‌کند. از مدارس شروع می‌کند. مدارس آمریکایی و مسیحی را تأسیس می‌کند، تا بتواند این سد را بشکند.

چرا دختران مقطع دبیرستان را انتخاب کردید؟

آن‌ها از دبیرستان‌ها شروع کردند. رضاخان وقتی نتوانست حجاب را از سر زنان ایرانی بردارد، تفکراتی را در مدارس و به‌خصوص دبیرستان‌های دخترانه رواج می‌دهد که رو به اباحه‌گری می‌رود؛ چون بین فضای راهنمایی (که کاملا تحت اشراف خانواده است) و فضای دانشگاه (که فرد آزادی خاطر و عمل دارد) است. دبیرستان یک فضای خلأ است که اگر بتوانیم در این خلأ، افراد را خوب توجیه کنیم، می‌توانند با عقیده‌ی محکم وارد دانشگاه و اجتماع شوند و از حجاب خود دفاع و حتی آن را تبلیغ و ترویج کنند.

با تحقیقی که انجام دادم، فهمیدم مقطع دبیرستان می‌تواند در آینده‌ی حجاب زنان و دختران ایرانی مقطع تأثیرگذار و مهمی باشد. به همین دلیل، سه دختر دبیرستانی را به‌عنوان نمونه‌ی آماری انتخاب کردم تا به شخصیت و زندگی‌شان نزدیک شوم و ذهنیت آن‌ها را بررسی کنم و ببینم حجاب در کجای ذهن آن‌ها قرار دارد.

ملاک انتخاب این دختران چه بود؟

این دختران افرادی عادی هستند. مخصوصا می‌خواستم ویژه نباشند که مخاطب بتواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند.

[ms 6]

چرا در این مستند به شخصیت و زندگی این سه دختر می‌پردازید؟

وقتی با افرادی مواجه می‌شویم که به ارزش‌های دینی پایبند نیستند (مثلا حجاب را رعایت نمی‌کنند) نباید سریع مُچ‌شان را بگیریم و از طریق گشت ارشاد با ایشان برخورد کنیم. باید بررسی کنیم ببینیم دردشان چیست. شاید دچار فقر فکری یا فرهنگی هستند. شاید شرایط خانوادگی یا اجتماعی‌شان اجازه نمی‌دهد [پوشش کاملی داشته باشند].

من هم در این مستند با همین دغدغه به این سه نفر نزدیک شدم و وضعیت آن‌ها را در مدرسه، اجتماع و خانواده بررسی کردم تا نشان بدهم اتمسفر محیط در این‌که کسی حجاب را انتخاب کند یا بی‌حجابی را، مؤثر است.

منظورتان از «اتمسفر محیط» چیست؟

جامعه، مدرسه، مدیران مدرسه، خانواده‌ها و… . مثلا یکی از مدیران افتخار می‌کند که: «تا چند کیلومتری مدرسه‌ی من پسری وجود ندارد.»! یعنی این نقص و مسئله‌ی فرهنگی را با حذف فیزیکی می‌خواهند حل کنند! که اتفاقا در همین مستند جلوی دوربین ما پسرانی می‌آیند و اتفاقاتی می‌افتد…

می‌گوییم «جوانان ما پاک‌اند»! بله؛ پاک‌اند! اما باید توجیه شوند. در این زمان، جوان با هجوم ابزارهای رسانه‌ای مثل اینترنت، ماهواره، موبایل و… مواجه است، اما ما در این سمت ضعیف عمل کرده‌ایم و به کسی که مورد هجوم این ابزارها و اطلاعات قرار گرفته، هیچ سپری نداده‌ایم تا از داشته‌هایش دفاع کند.

[ms 1]

هدفتان از ساختن این مستند چه بود؟

هدف این است که مخاطب نسبت به اطلاعات قبلی‌اش تجدیدنظر کند. در این مستند می‌خواهم فقط زخم را نشان بدهم. قصد مداوا ندارم. حتی قضاوت نمی‌کنم، تا همه مخاطب من باشند. نمی‌خواستم با نشان دادن رأی خودم، طیفی از مخاطبان را از دست بدهم. می‌خواستم این زخم را نشان بدهم. باید بفهمیم برای این مقطع سنی کاری نکردیم و این بچه‌ها دچار خلأهای جدی هستند.

خواستم در این مستند، وضعیت موجود را نشان بدهم و بگویم «کاری کنید. دارد دیر می‌شود.» قطعا کارهایی شده، ولی فعالیت‌ها به‌صورت جزیره‌ای و بدون الهام هستند. چرا این‌ها تحت یک حمایت کلان و در یک نظام هماهنگ قرار نمی‌گیرند؟

تا الان چه بازخوردهایی در رابطه با این مستند دریافت کرده‌اید؟

خیلی از فیلم‌سازها و کارشناسان این حوزه با من همراه شدند. همه معتقدند که رسانه، مخصوصا تصویر، می‌تواند تأثیرگذار باشد. این‌که هالیوود سالانه میلیارددلاری هزینه می‌کند، برای این است که می‌داند رغبت به «دیدن» بیشتر است. البته در هالیوود علاوه بر بحث فرهنگی، بحث تجاری هم مطرح است.

از وقتی حرف این مستند را زدم، تعداد زیادی کامنت و تقاضا آمد که می‌خواستند تیزر، عکس و قسمت‌هایی از مستند را ببینند. این نشان می‌دهد که علاقه و توجه به این موضوع وجود دارد.

[ms 4]

فکر می‌کنید چقدر این کارها تأثیر داشته باشد؟

مشکل این است که تا بحث کار فرهنگی می‌شود، یک‌دفعه می‌خواهیم همه‌ی خلأها را پر کنیم؛ همه‌ی کمبودها را جبران کنیم. می‌خواهیم زود نتیجه بگیریم. تأثیرها در استمرار و تداوم کارها پیدا می‌شوند.

[ms 7]

دختران همین فیلم، در انتهای پروژه تغییر محسوسی داشتند؟

وقتی راوی فیلم به سپیده [یکی از دخترهای این مستند] می‌گوید: «در این مدتی که با ما بودی، نظرت عوض شده؟»، سپیده می‌گوید: «فهمیدم که اگر چادر سر کنم، از مدرسه تا خانه کسی مزاحمم نمی‌شود.» و وقتی دوستش می‌پرسد: «یعنی تا حالا نمی‌دانستی؟» جواب می‌دهد: «نه! تا حالا این‌طوری نمی‌دانستم!». (چون در مستند جایی پیش می‌آید که سپیده خودش از پسرها سؤال می‌کند.)

می‌توانیم انتظار چنین تغییری را در مخاطبان نیز داشته باشیم؟

قطعا نمی‌خواهم افرادی که حجاب مناسبی ندارند، بعد از دیدن این مستند دنبال چادر بگردند که چادری شوند. مطمئنا آن تغییر زودگذر خواهد بود. کسی که داغ شود، زود سرد می‌شود، اما اگر پخته شود، هیچ‌وقت خام نمی‌شود.

می‌گویند «زندگی و اعمال پدر و مادر، حتی قبل از تولد فرزند روی زندگی او اثر می‌گذارد.»؛ یعنی تربیت فرزند از قبل تولدش شروع می‌شود. چطور می‌توانیم یک جوان ۲۰ساله را که خودش باید الان پدر یا مادر شود، تغییر بدهیم؟

یک نهال تازه‌ی یاس را می‌توانیم بگذاریم روی دیوار رشد کند یا به‌سمت پنجره بچرخانیم؛ چون هنوز شاخه‌هایش نرم و انعطاف‌پذیر است، اما وقتی زمان می‌گذرد، شاخه‌اش محکم می‌شود. ‌آن‌وقت اگر بخواهیم جابه‌جایش کنیم، باید بشکنیم‌اش.

[ms 5]

به همین دلیل، مقطع دبیرستان را انتخاب کردم، چون سنی است که هنوز بچه‌ها محکم نشده‌اند. البته در همین مستند دختری هست که به حجاب اعتقاد دارد، اما پدرش اجازه نمی‌دهد پوشش موردعلاقه‌اش را داشته باشد.

البته ما هم امروز شخصیت دختران جامعه‌مان را می‌شکنیم. دختری که گشت ارشاد او را می‌گیرد، تا امروز با حجاب مشکل داشت، از امروز با نظام و دین و آیین و همه‌چیز مشکل پیدا می‌کند!

[ms 2]

برای تولید این مستند چقدر کار پژوهشی انجام دادید؟ از چه کارشناس‌هایی بهره بردید؟

مقوله‌ی حجاب را از نظر تاریخی، شرعی (فقهی) و روان‌شناسی بررسی کردم. نظر علما و مراجع، کارشناسان، جامعه‌شناسان، سیاستمداران و اهالی فرهنگ را هم مطالعه کردم، اما اگر کارشناس وارد این فیلم می‌شد، غرض، هدف و رویکرد آشکار می‌شد و جنبه‌ی نصیحت‌گونه و کلیشه‌ای پیدا می‌کرد؛ درحالی‌که نمی‌خواستم با قضاوت جلو بروم یا حتی زیرپوستی بگویم که «حجاب خوب است»! خود فیلم به این سمت می‌رود.

چه مشکلاتی برای تولید این مستند داشتید؟

حمایت معنوی کم بود. مسئولان مدارس مانع نزدیک شدن ما به دختران می‌شدند؛ که البته من از این ممانعت و حالت «قرنطینه» استفاده‌ی نمادین کردم برای این‌که نشان دهم همیشه این گروه سنی را دور نگه داشته‌ایم، بدون این‌که به آن‌ها خوراک [فکری] بدهیم یا برنامه‌ای برایشان بریزیم. با وجود کلی نامه‌نگاری و طی مراحل قانونی، پیش می‌آمد که برای ورود به مدرسه ساعت‌ها معطل می‌شدیم!

فکر نمی‌کنید به‌خاطر پرداختن به این بحث، در عرصه‌ی هنر مهجور شوید؟

بیش‌تر کارگردانانی که درمورد این کار با ایشان صحبت کردم، می‌گفتند: «این کار را نکن. اگر کردی، منتظر عواقبش هم باش.» خیلی‌هایشان می‌گفتند: «چون حجاب یک امر حکومتی است و اختیار در آن راه ندارد، نمی‌توان درموردش صحبت کرد.» اما من حرفم را می‌زنم. می‌دانم خیلی هم برایم هزینه دارد. من یک هنرمند مستندساز هستم. نمی‌توانم مماشات کنم. اگر سکوت کنیم، هرگز پیشرو نخواهیم بود.

چرا فضای غیرکلیشه‌ای مستند «یک آسمان انار» را کم‌تر در آثار هنرمندان مذهبی می‌بینیم؟

متأسفانه عموما نگاه‌ها به ابزارهای تبلیغاتی، نگاه روشنی نیست. خیلی وقت‌ها ما متدین‌ها دچار اشتباه یا عجله می‌شویم. می‌خواهیم در این فرصتی که به‌دست آورده‌ایم، سریع یک کاری بکنیم. می‌گوییم «ما باید آرمان‌های امام و رهبر و انقلاب را محقق کنیم.»! یک «یا حسین» بزرگ می‌چسبانیم به کارها! جوزده می‌شویم. به همین دلیل کارهای ظاهرا متعهد و دین‌مدار، گاهی کارهایی سطحی و کم‌عمق می‌شوند؛ درحالی‌که باید تأثیرگذار باشند.

نقطه‌ضعف این‌گونه آثار در جذب مخاطب چیست؟

ما سریع دامنه‌ی مخاطبانمان را مشخص می‌کنیم؛ مثلا افرادی که زمینه‌ی مذهبی دارند، می‌شوند مخاطب ما. آن جوانی که به سینما یا یک حوزه‌ی هنری خاص علاقه دارد و شاید هیچ‌وقت با او مواجه نشویم، هرگز مخاطب ما نمی‌شود. گاهی هم می‌رویم روی اعصاب یک عده! مثلا در یک کار فرهنگی، تا جای ممکن افرادی را که موهایشان را سیخ‌سیخی درست می‌کنند، تخریب می‌کنیم.

[ms 10]

چرا هنرمندان مذهبی کم‌تر به چنین مخاطب‎هایی نزدیک می‌شوند و جذبشان می‌کنند؟

تا می‌خواهیم کمی به مخاطبی که همیشه از ما دور است نزدیک شویم، سریع به ما برچسب می‌زنند که: «تو ضد ولایت فقیه هستی! ضدانقلابی! سبز هستی!» خیلی که لطف کنند، می‌گویند: «انقلابی بی‌بصیرت هستی.»! باید یک کیف مدرک داشته باشیم که خودمان، مطالعات و کارهایمان را اثبات کنیم.

آقای شهاب مرادی می‌گفتند: «شما طلبه‌ها باید به میدان بیایید. باید خلأها را پر کنید. شماها چرا فریادتان بلند نمی‌شود؟ چرا از بین ائمه‌ی جماعات، نهایتا ۳ نفر باید نسبت به بعضی جریانات انتقاد کنند؟» گفتم: «واقعا این‌قدر که شما می‌گویید راحت نیست!»

واقعا فضای گفتمان ما آن‌قدر که می‌گویند، فضای آزادی نیست! عده‌ای که نفوذ، لابی یا برگ برنده‌ای دارند، می‌توانند حرفشان را بزنند. بقیه زود انگ می‌خورند. حتی در همین فضای حوزه‌ی علمیه بسیار محدودیم و حرف زدن برایمان سخت است. باز هم خدا را شکر می‌کنیم تدابیری که رهبری دارند، فضا را کمی باز می‌کند تا بتوانیم حرفمان را بزنیم.

[ms 9]

چطور می‌توانیم به این طیف از مخاطبان نزدیک شویم؟

ما بعد از انقلاب سه فرصت خیلی بزرگ داشتیم: آموزش و پرورش، صداوسیما و حوزه‌های علمیه. اما فضای حاضر نشان می‌دهد از این ظرفیت‌ها به قدر کافی کمک نگرفته‌ایم و خیلی از فرصت‌ها را از دست داده‌ایم.

من فکر می‌کنم با این میزان حمایت به هیچ‌جا نمی‌رسیم. همین اواخر من چند تا تئاتر دیدم، که بیش‌ترشان جنسی و بسیار صریح بود (نه در لفافه)! یعنی ذائقه‌ها این‌طور شده. به این امید که راهی باز کنم تا حرف از خدا و دین و آرمان‌ها بزنم، وارد این فضا می‌شوم. بعد می‌بینم تحقیقات حوزه پرونده‌ام را به جریان انداخته و می‌پرسد: «شما دیروز ساعت ۵ بعدازظهر کجای این عالم بودید؟»

تئاتر را تعمیم بدهید به فعالیت‌هایی مثل نقد فیلم، برگزاری جشنواره، چاپ کتاب و… . باید پشتیبانی صورت بگیرد.

