از کشف حجاب قجری تا کشف حجاب پهلوی

[ms 2]

رضاشاه در ۱۷ آذر ۱۳۱۴ با حضور در مراسم افتتاح دانشسرای مقدماتی نوبنیاد تهران به همراه ملکه و دخترانش بدون حجاب، آغاز تحولی نوین را اعلام نمود. تحولی که به کشف حجاب شهرت پیدا کرد و اینگونه در تاریخ نقش بست.

بر اساس اسناد تاریخی اولین نشانه‌های بروز و ظهور کشف حجاب و حذف پوشش از سر زنان، به دربار حکام قاجار بازمی‌گردد. ناصرالدین‌شاه پس از مسافرت‌های خود به اروپا و آشنایی با فرهنگ غربی تمایل به تغییر حجاب بانوان پیدا کرد، به گونه‌ای که زنان اندرونی خود را به لباس‌های اروپایی آراست. بدین ترتیب افکار تغییر و حذف پوشش به مطبوعات آن زمان راه یافت و آنان به ترویج این موضوع پرداختند. ولی به علت پایبندی به اصول و عدم مقبولیت این کار بین مردم، رواج آن به دربار شاه محدود شد و موضوعی نبود که به گونه‌ای جدی مطرح و تبدیل به رویه‌ای عمومی شود.

رضاشاه معتقد بود کشف حجاب برابر با امکان بروز استعداد و لیاقت ذاتی زن است. کشف و رفع حجاب مساوی با تربیت و تجدد نسوان پنداشته می‌شد. از طرف دیگر هدف از این کار در بخشنامه ابلاغ شده به دستگاه‌های اجرایی اینگونه ذکر شده بود: «طبقه نسوان کشور ما که مادران رجال فردا هستند، مانند زنان سایر ممالک متمونه- از برکات علم و دانش و تمدن و تربیت برخوردار شوند.»

[ms 1]

وی به منظور ایجاد تغییر رویه در جامعه و تغییر اعتقادات مردم دست به اعمال سیاست‌هایی زد؛ سیاست‌هایی که در بین سال‌های ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۴ اعمال شد و در آخر به کشف حجاب منتهی شد. تصویب قانون «اتحاد شکل البسه و تبدیل کلاه» در پارلمان در تاریخ ۱۳۰۷ و اجرای آن از همان تاریخ، به گونه‌ای که مردان از هر طبقه و صنفی مجبور به پیروی از این قانون بودند. پس از این رویداد یکی از زنان پهلوی بدون حجاب با حضور در حرم حضرت معصومه مورد انتقاد شیخ محمد تقی بافقی قرار می‌گیرد.
به موجب این قانون علما و روحانیون نیز می­‌بایست از آن پیروی نموده و به جز عده‌­ی کمی از علمای متنفذ، باقی روحانیون و طلاب، اجازه استفاده از لباس روحانیت را در انظار عمومی نداشتند، به گونه‌­ای که نیروهای انتظامی موظف به برخوردهایی با عده‌ای از این صنف پرداختند.

رضاشاه پس از سفر به ترکیه و مشاهده وضعیت ترکیه و تغییرات و اصلاحات اتخاذ شده از سوی آتاترک، عزم خود را برای پیاده‌سازی سیاست حذف حجاب زنان جزم کرد (به گونه‌ای که مخبرالسلطنه رفع حجاب را سوغات ترکیه به رضاشاه می‌داند)، و موضوع را با وزیر فرهنگ و معارف خود علی‌اصغر حکمت در میان گذاشت و از وی برنامه‌ای برای رسیدن بدین منظور می‌خواهد. بدین منظور برنامه مبارزه با حجاب بر چهار محور تدوین می‌شود:

[ms 0]

الف- اداره مدرسه‌های ابتدایی تا سال چهارم به صورت مختلط توسط زنان.

ب- انتشار یک سلسله مقالات به نظم و نثر که همه به زبان پند و اندرز و انتقاد از عادات معمولی نقاب و حجاب سخن می‌گفت. در این بین افرادی چون پروین اعتصامی در این عصر و در دفاع از کشف حجاب رضاشاهی شعر گفته‌اند. البته شعرایی چون میرزاده عشقی و ایرج میرزا نیز که جز شاعران مشروطه‌خواه و ضد رضاخان بودند، اشعاری پیرامون نکوهش حجاب دارند که مربوط به قبل از موضوع کشف حجاب هستند.

[پروین اعتصامی: چشم‌ و دل‌ را پرده‌ می‌بایست‌ اما از عفاف. چادر پوسیده ‌بنیان ‌مسلمانی‌ نیست.

میرزاده عشقی: تا که‌ این‌ زن‌ کفن‌ سر برده نیمی‌ از ملت‌ ایران‌ مرده‌]

ج- تشکیل تدریجی مجالس جشن و خطابه و حضور دختران به صورت بی‌حجاب و همچنین حضور رجال محترم در این مراسم‌ها به منظور آشنایی هر چه بیشتر با فرهنگ جدید

د- ایجاد کانون بانوان در تاریخ ۲۲ شهریور ۱۳۱۴ به ریاست اشرف پهلوی
صاحب منصبان حکومتی موظف بودند که به همراه همسرانشان بدون رعایت ‌حجاب در مجالس عمومی حضور به هم رسانند. به گونه‌ای که عدم حضور آنان بدون همسران بدون حجابشان منجر به جریمه و اخراج در رده‌های پایین و ثبت در پرونده برای رده‌های بالاتر می‌شده است.

از دیگر سو مبارزه با حجاب که از در ۱۳۱۵ شکلی عملی به خود گرفته بود، علاوه بر جنبه تبلیغی، جنبه تحکمی نیز داشت. ماموران نظامی با زنان با‌ حجاب برخورد کرده و حجاب از سر آنان به در می‌کردند.

برخورد مردم با این پدیده نسبت به سطح اجتماعی و اقتصادی و نوع تفکرات آنان متفاوت بود. زنان اشراف و دربار و حکومتیان و منتصبان به آنان با کمال میل این موضوع را پذیرفته بودند و عموما سعی در ترویج آن داشتند. (اشاره به تشکیل کانون بانوان). اما زنان طبقه سنتی و مذهبی خود را در مضیقه می‌دیدند. این زنان حضور خود را در اجتماع به حداقل کاهش دادند، به‌گونه‌ای که بعضی از آنان مبادرت به خارج کردن دخترانشان از مدرسه‌های تحصیلشان نمودند.

برخورد علما با حکومت بر سر مسائل پوشش به ۱۳۰۷ و هنگامه تصویب قانون اتحاد شکل البسه و تبدیل کلاه» باز می­گردد که در زمان کشف حجاب اوج گرفت. در مشهد به مناسبت اعتراض به تغییر لباس در سال ۱۳۱۴، درست چند ماه. قبل از واقعه کشف حجاب علما و مردم در مسجد گوهر شاد جمع شدند، ولی قوای نظامی مشهد به دستور رضاشاه اقدام به سرکوبی شدید آنان نمود. در‌واقع سرکوب گوهر شاد نمادی شد برای رژیمی که علم جنگ با اسلام را برداشته و‌ برای سرکوب، قشون‌کشی می‌کند.

عین عمّار!

[ms 1]

نامش را که در اینترنت جستجو می‌کنم، از جشنواره تورنتو می‌خوانم و انیمیشنی که برایش خیلی زحمت کشیده و حالا برایش افتخار آفرین شده. از فیلم‌هایی که فیلم‌نامه هایشان را نوشته تا انواع پویانمایی ها و مستندهایی که ساخته، تا انواع جوایز و افتخارات، همه را در کارنامه‌ی یک دختر متولد ۱۳۵۹ با مدرک کارشناسی کارگردانی می‌بینم. از خودش که می‌پرسم، می‌گوید شاید یک روزی افتخارم این بود که کتابی با امضاء رئیس دولت اصلاحات به یادگار دارم… اما این همه‌ی داستان نیست. همه‌ی داستان دختری که تنها هدفش ادامه‌ی تحصیل در فرانسه، مهد هنر امروز، بوده و در کوتاه زمانی خود را میان برهوت صفین و کنار جناب عمار می‌بیند. همه‌ی داستان دختری که وقتی حرف از شهادت می‌زند بی‌درنگ بغض شیرینی می‌کند و می‌گوید: خدا خیلی عادل است، حالا که هوس شهادت را به ما داده، ما را در حسرتش نمی‌گذارد.
مصاحبه‌ای که خواهید خواند، گفتگوی ساده ای‌ست پیرامون یکی از رویش‌های بعد از فتنه‌ی۸۸ ، مصاحبه‌ای با مستندسازی که بعد از طی هزار توی شک، به یقین دست یافته و حالا بازگویی تحول فکری‌اش را رسالت خود می‌داند. به این امید که بیش از پیش این رویش‌ها در جامعه‌مان دیده شوند.

قبل از ورود به بحث اصلی، می‌خواستم بدانم چرا تمایل دارید ناشناس مصاحبه کنید و اسم و عکسی از شما کار نشود؟
از دیدگاه خیلی از دوستان سابقم، من مغضوبم. حتی گاهی بین خانواده هم دچار مشکل می‌شدم، مخصوصا اوایل که تازه طرز نگاهم نسبت به قصه‌ی فتنه تغییر کرده بود. اما اینکه نمی‌خواهم اسمی از من در میان باشد بیشتر به خاطر فضای حاکم بر مجموعه‌های هنری است. غالبا در اینگونه فضا ها مدافعین حریم ولایت و حتی مذهبیون مهجورند. چنانکه اگر کسی به نفع نظام حرفی بزند ناخودآگاه از این جمع‌های شبه روشنفکری طرد می‌شود. مثلا ما برای یک شهیدی می‌خواستیم مستند بسازیم، تدوینگر مناسبی هم پیدا کردیم و مبلغ قابل توجهی هم پیشنهاد دادیم، موضوع هم سیاسی نبود، بلکه صرفا راجع به یک شهید بود، تدوینگر قبول نکرد. گفت من مشکلی ندارم اما بعد ها به ضررم تمام میشود. دیگر خیلی ها با من همکاری نخواهند کرد.
البته من به تازگی به نتایج بهتری هم رسیده‌ام. حس می‌کنم خدا در های تازه‌ای را جلوی پایم باز می‌کند. دوست‌های تازه پیدا می‌کنم. با کسانی که شاید سابق بر این اصلا سمتشان نمی‌رفتم، اما الآن که سراغشان می‌روم می‌بینم چقدر آدم‌های خوبی بودند و من بی‌خبر از آنها.

سال‌های قبل از انتخابات فعالیت اجتماعی یا سیاسی داشتید؟
در دوران دانشجویی ما کم کم بحث انرژی هسته‌ای در حال مطرح شدن بود. خاطرم هست که یکی از همان دختر چادری ها که آن‌روز ها چندان خوشم نمیامد، تراکتی نصب می‌کرد به دیوار راجع به تجمع به حمایت از بحث انرژی هسته‌ای. فکر کنم سال ۸۰ بود. واقعا این کار ها برایم احمقانه بود. می‌گفتم این‌ها فیلم‌ساز نمیشوند. دنبال ماجراجویی اند. اهل تخیل‌اند. البته در اعتراضات اصلاحاتی ها هم شرکت نمی‌کردم. چرا که کلا برای من هیچ چیز مهمی اینجا وجود نداشت.

الآن چطور فکر می‌کنید؟
الآن خیلی چیزها برایم مهم شده. شاید کلیشه‌ای بشود گفتنش اما احساس می کنم الآن دارم برای امام زمان کار می‌کنم. مخصوصا اینکه صدا و سیما را زیر نظر مستقیم مقام معظم رهبری می‌دانم، فکر می‌کنم هر قدمی که اینجا بردارم، در راه ولایت و در نهایت در راه زمینه‌سازی ظهور است. شنیدم از آیت‌الله فاطمی‌نیا که از آیت‌الله بهاء‌الدینی نقل می‌کردند که اگر خدا کسی را بخواهد هدایت کند، مبدأ میلش را تغییر می‌دهد. حس می‌کنم واقعا امیالم با سابق متفاوت شده.

از انتخابات ۸۸ برایمان بگویید.
شنبه‌ی بعد از انتخابات احساس یأس پیدا کردم. دقیقا مثل احساس لحظه‌ی غرق شدن کشتی تایتانیک! حسم این بود که نجات کشور منوط به این پیروزی است. حس کردم همه چیز را باخته‌ام. نا خودآگاه گفتم تقلب شده. تظاهرات سکوت را هم رفتم اما بعدش دیگربرایم شبیه بازی شده بود، من هم کلا مخالف این بچه بازی ها بودم. ولی از تایید نتایج توسط رهبری دلگیر بودم. فضای قبل انتخابات دوستانه بود و رقابتی. اما حیف خراب شد.

چه چیز باعث شد فضا خراب شود؟
مشکل از زمانی شروع شد که بین دو طیف رقابتی انتخابات واسطه‌ها سنگ‌اندازی کردند. اولین سنگ‌اندازی ها هم از طریق رسانه‌های بیگانه بود. البته بزرگترین اشتباه سیما هم همان موقع رقم خورد که باعث سلب اعتماد اقشاری از جامعه از سیما شد.

ضعف سیما به عنوان رسانه چه بود؟
ببینید به نظر من همه‌ی مدیران سیما شجاع نیستند. مثلا یکی از مدیران گزینش در اولین برخورد به من گفت: من از تو توقع ندارم اعتقاد به نظام داشته باشی. التزام هم داشته باشی کافیست. همین باعث میشود نیروهایی نفوذ کنند که شاید اعتقاد چندانی نداشته باشند.
برای مثال روز عاشورا یکی از همکارانم برنامه‌ی زنده‌ی سیما را سوئیچ می‌کرد در حالیکه می‌گفت: باورتان می‌شود خواهری در مصیبت برادرش بگوید ما رأیت الا جمیلا؟! یعنی این شخص به صبر حضرت زینب هم شک دارد! جالب‌تر اینکه هیچ کس هم جوابی نداد! اتفاقا کسانی که آنجا بودند اعتقاد داشتند، اما ترسیدند اگر حرف بزنند محکوم بشوند به تحجر!
سیما بعد از انتخابات یک هفته چیزی نگفت. در حالی که شهر آشوب بود. خب مردم ناخودآگاه کشیده شدند سمت ماهواره. در حالی که باید شهامت به خرج میدادند و به جای اینکه صدای منتقدین از بی بی سی شنیده شود و بی پاسخ بماند، از رسانه‌ی خودمان گفته می‌شد تا جواب‌های مستدل داده میشد. انگار رسانه ملی تردید داشت. وقتی سیما یک طرفه حرف زد، زمینه‌های مظلوم‌نمایی را برای فتنه‌گران ایجاد کرد. تا حدی که شایع شده بود شب مناظره روی میز صدا دست کاری کرده‌اند تا صدای یکی لرزان و دیگری بم باشد!
به نظر من نیروهای تلویزیون ما از دو دسته تشکیل می‌شوند: یکی که مظلوم‌اند و کم اند و کارشان سخت جلو میرود. یک دسته هم زیادند و زیاد مقید نیستند.

[ms 2]

از سفر فرانسه تان بگویید.
پیش از انتخابات مقدماتی را فراهم کرده بودم که برای ادامه تحصیل به فرانسه بروم. اما این سفر به دلایلی عقب افتاد. خاطرم هست بعد از نماز جمعه‌ای که به امامت حضرت آقا اقامه شد، خیلی سردرگم بودم. حتی به نظرم مسخره بود که مردم چرا وسط خطبه‌ها گریه می‌کردند. حقیقتا فضا غبار آلود بود. یکی از دوستان ما، به من می‌گفت تشخیص حق و باطل از زمان حضرت علی تا امروز مساله بشر بوده. دوستی که بعد ها به خارج از کشور پناهنده شد، می‌گفت زمان امام علی هم تبلیغات علیه امام شدید بود، تا حدی که مردم امام را مرتد می‌دانستند. یعنی تا حدی این فضا پیچیده بود که سران فتنه را با مقیاس حضرت امیر تلقی می‌کردند. خیلی پیش خودم فکر می‌کردم که کاش من در لشکر معاویه نباشم، و کاش خدا راه حقیقت را به من نشان دهد.

حقیقت چطور برایتان آشکار شد؟
آبان‌ماه بود که دوستی به من زنگ زد و گفت قرار است با جمعی برویم لبنان. از من دعوت کرد همسفرشان شوم. روز قبلش برنامه سفرم به فرانسه را برای بهمن ماه هماهنگ کرده بودم. با خودم گفتم خوب است، چون در لبنان می‌توانم زبان فرانسه‌ام را قوی کنم. پیش مسئول سفر رفتم که از روحانیون به نام است، گفتم اگر از بیت‌المال هزینه می‌کنید و اهدافی برای این سفر دارید بهتر است بدانید من از نظر سیاسی با شما یک‌دل نیستم. گفتم من شما را با عنوان گروه فشار می‌شناسم! خندید. گفت سیاست را نمی‌توان از هیچ چیزی جدا کرد اما بحث ما انتخابات نیست، ما با کسی عقد اخوت نبسته‌ایم، برای ما ولایت مهم است.
برنامه‌ها و گفتگوهای آن سفر جالب بود. من نشنیده بودم. مثلا راجع به هنر انقلابی یا هنر استراتژیک. جذبم کرد.
گاهی در دورترین رؤیاها هم فکر نمی‌کنی همچین لحظه ای را بگذرانی. در روستایی دور افتاده. در غروبی پاییزی. همه جا را فکر کرده بودم. خیلی جاهای این دنیا را رفته بودم، اما اینجا نه به ذهنم می‌رسید و نه فکرش را می‌کردم.
دراز کشیدم و به ستاره‌های روشن آسمان کویر خیره شدم. تنها بودم. تنها وسط صفین. تنها وسط این برهوت غریب. در گوشه‌ی دور افتاده‌ای از سوریه. همه همسفرانم به زیارت جناب عمار و جناب اویس قرنی رفته بودند. فکری شدم. آخر کمتر از هفت شب پیش داشتم آماده میشدم برای پاریس، هفت شب پیش فکر این دشت دور افتاده هم نبودم، من الآن اینجا چه می‌کردم؟! گفتم خدایا، اگر قرار است جواب بهم بدهی، خب معطل نکن! من دریچه‌ی دلم را برای جواب تو باز گذاشتم.
دیگر بعد از آن شب، سعی کردم بدون لجاجت به برخی حرف‌ها گوش کنم. در لبنان روحانی که همراهمان بود در خلال صحبتی روایتی نقل کرد با این مضمون که  دست بکشید از مردم. جایی دیگر باید طرف را رها کرد. اگر نمی‌فهمد دیگر باید رهایش کرد. پیش خودم گفتم نمی‌خواهم از کسانی باشم که ازم دست بکشند. از آن لحظه به بعد دیگر گوش نمیدادم که جواب بدهم، دوست داشتم بشنوم که استفاده کنم.

برخورد لبنانی ها یا سوریه‌ای ها با ایرانی ها چطور بود؟
تصورم این بود که ما چرا اینقدر پول میدهیم به لبنانی ها. اینها که خوش و خرم هستند. اما وقتی رسیدم آنجا و برخورد مردم را دیدم، نظرم عوض شد. یقین دارم هرکس برود مارون الرأس، ببیند پرچم ایران در بیست‌ متری اسرائیل تاب میخورد تازه معنای پرچم را میفهمد. معنی دشمن را آنجا متوجه میشود. تا قبلش انتزاعی است. در تمام سفرهای خارجی این حس غرور را نداشتم، مردم میامدند با ما عکس میگرفتند. حتی می‌پرسیدند لباسهایتان چه شکلی است؟ واقعا به ایرانی‌ها به دید الگو نگاه می‌کنند. انگار همه فرزندان امام هستیم. اما حیف! وقتی می‌آیند ایران نظرشان عوض میشود.

[ms 3]

یعنی ایران مورد نظر آنها با واقعیت متفاوت است؟
ببینید، مثلا راجع به حجاب، استرالیا که بودم، با حجاب در صف سینما ایستاده بودم. کمی از موی سرم معلوم بود. زن و شوهر مسنی آمدند از حجابم پرسیدند. همان لحظه به چند تار مو اشاره می‌کردند. تازه در خارج از کشور می‌فهمیم حجاب نصفه و نیمه‌ی ما مسخره است. بلاتکلیف است. دوستی از لبنان هم دانشکده داشتیم. میگفت ایران مدینه فاضله‌ام بود. بقدری عاشق ایران بودم که به شوق ادامه تحصیل در ایران، درس می‌خواندم. انتظار داشتم هفتاد ملیون امام خمینی ببینم. اما آمدم مدینه فاضله‌ام شکست. یا مثلا چقدر برایشان مهم است که جمعه تعطیل باشند تا بتوانند بروند نماز جمعه. عمره که بودم یک نفر ترکیه‌ای دیدم، پرسیدم شما هنوز در کشورتان مشکل حجاب دارید؟ جوابم گفت شما که آزادید الآن مثلا حجاب دارید؟!

نقش رسانه را در ترویج حجاب چگونه می بینید؟
ببینید وقتی نتوانیم مفهوم عدم حجاب را نشان بدهیم، معنای حجاب را هم نمی‌توانیم منتقل کنیم. برای مثال ما طرح انیمیشن داشتیم که زندگی یک دختر دوازده ساله را نشان بدهیم با لایه‌ی زیرین مبحث حجاب. نتوانستیم در خانه بی‌حجاب نشانش بدهیم. خب این ذهنیت کودک را از حجاب دور می‌کند. باید روی بی حجابی کار کرد. زنهای بد در فیلم‌های ما حجاب کامل دارند. البته تلویزیون هم محدودیت دارد. شاید بشود با کلاه‌گیس مسأله را حل کرد. شاید با استفتاء از علما راهی پیدا کرد. پیشنهاد های مختلفی هست، یک فرد شجاع را می‌طلبد که واردش بشود.

