وبلاگی که کتاب شد

[ms 0]

تشنه بود، خسته و ازنفس‌افتاده… یک سبد سیب سرخ داشت که فقط با احترام گذاشته بود روی سرش. دست اگر می‌کشید و یکی از سیب‌ها را می‌خورد، گلویش تازه می‌شد و جان می‌گرفت، ولی سیب برداشتن نمی‌دانست… و حکایت ما و قرآن چنین حکایتی‌ست.

برای کسانی که در فضای مجازی فعالیت دارند و بخشی از خوراک فکری و روحی‌شان را از محتوای تولیدشده در این فضا برمی‌گیرند، این موضوع آشناست. این‌که هرچند وقت یک‌بار یک اتفاق خوب مثل شهاب در آسمان این فضا ظاهر می‌شود، نور می‌دهد، توجه‌ها را جلب می‌کند و چشم امید را روشن می‌دارد. این اتفاق خوب می‌تواند تولد یک وبلاگ با محتوایی ارزشمند و قالبی دلنشین باشد.

اردیبهشت سال ۸۸ بود که یکی از همین اتفاق‌های عزیز، وبلاگستان فارسی را متوجه خود کرد. «برای خاطر آیه‌ها» وبلاگی بود که با خود عطر خوش آیه‌ها را همراه داشت. این سیب‌های سرخ را دانه‌دانه، با تأمل و تفکر انتخاب می‌کرد و با قلمی هنرمندانه به مخاطب تشنه‌کامش هدیه می‌داد.

از همان آغاز، میانگین بازدید روزانه ۱۵۰ نفر، نشان می‌داد که مشتاقان قرآن این وبلاگ را شناخته و به یکدیگر معرفی کرده‌اند. بازنشرهای مکرر در شبکه‌های اجتماعی مجازی، پیوند دادن در بسیاری از سایت‌ها و وبلاگ‌های دیگر، نشان از دیده‌شدن «برای خاطر آیه‌ها» داشت.

در طول سه سال فعالیت این وبلاگ و نوشتن حدود ۱۱۴ یادداشت، بارها و بارها از مطالب آن در نشریات الکترونیک و چاپی استفاده شد و مکرر در مکرر عطر قرآن در مشام شیداییان پیچید. به برکتش موجی از «شستن چشم‌ها» و «جور دیگر دیدن»ها و به عمق و معنای قرآن کریم فکر کردن‌ها، آغاز شد و وبلاگ‌های دیگری از این جنس به‌وجود آمدند.

نویسنده‌ی این وبلاگ، «مریم روستا» متولد ۱۳۶۲ شیراز و دانشجوی دکترای شهرسازی است. تسلط او بر آیات قرآن، داشتن پشتوانه‌ی معارفی و تفسیری، استفاده از محضر اساتید برجسته‌ی قرآن کریم، داشتن مطالعات ادبی، برخورداری از ذوق هنری و قلمی صاف و دلنشین، توجه به ابعاد کاربردی قرآن و نیز آشنایی با نیازهای روحی و معنوی نسل جوان، از ویژگی‌هایی است که نوشتارهای قرآنی این نویسنده را از دیگر نوشته‌های مشابه متمایز کرده است. البته او در معرفی خود در وبلاگش تنها به همین خلاصه بسنده کرده: «بی میِ ناب زیستن نتوانم.»

هم‌چنین از مخاطبانش چنین خواسته است: «گاهی اگر از این طرف‌ها رد شدید و خواستید از سرِ لطف، نویسنده‌ را دعایی کنید، بسپارید خدا جرعه‌ای «اخلاص» بدهدش؛ حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی/ دامِ تزویر مکن چون دگران قرآن را».

اما به اذعان مخاطبان، او مصداق حدیث رسول خداست که هرگاه جوان مؤمنی قرآن بخواند، قرآن با پوست و گوشتش آمیخته خواهد شد…

همه‌ی این‌ها را گفتیم که بگوییم نشر معارف در تیرماه امسال، در اقدامی به‌جا و درخور تقدیر، مجموعه محتوای تولیدشده در این وبلاگ را در کتابی با نام «برای خاطر آیه‌ها» منتشر کرده است.

بی‌گمان تبدیل شدن این وبلاگ به کتاب -که برای تعداد بیش‌تری از مخاطبان و مشتاقان، به‌ویژه نسل جوان قابل دسترسی خواهد بود- یکی از افتخارات وبلاگستان فارسی است.

امید که این «چشم شستن»ها و «قدر» دانستن‌های قرآن کریم، به همت و معرفت جوانانی مانند نویسنده‌ی این کتاب، هر روز بیش از پیش رونق گیرد و این تشنه‌کامی‌ها و خسته‌جانی‌ها که داریم، به زلال آیه‌ها عطش‌شکن شود، که به قول شاعر:

نه تو اعطیناک کوثر خوانده‌ای ……….. پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای

[ms 1]

نام کتاب: برای خاطر آیه‌ها
نویسنده: مریم روستا
انتشارات: نشر معارف
سال نشر: ۱۳۹۱
تعداد صفخات:۹۶
شمارگان: ۲۰۰۰
قیمت: ۱۵۰۰ تومان

بخش‌هایی از کتاب:

می‌شد همه‌ی شب‌های شعب نخوابد توی بستر پیامبر
می‌شد جانش را سپر بلای رسول نکند
فقط یکی از آیه‌های قرآن کم می‌شد؛
وَ مِن النّاس مَن یشری نفسه ابتغاء مَرضات الله (۱)

می‌شد توی رکوع، انگشترش را به آن فقیر انفاق نکند
فقط شاید یکی از آیه‌های قرآن نازل نمی‌شد؛
انّما ولیّکم الله… و یؤتون الزّکوه و هُم راکعون (۲)

می‌شد این‌قدر عزیز نباشد برای پیامبر
که قرآن نگوید أنفسنا (۳)
که همه نگویند «انفسنا»ی ماجرای مباهله،
علی بود؛ جانِ پیامبر

می‌شد خودش و همسر و بچه‌هایش،
آن سه روز، افطارشان را به مسکین و یتیم و اسیر ندهند
فقط قرآن دیگر «هَل اَتی» (۴) نداشت

می‌شد آن‌قدر شجاعانه و دلیرانه نجنگد
که قرآن حتی به ضربه‌ی سم اسبش قسم بخورد؛
و العادیات ضبحاً. فالموریات قدحاً (۵)

می‌شد باب مدینه‌ی علم نبوی نباشد
که دوست و دشمن بگویند
مَن عِنده عِلم الکتاب (۶)
علی‌ست

[ms 2]

می‌شد این‌قدر ولایتش مهم نباشد
که توی حجِ آخر آیه بیاید:
بلِّغ ما اُنزل الیک من ربک فاِن لَم تفعل فَما بلّغت رسالته (۷)
که دست عزیزی دستش را بالا ببرد و بگوید:
مَن کُنت مَولاه فهذا علیٌّ مَولاه

که خدا جبرییل را دوباره روانه کند؛
الیوم أکملت لکُم دینکُم و اتممتُ علیکُم نعمتی… (۸)

• می‌شد؟!
می‌شد، اگر او علی‌بن‌ابی‌طالب نبود؛
خبر بزرگ؛‌
نبأ عظیم.