[ms 8]

این پشتیبانی چگونه باید باشد؟

به نظرم باید حداقل به کسانی که برادری‌شان را ثابت کرده‌اند، فضای بیش‌تری داده شود تا عواقب صحبت‌هایی که می‌کنند، کم‌تر شود. کسی که قرار است به‌عنوان دیده‌بان فرهنگی تأثیرگذار باشد و زودتر از دیگران درد را بفهمد، باید گاهی عادت‌شکنی کند؛ باید خلاف جریان آب حرکت کند.

این افراد که جان و حیثیت و آبرویشان را کف دست می‌گیرند، مثل تخریبچی به دل دشمن زده‌اند. هر لحظه ممکن است از بین بروند. اگر نیروهای خودی با بیسیم هدایت‌شان نکنند، وسط میدان مین می‌مانند! نه راهِ پس دارند، نه راهِ پیش. نه باید به دشمن پناه ببرند، نه می‌توانند برگردند. باید کشته شوند!

زنان کشور من قربانی فساد دولتمردان هستند

[ms 0]

«تزکیه» نام کوچک‌ترین عضو کشور اندونزی در کاروان «الی بیت المقدس» است. برایم خیلی جالب بود که تزکیه با وجودِ تک‌دختربودن، چطور خانواده‌اش به او اجازه دادند تا در این سفر همراه کاروان «الی بیت‌المقدس» به سمت مرزهای فلسطین برود؛ سفری که احتمال خطر در آن کم نیست. و جواب تزکیه در مقابل تعجبم چیزی نبود جز گفته‌ی خانواده‌اش به او، که اگر در این راه کشته شود، شهید است و به او افتخار خواهند کرد!

همین صحبت‌ها بود که سر حرفم با او باز شد و شروع کردیم به گفتگو. از آشنا شدنش با کاروان «الی بیت‌المقدس» از طریق فیس‌بوک برایمان گفت، تا وضعیت زنان کشورش و بی‌توجهی دولتمردان اندونزی. دانشجوی رشته‌ی پزشکی‌ست و به‌تازگی عضو گروه مرسی شده است.

[ms 1]

می‌توانی بیشتر درمورد گروهی که در آن فعالیت می‌کنی، توضیح بدهی؟

مأموریت اصلی ما کاهش درد و رنج و ظلم و ستم مردم از طریق کمک‌رسانی به شیوه‌های مختلف و هم‌چنین ساختن جامعه‌ای امن است. چون ما بر اصل کرامت انسانی اعتقاد داریم، و بر این باوریم که همه‌ی مردم حق دارند که در اجتماعات به‌صورت مسالمت‌آمیز زندگی کنند و تمامی انسان‌ها لایق رشد و پیشرفت هستند. به‌خاطر همین، گروه مرسی در زمینه‌های مختلفی فعالیت می‌کند؛ هم‌چون حمایت از کودکان، نوآوری‌های اجتماعی، توسعه‌ی کشاورزی، توانمندسازی زنان، توسعه‌ی جوانان، سلامت و بهداشت و… و در بحران‌های مختلفی که در سطح جهان رخ می‌دهد، همیشه پیش‌قدم است؛ مانند کمک‌رسانی پزشکی به مردمی که دچار بلا، بیماری و یا جنگ و درگیری هستند.

گروه مرسی در زمینه‌ی توانمندسازی زنان دقیقا چه هدفی را دنبال می‌کند؟
همه‌ی ما می‌دانیم که زنان، پایه و اساس هر جامعه می‌باشند، ولی متأسفانه می‌بینیم که بسیاری از زنان در فقیرترین مناطق جهان بدون هیچ امکاناتی و فوق‌العاده دشوار زندگی می‌کنند. برای همین، گروه مرسی سعی دارد از طریق آموزش و تعلیم در زمینه‌های مختلف مانند کشاورزی، برنامه‌های نوآورانه‌ی بهداشت، به‌دست‌آوردن کار و درآمد و… ابتکار و توانایی زنان را از حالت بالقوه به حالت بالفعل درآورد و به توانایی زنان فعلیت ببخشد تا زنان بتوانند خانواده و جامعه‌ی خود را بسازند و پیشرفت کنند.

با توجه به این دیدگاهی که نسبت به زنان دارید، نظرتان درمورد زنان کشورتان، زنانی که برای کار به کشورهای غرب آسیا و یا کشورهای دیگر جهان مهاجرت می‌کنند، چیست؟

متأسفانه این حقیقت وجود دارد و قابل انکار نیست. منظورم کار کردن زنان اندونزیایی در کشورهای دیگر است که بیشتر نیروی خدماتی هستند، و من به‌شدت با این قضیه مخالف هستم. زنان کشور ما دارند قربانی دولت ما می‌شوند که مجبور هستند در کشورهای دیگر کار کنند. با این‌که درآمد خوبی از این طریق عاید ما می‌شود، ولی متأسفانه دولت ما بدون هیچ نظارتی این کار را می‌کند و توجه ندارد که وضعیت آن‌ها دارد به چه سمتی می‌رود و یا چه اتفاقاتی ممکن است برای آن‌ها پیش بیاید. دولت ما هیچ‌وقت این سؤال را از خودش نمی‌پرسد که آیا امکانات خوبی برای آن‌ها قرار می‌گیرد یا نه. آیا از آن‌ها سوء استفاده می‌شود یا نه؟

[ms 4]

چرا دولت شما اجازه‌ی چنین کاری را می‌دهد؟

چون پیدا کردن شغل در کشور من بسیار سخت است.

علتش چیست؟

کشور من یک کشور درحال‌توسعه است و به همین سبب، مردم ما با مشکلات زیادی مواجه هستند؛ چه از لحاظ درمان و پزشکی و چه از لحاظ مسائل آموزش و تعلیم و از این دست مشکلات. بنابراین، کسی که بخواهد شغلی پیدا کند، شانس زیادی برای این کار ندارد.

این‌که بگویید کشورم در حال توسعه است و به‌خاطر همین با این مشکلات روبروست، اصلا دلیل خوبی نیست. بالاخره همه‌ی کشورها در حال توسعه هستند؛ مثل کشور خود من، ایران، که روزبه‌روز در حال پیشرفت است.

ببینید، به‌جز حقوق پایه مثل بهداشت و تعلیم و تربیت که حق هر انسانی است، مشکلات دیگری نیز در کشور ما هست و آن این است که دولتمردان ما بی‌حدواندازه دچار فساد شده‌اند و فساد در جامعه‌ی ما به‌سرعت رشد کرد؛ مثل مسئله‌ی مالیات در کشورمان که مالیات را می‌گیرند، ولی در قبالش هیچ خدماتی به مردم ارائه نمی‌دهند و همه‌ی اموال را به حساب شخصی خودشان واریز می‌کنند. از همه مهم‌تر، وابستگی دولتمردان ماست که این، وضعیت را بغرنج و وخیم‌تر کرده است.

[ms 3]

دقیقا دولت شما به کجا و به چه چیزی وابستگی دارد، که باعث بروز چنین مشکلاتی در جامعه‌تان شده؟

خیلی روشن است که کشور ما وابسته به ایالات متحده‌ی آمریکاست و این آمریکاست که تمام منابع موجود در طبیعت ما را به غارت می‌برد و از این طریق، درآمد زیادی کسب می‌کند. به‌خاطر همین، چیزی عاید مردم کشور خودمان نمی‌شود.

تابه‌حال جنبش یا اعتراضی در مقابل این قضیه صورت گرفته؟

در کشورمان NGO و سازمان‌های مردم‌نهاد زیادی وجود دارند که حتی برخی از آن‌ها به‌طور اختصاصی رفتار دولتمردان را بررسی می‌کنند، ولی متأسفانه با این‌که کشور من جمهوری است، این فعالیت‌ها هیچ تغییر مهمی در کشورمان ایجاد نکرده است.

اما با همه‌ی این اوصافی که از کشورتان گفتید، یک امر در بین زنان اندونزیایی برای من همیشه شایسته‌ی تحسین بوده و آن هم مسئله‌ی حجابشان است. نظر شما چیست؟

درست است، اما متأسفانه خیلی از زنان کشور ما برخلاف زنان کشور شما حجاب ندارند و این به‌خاطر آن است که دولت ما حجاب را یک چیز اجباری قرار نداده، ولی اکثر مردم ما نفس حجاب داشتن را دوست دارند.

یعنی شما با حجاب به‌صورت اجباری موافق هستید؟

به‌نظر من حجاب، زنان را حفظ می‌کند و این خوب است که در کشور، قانون اجبار حجاب وجود داشته باشد، ولی در کشور ما این امکان‌پذیر نیست، چون کشور من بر پایه‌ی دین نیست و کشور ما یک کشور سکولار است. دین‌های مختلفی در کشور ما وجود دارد که بزرگ‌ترین آن‌ها بودیسم، مسیحیت، اسلام و کنفوسیوس است.

دوست ندارم گفتگویمان تمام شود، ولی به‌علت تنگی وقت چاره‌ای نیست. به‌عنوان کلام آخر می‌خواهم نظرتان را درمورد ایران و مردم ایران بدانم.

مردم من به‌طور کلی دیدگاه خوبی نسبت به ایران دارند و برای آن‌ها ایران یک کشور شجاع است که در مقابل آمریکا ایستاده و مردم ما همیشه از این شجاعت شما الهام می‌گیرند.

لزوم تشکیل NGOهای حمایتی از زنان سرپرست خانوار

[ms 0]

یکی از دغدغه‌های زنان و دختران در نشست‌های مختلف، دغدغه‌های خانوادگی و کاری است. تا دلت هم بخواهد، با نظرها و ایده‌های متفاوتی روبه‌رو می‌شوی؛ حرف‌هایی که خیلی کم به گوش دولتمردان می‌رسد. زنانِ خودسرپرست و سرپرست خانوار، موضوعی است که این‌بار در گفتگو با فهیمه زارع طرح کردیم. «فهیمه زارع چاهوکی» دانش‌آموخته‌ی سطح ۳ حوزه رشته‌ی فلسفه‌ی اسلامی، کارشناس مسائل زنان و عضو هیئت علمی دفتر مطالعات و تحقیقات زنان گروه علوم اجتماعی است. گفتگوی زیر ماحصل همین دغدغه در دفتر تحقیقات و مطالعات زنان است.

***

خانم زارع، چه عواملی باعث به‌وجود آمدن زنان خودسرپرست یا سرپرست خانوار می‌شود؟

طلاق، فوت شوهر، احیانا گم شدن یا زندانی شدن او، و درمورد دختران،فوت والدین یا کهنسال بودن آنان.

به چه زنانی خودسرپرست یا سرپرست خانوار گفته می‌شود؟

زنی که از پدر و مادرش نگهداری می‌کند، زنی که شوهر دارد، اما ممکن است ازکارافتاده باشد، زنی که همسرش فوت کرده یا به دلایلی مجبور است که فرزندش را به‌تنهایی بزرگ کند، زنی که طلاق گرفته و یا بر اثر فوت شوهر بیوه شده و اتفاقا هیچ‌کس را ندارد. این زن می‌شود زن خودسرپرست.

یک نکته را مقدمتا عرض کنم. ممکن است بین زنانِ خودسرپرست و سرپرست خانوار تفاوت وجود داشته باشد؛ یعنی تفاوت در تعریف. ما ابتدا باید مشخص کنیم که زنان سرپرست خانوار چه گروهی از زنان هستند و آیا زنانِ خودسرپرست و دختران مجردی که ممکن است مستقل از خانوده زندگی کنند و خودشان مسئولیت اقتصادی زندگی خودشان را به‌عهده داشته باشند، مشمول این گروه می‌شوند یا نه.

در مورد زنان سرپرست خانوار اختلاف وجود دارد. تعریفی وجود دارد که مثلا مرکز آمار به ما می‌دهد و یک تعریف را مرکز یونیسف، و تعریف دیگری هم مددکاران اجتماعی از زنان سرپرست خانوار به ما می‌دهند، و این عواملی که شما فرمودید، در خیلی از این تعاریف گنجانده شده است. یعنی تعریف، ناظر به علت است.

در انتخاب تعریف از زنان سرپرست خانوار، علتِ سرپرستی آن‌ها، تأمین معیشت و هم‌چنین تصمیم‌گیری‌هایشان درمورد زندگی، دخالت دارد. فکر نمی‌کنم ما در این مرحله بخواهیم به‌طور مفصل به تعریف هر کدام از این زنان بپردازیم.

عواملِ به‌وجود آمدن زنان سرپرست خانوار، همین‌هایی هستند که اشاره شد. طلاق هم یکی از عواملی است که باعث می‌شود زنی خودسرپرست شود، البته اگر تحت حمایت خانواده نباشد.

به نظر شما، در عرف اجتماع ما یا جامعه‌ی جهانی چه تعریفی گنجانده شده است؟

به نظر می‌آید که الان زنان سرپرست خانوار شامل زنان خودسرپرست هم می‌شود؛ یعنی جامعه‌ی جهانی وقتی که زنان سرپرست خانوار را مطرح می‌کند، خودسرپرست‌ها را هم داخل می‌داند. جامعه‌ی خودمان هم در بعضی از تعاریفِ موجود، زنان خودسرپرست و زنانی را که علاوه بر تأمین معیشتی و اقتصاد خانواده، نقش مهمی در تصمیم‌گیری‌های حیاتی دارند، داخل می‌داند.

[ms 1]

در بخش راهکار اجتماعی در مورد این هم صحبت می‌کنیم. پس، عوامل را به‌صورت دسته‌بندی‌شده بفرمایید.

علت‌هایی که باعث سرپرستی زنان در خانواده می‌شود، می‌توانیم دسته‌بندی کنیم به دو گروه؛ گروه اول، زنانی که بدون حضور دائم یا موقت مرد مسئولیت زندگی را برعهده دارند و گروه دوم، زنانی که با وجود زندگی کردن مرد در خانه و بودن در خانواده، اداره‌ی زندگی به دست خودشان است. این هر دو گروه شامل زیرگروهی می‌شوند (علت‌ها این‌هاست)؛ مثلا آن‌هایی که بدون حضور دائمی و موقت مرد زندگی می‌کنند و شامل زنانی می‌شود که طلاق گرفتند و الان مردی ندارند، زنانی که همسرشان مفقود الأثر شده، زنانی که همسرشان پناهنده یا مهاجرند، یا به هر دلیلی خانواده‌شان را ترک کردند، زنانی که به دلیل اختلافات خانوادگی در کنار همسرانشان زندگی نمی‌کنند، و زنان و دختران فراری که این‌ها هیچ مردی در زندگی‌شان حضور ندارد، نه به‌طور دائم و نه موقت.