نقش فتنه را در هنجارشکنی های اجتماعی، مخصوصا بی‌حجابی چطور دیدید؟
یکی از دوستانم  که بعد از انتخابات رفت امریکا. محجبه بود. اوایل رفتنش به امریکا هم حجابش را حفظ می‌کرد، حتی در مصاحبه با شبکه‌های بیگانه، اما بعدش حجابش را برداشت. آدمها در این فرآیند فتنه با خودشان روراست شدند. باطن همه برای خودشان مکشوف شد. شاید در شرایط عادی مردی خوشش نمیامد زنش بی‌حجاب باشد، اما اگر در اغتشاشات روسری همسرش را درست می‌کرد انگار از این جمع جدا بود.
اما الآن نسبت به سالهای قبل نسبت محجبه ها بیشتر شده، ولی خب به همان مراتب مظاهر بد حجابی هم شدیدتر شده.

برگردیم به بحث قبلی، بعد از اینکه نظراتتان تغییر کرد چه کردید، چه واکنش هایی دیدید؟
نمی‌خواستم بروم پاریس. حس خفه شدن داشتم. تا اینکه به خانواده گفتم. گفتند شستشوی مغزیت داده‌اند. گفتند اینها روششان این است، جوان‌ها را می‌برند شستشوی مغزی میدهند. خب من هم واقعا یک جوری شستشو شده بودم!
گاهی حتی برخی دوستان فیلم‌های اغتشاشات را برایم نشان می‌دادند. مثلا می‌گفتند ببین که چطور مردم را کتک می‌زنند. می‌گفتم خب اشتباه هست. برخورد های چکشی درست نبود. من پای ولایت نمی‌بینم. به نظرم آدم هایی بودند که دوست داشتند بلوا شکل بگیرد. برخی از مجری‌های انتظامی هم خوب نبودند. آدم‌هایی هم بودند که اصلا می‌خواستند بد اجرا کنند. آدم‌هایی که درک درستی از شرایط نداشتند. اما همه اینها را نمی‌توان پای رهبری نوشت.
خانواده را راضی کردم. تصمیم گرفتم برای امام زمان کار کنم. باورم شد. فقط تصمیم گرفتم سخنرانی‌های خوب گوش بدهم. رسانه‌ی خوبی هم نبود. خیلی‌ها راهش را بلد نیستند. مثلا حاج آقای پناهیان راهش را بلد است. می‌تواند زندگی جناب عمار را هنری تعریف کند، نه تاریخی.
از طرفی دوستان ولایت‌مدارم را هم می‌بینم که گاهی اشتباه می‌کنند اما باورم را حفظ می‌کنم. الآن با سختی مواجهم. دارم می‌جنگم که باورم را از دست ندهم.
در کارهایم هم وسواسی شدم. کار جشنواره‌ای نکردم. چون غالبا باید ضد ایران می‌بود تا جایزه می‌گرفت. تا محرم ۸۸ که رفتم هیئت هنر. حدیثی از امام رضا خواندم راجع به فتنه که باید ببینی چه کسی کنار چه کسی ایستاده، و کدام به دستورات خدا بیشتر عمل می‌کنند. من دیدم کنار فتنه، مریم رجوی و امریکا و اسرائیل ایستاده، این سمت هم همه مذهبی ها. خب خط‌کشی ها روشن بود.

[ms 4]

۹دی چطور اتفاق افتاد؟
رفتن به هیئت هنر (دانشگاه هنر) در آن سال خطر داشت. شب اول اغتشاشگرها هیئت را به هم زدند. همه‌ی اتفاقات، صرفا عاشورا نبود. پسرهای هیأت مجبور شدند شب‌ها در هیأت بخوابند که کسی آنجا را آتش نزند. به شوق شهادت می‌رفتیم هیات. اما عاشورا کار خودشان را کردند. برای ۹دی کاملا خودجوش برایم از طرف دوستانم پیامک آمد که قرار است هیات ها یک جا جمع شویم.

در کمتر از چندماه دو تجمع کاملا متفاوت را شرکت کردم. تجمع سکوت و ۹دی. خوشحالم که نگاهم تغییر کرد. خوشحالم که کشورم را ترک نکردم. حالا اینجا خیلی چیزها برای دوست داشتن دارم. اینجا خیلی کارها برای انجام دادن دارم. امیدوارم ثابت‌قدم باشم.

 

 

واسطه‌گری در ازدواج آری یا نه؟

[ms 0]

جامعه‌ی ایران در گذار از سوی سنت به مدرنیته است، گذاری که خیلی طولانی شده و به تبع تاثیراتی برای جامعه ایرانی در پی دارد. ازدواج یکی از مواردی است که تحولاتی در آن به وجود آمده، مادر بزرگ‌ها و پدربزرگ‌های ما پیشترها تا زمانی که پای سفره عقد می‌نشستند، گاهی همدیگر را ندیده بودند و خانواده‌ها را زنی یا حتی مردی به هم معرفی کرده بود. بعضی وقت‌ها هم پدری روی منبر گفته بود که دختری دارد در سن ازدواج و از میان شاگردانش یکی که پردل و جرأت‌تر بود، رفته بود خواستگاری. این روزها دیگر کمتر کسی خطر معرفی‌کردن دختر و پسری را به هم می‌پذیرد.

شهرها بزرگتر شده است و شناخت افراد از هم کمتر. از دیگر سو یکی از آموزه‌های مدرنیته، ازدواج براساس عشق و علاقه متقابل بین زن و مرد است که ازدواج‌های سنتی را کم‌رنگ کرده. هرچند هنوز ازدواج‌های سنتی صورت می‌گیرد و هستند زنانی که شغلشان واسطه‌گری در امر ازدواج است و کارشان تهیه لیستی از مشخصات دختران و پسران دم‌بخت.

برخی حتی عکس‌هایی هم ضمیمه دفتر و دستک خود می‌کنند و قبل از این که قرار مراسم خواستگاری گذاشته شود، این عکس‌ها را به خانواده‌ها نشان می‌دهند. به شخصه نگاه خوشبینانه‌ای به این نوع همسریابی ندارم، حتی به همسریابی‌هایی از نوع اینترنتی‌اش که بیشتر نوعی کالاانگاری زن و مرد را به ذهنم متبادر می‌کند و فاقد ویژگی‌های انسانی است. افراد صرفا بر اساس یک سری مشخصات مادی با هم ملاقات می‌کنند و بعد از چند جلسه دیدار یا تصمیم به ازدواج می‌گیرند یا منصرف می‌شوند.

از دوستی که تجربه این چنینی داشت خواستم در این باره صحبت کند او گفت همراه مادرش به منزل یکی از این خانم ها رفته و او علاوه بر پرسیدن تحصیلات، شغل پدر و آدرس منزل قد و قامت او را نیز اندازه زده و وزنه ای را گذاشته زیر پایش تا وزنش را نیز دقیق ثبت کند.گفت این تجربه بدی بود برای من و بعدش کلی دعوا کردم با مادرم. درست است که در ازدواج باید بین زوجین جذابیت وجود داشته باشد اما روشهایی این گونه انسان را یاد بازار برده فروشان بابل می اندازد. هرچند افراد دیگری هم هستند که تنها سن و میزان تحصیلات دختر و پسر و شغل را می پرسند و باقی کار را می سپارند دست خود آن ها.

با دوست دیگرم که او نیز در شهرستان به دنیا آمده در مورد این موضوع صحبت کردم می گفت در شهرستان ما این رسم وجود نداشت و برخی از دوستانم که علاقه مند به ازدواج بودند و خانه نشین کاندیدایی برای ازدواج نداشتند می گوید به نظرم رسم بدی نیست برای دخترانی که دوست دارند ازدواج کنند اما خانواده سرشناسی هم ندارند که برای آن ها خواستگار برود.

در بین اطرافیان خودم هستند افرادی که با وساطت این خانم ها و البته براساس شناختی که پیشتر از پسر یا دختر معرفی شده داشتند ازدواج کردند که برخی از آن ها ازدواج هایی موفق از آب در آمده و برخی هم با سرانجامی تلخ همراه بوده است.

بهرحال در جامعه‌ای که هنوز از سنت کنده نشده است برای برخی از افراد این شیوه زوج یابی هنوز شیوه مناسبی است معمولا زنانی که اهل برگزاری یا شرکت در جلسات روضه و قرآن هستند اقدام به چنین کارهایی می کنند زیرا دامنه زیادی از افراد را می شناسند و خانواده‌ها هم به آنان اعتماد دارند. این سنت کم کم در حال از بین رفتن است و برای دخترانی که به محیط کار و دانشگاه و جامعه راهی ندارند و تنها در سه کنج خانه نشسته‌اند وضعیت دشواری را در امر ازدواج رقم زده است. سراغ دو استاد دانشگاه می روم و نظرات آنان را در این باره جویا می‌شوم تا بپرسم چه می‌شود کرد برای ازدواج این دختران.

ترویج واسطه‌گری نیازمند فرهنگ‌سازی است
دکتر قرایی‌مقدم جامعه‌شناس می‌گوید واسطه‌گری در امر ازدواج رسم خوبی بوده که اکنون در حال کم‌رنگ شدن است. معمولا فردی که در چنین ازدواج‌هایی پادرمیانی می‌کرد شناخت متوسطی از هر دو خانواده داشت. امکانات و روحیات پسر و دختر را می‌دانست و بر همین اساس افراد را به هم معرفی می‌کرد. ازدواج‌هایی که این چنینی شکل می‌گرفتند مستحکم‌تر و عقلانی‌تر از ازدواج‌هایی هستنند که گاهی اوقات صرفا براساس احساسات شکل می‌گیرند.

او ادامه داد: این امر هنوز در روستاها جریان دارد. در شهرهای بزرگتر یا حتی برخی از شهرستان‌ها این سنت کمتر شده چرا که اعتماد بین مردم کم‌رنگ‌تر از سابق شده است. معرفی‌کردن افراد به هم برای واسطه مسئولیت‌آور است و برخی اوقات اگر ازدواجی مناسب نباشد واسطه‌ها دچار لعن و نفرین خانواده‌ها هم می‌شوند.

این استاد دانشگاه معتقد است برای این که این سنت را به جامعه باز گرداند باید سطح اعتماد را در جامعه تقویت کرد. قرایی‌مقدم می‌گوید: می‌دانید ما دو نوع اعتماد در جامعه داریم؛ اعتماد افقی و اعتماد عمودی. اعتماد افقی، اعتماد بین شهروندان است و اعتماد عمودی اعتماد بین دولت و شهروندان که این هر دو در حال حاضر کاهش یافته است. این روزها مادیات پررنگ‌تر از معنویات شده و روابط افراد جامعه صوری و شناخت هم به تبع آن ضعیف‌تر شده است. او ادامه می‌دهد: البته افزایش اعتماد زمان‌بر است و اول باید دولت به این مهم اقدام کند مثلا به حرفهایی که می‌زند پایبند باشد. وقتی اعتماد عمودی تقویت شود اعتماد افقی نیز می‌تواند تقویت شود.

قرایی اظهار داشت: از دیگر سو ساخت فیلم و برنامه‌های تلویزیونی با توجه به گستره مخاطبانی که رسانه ملی دارد می‌تواند واسطه‌گری در امر ازدواج را ترویج کند. او ضمن مخالفت با سایت‌های همسریابی گفت بهتر است دولت در این امور وارد نشود و اجازه دهد مردم به طور خودجوش در مسئله ازدواج و آشنایی خانواده‌ها با هم از واسطه‌ها یا ارتباطات فامیلی با هم آشنا شوند. او همچنین در پایان کاهش ازدواج را ناشی از مسائلی معیشتی و نبود کار قلمداد کرد و گفت قبل از پرداختن به مسئله واسطه‌گری باید مشکلات سر راه جوانان را برای ازدواج حل کرد.

واسطه‌گری مناسب دوران معاصر نیست
دکتر اقلیما رئیس انجمن مددکاری ایران اما در پاسخ به این سوال نظری متفاوت داشت او بیان کرد: این رسم در گذشته و با شرایط آن زمان هماهنگی داشته و زوج ها هم با این نوع ازدواج خوشبخت بودند اما اکنون در قرن ۲۱ مناسب نیست. در شهرهای کوچک دخترانی که بیرون از فضای خانه حضور اجتماعی ندارند معمولا خیلی هم زود ازدواج می کنند. مشکل، ازدواج افراد تحصیل کرده است چون این دسته از افراد حاضر نیستند بدون رسیدن به استقلال مالی ازدواج کنند و با مشکل تورم و بیکاری که وجود دارد ازدواج کم شده است. این استاد دانشگاه ادامه داد: به نظر من صحبت درباره واسطه‌گری کلا پاک کردن صورت مسئله ازدواج در ایران است. افلیما تاکید کرد: ازدواج در ایران به تعویق افتاده زیرا بیکاری وجود دارد. مشکل کار را برای افراد جامعه حل کنید خودشان ازدواج می‌کنند.

کجا زوج خود را پیدا کنیم؟
موافقم که یک دلیل کاهش ازدواج در جامعه مشکل بیکاری است اما مشکل دیگری که به نظرم می‌رسد نبود فضاهای لازم برای آشنایی دختران و پسران با هم هست. وقتی دانشگاه‌ها را زنانه و مردانه می‌کنیم امکان شناخت زن و مرد را از هم می‌گیریم. وقتی استخدام را منحصرا مرد می‌کنیم یا سازمان‌ها تعداد مردان بیشتری را استخدام می‌کنند آن‌گاه در فضاهای تک جنسیتی چه کسی قرار است با چه کسی ازدواج کند؟ وقتی زمینه‌های ورود زنان به جامعه هر روز بیش از گذشته کم می‌شود و فضاها به سمت تک جنسیتی‌شدن پیش می‌رود باید این انتظار را نیز داشت که ازدواج هم کاهش پیدا کند. معتقدم آشنایی‌های خیابانی راه به ازدواجی پایدار ندارند و بیشتر اوقات احساسی و بدون منطق و عقلانیت هستند اما دانشگاه یا محیط کار یا فضاهای فرهنگی مکان‌هایی هستند که به تدریج می‌شود با روحیات و اخلاق جنس مخالف آشنا شد و مبادرت به خواستگاری و ازدواج کرد.

از دیگر سو دخترانی را که علاقه‌ای به تحصیل و کار کردن ندارند نباید فراموش کرد. به نظر می‌رسد از یک سو باید اعتماد از دست‌رفته را ترمیم کرد مثلا در فیلم و سریالهایی که از شبکه‌های مختلف سیما پخش می‌شود به جای نشان‌دادن این که همه مردم کلاش و حقه‌باز هستند به تقویت اعتماد بین مردم پرداخت. سریال‌هایی را نشان داد که مردم هنوز پایبند به اخلاقیات هستند و مهربان و صادق. یا حتی می‌شود سراغ همین واسطه‌ها رفت و اساس کارشان را در قالب فیلمی مستند به مردم معرفی کرد و همچنین به خانواده‌ها یادآوری کرد که خودشان باید تحقیق کنند و با رفت و آمد خانوادگی با فردی که به عنوان کاندیدا برای زوج یا زوجه‌ معرفی شده است ویژگی‌ها و خصایل او را بشناسند و در صورت پیداکردن زمینه‌های مشترک فکری اقدام به ازدواج کنند.

 

منبع: ستاره صبح

 

اگر بدون روسری بیرون بروند، دیگر نگاه‌شان هم نمی‌کنم

[ms 0]

همه شلوغی و هیاهوی شهر، در این کوچه و پشت درب خانه می‌ماند و ما همراه میزبانان خوش‌رو و مهربان‌مان وارد خانه‌ای می‌شویم کوچک اما زیبا، خانه‌ای قدیمی که سنتی‌بودنش به زیبایی و دلچسبی‌اش می‌افزاید.

آنجا مادری روی تخت نشسته است و نگاه به عکس پسر شهیدش در کنار دکتر چمران باعث دلگرمی و آرامشش می‌شود ونگاه هر بار به تصویر مقام عظمای ولایت جانی دوباره به او می‌بخشد.

همه شلوغی و رفت‌و‌آمدهای شهر، پشت درب خانه شهید محسن رمضانی خاموش می‌شود. اما کوچه همیشه نام و نشان محسن را دارد. برای راهنمایی و هدایت عابرانش.

هرچند اگر تمامی قلم‌های دنیا و صفحاتش بخواهند بنگارند از حماسه شهیدان و ایثار بزرگمردان، باز هم مدیون و مهجور می‌مانند اما ما به رسم ارادت و ادب به محضر شهدایی چون شهید محسن رمضانی که در دوره‌ای خاص در کوران حوادث و درگیری‌های بعد ازانقلاب و قبل از آغاز جنگ به ندای حق لبیک گفتند و رفتند، دقایقی مهمان خانه گرم شهید محسن رمضانی شده‌ایم. آنچه در پی می‌آید، حاصل این گفت‌وشنود است با مادر و خواهر شهید محسن رمضانی.

زمزمه‌های ملی‌شدن صنعت نفت
اهالی محل، خانواده شهید رمضانی را به نام خسروی می‌شناسند. پدر خانواده برای اینکه به خدمت سربازی نرود، فامیلی‌اش را به رمضانی تغییر می‌دهد و این می‌شود آغازی برای آنچه باید در آینده رخ دهد و ۲۸مرداد ۱۳۳۲ ستاره‌ای تابناک در آسمان حیاتشان طلوع می‌کند به نام «محسن». مرداد ۱۳۳۲بود و زمزمه‌های ملی‌شدن صنعت نفت و مردم در تظاهرات.

زمان، زمان بیداری و ایستادگی بود
روزها و سال‌ها از پس هم گذشتند. زمان، زمان بیداری و ایستادگی بود ومحسن هم ماند و مبارزه را آغاز کرد، از همان ابتدا از خانه خود. او اصرار به پوشیدن روسری و چادر برای خواهرانش داشت ودوست نداشت آنها بدون حجاب بیرون یا به مدرسه بروند. آن زمان هم هرکس با چادر به مدرسه می‌رفت، مسئولین مدرسه چادر‌ها را از سرشان برمی‌داشتند. اصلا اجازه چادر سر کردن به کسی نمی‌دادند و محسن اصرار به حفظ حجاب برای خواهرانش داشت. حرفش هم این بود که اگر نمی‌توانند با حجاب باشند، به مدرسه نروند. اگر بدون روسری بیرون بروند، دیگر نگاه‌شان هم نمی‌کنم. اینها نشأت‌گرفته از ایمان و اعتقاد محسن بود.

انقلاب تازه پا گرفته بود
انقلاب که به پیروزی رسید، اصرار داشتیم محسن ازدواج کند. به محسن گفتم: «دیگر خانم‌ها باحجاب شده‌اند،دختری را انتخاب کن تا من عروسی‌ات را ببینم.». انقلاب تازه پا گرفته بود، محسن می‌گفت: « بعد از انقلاب ازدواج می‌کنم، اگر هم زنده نماندم که هیچ». هنوز جنگ شروع نشده، کردستان شلوغ شده بود و دکتر چمران به مناطق غرب کشور رفته بودند.

در کردستان همراه دکتر چمران بود
محسن ۲۷سال داشت که به کردستان رفت. از دکتر چمران روایات زیادی می‌گفت. از شهامت، شجاعت، پیش‌قدم‌بودنش در تمام کارها وهنگامه درگیری می‌گفت. بعد از ۲۰روز که آنجا بود آمد. آمده بود برای خداحافظی. صورتش گل انداخته بود. گفتم چقدر زیبا شده‌ای محسن؟ گفت: برای شهادت است که زیبا شده‌ام. گفتم: هر چه خدا بخواهد. ۲شب ماند و بعد رفت. من هم بعد از رفتن محسن به زیارت امام رضا (ع) رفتم.

قبل از همه، خبر شهادتش را دانستم
در راه برگشت از مشهد مقدس در اتوبوس سرم را روی شیشه ماشین گذاشتم و گریه کردم، همین‌طور اشک می‌ریختم که به خواب رفتم. در خواب دیدم که سه نفر روبرو یصندلی من نشسته‌اند، یک‌نفرشان لباس سبز پوشیده بود. به یکی از آنها گفتم: این آقا که سبز پوشیده‌اند کیست؟ خود ایشان پاسخ دادند: من امام حسین(ع) هستم، آمده‌ام به بدرقه تو. آمدم که خبر شهادت محسن را بدهم …

فقط تکه‌ای گوشت سوخته بود
خبر شهادت محسن را که به مادادند، به پزشکی قانونی رفتیم. پدرش گریه کرد. گفتم: مگر قرار نبود برای محسن گریه نکنی. دخترعموی محسن هم آنجا بود، او عضو مجاهدین خلق بود. من جلوی او گفتم برای چه گریه میکنی،شاخه گلی به او دادم و گفتم بگذار منافقین ما را خوشحال ببینند. از محسن فقط مقداری گوشت باقی مانده بود. آر.پی.جی به باک بنزین ماشین خورده و منفجر شده بود. محسن سوخته بود نه سر، نه پا، نه دست، هیچی نداشت؛ فقط مقداری گوشت سوخته بود، همین.

[ms 1]

علاقه بسیاری به ورزش باستانی داشت
با جان و دل رضایت دادیم که محسن برود. خودم به محسن گفتم که از رادیو خبر سربریدن سربازها را با آجر شنیدم. او هم بااینکه تک‌پسر بود و سختگیری می‌شد، رفت. تحصیلاتش هم دیپلم طبیعی بود، علاقه زیادی به ورزش باستانی داشت. اهل رفیق‌بازی و کوچه‌‌رفتن هم نبود. بیشتر اهل عبادت و نماز بود. در ماه مبارک رمضان همه بچه‌هایم سحر بیدار میشدند. من هم تشویقشان می‌کردم. همه‌چیز را برای آنها فراهم می‌کردم. با پدرش هم رابطه خوبی داشت، مانند دو دوست با هم رفتار می‌کردند.

درود بر برادر مجاهد
دوست داشتم که فرزندم در راه اسلام گام بردارد. پسرم که از علی اصغر (ع) امام حسین (ع) بالاتر نبود. مردم هم که می‌دیدند من تک‌فرزندم را راهی کرده‌ام، آنها هم دست‌به‌کار می‌شدند. پدرش با حضور محسن در مناطق جنگی مخالفتی نداشتند، پدرش میگفت: در جریان مبارزات انقلابی، محسن در میدان انقلاب تیر خورد. خودش شاهد بود که مردم محسن را روی دستانشان بلند کرده و شعار می‌دادند «درود بر برادر مجاهد».