امشب، شب آمدنِ کسی‌ست،
که اگر نمی‌آمد،
اقلّش، سیصد تا از آیه‌های قرآن کم می‌شد. (۹)

***

و سوگند به روزگار…

و سوگند به روزگار، که انسان، مدام در حال زیان‌کردن است…

مردیخ‌فروش -که یخ‌هایش کم‌کم داشتند آب می‌شدند- را دیده بود که عاجزانه فریاد می‌زد: “إرحموا من یذوب رأس ماله. إرحموا من یذوب رأس ماله؛ رحم کنید به کسی که سرمایه‌اش دارد آب می‌شود…” منقلب شد. انگار کسی نشانش داده بود معنی واقعیِ‌ «انّ ‌الانسان لفی خُسر» را.

حالِ لحظه‌لحظه‌ی من حال آن مرد یخ‌فروش است. سرمایه‌ام،‌ عمرم، ‌جوانی‌ام،‌ ذره‌ذره مقابل چشم‌هایم دارد آب می‌شود و نمی‌فهمم. همه‌اش ضرر. همه‌اش باخت. سرمایه‌ام را به چیزهایی می‌دهم که نمی‌ارزند؛ به مدرک، به علم‌های همین دنیایی، به دانسته‌هایی که مرا راه نمی‌برند، به مقام، به پول، به خانه، به ماشین، به عزّت‌های این دنیایی، به عزیز شدن‌های گذرا، … آآآه، بهای جان من فقط بهشت بود. امیرم حجّت را بر من تمام کرده بود؛‌ «…فلا تبیعوها إلا بها».

رهایی از این ضرر کردن‌های مدام، رهایی از این باختن‌های بی‌وقفه، فقط، عمل به یک تبصره‌ی چهار ماده‌ای‌ست؛ ایمان، عمل شایسته، سفارش به حق، سفارش به صبر. اللهمّ‌ وفّقنا.

به هم که می‌ رسیدند، بعد از سلام و مصافحه، پیش از خداحافظی، همین سه آیه را برای هم می‌خواندند؛ مسلمانان صدر اسلام.

بسم الله الرّحمن الرّحیم
والعصر.
انّ الإنسان لَفی خُسر.
الا الّذین آمنوا و عَمِلوا الصّالحاتِ وَ تَواصوا بِالحقِّ‌ وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ

***

وقتی تو راضی باشی…

خداوند به مردان و زنان با ایمان باغ‌هایی وعده داده است که از زیر [درختان‏] آن نهرها جاری است. در آن جاودانه خواهند بود، و [نیز] خانه‌هایی پاکیزه در بهشت‌های جاودان و خشنودیِ خدا بزرگ‌تر است. این است همان کامیابی بزرگ.

به ما معمارها و شهرسازها یاد داده‌اند که حتی وقتی همه‌ی شاخص‌های کمّی و کیفیِ محیطیِ یک فضا مطلوب باشد، معلوم نیست آن فضا به چشم مخاطب، فضای خوبی بیاید. یک کیفیت مهم‌ترِ دیگری هست که به محیط، مطلوبیت می‌دهد؛ یکی کیفیتی که نمی‌دانیم چیست! این وسط جناب «الکساندر»ی (۱) هم آمده و اسم آن کیفیت را گذاشته «کیفیتِ بی‌نام»! (۲) و گفته راز جاودانه‌ماندنِ خیلی از فضاها توی اذهان ما، همین کیفیت بی‌نام داشتنِ آن فضاست.

داشتم فکر می‌کردم توی بهشت جاودانه‌ی تو، ورای همه‌ی آن زیبایی‌های مسحورکننده، آن باغ‌های درهم‌تنیده، آن نوشیدنی‌های شهد خوش‌گوار با سقایت تو، هم‌نشینی با خوب‌های دوست‌داشتنی، زوج‌های مطهّر، خانه‌های طیّب… ورای همه‌ی این‌ها، یک کیفیت دیگری باید باشد تا بهشت، بهشت بشود. آیه‌ها می‌گویند آن کیفیتِ بی‌نام، اسمش «رضوان» است. همان حالِ بی‌نظیرِ بنده‌ای که بداند تو از او راضی هستی، همان لبخند رضایتت. آیه‌ها می‌گویند حتی ذره‌ای از آن «رضوان»، از همه‌ی اوصافی که از باغِ رؤیاییِ تو خوانده‌ایم، بالاتر است.

وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فی‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ

————————————————————-

منابع:

۱. بقره ۲۰۷
۲. مائده ۵۵
۳. آل عمران ۶۱
۴. سوره دهر
۵. عادیات ۱ و ۲
۶. رعد ۴۳
۷. مائده ۶۷
۸. مائده ۳
۹. ابن عبّاس می‌گوید: «نزلت فی علی ثلاث مائه آیه؛ سیصد آیه در شأن علی نازل شده است.»

۱۰. Christopher Alexander/The Timeless Way of Building
۱۱. The quality without a name

 

«آ – دَم» دو بخش است

[ms 0]

باید باور داشت که ادبیات، زاییده‌ی زندگی روزمره‌ی ماست. در واقع، ما آینه‌ی ادبیات را به‌سوی زندگی گرفته‌ایم و تصاویر زندگی را به چشم مخاطب می‌تابانیم. پُر واضح است در این بستر داستان‌هایی زاییده می‌شوند که به روایت آنی از زندگی روزمره می‌پردازند. از این‌جاست که داستان‌هایی با عناوین مختلف مانند داستان موقعیت، داستان لحظه، داستان آپارتمانی و… پدید می‌آیند. (که البته به نظر نگارنده همه در معنا یکی هستند و نام‌گذاری آن‌ها تابع سلیقه‌ی طیف‌هاست.) با نگاهی کوتاه به ادبیات معاصر ایران شاید بتوان ادعا کرد نبض داستان‌های آپارتمانی در دست بانوان نویسنده است.