اما یک عده از زن‌ها هستند که با وجود مرد در خانواده، باز هم سرپرستی خانوار به عهده‌ی این‌هاست؛ زنانی که دارای همسر یا پدر سالخورده یا بیمار یا ازکارافتاده هستند، زنانی که همسرشان بیکار است و هیچ درآمدی ندارند، زنانی که همسر معتاد دارند و یا همسرشان در زندان به‌سر می‌برد. این‌ها گروه‌هایی هستند که مرد در خانواده‌شان حضور دارد، ولی مسئولیت مالی به دوش زن است. البته، در همین گروه دوم (زنانی که همسرشان حضور دارد) مسئولیت زن، فقط تأمین اقتصاد نیست؛ یعنی مثلا زنی که همسرش معتاد یا زندانی است، تصمیمات اصلی خانواده -به غیر از تصمیمات مالی- هم بر عهده‌ی خودش می‌باشد.

متأسفانه ما با این چنین پدیده‌ای مواجه هستیم. چه چیزهایی می‌تواند از نظر اسلام و از نظر کارشناسان اجتماعی در کاهش این عوامل یاریمان کند؟

بعضی از عوامل می‌توانند تحت اختیار و تحت مدیریت جامعه قرار بگیرند؛ مثل کاهش طلاق، کم کردن سن ازدواج، ایجاد فرصت‌های بیشتر برای ازدواج و عواملی مثل کاهش جرم و جنایت در جامعه که به زندانی شدن همسر منجر نشود. بعضی از عوامل هم تحت برنامه‌ریزی قرار نمی‌گیرند؛ مثل فوت همسر. با نگاهی کلی که به گزاره‌های دین می‌اندازیم، می‌بینیم که دین طوری برنامه‌ریزی کرده که جامعه در درجه‌ی اول با چنین پدیده‌ای مواجه نشود؛ یعنی دین اسلام مسئولیت اصلی و سرپرستی خانوار را بر عهده‌ی مرد قرار داده است.

[ms 5]

یعنی مصداق آیه‌ی «الرّجالُ قـَوّامُونَ عَلَی النِّساء».

بله. پس در درجه‌ی اول، دین انفاق را کاری مردانه می‌داند، نه کاری زنانه و مسئولیت را بر گردن مردها قرار داده است.

منظور از انفاق همان دادن نفقه است؟

بله، و علت‌های خاص خودش را هم دارد؛ مثل تفاوت‌های طبیعی که بین توانایی‌های زن و مرد وجود دارد و این‌که زن مسئولیتی دارد و مرد مسئولیتی دیگر. این تفاوت مسئولیت‌ها هم مطابق با طبیعت زنانه و مردانه است. بنابراین دین، روایات ما و سیره‌ی اهل بیت، همه نشان می‌دهند که مثلا دیدگاه شارع نسبت به طلاق، یک دیدگاه کاملا منفور می‌باشد.

منفورترین حلال.

منفور. اصلا روایات ما به‌طور صریح، مبغوض‌ترین حلال‌ها را طلاق می‌داند و سیره‌ی اهل بیت هم کاهش طلاق بوده. در برنامه‌ریزی‌ای که خود دین ارائه می‌دهد، می‌بینیم که در لحظه‌ی انتخاب همسر خیلی تأکید شده، که مثلا کفو هم باشند تا کمتر به طلاق منجر شود. علاوه بر این‌که دین نسبت به انتخاب همسر گزاره دارد، درمورد این‌که نحوه‌ی رابطه‌ی زن و شوهر چگونه باشد هم، با گزاره‌های زیادی روبه‌رو هستیم؛ مثل امر به گذشت، عفو، صبر و پایداری؛ یعنی دین مؤلفه‌هایی را برای ارتباطات خانوادگی ارائه می‌دهد که تا حد ممکن، عوامل طلاق را کاهش بدهد و بعد ما با چنین پدیده‌ای مواجه نباشیم.

یا مثلا درمورد سن ازدواج دختران مجرد، سیره‌ی اهل بیت این‌طور بوده که دختران را بعد از رسیدن به سن بلوغ، به ازدواج درمی‌آوردند یا تشویق به ازدواج می‌کردند. برنامه‌ریزی‌های اجتماعی باید به سمتی برود که ساختارهای ما -مثل تحصیلات و اشتغال- باعث نشود از این الگوی ازدواج دور بمانیم که با مشکلات بعدی، مثل بالا رفتن سن ازدواج دختران و ناامید شدن آن‌ها از ازدواج، چنین اتفاقاتی بیفتد.

قبول دارید که غیر از تحصیلات دختران، عوامل دیگری در ازدواج نکردن دختران (یعنی بالارفتن سن ازدواج) دخالت دارد؟

بله. عوامل ساختاری خاص، عواملی که مخصوص جامعه‌ی ایرانی‌ست و عواملی که مخصوص جامعه‌ی مدرن است (اقتضای جامعه‌ی مدرن).

یکی از عوامل به‌طور مثال، می‌تواند این باشد که دختر در فرهنگ جامعه‌ی ما نتواند برود خواستگاری پسر. هرچند اسلام این را نقض نکرده است؛ یعنی این با اسلام در تناقض نیست. شما فکر نمی‌کنید یکی از عوامل بالا رفتن سن ازدواج می‌تواند این باشد که دختر حق انتخاب از قبل ندارد و همیشه انتخاب می‌شود؟

باید روی این مطلب بررسی صورت بگیرد و بعد آمار گرفته شود. در مورد مسائل اجتماعی، بدون بررسی و بدون داده نمی‌توانیم نظر درستی بدهیم. در مباحث اجتماعی حتما باید داده یا آماری داشته باشیم تا بتوانیم این حرف را بزنیم. علاوه بر این، سیره‌ی اهل بیت نبوده. درست است که اسلام حکمی در این مورد نداده، ولی ما می‌بینیم که سیره‌ی اهل بیت چنین چیزی نبوده و مشکلات و پیامدهای خاص خودش را دارد. به نظر من، عوامل دیگر جایگاه بیشتری دارند.

شاید یکی از دلایل به‌وجود آمدن دختران بالای ۳۰ سال این باشد که در فرهنگ جامعه‌ی ما (البته نظر اسلام هم شاید به این خیلی تأکید ندارد) جا افتاده که دختر حتما باید کوچک‌تر از مرد باشد، چون امکان دارد پسرهای مجرد با سن پایین‌تر وجود داشته باشند که واقعا خواستار چنین زنانی باشند.

ما در پدیده‌های اجتماعی، با عوامل خرد و کلان روبه‌رو هستیم؛ یعنی هیچ پدیده‌ی اجتماعی تک‌علتی نیست. مصادیقی که شما می‌فرمایید، ممکن است درمورد بعضی از این زنان درست باشد، ولی ما باید نگاه کنیم ببینیم جایگاه هر کدام از این عوامل چقدر است؛ یعنی عوامل اصلی؛ عواملی که می‌شود برایشان برنامه‌ریزی کرد و مصادیق جزیی‌تر و خردتر.

حالا که می‌دانیم واقعیت جامعه‌ی ما این است و زنانی داریم که حتی عده‌ای از آن‌ها تحت پوشش کمیته‌ی امداد و یا تحت بهزیستی هستند و هزینه‌ای به آن‌ها اختصاص داده می‌شود ولی کفاف یک زندگی هرچند کوچک را نمی‌دهد، و با توجه به فرهنگ دینی و ایرانی جامعه‌ی ما، از دیدگاه اسلام چه راهکاری وجود دارد؟

از راهکارهایی که می‌شود ارائه داد، این است که در سیره اهل بیت (علیهم السلام) می‌بینیم؛ حمایت از بیوه‌زنان و کودکان و ایتام، ولی در یک نگاه کلی و وقتی که نگاه الگویی و نظام‌مند به گزاره‌های دینی بیندازیم، می‌بینیم که راهکار اولیه‌ی دین همان کاهش عوامل می‌باشد؛ یعنی دین ابتدا تلاشش بر این است که ما اصلا با چنین پدیده‌ای مواجه نباشیم یا درصد کمتری از این زنان مبتلا شوند.

می‌شود راهکارهای بلندمدت و هم‌زمان با آن، راهکارهای کوتاه‌مدت ارائه داد؟

درمورد مشکلاتی که این زنان با آن‌ها روبه‌رو هستند، ممکن است در درجه‌ی اول یک راهکار کوتاه‌مدت ارائه بدهیم، بعد راهکارهای میان‌مدت و بعد راهکارهای بلندمدت. برای راهکارهای کوتاه‌مدت، در جامعه‌ی ایرانی نهادهای مختلف و مؤسسات گوناگونی وجود دارند که برنامه‌ریزی و کمک به این زنان را برعهده گرفته‌اند؛ مثل کمیته‌ی امداد امام خمینی (ره)، سازمان بهزیستی کشور و نهادها و مؤسسات خیریه‌ای که وجود دارند. نکته‌ی اول این است که ما باید برنامه‌ریزی کنیم. چطوری؟ همان نهادهایی که درگیر این مسئله هستند، باید خودشان بنشینند و توافقات کلی داشته باشند، تا موازی‌کاری صورت نگیرد. ما در جامعه‌ی ایرانی با چندین مؤسسه و نهاد روبه‌رو هستیم که مسئولیت برطرف کردن و کاهش مشکلات این زنان را دارند، ولی خودشان به یک اجماع نرسیده‌اند و برای همین، به بی‌برنامگی یا ایجاد برنامه‌های ناقص یا ناکارآمد منجر شده است. اول باید بین همین نهادها و موسسات، اجماعی صورت بگیرد، برنامه‌ریزی‌هایشان مشترک باشد، نشست‌های مشترک و هم‌اندیشی‌های مشترکی داشته باشند. علاوه بر هم‌اندیشی‌ها و نشست‌ها بین خود نهادها، همفکری‌ها باشد بین این نهادها و گروه هدف؛ یعنی ممکن است مسئولان و کارشناسان این نهادها نگاهی به مشکلات و ظرفیت‌ها و فرصت‌های این گروه هدف داشته باشند و خودشان نگاه دیگری داشته باشند که برخواسته از اون تجربه زیسته آن‌هاست. برای همین، اگر ارتباط برقرار شود بین خود این گروه هدف و نهادهایی که مسئولیت این گروه به عهده‌ی آن‌هاست، قطعا باعث پیشرفت در کارها و کم شدن مشکلات زنان می‌شود.

راهکارهای بلندمدت: با این‌جور برنامه‌ریزی‌ها و هم‌اندیشی‌ها می‌شود راهکارهای بلندمدتی ارئه داد، ولی قبل از مطرح کردن این راهکارها، می‌خواهم چند نکته را مطرح کنم؛ اول این‌که ما باید ببینیم زنان سرپرست خانوار با چه مشکلاتی روبه‌رو هستند. به‌نظر می‌رسد زنان سرپرست خانوار با مشکلات متعددی روبه‌رو هستند با جنس متفاوت؛ یعنی هم مشکلات اقتصادی دارند، هم مشکلات فرهنگی و اجتماعی، هم مشکلات روحی و روانی و هم مشکلات خانوادگی. با برخی از این مشکلات دست‌وپنجه نرم می‌کنند و برای هر کدام از این‌ها باید جداگانه برنامه‌ریزی شود؛ مثلا آمار و تحقیقات نشان می‌دهد که مهم‌ترین مشکلات اقتصادی که زنان سرپرست خانوار با آن‌ها روبه‌رو هستند، مشکل درآمدِ کم، اشتغال و مسکن می‌باشد که مسئولان جامعه و مسئولان این نهادها باید یک‌سری راهکارهای کوتاه‌مدت ارائه دهند برای برطرف شدن مشکلات و یک‌سری راهکارهای بلندمدت. راهکارهای کوتاه‌مدت، مثلا کمک‌های این نهادها برای تهیه‌ی جهیزیه‌ی دختران این خانواده یا برای ازدواج پسرانشان یا کمک‌های اول مهر و یا ماه رمضان، ولی برنامه‌های بلندمدت این می‌شود که خود برنامه‌ریزهای دولتی بخشی از بودجه را به‌طور دائم اختصاص بدهند به این گروه، به‌عنوان مستمری، نه اینکه مثلا سالی دو یا سه بار مقداری پول واریز کنند به این سازمان‌ها. مستمری و بودجه‌های دائمی برای این گروه قرار بدهند.

به موازات آن باید سعی کنیم جلوی افزایش طلاق را بگیریم.

بله، اما الان بحث ما روی عوامل نیست؛ روی راهکارها برای کاهش آسیب‌ها و مشکلات این زنان است. بحث ما درمورد جاهایی‌ست که دولت می‌تواند برنامه‌ریزی کند؛ مثل مستمری‌های دائمی و بیمه‌های درمانی که می‌شود برای این گروه از افراد در نظر گرفت.

البته به‌نظر می‌رسد این کارها انجام شده است.

نه به‌طورکامل. الان ما مستمری‌های دائمی که کفاف زندگی همه را بدهد، به این صورت نداریم. خیلی از خانواده‌هایی که تحت کمیته‌ی امداد یا تحت بهزیستی هستند، از نگاه جامعه (که زیر پوشش باشند) می‌ترسند با این عنوان که مثلا آبرویمان می‌رود. دولت باید دخالت کند و برای مشکلات درآمدی و فقر این‌ها مستمری و بیمه را قرار دهد. برای مشکل اشتغال هم، اگر در برنامه‌ریزی‌ها، به‌جای حمایت، برویم به‌سمت توانمندسازی این زنان، خیلی بهتر است و مشکل، ریشه‌ای حل می‌شود بدون این‌که این‌ها بخواهند باری بر دوش دولت باشند. مثلا کارگاه‌های آموزشی با مهارت‌های مختلف یا کارگاه‌های فنی و حرفه‌ای برای این گروه از زنان ایجاد کنیم تا خودشان تولیدکننده باشند و دولت موظف باشد حتما محصولات این گروه را خریداری کند. در این صورت، هم نیاز جامعه برطرف می‌شود، هم بار اقتصادی اضافی -بدون این‌که تولیدی صورت بگیرد- بر دوش دولت تحمیل می‌شود (تولید صورت می‌گیرد و دولت دارد از آن استفاده می‌کند) و هم به زنان سرپرست خانوار کمک می‌شود.