روی حجاب بسیار تاکید داشت
خواب محسن را می‌بینم، خیلی هم زیاد. ۳۲ سال از شهادت محسن می‌گذرد، از روزی که محسن رفت، من افسردگی گرفتم. هر شب قرص اعصاب می‌خورم. خیلی به هم وابسته بودیم. سربازی که رفته بود، با اشک چشم برایم شعر سروده بود و زمانی که آمد، برایم خواند، من هم با او گریه کردم. در وصیتش گفته بود: از خواهرانم مثل گل نگه‌داری کن. در پوشیده‌بودنشان تلاش کن. زمانی که خواهرهایش چادر بر سر می‌کردند، گوئی دنیا را به محسن داده‌اند.

شهید محسن رمضانی از نگاه خواهر
همه لحظات من با برادرم خاطره است. از غیرتش بگویم که برادر غیوری بود. هم‌کلاسی‌هایم در دبیرستان می‌گفتند چه کنیم که برادر شما سرش را بالا نگاه دارد؟ پوشش‌ها مناسب نبود، اما محسن خیلی مقید بود. به برادرم افتخار می‌کنم. در دوران انقلاب و شلوغی‌هایش هم همیشه حاضر بود، تا نیمه‌های شب با دوستانش در راستای اهداف انقلاب فعالیت داشتند. به طوری‌که ما شبها لای درب را باز میگذاشتیم تا هر زمان که به خانه برگشت،پشت درمنزل نماند. بعد از انقلاب به محض تشکیل کمیته‌ها، فعالیتش را آغاز کرد و با شلوغی‌های پاوه و کردستان همراه برادران دیگر راهی آن مناطق شدند. محسن هنوز به طور کامل طعم شیرین پیروزی انقلاب را نچشیده بود، او برای دفاع از اسلام و حفظ انقلاب اسلامی راهی شد و به همراه دکتر چمران در جنگ‌های نامنظم شرکت کرد.

در حسرت آخرین دیدار برادر
ما عاشق برادرمان بودیم، او برای ما عزیز بود اما اسلام و قرآن عزیزتر. زمانی که می‌خواست از خانه خارج شود، ما ۷خواهر مثل پروانه دورش می‌گشتیم. یکی از ما موهایش را شانه می‌کرد، دیگری به کفش‌هایش واکس می‌زد، آن یکی کتش را آماده می‌کرد واز لحظه‌ای که پایش را از در بیرون میگذاشت، تا جایی‌که دیگر دیده نمی‌شد، نگاه‌مان بدرقه‌اش می‌کرد. آخرین‌باری که محسن از کردستان برگشته بود، از فرط خوشحالفی سر از پا نمی‌شناحتم. برای دیدار محسن، راهی خانه مادر شدم اما دیر رسیدم، او رفته بود. آه از نهادم بلند شد برادر را ندیدم و این حسرت دیدار ماند تا روز قیامت. محسن در ۹مهرماه ۱۳۵۸در سردشت به شهادت رسید و پیکر مطهرش در ۱۱مهرماه ۱۳۵۸تشییع شد. من از این حسرت دیدار لذت می‌برم. ما جوانهایی بودیم که با آمدن امام(ره) زنده شدیم و هر سال در بهمن‌ماه تجدیدحیات می‌کنیم.

 

برای کبری قربانی؛ بوی پیراهن یوسف

[ms 0]

بند اول:
دیروز بود… همین دیروز که عکس یک نوزاد را توی پلاس دیدم
زیرش نوشته شده بود: «با تربت حسین کامش را گشودم‬
‫کمکش کردم شور بگیرد و سینه‌زن حسین باشد‬
‫جوادِ ما امروز به دنیا آمد.»
امروز شد
همین امروز
خبر آمد که مادر آن نوزاد پر کشید…

[ms 3]

[ms 5]
بند دوم:
باید هم شهید می‌رفتی کبری
وقتی که شاهدانه زندگی کردی
وقتی که خانه‌ات پاتوق آنهایی بود که درد دین و فرهنگ داشتند
و پا به پای همسرت به شهرهای مختلف می‌‌رفتی
مسئولیت تدریس وبلاگ‌نویسی برای دختران را به‌عهده داشتی
که امروز ما
بسیاری از کسانی که این روزها دستی بر قلم داریم و در سایت‌ها و مطبوعات مختلف قلم‌ می‌زنیم
شاگرد آن روزهای تو بودیم.

[ms 8]

[ms 7]
بند سوم:
امشب برای یک یار و همراه قدیمی
برای رفیقی از جنس خودمان دعا کنیم
دعا کنیم برای سبکبالی روحش
برای اینکه بهترین بانوی دو عالم میزبانش باشد
نماز بخوانیم برای کبرای عزیز
کبری قربانی فرزند جانعلی
با اشک بخوانیم به یاد روزی که خودمان می‌رویم
کاش رفتن ما هم از جنسی باشد
که چشم‌هایی را بارانی کند
و کسانی باشند که برای بدرقه رفتن‌مان
رکعتی نماز بخوانند
و دعا کنیم
برای قلب‌های دردمند همسر و عزیزانش
از خدا صبر زیبا بخواهیم
بخواهیم که آیه‌ها دستش را بگیرند.

 

****

بدین‌وسیله ضایعه تاسف‌بار درگذشت این دوست و مادر عزیز را به همسر بزرگوار ایشان جناب حجت‌الاسلام اسماعیلی از صمیم قلب تسلیت عرض کرده و برای آن عزیز سفر کرده علو درجات را از درگاه احدیت خواستاریم.

 

بوی پیراهن یوسف

 

زنان در عزای حسین(ع)

[ms 0]

ماه محرم که میرسد شهر پر می‌شود از حال و هوای این ماه. پر میشود از دسته‌های سینه‌زنی و بوی غذای نذری و دلهای شکسته‌ای که بعد از سالیان سال در غم امام از دست‌رفته و شهید خود اشک میریزند. دهه اول محرم اما همه‌چیز شکل عمومی‌تری دارد. هیئت‌ها مردانه و زنانه برپا میشوند و دسته‌ها، شبها کوچه و خیابان را پر از جمعیت میکند. اما فردای عاشورا یا لااقل بعد از شب سوم امام، همه چیز شکل عادی‌تر به خود میگیرد. این‌بار خانه‌ها بیشتر برپاکننده مجالس زنانه‌اند.

روضه‌های زنانه که بیشتر عصرها و صبح‌ها برقرار است و خانم‌های محل را راهی منزل همسایه‌ها میکند. خیلی‌ها اعتقاد دارند اصل عزاداری‌ها بعد از عاشورا شروع میشود و دقیقا بعد از ظهر عاشورا و شهیدشدن امام حسین و یارانش باید بر غم و ظلمی که بر خاندان حضرت محمد رفته گریسته شود. به همین دلیل مجالس روضه هم‌چنان پابرجاست و دهه دوم محرم نیز شکل عزای خود را البته با سبک و سیاقی دیگر حفظ میکند.

اما در این دهه که بیشتر زنان گرد هم جمع میشوند، چه اتفاقی میافتد؟ آن هم در دو نقطه مقابل شه. یکی در جنوب پایتخت و یکی در شمال پایتخت. شاید به ظاهر همه‌چیز برای امام حسین باشد و نیت‌ها توفیری نداشته باشد. قدر مسلم این است که همه با دلی شکسته در مجلس امام حسین حضور پیدا میکنند و اشک میریزند اما در ظاهر تفاوت‌هایی هست که در یک مشاهده میدانی به نتایج آن رسیدیم. روضه‌های زنانه در نقاط مختلف این شهر درندشت تا حدود کمی متفاوت است.

[ms 2]

یک محله و چندین مجلس امام حسین
اینجا محله قدیمی شاهپور است. از کوچه و پس کوچه‌های آن که عبور کنی و از هر عابری سراغ یکی از مجلس‌های روضه‌خوانی امام حسین را که بگیری، دست کم سه، چهار خانه‌ای به تو معرفی میشود. خانه‌ها خیلی هم از هم دور نیستند. کافی‌ست کوچه پس کوچه‌های محله را رد کنی تا به مجالس زنانه‌ای برسی که عزای حسین (ع) در آن برپاست. روضه‌ها بیشتر از ساعت سه شروع میشوند و نزدیک‌های اذان مغرب تمام میشوند. حضور هم برای همگی آزاد است و کسی از شما سوال خاصی نمیپرسد و نگاه کنجکاوی هم وجود ندارد. اما در همین روضه‌ی دو ساعته، جمعیت زیادی در خانه گرد هم می‌آیند. فامیل و دوست، اهالی محل و از همه مهم‌تر بچه‌ها. کسانی که به این مجالس می‌آیند، از همه رده‌های سنی هستند. زنان جوانی که بچه‌های کوچک همراه دارند تا پیرزن‌های سن دارد که جزو بزرگان این مجالس هستند. مجلس اصولا با زیارت عاشورا شروع میشود و بعد هم سخنرانی خانم‌جلسه و مداحی و پذیرایی که اصولا با چای و خرما همراه است. در روز آخر مجلس هم ناهار که معمولا قیمه و یا قرمه‌سبزی‌ست در بین عزاداران پخش می‌شود.

حضور در روضه‌ها به صورت دسته‌جمعی
در یکی از شهرهای اطراف ورامین اما قاعده و قانون جالبی در مورد مجالس روضه زنان حکم‌فرماست. به این صورت که خانم‌های اهل محل که حدود ۵۰ نفری هستند همگی با هم در روضه‌ها شرکت میکنند و بعد از تمام‌شدن یک مجلس به صورت دسته‌جمعی به خانه یکی دیگر از اهالی محل میروند که در آنجا هم روضه امام حسین برپاست. پذیرایی در هر خانه هم تنها یک چای است و مداحی و روضه‌خوانی و سخنرانی هم برپاست. این گروه که دسته‌جمعی به خانه میروند، ممکن است در روز در سه مجلس امام حسین حضور پیدا کنند و از برکات این ماه نهایت استفاده را ببرند. صمیمت و نزدیکی اهل محل و به خصوص خانم‌ها باعث میشود تا بدور از هر گونه تجملات، همگی با هم در مجالس دهه دوم محرم حضور پیدا کنند. حضور بچه‌ها که گاهی ممکن است یک نوزاد دو ماهه باشد، از جمله اتفاقی ست که در مجالس پایین شهر زیاد اتفاق می‌افتد.

[ms 1]

مجلس امام حسین در شمال شهر
اما در شمال شهر چه خبر است؟ شاید تصور شما هم این باشد که مجالس عزاداری در خیابان‌های شیک و سربالایی پایتخت اصولا خلوت است و با کلی کلاس و تجملات برپا میشود. ما هم تا زمانیکه برای تهیه گزارش نرفته بودیم تصور این چنینی داشتیم. اما واقعیت این نبود. برای فهمیدن حال و هوای مجالس امام حسین در شمال پایتخت به یکی از خیابان‌های نیاوران میرویم.عمارتی بزرگ که هیچ شباهتی به خانه‌های محله شاهپور و یا اطراف ورامین ندارد. مراسم از ساعت ۱۰ تا ۱۲ برپا میشود. برخلاف تصور ما جمعیت زیادی به این مجلس آمده‌اند.

صاحبخانه یکی از علت‌های شلوغی مجلسش را نبود روضه‌های این چنینی در محله‌های اطراف میداند. مجلس روضه تنها برای آشنایان و فامیل نیست و افراد زیادی به اینجا می‌آیند. با وجود صندلی و مبلهای زیادی که وجود دارد، تقریبا تمام سالن پر میشود. در این مجلس هیچ خبری از حضور بچه‌ها و اطفال نیست. اما از همه قشری حضور دارند. خانم‌هایی که محجبه کامل هستند و کسانی که ممکن است در ظاهر متفاوت‌تر از بقیه باشند. مجلس با زیارت عاشورا شروع می‌شود و از این نظر تفاوتی با مجالس جنوب شهر ندارد.

تنها تفاوت اصلی در مجالس پایین و بالای شهر معرفی افراد نیازمند است. خانم‌جلسه در خانه نیاوران و در بین صحبت‌هایش از عروسان دم‌بخت صحبت میکند و دامادانی که قرار است ازدواج کنند و برای تهیه جهیزیه و پول ازدواج در مضیغه هستند. بعد هم از خانم‌ها میخواهد تا در حد بضاعت کمک کنند. در این خانه پول زیادی جمع میشود. کمترین کمکی که میشود ۵۰ هزار تومان از طرف هر نفر است و اینطوری در هر جلسه پول زیادی برای فقرا جمع‌آوری میشود. پذیرایی اصولا با چای و شیرینی و یک نوع میوه همراه است. طرز صحبت کردن و مطالبی که توسط خانم‌جلسه گفته میشود، تفاوت چندانی ندارد. شاید تنها تفاوت عمده در انتخاب واژگان باشد که اینجا کمی سنگین‌تر صحبت میشود و حالت عامیانه پایین شهر را ندارد. به رسم اکثر مجالس، قران خوانده میشود و در کنار آن تفسیر انجام میشود. در پایان دهه نیز به همه ناهار داده میشود.

این قسمت کمی متفاوت از پایین شهر است. ناهار روز آخر معمولا چلوکباب و یا جوجه‌کباب است. به هر نفر هم بیشتر از یک غذا داده میشود، ( علی‌رغم اینکه بعضی از خانم‌ها از گرفتن غذا خجالت میکشند و علت حضورشان در مجلس را تنها به خاطر امام حسین میدانند)، به تمام کوچه و محل نیز غذا داده میشود و محدودیت در مورد پخش غذای نذری وجود ندارد.

مهم‌ترین نکته در مجالس روضه فیض‌بردن از فضای معنوی‌ست که حاکم است و میتوان از آن نهایت استفاده را برد. فرقی ندارد این مجالس با چه بضاعتی برگزار میشوند و چه کسانی از چه طبقه‌ای در آن حضور پیدا میکنند. کوچکترین چیزها برای امام حسین است و تمام اتفاقات حول آن میچرخد. آدمها از هر طبقه و دنیایی که باشند، امامی دارند به بزرگی امام حسین که تا سالیان سال در غم آن عزا نگه میدارند و عاشقانش را در خانه‌هایی که روضه او و یارانش برپاست گرد هم جمع میکند….

پدیده‌ای به نام مهد کودک

[ms 0]

با شروع فصل تلاش و تحصیل، در کنار سایر مدرسه‌ای‌ها ما شاهد این هستیم که بچه‌هایِ کوچکِ غیر مدرسه‌ایِ برخی خانواده‌ها هم باید خود را برای رفتن به مکان‌هایی به نام مهدکودک‌ آماده کنند و این خود تمرینی‌ست برای رفتن به مراحل بالاتر تحصیل و اجتماع.

و اما مهد کودک؛
مهدکودک‌هایی که باید پذیرای تعداد کودکان بیشتری نسبت به سال قبل باشند و این البته دلایل خاص خود را دارد؛ بسیاری از مادر‌ها به دلیل اشتغال و شرایط کاری خاص، مشکلات رفتاری کودکشان، فرستادن کودک در جمع همسالان خود به دلیل فضا و محتوای آموزشی مناسب‌تر نسبت به خانه و یا فقط برای آنکه چند ساعتی در روز بتوانند به کارهای شخصی خود برسند، فرزندانشان را به مهد کودک می‌فرستند، که البته آمارها حاکی از آن است که سهم مورد اول بیشتر از سایرین است.

اما در این بین، باز هم بسیاری از مادران چه شاغل و چه خانه‌دار، همیشه به دنبال این سوال هستند که: «آیا مهدکودک جای خوبی برای بچه‌هاست؟ آیا همه بچه‌ها باید مهدکودک بروند؟ و در این صورت مناسب‌ترین سن برای رفتن به مهدکودک چه سنی است؟»

در پاسخ به این سوال، سعی بر این است که معایب و مزایای این موضوع بیان گردد و نتیجه‌گیری به خواننده محترم واگذار میگردد.

برای ورود به بحث باید ابتدا اهمیت تربیت کودک و ضرورت پرداخت خانواده‌ها به این مهم را در منابع دینی و علوم دانشگاهی بررسی نموده، سپس وارد مباحث بعدی گردیم:

از آنجا که دین اسلام، کامل‌ترین دین و آخرین دستور زندگی است، لذا تمامی احتیاجات دنیوی و اخروی بشر را از طرق و منابع مختلف (قرآن و سیره پیامبر صلی‌الله و علیه و آله و معصومین علیهم‌السلام و جانشینان آنان) بیان نموده است، در این راستا تربیت و تعلیم فرزندان نیز از جمله موارد خاصی است که به کرات و متواتر به آن اشاره گردیده است.

اسلام مسئولیت تربیت دینی و مذهبی و جسمی انسان را در بعد فرهنگی و شکل‌گیری حیات معنوی بر عهده پدر و مادر گذاشته است و بر موضوع تربیت فرزند حتی قبل از ازدواج دو نفر با یکدیگر تأکید کرده است که زن و مرد با تحقیق و مداقّه در انتخاب همسر شایسته، زمینه تربیت فرزندان صالح و خلف را فراهم نمایند. در این‌باره، روایات و احادیث فراوانی وجود دارد که برای نمونه به چندین نمونه اشاره می‌گردد:

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله می‌فرمایند: «برای نطفه‌های خود جایگاه مناسبی اختیار کنید، زیرا زنان، شبیه برادران و خواهران خودشان فرزند به دنیا می‌آورند. نهج الفصاحة، ص ۳۲۵»، همچنین امام صادق علیه‌السلام در این‌باره می‌فرمایند: چون اراده خداوند بر آفرینش انسانی تعلق گیرد، تمامی ویژگی‌های اجداد وی تا حضرت آدم را گرد می‌آورد و او را با ویژگی‌های یکی از آنان می‌آفریند. طبق این روایات، نه تنها والدین و دایی و سایر بستگان در شخصیت و تربیت کودک نقش دارند بلکه نسل‌های گذشته فرد نیز در ویژگی‌های فرد نقش بازی می‌کنند. به قول شاعر: خشت اول گر نهد معمار کج/تا ثریا می رود دیوار کج.

همچنین رفتار و کردار پدر و مادر در سایر مراحل زندگی نوزاد، بر تربیت و شخصیت وی تاثیر دارد از جمله: تغذیه حلال و پاک پدر و مادر در زندگی مخصوصا در زمان انعقاد نطفه و بارداری و بعد از تولد، نحوه‌ی رفتار پدر و مادر با یکدیگر و غیره. علاوه بر آن، درباره‌ی اهمیت به کودکان و اهتمام به تربیت صحیح آنها در زمان طفولیت و پس از تولد در منابع دینی و کلام بزرگان به کررات پرداخته شده است.

رسول خدا که درود خداوند بر او باد، فرمودند: «مراقب کودکان خود باشید و آن‌ها را خوب تربیت کنید، چون آن‌ها هدیه‌ای هستند از جانب خداوند برای شما». همچنین فرمودند: فرزندان خود را عزیز بدارید و آن‌ها را خوب تربیت کنید. و مطالب مهم و بسیار دیگری نیز در دین مبین اسلام در این‌باره نقل شده که جهت جلوگیری از اطاله‌ی کلام از ذکر آنها خودداری می‌شود و علاقه‌مندان در این زمینه را به کتب زیر ارجاع می‌دهیم.

با توجه به مطالب ذکر شده، دریافتیم که در دین اسلام به تربیت کودک و نقش والدین در این امر بسیار سفارش شده است. حال برای اینکه از کیفیت و کمیت این موضوع مهم اطلاع یابیم، باز به بیان مطالبی از علوم دینی و علوم دانشگاهی می‌پردازیم:

[ms 1]

امام علی علیه‌السلام در نهج‌البلاغه ذیل نامه به امام مجتبی علیه السلام بر اهمیت تربیت انسان در زمان طفولیت و کودکی تاکید می‌فرمایند و بیان می‌دارند: «پسرم! قلب فرزند نورس، مانند زمین خالی است، خالی از بذر و گیاه، هر تخمی که در آن بیفشانی،‌‌ همان می‌روید.» علاوه بر منابع دینی علوم دانشگاهی و نوین همچون روانشناسی نیز بر این امر واقف شده است که تربیت کودک را باید از همان‌ آغاز تولد و حتّی‌ از دوران جنینی شروع کرد، زیرا «شخصیت کودک در‌‌ همان پنج سال اول پایه‌ریزی می‌شود» و کودک در همان سنین کودکی بیشترین آمادگی ذهنی را برای فراگیری مطالب گوناگون دارد.

بنابراین با توجه به مطالب بالا، اهمیت پرداختن به امور تربیتی و شناختی کودکان از همان سنین خردسالی به خوبی مشخص است. لذا در همین راستا، والدین و مسئولان جامعه باید تدابیری مهم در این خصوص بیاندیشند.
در بین روش‌های متعدد تربیت فرزند، عده‌ای برای رفتن کودکان به مهد کودک، نقش قابل توجهی قایل‌اند و اعتقاد دارند:

کودکان با قرار گرفتن در محیط مهد کودک، معمولا رشد تکلم بهتری پیدا می‌کنند، اعتماد به نفسشان بیشتر می‌شود، اضطرابشان کاهش می‌یابد، اگر در مهدکودکی که شرایط خوبی دارد، نگهداری شوند، توان دوری از مادر را به تدریج پیدا می‌کنند و از طرفی سن مناسب برای آموختن زبان دوم، ۳ سالگی است و رفتن به مهد کودک آموزش آن را تسریع می‌کند. و بیان می‌دارند کودکانی که به مهد نمی‌روند: دیر‌تر اجتماعی می‌شوند، هنگام بازی با همسالان قوانین را رعایت نمی‌کنند و این کودکان زمان رفتن به مدرسه به سختی از مادر جدا می‌شوند، چرا که هرگز تجربه دور بودن از مادر را نداشته‌اند.