«آدم‌های دوبخشی» دومین مجموعه داستان «نینا گلستانی» است که توسط نشر فرهنگ ایلیا منتشر شده است. این مجموعه شامل ده داستان کوتاه است که اسلوب اکثر آن‌ها بر پایه‌ی داستان‌های آپارتمانی‌ست. نکته‌ی جالب توجه در مجموعه این است که گلستانی برای تمام داستان‌های خود از زاویه‌ی دید اول شخص استفاده می‌کند. گویی او از مرحله‌ی آزمون و خطا گذشته و تنها خود را در کالبد زاویه‌ی دید اول‌شخص تعریف می‌کند.

«زن پهلوان» اولین داستان این مجموعه است که روایتی ساده و خطی دارد. پِی‌رنگ ضعیف داستان به زورِ دیالوگ‌های آخر دکترِ داستان، قوی نمی‌شود. هرچند زبان داستان متناسب با شخصیت است، داستان آن‌قدر یک‌نواخت است که این حُسن در مقابل غول قصه شکست می‌خورد.

«زمستان» داستان زندگی‌ها و روابط پنهانی‌ست؛ مسئله‌ای که گلستانی در داستان‌های دیگر این مجموعه هم به آن اشاره کرده است. شاید بی‌رحمانه به‌نظر بیاید، اما باید اذعان کنم این چندمین مجموعه داستانی‌ست که اخیرا چاپ شده و تحت تأثیر صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها قرار گرفته است. اگرچه خیانت و رابطه‌ی پنهانی سوژه‌هایی به‌شدت داستانی هستند، هجوم بی‌وقفه‌ی داستان‌نویسان در یک دوره‌ی زمانی به این سوژه‌ها نتیجه‌ای جز زایش داستان‌هایی موازی ندارد. این داستان نیز روایتی بدون فراز و فرود دارد و یک فیلم مستند از لحظات یک زندگی را به مخاطب نشان می‌دهد.

«آدم‌های دو‌بخشی» باز هم روایت لایه‌ی پنهان و خیانتکار آدم‌های این عصر است. نوع روایت و تعلیق کم‌رنگِ نهفته در آن، این داستان را سر و گردنی از داستان‌‌های قبلی بالاتر کشیده است.

گلستانی در «دیروز فهمیدم خاله‌ام مرد» خواننده‌ی خود را سردرگم می‌کند. گره نامکشوفی که باعث دعوای میان دو خواهر شده، خواننده را تا انتها در تعلیق نگه می‌دارد. شاید کلیدی‌ترین قسمت داستان از دست نویسنده خارج شده و او سردرگمی خود را به خواننده انتقال داده است.

«هفتمین ماه» هم مانند داستان‌‌های قبل از خودش به خیانت می‌پردازد و البته هیچ گامی به جلو برنمی‌دارد. نویسنده در این داستان‌ها در درون خودش درجا می‌زند.

«شنبه‌های بی‌طمع» اگرچه روایتی آپارتمانی بدون فراز و فرودی دارد، اما به‌خوبی از پسِ نسل زن‌های سرخورده و سرگردان بیرون می‌آید. دیالوگ‌های این داستان آن‌قدر خوب از کار درآمده‌اند که باقی عناصر داستانی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند.

بی‌گمان، گلستانی در «تولد» گامی به جلو برداشته است. داستان با پِی‌رنگی قوی و روایتی با ضرب‌آهنگ مناسب پیش می‌رود. با این‌که سوژه باز هم بر محور خیانت می‌چرخد، اما آن‌قدر خوب در متن داستان نشسته که خواننده را به خود جذب می‌کند. فاصله گرفتن نویسنده از روایت محض، به‌خوبی داستان را از داستان‌های قبلی متمایز می‌کند؛ اگرچه گلستانی می‌توانست اندکی از تعدد شخصیت داستان بکاهد تا فرصت بیش‌تری برای پرداخت شخصیت‌ها داشته باشد.

در «اولین بارش نیست» نویسنده بسیار رندانه وارد گفتگوهای زنانه شده است، اما این مسئله هم به داستان کمکی نمی‌کند. گنگی بیش از حد داستان و ایجاد سؤالاتی از قبیل «چرا طلاق؟» و یا «در زندان چه بر سر زن‌ها آمده؟» کل داستان را به زیر علامت سؤال بزرگی می‌برد.

در «یک روز بارانی» روایت باز هم آپارتمانی است، ولی این بار گلستانی با هوشمندی، از اتفاقات کوچک، داستان خوبی می‌سازد. نشان دادن دستاویزهای کوچک مرد برای باور وفاداری زن، آن‌قدر باورکردنی هستند که مخاطب به‌خوبی با داستان ارتباط برقرار می‌کند.

آخرین داستان این مجموعه، به‌حق داستانی ستودنی‌ست. «مادرم» روایت یک عشق کهنه است که عصر ما را به‌سخره می‌گیرد. ازخودگذشتگی مادر داستان و عاشقانه‌های پدر داستان آن‌قدر دلنشین روایت می‌شود که خواننده با داستان جلو می‌آید.

بی‌گمان گلستانی زنانه‌نویسی را می‌شناسد، اما باید به گره‌زایی و گره‌گشایی در داستان‌هایش بیش‌تر اهمیت بدهد. باید منتظر ماند و دید این نویسنده‌ی جوان چه چیزی را در آینده رو خواهد کرد.

زن، خانواده، بحران

[ms 0]
کتاب «زن؛ آن‌گونه که باید باشد» در ۲۹۵ صفحه، حاصل تلاش آقای اصغر طاهرزاده است، برای تعریف جدید از زن با توجه به تعریف جدید از انسان و خانواده. برای کسانی که خیلی وقت‌ها در تحلیل مسائل اجتماعی به این جمله می‌رسند که «ما در دوران گذار هستیم و گرفتار بین سنت و مدرنیته»، این نکته می‌تواند ارزشمند باشد. به گفته‌ی نویسنده، امروزه انسان تعریف دیگری از خود دارد و پیرو آن، زن نیز معنی دیگری به خود می‌گیرد.

با در نظر داشتن این نکته، می‌توان گفت برخلاف عنوان، مخاطب کتاب تنها زنان نیستند:
«به همان اندازه که در شرایط جدید، زنان باید تعریف درستی از خود داشته باشند، مردان نیز باید زنان را درست ارزیابی کنند، وگرنه یا هنوز چشم در گذشته‌ای دارند که قابل برگشت نیست، یا چیزی را درباره‌ی زنان می‌پذیرند که فرهنگ مدرنیته بر آن‌ها تحمیل کرده است.»