درمورد مشکل مسکن این زنان هم، می‌شود مثل مسکن مهر، سهمیه‌ای برای این گروه در نظر گرفته شود، به این صورت که مثلا خانه‌هایشان اجاره‌بهای کمتری داشته باشد یا اینکه اجاره به شرط تملیک باشد که بتوانند بعد از مدتی مشکل مسکن‌شان را حل کنند. چون یکی از مشکلات اساسی این خانواده‌ها مشکل مسکن است و چون فقر مالی دارند، مجبورند به قسمت‌هایی از شهر که ارزان‌تر است (قسمت‌های پایین شهر) بروند و بعد مشکلات فرهنگی و اجتماعی (مثل مشکل تربیتی برای فرزندان) پیش می‌آید. این از مشکلات مالی و اقتصادی، که مهم‌ترین آن همین درآمد و اشتغال بود.

زنان سرپرست خانوار با مشکلات فرهنگی و اجتماعی هم روبه‌رو هستند. مهم‌ترین آن‌ها نگرش منفی‌ای است که در جامعه نسبت به این زنان وجود دارد که آن هم با فرهنگ‌سازی، دید مردم به این افراد تغییر خواهد کرد. مشکل دیگر، سوء استفاده‌هایی است که ممکن است از این زن‌ها بشود.

اگر اجازه بدهید، بعدا به موضوع راهکارها و آسیب‌های اجتماعی که ممکن است این خانم‌ها دچارش بشوند، می‌پردازیم. عده‌ای می‌گویند مانند طرح اکرام ایتام، «طرح اکرام زنان سرپرست خانوار» را هم راه بیندازیم (بدون در نظر گرفتن ازدواج موقت یا دائم این دسته از زنان). فکر می‌کنید فایده‌ها و ضررهای این بحث چیست؟ آیا ضررهایی به جامعه وارد می‌کند؟ و آیا این راه، راه خوبی‌ست یا نه؟

مسائل اجتماعی همه داری ابعاد مختلفی هستند. به‌نظر می‌رسد برای مسائل اجتماعی، باید بعدهای مختلفی در نظر گرفته شود تا ما بخواهیم برای مثلا یک آسیب، راهکار ارائه بدهیم.

[ms 3]

یعنی باید برای یک موضوع، فرهنگ‌سازی بشود تا پیش‌نیاز آن؟

بحث فرهنگ‌سازی. ما چنین ایده‌ی خامی را نمی‌توانیم به‌همین‌راحتی مطرح کنیم، چون مشکلات خاص خودش را دارد. مثلا مشکلات شرعی. این‌که چگونه تردد یک مرد نامحرم در یک خانوده برنامه‌ریزی بشود تا مشکلات خانوادگی برای آن مرد اتفاق نیفتد. همسرش ممکن است قبول کند که مثلا چند کودک را تحت سرپرستی قرار بدهد، ولی آیا می‌پذیرد که مثلا زن یا دختر جوان را هم تحت سرپرستی قرار بدهد؟ اگر آن زن سرپرست خانوار دارای فرزند باشد، ممکن است بین مادر و فرزند اختلاف ایجاد شود و این موضوع را نپذیرند. خود این ممکن است زمینه‌ای ایجاد کند برای سوء استفاده‌ی برخی از مردان؛ یعنی به این زن‌ها با طمع و به‌عنوان یک فرصت نگاه کنند.

شاید اصلا ضررهایی که این بحث دارد، خیلی بیشتر از فوایدش باشد.

بله. ما می‌توانیم همین را به شکل‌های دیگری مطرح کنیم. مثلا، مردان سرپرست خانواری که می‌خواهند چنین خانواده‌ای را تحت پوشش قرار دهند، با مراکزی که مسئولیت این‌ها را به‌عهده دارند در ارتباط باشند و کمک‌هایشان را به آن مراکز بدهند، یا این‌که زنان جامعه‌ی ما NGOهایی را تشکیل بدهند.

یعنی به‌صورت مردمی این کار انجام شود.

بله. خود زن‌ها می‌توانند مسئولیت یک یا چند خانواده را برعهده بگیرند. به‌نظر می‌آید که جمعی از کارشناسان دینی و کارشناسان مسائل اجتماعی و کارشناسان روان‌شناسی اجتماعی باید بنشینند و درمورد این ایده به بحث و تبادل‌نظر بپردازند.

شما به‌عنوان یک کارشناس اسلامی در زمینه‌ی علوم اجتماعی و آسیب‌های اجتماعی، فکر می‌کنید که نظر اسلام،هم در کاهش عوامل و هم در راستای حمایت از این زنان و دختران، بیشتر به کدام سمت منعطف است؟

نگاه دین این است که در درجه‌ی اول، سرپرستی به عهده‌ی مرد است و جامعه باید تمام تلاشش را بکند که نرود به سمت این‌که این مسئولیت از روی دوش مرد برداشته شود و به دوش زن بیفتد. برنامه‌ریزی‌های کلی دین به این صورت است که تا آن‌جایی که می‌شود، خانواده مستحکم بماند و از هم پاشیده نشود و گزاره‌ها و روایاتی هست در‌مورد زود ازدواج کردن دخترها. این برنامه، نگاه کلی دین است، تا ما کمتر با چنین پدیده‌ای مواجه شویم.

اما درمورد حمایت‌ها هم این‌طور نیست که دین حرفی نزده باشد. دین برای زن‌ها برنامه‌ریزی‌هایی می‌کند (بعضی از عوامل گفتیم دست خود افراد و جامعه نیست مثل فوت همسر) وقتی که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم حقی مثل حق نفقه را دین برای زن قرار داده و نفقه به عهده‌ی او نیست. یا مثلا زن می‌تواند شاغل باشد و برای خود درآمد داشته باشد، به او ارث می‌رسد و مهریه به او تعلق می‌گیرد. دین برنامه‌ریزی‌هایی کرده است که زن، پس انداز و پشتوانه‌ی مالی و اقتصادی داشته باشد تا اگر یک روز مثلا طلاق گرفت یا همسرش را از دست داد، چنین پشتوانه‌ای برایش مانده باشد که بتواند مشکلاتش را کم کند. پس ما در دین با برنامه‌ریزی‌هایی روبه‌رو هستیم که در نگاه اول ممکن است چنین چیزهایی به ذهنمان نرسد، ولی وقتی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم مهریه برای زن است، یا این‌که اگر زن مالی دارد می‌تواند برای خودش پس‌انداز کند و تا وقتی که مرد سرپرستی‌اش را بر عهده دارد می‌تواند آن را خرج نکند یا مثلا ارثی که به او می‌رسد برای خودش است. این‌ها پشتوانه‌های مالی‌ای هستند که اگر یک روز، مردی نبود تا سرپرستی‌اش را به‌عهده بگیرد، دست خالی نماند با مشکلات اقتصادی.

از طرف دیگر، ما در دین مثلا انفاق داریم و خمس و زکات را. این‌ها برنامه‌ریزی‌هایی اقتصادی هستند که می‌شود برایشان طوری برنامه‌ریزی کرد که شامل این گروه هم بشود. مثلا در خمس، حق سادات داریم. می‌شود دولت بیاید میانجی شود بین این گروه از افراد و دفتر مراجع، برای این‌که مثلا بخشی از خمس و سهم سادات که به دست آقایان مراجع می‌رسد، از طریق دولت به دست این گروه از زنان برسد.

[ms 2]

مواردی را در نظر بگیرید مثل سوء استفاده از این زنان (مانند دیر دادن یا کم دادن و یا نادیده‌گرفتن حقوق، اعم از حقوق مالی و اجتماعی)، آزار و اذیت آن‌ها در جامعه و رفتن به‌سوی بی‌بندوباری (به اقتضای وضعیت خاصی که دارند، ممکن است مجبور شوند به این سمت بروند). احتمال اتفاق افتادن این موارد چقدر است؟

زمینه‌ی انواع و اقسام سوء استفاده از این زنان در جامعه وجود دارد، چون مثلا جامعه‌ی ایرانی، زن را همیشه تحت تکفل یک مرد می‌بیند و اگر ببیند که این زن تنهاست، ممکن است بعضی از مردها به فکر سوء استفاده بیفتند. فقط هم سوء استفاده‌های جنسی نه. مثلا کارفرمای آن خانم حقوق مالی او را سر وقت ندهد، چون می‌داند این زن سرپرستی ندارد که از او حمایت کند. برای همین، چنین سوء استفاده‌هایی می‌شود. یا همان طور که فرمودید، این زمینه وجود دارد که مثلا مردان طمع‌کاری به این گروه از زنان به‌عنوان یک فرصت برای هوس‌بازی‌های خود نگاه کنند؛ یعنی ببینند که چون این زنان تحت حمایت قرار ندارند، زمینه برایشان فراهم است و چون این‌ها با مشکلات متعددی روبه‌رو هستند، می‌توانند آن‌ها را تحت فشار قرار دهند تا به خواسته‌های این مردان تن بدهند. ولی ما نمی‌توانیم این را به‌طور کلی بیان کنیم؛ یعنی زنان ما این قدرت و توانایی را دارند که در مقابل این گروه از افراد هم محکم برخورد کنند. در اینجا، همان بحث حمایت‌های خانواده هم بسیار کمک می‌کند؛ یعنی اگر زنی با این‌که سرپرست خانوار است، تحت حمایت‌های خانواده‌ی مبدأ قرار داشته باشد، دیگر کسی چنین نگاه طمع‌آمیزی به او نخواهد داشت.

به نظر شما، برای حل مشکلات روحی و عاطفی این زنان چه باید کرد؟ گاهی این زنان به افسردگی دچار می‌شوند، چون خود احساس همسر بودن و مادر بودن، انرژی مضاعفی به زن می‌دهد. حتی مشکلات تربیت فرزند هم ارتباط مستقیمی با روحیه‌ی این زنان دارد. برای حل این مشکلات چه راه حل‌هایی ارائه می‌دهید؟

درست است. بحث تربیت فرزند که مطرح می‌شود، باید بگویم که به‌طور طبیعی، این خانواده‌ها با مشکلات خاصی مواجه هستند. درمورد زنان سرپرست خانوار در میان نظریات اجتماعی چند نظریه وجود دارد؛ نظریه‌ی زنانه شدن فقر و آسیب‌پذیری زنان سرپرست خانوار، نظریه‌ی ساختی-کارکردی (مشکلات تربیتی که فرمودید، ناظر به همین نظریه است)، نظریه‌ی طبقاتی و ناتوانی دولت‌ها و نظریه‌ی کنش.
این چهار نظریه در نظریات اجتماعی درمورد این گروه وجود دارد.

نظریه‌ی زنانه شدن فقر، درمورد این بحث می‌کند که به دلیل یک‌سری تبعیض‌ها بین زنان و مردان و مواجهه‌ی این زنان با مشکلات بیشتر، الگوی فقر برای این‌ها می‌شود الگوی زنانه؛ یعنی زنان روز‌به‌روز به فقر نزدیک‌تر می‌شوند، چون برنامه‌ریزی‌های دولتی و ساختارهای اقتصادی به‌صورتی است که باعث چنین پدیده‌ای می‌شود. شرایط حاکم بر این خانواده‌ها به این صورت است که در مقایسه با مردان دسترسی یکسانی به فرصت‌های شغلی ندارند و این به طریق اولی شامل زنان سرپرست خانوار می‌شود، چون کل مسئولیت اقتصادی خانواده بر دوش آن‌هاست و وقتی با چنین مشکلاتی روبه‌رو باشند، مشکلات آن‌ها مضاعف می‌شود (علاوه بر مشکلاتی که مخصوص اشتغال زنان است). پس شد دسترسی نابرابر به فرصت‌های شغلی.

مسئله‌ی بعد، سطح پایین‌تر سواد، در بین این خانواده‌ها و فرزندان این زنان است؛ یعنی فرزندان این‌ها معمولا نسبت به خانواده‌های دارای هر دو والد، سطح تحصیلی پایین‌تری دارند. البته موارد نقض هم وجود دارد، اما غالب چنین است که سطح سواد آن‌ها پایین‌تر است. مشکل بعد این‌که دستمزدهای کم‌تری دارند. یکی از موارد مطرح در این‌جا به‌نظر می آید این باشد که این خانواده‌ها با چالش‌های جدی در تربیت فرزند مواجه هستند و آن هم به‌خاطر حضور نداشتن آن‌ها در خانه است.

[ms 4]

هم حضور نداشتن پدر و هم این‌که مادر مجبور است گاهی دوشیفت کار کند.

بله. در بیان نظریات، این نکته را خواهم گفت.
مسئله‌ی دیگر علاوه بر فقر اقتصادی، فقر زمانی است؛ یعنی زن، هم مسئولیت تربیت فرزند را خواهد داشت و هم مسئولیت نان‌آوری خانواده را. این اشتغال به‌طور تمام‌وقت، دیگر نه فرصتی برای کارهای منزل و نه برای تربیت فرزند و ارتباط با آن باقی می‌گذارد، چون این‌قدر درگیر مسائل و مشکلات مالی و اقتصادی و تأمین هزینه‌ها هست که فرصتی برای آن نقش مادری -که جایگاه اصلی دارد- باقی نمی‌ماند.
این، نظریه‌ی زنانه شدن فقر بود.

نظریه‌ی ساختی-کارکردی که به دیدگاه اسلام هم نزدیک‌تر است و یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان آن «پارسونز» می‌باشد، این‌طور خانواده‌ها را انحراف از خانوده‌ی طبیعی می‌داند؛ یعنی خانوده‌ی نرمال و بهنجار، خانواده‌ای است که هر دو زوج مسئولیت خانواده را بر عهده داشته باشند؛ هم زن و هم مرد. زن مسئولیت مادری، همسری و تأمین مسائل حمایتی، مراقبتی و تربیتی را به‌عهده دارد و مرد مسئولیت اقتصادی را. پس طبق این نظریه، اگر خانواده‌ای تک‌سرپرست شد، از آن الگوی طبیعی خانواده منحرف می‌شود و نتیجه‌ی آن هم روبه‌رو شدن با چالش‌هایی جدی مثل تربیت فرزند است، چون ما نقش مهمی برای پدر در تربیت فرزند قائلیم. برای همین باید برنامه‌ریزی‌ها به سمتی برود که اگر مثلا زن سرپرست خانواری هم می‌خواهد شاغل باشد، دولت طوری برنامه‌ریزی کند که این شغل مثلا نیمه‌وقت یا پاره‌وقت باشد، با همان مقدار درآمدِ تمام وقت، تا مادر علاوه بر آن نقش تأمین اقتصادی که دارد، به نقش تربیتی و حمایتی خود هم برسد که حداقل این عوامل را کاهش بدهد.