در مقابل گروه بالا که از حامیان و مروجان مهد کودک هستند و برای آن مزایایی ذکر می‌کنند، عده‌ای هم رفتن به مهدکودک را مخصوصا از سنین پایین دارای معایبی همچون: پرخاشگر شدن کودک، مستعدشدن برای بیماری‌های جسمی و فکری، تاثیر متقابل بچه‌ها از هم به ویژه در امور ناشایست، اصول تربیتی غلط برخی از مربیان مهدها، کم‌حوصله بودن مربیان و از همه مهمتر دور شدن کودک از آغوش مادر (که بهترین مأمن خصوصا برای بچه‌های کوچکتر است) و محیط خانه و خانواده و تربیت‌شدن در فضا، فرهنگ و اصولی بعضا ناهماهنگ با فضای خانه و اطرافیان، می‌دانند.

حال که به بیان اهمیت و ضرورت تربیت فرزند و بررسی نظرات گروههای مختلف در باب مزایا و معایب مهد کودک بیان گردید، نویسنده با پافشاری بر موضع اولیه خود، مبتنی بر بی‌طرفی و جدای از هر گونه دید تعصبی و یک‌جانبه‌نگر پیشنهاد خود را مبنی بر: گریز ناپذیربودن وجود مهدها در جامعه و شرایط فعلی و ضرورت مراجعه برخی خانواده‌ها به این مکان‌ها و اصلاح محیط و مواد آموزشی این مراکز و استفاده از مربیان کارآزموده و آشنا به اصول و مبانی تربیتی خصوصا بر مبنای دیدگاه‌های اسلام ناب را ارائه داده و قضاوت در این‌باره را به خوانندگان محترم واگذار نموده و به این گفته شاعر بسنده دارد که :
در خانه اگر کس است یک حرف بس است…
وَآخِر دَعْوَانا أَنْ الْحَمْد لِلَّهِ رَبّ الْعَالَمِینَ

وقتی خواستگارها از پنجره فرار می کنند!

[ms 0]

اصلاً مانده‌ام چرا هی مدام از ازدواج آسان سخن می‌گویند؟! مگر نه اینکه انسان‌ها قدر چیزهایی که آسان به دست می‌آورند را نمی‌دانند؟! مثلاً همین چندسال پیش کنکور برای خودش برو بیایی داشت و هر کسی نمی‌توانست در آن قبول شود، به همین دلیل وقتی کسی در دانشگاه قبول می‌شد درس‌خوان بود و نمره‌ی خوب می‌گرفت! اما این روزها چون هر کسی در دانشگاه آزمون بدهد قبول می‌شود، دیگر دانشجوها قدر دانشگاه را نمی‌دانند و درست و حسابی هم درس نمی‌خوانند!

به همین دلیل از نظر من نه تنها نباید ازدواج را آسان برگزار کرد، بلکه باید روز به روز سختترش کرد! چندی پیش سازمان جوانان (که این روزها منحل شده!) صحبت از این می‌کرد که جوانان قبل از ازدواج بروند گواهینامه ازدواج بگیرند! من نه تنها با این مورد موافق هستم بلکه معتقدم غیر از گواهینامه ازدواج، فردی که به خواستگاری می‌رود باید خانه، خودرو، کار درست و حسابی و دویست میلیون تومان پول نقد هم داشته باشد!

حرف خصوصی: البته این حرف‌ها را برای آنکه کمی تا قسمتی کلاس گذاشته باشم گفتم؛ در مراسم خواستگاری، تنها از من پرسیدند، کی دَرسَت تمام می‌شود؛ همین! البته می‌دانستند شغلم چیست … نه صحبتی از باید خانه داشته باشی بود و نه صحبتی از خودرو و شرط‌های سخت. بالاخره ما جوان‌هایی که پدارن غیرمایه‌دار داریم هم، حق زندگی داریم. تا کی باید صبر کرد تا به تمام امکانات رفاهی زندگی رسید؟! دونفری آسانتر می‌شود زندگی را ساخت؛ با کمک هم. انگیزه‌ها اینطور بالاتر می‌رود و خدا هم آن بالا حواسش به ما هست.

مهریه کم باشد به چی ام پز بدم؟!
برخی می‌گویند مهریه باید کم باشد! خب اگر مهریه‌ی من کم باشد، با چه چیزی جلوی دخترهای فامیل پز بدهم؟! منکه نه درس خوانده‌ام، نه کاری دارم و نه هنری! باور کنید تنها چیزی که می‌توانم با آن جلوی دخترهای فامیل قیافه بگیرم همین یک مورد است! بگذارید مهریه‌ام را بالا بگویم! … چی؟! بحث در مورد مهریه این روزها خز شده و دیگر کسی در این مورد صحبت هم نمی‌کند؟! حتی داشتن مهریه‌ی پایین نشانه‌ی روشن‌فکری و باکلاسی هست؟! خب اگر یک روز شوهرم من را گذاشت و رفت چه؟! … آره دیگه! با شناختی که از خودم دارم بعد از دوماه اگه از خوردن غذاهایی که می‌پزم زنده بمونه، به خاطر اخلاق بدم از دستم به کوه و بیابون پناهنده می‌شه! به همین خاطر و برای جلوگیری از پناهنده‌شدنش به بیابون، باید مهریه‌ام بالا باشه تا بدونه اگه بخواد من رو ترک کنه، باید بره و آب خنک بخوره! … البته هنوزم شک دارم بین من و زندون، من رو انتخاب کنه! … چی؟! چرا اخلاقم رو خوب نمی‌کنم؟! … چرا زندگی رو از همین ابتدا بر پایه بی‌اعتمادی تشکیل می‌دم؟! … سئوال‌های سخت می‌پرسین چرا؟!

حرف خصوصی: نمی‌گویم به مانند فیلم «کتاب قانون» مهریه فقط آب باشد و نمی‌گویم به مانند برخی که در دنیای توهمات زندگی می‌کنند، مهریه هزاران سکه‌ی طلا باشد. فقط این را می‌گویم که مهریه نه باعث خوشبختی می‌شود و نه بدبختی. شروع زندگی را با بی‌اعتمادی شروع نکنیم. در مورد مهریه همسرم، پدرش گفت هر چه خودتان دوتایی توافق کردید و همسرم دلیلی برای بالا بودن مهریه نمی‌دید و این دلم را قرص می‌کرد که همسرم چقدر به من اعتماد دارد.

افتادن فک همه فامیل!
مراسم عروسی باید خفن باشد! بایستی فک همه‌ی فامیل پایین بیاید و چشم‌هایشان نیز از تعجب حاصل از دیدن مراسم عروسی‌ام بیفتد بیرون!

من ماشین عروس نمی‌خواهم! عروسی یکبار اتفاق می‌افتد و به هین دلیل بایستی آقا داماد آینده برایم سنگ تمام بگذارد! بهتر است از هلکوپتر استفاده کنیم! چقدر با شکوه می‌شود! فکرش را بکن: «هلکوپتر عروس!»

باید با شونصد نوع غذا و میوه و شیرینی از میهمان‌ها پذیرایی شود؛ هر چند هر کار هم بکنی، آخرش از غذای عروسی ایراد می‌گیرند نامردها!

بایستی تالار عروسی بهترین تالار شهر باشد! و هفت روز و هفت شب برایم جشن بگیرند! همیشه از کودکی وقتی مامان بزرگ در داستان‌هایش می‌گفت هفت روز و هفت شب عروسی می‌گرفتند، خوشم می‌آمد و آرزو داشتم من هم اینگونه عروسی کنم! داماد آینده بایستی بتواند من را به آرزوهای کودکی‌ام برساند! دامادی که نتواند من را به آروزهایی که در سه چهار سالگی داشتم برساند، به چه درد می‌خورد؟!

حرف خصوصی: این روزها دیگر دور و زمان جشن‌های پرهزینه گذشته است. همه درک می‌کنند که جوانان مشکلات اقتصادی دارند؛ حتی آفرین می‌گویند به آنانی که هر چه ساده‌تر مراسمشان را برگزار کنند. چرا وقتی می‌شود پس‌انداز را پول رهن خانه داد، آنها به خاطر درآوردن چشم این و آن هدر کنیم؟!
همسرم می‌گفت مراسم نمی‌خواهد بگیریم اما وقتی دیدم چقدر او قانع است، با خودم گفتم هر طور شده مراسم آبرومندی خواهم گرفت. همسر انسان باید یار و همدم انسان باشد و در تمام مراحل زندگی در کنار او.

کامل‌شدن جهیزیه قبل از فوت!
پدرم این روزها صبح تا شب و بالعکس، شب تا صبح کار می‌کند! بالاخره آوردن فرزند مسئولیت‌پذیری می‌خواهد! آن زمان که من را به دنیا آورد، بایستی فکر این روزها را هم می‌کرد! به او گفته‌ام بایستی جهیزیه‌ای اسمی(!) برایم فراهم کنی! با اینکه از وقتی که کلاس اول ابتدایی بودم، پدر و مادر در حال تهیه جهیزیه‌ام بودند اما تا الان تنها ۲۵ درصد این جهیزیه تکمیل شده، شانس بیاورم تا قبل از زمان فوتم، جهیزیه‌ام کامل می‌شود و بعدش می‌توانم ازدواج کنم!

حرف خصوصی: نمی‌دانم چطور می‌شود اثبات کرد جهیزیه وسیله‌ای برای درآوردن چشم باقی فامیل نیست. مطمئن باشید آقا داماد خود شما را می‌خواهد، نه چهار تیکه آهن و چینی و … . جهیزیه «وسیله» است، نه «هدف»، وسیله‌ای برای یک زندگی خوب در کنار همسر. به شخصه برایم اصلا و ابدا مهم نبود که همسرم در جهازش چه دارد و چه ندارد. فقط می‌خواستم هر چه سریعتر به زیر یک سقف برویم. همین!

عروسی مهمتر است یا فوتبال؟!
عروسی من مهمتر است یا یک مسابقه فوتبال؟! حتی بازی‌های لیگ دسته دو را هم با چند دوربین فیلمبرداری می‌کنند؛ آنوقت توقع دارید عروسی من تنها با یک فیلمبردار انجام شود؟! عمراً!

بایستی حداقل هفت هشت ده‌تایی فیلمبردار باشند تا بتوانند از زوایای مختلف عروسی من را پوشش دهند! باید بعدها با بازبینی این فیلم‌ها مشخص شود که هر کس دقیقاً چقدر کادوی عروسی داده است، هر کس دقیقاً چه لباسی در عروسی‌ام پوشیده! هر کس دقیقاً چند عدد شیرینی و یا میوه خورده! و هر کس دقیقاً چه حرف‌هایی پشت سرم گفته!

حرف خصوصی: مهم این نیست که تصاویر چقدر حرفه‌ای باشند؛ مهم این است که با دیدن آن تصاویر حس خوبی به تو دست بدهد! همین و بس! حتی با یک دوربین ساده‌ی گوشی همراه هم می‌شود از مراسم عروسی تصویربرداری کنید؛ باور کنید! حتماً تجربه دارم که می‌گویم!

منکه مشکلی ندارم!
آرایش عروس بسیار مهم است! باید بهترین آرایشگرهای دنیا را بیاورند تا روی صورتم آرایش کنند! البته منکه نیازی به آرایش ندارم و همینطوری خیلی هم زیبا تشریف دارم! اما خب، برای اینکه چشم آن دخترخاله‌ی حسودم در بیاید، بهتر است شصت هفتاد ساعتی روی صورتم آرایش کنند! شاید به خاطر نخوردن و نیاشامیدن در حین آرایش‌کردن کمی هم لاغر شدم!

آتلیه خیلی مهم است! مگر چند دفعه در عمرم این شانس را خواهم داشت که بیش از شصت سال روی صورتم کار شود؟! شاید بالاخره طوری شد که بشود عکسی گرفت که خودم از دیدنش نهراسم! البته اگر پیش از این عکس‌هایم ترسناک از کار در می‌آمدند، همگی به خاطر ناشی‌بودن عکاس‌ها بودند، وگرنه منکه مشکلی ندارم!

می‌خواهم اینقدر در آتلیه عکس بگیریم که وقتی به خانه‌ی خودمان رفتیم، با آن عکس‌ها دیوارهای خانه‌یمان را کاغذدیواری کنیم!

حرف خصوصی: نگرانی در مورد اینکه آرایشگاهی که می‌روی بهترین باشد و این حرف‌ها … فقط نشان‌دهنده‌ی این است که اعتماد به نفس نداری. باور کنید آرایش زیاد کردن برای عروس، در این روزها خز شده است!

داماد آینده و قصر آرزوها!
خانه‌مان بایستی سونا و جکوزی داشته باشد! اصلاً هم به من مربوط نیست که داماد اینقدر پول دارد یا ندارد! خب پول خرید چنین خانه‌ای را ندارد، برود چنین خانه‌ای را اجاره کند، اگر هم پول اجاره‌اش را ندارد، برود ده شیفت کار کند! من پایین شهر نمی‌روم، در خانه‌ی کوچک هم زندگی نمی‌کنم! داماد آینده باید مرا به قصر آرزوهایم ببرد!

حرف خصوصی: «اگه رو حصیر بشینم…اگه هیچ نداشته باشم…با تو من مالک دنیام.»؛ … می‌خوای شوهرت رو بیشتر ببینی؟! می‌خوای وقتی اومد خونه، خسته‌ی کار دوم نباشه؟! … پس توقعاتت رو منطقی کن … ما با خونه‌ی ۶۰ متری شروع کردیم … اتفاقاً هر چه خونه کوچیکتر باشه، راحتتر گرم میشه و کانون خانواده هم گرمتر میشه.

لیاقت منو نداشتن!
فقط تنها چیزی را که درک نمی‌کنم، این است که چرا این روزها پسرها از ازدواج می‌ترسند! نمی‌دانم چرا با این همه کمالاتی که دارم تنها در طی این ۳۵ سالی که از خدا عمر گرفته‌ام، ده سال پیش ؛ ۲ نفر به خواستگاری‌ام آمده‌اند که آنها نیز در اولین جلسه خواستگاری وقتی همین توقعات اندکم را شنیدند، از پنجره‌ی خانه فرار کردند! مطمئناً آنها لیاقت منو نداشتن!

حرف خصوصی: باور کنید این روزها پسرها از ازدواج نمی‌ترسند، پسرها از عدم تحمل همسر آینده‌شان می‌ترسند. از اینکه در غم‌ها و سختی‌ها کنارش نباشد … روزهای خوب می‌آید به شرطی که با کمک هم از روزهای سخت عبور کنید … این حرف‌ها را پیرمردی نمی‌زند که شکمش سیر باشد و بخواهد نصیحت کند. کسی می‌گوید که خودش هنوز در همین مرحله‌ی سخت زندگی است … اجاره‌خانه، هزینه‌ها و … اما نمی‌ترسد؛ چون یارش، در سختی‌ها هم کنارش خواهد بود و شریک غم و شادی‌اش.

شوهر باید به زن احترام بگذارد

[ms 1]

برایم عجیب است که چرا با وجود احادیث بسیار در مورد «احترام شوهر به زن»، از این مسئله‌ی مهم صحبت چندانی به میان نمی‌آید و گاه عملا مسئله‌ی اصلی را تأکید بر «احترام زن به شوهر» قرار می‌دهند (که البته آن هم در جای خود قابل بحث است، اما نکته‌ی اساسی، احترامِ بسیار به زن توسط شوهر می‌باشد که بی‌توجهی به آن می‌تواند ریشه‌ی بسیاری از درگیری‌های خانوادگی باشد). بنابراین، با توجه به مظلوم و کم‌رنگ واقع شدن اصل مطلب، یعنی احترام شوهر به زن، در برخی سخنرانی‌های مربوطه در جامعه‌ی کنونی، لازم به نظر می‌رسد در این‌جا نکاتی در این رابطه ارائه شود.

واضح است که هر انسانی باید به انسان‌های دیگر احترام بگذارد و زن و شوهر هم هر دو باید به یک‌دیگر احترام بگذارند؛ اما در این میان، اکرام و احترام نسبت به زن جایگاه خاص و ممتازی دارد . این‌که به‌طور خاص بر «احترام شوهر به زن» سفارش شده، به این دلیل است که احترام به زن، نه از جنس و نه به میزان احترام‌های دیگر است؛ بلکه سطحی بسیار بالاتر دارد، که البته آن هم به دلیل نوع آفرینش و ویژگی‌های خاص زن و شخصیت ویژه‌ی اوست.

انسان شخصیت دارد، اما در زنان این شخصیت و شأن، بسیار ویژه‌تر و به نوعی مضاعف می‌باشد (به همین دلیل حتی مردانی که کم‌ترین بویی از انسانیت برده‌اند نیز، به‌طور بدیهی و بدون نیاز به استدلال و منطق خاصی، در درون خودشان یک حس احترام ویژه نسبت به زنان احساس می‌کنند).

افرادی که این مسئله (احترام ویژه‌ی شوهر به زن) را نادیده می‌گیرند یا کم‌رنگ می‌نمایانند، مشکلشان این است که آن قابلیت احترام ویژه‌ی زن را نمی‌بینند یا از آن اطلاعی ندارند و فکر می‌کنند همان احترامی که به مردها و به انسان‌ها به‌طور کلی گذاشته می‌شود، برای زن‌ها کافی است! حال آن‌که زن به دلیل ویژگی‌های خاصی که دارد، احترام بیش‌تر و ویژه‌تری را نیز می‌طلبد و تنها در این صورت است که در جایگاه واقعی خود دیده شده است.

نمونه‌ی عمده‌ی این نگاه اشتباه را در جوامع غربی می‌توان دید که مدام از تساوی حقوق زن و مرد دم می‌زنند و در واقع با این کار، در بسیاری از موارد، شأن و جایگاه واقعی زنان را پایین می‌آورند. نگاهی به جوامع غربی نشان می‌دهد که زن به‌طور کلی از چندان احترام و ارزش خاصی (آن‌طور که باید) برخوردار نیست (گاهی با دیدن برخی صحنه‌ها در جوامع غربی حالم بد می‌شود. مثلا رفتار عده‌ای از مأموران پلیس با برخی زنان و مواردی از این قبیل)؛ دلیلش این است که آن‌ها تفاوتی میان دو مقوله‌ی «نوع رفتار با زنان» و «نوع رفتار با مردان» نمی‌بینند و میزان احترام به زن و مرد را یکسان می‌پندارند (که همان‌طور که گفته شد، هر دو محترم هستند، اما زنان قابلیت احترام بیش‌تری را دارند).

آن‌ها نمی‌خواهند بپذیرند که احترام به زن، مقوله‌ای بسیار ویژه و نه از جنس احترام کلی به همه‌ی افراد جامعه است. اما اسلام بر این جایگاه واقعی زن تأکید دارد و دستورات اسلام درمورد زنان کمک می‌کند که آن احترام ویژه‌ی زن حفظ شود؛ یعنی همه بدانند که نگاه به زن باید نگاهی فوق‌العاده ممتاز و با احترام ویژه باشد.

برخی‌ها را می‌بینیم که فقط بر این تأکید دارند که وظیفه‌ی زن احترام است، به علاوه‌ی سایر موارد (مسلما این وظیف زن هم در جای خود باید بحث شود، اما نه این‌که جای صحبت بر سر مسائل مهم‌تر را بگیرد). البته آن‌ها بعضا بحثشان بر سر زنان و وظایف آنان است که چنین صحبتی را می کنند که اتفاقاً صحیح هم هست، اما نه این‌که فقط (یا بیشتر) آن طرف قضیه را ببینند و تا این حد تأکید را از وظیفه‌ی مهم مرد یعنی «احترام به زن» بردارند و بدون ذکر آن به موارد دیگر بپردازند؛ در حالی که در روایات بسیاری مشاهده می‌شود که احترام به زن، از وظایف مهم شوهر ذکر شده است.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند:
«من اتّخذ زوجة فلیکرمها»؛ کسی که زنی را به همسری برمی‌گزیند، بر وی واجب است که او را احترام کند. (محمدباقر مجلسی، بحار‌الانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۲۴)
هم‌چنین امام جعفر صادق (علیه السلام) نیز در بخشی از روایتی، چنین جمله‌ای فرموده‌اند. (بحارالانوار، ج ۱۰۳، ص ۲۲۴.۳)

امام سجّاد (علیه السلام) در بیان حقوق زن بر شوهر می‌فرمایند:
حق همسر تو آن است که بدانی خدا او را مایه‌ی آرامش و الفت تو قرار داده و این را از جمله نعمت‌های بزرگ خدا بشماری و از این رو او را احترام کرده و نسبت به او مهربان باشی. (محمدباقر مجلسی، بحار‌الانوار، ج ۷۱، ص ۵)
برایم جای تعجب است که چطور مسئله‌ی مهم احترام شوهر به زن، از سوی برخی کارشناسان مربوطه این‌قدر نادیده گرفته می‌شود، و وقتی هم موردی از وظایف مردان ذکر می گردد، بر سایر موارد تأکید دارند؛ در حالی که واقعیت این است که انجام همه آن وظایف بدون در نظر گرفتن احترامی که در شأن زن باشد، به هیچ وجه کافی نیست و هرگز آن فایده‌ای را که باید داشته باشد، ندارد. احترام (در حد بسیار)، شرط لازم و اساسی است و به نظر من مهم‌ترین وظیفه‌ی مرد نسبت به زن، در درجه‌ی اول احترام است و در کنار آن انجام سایر وظایف.
به هر حال، یک حقیقت وجود دارد و آن این‌که زن به دلیل ویژگی‌های زن بودنش قابلیت احترام بیش‌تری دارد و هر مردی که فطرت خود را بیدار نگاه داشته باشد، این حقیقت را در درون خود می‌یابد. همان‌طور که از برخی روایات هم استفاده می‌شود، احترام به زنان از نشانه‌های بالا بودن سطح انسانیت مردان است (نقل به مضمون). پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرمایند: «فقط انسان‌های بزرگوار زنان را گرامی می‌دارند.» (نهج‌الفصاحه، ح ۱۵۲۰)

زن مانند گوهری است که مرد باید قدر او را دانسته و ارزشش را بشناسد و او را گرامی بدارد. به‌طور خلاصه، اگر مردان همواره موقعیت خاص و شأن بالای زن خود را بشناسند، و با حالت شکوه و احترامی که شایسته‌ی زن است، به او بنگرند (که همه‌ی این‌ها بسته به میزان انسانیت در مرد است و عمل به آن‌ها برای مردان سخت نیست؛ بلکه مطابق با فطرت آن‌هاست)، زنان (حتی زنان معمولی که در سطح متوسطی از انسانیت هستند) نیز در این شرایط که در جایگاه واقعی خود قرار گرفته‌اند، به خودی خود وظایف بی‌شمار خود را در مقابل همسر به بهترین شکل ممکن انجام می‌دهند، و در این حالت است که همه چیز در جای خود قرار می‌گیرد.