بر پایه‌ی همین تغییر شرایط، نویسنده در تلاش است با رجوع به فرهنگ دینی، تصویر درستی از زن و متعاقبا خانواده ارائه کند. نکته‌ی درخور توجه آن است که وی در تمام کتاب، زن را در حقیقت دینی خود، یعنی در ارتباط با خانواده و نقش‌های بندگی، همسری و مادری در نظر می‌گیرد که تضادی هم بین آن‌ها وجود ندارد و طبیعتا در مقابل، همان نگاه را به مرد در قالب بندگی، همسری و پدری دارد.

نویسنده آشکارا بیان می‌کند سؤال‌های جدیدی مطرح شده است که با جواب‌های کهنه نمی‌توان آن‌ها را رفع کرد. در این مسیر، هم غرب‌زدگی را نفی می‌کند و هم رفتارهای سنتی با روکش مذهب را نقد. او معتقد است چاره‌ی کار، نه ماندن در گذشته است و نه تسلیم شدن در برابر مدرنیته.

یک نکته‌ی جالب در کتاب، توجه به نقش نشاط حلال در زندگی زوج‌های مذهبی و نقد روحیه‌ی مقدس‌مآبی است. به‌عنوان مثال، تأکید وی بر انس با همسر به‌عنوان زمینه‌ی انس با خدا در همین راستاست. به‌طور کلی، نگاه انتقادی نویسنده به رفتارهای مذهبی‌ها از تازگی‌های کتاب است.

عبارت «هسته‌ی توحیدی خانواده» عبارتی کلیدی در فهم کتاب است. به اعتقاد نویسنده، وظیفه‌ی اساسی زن و مرد (اعم از نقش همسری و پدر و مادری و حتی فرزندی) تحقق این هدف است. در نظر گرفتن خانواده به‌عنوان اولین هسته‌ی توحیدی، زمینه را برای بازگشت به حقیقت زندگی دینی ممکن می‌کند. در صورتی که خانواده به حقیقت توحیدی خود بازگردد، جامعه‌ی توحیدی نیز محقق می‌شود.

کتاب از ۶ فصل تشکیل شده است:

فصل اول: زن؛ آن‌گونه که باید باشد
«…توصیه‌ای که دین به زنان می‌کند، این است که حرف همسرتان را بشنوید، ولی برای خدا! وقتی روشن شده به‌خاطر حکم خدا حرف او را می‌شنوید، دیگر «من» همسرتان فربه نمی‌شود، بلکه مسئولیت او بیش‌تر می‌شود…»

فصل دوم: زن، قدرت یا خدمت؟
نویسنده، فلسفه‌ی روز جهانی زن و شعار احقاق حقوق زنان در چارچوب مدرنیته را نقد می‌کند. هم‌چنین با تفسیر آیه‌ی ۳۲ سوره‌ی نسا، به بحث از تحقق کمال زن با حفظ زن بودن می‌پردازد و در ادامه، قوّام بودن مرد را بر اساس مسئولیت و توانایی او تبیین می‌کند.

فصل سوم: مشورت با زنان
در این فصل، فراز معروفی از نامه‌ی ۳۱ امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) در ارتباط با زنان بحث شده است. در بحث مشورت با زنان، نویسنده معتقد است که وقتی قرآن موضوع مشورت با زنان را به‌طور کلی مسدود نکرده، پس معلوم است آن‌جایی که مشورت با آنان نهی شده، یا مربوط به موقعیت خاص بوده و یا مربوط به زنان خاص.
[ms 1]

همین‌طور در نکوهش غیرت‌ورزی بی‌جا، ناظر به فرمایش امام علی (علیه السلام) می‌نویسد: «مظلومیت زنان از آن‌جا شروع می‌شود که مردان غیرت بی‌جا می‌ورزند. همان‌طور که مردان بی‌غیرت، مردان پست و فرومایه‌ای هستند و خدا مردان غیور را دوست دارد، مردانی هم که به اسم غیرت افراط می‌کنند و در هر ارتباطی حساسیت نشان می‌دهند، زنانِ خود را هم اگر به خطر نیندازند، به زحمت زیادی مبتلا می‌کنند.»

فصل چهارم: زن و مرد و حیات طیب
در این فصل، نویسنده با عنایت به آیه‌ی ۹۷ سوره‌ی نحل (۱) حیات طیبه و نقش زن و مرد در تحقق آن را تبیین می‌کند.

فصل پنجم: ازدواج، تولدی دیگر
در این فصل، به مجموعه سؤالاتی در باب ازدواج پاسخ داده شده است. ازدواج و نفی خودبینی، نقش ازدواج در کنترل خیال، ازدواج بستر کمال، محبت اولیه، خانواده بستر تضادها و سیر به‌سوی توحید، عناوین برخی سؤال‌ها هستند.

فصل ششم: عوامل بحران خانواده و راه‌های برون‌رفت از آن
فصل آخر به‌نوعی جمع‌بندی کتاب است. بحران اصلی که خانواده امروز گرفتار آن است، گسستی است. احیای کرامت حقیقی زن و در نظر گرفتن خانواده به‌عنوان بستر تربیت انسان از طریق بازگشت به قانون خدا راه حل این معضل است.

به‌طور کلی باید گفت چون نویسنده سعی کرده زاویه‌ی دید را به مسئله‌ی زن و خانواده تغییر دهد، نه این‌که راسا نسخه‌ای بپیچد، مخاطب طی مطالعه با محتوای کتاب همراه می‌شود. شاید وقتی کتاب را تمام کردید، سؤالی که به‌خاطرش سراغ کتاب رفته بودید، برایتان بی‌معنی باشد.

متأهل یا مجرد، خانم یا آقا فرقی نمی‌کند؛ یک‌بار کتاب را بخوانیم. بحث سر قبول کردن یا نکردن حرف و نگاه نویسنده نیست؛ چیزی که اصلا ادعایش را ندارد. فرصتی می‌دهد تصورات خودمان را بازبینی کنیم. ممکن است تغییری هم رخ ندهد. شاید اصلا احتیاجی به تغییر نباشد، ولی احتمالا بعضی داشته‌هایمان جابه‌جا می‌شود. گاهی گردگیری بالاخانه لازم است!

راستی، می‌توانید کتاب را از این‌جا دانلود کنید. خیالتان راحت! نویسنده راضی است.

———————————————-

منبع:

۱- هر کس از زن و مرد کاری شایسته کند و باایمان باشد، قطعا او را به حیاتی پاک، زنده خواهیم داشت و به چنین کسی بر پایه‌ی بهترین کاری که انجام می‌داده، پاداش خواهیم داد. سوره‌ی نحل، آیه‌ی ۹۷.