می‌توان دورکاری را پیشنهاد کرد، به‌صورتی‌که هم حق بیمه‌ی افراد رعایت شود، هم سابقه‌ی کاری آن‌ها لحاظ شود. درحالی‌که به تربیت فرزندان می‌پردازند، کارشان را هم انجام بدهند.

همین دورکاری و اشتغال تمام‌وقت به تربیت فرزندان، ممکن است به مشکلاتی منجر شود. این را هم باید در نظر گرفت که این زنان نیازهای روحی و روانی هم دارند که باید راهکارهایی برای این برنامه در نظر بگیریم، تا به دلیل مسئولیت تمام‌وقتی که در قبال فرزندان و تربیت آن‌ها دارند، از جامعه طرد نشوند و مشارکت اجتماعی‌شان بیاید پایین.

یعنی رشد شخصیتی خودشان؟

بله. ما باید طوری برنامه‌ریزی کنیم که ارتباطات و تعاملات این‌ها با بیرون و بقیه‌ی افراد جامعه پایین نیاید. می‌توان بین خود این زن‌ها، گروه‌های همیاری قرار داد، به این صورت که خانم‌ها مثلا در ماه، دو تا سه جلسه به‌طور گروهی با هم داشته باشند و در مورد مسائل و مشکلات و اتفاقاتی که در زندگی می‌افتد، با هم بحث و گفتگو کنند. خود همین ارتباط و بیان کردن مشکلات، خیلی از فشارهای روحی و روانی این زنان کم می‌کند. وقتی زنان سرپرست خانوار را نگاه می‌کنیم، می‌بینیم با افسردگی مواجه هستند و احساس تنهایی می‌کنند.

البته یک راه حل برای تمام اقشار جامعه و به‌خصوص زنان سرپرست خانوار می‌تواند این باشد که مشاور خانوادگی قرار بدهیم (چیزی شبیه پزشک خانوادگی)؛ یعنی تقریبا هر خانوده‌ای یک پزشک مشاور یا یک روان‌شناس در کنار خودش داشته باشد.

نهادهایی که مسئولیت این را برعهده دارند، می‌توانند این کار را انجام دهند. البته اگر بین خود خانم‌ها چنین گروه‌هایی را راه‌اندازی کنند، طبق نظریه‌ی کنش، تبدیل به آدم منفعلی نمی‌شود که همه برای او تصمیم بگیرند و قربانی باشد. این‌گونه خود او دارد فعالیت و کنشی انجام می‌دهد برای این‌که از این وضعیت استرس و اضطراب دور شود و وقتی نقش فعالی داشته باشد، اعتماد به نفس او هم بالاتر می‌رود. تعاملات بین خود این گروه از زنان، می‌تواند مشارکت اجتماعی و فرهنگی آن‌ها را بالا ببرد و حتی NGOهایی برای خود این زن‌ها باشد. به این صورت، علاوه بر کارهای اقتصادی، کارهای فرهنگی انجام بدهند که از لحاظ روحی هم اغنا شوند و احساس تنهایی و طردشدگی نداشته باشند.

مهم‌ترین راهکار یا مکانیزم دیگری که می‌توانیم برای کاهش این احساس تنهایی و طردشدگی در نظر بگیریم، همان گفتمان خانوده‌محوری است که اول گفتیم؛ یعنی زنی که دچار این مشکلات شد (مثلا زنی که طلاق گرفت یا بیوه شد) از خانواده خود جدا نشود و ارتباطاتش با خانوده محفوظ بماند و خانواده هم نگاه منفی به او نداشته باشند (خانواده منظور پدر و مادر و خواهر و برادر است)، چون در خانواده‌ها چنین مشکلاتی هست که گاهی نگاه افراد خانوده به این زنان تغییر می‌کند. باید هم‌چنان حمایت‌های عاطفی و مالی طایفه و خانواده‌ی خودش و همسرش، از آن زن و فرزندانش وجود داشته باشد.

حتی اگر این حمایت هم وجود داشته باشد، ما نمی‌توانیم حس همسر بودن یا غریزه‌ی مادر بودن (برای زنانی که فرزندی ندارند) را ندیده بگیریم. چه راهکاری برای این دارید؟ آیا مواردی مثل تربیت فرزند یا رفت‌وآمدهای پی‌درپی یا مسافرت‌های مکرر می‌تواند راهکار باشد؟!

ما باید مسائل شرعی را در نظر بگیریم. راهکاری که دین ارائه می‌دهد، فقط ازدواج این‌طور زنان می‌تواند باشد.

چقدر احتمال دارد زن‌هایی که از این حمایت‌های خانوادگی برخوردار نیستند، به سمت بی‌بندوباری پیش بروند؟

اگر بی‌بندوباری ناشی از مشکلات مالی باشد که ما گفتیم؛ مثل حمایت‌ها و برنامه‌ریزی‌هایی که دولت باید انجام دهد تا این زنان برای مشکل مالی خود به این سمت نروند.

گاهی پیش می‌آید که زن وضعیت مالی خوبی هم دارد، اما به این سمت پیش می‌رود. برای این چه راهکاری وجود دارد؟

راهکارش همان ازدواج است و در مورد این مشکل و نیاز، راهکار دیگری نمی‌توانیم ارائه دهیم.

و درمورد آزار و اذیت برخی زنان؟

این به فرهنگ‌سازی جامعه بستگی دارد که به این گروه به‌عنوان یک فرصت نگاه نشود. همه‌ی افراد جامعه باید خود را مسئول حمایت از چنین گروه‌هایی ببینند. اگر می‌بینیم که شخصی ممکن است به این دلیل، مورد سوء استفاده قرار بگیرد، بیاییم مقابله کنیم با آن فرد.

خیلی ممنون از شما. امیدواریم که در تمام مراحل زندگی‌تان موفق باشید و ان شاء الله خدمات و آثار و مقالاتی که ارائه می‌دهید، در جامعه مورد استفاده قرار بگیرد.

ان شاء الله قدمی در راه کم شدن مشکلات این‌ها برداریم.

زبان خوش، بهترین کادو برای زن‌ها و مادرها

کلاس‌های استاد بروجردی دو وجه جداگانه دارند؛ یکی جنبه‌ی علمی، که دانشجویان را جذب خودش می‌کند و دیگری رنگ‌وبوی کاملا زنانه و سیمای مادرانه‌ی استاد، که همیشه با چهره‌ای بشاش، درس زندگی و درس دانشگاه را با هم تلفیق می‌کند.

[ms 0]

برای صحبت درمورد هفته‌ی زن، اولین چهره‌ای که به ذهنمان خطور کرد، «مهدخت بروجردی» دکترای علوم ارتباطات و عضو هیئت علمی دانشکده‌ی ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی بود. دکتر بروجردی که هیچ‌گاه نگاهی جنسیتی به کار و زندگی نداشته و درعین‌حال، برای حفظ چهره‌ی زنان در جامعه می‌کوشد، مردانه در عرصه‌ی روابط عمومی ایران فعالیت کرده و به مدت ۵ سال هم مدیریت وزارت علوم را بر عهده داشت. ۲ سال مشاور رسانه‌ای وزیر علوم بودن هم کارنامه‌ی وی را تکمیل می‌کند.

وی همسر «محمدمهدی فرقانی» رییس سابق دانشکده‌ی علوم اجتماعی و ارتباطات علامه و از روزنامه‌نگاران قدیمی ایران است. خانم دکتر اتاقی نزدیک به همسرش در راهرو اساتید دانشکده دارد که در همان‌جا هم با خوش‌رویی، پاسخگوی سؤال‌های ما درمورد هفته‌ی زن شد.

***

هر روز، روز زن و هر هفته، هفته‌ی زن است

این اولین جمله‌ای بود که دکتر بروجردی با شنیدن موضوعِ گفتگو بر زبان آورد و ادامه داد: شاید بتوان این نام‌گذاری و مناسبتی کردن را به دلیل توجه خاص و ویژه نسبت به نقش زن در خانواده و پیشرفت کشور در نظر گرفت. از طرفی بهترین مناسبت هم تولد حضرت فاطمه (س) است.

اما وی نگاه دیگری هم به موضوع دارد: شاید این اتفاق لازم بوده تا بر موقعیت زن در جامعه تأکید شود، اما این که هفته‌ای در مقابل به نام مرد نداریم هم، مسئله‌ی دیگری است. از این زاویه شاید محدود کردن پرداخت به مسائل زنان به تنها یک هفته، کمی از اهمیت نقش زن بکاهد. ما نباید توجه به زنان را محدود به یک هفته کنیم. مسائل زنان باید همیشه مدنظر سیاست‌گذاران باشد. البته از دیدگاه خوش‌بینانه، این هفته به‌علت توجه بیشتر به مسائل زنان به این شکل نام‌گذاری شده و شاید این احساسِ نیاز نسبت به مردان وجود نداشته است. به هر حال، جامعه به مردان توجه کافی دارد.

حواسمان به افراد بی‌مادر هم باشد

در هفته‌ی زن و به‌خصوص روز مادر، کمتر کسی از افرادی یاد می‌کند که از نداشتن مادر رنج می‌برند؛ چیزی که خانم دکتر می‌گوید روی آن حرف دارد: روزهای مادر و پدر به تجلیل از والدین اختصاص دارد و در این روز که مادران در مرکز توجه خانواده قرار می‌گیرند، قطعا شرایط ناراحت‌کننده‌ای برای کسانی به‌وجود می‌آید که از نداشتن پدر و مادر یا والدینِ شایسته‌ی تقدیر رنج می‌برند و یا کسانی که مادرشان در شرایط مناسب جسمانی نیست. در این روزهای خوشی انتظار داریم همه خوشحال باشند، نه اینکه رفتارها عده‌ای را ناراحت کند.

نقش مادر با هیچ‌چیز قابل معامله نیست

تجسم مردی که مجبور به خریدن پنج هدیه‌ی مختلف در یک روز و برای زنان مختلف خانواده است، از ارزش‌های حرکت پسندیده‌ی هدیه دادن در این روزها می‌کاهد. بروجردی تأکید می‌کند: در عمل، ما تجلیل و تقدیر از زنان و مادران را به خریدن هدیه‌ای تقلیل داده‌ایم و حتی آن‌چه در این زمینه گفته می‌شود که خرید یک شاخه گل هم برای مادران کفایت می‌کند، شعارگونه است و به هر حال، هر مردی به فکر خرید هدیه‌ای می‌افتد.

وی می‌افزاید: این کار غیر از ترویج مصرف‌گرایی هیچ فایده‌ی دیگری ندارد و در واقع اهمیت مادر و نقش آن در تربیت فرزندان با هیچ چیز دیگری در دنیا قابل معامله، و با هیچ واژه‌ای قابل توصیف نیست.

رسانه‌ها مقصرند

مشاور رسانه‌ای وزیر علوم، رسانه‌ها را مقصر می‌داند: همان‌طور که در روز معلم اعتقاد دارم رسانه‌ها باید از ترویج خرید هدیه برای مادران خودداری کنند، بهترین هدیه برای مادران را هم احترام گذاشتن به آن‌ها و دانستن قدر زحماتشان می‌دانم. همان‌طوری که رسانه‌ها سنت هدیه خریدن را به‌وجود آورده‌اند، خودشان هم باید به اصلاح آن بپردازند.

وی تأکید می‌کند: من رسانه‌ها را مقصر می‌دانم، چون آن‌ها باید فضای شادی را الهام‌گرفته از تولد حضرت فاطمه (س) به‌وجود بیاورند، نه اینکه از ارزش کل ماجرا با مادی کردن آن همراه تجملات و ظواهر بکاهند. هرچند، نفس این حرکت زیباست و در اسلام هم توصیه شده که محبت خود را با هدیه دادن به افراد ابراز کنید.

و ادامه می‌دهد: زمانی که در کل ایران، مردان برای چند نفر از اعضای خانواده مثل مادر، مادربزرگ، همسر و… هدیه بخرند، در این میان برای برخی افراد سودجو فرصت‌هایی برای استفاده از این موقعیت و تحت فشار قرار دادن خانواده‌ها از نظر اقتصادی پیش می‌آید.

[ms 1]

وی اعتقاد دارد: هدیه را می‌توان در تمام طول سال به مادران داد. زبان خوش ما و کمک به مادران همان هدیه است؛ حتی کارهایی مثل گرفتنِ وقت دندان‌پزشک یا بردن مادر به جایی که دوست دارد. به نظرم، به‌جای این‌که خانواده‌ها در شرایط اقتصادیِ موجود تحت فشار قرار بگیرند، می‌توان فرهنگ غلط موجود را با غیر مادی کردن هدایا، مثل یک جمله‌ی زیبا، یک تابلو یا یک عکس خاطره‌انگیز جایگزین کرد. در غیر این صورت، افراد از کنارهم‌بودن لذت نمی‌برند، بلکه نوع رقابتی که بین هدیه‌دهندگان پیش می‌آید، جوّ بدی را ایجاد می‌کند. این یک نگاه واقع‌بینانه است و باقی حرف‌ها همه شعار هستند.

حرف‌هایم را در عمل تجربه کرده‌‌ام

بروجردی و فرقانی سه پسر دارند که به اخلاق مادر عادت کرده و به شکل مرسوم به وی هدیه نمی‌دهند. استاد روابط عمومی علامه طباطبایی توضیح می‌دهد: علت این‌که به حرف‌هایم اعتقاد دارم، تجربه‌ی عملی آن در زندگی‌ام است. من هدایای معمول را از همسر و فرزندانم نمی‌پذیرم. آن‌ها هم به‌خوبی واقفند که حتی گاهی از هدیه ناراحت می‌شوم. اما در عوض، گل و شیرینی و دور هم بودن در خانواده‌ی ما مرسوم است.

وی می‌افزاید: اگر در پسِ هر هدیه‌ای محبتی ببینیم، در این صورت هدایای غیر مادی این حس را بهتر منتقل می‌کنند. فرزندان خودم هم با احترامی که به من می‌گذارند، در تمام روزهای سال مشغول هدیه دادن به من هستند.

هفته‌ی زن در سطح ملی، نه خانواده

بروجردی معتقد است: شاید بیشتر از این‌که نیاز باشد این هفته در سطح خانواده‌ها مورد توجه باشد، باید در سطح ملی به آن پرداخته شود. زنان در بسیاری از مشاغل می‌توانند مدیران و مشاوران خوبی باشند. بنابراین، در سیاست‌گذاری کلان کشور هم باید به گونه‌ای رفتار شود که احساس «شهروند درجه دو بودن» به آن‌ها دست ندهد.