این بحث حتی درمورد آن‌هایی که هیچ بویی از انسانیت نبرده‌اند، نیز جواب می‌دهد. البته یک زن مؤمن و برخوردار از انسانیت، حتی در صورتی که همسر او هیچ یک از وظایفش را در مقابل او انجام ندهد، باز هم وظایف بی‌شمار خود را در خانواده به بهترین شکل ممکن به انجام می‌رساند.

 

داستان هنرپیشه‌ای که مسلمان شد

[ms 0]

برخلاف تبلیغات وسیع رسانه‌های غربی، هر روز که می‌گذرد، بر تعداد مسلمانان در کشورهای اروپایی و آمریکایی، افزوده می‌شود، حتی با اینکه این رسانه‌ها همواره تلاش کرده‌اند که چهره ای خشن و خطرناک از اسلام ترسیم نمایند. اما با این حال، آزادزنان و آزادمردانی که به دنبال یافتن حقیقت هستند، ایمانهای خود را تازه می‌کنند و به راه حقیقت، قدم می‌گذارند. این نسل جدید در غرب، بیشتر از میان دانشجویان، تحصیل‌کردگان دانشگاه‌ها و جوانان هستند. قشری که اسلام و معنویت را به جای مادی‌گری و لذت‌پرستی، انتخاب کرده‌اند. این تازه مسلمانان، اسلام را به عنوان تنها راه نجات بشریت، به دست آورده‌اند. تجربه گرانبهایی که می‌تواند به بسیاری از ما، جلوه‌های جدیدی از معرفت و شناخت را هدیه کند. مریم فرانسوا کراه، یکی از هزاران نمونه‌ای است که با اسلام آوردن خود، به این راه کمک کرده است.

سال ۱۹۹۵، چشم بسیاری در مراسم اسکار به فیلم حس و حساسیت ساخته آنگ‌لی بود. فیلمی که ستارگانی همچون اما تامپسون و کیت وینسلت در آن ایفای نقش می‌کردند. ساخته یک کارگردان از شرق دور درباره زندگی سنتی انگلیسی در یک فضای کاملا غربی. فیلمی که موفق به گرفتن جایزه اسکار بهترین فیلم اقتباسی و نامزد چند جایزه اسکار شد. این فیلم همچنین برنده چند جایزه بسیار مهم دیگر در آن سال، ازجمله گلدن گلاب، خرس طلایی و… شد.

در کنار تصویر ستارگان فیلم، اما تصویر دختر نوجوانی نیز دیده می‌شد. امیلی فرانسوای ۱۲ ساله که نقش مارگارت دوشو (خواهر کوچک کیت وینسلت) را بازی می کرد. دختر ۱۲ ساله ای که بسیاری برای او آینده سینمایی و هنری بسیار درخشانی را پیش‌بینی می‌کردند. کار کردن با یکی از بهترین کارگردانان و همبازی‌شدن با بهترین بازیگران، نوید یک آینده طلایی را می‌داد.

هشت سال بعد، دلیل شهرت امیلی فرانسوا، نه ایفای نقش‌های بیشتر بود و نه حضور در مراسم اسکار. بلکه خبری بود که در همه روزنامه‌های هالیوود و آمریکا، دست به دست می‌چرخید. امیلی فرانسوا که نام خود راحالا دیگر به مریم تغییر داده بود، نه تنها مسلمان شده بود، بلکه با انتخاب حجاب اسلامی، به عنوان مبلغ اسلامی، فعالیت می‌کرد.

داستان امیلی فرانسوا چه بود؟ چه اتفاقی افتاد که یک دختر هنرپیشه که تجربه حضور در مراسم اسکار را داشت، تصمیم گرفت که همه زرق و برق‌های دنیای سینما را کنار بگذارد و دست به تبلیغ اسلام بزند؟ داستان مسلمان‌شدن او، به اندازه مسیری که پشت سر گذاشته، جالب و خواندنی خواهد بود.

امیلی فرانسوا در ۱۹۸۳ از پدر و مادری فرانسوی – ایرلندی به دنیا آمد. دختر زیبا و باهوش خانواده که همیشه سعی می‌کرد با سوالات عجیب و غریب خود، توجه اعضای خانواده را به خود جلب کند. علاقه او به پرسیدن و کنجکاوی درباره همه چیز، باعث شد که پایش به نمایشهای سینمایی هم باز شود.

آنگ‌لی، کارگردان مشهور هالیوود، او را برای فیلمی که می‌خواست با وسواس و ظرافت زیادی بسازد، انتخاب کرد. به سرعت تصاویر امیلی در کنار ستارگان هالیوود، کیت وینسلت و اما تامپسون، در سراسر دنیا منتشر شد. در سال ۱۹۹۷ با بازی در فیلم «پنجه ها» و ایفای نقش در کنار ناتان کاوالری و هیس لجر تا مرز ستاره‌شدن پیش رفت و در سال ۲۰۰۰ در فیلم «روز سال نو» نقش هیتر رابه عهده گرفت.

اما با این حال، زندگی عادی امیلی، به همان اندازه‌ای که در دنیای سینما، پیشرفت می‌کرد، به خوبی جلو نمی‌رفت. برای او که در خانواده‌ای مسیحی به دنیا آمده بود و با آن تعالیم بزرگ شده بود، فکر کردن به چیزی که در کلیسا می‌گذشت، سخت‌تر از قبل می‌شد. به‌طوری که دیگر خود را یک کاتولیک شکاک می‌دانست. فردی که به قول خودش «به خدا اعتقاد داشت ولی نسبت به آیین و مذهبی که از آن پیروی می‌کرد بدگمان بود.» پاسخ‌های تکراری و کلیشه‌ای کلیسا، دیگر قانع‌کننده نبود. هر چه که بود، مسئله دیگری در جریان بود که امیلی را به سوی خود فرا می‌خواند. هر چه زمان جلوتر می‌رفت، تردیدها درباره مسیحیت و آئین‌های کلیسایی بیشتر می‌شد تا آنکه آن اتفاق مهم افتاد.

روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را شاید هیچکسی در غرب فراموش نکند. از آن روز به عنوان روزی که غرب را لرزاند، یاد می‌کنند. امیلی فرانسوا، خاطرات مشخصی از آن روزها دارد. حادثه‌ای که هنوز هم درباره عوامل اصلی آن، تئوریهای مختلف و متفاوتی وجود دارد. اما کار هر گروه و جناحی که بوده باشد، یک مسئله مهم را به وجود آورد. تلاش سیاستمداران غربی و رسانه‌های حامی آنها در ایجاد و توسعه اسلام‌هراسی بر اساس این حادثه، نتیجه معکوس داد و باعث شد مردم غرب برای اولین‌بار از خواب بیدار شده و تصمیم بگیرند درباره اسلام و مسلمانان، فکر کند. به این ترتیب، گرایش به اسلام، خواندن قرآن و آشنایی با مناسک اسلامی در غرب روز به روز بیشتر می‌شد.

امیلی نیز که در حال تحصیل در دانشگاه بود، از این جریان جدا نبود. او می‌خواست از روی دلسوزی، دوستان مسلمان خود را راهنمایی کند تا از راه اشتباه رفته، بازگردند: «شروع به بحث و گفتگو با مسلمانان کردم بر مبنایی که احساس می‌کردم که می‌توانم به آنها کمک کنم تا با رد آنچه من به عنوان عقاید کهنه و از مدافتاده تلقی می‌کردم، بر این عقب‌ماندگی غلبه کنند.» امیلی با این دید، شروع به خواندن قرآن و زندگی پیامبر اسلام کرد. همچنین او به مطالعه کتابی پرداخت که خواستار خروج مسلمانان از اروپا شده بود. همه این عوامل به علاوه کشمکش‌هایی که در مورد این دین وجود داشت، امیلی فرانسوا را در آن زمان تبدیل به دانشجویی کرد که عمیقا به مطالعه اسلام بپردازد. اما بر خلاف آن چیزی که رسانه‌های غربی درباره اسلام و تروریسم می‌گفتند، او هیچ‌کدام از این موارد را در اسلام ندید و مهمتر آنکه اسلام را الهام‌بخش زندگی خود یافت.

آشناشدن او با مسائل اسلامی و گفتگو کردن با دوستان مسلمان، باعث شد که نگرشی مثبت نسبت به اسلام پیدا کند. تمام سوالات فلسفی او راجع به معاد، زندگی، اینکه برای چه به این دنیا آمده‌ایم، سرنوشت انسانها چه خواهد بود و اینکه هر کس سرنوشت خودش را با اعمال خودش می‌سازد و…. همه و همه را با خواندن قرآن دریافت. او در این زمینه می‌گوید: » شروع مطالعه قرآن و مخاطب‌قرار دادن تمام بشریت از لحاظ روانی من را سر جایم میخکوب کرد.

محتوای قرآن حکایت از کتابهای مقدس پیشین می‌کرد، به گونه‌ای که من هم آن را متوجه می‌شدم و هم بسیاری از شک و تردیدهایم را نسبت به مسیحیت از بین می‌برد. قرآن، من را به بلوغی رساند که متوجه شدم سرنوشت من در گروی اعمالیست که مسئولیش به عهده‌ی خود من است. در دنیایی که نسبی‌گرایی بر آن حاکم است، مطالعه قرآن که اهداف معنوی و بنیادهای اخلاقی را مطرح می‌کند برایم بسیار جذاب بود. به عنوان شخصی که به فلسفه علاقمند بوده است، قرآن حد اعلای تمام تفکرات فلسفی است. به نحوی سازمان‌دهی شده است که به تمام سوالات عمیق فلسفی که در طول قرن‌ها در مورد وجود انسان مطرح شده است، و به اساسی‌ترین آنها که «چرا ما اینجا هستیم؟» پاسخ می‌دهد.»

اینها باعث شد که امیلی، دیگر دست از خواندن و تفکر درباره قرآن برندارد. و بالاخره امیلی مسلمان شد و نام «مریم» را برای خود انتخاب کرد. اما این تنها دلیل مسلمان‌شدن او نبود.

مریم با مطالعه تفکرات رسول اکرم (ص) عاشق پیام‌ها و دستورات اخلاقی آن بزرگوار شد. و تجلی عدالت و تعادل را در زندگی پیامبر اسلام، حضرت محمد(ص) یافت، و به این باور رسید که: «حضرت محمد(ص) مردی شبیه تمام پیامبران پیشین، همچون موسی ، عیسی و ابراهیم بود که ماموریت خطیری به عهده داشت. او انسانی صلح‌جو و یکی از شخصیت‌های بزرگ تاریخ است که بخاطر تبلیغات وسیع رسانه‌های غربی در هاله‌ای از سوء‌تفاهمات قرار گرفته. ایشان یکی از مظاهر ناشناخته تاریخ هستند.»

از دید مریم از جمله پیام‌ها و دستورات اخلاقی آن حضرت(ص) این است که همیشه جواب بدی را با خوبی بدهید و در همین رابطه نیز این سخن پیامبر را همواره در ذهن خود دارد و آن را سرلوحه‌ی زندگیش قرار داده است که «کسی که به شما بدی کرده را ببخشید، در همه شرایط راستگو باشید، حتی اگر به ضرر شما باشد، و به کسی که به شما بدی کرده نیکی کنید و به کسی که با شما قطع رابطه کرده بپیوندید.»

او در صحبت‌هایش با دیگران همواره به این نکته اشاره می‌کند که خداوند عاشق عدالت است. بنابراین اگر در زندگی با بی‌عدالتی نیز مواجه شدید، شما تنها یک وظیفه اخلاقی در مقابل خداوند دارید و آن هم این‌ست که همیشه طرفدار عدالت باشید و هرگز آن را زیر پا نگذارید.

بعد از مدتی کوتاه خبر مسلمان‌شدن مریم در سراسر دنیا پیچید و دوستان گذشته و جدید، متوجه مسئله شدند. شهرت مریم حالا بیشتر از قبل شده بود. پیشنهادات جدید از سوی کارگردانان جدید به سویش می‌آمد، اما مریم دیگر حاضر به پذیرفتن آنها نبود. او نه دیگر حاضر بود در فیلمهایی که حاوی صحنه‌های جنسی است بازی کند و نه دیگر حاضر بود حجاب خود را حتی به خاطر دنیای سنیما، کنار بگذارد.

آری، تغییرات زندگی مریم، فرا رسیده بود. بسیاری از دوستانش فکر می‌کردند که او دیوانه شده است و احتمالا این فقط یک دوره گذرا باشد و به زودی از این حالت خود پشیمان می‌شود و به حالت عادی برمی‌گردد. اما مریم نشان داد که خیال تسلیم‌شدن ندارد و با جدیت به مطالعات خود عمق بیشتری داد و نشان داد که واقعا تغییر کرده است. این تلاش برای رسیدن به حقیقت، او را به برنامه‌های پر طرفدار تلویزیونی و کنفرانس‌های مختلف رساند که در آنها به دفاع از ارزشهای اسلامی و دینی پرداخت.

مریم درباره نظر غرب درباره اسلام معتقد است: «در جامعه مسلمانان انگلستان مشکل اعتماد به‌نفس وجود دارد که می‌تواند با مشارکت در بحث‌ها و جلسات اسلامی این مشکل حل شود. اسلام یک دین فضایی نیست و ما وقتی مسلمان می‌شویم لازم نیست که کاملا خودمان و فرهنگمان را فراموش کنیم. اسلام خوبی‌های درون ما برجسته می‌کند و به تصحیح بدی‌هایمان می پردازد. اسلام به معنی برقراری همیشگی تعادل است و به نظر من پیام حضرت محمد برقراری همیشگی تعادل در رفتار انسان است. زیبایی اسلام زمانی به طور واقع آشکار می‌شود که از آن به عنوان وسیله‌ای برای پیشرفت جامعه، بشریت و دنیا استفاده شود.»

مریم فرانسوا در حال حاضر جوانی ۲۸ ساله است و در حال کامل‌کردن دکترای خود در دانشگاه آکسفورد در زمینه مطالعات مربوط به مشرق زمین است. او مدرک کارشناسی‌اش را با درجه ممتاز در زمینه سیاست‌های خاورمیانه از دانشگاه جورج توان و مدرک کارشناسی ارشد علوم سیاسی و اجتماعی‌اش را از دانشگاه کمبریج دریافت کرده است.

این بازیگر زن انگلیسی که به‌خاطر بازی در یک فیلم در کودکی، مشهور بوده، هم‌اکنون به‌خاطر روی‌آوردن به اسلام به عنوان زنی از طبقه متوسط تحصیل کردگان انگلیس ، مورد توجه قرار گرفته است. طبقه‌ای که هر روز بیشتر از گذشته، به آنچه که به عنوان دروغ از طرف دولت‌ها و رسانه‌های غربی به آنان گفته می‌شود، آگاه می‌شوند. آری، ندای آزادی‌خواهی اسلام‌پذیری، در سراسر خاک اروپا و آمریکا شنیده می‌شود، مگر برای گوشهایی که نخواهند صدای حقیقت را بشنوند.

بازنشر از مجله ساعت صفر پیش شماره ۱۸

تاملاتی در باب هویت زن مسلمان و راه‌های بازیابی آن

[ms 0]

“صد سال است که فرهنگ غربی به پشتوانه‌ی پول و زور و سلاح و دیپلماسی، سعی میکند فرهنگ غربی را و اسلوب زندگی غربی را بر جوامع اسلامی در میان زنان تحمیل کند. صد سال تلاش شده است برای اینکه زن مسلمان را از هویت خود بیگانه کنند. تمام عوامل اثرگذاری و قدرت به کار رفته است: پول، تبلیغات، اسلحه، فریبنده‌های گوناگون مادی، استفاده‌ی از غرائز طبیعی جنسی انسان؛ همه‌ی اینها را استخدام کرده‌اند برای اینکه زن مسلمان را از هویت اسلامی خود دور کنند. امروز اگر شما بانوی نخبه‌ی اسلامی تلاش کنید که این هویت را به زن مسلمان برگردانید، بزرگترین خدمت را به امت اسلامی و به بیداری اسلامی و به عزت و کرامت اسلامی کردید ”

جملات بالا، قسمتی از سخنان مقام معظم رهبری است در جمع میهمانان اجلاس زنان و بیداری اسلامی که هویت زن مسلمان را بزرگترین دغدغه در مسئله زن می‌دانند؛ و اما چه باید کرد برای این هویت دور شده؟

در ارائه راهکار، می‌توان بصورت مصداقی، راهبردها و عملیاتی را برشمرد، اما گاه لازم و ضروری‌تر است که ابتدا پیش‌فرض هایی را بیان کرد که راهکارهای احتمالی بدون توجه به آن عقیم خواند بود.

انسان، امری تمام نشده
در بحث از هویت انسان، اولین نکته‌ای که باید مد نظر باشد، این است که انسان در انسان‌شناسی اسلامی، آن چیزی است که خود او بخواهد. چرا که انسان امری تمام‌شده نیست. انسان قوایی دارد، استعدادهایی دارد، فطرت و طبیعتی دارد؛ ولی این فطرت و طبیعت باید شکوفا شود و این شکوفایی در دست انسان است.

شهید مطهری در کتاب انسان‌شناسی در قرآن معتقدند انسان در ناحیه خصلت‌ها و خوی‌ها یک موجود بالقوه است. یعنی هر موجود غیر انسان، همان چیزی است که او را ساخته‌اند ولی انسان آن چیزی است که خودش بخواهد.

بی شک خاستگاه هویت ما طبیعت ماست، اما سرنوشت ما، طبیعت انسانی نیست. انسان در عین اینکه در محدودیتهایی طبیعی چون وراثت، محیط طبیعی و اجتماعی، جنسیت و تاریخ و… وجود دارد و نمی‌تواند رابطه‌اش را با عوامل مذکور به کلی قطع کند، اما نیروهایی در او وجود دارد که می‌تواند سرنوشت و غایت او را خود تعیین کند. و با این حساب می‌توان گفت هویت قابل تغییر است و قابل تغییر دادن. قابل انحراف است و قابل اصلاح.

هویت؛ ترکیبی از مبداء و مقصد
از جمله مولفه‌های هویت، هویت جنسیتی در انسان است. جنسیت به عنوان امری طبیعی، یکی از خاستگاه‌های هویتی انسان است. لذا می‌بینیم که اسلام نسبت به زن و مرد و همه خلایق، یک دید واقع‌بینانه و متکی بر فطرت و طبیعت و نیازهای حقیقی دارد و به این طبایع بشری، اهتمام ورزیده است، اما مسئله‌ی اصلی اینجاست که این همه، به معنای آن نیست که آرمانی برای انسان‌ها ندارد. انسان‌ها در عین اینکه محکوم‌اند در چارچوب طبیعت خود حرکت کنند، یعنی نقطه آغاز دارند، هدفی نیز در مقابلشان گذاشته شده که مسیر حرکت را به آنها نشان می‌‌دهد.

پس می‌توان گفت نکته دوم در بحث هویت، لزوم توجه همزمان به مبداء و مقصد است. به عبارتی، در بحث از هویت، سخن از یک سیر و یک حرکت است در ظرف طبیعت به سوی آرمانها.

این نکته، شاید شاه‌کلید حل بحث‌های پیچیده و طولانی مباحث مربوط به جنسیت و ملاحظات جنسیتی، مخصوصا در بحث نقش‌آفرینی های زن در نگاه اسلامی باشد.

عده‌ای با نگاه به مبداء، بر تفاوتهای زن و مرد تکیه کرده و عده‌ای دیگر، با نگاه به مقصدی که خداوند همه‌ی نوع بشر را به آن فراخوانده، بر یگانگی اصرار می‌ورزند. حال آنکه قرآن هم به مبداء توجه دارد و هم به مقصد؛ و فراموش کردن هر یک، مسیر حرکت انسانی را خدشه‌دار می‌کند.

در بحث از هویت و هویت زنانه و اسلامی، غفلت از مبداء همان قدر به حرکت تکاملی ضربه خواهد زد که غفلت از مقصد.

با تمامی مقدمات بالا می‌توان ادعا کرد که اگر معتقد به هویتی از دست‌رفته در زن مسلمان باشیم – که هستیم- و قصد بازیابی آن را داشته باشیم، نمی‌توان یک چارچوب بدون تغییر به زن ارائه کرد تا خود را با آن قالب بزند. چرا که هویت انسانی، قالب نیست، یک سیر است و برای سیر دادن، شناساندن مبداء و هدف لازم است.

“هدف، رقابت خصمانه زن و مرد نیست. هدف این است که زنان و دختران بتوانند همان سیر و همان حرکتی را انجام دهند که وقتی مردان آن حرکت را انجام دهند، به صورت یک انسان بزرگ در خواهند آمد؛ زنان، انسان بزرگ شوند. این ممکن است و در اسلام تجربه شده است”

در بازیابی هویت حقیقی زن مسلمان، همان قدر که طبیعت زنانه‌ی زن به او شناسانده می‌شود، هدف و غایت نیز برای او شرح داده می‌شود تا بداند چگونه قرار است طبیعتش، مرکبی باشد برای رسیدن به آرمانهای اسلامی.

به عنوان مثال، در بحث از حضور اجتماعی زن، استدلال‌های متفاوتی ارائه می‌شود. این استدلال ها اگر با تاکید بر مبداء و طبیعت و خصلتهای زن مثل نیاز به برقراری ارتباط باشد، به نتیجه‌ای خواهد رسید؛ و اگر با تاکید بر تکلیف الهی در باب حضور باشد، نتیجه‌ای دیگر خواهد داد.