 

جنس ضعیف!

*رسم‌الخط نگارش این مطلب در جاهایی که نقل قول از کتاب است، به همان شکل و بدون تغییر استفاده شده است.

[ms 0]

«جنس ضعیف» روایتی است از وضعیت زنان کشورهای مختلف جهان. «اوریانا فالاچی»، از بزرگ‌ترین روزنامه‌نگاران بین‌المللی است که به‌سبب مصاحبه­‌های خود با سران سیاسی کشورهای مختلف، جنگ‌ستیزی و هم‌چنین فعالیت در حوزه‌ی زنان شناخته شده است.

این کتاب، گزارشی از وضعیت زنان جهان است. البته عنوان اصلی این کتاب، «جنس بی‌فایده» یا «جنس بی‌مصرف» است، اما از آن­‌جا که سال­‌ها با نام «جنس ضعیف» برای خوانندگان فارسی‌زبان شناخته شده، از همان عنوان برای کتاب استفاده شده است. (۱)

فالاچی در مقدمه‌ی کتاب، هدف از مسافرت خود را دانستن و نوشتن از تابوهای اجتماعی کشورها که برای زنان پیش آمده بیان می­‌کند. وی به‌عنوان مأموریت برای تهیه‌ی گزارشی از وضعیت زنان کشورهای گوناگون، به نقاط مختلف سر می­‌زند و وضعیت زنان را روایت می­‌کند.

«جنس ضعیف» روایتی‌ست زنانه، از تفاوت فرهنگ­‌ها، افکار و دیدگاه­‌های زنان کشورهای مختلف. این کتاب حکایت­‌کننده‌ی وضعیت زندگی زنان در کشورهای پاکستان، هندوستان، مالزی، چین، ژاپن و جزایر هاوایی (در ایالات متحده‌ی آمریکا) است.

جذابیتِ خواندن این کتاب زمانی آشکار می­‌شود که میان گفتگوهای وی با مردم عادی شهرها و کشورهای مختلف می­‌رویم؛ این‌که افکار و عقیده­‌های گوناگون با هم روبه‌رو می­‌شوند و به اشتراک افکار و فرهنگ­‌های خود می­‌پردازند.

برای مثال، فالاچی در خلال سفر خود به پاکستان، به مراسم عروسی دختری برمی­‌خورد. همین موضوع توجه وی را جلب کرده، همراه آنان می­‌شود. با رفتن میان جمع زنانه‌ی عروسی، سر صحبت را درمورد نحوه‌ی ازدواج در پاکستان باز می­‌کند و هنگامی که متوجه می­‌شود که عروس، نمی­‌تواند داماد را تا هنگام عروسی ببیند، متعجب می­‌شود.

یکی از زنان پاکستانی نحوه‌ی رایج همسریابی را برای وی این‌گونه بیان می­‌کند:
«من که نمی­تونم واسه‌ی خودم شوهر پیدا کنم! دخترای جوون به قدر کافی عقل ندارن… این پدر مادرن که درست فکر می­کنن و شوهر خوبی رو واسه دخترشون نشون می­کنن!»

زن پاکستانی، از نحوه‌ی ازدواج در غرب از فالاچی سؤال می‌پرسد. وی در جوابش این‌گونه می­‌گوید:
– گاهی خودشون تصمیم می­گیرن و همسرشون رو انتخاب می­کنن… ما به این ازدواجا می­گیم ازدواج عاشقانه!
– اون وقت این عشق تا آخر زنده گی­شون ادامه داره؟
– گاهی آره… اما اغلب از هم خسته می­شن و کار به جدایی می­رسه و تنفر جای عشق رو می­گیره!
– چه قدر عجیب! اصلا چه نیازی هست که زن و شوهر عاشق هم باشن یا از هم متنفر؟ {ص ۲۶-۲۷}

در ادامه‌ی سفر، فالاچی سری به یکی از مدیران روزنامه­‌های کراچی می­‌زند و از وی درمورد زنان پاکستانی و وضعیت بی­‌سوادی آنان می­‌پرسد. مرد مدیر در پاسخ وی می­‌گوید:
«چه لزومی داره زنا خوندن و نوشتن یاد بگیرن؟ اصلا واسه کی می­خوان چیزی بنویسن؟ اونا فقط حق دارن واسه شوهراشون بنویسن و شوهراشون هم که کنارشونن! پس دیگه چه احتیاجی به نوشتن؟» {29}

فالاچی به هند نیز سفر می­‌کند. زنی هندی در صحبت با وی اشاره می­‌کند که زنان هندی مثل اغلب زنان آسیایی به‌خاطر عشق ازدواج نمی­‌کنند، بلکه ازدواج می­‌کنند که بچه­‌دار شوند و هر زنی که تعداد بچه‌های بیش‌تری داشته باشد، شادتر و خوشبخت­‌تر است. در خلال سفر به هند، به بهبود قوانین این کشور و به این قانون که ازدواج دختر قبل از پانزده‌سالگی خلاف قانون است، اشاره می­‌کند. زمانی، دختران ۵-۶ ساله را به خانه‌ی شوهر می­‌فرستادند. {۴۸}

[ms 1]

در ادامه‌ی سفر خود، به سنگاپور می­‌رود و به دنبال قبیله­‌ای از «مادرسالارها»، تا با آنان گفتگو کند. مادرسالارها قبیله­‌ای هستند که در آن، زن ارزشمند است و نه مرد؛ یعنی خانواده­‌ای که دختر دارد، خانواده‌ی خوشبختی است و بد به حال خانواده­‌ای که پسر داشته باشد! ازدواج در این قبایل با زن است و زن است که مرد را می‌پسندد و تنها با یک مرد ازدواج می­‌کند. نام خانوادگی مادر روی بچه­‌ها قرار می­‌گیرد. زنان بعد از ازدواج، با شوهران خود زندگی نمی­‌کنند و مثل دوران قبل از ازدواج، شوهر در خانه‌ی مادر خود زندگی می­‌کند. پدر هیچ دخالتی در تربیت فرزندان نمی­‌کند، و زمین که دارایی اصلی آنان به‌حساب می­‌آید، به زن ارث می­‌رسد و نه مرد.

اوریانا فالاچی درمورد این قبیله این‌گونه می­‌نویسد:
«مادرسالارای زیادی تو دنیا باقی نموندن اما هنوزم مثل کولیا وجود دارن و هنوز رسم و رسومشون رو -که یکی از قدیمی­ترین روشای زنده­‌گی تو دنیاس- نگه داشتن.»