هرچند، وی اعتراف می‌کند: به‌عنوان یک عضو هیئت علمی دانشگاه، صادقانه می‌گویم که هرگز به‌عنوان یک زن چنین احساس تبعیضی را در جامعه تجربه نکرده‌ام و به نظرم در اطرافم یا حتی در سطح کشور، بین زنان و مردان از نظر حقوق و مزایا هیچ تفاوتی وجود ندارد.

البته این حرف به معنای چشم‌بستن بر تبعیض‌ها هم نیست: گاهی در گوشه‌وکنار می‌بینیم که برخی زنان از نبود قوانین حمایتی رنج می‌برند. بنابراین، اگر بخواهیم این هفته را مورد توجه قرار بدهیم، شاید بهتر باشد سیاست‌مداران و قانون‌گذاران، برخی مواد قانونی را که از آن حمایتی نمی‌شود تصویب کرده و در کل کشور اجرایی کنند.

زنان برای گرفتن حقشان چقدر اقدام کرده‌اند؟

بروجردی پاسخ می‌دهد: اصولا نگاه زنانه و مردانه به قضایا ندارم و شخصا هم احساس نکرده‌ام که برای گرفتن حق و حقوقم باید به تشکل‌ها متوسل شوم. ضمن اینکه هیچ‌گاه در هیچ تشکلی -چه زنانه و چه مردانه- عضو نبوده‌ام، اما اگر تشکل‌هایی در راستای حمایت از زنان، به‌خصوص قشر کم‌سواد و کسانی که دستشان به جایی بند نیست، وجود دارد و این سازمان‌ها واقعا به حمایت از این افراد می‌پردازند، این موضوع جای خوشحالی دارد و وجودشان را به‌خاطر فکر کردن به زنان باید به فال نیک گرفت. اما به انجمن‌های زنانه‌ی محض و نگاه فمینیستی به قضایا معتقد نیستم.

وی به این موضوع که در عمر ۵۵ ساله‌اش هیچ موقعیتی را در ایران به‌خاطر زن بودن از دست نداده، اشاره می‌کند: به‌خصوص پس از انقلاب، با کاهش استفاده‌ی ابزاری از زن، به نقش و جایگاه واقعی این قشر توجه خاصی مبذول شد که از این نظر خوشحالم. اگر پیش از انقلاب امتیازاتی برای زنان وجود داشت، در عوض استفاده‌های زیادی هم می‌شد.

با تأکید ما بر این‌که در برخی مراکز فعلی، مثل بخش‌های ورزشی، نگاه زنانه و مردانه به قضایا را شاهدیم، بروجردی تصریح کرد: آن‌چه من به آن اشاره کردم یک نگرش کلی بود، اما در بسیاری از موارد، برخورد سلیقه‌ای وجود دارد. برای مثال، ما در هیچ قانونی نداریم که ورود زنان به استادیوم ممنوع باشد یا این‌که زنان رانندگی نکنند، اما در کشوری مثل عربستان رانندگی برای زنان ممنوع است، درحالی‌که هیچ منع شرعی هم برای آن وجود ندارد. ورود زنان به ورزشگاه‌ها هم با رعایت برخی حدود شرعی، مثل ورودی‌ها و خروجی‌های جداگانه، به‌نظر نمی‌رسد که منافاتی با دین داشته باشد. به هر حال، این نوع برخوردها را سلیقه‌ای می‌دانم.

زنان، ابزار دست نشوند

از دکتر بروجردی خواستیم به یک جمع‌بندی از بحث‌های مربوط به هفته‌ی زن بپردازد. ایشان گفتند: اگر زن امروز با شرایطی که در جامعه وجود دارد، مثل حضور چشم‌گیر در دانشگاه‌ها، حضور تأثیرگذار در مراکز علمی و آموزشی-پزشکی، قدر خود را بداند و با نگه داشتن حرمت شخصی به ابزار رسانه‌های بیگانه تبدیل نشود، هم‌چنین با مدیریت زندگی خویش شعاری داشته باشد مبنی بر اینکه «خوشبخت کسی است که دیگران را هم خوشبخت کند»، هر روز روز چنین زنی است، چون هیچ مردی نمی‌تواند بدون قرار داشتن در کنار چنین زنی احساس خوشبختی داشته باشد.

تمام زندگی ما خاطره بود

[ms 6]

راضیه است؛ به زن بودن؛ به تنهایی؛ به همسرداری عشق. و مادر است؛ مادر یک دختر و دو پسر. دختر اشک‌هایش را از مادر پنهان می‌کند و مادر از پسر کوچکش. خوب می‌دانند چگونه هوای هم را داشته باشند. محمد، برادر بزرگ‌تر، از همین امروز تصمیم خود را گرفته است؛ می‌خواهد راه پدر را ادامه دهد. و علی‌رضا که از پدر خاطره‌ای مبهم در ذهن دارد، همیشه با اسلحه‌ی کوچکش در کمین دشمن ایستاده تا کسی به فکر آزار مادر و خواهر نباشد.

می‌نشینیم که با راضیه گفت‌وگو کنیم، بغض‌ سر قرارش نمی‌ماند و می‌شود اشک. می‌گوید: «صبح تا حالا گریه‌هایم را کردم تا جلوی علی‌رضا و میان مصاحبه گریه‌ام نگیرد، اما…» وقتی هم می‌خواهیم عکس بگیریم، می‌گوید: «از گریه‌هایم نگیر. نمی‌خواهم نیروهای پژاک ببینند و خوشحال شوند.»

[ms 5]

اولین باری که به یک همسر شهید فکر کردید و خودتان را جای او گذاشتید، چه حسی داشتید؟

با خودم می‌گفتم چطور می‌تواند نبودن همسرش را تحمل کند. اما الان خودم…

خودتان توانستید؟

تنهایی سخت است. به‌خصوص اگر در یک شهر غریب باشی.

از خانواده‌ی شما کسی تهران نیست؟

خیر. خانواده‌ی خودم و همسرم خرم‌آباد هستند. اینجا کسی را نداریم. مردّدم که بمانم یا بروم.

چرا؟

این‌جا از لحاظ امکانات برای تحصیل بچه‌ها بهتر است، اما آن‌جا حداقل بچه‌ها تنها نیستند و فامیل دور و برمان هست. مزار شهید هم آن‌جاست.

با همسرتان چطور آشنا شدید؟

فامیل بودیم. نه فامیل درجه یک؛ همسایه بودیم و رفت‌وآمد داشتیم.

یعنی زمان جنگ که ایشان مجروح شدند، شما از حالشان مطلع بودید؟

من سنم کم بود، اما از خانواده‌ها در این مورد می‌شنیدم. توی کمدش را هم اگر ببینید، ترکش‌های ریزی را که خودش بعد از مرخصی از بیمارستان با ناخن‌گیر از بدنش درمی‌آورده، یادگاری نگه داشته است.

شما چند سال داشتید آن زمان؟ تفاوت سنی‌تان زیاد بود؟

من متولد ۵۲ هستم و همسرم متولد ۴۷. شانزده ساله بود که در عملیات کربلای ۴ مجروح شد.

[ms 4]

پس پیش‌بینی می‌کردید که همسرتان شهید شوند…

بله. البته سالی که ازدواج کردیم، جنگ تمام شده بود، ولی از سال ۷۸ که نیروی صابرین در سپاه تشکیل شد، این‌ها جزو نیروهای مخصوص بودند و مدام برای مأموریت به مرزهای کشور می‌رفتند. در درگیری با گروهک ریگی هم شرکت داشتند. سال ۸۸ هم در شرق کشور با سردار شوشتری بودند. فکر می‌کردم روزی شهید شود، اما نه این‌قدر زود.

پشیمان نیستید؟

نه اصلا. بالاخره مرگ حق است. الان هم می‌گویم این‌که شهید شدند، نبودنشان و تحمل این مسئله را برایم خیلی راحت‌تر کرده. شهادت حقش بود، تا اینکه بخواهد با سکته یا مرگ معمولی از دنیا برود.

چه زمانی به شهادت رسیدند؟

تابستانِ گذشته بود. سوم مرداد در درگیری با گروهک منافقین پژاک به شهادت رسیدند. پیرانشهر (ارومیه) برای شناسایی رفته بودند. صبح زود که برای نماز بیدار می‌شود، متوجه می‌شود محاصره شدند. می‌خواهد برود گشتی بزند، دوستانشان مانع می‌شوند، ولی علی می‌رود. صد متری که دور می‌شود، دوستانش با شنیدن صدای تیراندازی برای کمک می‌روند. بعد از مدتی درگیری و کشتن نزدیک دوازده نفر از منافقان به‌تنهایی، به شهادت می‌رسد.

[ms 3]

خبر شهادتشان چطور به شما رسید؟ کی مطلع شدید؟

با خانواده‌ی همسرم تماس گرفته بودند. قرار ما بر این بود که وقتی می‌رفت مأموریت و خانواده‌شان سراغی از علی می‌گرفتند، برای این‌که نگران نشوند، می‌گفتم رفته است بیرون و برمی‌گردد. روز شهادتش جاری‌ام زنگ زد و خبر گرفت. گفتم بیرون است. گفت من دیشب خوابشان را دیدم. با گریه تعریف می‌کرد. و بعد گفت که علی زخمی شده. من چند ساعت مدام به همکارانش زنگ زدم، ولی کسی جواب نمی‌داد. خیلی دل‌شوره داشتم. گوشی خودش هم خاموش بود. احتمال می‌دادم که شهید شده باشد، ولی باز نذر و نیاز می‌کردم که سلامت باشد. بعد از چند ساعت برادر شوهرم زنگ زد و گفت که شهید شده است.

آخرین بار که با همسرتان خداحافظی کردید، وقتی خبر شهادتشان را دادند، دوست داشتید طور دیگری خداحافظی کرده بودید؟

آخرین بار شب قبل از شهادتش بود. دوست داشتم اگر می‌دانست شهید می‌شود به من می‌گفت. چند شب قبل، خودش خواب شهادتش را دیده بود. دوست‌شان می‌گفتند یکی دو شب قبل از شهادت ‌خواب دیده بود پدرش از بین فامیل و پسرهایش علی را جدا کرده و از خوبی‌هایش برای بقیه تعریف کرده بود. همان شب علی تمام وصیت‌هایش را به دوستش کرده بود.

شنیدن خبر شهادت اعضای خانواده، در زمان جنگ سخت‌تر بود یا الان؟

آن زمان تعداد شهدا بیشتر بود و خانواده‌ها آمادگی داشتند، اما الان این‌طور نیست.

بین همسران شهدای زمان جنگ با همسران شهدای امروز فرقی هست؟

آن موقع شاید تعداد شهدا بیشتر بود و جامعه بیشتر آن‌ها را درک می‌کرد. من اداره‌ای رفته بودم. خانمی که کنارم نشسته بود، وقتی متوجه شد همسر شهید هستم، تعجب کرد که کجا و کی شهید شده. حتی از آن‌چه در مرزهای کشور می‌گذرد بی‌خبر بود. شاید چون آن زمان رسانه‌ها هم بیشتر به شهدا می‌پرداختند، این غربت نبود. بین شهدایی که تابستان به شهادت رسیدند، تنها تشییع همسر من از رسانه پخش شد و بقیه‌ی دوستان شهیدشان را اصلا مطرح نکردند.

وقت‌هایی که از خانه بیرون هستید، از آن‌چه در شهر جریان دارد و می‌بینید چه احساسی دارید؟

شهدای امروز غریبانه شهید می‌شوند. هستند کسانی که قدر می‌دانند، اما خیلی‌‌ها بی‌تفاوت از کنار این‌ها رد می‌شوند. قبل از شهادت همسرم، می‌شنیدم از زبان اطرافیانم درباره‌ی شهدا، که می‌گفتند: «کی گفته برن؟ مجبور نیستن برن و شهید بشن.»

[ms 2]

الان دارید به چه چیزی فکر می‌کنید؟

(سکوت)

مأموریت‌هایشان چندروزه بود؟ زمانی که مأموریت بودند و تنها می‌ماندید، با تنهایی الان چه تفاوتی داشت؟

بستگی به مناطقی داشت که می‌رفتند. بیشتر وقت سال مأموریت بودند. معمولا بیست‌روزه بود. غرب را بهار و تابستان، و شرق را پاییز و زمستان می‌رفتند. آن موقع امید داشتم به این‌که بر‌می‌گردد، اما الان… . وقتی می‌رفت، دوست نداشتم که برود. تنهایی با بچه‌ها سخت بود. اما وقتی می‌آمد بیشتر وقتش را با ما می‌گذراند. بچه‌ها را به گردش می‌برد. وقتی که بود، برای این‌که بیشتر هوای من را داشته باشد، در کارهای خانه کمک می‌کرد. ظرف می‌شست. همراه من سبزی پاک می‌کرد. می‌گفت حالا که هستم بگذار کمک تو باشم. یک سال قبل از شهادتش برادرم فوت کرده بود. سعی می‌کرد بیشتر باشد و مدام دلداریم می‌داد. برای تغییر روحیه‌ی من برنامه می‌ریخت و با هم بیرون می‌رفتیم.

[ms 0]

پیش آمده بود از شما بخواهد برای شهادتشان دعا کنید؟

تمام آرزویش این بود که شهید شود و من این را می‌دانستم، اما هیچ‌وقت از من نخواستند که دعا کنم. می‌دانستند تحملش را ندارم و این کار را نمی‌کنم. اما خودش همیشه در نماز حالت خاصی داشت و فکر می‌کنم که این دعا را می‌کرد. یادم هست هرکس از علی شغلش را می‌پرسید، می‌گفت من سرباز امام زمانم.

سال ۸۸ همراه سردار شوشتری بودند. به‌خاطر تولد علی‌رضا زمان مرخصی‌اش را با دوستش جابه‌جا کرد. همان زمان دوستانش همراه سردار شوشتری شهید شدند. خیلی ناراحت بود از این‌که چرا برگشت. از آن زمان به بعد، عکس دوستانش را زده بود به اتاق و وقتی می‌دید گریه می‌کرد.

بعد از یک سال، یک روز عکس را از دیوار برداشتم تا کمتر ناراحتی و گریه کند. تا وارد اتاق شد، متوجه شد و با ناراحتی از من خواست عکس را برگردانم به اتاق. یک بار هم روزهای آخرِ بودنش، از شهرستان برمی‌گشتیم. بچه‌ها ناراحت بودند و دوست داشتند بیشتر بمانند. به پسرم گفت: «محمد، تو دیگه بزرگ شدی. شاید فردا من شهید شدم.» این را که گفت، من ناراحت شدم و گفتم: «چرا این‌طور می‌گی؟» لبخند زد و گفت: «شهادت برای ما افتخاره.»