حال نگاه اصیل باید به گونه‌ای باشد که به دنبال انجام تکلیف الهی و رسیدن به آرمان، در ظرف خصلتهای زنانه بود. چنانکه مقام معظم رهبری در مورد شهید بنت‌الهدی صدر معتقدند: “عظمت زنی مثل بنت‌الهدی، از هیچیک از مردان شجاع و بزرگ کمتر نیست. حرکت او، حرکتی زنانه بود؛ حرکت آن مردان، حرکتی مردانه است؛ اما هر دو حرکت، حرکت تکاملی و حاکی از عظمت شخصیت و درخشش جوهر و ذات انسان است. این‌گونه زنهایی را باید تربیت کرد و پرورش داد. ”

جنسیت، شکل‌گرفته در موقعیت
نکته سومی که در بازیابی هویت حقیقی زن مسلمان باید به آن توجه داشت، این است که اصولا جنسیت، امری منتزع از “موقعیت” نیست که بتوان آن را به خودی خود تشریح و مطالعه کرد. در قرآن نیز می‌بینیم تصویری که بین زن و مرد برقرار می‌شود در محیط و موقعیت است. برای مثال زن در خانواده، زن در جامعه، زن در مقام مادر، در مقام خواهر و… و زن و مرد در قرآن مکمل یکدیگر هستند و لذا هر گاه از زن بحث می‌کنیم، باید دانست که از نقش مونث در برابر مذکر بحث می‌شود.

“مقوم بودن هویت زن و مرد”، و تلاش برای بازیابی هویت حقیقی هر دو جنس، در اندیشه‌های مقام معظم رهبری چنین بیان می‌شود:

” اگر این یک قلم مساءله‌ی خانواده را شما در دنیا بررسی کنید و این بحرانی را که در مساءله‌ی خانواده وجود دارد، درست مورد توجه و کاوش قرار بدهید، می‌بینید که این ناشی از آن است که مسائل مربوط به ارتباطات دو جنس و همزیستی دو جنس و روابط دو جنس حل نشده، یا به تعبیر دیگری، نگرش، نگرش غلطی است. حالا ما که در مجموعه‌ی افکاری که مردان آنها را درست کرده‌اند، قرار می‌گیریم، می‌گوییم نگرش به مساءله‌ی زن، درست نیست؛ می‌توان گفت نگرش به مساءله ی مرد درست نیست -تفاوتی نمی‌کند- یا نگرش به کیفیت دو جنس، یعنی هندسه‌ی قرار گرفتن دو جنس، نگرش غلطی است.”

همچنین ایشان، بازگشت به هویت طراز اسلامی را برای زن و مرد، یک امر ضروری می‌دانند.
“درست است که ستم تاریخی نسبت به زن بیش از مرد بوده ولی در بسیاری از جوامع، مردان نیز تحت ستم فراوان بودند البته نه از ناحیه جنس زن بلکه از ناحیه نظام‌های استعماری. می‌توان گفت مرد هم مانند زن بخش عمده‌ای از شخصیت انسانی و واقعی خودش را در طول تاریخ از دست داده و از خود بیگانه شد و مرد نیز باید به حیثیت ذاتی خود بازگردانده شود. با توجه به این اصل احساس می شود که هم زن و هم مرد بایستی به زن و مرد طراز اسلام بازگردند.”
***

ناظر به نکات بالا، می‌توان راهکارهایی برای بازگرداندن هویت اسلامی به زن مسلمان متصور شد.

در یک دسته‌بندی کلان، شاید بتوان گفت تلاش برای بازیابی هویت حقیقی، شامل اقداماتی سلبی و ایجابی می‌باشد. اقداماتی برای ممانعت از رواج بیشتر هویت کاذب و اقداماتی برای شیوع هویت حقیقی.

[ms 1]

اقدامات سلبی برای عدم رواج هویت کاذب
اولین قدمها در جلوگیری از رواج هویت کاذب زن مسلمان، تلاش‌هایی است فرهنگی و معرفتی، برای بالا بردن درک زن مسلمان از آنچه تا کنون بر سرش آمده.

لذا ایجاد تلنگر و استفاده از نگاههای انتقادی که با رویکردهای متفاوت نسبت به جایگاه کنونی زن وجود دارد، می‌تواند در تابوشکنی و شکستن هیمنه‌ای که غرب برای زن ساخته است، مفید باشد.

مسئله مهم اینجاست که بدانیم تنها نقادان وضع موجود جایگاه زن، مسلمانان نیستند و مخصوصا نگاههای پست‌مدرن، نسبت به زن و خانواده در غرب نقدهای جدی و فراوانی دارند. لذا می‌توان از ظرفیت این تابوشکن‌های معرفتی استفاده کرد و البته هوشیار بود که این مرحله را به عنوان منزل ندانسته و فقط به عنوان یک پله و فرصت از آن استفاده کنیم.

این راهکار مخصوصا در مرزهای جغرافیایی محدود نشده و در بیرون از مرزها، شاید بسیار بیشتر پاسخگوی هدف باشد. مستندها، کتابها، مقالات و فیلم‌های مفیدی می‌توان در این زمینه پیدا کرد و سود برد.

علاوه بر تلنگرهای معرفتی و فرهنگی در طرد هویت کاذب زن مسلمان، مسلما اقداماتی اجرایی باید وجود داشته باشد تا کار معرفتی عقیم نماند. اقداماتی اقتصادی و سیاسی در جلوگیری از واردات کالاهایی که پیاده نظام فرهنگ غربی است، از این دست اقدامات هستند.

اقدامات ایجابی برای ترویج هویت حقیقی
و اما اقدامات ایجابی که در راستای ترویج هویت حقیقی زن مسلمان می توان انجام داد، تلاشهای فرهنگی-معرفتی و زمینه‌سازی های اجرایی است.

در کار فرهنگی، به نظر می‌رسد علاوه بر ذکر مناقب هویت حقیقی زن و تعاریفی از بایدها و هست ها در باب زن مسلمان، مهم‌ترین کار، ارائه الگو است. معرفی الگو، هم دارای مولفه‌های شناختی است و هم اینکه همزمان با شناخت، عواملی انگیزشی با خود به همراه دارد.

وقتی به مخاطب الگو ارائه شود، خصوصیتش این خواهد بود که زن، “می‌شود و می‌توانیم” را باور خواهد کرد. چرا که الگو، از یک توانایی که در عالم خارج محقق شده است، حکایت می‌کند و تنها به ذکر بایدهایی که معلوم نیست چه میزان قابلیت اجرایی شدن دارند، بسنده نمی‌کند.

“یکی از کمبودهای مهم در جامعه ما مشخص نبودن الگوی زن مسلمان بوده است که به خاطر همین کمبود، فرهنگ‌های اجنبی مدت ها در جامعه ما مجال تاخت و تاز یافتند.”

ارائه الگو
اهمیت نگاه تاریخی و جهانی در مسئله زن، ما را به این نتیجه می‌رساند که نباید در حصارهای زمان و مکان محدود شد و غفلت از هر یک از مولفه‌های کلان و سیستمی، خسارت زا خواهد بود و باعث جابجایی مسائل اصلی و فرعی و تغییر اولویتها در اجرا خواهد شد.

الگوهایی از زنان صدر اسلام و طول تاریخ تمدن اسلامی و یا الگوهایی معاصر و مجاهد در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و حتی به صورت سیره، کتاب، زندگینامه، خاطرات، مستند، فیلم و… بسیار وجود دارند.

حتی در این میان، بسیارند الگوهایی که قابلیت مصرف فرامرزی داشته و گاه با اندکی ویرایش، مصرف جهانی پیدا خواهند کرد. همچنین الگوهایی از زنان مسلمان خارج از مرزها که می‌توانند مخاطب داخلی داشته باشد.

از آنجا که الگو و اسوه، شخصیتی حقیقی است که در “موقعیت” های مختلف دست به عمل زده و با اجتهادی اسلامی، مسیر حرکت خود را از موقعیت موجود (مبداء) به سوی آرمانها (مقصد) انتخاب کرده، معرفی آن می‌تواند بهترین راهکار برای رواج هویت حقیقی زن مسلمان باشد.

استفاده از تکثر و تعدد موقعیت‌های مجاهدات زن مسلمان
البته ذکر یک نکته در اینجا مناسب خواهد بود و آن اینکه بررسی شخصیت و نقش‌آفرینی‌های زن معاصر در طول انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، نشان می‌دهد زن مسلمان و مجاهد، گاه دانشمند و عالم و مخترع بوده و گاه در مقام مادری و همسری، مجاهدانی را تقدیم اسلام کرده است. گاه در خط مقدم تفنگ به دست گرفته، گاه امدادگر بوده. گاه مبارزاتی فکری و فرهنگی داشته و گاه کارهایی اجرایی در پشت جبهه. گاه…

وجود این تکثر نقش آفرینی ها، در عین اینکه نقش محوری و اصلی را الگوی زهرایی و زینبی می دانیم و دیگر شخصیتها به عنوان نمودهای شخصی و جزئی و معاصر آن الگوها هستند، یکی از بهترین سرمایه های ماست برای ارائه به زن مسلمان که نباید از دست داد.

چرا که این زنان در مجاهدات خود، هر یک در “موقعیتی” متفاوت نقش‌آفرینی کرده است که ممکن است حتی قابل تعمیم نباشد، اما می توان با این تکثرها، شناسایی موقعیت، اجتهاد در لحظه و به صحنه آوردن و استفاده از مولفه های هویتی زنانه برای رسیدن به مقصد الهی و آرمان انقلابی را به عرصه نمایش آورد تا زن مسلمان، با دیدن این صحنه ها، خود را برای نبردهای جدی‌تر پیش رو و نقش آفرینی و جهاد زنانه آماده کند و حتی دست به نقادی برخی عملکردها بزند.

به عنوان مثال در میان کتبی که زنان در دفاع مقدس را به تصویر کشیده‌اند، در کتاب “راز درخت کاج” ، مجاهده‌ای دیده می‌شود که “پوتین‌های مریم” از آن سنخ نیست. “از چنده لا تا جنگ” گونه‌ای مجاهدت نشان می‌دهد و “خاطرات مرضیه حدیدچی” گونه‌ای دیگر. “یکشنبه آخر” در فضایی شکل گرفته که بسیار با “دا” فرق دارد…

همچنین این تکثر، تنها در نقش‌آفرینی ها و موقعیت‌های متکثر و متفاوت خود را نشان نداده، بلکه در قالبها نیز نمایان می‌شود.

مثلا اگر در باب حضور زن در خط مقدم جبهه، تنها “عکس” های مریم امجدی را ببینی در خرمشهر، چیزی برداشت خواهی کرد که مثلا با خواندن “کتاب” پوتین های مریم فرق دارد. در کتاب پوتین‌های مریم، مریم امجدی سیر تصمیم‌گیری خودش را حتی در مورد ننشستن پشت وانت در کنار مردان را توضیح می دهد که چه تصمیمی گرفت و چگونه بعد از آن تصمیم، همیشه جلوی ماشین نشست، طوری که کمترین ارتباط با نامحرم را داشته باشد.

و این تعدد قالبها و استفاده از آن، به عنوان وسیله ای که ما را به هدف مطلوب می رساند، رسالتی است که بیش از همه، به عهده رسانه خواهد بود.

نکته‌ای که باید در اینجا متذکر شد این است که اصرار بر نگاه جهانی، به معنای تلاش برای دیدن تمامی واقعیت‌ها و منحصر نشدن به موقعیتها و مخاطب خاص و در نتیجه، تغییر حساسیت‌ها و ضرایب است.

نکته‌ای که در داخل مرزها نیز صدق می‌کند. رسانه‌ی انقلابی، رسانه‌ای است که ارائه الگو را به قشری خاص محدود نکرده باشد و با توجه به استدلالی که در مورد تکثر و تنوع موقعیتهای اجتهاد در لحظه گفته شد، بتواند با مخاطبان بیشتری ارتباط بگیرد. گاه معرفی زنی موفق در تربیت فرزند در یک روستا، بسیار بیشتر اثرگذار خواهد بود در باور “می شود و می توانیم”!

آنچه اکنون در ارائه الگوها و برجسته کردن ها دیده می شود، عموما زنان شهری، و مخصوصا تهرانی، تحصیل کرده، جوان، سطح اقتصادی متوسط و دارای خانواده ای فرهیخته است.

رسانه‌های ما ارائه الگوهای روستایی، شهرستانی، خانه دار، نوجوان و مسن، کمتر از متوسط و فقیر و… فراموش کرده‌اند و لذا این مخاطبان را لااقل در اثرگذاری از دست داده‌اند.

پیگیری‌ها و مطالبات رسانه‌ای
علاوه بر تلاشهای فرهنگی در شناساندن هویت حقیقی زن، که بار زیادی از آن بر دوش صاحبان رسانه است، می‌توان گفت رسانه به اعتبار رسانه بودنش و ضریب‌دهی به مسائل، در پیش رفتن اقدامات اجرایی نیز سهم زیادی دارد.

وظایف نظارتی، قانونگذاری، نهادسازی در عرصه زن و هویت اسلامی او، به عهده هر نهادی که باشد، رسانه نیز در آن نقش خواهد داشت. پیگیریهای رسانه ای، مطالبه، تشخیص مسائل اصلی و گفتمان سازی در مورد آن و… کارهایی است که رسانه می تواند و باید انجام دهد.

توجه به حجاب، به عنوان چتری بر سر هویت زنانه
و اما در آخر، نکته ای درخور توجه و عینی برای کار وجود دارد و آن استفاده از فرصت بزرگ “اقبال به حجاب” در امت اسلامی است.

حجاب، با اینکه تمامی مسائل و هویت زن مسلمان نیست، اما چتر بسیار خوبیست بر سر هویت زنانه که می تواند میزان سلامت حرکتهای اصلاحی در مسئله زن را مشخص کند. و لذا موج حجاب خواهی در جهان اسلام، فرصت خوبی را فراهم ساخته برای بحث و گفتگو و صدور تفکر انقلاب اسلامی در مورد زن و بازیابی هویت حقیقی او.

البته پرواضح است که دغدغه حجاب در داخل، با دغدغه حجاب در خارج ایران تفاوتهای ظریفی دارد که باید رعایت شود و می توان گفت حتی شاید بحث در باب حجاب، در خارج از حکومت اسلامی راحت تر باشد! و شاید این سختی داخلی، معلول نگاههای تهدید محور و منفعلانه و صرفا جواب دادن به شبهات بوده است که باید از ارتکاب دوباره آن بر حذر بود.

منابع:
• آیینه زن- مجموعه موضوعی سخنان مقام معظم رهبری- کتاب طه
• زن و بازیابی هویت حقیقی- گزیده بیانات حضرت آیت‌الله العظمی سید علی خامنه ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی- انتشارات انقلاب اسلامی
• انسان در قرآن- شهید مطهری- انتشارات صدرا
• آسیب‌شناسی نظام آموزشی از دیدگاه جنسیتی- معاونت پژوهش موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)

آیا او یک مرد است؟

[ms 0]

«این بابامه که داره تو خونه ظرفا رو میشوره»

«این مامانمه که رفته یه ظرفشویی بخره تا به بابا کمک کنه»

«این منم که خوشحالم چون ظرفشویی باعث خوشحالی هممون شده»

این دیالوگ باید برای بسیاری از مخاطبان آشنا باشد. دیالوگ مربوط به یکی از پیام‌های بازرگانی هست که امروزه لابه لای برنامه‌های تلویزیون پخش می‌شود.

البته در نگاه اول ممکن هست برای بسیاری (حتی آنهایی که ذوب در مدرنیته شده‌اند‍!) هم کمی سنگین بیاید اما بعد از اندکی بالا پایین کردن مطلب، همگی (حتی مادربزرگ‌ترها هم!)به خودمان می‌گوییم که با توجه به شرایط امروزه طبیعی‌ست و چیز خاصی نیست..

این دیدگاه، که در این تبلیغ خیلی ظریف گنجانده شده است، را میتوان غالبا در فیلم‌های تلویزیونی هم پیدا کرد. نکته‌ای که بر اثر تکرار و البته گذر زمان و مسائل دیگری که قابل بحث هست، نکاتی‌ست که طبیعی جلوه کرده‌اند. حال این نکات که اشاره شد شامل چه چیز هایی است؟

-ضعیف شدن جایگاه مرد در خانواده
-ضعیف شدن جایگاه زن در خانواده
-ایجاد اختلال در شکل و صورت طبیعی خانواده

اگر وضعیت زنان، مردان و خانواده‌ها را در زمان‌های بسیار قدیم بررسی‌ای تاریخی کنیم، متوجه خواهیم شد که در آن زمان‌ها زنان در جایگاه بسیار حقارت‌آمیزی قرار داشتند. که این شرایط در همه­‌ی تمدن‌های قدیم همچون تمدن یونان، سومر، مصر، هند، چین، ژاپن، ایران باستان و تمدن‌های دیگر مشابه بوده است.۱ برای مثال در اسطوره‌های یونانی زنی خیالی به نام پاندورا سرچشمه بدبختی‌ها و مصائب بشری است و یا در تمدن مصر که یکی از قدیمی‌ترین تمدن‌ها بوده است، زن حق خارج شدن از منزل را جز برای خدمت کردن به معبودان یا شاهان نداشته است. حتی در مواردی با زنان همچون کالا برخورد می‌شده است و هیچ حق و اعتباری را برای زنان قائل نبوده‌اند. در آیین مسیح نیز آمده است که زن همان حوای مجسم است که آدمی را از فردوس برین محروم ساخت.۲ این وضعیت که در شبه جزیره عربستان به حد زنده به گور کردن دختران هم رسیده بوده است با ظهور اسلام و قوانین دینی و انسانی‌اش کاملا تغییر کرد. اما در بسیاری از دین‌های دیگر همچون مسیحیت و یهودیت، به دلیل تحریف‌هایی که در کتب مقدس‌شان به وجود آمده بوده است، وضعیت محدود زنان ادامه داشت، چنان‌که علاوه بر متون عهد قدیم، عهد جدید هم شامل مضامینی با همان محتوای دست‌کم گرفتن زنان بود. در کتاب عهد جدید پولس رسول آمده است: اجازه نمی‌دهم که زنان به مردان چیزی یاد بدهند یا بر آنان مسلط شوند.۳

تا اینکه قرن هفدهم یک تحول بزرگ در غرب با عنوان «حقوق بشر» صورت گرفت که حتی در این امر هم تماما دفاع یکجانبه از حقوق مردان صورت گرفت که منجر به اعتراض عده‌ای شد که به این اعتراض‌ها در چارچوب آرمانهای فمنیستی شکل گرفت.

فمنیست‌هاگرایش‌های مختلفی پیدا کردند که آرمان مشترک همه آنها دفاع از حقوق زنان بود که در بعضی از گرایش‌های آنها این موضوع بیش از حد افراطی دنبال شد تا جایی که زن و مرد را متقابل هم دانستند و زنده کردن حقوق زنان را تنها با انتقام از مردان دست‌یافتنی دانستند. شاهد این موضوع گفته‌های خانم سیمین دوبوار است که گفته: مردان مصداق دوزخ و برهم‌زننده فردیت و آزادی زنان هستند۴ این جنبش و آرمانهایش عامدانه یا غیر عامدانه همراه با اهداف شوم سرمایه‌داران زمان شد و (تبدیل به ابزاری در دست سرمایه‌داران گردید که) به اسم استقلال زنان، آنان را از کار در خانه، به کار در کارخانه‌ها مشغول کردند. توضیح همه مصایبی که فمنیست‌ها به اسم دفاع از حقوق زنان بر زنان وارد کردند، خارج از حوصله این مقاله است اما به صورت خلاصه اگر در قدیم، انسانیت زن زیر پا گذاشته شده بود این جنبش «زن بودن» زن را بکلی به دست فراموشی سپرد و با فعالیت‌های خود به تزلزل خانواده کمک بسیاری نمود.

[ms 1]

در این بین همانطور که در زمان جاهلیت قدیم با وجود نبود رسانه، رفتارهای تحقیر آمیز غرب و محدودیت فکری انها نسبت به این موجود از غرب به شرق انتقال یافته بود. در جاهلیت مدرن به کمک ابررسانه‌ها، آرمان‌های فمنیستی نیز به شرقیان منتقل شده است؛ اما باید اشاره کرد که در شرق مخصوصا جهان اسلام زن از موقعیت متفاوت‌تری با دنیای توحش‌گونه غرب(حداقل در برخورد با مسئله زن) داشت. استاد بزرگ شهید مطهری در این زمینه بیان می‌کنند:
» نهضت اسلامی زن با نهضتی که در مغرب زمین روی داد، از دونظر تفاوت بنیادی دارد:
اول در ناحیه روان‌شناسی زن و مرد است که اسلام اعجاز کرده است. دوم این که اسلام در عین آن که زنان را به حقوق انسانی‌شان آشنا کرد و به آنها شخصیت و هویت و استقلال داد هرگز انها را به تمرد و عصیان و طغیان و بدبینی نسبت به جنس مرد وادار نکرد.» 5

این جنبش همان‌طور که زنان را نسبت به مردان بدبین کرده است، مردان را نیز به همان نسبت از جایگاه مدیریتی خود پایین آورده و در کل خانواده‌ها را دچار تزلزل کرده است. در حالی که اسلام خانواده را محیطی می‌داند که زن و مرد را درکنار هم و نه در مقابل هم هر کدام در جایگاهی که فطرتا مناسبشان می‌باشد مسئول پیشرفت خانواده هستند.

اگر بنا بر آن چیزی که اسلام فرموده است، زن جایگاه مدیریتی خانه و مرد جایگاه مدیریتی خانواده را حفظ کنند، به وضوح به الگوی خانواده مورد نظر اسلام نزدیک‌تر خواهند شد و ارامش و سکونی که قرآن از آن یاد می‌کند، بیشتر و بیشتر در خانواده‌هایمان موج خواهد زد.