در گفتگو با یکی از زنان این قبایل، زن محلی، به‌حق بودن روش و منش خود را این‌گونه بیان می­‌کند:
«از وقتی که زمین ناف دنیا به حساب می­‌اومد و آسمون هم چتر زمین خونده می­شد، از وقتی زمین قد یه دیس کوچیک بود و آسمون اندازه­‌ی سایه­‌ی خورشید، مرد، غلام بود و زن، ارباب! اسم زمین رو زمین گذاشت و اسم آسمون رو آسمون! زن قبول کرد مردم مساوی اون باشه اما زمین تا همیشه مال زنه! بچه­‌ها و جهیزیه مرد هم همین طور!» {۸۱}

در مسافرت به هنگ‌کنگ، موضوعی که بسیار جلب‌توجه می­‌کرد و ریشه در فرهنگ آن‌جا داشت، پاهای ۹ سانتی‌متری زنانی بود که پابه‌سن بودند! آنان معتقد بودند که اگر پاهای دختر از ۹ سانتی‌متر بزرگ­‌تر می‌شد، نمی‌توانست ازدواج کند و ازدواج سر نمی­‌گرفت. معتقد بودند که دهاتی­‌ها و کلفت­‌ها پاهای بزرگی دارند. این عقیده­‌ها را یکی از زنانی که پاهای ۹ سانتی‌متری دارد، برای فالاچی حکایت می­‌کند. او به ریشه­‌دار بودن و همین‌طور مؤثر بودن این فکر در بین مردم اشاره می­‌کند و می­‌گوید:
«وقتی یه مرد از طبقه­‌ی بالا می­خواست با یه دختر ازدواج کنه اولین سوالی که می­پرسید این بود که پاهای دختر چن سانته؟ اگه طول پاهاش از نُه سانتیمتر بیشتر بود، ازدواج سر نمی­گرفت.»

فالاچی هم‌چنین درمورد زنان چینی می­‌نویسد:
«خیلیا عقیده دارن تعهد زیاد به عفت و دوستی -که دوتا اصل اخلاقی زنای چینیه- توجه به زیبایی رو تو وجود اونا از بین برده.» {۹۷-۹۸}

علاوه بر نکات مثبت و منفی حاکم بر کتاب، واقع‌بینی و نوشتن واقعیت‌های موجود، از ویژگی­‌های شاخص آن محسوب می­‌شود. شایان ذکر است که از زمان نگارش این کتاب، سالیان درازی می­‌گذرد. از دیگر کتاب­‌های این خبرنگار می­‌توان به «مصاحبه­‌های اوریانا فالاچی» اشاره کرد؛ کتابی که در آن با حاکمان کشورهای مختلف به گفتگو پرداخته است.

امام خمینی (ره) رهبر انقلاب اسلامی ایران، مهندس مهدی بازرگان نخست‌وزیر موقت، محمدرضا پهلوی شاه ایران، معمر قذافی رییس‌جمهور سابق لیبی و یاسر عرفات رهبر جنبش حماس فلسطین، از جمله کسانی هستند که او با آن­‌ها مصاحبه نموده و در این کتاب جمع­‌آوری شده است.

«زندگی، مرگ و دیگر هیچ» روایتی از یک سال زندگی وی در شرایط جنگ ویتنام و مکزیک است. وی این کتاب را در پاسخ خواهر کوچکش که پرسیده بود: «زندگی یعنی چه؟» نوشته است.

«خشم و غرور» و «قدرت تعقل» دیگر کتاب­‌های وی هستند که در آن­‌ها انتقادهایی نسبت به اسلام و مسلمانان و روش برخورد کلیسا با رشد آن دارد. این کتاب­‌ها شکایت قضایی تشکل­‌های مسلمانان را در پی داشته و آن‌ها نویسنده را به برانگیختن خصومت علیه مسلمانان متهم کرده­‌اند. برخی از اظهارنظرهای اوریانا فالاچی در کتاب «خشم و غرور» که پس از حادثه‌ی ۱۱ سپتامبر به رشته تحریر درآمده، توهین مستقیم به مسلمانان محسوب شده است.

وی در «قدرت تعقل»، دولت‌های اروپایی را به‌خاطر آن‌چه تسلیم در برابر هجوم مسلمانان می‌خواند، مورد انتقاد شدید قرار می­‌دهد و کلیسای کاتولیک را متهم می­‌کند که در برابر جهان اسلام ضعف نشان می­‌دهد. واضح است که ۱۱ سپتامبر و مسائل مطرح‌شده‌ی پیرامون آن، عقاید و افکار فالاچی را بر ضد اسلام و مسلمانان تحریک نموده و موجب شده که بروز آن به‌صورت این کتاب­‌ها درآید.

وی در سال ۲۰۰۶ به علت ابتلا به سرطان سینه، در شهر فلورانس ایتالیا درگذشت.

—————————————————-

پانوشت:

[۱] به نقل از مقدمه‌ی کتاب
[۲] در نوشتن این مطلب و معرفی نویسنده‌ی کتاب، از مطالب ویکی‌پدیای فارسی نیز استفاده شده است. +

 

کتاب‌های اردیبهشتی، شعرهای اردیبهشتی

[ms 0]

سال‌هاست اردیبهشت که می‌آید، ولوله‌ای به جان اهل کتاب می‌‎افتد. از خواننده‌ی حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای گرفته، تا نویسنده و شاعر و مترجم و ناشر و حتی کمی آن‌طرف‌تر، فلافل‌فروش و ساندویچ‌سردی و آبمیوه‌فروش!

از دوازدهم اردیبهشت، بیست‌وپنجمین جشن بهارانه‌ی کتاب، در مصلی تهران برگزار می‌شود تا بهانه‌ای باشد که ده روزی رسانه‌های دیداری و شنیداری و نوشتاری کشور، توان خود را معطوف فرهنگ ایرانی – اسلامی کنند. درست که بالا و پایین‌های بسیاری گریبان نشر کشور را گرفته، درست که خیلی‌ها دیگر توان خریدن کتاب (با قیمت‌های فعلی) را ندارند، اما هرچه باشد، کتاب، هزاران نفر را در ده روز آتی به مصلی تهران می‌کشاند.