فرقی که همسر شهید با همسر جانباز یا آزاده دارد، چیست؟

مسئولیت همسر شهید در قبال تربیت فرزندان و جامعه خیلی بیشتر است و بار روحی بیشتری را به‌دوش می‌کشد. همسران شهدا تنهاتر هستند.

[ms 1]

در نبود همسرتان، با وجود بچه‌ها چه مشکلاتی دارید؟

مسئولیتی که روی دوشم مانده. تربیت و بزرگ کردن بچه‌ها به‌تنهایی کار سختی است. کارهای بیرون از منزل را هم باید خودم انجام دهم. مشکل مالی نداریم. بیشتر مشکلات روحی ناشی از تنهایی‌ست.

این که می‌گویند «شهید زنده است» چقدر شما لمسش می‌کنید؟

همیشه این حس را دارم که هر کاری می‌کنم، علی دارد من را می‌بیند.

این از حس تنهایی شما کم نمی‌کند؟

نه. خیلی کم نمی‌کند.

نظرتان در رابطه با ازدواج مجدد همسران شهدا چیست؟

بستگی به شرایط دارد. همسرانی که بچه ندارند، می‌توانند ازدواج کنند و دلیلی ندارد تا همیشه تنها بمانند. اما برای آن‌هایی که بچه دارند سخت است و حتی این احتمال وجود دارد که ازدواج موفقی نشود. و خب، تنهایی با ازدواج مجدد پُر نمی‌شود، چون خاطرات با همسر اول را نمی‌شود فراموش کرد. همه‌ی زندگی من با همسرم خاطره بود…

People in The World Are Eager For Pure Religious Culture

[ms 0]

In the following interview we have discussed about the cultural atmosphere dominant in their country:
Golnaz Jamal lives in Moscow. She has worked in media for 20 years and cooperated with different periodicals. At present, she is the owner of Mosalmanka (Muslim woman) periodical started in 2008 which holds issues about women, Islam and cultural issues.

Besides, Golnaz is an art teacher. She has studied Early Childhood Education and has a 13-year-old daughter.

Anti-Islamic and Anti-Hijab Activities in Russia
There are lots of anti-Islamic and anti-hijab activities in the Russia. In Moscow, Feminism plays an active role in deceiving public thoughts and developing homosexual tendencies.
Thus, we tried not to subject our journal on Muslims only. Even, most who are interested in our articles are non-Muslims, and by reading them their wrong thought about Islam is changed. As a proof, we receive constantly lots of letters from those who are not Muslim declaring how their mind is changed about Islam.
Even, it seams that the articles are more interesting for non Muslim readers due to their wrong knowledge and belief of Islam than Muslims, having already Islamic knowledge. Thus, responses are positive.
Nearly 50 percent of Muslims in Russia might be of middle class. Yet, most of practicing ones are of poor economic class. However there are Muslims among rich but they do not wear hijab or practice Islamic teachings.

Women Problems are not Just Restricted to Hijab in Russia
Banning on the wearing of Hijab for those women who work in the public centres is a huge problem. However our problems are not just restricted to this issue. Moreover, we do not have even Islamic kindergartens or schools that help us raising our children with Islamic education. There are rarely private institutions for learning Turkish and Arabic. It might be found only one of such in Moscow.
Yet, there is a city in one of the Republics (become independent from former Soviet Union) in which there are not such restrictions. Our last article is on introducing this city. There, people do not confront any ban on wearing headscarves neither in educational centres not at work. They say their Gathering or Friday prayers easily and practice Islamic rituals in public society.
Zorfa KHooziva has studied law and journalism. She works in Neisan periodical in Tajikistan. The periodical holds issues on Islam and women. She says that “Neisan” means spring cloud and because we started it in spring we called it “Neisan”.

Cultural and Social Conditions in Tajikistan.
Tajikistan is an Islamic country that has a population of 7200000. 98% of its people are Sunnite. 35% are young and 70% have access to periodicals. Being secular, our Government has a good relationship with west. Wearing hijab in public is prohibited and according to the act that recently has been approved the entrance of those who are under 18 is illegal. Religious activities are controlled and religious and private schools are not allowed have activities. However, there are religious hawzah and Islamic universities but this is not enough.
Concerning the banning of hijab law, I myself was elected in the parliament election but since I wear headscarf I could not enter. I made a complaint against the Supreme Court but they disagreed with being a deputy as I am headscarfed. We try our best in such a society to develop religious life.
I have founded a non governmental organisation called the Neshat dealing with religious and cultural activities. Moreover, it has been a while since I intend to found four other organizations which is partly hols issues on women.
We send missionaries to villages to change their wrong beliefs. Concerning Palestine, For instance, because of west negative propaganda and our government in media, most people think that Palestinian government has occupied the Jewish land. Regarding this, it has been four years that we have started to enliven Quds Day by holding conferences and distributing brochures and leaflets. Also, it has been 2 years that we could organise rallies on Quds Day in different cities.
We organize conferences on different issues. For instance, in the anniversary of the prophet Mohammad (s.a.a.w.) or of Fatimah az- Zahra (peace be upon her) we try to introduce their life to the people and introduce great Ladies of honor such as Zeinab and Fatimah az-Zahra (peace be upon them) as a symbol to the young women.
We develop such beliefs in our website and magazine. For instance, one of the wrong beliefs is that Prophet Mohammad had two daughters: Fatimah and Zahra.
We have two newspapers in our country called Nejat and Islam Message and two magazins meant Promissing Boat and meant “the mission”. We had another magazine called Eqbal (Fortune) that was closed due to the financial problems. However, what we do is not enough comparing 2100 organizations that have western tendencies that do anti Islamic cultural activities.

[ms 1]

People of Tajikistan are Eager for Religious Culture
We have more or less problems with the government in achieving our Islamic cultural goals. However, since I am a lawyer and a member of Islamic movement party in Tajikistan, I try to undo the created atmospheres and yet due to the influence I have, I support the other newly established organization.
Most people, especially those in villages, want us to send them missioners. There, people are eager for religious teachings.

Financial Support of Neisan
we have a charity organizations and sometimes we use  budgets provided by government for our cultural activities. There has been always a financial problem, but we use partly the charity budget to help poor. For instance, in the Gaza war we sent some aids to the people.
I have three sons: Ahmad, Akmal, Abdollah and one daughter: Zeinab.
First I named my daughter Rahfaza. When she was eight, I sent her to Quran classes for memorizing. At that time she read Motahari’s book on Imam Hussein and Ashoora and then she called herself Zeinab.

Read this exclusive interview in Persian
Translated by Somayeh Mollatabar

مردمِ دنیا تشنه‌ی معارف ناب دینی هستند

[ms 0]

گلنار در شهر مسکو زندگی می‌کند. ۲۰ سال است فعالیت‌های رسانه‌ای دارد و با نشریه‌های مختلف همکاری کرده. هم‌اکنون نیز صاحب نشریه‌ی «مسلمانکا» به معنی «زن مسلمان» است که از سال ۲۰۰۸ شروع به کار کرده و به موضوعات زنان، اسلام و موضوعات فرهنگی می‌پردازد.

گلنار در کنار کار مطبوعاتی‌اش، مربی هنری هم هست. کارهای دستی شبیه قالی‌بافی نیز انجام می‌دهد. در رشته‌ی تعلیم و تربیت کودکان تحصیل کرده و یک دختر ۱۳ ساله دارد. با «گلنار جمال» و «ظـُرفا خوژیوا» از فضای فرهنگی کشورشان حرف زده‌ایم. گفتگو را با هم می‌خوانیم.

حرکات ضد اسلام و ضد حجاب در روسیه

حرکت‌های ضد اسلام و حجاب در روسیه بسیار زیادند. در شهر مسکو، فمینیسم برای فریب اذهان عمومی تلاش‌های زیادی می‌کند و هم‌جنس‌گرایی ترویج می‌شود. به همین دلیل، تمام تلاش ما در نشریه این بوده که نباید فقط به مسلمان‌ها محدود باشیم. اتفاقا تعداد زیادی از مخاطبان و علاقه‌مندان به مطالب ما غیرمسلمان هستند که با خواندن مطالب ما دیدگاهشان راجع به اسلام اصلاح می‌شود.

دائما نامه‌هایی از غیرمسلمانان دریافت می‌کنیم که اظهار می‌کنند با خواندن این نشریه نظرشان نسبت به اسلام عوض شده است. حتی به‌نظر می‌رسد که این دست مطالب برای غیرمسلمان‌ها جالب‌تر بوده، چون اطلاعات اسلامی بیشتر مسلمانان بالاست، ولی غیرمسلمانان هستند که اطلاعات نادرست و باورهای غلط دارند. بنابراین، بازخوردها مثبت است.

شاید حدود ۵۰ درصد مسلمانان روسیه از طبقه‌ی متوسط اجتماعی باشند، ولی بیشتر مسلمانان مقید، از طبقه‌ی ضعیف اقتصادی هستند. البته در طبقه‌های بالای اجتماعی هم مسلمان هست، ولی زیاد مقید به حجاب یا احکام شریعت نیستند.

مشکلات زنان در روسیه، فقط به ممنوعیت حجاب ختم نمی‌شود

ممنوعیت حجاب برای زنان شاغل در مراکز دولتی، مشکل بزرگی است؛ هرچند مشکلات ما به‌عنوان شهروندان مسلمان فقط به ممنوعیت حجاب ختم نمی‌شود. ما حتی مدارس یا مهدکودک‌های اسلامی هم نداریم که بچه‌هایمان را با تربیت اسلامی رشد دهیم. به‌ندرت مؤسسه‌های خصوصی برای یادگیری زبان عربی یا ترکی وجود دارند که آن هم شاید در مسکو فقط یک مورد باشد.

البته شهری هست در تاتارستان (یکی از جماهیر استقلال‌یافته از شوروی سابق) که در آن‌جا چنین محدودیت‌هایی وجود ندارد. آخرین مطلب من در نشریه‌مان به معرفی این منطقه و بحث درباره‌ی آن اختصاص داشت. آن‌جا مسلمانان محدودیتی برای رعایت حجاب در مراکز آموزشی یا کاری ندارند. خیلی راحت نماز جماعت برپا می‌کنند، نمازجمعه دارند و بسیاری از آداب شریعت را در جامعه انجام می‌دهند.

ظرفا خوژیوا نیز در دو رشته‌ی خبرنگاری و حقوق درس خوانده و در نشریه‌ی «نیسان» در تاجیکستان که به موضوعات اسلام و زنان می‌پردازد، فعالیت دارد. خودش می‌گوید نیسان به معنای ابر بهاری است و چون ما این نشریه را در بهار راه‌اندازی کردیم، نامش را نیسان گذاشتیم.

اوضاع فرهنگی و اجتماعی تاجیکستان از زبان ظرفا

تاجیکستان کشور مسلمانی است که ۷ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر جمعیت دارد. ۹۸ درصد مردم، مسلمان سنی‌مذهب هستند. ۳۵ درصد مردم را جوانان تشکیل می‌دهند و ۷۰ درصد به مطبوعات دسترسی دارند.

دولت ما با دولت‌های غربی روابط حسنه دارد و حاکمیتی سکولار است. پوشش حجاب در مراکز دولتی ممنوع است و طبق قانونی که اخیرا تصویب شد، ورود افراد زیر ۱۸ سال به مساجد، غیرقانونی است. فعالیت‌های دینی کنترل می‌شوند و حتی به مدارس خصوصی دینی هم اجازه‌ی کار داده نمی‌شود. البته حوزه‌های علمیه‌ی دولتی و چند دانشگاه اسلامی هم داریم، ولی کافی نیست.

در رابطه با قانون ممنوعیت حجاب، من خودم در انتخابات پارلمان رأی آوردم، ولی به‌علتِ داشتن حجاب نتوانستم به مجلس بروم. به دادگاه عالی شکایت کردم، ولی باز هم با حضورم مخالفت شد. ما با تمام وجود تلاش می‌کنیم که در چنین جامعه‌ای قدمی برای ترویج زندگی دینی برداریم.

یک NGO داریم به نام «نشاط» که خودم آن را راه‌اندازی کرده‌ام و به فعالیت‌های فرهنگی و دینی اختصاص دارد. مدتی است که در حال راه‌اندازی ۴ تشکیلات دیگر هم هستم که بخشی هم به فعالیت خانم‌ها اختصاص دارد.

به روستاها مبلغ می‌فرستیم. سعی می‌کنیم باورهای غلط مردم را اصلاح کنیم. مثلا درمورد فلسطین، در اثر تبلیغات رسانه‌های غربی و دولت حاکم، بسیاری از مردم تصور می‌کنند که دولت فلسطین اشغالگر است و سرزمین مردم یهود را تصرف کرده است. در این موضوع، ما ۴ سال است که روز قدس را با برگزاری همایش و پخش بروشورها و نشریه‌ها زنده می‌کنیم و ۲ سال است که توانسته‌ایم راهپیمایی روز قدس را در شهرهای مختلف برگزار و ساماندهی کنیم.

[ms 1]

در موضوعات مختلف همایش‌های زیادی برگزار می‌کنیم. مثلا در سالروز میلاد پیامبر (ص) و یا ولادت حضرت فاطمه زهرا (س)، سعی می‌کنیم مردم را با زندگی ایشان آشنا کرده و افرادی مثل حضرت زینب (س) و حضرت فاطمه (س) را به‌عنوان الگو به خانم‌های جوان معرفی کنیم. در وب‌سایتمان و مجله‌هایی که در اختیار داریم، این باورها را ترویج می‌کنیم. مثلا یکی از باورهای بسیاری از مردم ما این است که پیامبر دو دختر داشتند و فاطمه و زهرا دو نفر هستند. این مسائل حاکی از اطلاعات غلطشان است.

دو روزنامه داریم در سطح کشور به نام‌های «نجات» و «رسالت اسلامی»، به علاوه ۲ نشریه به نام‌های «سفینه‌ی امید» و «رسالت». نشریه‌ای به نام «اقبال» هم داشتیم که به‌علت مشکلات مالی تعطیل شد. اما با همه‌ی این‌ها، کاری که ما می‌کنیم، در مقابل ۲۱۰۰ تشکیلات غرب‌زده که کار ضدفرهنگی انجام می‌دهند، خیلی کم است.