در این وجیزه هر چند به صورت مختصر ریشه‌های تاریخی و اجتماعی پدیده‌ی تغییر جایگاه مرد و زن را به صورت مختصر بیان کردیم ولی می‌توان این مطلب را مقدمه‌ای برای ورود به این اصل مهم و تلاش در جهت رفع معضلات اجتماعی و خانوادگی نمود که در این بین آن کسانی که بیشترین تاثیر را در این زمینه می‌توانند داشته باشند، اصحاب رسانه و صدا و سیما و مخصوصا مسئولین مربوطه و متولیان فرهنگی هستند که پیشنهاد نویسنده در این‌باره و برای شروع فعالیت در این زمینه همت مسئولان مربوط در جلوگیری از انتشار و یا اصلاح مطالبی با چنین محتواهایی‌ست. قصد مقصر جلوه دادن یک نهاد و سازمانی را نداریم ولی در این انحرافات پیش آمده که نمونه‌اش را در تبلیغ یاد شده دیدیم که خیلی از سازمان‌ها و ارگان‌ها سهم دارند و همین‌طور برای اصلاح این دیدگاه به وجود آمده در جامعه ایرانی اسلامی‌مان نیز بسیاری از همین سازمان و ارگان‌ها نقش به سزایی خواهند داشت که صدا و سیما در این بین نقش پر رنگ‌تری را ایفا خواهد کرد.

پی‌نوشت ها:
۱-زن در تاریخ و اندیشه اسلامی /فتحیه فتاحی زاده/تهیه مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما/موسسه بوتان
۲-تاریخ تمدن ویل دورانت
۳-رساله جدید پولس رسول
۴-لذات فلسفه ویل دورانت
۵-نظام حقوق زن در اسلام شهید مطهری

وقتی توانایی‌اش را دارم؛ بی‌معرفتی است که خدمت نکنم

[ms 0]

شهر ایشان هیأت عزاداری خوب زیاد دارد و من به هیأتی می‌روم که به خانه‌مان نزدیک‌تر است. طبق معمول زود می‌رسم. دخترهایی را می‌بینم که دور هم جمع شده‌اند و بین خودشان برچسبی که رویش عبارت خادم‌الحسین نوشته شده و چوب‌پَردار تقسیم می‌کنند. وارد جمع‌شان می‌شوم. شور و شوق جوانی آمیخته با وقار و متانت اولین چیزی است که به چشم می‌آید. سلام می‌دهم و جواب می‌شنوم. خودم را معرفی می‌کنم و می‌خواهم خودشان را معرفی کنند. چند دقیقه بعد همان‌طور که ایستاده‌ایم و هر از گاهی یکی‌شان چوب را تکان می‌دهد و خانم‌ها را راهنمایی می‌کند؛ گپ را آغاز می‌کنیم:

[ms 1]

چه هدف و انگیزه‌ای باعث شده که شما توی هیأت بیایید و خادم‌الحسین شوید؟

سمانه فکر می‌کند روی حال و هوای معنوی‌اش تاثیر دارد.

نظر راضیه مشابه اوست و از حالت عرفانی که بودن در این هیآت به او می‌دهند؛ تعریف می‌کند.

حدیث علاقه‌اش به در راه امام حسین‌بودن را دلیل اصلی این می‌داند که خادم‌الحسین شده است.

زینب می‌گوید سبک زندگی می‌تواند متفاوت شود و بالا بردن سطح کیفیت زندگی انگیزه خوبی است.

دختری که اسمش را نمی‌گوید، می‌گوید: نذر داشتم!

می‌پرسم چه نذری و جواب می‌شنوم خصوصی است! رو به بقیه می‌گویم: شما چی؟

حاجتی داشته‌اید که به عنوان خادم از امام بگیرید؟

زینب برای کربلا رفتن خواب دیده است و این خواب خصوصی است و غیرقابل تعریف!

دختری که اسمش را نمی‌گوید، می‌گوید: برای خانواده‌ام نیتی داشتم و گرفتم.

دیگران می‌گویند مورد خاصی یادشان نیست.

پس دلبستگی شدید شما به این کار از کجا آمده؟

سمانه عاشق خادمی ائمه است و راضیه امام حسین ع را خیلی خیلی دوست دارد.

فاطمه با صدایی که از شوق می‌لرزد می‌گوید وقتی توانایی‌اش را دارم. یک‌جور بی معرفتی است که این کار را نکنم.

حدیث با خادم‌الحسین بودن بیشتر یاد خدا، یاد امام حسین ع، یاد رفتارهایی که باعث بهتر بودن می‌شوند؛ می‌افتد.

دختری که اسمش را نمی‌گوید، می‌گوید: دوست دارم رضای خدا را جلب کنم.
و بعد به خاطر نظم دادن به قسمتی که خانم‌هایی تازه وارد شده‌اند؛ جمع را ترک می‌کند.

چه خاطره‌ و تصویری از بچگی عزاداری امام حسین توی ذهن‌تان نقش بسته؟

فاطمه می‌گوید اول‌ها از گریه مردم تعجب می‌کردم اما بعد که روضه‌ها را گوش دادم و مادر از مصایب بچه‌های امام حسین گفتند خودم مثل آن‌ها شدم.

حدیث می‌گوید: توی خانه ما می‌آمدند، روضه می‌خواندند و من هیجان خاصی داشتم.

آشنایی اولیه زینب از وقتی بوده که از پنجره خانه دسته عزاداری را می‌دیدند و با بزرگ‌ترها توی خیابان دسته را همراهی می‌کردند.

خاطره راضیه که از یادآوری آن لبخند به لبش می‌نشیند این است که برای اولین‌بار توی جلسه روضه، چادر سیاه سرش کرده است و از این بابت به آن مدیون است.

[ms 2]

سبک زندگی خادم‌الحسین توی محرم چه تغییری می‌کند؟

فاطمه از شوخی‌ها و حرف‌های بیهوده که قبلا می‌زده و تلویزیون دیدنش کم می‌کند.

راضیه با حالت کلافه می‌گوید: وقت کم می‌آورم. به کارهایم نمی‌رسم.

برای سمانه تغییر از لحاظ طرز برخوردش با دیگران از هر چیزی محسوس‌تر بوده.

و حدیث می‌گوید کلاً حس دیگری دارم. انگار حواسم به خودم است و سعی می‌کنم روی خودم بیشتر کار کنم.

به نظر زینب نه تنها هیأتی‌ها بلکه به طور کلی رفتار افراد جامعه تغییراتی می‌کند.

[ms 3]

در حین انجام وظیفه و نظم دادن فرصت می‌کنید عزاداری کنید یا به سخنرانی‌ها گوش بدهید؟ اصلا خودتان چی را بیشتر دوست دارید؟ روضه یا سخنرانی؟ عزاداری یا تغذیه فکری؟

راضیه می‌گوید: کمابیش سخنرانی و تغذیه فکری که در حین انجام وظیفه(!) وسطش قطع می‌شود.

فاطمه هر دو را با علاقه دنبال می‌کند. می‌گوید سخنرانی تنها کافی نیست. روضه‌ها باید چاشنی‌اش باشد.

زینب نظری مشابه فاطمه دارد و اینکه این‌ها را نمی‌شود جدا کرد. در حین سینه‌زنی باید تغذیه فکری شویم.

سمانه سخنرانی‌ را ترجیح می‌دهد. سخنرانی که به درد جوان بخورد و به دل بنشیند.

حدیث شعرهای مداح‌ها را خیلی دوست دارد بخصوص شعرهایی که تکراری نباشند و داستان‌ها و وقایع عاشورا را هم بگویند.

[ms 4]

چه آسیب‌هایی در جلسات عزاداری به چشم‌تان ‌آمده؟

راضیه از بلوف زدن بعضی مداح‌ها می‌گوید و فاطمه اضافه می‌کند: روضه باید به شبهه پاسخ دهد اما گاهی روضه‌ها به شبهه‌ها پاسخ نمی‌دهند؛ تازه شبهه ایجاد می‌کنند. بعضی روضه‌ها و مداحی‌ها شک و دوری جوانان را ایجاد کرده‌اند.

عقیده حدیث این است که سخنرانی باید کاربردی‌تر شود و مشکلاتی که همه دارند و راه‌حل‌شان را بگویند. روضه باید تاثیر بگذارد اما زود فراموش می‌شود.

خادم‌الحسین چکار می‌کند که مکمل روضه‌ها باشد و حس و حالش را از دست ندهد؟

فاطمه کتاب خواندن را بهترین مکمل و ضروری می‌داند. از خودش می‌گوید که قبل از محرم شروع به کتاب خواندن کرده است.

و سمانه شرکت در کانون‌های مطالعاتی را توصیه می‌کند؛ به اضافه استفاده از سی‌دی و بسته‌های فرهنگی که در اختیار مردم قرار می‌دهند.

عقیده راضیه این است که تفکرات خودش مهم است. یک گوش در و یک گوش دروازه خوب نیست.

[ms 5]

جمعیت کم‌کم زیاد می‌شود و وقت خادم‌الحسین‌ها را بیشتر از این نمی‌شود گرفت. از همه تشکر می‌کنم. در آخرین لحظاتی که دارم خداحافظی می‌کنم؛ فاطمه می‌گوید:

«خادم خاک پای عزادارها است اما بعضی از مردم رفتارشان خوب نیست. فکر می‌کنند نظر خودمان را تحمیل می‌کنیم و اگر چیزی می‌گوییم حرف زور است و بد آن‌ها را می‌خواهیم. در صورتی که وظیفه ما نظم دادن به جلسه است. این آزار دهنده است.» این دقیقاً مرتبط با خاطره‌ای است که از رفتار سال گذشته یک انتظامات یا همان خادم‌الحسین در یادم مانده است. گوشه‌ای را انتخاب کرده بودم و برای دل تنگ خودم دعا می‌خواندم که با چوب‌پَردار زد روی دوشم: جای مناسبی ننشسته‌اید؛ صف‌ها را از جلو پُر کنید… و من چقدر…

 

اشتراکات مذهبی بسیار، رعایت حجاب، تنها وجه تمایز!

[ms 3]

بارها در زیارتگاه‌ها و اماکن مذهبی، درست دوشادوشمان، چادرگلدارهایی را می‌بینیم که چهره‌های رنگ و لعاب داده‌شان را با چادر سفید‌های گل‌گلی پوشانده‌اند و با ناخن‌های طراحی شده و آستین‌های سه‌ربع، مشغول خواندن زیارتنامه و دعا هستند.

موهای رنگی و فشن‌شده‌‌شان حاکی از این‌ است که ساعتی را پای آیینه نیز گذرانده‌اند. این‌روزها بهانه‌ای شد تا تیم خبرنگاری چارقد روانه شمال غرب تهران، محله پونک شود و در امامزاده «عینعلی و زینعلی» در جایی دور از هیاهوی شهر و عاری از هر ریا و تزویر، کنار دخترانی قرار گیرد که ساعت‌ها وقت خود را در این بارگاه‌ها می‌گذرانند. مکانی معنوی که حتی چادر از واجبات ورود به این فضا است.

کمی بیشتر که کنار آنها می‌مانیم، ریختن اشک‌ روی کتاب دعا و متوسل شدن به ضریح را هم می‌بینیم و حتی گاهی چادر گلدار امامزاده که از سرشان به روی دوششان می‌افتد، خودشان سریع چادر را می‌کشند روی سرشان.

دختری را می‌بینیم که موهای براش شده قهوه‌ای‌اش از زیر چادر گل‌گلی امامزاده بیرون آورده و با پخش کردن تسبیح و بعد لقمه‌های نان و پنیر، نذر خود را ادا می‌کند.

ما همان دعایی را می‌خوانیم که آنها می‌خوانند. دعاهایمان تمام می‌شود. به سمت کفشهایمان می‌رویم. قسمت خروجی در، دستانمان را روی سینه‌هایمان قرار می‌دهیم و نگاهی به ضریح می‌اندازیم و سعی می‌کنیم پشتمان به ضریح نشود.

آنها چادر سفید را داخل سبد بزرگ چادر امامزاده می‌گذارند و من کیف زیر چادرم را ردیف می‌کنم و روسری زیر چادرمشکی‌ام را مرتب. خارج می‌شویم. او با موهایی فشن شده و رنگی و من با حجابی که از قبل داشتم.

 

تحمیل حجاب بر دختران، بی‌تفاوتی و دل‌زدگی به بار می‌آورد
سلایقشان در برخورد با مسئله حجاب و عفاف، آنان را از دیگران متمایز ساخته است چرا که اشتراکات زیاد مذهبی با دیگر همسالان خود دارند. اما نکته مهم در این رابطه نحوه برخورد با آنان است. کاری که نه سخت و نه پر هزینه است بلکه آموزش به دختران، باعث تشویق و ترغیبشان به مکان‌های معنوی خواهد بود. بزرگترین آسیب دختران و زنان امروز به نسبت نسل قبلی، همان بی‌توجهی و عدم فرهنگ‌سازی در این رابطه است.

یکی از اصلی‌ترین مشکلات، اجبار مسئولین و متولیان مراکز فرهنگی بر حجاب برتر یعنی چادر است. در حقیقت چادر حجاب کاملی است اما وقتی به اجبار بر دختران تحمیل شود، در نهایت فقط بی‌تفاوتی و دل‌زدگی به بار می‌آورد و متاسفانه به دلیل بی‌رغبتی عده زیادی از دختران به پوششی مانند چادر، این حجاب به شکل نمادین و اجباری به آنها داده می‌شود که این عملکرد موجب بی‌احترامی مضاعف به این نوع حجاب می‌شود.

در این زمینه نکته مهم این است که متاسفانه علی‌رغم هزینه‌های گزاف که در راستای حجاب و عفاف صورت گرفته، اطلاع‌رسانی و آموزش در جهت آگاهی عموم جامعه بسیار کم بوده و هنوز بعد از گذشت سالیان زیاد، فرهنگ‌سازی بنیادین در این مسئله آنطور که باید و شاید صورت نگرفته است.

 

برای زنانی که حجاب برتر ندارند:
حجاب خاص جدای از چادر را ایجاد کنیم

در این راستا شاید بهتر باشد در موسسات و مراکز معنوی و فرهنگی، یک پوشش خاص و ویژه برای خانم‌هایی که با حجاب برتر نیستند، ایجاد شود که جدای از چادر باشد؛ تا هم به این پوشش مقدس لطمه‌ای وارد نشود و هم اینکه افراد استفاده کننده، از پوشش موقت خود راضی باشند و آن حجاب را در سطح جامعه نیز رواج دهند و با خود همراه کنند.
البته ما نیز با اصل موضوع مخالفتی نداریم بلکه روشی که برای این امر انتخاب شده را مناسب نمی‌بینیم. امیدواریم روزی فرا رسد تا اهداف و افکار سلیقه‌ای مسئولین به کنار رود و در این راستا با حرکت‌های سنجیده و به موقع، روشی منطقی و درست را برای حل این کار صورت دهند.

 

اما چارقدی‌ها باب گفتگو را با تعدادی از این دختران باز کردند. گفتگو با دخترانی که با ظاهری آراسته اما دلی سرشار از معنویت، روانه این مکان متبرک شده اند. در میان دختران چادری و محجبه، دخترانی را با چادرهای گل‌گلی با رویی گشاده یافتیم که هر کدام با حالت‌های گوناگون برای اجابت خواسته‌هایشان متوسل به آقا شده‌اند.

از دختری که زمان زیادی را نزدیک بارگاه آقا روی پا ایستاده بود و راز و نیاز می‌کرد و هنگامی که به سوی دوستش برگشت گفت: «اینقدر دلم پر بود که نفهمیدم چطور گذشت» گرفته تا دیگر دخترانی که بعد از راز و نیاز معنوی، حیاط امامزاده را بهترین مکان برای حرف‌های دلشان انتخاب کرده‌اند.

بی احترامی و خشونت در برخورد با مساله حجاب لجبازی‌ها را افزایش می‌دهد


عسل سعیدی متولد ۱۳۶۷، فوق دیپلم و ساکن محله تهرانسر است. عسل آرامش روحی و روانی در این فضا را اصلی‌ترین دلیل کشش خود به این مکان عنوان کرد و گفت: ما هم یک سری خواسته‌های درونی داریم که با حضور یافتن در این مکان ها امید برآورده شدن آنها را داریم و همین انگیزه‌ها در سوق دادن ما به این مکان‌ها بسیار موثر است.

ادامه می‌دهد: حس مثبتی که در این مکان وجود دارد، به هیچ وجه قابل قیاس با دیگر مکان‌های تفریحی نیست؛ چرا که انسان در بدو ورود به این مکان آرامش خاص و ویژه‌ای به دست می‌آورد. فضای بیرون از اینجا یک جای معمولی و عادی است که فقط به شکل ظاهری به ما آرامش می‌دهد. در فضای بیرون، آرامش و آسایش ظاهری است، اما در این مکان‌ها آرامش و آسایش باطنی حاکم است.

وی درباره نگاه خاص افراد دیگر در این مکان‌ها به افرادی که دارای ظاهری آراسته هستند گفت: عده‌ای از افراد، زمانی که امثال ما را ببینند که لاکی به ناخن‌هایشان زده و یا از آرایش خاصی استفاده کرده باشند، نگاه بدی می‌کنند، اما اصلا برای ما مهم نیست. بلکه مهم دل و خواسته قلبی انسان است که بخواهد در این مکان معنوی قرار بگیرد.

عسل به عنوان دختری که در این جامعه زندگی می‌کند خواستار تغییر برخورد نیروی انتظامی با مسئله حجاب است و معتقد است: اگر برخوردها و لحن‌ها برای رعایت مسائل اعتقادی و حفظ و رعایت حجاب، حالت ملایم‌تری داشته باشد، تاثیر بهتری خواهد داشت؛ چرا که اگر حالت بی‌احترامی و خشونت به خود بگیرد، لجبازی‌ها هم بیشتر می‌شود.

وی افزود: همواره در جامعه شاهد هستیم که یک سری حق‌هایی را به مردان می‌دهند که برای زنان در نظر نمی‌گیرند و ارزش مساوی قائل نیستند. بهتر است قوانینی وضع شود تا حق زنان کمتر ضایع شود.

 

رعایت حجاب در اماکن مذهبی را هرکس باید خودش درک کند. نباید زورکی باشد.
از همان اذانی که در گوش ما گفته شده، ناخودآگاه بسیاری از اعتقادات در ما شکل گرفته است.

سمیرا حسین‌پور و ساناز ستاری از دیگر دختران این مرز و بوم هستند که در حیاط امامزاده عینعلی و زینعلی نشسته‌اند. حالا حسابی با زیارت و نیایش دلی از عزا درآورده و با هم در حال صحبت هستند که به سراغشان می‌رویم.

سمیرا که معتقد است تیپ ظاهریش را هر طور که دوست دارد، انتخاب می‌کند گفت: از لحاظ باطنی انسانی معتقد هستم که حتی خود را ملزم به ختم قرآن و ادای نماز اول وقت می‌دانم.

وی درباره حضورش در مکان‌های مذهبی گفت: وقتی در این مکان‌ها قرار می‌گیرم احساس می‌کنم از همه چیز و تمامی مشکلات دور هستم و آرامش این مکان را، دوست ندارم با هیچ چیز دیگری عوض کنم.

وی مکان‌های مذهبی را محلی برای فرار از مشکلات زندگی می‌داند و معتقد است: وقتی داخل پارک می‌شوم به حس شادی زودگذری دست می‌یابم. با حضور در این مکان‌ها به آرامشی ماندگار دسترسی پیدا می‌کنم که این حس را هر لحظه با خود همراه می‌دانم و باعث می‌شود خیلی از گناهان از من دور شود. شاید ظاهر من طور دیگری باشد اما من به اعتقاداتم کاملا پایبند هستم.

وی افزود: در این مکان‌ها هیچ کسی کاری به کار آدم ندارد؛ چرا که هر کسی در این مکان به درد خودش گرفتار است. فقط چه خوب بود که از روی اجبار نمی‌خواستند خانم‌ها چادر سر کنند. درست است که باید احترام این مکان‌ها حفظ شود اما زور و اجباری بودن این موارد خوب نیست. من خودم با ورود به این مکان‌ها احترام می‌کنم و موهایم را داخل می‌گذارم. این احترام را هر کس باید خودش درک کند. نباید زورکی باشد.

من در دوران دبیرستان معلمی داشتم که ظاهرا نه اما باطنا خیلی اعتقادی بود و همیشه می‌گفت نمازتان را بخوانید حتی اگر شده با لاک و آرایش. همین باعث شد که من نماز بخوانم چرا که همیشه دوست داشتم لاک داشته باشم. اما ناخودآگاه که به سمت نماز خواندن رفتم، خودم تصمیم گرفتم که اصول نماز را رعایت کنم. چرا که وقتی به این عمل نزدیک می‌شوی و حس می‌کنی که عمل را دوست داری، مانند کسی می‌ماند که دوستش داریم و بهترین‌ها را برایش انجام می‌دهیم و خود را ملزم به رعایت بسیاری از اعمال می‌کنیم. فقط اجبار اعمال بد است.

در این زمانه بعضی آدم‌ها اعتقاداتشان کمرنگ‌تر شده چرا که دیده شده به اسم دین کارهایی انجام شده. من روی مسائل دینی بسیار تعصب دارم. از همان اذانی که از روز اول در گوش ما گفته شده باعث شده ناخودآگاه بسیاری از اعتقادات را داشته باشیم و با آنها بزرگ شویم.

مثلا روزی در محل کار، خواستم وقت نماز طبق معمول به مسجد بروم که همکارم با خنده گفت مگر تو نماز هم می‌خوانی؟ من هم در جواب گفتم مگر من کافر هستم؟ الان وقت برای خدا است. وقتی از کار خسته می‌شوم همان نیم ساعت هم که برای نماز می‌روم و دعا می‌خوانم آرام می‌شوم. فقط به حفظ حجاب با چادر که نمی‌توانیم بسنده کنیم. شاید کسی حجاب داشته باشد اما دیگر اعمالش را رعایت نمی‌کند و یا بالعکس. اصلا نمی‌شود از ظاهر، آدم‌ها را قضاوت کرد.