تصمیم گرفته بودیم، امسال کتاب‌های خوبی را در حوزه‌ی ادبیات برای خرید از نمایشگاه به چارقدی‌ها پیشنهاد کنیم. روش‌های مختلف را بررسی کردیم، اما هرچه جلوتر رفتیم، دیدیم سلیقه‌مان دارد به کار غالب می‌شود. این شد که بنا گذاشتیم از نویسندگان و شاعران جوان کشور مدد بگیریم تا کتاب‌هایی را به چارقدی‌ها معرفی کنند. پس شروع کردیم به برقراری تماس. بعضی‌ها دل و دماغ جواب دادن نداشتند. بعضی‌ها از فضای حاکم بر نشر و نمایشگاه گله داشتند و بعضی با روی گشاده جوابمان را دادند.

دوست داشتیم لیستی که ارائه می‌کنیم، جامع باشد و همه‌ی شاخه‌های ادبیات را در بر بگیرد. با تمام آنچه گفته شد، تاکنون نتوانسته‌ایم در شاخه‌ی ادبیاتِ داستانی لیستی قابل عرضه جمع‌آوری کنیم، اما امید بسته‌ایم که به‌زودی لیستی از کتاب‌های ادبیات داستانی را هم در چارقد معرفی کنیم. آنچه در ادامه می‌آید، پیشنهادهای ده تن از شاعران جوان کشور به چارقدی‌ها برای خرید از نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران –و شاید کتابفروشی‌های سطح شهر– است.

[ms 3]

لیلا کردبچه را همه‌ی مخاطبان جدی شعر می‌شناسند؛ زنی با مؤلفه‌های شعری خاص خود که مدت‌هاست اشعار سپید عاشقانه‌اش دهان‌به‌دهان می‌چرخد. وی «حفره‌ها»ی گروس عبدالملکیان را که نشر چشمه منتشر کرده است، به‌عنوان پیشنهاد اول ارائه می‌کند و در ادامه، کتاب‌های «پله‌ها را مواظب باش مرضیه»ی مرتضی بخشایش از نشر کوله‌پشتی، «پروانه‌ای از متن خارج می‌شود» علیرضا عباسی از مؤسسه‌ی انتشاراتی آهنگ دیگر، «عکاس دوره‌گرد» حامد رحمتی از مؤسسه‌ی انتشاراتی آهنگ دیگر و آخرین کتاب خودش «حرفی بزرگ‌تر از دهان پنجره» از انتشارات فصل پنجم را به خوانندگان چارقد پیشنهاد می‌دهد.

آرش شفاعی، شاعر خوب مشهدی، که هم دستی در غزل دارد و هم در سپید، کتاب‌های «پرچم سفید متأسف» جواد گنجعلی از نشر سخن‌گستر، «حرفی بزرگتر از دهان پنجره»ی لیلا کردبچه از نشر فصل پنجم، «نامه‌های ننوشته»ی عباس چشامی از انجمن شاعران ایران، «بی‌تویی» انسیه موسویان از نشر چکه و «روزهای آخر آبان» پانته‌آ صفایی از نشر سوره‌ی مهر را پیشنهاد می‌کند.

سینا علی‌محمدی، شاعر و منتقد ادبی، کتاب‌های «جهانی‌ترین تیتر دنیا»ی خودش را که انتشارات فصل پنجم چاپ کرده، «شهریوری تو»ی آرش شفاعی از انتشارات فصل پنجم، «بی‌حواس‌ترین زن دنیا»ی منیره حسینی از دفتر شعر جوان، «حرف آخر عشق» زنده‌یاد استاد قیصر امین‌پور از نشر سوره‌ی مهر را پیشنهاد می‌کند و در پایان تأکید می‌کند: «هرچه کتاب از حافظ موسوی دیدید ، بخرید.»

علیرضا بدیع، فرزند دیار شاعرپرور نیشابور و از غزل‌سراهای جوان و توانمند، روی کتاب‌های خانم پانته‌آ صفایی تأکید می‌کند و می‌گوید: «هرچه کتاب دارد بخرید، آقا!» ما هم گشتیم و پنج کتاب از خانم پانته‌آ صفایی پیدا کردیم تا شما مجبور نشوید جستجو کنید. کتاب‌های «از ماه تا ماهی» از انتشارات فصل پنجم، «خوش به حال آهوها» و «ساقه‌های نازک ریواس» از سازمان فرهنگی – تفریحی شهرداری اصفهان، «روزهای آخر آبان» از نشر سوره‌ی مهر و «دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟» از نشر تکا را خانم پانته‌آ صفایی سروده است.

انسیه موسویان سپیدسرای توانمندی است. او هم کتاب‌های «کلاه کافکا»ی ریچارد براتیگان از نشر مشکی، «حرفی بزرگ‌تر از دهان پنجره‌ها»ی لیلا کردبچه از انتشارات فصل پنجم، «آخرین مکتوب عاشقانه‌ی من» رؤیا شاه‌حسین‌زاده از هنر رسانه‌ی اردیبهشت، «به دنیا اعتماد کردم» نرگس برهمند از انتشارات شاملو را معرفی کرده و آخرِ سر هم رمان «عاشقانه‌های یونس در شکم ماهی» اثر جمشید خانیان را به چارقدی‌ها پیشنهاد می‌دهد.

مهدیه لطیفی برای کاربران فضای مجازی نام آشنایی است. شعرهای او را بارها و بارها در جوامع مجازی دیده‌ایم. او کتاب‌های «کبریت خیس» و «خنده در برف» عباس صفاری، «عاشقانه‌های یک شاعر گمنام» ریچارد براتیگان، «فکر کنم باران دیشب مرا شسته، امروز توام» کامران رسول‌زاده، که همگی را نشر مروارید منتشر کرده، هم‌چنین «هر لبت یک کبوتر سرخ است» غلامرضا طریقی از نشر سوره‌ی مهر را به چارقدی‌ها توصیه می‌کند.

[ms 4]

آرش فرزام‌صفت، غزل‌سرا و ترانه‌سرای چیره‌دست رشتی، کتاب‌‌های «مثل آکواریوم کف دریا»ی سیدمهدی نقبایی و «روزمرگی» نیما فرقه (هر دو از نشر شانی)، «لهجه‌ات رنگ اطلسی» مجتبی تقوی‌زاد از نشر فرهنگ ایلیا، «قزل آلای خال‌قرمز» مجید سعدآبادی از دفتر شعر جوان و «مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است» زنده‌یاد غلامرضا بروسان از انتشارات مروارید را پیشنهاد می‌کند.

ناصر حامدی، غزل‌سرای توانمندی است که همه «قطار روم خراسان»ش را به‌یاد دارند. وی کتاب‌های «نامه‌های ننوشته»ی عباس چشامی از انجمن شاعران ایران، «عشق امای کوچکی دارد» آرش فرزام‌صفت از نشر شانی، «نامه‌های کوفی» سعید بیابانکی از نشر سوره‌ی مهر، «دوربین قدیمی» و «کبریت خیس» عباس صفاری را  –که اولی را ثالث و دومی را مروارید منتشر کرده– به مخاطبان معرفی می‌کند.