مردم تاجیکستان تشنه‌ی معارف دینی هستند

با دولت هم کم‌وبیش مشکلاتی در تحقق اهدافمان داریم، ولی من از این جهت که حقوق‌دان هستم و عضو حزب نهضت اسلامی تاجیکستان، این فضاها را خنثی می‌کنم و به‌خاطر نفوذی که دارم، سایر تشکل‌های نوپا را هم تحت حمایت می‌گیرم.

عامه‌ی مردم و بسیاری در روستاها، خودشان اظهار نیاز می‌کنند و از ما می‌خواهند برایشان مبلّغ بفرستیم. آن‌جا مردم، تشنه‌ی معارف دینی هستند.

پشتیبانی مالی «نیسان»

تشکل‌های خیریه داریم و گاهی هم برای کارهای فرهنگی، بودجه‌های دولتی جذب می‌کنیم. مشکل مالی همیشه وجود داشته، ولی از درآمد خیریه، تا حدی هم به محرومان کمک می‌کنیم. مثلا در جنگ غزه برای مردم این کشور کمک‌هایی ارسال کردیم.

خانواده، نقطه‌ی مرکزی فعالیت‌ها

سه پسر دارم به نام‌های احمد، اکمل و عبدالله، و یک دختر به نام زینب. نام دخترم را «رحفظا» گذاشته بودم. ولی در ۸ سالگی، او را برای حفظ قرآن به دارالقرآن فرستادم. همان موقع کتاب شهید مطهری (ره) را درباره‌ی امام حسین (ع) و عاشورا خواند و اسم خودش را «زینب» گذاشت.

 

در همین رابطه: Exclusive Interview

 

تحقیر زن در نظام آموزشی ما

[ms 0]

اسم «دانشکده‌ی علوم» از آن دسته نام‌هایی است که معنای وسیعی دارد. محل دانش‌اندوزی است، چون «دانشکده» است، و محل مباحثه در هر درسی، چون منتسب است به «علوم». ولی همین‌جا هم کسی نمی‌تواند راهنمایی‌مان کند. کسی از کلاس «خودشناسی» خبری ندارد…

به طبقه‌ی دوم که می‌رسیم، چند دانشجوی دختر و پسر بر روی سکویی نشسته‌اند و چای می‌نوشند. بعد از احوالپرسی، سراغ طبقه‌ی سوم، کلاس خودشناسی را می‌گیرم. همگی مبهوت نگاهم می‌کنند! علاوه بر اینکه گویا هیچ‌کدام محیط پیرامون خود را به‌درستی نمی‌شناسند و حتی نمی‌دانند که دانشکده، طبقه‌ی سومی هم دارد!

مسئله زمانی بغرنج می‌شود که یکی از همان دانشجوها می‌پرسد: «منظورتان از کلاس خودشناسی، فیزیولوژی است؟ یا مورفولوژی و اندام‌شناسی را می‌گویی؟» و من تازه می‌فهمم که این قصه سرِ دراز دارد…

جناب آقای دکتر «محمدجعفر غفرانی»، استاد دانشگاه و پژوهشگر علوم قرآنی است. بسیاری از دانشجویانِ سراسر کشور به‌واسطه‌ی حضور این استاد در دانشگاه‌های مختلف و سخنرانی پیرامون خانواده و ازدواج، با دیدگاه‌های ایشان آشنایی دارند. به بهانه‌ی برگزاری سلسله جلسات «خودشناسی» در دانشگاه تهران، خدمت استاد رسیدیم که متن پیشِ رو، حاصل دو جلسه گفتگوی چارقد با ایشان است.

***

ریشه‌ی بسیاری از معضلاتی که جوانان جامعه‌ی ما را دستخوش خود کرده، در مشکلاتی است که غالبا از سیستم آموزشی ما ناشی می‌شود؛ مشکلاتی که اگر به‌صورت ریشه‌ای با آنها برخورد نشود و حل نگردند، درمانِ جامعه سخت و شاید ناممکن می‌شود. البته ناگفته پیداست که مقصود از نظام آموزشی، تنها بخش تحصیلی نیست؛ یعنی این مجموعه‌ی آموزش، وسیع‌تر از آموزش‌وپرورش و همین‌طور تحصیلات تکمیلی است و شامل انواع روش‌های یاددهی، از جمله صداوسیما و اینترنت و حتی محیط‌هایی مثل مسجد می‌باشد.

خودشناسی

اولین و شاید مهم‌ترین نقص، فقدان خودشناسی است. مهم‌ترین معضل نظام آموزشی ما، که غربی‌ها از راه ترجمه‌ی نوع تحصیلشان به ما تحمیل کردند، این است که ما خود را نمی‌شناسیم. ویژگی‌های یک دختر یا پسر را نمی‌دانیم. حتی در حوزه‌های علمیه هم جزو برنامه‌های درسی‌شان خودشناسی وجود ندارد. مگر اینکه کسی به‌صورت موردی به آن بپردازد.

وقتی خود را نشناسیم، قیمت خود را هم نمی‌دانیم؛ قداست، نقش و شأن خود را نمی‌فهمیم. وقتی نقشمان را ندانیم، وظیفه‌مان را هم نمی‌فهمیم؛ خطرات را هم درک نمی‌کنیم. با یک مثال عرض می‌کنم: من الآن برای گوشی‌ام شارژر بخواهم، اولین چیزی که از من پرسیده می‌شود این است که گوشی شما چه مدلی است. حالا فرض کنید من بهترین نوع شارژر را هم تهیه کردم، اما اگر به گوشی من نخورد چکار باید بکنم؟

در مقوله‌ی ازدواج هم همین‌طور است. همه‌ی پدرها و مادرها و جوان‌ها دنبال بهترین‌ها هستند، بدون اینکه خودشان را شناخته باشند. دنبال این هستند که طرف را بشناسند. بعد اگر بهترین را هم پیدا کنند، مثل شارژر گوشی، می‌بینند به درد آنها نمی‌خورد، چون خود را نشناخته‌اند.

من اگر خودشناسی داشته باشم:
– دلیل ازدواجم را می‌فهمم؛
– می‌دانم چکار باید بکنم؛
– چرا اصلا باید ازدواج کنم؛
– و قبل و بعد از ازدواج چطور باید زندگی کنم.
خیلی‌ها می‌گویند «خودم می‌فهمم، شما نیاز نیست به من بگویید»، درحالی‌که خیلی از این‌ها تکلیفشان اصلا مشخص نیست. تکلیفشان با خودشان هم معلوم نیست.

وقتی خودشناسی نباشد، نقش‌ها و جایگاه‌ها در جامعه عوض می‌شود. آن وقت است که می‌بینیم امروز در شماره‌گذاری ماشین‌ها در نیروی انتظامی -که محلی غالبا مردانه است- اغلب زن‌ها مشغولند! اما برای سونوگرافی اکثرا آقایان حاذقند. یا مثلا در همایش‌ها، عکاس‌ها وفیلمبردارهای زن حضور دارند، اما برای عکاسی و آتلیه‌ی عروسی، به‌ندرت می‌توان جایی را یافت که همه‌ی مراحل تصویربرداری و بعد از آن را زنان انجام دهند.

واژه‌شناسی

اشکال دوم، بحث واژه‌شناسی است. ما معنای واژه‌ها را نمی‌دانیم. مثلا اگر از شما بپرسم که «شما فکر می‌کنید خانه‌ی من کجای تهران باشد؟» چه جوابی می‌دهید؟ شما هرگونه پاسخی ممکن است بدهید، اما یقینا جوابتان غلط است، چون شما «حدس» زدید من کجا زندگی می‌کنم، نه اینکه «فکر» کنید. و این یعنی ما معنای واژه‌هایی مثل حدس زدن، گمان کردن و فکر کردن را نمی‌دانیم. این معنای همان آیه است که می‌فرماید «یـُحَـرّفـُونَ الکــَلِم».

مثلا می‌دانیم «حُبّ الوَطَنِ مِنَ الإیمانِ»، اما آیا مقصود از وطن، مرز سیاسی است؟ یعنی قراردادهای سیاسی بین کشورها نیاز به محبت ما دارد و آن محبت هم جزیی از ایمان است؟ متأسفانه این واژه‌ها برایمان درست ترجمه نشده‌اند.

مثلا در همین قرآن واژه‌هایی وجود دارند که در فارسی برای ما درست معلوم نشده‌اند. ما برای لفظ «گناه» واژه‌های مختلفی در عربی داریم؛ «ذنب و اثم و خطا» و می‌دانیم خدا «غافر الذنب» است، اما کسی به ما نگفته است خدا غافر «معصیت» که نیست. کسی تفاوت این‌ها را برایمان تبیین نکرده که خدا گناه از روی عداوت و پافشاری و لجبازی را نمی‌بخشد.
[ms 1]

تفکر و تعقل

سومین ایراد این است که تفکر، تعقل، تدبر و شعور مقوله‌هایی هستند که به حد کافی به آنها توجه نمی‌شود. مردم ظن و گمان را تفکر فرض می‌کنند و این درست نیست. حتی ظهور حضرت ولیّ عصر (عج)، تا حدّ نصاب عقلانیت جامعه‌ی جهانی به حد کافی نرسد، تحقق پیدا نمی‌کند. این حد نصاب عقلانیت یعنی هر کس خودش را و تکالیفش را بفهمد.

متأسفانه ما تعریفی برای تفکر و فهمیدن نداریم. می‌پرسیم شما شعور دارید؟ می‌گوید بله. می‌گوییم خب این شعور چیست که دارید؟ نمی‌تواند توضیح بدهد. همین است که وقتی می‌رود خواستگاری، از او مدرک تحصیلی می‌خواهند. چون معیاری برای فهم و شعور تعریف نکرده‌ایم، ناگزیریم که به مدارک دانشگاهی اکتفا کنیم.

پای صحبت‌های یک سخنران خوب، مثلا استاد الهی قمشه‌ای می‌نشیند. بسیار هم لذت می‌برد. اما اگر از او بپرسید استاد چه گفتند؟ می‌گوید: «خیلی عالی حرف می‌زد. نمی‌توانم توضیح بدهم. باید خودتان بودید و گوش می‌دادید». و این، نشان می‌دهد که ما نمی‌توانیم مطالب را انتقال دهیم، چون نفهمیدیم. برای همین، حرف‌ها بر ما اثر نمی‌گذارد.

شأن زن

چهارمین مشکل این است که از شأن و قداست و کرامت زن، یک کلمه هم در سیستم آموزشی ما حرفی گفته نمی‌شود. از اول ابتدایی تا انتها همیشه می‌گویند «زنان و مردان با هم فرقی ندارند. همه انسانیم و مساوی». اما کودک این را به‌وضوح می‌بیند که پدر و مادرش دو انسان متفاوتند و ما فقط به او می‌گوییم که این‌ها فقط ظاهرشان فرق می‌کند. بدنشان متفاوت است. همین! درصورتی‌که این‌ها اصلا قابل مقایسه نیستند.

ببینید. حتی بین معصومان (علیهم السلام) هم حضرت زهرا (س) در قله‌ی کمالند و بالاتر از ایشان شأنی نیست. به فرموده‌ی پیغمبر، مادر پدرشان (أمّ أبیها) هستند. در قرآن هم شأن و منزلت زن و مرد فرق دارد، بنابراین، نقش و تکلیف و حقوقشان هم متفاوت است.

پیامبر اکرم (ص) هم بخواهد طواف کند، باید مثل یک زن، به نام «هاجر» سعیِ صفا کند. سعیِ یک زن، بر هر مسلمانی واجب است که آن را تکرار کند. در فقه شیعه، هجر اسماعیل جزیی از طواف است؛ یعنی شما علاوه بر کعبه، دور قبر هاجر هم باید طواف کنید. یک زن چه مقامی دارد که اگر به او توجه نکنیم، حج باطل می‌شود؟ زن چه مقامی دارد که مرد باید طواف نساء هم بکند تا حجّش به کمال برسد؟

«نساء» که حتی یک سوره هم در قرآن به  این نام هست، معنای واقعی واژه‌ی «زن» است. برخی جسارت می‌کنند و می‌گویند از ریشه‌ی «نسی» می‌آید، یعنی موجودی که موجب نسیان و فراموشی انسان می‌شود، درحالی‌که این واژه از «انس» می‌آید و به معنای واقعیِ زن -که همانا مونس بودن است- اشاره دارد.

این ایراد نظام آموزشی ماست که با این شیوه زن را تحقیر کرده است. دخترها آرزو دارند کاش مرد می‌شدند، چون دخترها یک‌بار هم در یک کتاب درسی نخوانده‌اند که شش سال زودتر از یک پسر عاقل می‌شوند. چقدر کرامت داشت اگر این‌ها گفته می‌شد.

دشمن‌شناسی

مورد دیگر اینکه دنیا، دارِ تزاحم است. همه ضد هم‌اند. بسیاری از این مزاحمت‌ها و اصطکاک‌ها دشمنی است، اما دشمن به ما شناسانده نمی‌شود. دشمن‌شناسی ما ناقص است. در رسانه‌ها فقط لفظ دشمن گفته می‌شود، اما تعریف نمی‌شود، بنابراین ما مصداقش را نمی‌دانیم.

بزرگان ما قبلا این حرف‌ها را به ما زده‌اند. در «کلیله و دمنه» به ما گفته‌اند که گرگی برای خوردن بچه‌های بزی آمد و بچه‌ها -شنگول و منگول و حبه‌ی انگور- گفتند دست تو شبیه مادر ما نیست. رفت و دستش را آرد زد و آمد و فریبشان داد. این را به ما می‌گفتند که بدانیم تنها با یک تغییر ظاهری فریب نخوریم.

قدیمی‌ها می‌گفتند کسی که زیاد بخندد و بخنداند، ضَحّاک (از ریشه‌ی ضحک) است. مار روی دوشش دارد و خوراک این مارها مغز جوان‌هاست. این، کنایه از همین رسانه‌های امروزی‌ست. آن زمان با آن زبان با ما حرف می‌زدند. آن زمان رسانه نبود، اما مزوّرین جور دیگری مردم را فریب می‌دادند و امروز هم رسانه‌ها با لهو و ملعبه، مغز جوان‌ها را هدف گرفته‌اند. از میکروب به‌عنوان دشمن تَن‌مان صحبت می‌کنند، اما از دشمن روح و فکر و اعتقاداتمان چیزی گفته نمی‌شود و اینکه حتی بدانیم دشمن‌ترین دشمنان، نفس خودمان است.

راه حل جبران تمامی این کمبودها و کاستی‌ها، مطالعه‌ی مستمر، خودشناسی، دین‌باوری، قرآن‌محوری و دشمن‌شناسی است که امیدواریم خداوند همه‌ی ما را در این مسیر موفق بدارد.