نام احسان پرسا اهالی شعر را به یاد طرح می‌اندازد. او در برابر درخواست معرفی پنج کتاب، پانزده کتاب را معرفی می‌کند و کار سخت گزینش از بین آن‌ها را به گردن حقیر می‌اندازد! کتاب‌های «بی‌خوابی عمیق» محمدمهدی سیار از نشر سوره‌ی مهر، «سلاطین گمشده»ی بنیامین دیلم کتولی از نشر شانی، «مجموعه آثار محمدعلی بهمنی» از نشر نگاه، « وقتی که عاشقی» مژگان عباسلو از انتشارات حوزه‌ی هنری و «خواب گنجشک‌ها»ی علی میرافضلی از انجمن شاعران ایران، حاصل دست‌چین من از پیشنهادات احسان پرساست.

مهدی شادکام که این روزها با خبر آغاز به کار انتشارات اقلیما، جامعه‌ی شعری را خوشحال کرد، انتخاب‌های متفاوتی دارد. توجه او به مباحث بنیادیِ شعر ستودنی‌ست. وی کتاب‌های «با چراغ و آیینه»ی استاد شفیعی کدکنی از نشر سخن، «سنت و نوآوری در شعر» قیصر امین‌پور از شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، «فرهنگ ادبیات فارسی» محمد شریفی از فرهنگ نشر نو معین -که روی این بسیار تأکید داشت-، « تاریخ تحلیلی شعر نو»ی شمس لنگرودی از نشر مرکز و در نهایت، «مجموعه آثار حسین منزوی» از نشر نگاه را معرفی می‌کند. البته پیشنهاد بنده این است که اگر می‌خواهید به پیشنهادهای مهدی شادکام جامه‌ی عمل بپوشانید، حتما از همراه داشتن چک‌پول‌های متعدد، اطمینان حاصل کنید!

سه مسئله در لیست بالا جلب توجه می‌کند. اول، اشاره‌ی شاعران جوان به کتاب‌های همدیگر است، بدون اینکه از ماجرای مصاحبه‌های هم‌زمان اطلاعی داشته باشند. دوم، معرفی یک کتاب توسط چند نفر، که نشان از وحدت نظر درمورد کیفیت آن اثر است و سوم، شناخته شدن ناشرانی  است که به‌صورت تخصصی به کار انتشار مجموعه‌های شعر مشغولند. آن‌چه مسلم است، لیست بالا چکیده‌ی نظر آن‌هایی‌ست که به شعر نگاه حرفه‌ای دارند و سعی می‌کنند هیچ اثری را از قلم نیندازند.

چارقد امیدوار است لیستِ نوشته‌شده، راهنمای خوبی برای خرید کتاب‌های شعر معاصر باشد و چارقدی‌ها از تنفس در هوای اردیبهشتی شعر لذت ببرند.

شال را زیبا سر کنید

[ms 0]

سلام نیمه بهاری به همه‌ی خانم‌های خوش‌ذوق و عزیز. به همین زودی امسال هم داره تموم می‌شه و همه‌ی ما آماده‌ی استقبال از بهاریم. ان‌شاءالله این بهار یکی از شادترین بهارهاتون باشه. امروز براتون یه مدل خیلی قشنگ آماده کردم که خیلی به درد مهمونی‌های عید می‌خوره. برای شروع، به دو تا شال با رنگ‌های مکمل نیاز داریم و مقداری روبان.

اول از همه، شال زمینه رو طوری روی سر قرار بدید که یک طرف کوتاه‌تر باشه و بعد پشت سر گره بزنید. به کمک اضافه‌های شال، دورتادور گردی صورت رو بپوشونید.

[ms 1]

[ms 2]

[ms 3]

حالا شال دوم رو از قسمت عرض مطابق شکل قرار بدید. این قسمت از شال، از دو نقطه باید محکم بشه؛ یکی بالای سر و یکی کنار گوش.

[ms 4]

[ms 5]

حالا قسمت بلند شال رو از پشت سر رد کنید و روی سر بگذارید. این قسمت رو هم باید کج کار کنید، به‌طوری‌که در وسط سر از روی قسمت قبل رد بشه و همدیگه رو قطع کنند. این قسمت هم باید توی دو نقطه محکم بشه.

[ms 6]

حالا روبان‌تون رو مثل تل، روی روسری کنار گوش‌ها با سنجاق ثابت و محکم کرده و از روی سر ردش کنید. دو طرف باید به همین حالت باشن.

[ms 7]
[ms 8]

توی این مرحله از کار، قسمتی از شال زمینه رو که از قسمت بلندترِ کار اضافه اومده، این‌قدر بپیچونید تا خودش دور خودش پیچیده بشه و حالت گره به خودش بگیره. بعد با سنجاق کنار گوش محکمش کنید. می‌تونید از سنجاق‌های مرواریدی برای زیباتر شدنش استفاده کنید.
[ms 9]
برمی‌گردیم سراغ شال حریر یعنی همون شال دوم. شال رو از زیر این گلی که درست کردید، رد کنید. زیر چانه رو یه کم شل بگیرید تا شال زمینه خودشو بیشتر نشون بده. بعد هم شال رو کنار گوش ثابت کنید.
[ms 10]
[ms 11]
این مدل، در عین حالی که ساده به‌نظر میاد، خیلی متفاوت و قشنگه.

به زودی قسمت دوم بستن شال با طرحی دیگر را خدمتتون می‌گم. حتما تست کنید و نظراتتون در مورد این طرح رو همینجا کامنت کنید.

منتظرتون هستم.

 

یک آش و دوتا آشپز

از نفت و دست‌بافت‌های ابریشمین که بگذریم، یکی از چیزهایی که غربی‌ها، شرق میانه را با آن می‌شناسند، قصه‌ها و افسانه‌های این سرزمین است؛ مثلا داستان‌های هزار و یک شب، حکایت‌های مولانا و افسانه‌های علی‌بابا و علاالدین. سینمای کودک و ادبیات کودک غرب، پر است از آثاری که مستقیما از این داستان‌ها اقتباس شده‌اند یا با الهام از آن‌ها آفریده‌ شده‌اند. بیش‌تر این آثار آن قدر خوب از کار درآمده‌اند که حتا برای ماها، که با اصل داستان و افسانه آشناییم، کشش دارند. «هفت پسر، هفت دختر» یکی از همین آثار است. ادامه یک آش و دوتا آشپز