از زمانی هم که با ایجاد گشت ارشاد به حجاب زنان واکنش نشان می‌دهند، آیا این همه مشکلات را حل می‌کند؟ پس مشکلات کاری و بقیه مشکلات جوانان چه می‌شود که بسیاری از انحرافات در زندگی، از آنها ناشی می‌شود. اینها ادامه سخنان سمیرا است.

 

 

دلزدگی از مسجد و نماز جماعت یعنی این:
خانمی در صف نماز خودش را از من کنار کشید. انگار من نجس هستم.

و اما ساناز که نیز در این گفتگو حضور داشت،گفت: من در گذشته برای نماز به مساجد می‌رفتم اما با نگاه‌های سنگین دیگر زنان مواجه می‌شدم. آنهم به خاطر مقدار مویی که بیرون است و اینکه آنها فکر می‌کردند که این آدم در مسجد چه کار می‌کند؟ و من کلا از مسجد زده شدم و یا هر پنجشنبه که دلم می‌گرفت می‌رفتم امامزاده. اما خیلی دم در فشار می‌آوردند که چادر سر کن و چرا مانتوت کوتاه است و چرا موهات بیرون است. یا زنان در داخل این مکان‌ها طوری نگاه می‌کنند که انگار ما از فضا آمده‌ایم. حالا چون موهای ما بیرون است، لابد فکر می‌کنند خدا را هم نمی‌شناسیم.

نماز عید فطر هم ۲ سال است که دیگر شرکت نمی‌کنم چرا که ۳ سال پیش که برای نماز رفته بودم، خانم‌ها چنان بد نگاه کردند و خانمی به طور بدی خودش را از کنار من کشید، انگار من نجس هستم.

من قبل از ماه رمضان باشگاه ورزشی می‌رفتم و در ایام ماه مبارک به خاطر روزه گفتم نمی‌آیم. مربی باشگاه به من گفت: مگر تو روزه هم می‌گیری؟ من هم گفتم چرا نباید روزه بگیرم؟ و بعد که رفتم، بعد از ماه رمضان به من گفت «روحانی شدی روزه‌هاتُ گرفتی». یعنی جو جامعه طوری شده که انسان‌هایی که اعتقاد ندارند، دیگران را به خاطر اعتقادات مسخره می‌کنند. گشت ارشاد هم که شده دغدغه ذهنی دختران و زنان جامعه که واقعا این برخوردها اصلا مناسب نیست و همه را از اعتقادات دلزده می‌کند.

ادامه دارد

 

معجزه نیست؛ ظرفیت وجودی «زن» است

[ms 5]


گاهی قصه‌ای می‌خوانی، شعری، یا افسانه‌ای… باورشان می‌کنی یا نه، مهم نیست! فقط می‌خواهی چیزی خوانده باشی! می‌خواهد قصه باشد، افسانه باشد و یا حتی واقعیت! اما گاهی این وسط واقعیت‌هایی می‌مانند و قصه می‌شوند! اگر ارزش ماندگاری داشته باشند! و قصه‌ها نیازمند تکرارند… تا واقعیت‌های جاریِ امروز تهی‌دست نباشند!

گاهی تاریخ را هم که بخوانی، انگار می‌کنی افسانه خوانده‌ای؛ وقتی قصه‌ی «طوعه» را می‌خوانی که یک‌تنه و تنها پشت مسلم‌بن عقیل ایستاد و همراهی‌اش کرد. در موقعیتی که هیچ مردی در کوفه پیدا نشد که جرأت پناه دادن به مسلم را داشته باشد، این زن، «طوعه»، میزبان او در خانه‌اش بود…

وقتی می‌بینی، «دلهم» همسر زهیربن قین فقط و فقط با کلامش و با چند جمله می‌تواند گره‌های کور شک و تردید را از دست و پای همسرش باز کند و راه سعادت ابدی را برایش هموار کند…

آن‌جا که می‌خوانی مادری سر پسر شهیدش را که یزیدیان برایش به ارمغان فرستاده‌اند، به سمت دشمن پرتاب می‌کند و با صدایی رسا، بدون اینکه بلرزد، بدون سستی، بدون شک، فریاد می‌زند: «ما چیزی را که در راه خدا داده‌ایم، هرگز بازپس نمی‌ستانیم»!…

آن‌گاه که مادری طفل شیر خواره‌اش را بی‌جان، تیرخورده، خونین، میان دست‌های همسرش می‌بیند و اشک نمی‌ریزد، مویه نمی‌کند و گریبان نمی‌درد…

وقتی تاریخ را می‌خوانی که زنی بعد از شهادت همسرش، ندای «هل مِن ناصر…»ِ حسین را می‌شنود و با عمود خیمه به میدان می‌رود و با دشمن می‌جنگد و شهید می‌شود…

آن هنگام که مادر یا همسری تنها مرد زندگی‌اش را روانه‌ی میدان می‌کند و  به کمتر از شهادت در راه امام راضی نمی‌شود…

آن‌جا که شنیده‌ای زینب، خواهر است و عمه و مادر. داغ‌دیده است و درد روی دلش سنگینی می‌کند و سینه‌اش می‌سوزد، اما بعد از امام (ع) پرچم قیام عاشورا هم‌چنان زنده است و روی دست‌ها و شانه‌های اوست که خودنمایی می‌کند…

به برگ‌های این‌چنینی تاریخ که می‌رسی، گمان می‌کنی قصه خوانده‌ای یا افسانه‌ای. اما این‌ها داستان و افسانه و قصه نیست؛ معجزه هم نیست؛ واقعیتی است که به تاریخ آبرو داده است تا «زن» مسلمان بتواند سرش را بالا بگیرد و ادعا کند می‌تواند تاریخ بسازد.

معجزه نیست؛ ظرفیت وجودیِ «زن» است. زن‌های میدان عاشورا هیچ کدامشان با اصرار و اجبارِ کسی همراهِ کاروان امام نبودند. همه داوطلبانه امام و اهل بیتش را همراهی کردند و اگر نبودند و اگر جایشان خالی بود در کارزار جنگ با یزیدیان، چه کسی بود که کلامش معجزه باشد؟ که دلش قرص باشد و دل مردش را قرص کند؟ چه کسی می‌توانست از «مرد»، شیر میدان جنگ بسازد آن روز؛ آن روز واقعه؟

بیداری زنان عاشورایی
بى‏‌تردید یکى از گروه‏‌هاى نقش‏‌آفرین در نهضتِ عاشورا زنان بودند.  اسلام با قیام  حسین (علیه‏‌السلام) زنده است، اما سهم بزرگى از این زنده ماندن مربوط به زنانى است که تاریخ، مانندشان را کمتر به خود دیده است. زنان در کربلا نشان دادند که تکلیف شرعی و اجتماعى، خاص مردان نیست، بلکه آن‌ها هم به واسطه‌ی وظیفه‌ی شرعى خود باید به جریان‏‌هاى اجتماعى توجه کنند و آن‌جا که مسئله‌ی حمایت از دین و اقامه‌ی حق، تنها با قیام آنان میسر می‌شود، به میدان بیایند.

«زن» مسلمان، به جهانیان نشان داد که از آگاهى و شناخت و شعور برخوردار است و برخلاف آن‌چه سردمداران دفاع حقوق زن می‌پندارند، زن مسلمان نه عروسک حرم‌سرا و نه موجودى به دور از واقعیت‌ها و مسائل اجتماعى و سیاسى و نظامى است و تاریخ عاشورا بیانگر این واقعیت است، چنانکه زمانى که افرادى چون عمر سعد در انتخاب صراط مستقیم راه را گم کردند و افرادى چون زهیربن قین در یارى امام دچار تردید شده بودند، زنانى چون دلهم (همسر زهیر) شوهرش را به یارى امامش دعوت کرد و او را از تنگناى امتحان، سرفراز بیرون آورد.

زن‌هایی که نه‌تنها نیاز به دلگرمی و حمایت و پشتیبانی نداشتند، بلکه خود بهترین حامی و یاور سربازان امام بودند و این، از روحیه‌ی بیدار و آگاه آن‌ها خبر می‌داد.

صبر زنان عاشورایی
پایدارى در برابر سختی‌ها و مشکلات از مهم‏‌ترین جلوه‌های زنان عاشورایی است. زینب به همه‌ی مخاطبان مکتب خود یاد می‌دهد اگر در راه آرمان‏‌هاى الهى شکیبا باشند، به آن‌چه کمال مطلوب انسانى است، خواهند رسید. او این اصل را در مکتب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پدرش، على (علیه‏‌السلام) و مادرش، زهرا (علیهاالسلام) آموخته بود. کسى که پرورده‌ی دامان پیامبر اعظم (صلی الله‏ علیه‏ و آله) است و در آغوش امیرمؤمنان، على (علیه‏‌السلام) و دامان حضرت زهرا (علیهاالسلام) پایدارى را تجربه کرده است، به جایى می‌رسد که آزمون الهى را نماد زیبایى معرفى می‌کند، آنجا که فرمود: «ما رأیت إلا جمیلا».

فریاد برمی‌آورد و کاخ یزید را این‌گونه می‌لرزاند: «اى یزید! آیا چنین می‌پندارى که چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتى و ما را مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما در پیشگاه خداوند خوار شدیم و تو گران‏مایه گشتى؟»

زن عاشورایی در وداع عزیزش اشک بسیار نریخت و کودکش را در تحمّل تشنگی و گرسنگی به صبر تشویق کرد و کودکان را از جلوی چشمان سربازان حسین (علیه‌السلام) به دور نگه داشت، تا بی‌تابی آن‌ها مقاومت دلیرمردان را در هم نشکند.

زن عاشورایی زمانی که بدن غرقه‌به‌خون و تکّه‌تکّه‌شده‌ی عزیزش را نزدیک خیمه می‌آورند، در مقابل امام بی‌تابی نمی‌کرد، تا امام به رقّت کشیده نشود؛ حتی زمانی که طفل شیرخوار امام حسین (علیه‌السلام)، علی اصغر (علیه‌السلام) را با تیر سه‌شُعبه شهید کردند، رباب، مادر علی اصغر، جلو نیامد و امام، خواهر خود، زینب را خواند و فرزندِ خود را به او داد.

آن‌گاه که بدن حضرت علی اکبر را آوردند، هیچ یک از زنان جلو نیامدند. هم‌چنین زمانی که بدن غرقه‌به‌خون صحابه را می‌آوردند، عموما همسران و مادرانشان پیش امام نمی‌آمدند؛ و این شاید به این دلیل بود که صاحب این خون‌های ریخته‌شده و بدن‌های تکّه‌تکّه‌شده را امام  می‌دانستند و به خود اجازه‌ی مویه بر بدن بی‌سر و تکه‌تکه‌ی عزیزانشان را نمی‌دادند.

رسالت بزرگ زنان عاشورایی

آن روز، روز واقعه بود و زن مسلمان بیدار صبور آن روز توانست از امتحان سخت کارزار عاشورا به‌سادگی عبور کند و سرش را درست مثل یک قهرمان بالا بگیرد. حسین (علیه‌السلام) و یارانش کشته شدند. جنگ تمام شده، اما کارزار عاشورا هنوز به جایی نرسیده است. تازه اول راه است و زن عاشورایی می‌داند اگر عهده‌دار پرچم قیام عاشورا نباشد، اگر رسالت بزرگ پیام‌رسانی و افشاگری‌اش را فراموش کند، عاشورا ابتر خواهد ماند و خون امام و یارانش ثمری نخواهد داشت.

و زینب… طلایه‌دار این رسالت مهم بود که از عصر عاشورا تا لحظه‌ی مرگ، حتی آنی، دست از بیدارگری مردم و افشاگری ظلم و ستم دستگاه اموی برنداشت.

یکى از وظایف مهم زن عاشورا خبررسانی بود. تلاش براى روشن‏‌سازى افکار عمومى و بی‌اعتنانبودن نسبت به جهل مردم درباره‌ی اخبار مهم در جامعه، هدف زن‌های عاشورا بود. یکى دیگر از شاخص‏‌هاى بارز خبررسانى عاشورا، افشاگرى و رسوا کردن حکومت یزید و نشان دادن چهره‌ی پلید امویان بود.

[ms 6]

عقیله‌ی بنی‌هاشم در شهر کوفه، رفتار وحشیانه‌ی دشمن با خاندان پیامبر را شرح داد و از چهره‌ی پُرنفاق آن‌ها پرده برداشت. حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود:

«اى مردم! می‌دانید چه پاره‌ی جگرى از پیامبر شکافتید؟ کدام پرده‏‌نشینان عصمت را از پرده بیرون آوردید؟ آیا می‌دانید چه خونى از پیامبر بر زمین ریختید و از او هتک حرمت کردید؟»

حضرت زینب (علیهاالسلام) در خطبه‌ی آتشین خود در کاخ یزید نیز پیشینه‌ی خانوادگى وى را در جمع سران و بزرگان محفلش آشکار ساخت. خطبه‌ی کوبنده‌ی سفیر کربلا چنان اوضاع مجلس آراسته‌ی یزید را آشفته کرد که وى ترسید با افشاگری‌هاى دختر على‌بن ابی‌طالب، پایه‏‌هاى حکومتش دچار تزلزل شود. به خاطر همین، گناه قتل حسین (علیه‌السلام) را به گردن عبیداللّه‏‌بن زیاد انداخت و فکر می‌کرد با این کار شانه‌های خود را از زیر بار سنگین کشتن امام خالی کرده است.

در واقعه‌ی عاشورا زنان سفیران کربلا بودند و با تأکید و تکرار بسیار واقعه‌ی عاشورا، از تمامى شیوه‌‏ها و امکانات استفاده کردند تا واقعه‌ی مهم عاشورا را برجسته سازند. حضرت زینب، امام سجاد و ام کلثوم از ابزارى چون شعر، خطبه و برپایى مراسم سوگوارى بهره بردند تا خبر کربلا را به گوش همگان برسانند. هم‌چنین، محل تبلیغات اهل‏‌بیت در چند شهر مهم اسلام، یعنى کوفه، شام و مدینه در آن دوره‌ی زمانى از هر جهت مناسب بود و چگونگى بیان واقعه در شهرها بر حسب اوضاع فرهنگى، اجتماعى و سیاسى هر شهر صورت می‌گرفت.

در کنار این مسئولیت بزرگ سفیران کربلا، وظیفه‌ی حفظ واقعیت‌های قیام عاشورا را نیز به عهده داشتند که مقابله با انتشار اخبار و عقاید دروغ و تحریف‌شده است.

پس از واقعه‌ی کربلا، حکومت پلید اموى می‌خواست نهضت حسینى را تحریف کند. زینب (علیهاالسلام) و همراهانش به‌عنوان پیام‌‏آوران کربلا با خطبه‏‌هاى روشنگر خود، از این تحریف جلوگیرى کردند و سخنان آنان به‌عنوان سند زنده و معتبر در تاریخ جهان، مجال هرگونه تغییر در واقعیت و اهداف نهضت را از دشمن گرفت.

حجاب زن عاشورایی
سهل‌بن ساعدی می‌گوید: به دروازه‌ی دمشق رفتم. بیرق‌هایی پی‌درپی پیدا بودند و سواری دیدم که بیرقی در دست داشت. پیکان از بالای آن بیرون آمده و سری بر آن بود که شبیه‌ترین مردم به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود! ناگاه دیدم از پشت سر وی زنانی بر استرانی بی‌روپوش سوارند. نزدیک شدم و از زن نخستین پرسیدم: کیستی؟ گفت: سکینه بنت‌الحسین. گفتم: چه حاجتی داری تا برآورم؟ من سهل ساعدی هستم. جدّ تو را دیده‌ام و حدیث او را شنیده‌ام. گفت: ای سهل! به حامل این سر بگو آن را به پیش ببرد، تا مردم مشغول نگریستن آن شوند و به حرم پیامبر (صلی الله علیه و آله) نگاه نکنند! سهل گفت: چهارصد دینار دادم تا آن کار را انجام دهد.

زن عاشورایی، در عین حضور در عرصه‏‌هاى مختلف، پاک‏دامنى و حجاب خود را با سلاح عزت و شجاعت حفظ می‌کند. از دشمن هیچ نمی‌خواهد جز اینکه آنها را در معرض دید مردم قرار ندهد و حجاب آنها را ندرد.
در واقعه‌ی عاشورا، زنان مستقیما وارد میدان سیاست شدند و حماسه‌ای ساختند که تا تاریخ زنده است و قلب بشریت می‌تپد، این قیام برای آنان پیام دارد.

زنان در حین مصیبت و پس از آن، رسالت الهی خود را در حفظ حجاب به باد فراموشی ندادند. آن زمان که همه‌ی یاران امام شهید شدند و امام حسین (علیه‌السلام) عزم میدان کرد، برای خداحافظی و روشنگری وظایف زنان به خیمه‌ها برگشت و فرمود: » آماده‌ی مصیبت باشید. لباس‌های روی خود را سخت بپوشید. بدانید که خدا حامی شماست و از شما محافظت می‌کند و از شرّ دشمنان نجاتتان می‌دهد و عاقبت امورتان را ختم‌به‌خیر می‌کند.»

امام حسین (علیه‌السلام) اولین هشدار را در ملاحظات ظاهری و پوشش زنان بیان کرد و زنان که می‌دانستند کارزار دشمن جنبه‌ی مادی و اقتصادی دارد، زیورها و لباس‌های اضافی خود را به سوی آنان پرتاب کردند، تا در پی غارت آن‌ها، لحظه‌ای بیاسایند.

زمانی که دشمن می‌خواست اسرا را وارد شام کند، امّ کلثوم از آن‌ها خواست تا سرها را از محمل زنان دور سازند، تا مردم با نگاه به سرهای بریده، کمتر به محمل زنان نگاه کنند و دخترکانِ مقنعه از سر کشیده را با نگاه نیازارند! اما شمر ملعون با وجود این درخواست، ابتدا محمل‌ها را وارد شهر کرد!

در مجلس یزید، سکینه، دختر امام به گریه افتاد و زمانی که یزید علت آن را جویا شد، فرمود: «کیف لا یَبکی مَن لیس لها الستر تستر وجهها عنکَ و عن جُلساءِ مجلسِکَ؟؛ چگونه گریه نکند کسی که پوشش و نقابی برای او نیست، تا صورت خود را از تو و مردان مجلست بپوشاند؟!»

زینب (علیهاالسلام) شجاعانه در این مجلس، همچون پدر، برادر و مادرش خصم را به ذلّت کشاند و شخصیت متزلزل یزید را در مقابلش همچون برگی خشک‌شده در هم فشرد تا تجربه‌ی تاریخ عاشورا سنّت تاریخ استکبار شود که حجاب زن مسلمان بالاترین سلاح ایمان است.

و این‌چنین عاشورا محکی شد برای زن تا اثبات کند که او هدف دشمن است و دشمن پس از کشتن مردان جامعه، به سراغ او خواهد آمد، و این برای دشمن درسی شد که اگر زن پاسدار ولایت و رهبری دین گردد، قوی‌ترین و پراستقامت‌ترین فرد در مقابل دشمن خواهد بود.

دشمن، که حجاب زنان را قوی‌ترین سلاح در تثبیت مدیریت ولایت می‌دید، حجاب از سر آنان کشید، غافل از آنکه گرچه حجاب به زن ارزش می‌دهد، اما آنکه حجاب را ارزش می‌بخشد، زینب‌گونه بودن و زینبی رفتار کردن است!
عظمت رسالت زن در حفظ حرمت پوشش، در عاشورا مشخص گردید و پیام عاشورا به همراه مفهوم حجاب، تا زمان جاری است، انعکاس خواهد داشت. و دقیقا به همین خاطر  است که دشمنان، حجاب را جزو مهم‌ترین محورهای مبارزه‌ی خود قرار داده‌اند؛ زیرا حجاب، لباس حمایت از ولایت است.

زن، از عاشورا تا امروز
عاشورا حماسه‌ای است که اگرچه مردان در صف جلوی این حماسه نقش‌آفرینی کردند، زنان بیدار و آگاه و هوشیاری پشت خط مقدم این جبهه حضور داشتند که مردانی این‌چنین را به میدان شهادت و رشادت می‌فرستادند.

عاشورا عظمتی به بزرگی تاریخ دارد که ماندگاری‌اش را زنان حاضر در واقعه رقم زدند و زنده نگهش داشتند.
عاشورا ایستگاه ارزشی سالیانه‌ی زن است که خود را بیابد و ارزیابی کند و فاصله‌ی راه را تا الگوی متعالی کمتر نماید؛ زیرا کربلا از تمامی جنبه‌های تعالی گوشه‌هایی در خود دارد.

عاشورا رمز انقلاب درونی زن است؛ مجموعه‌ای گردآوری‌شده از تمامی عوامل احساسی: کودک یتیم، زن داغ‌دیده، تشنگی، گرسنگی، اسارت، شهادت، غارت‌زدگی، بیماری، هتک‌حرمت، تازیانه و… و آن‌جا که زن می‌بیند در دل شب، زنی تنها با رسالتی عظیم از خیمه‌های نیمه‌سوخته، خیمه‌ای برپا می‌کند و کودکانی را که بدنشان از تازیانه سیاه شده است و از ترس به سوی قتلگاه می‌شتابند، گرد آورده، آنان را با ذکر آینده‌ی قیام، آرام می‌کند و آن‌گاه که همه می‌خوابند، خود به عبادت می‌ایستد، می‌فهمد که این عظمت، صورت جدیدی از تصویر زن است که باید آن را به خاطر سپرد و او را رها نساخت.

اگر دشمنان بگذارند که زنِ خسته‌ی قرن، اهل بیت (علیهم‌السلام) را بشناسد و شخصیت خود را در مکتب آنان پرورش دهد، چنان جلوه‌ای از این مکتب بروز خواهد نمود که در تلألو آن، دل‌ها جذب می‌شوند و عقل‌ها حق را می‌یابند.

حقیقت این است که هنوز نقش تربیتی اهل بیت (علیهم‌السلام) و تأثیر اعتقاد به آن‌ها ناشناخته مانده است. آن‌ها چشمه‌های همیشه‌جوشان هدایت‌اند که در پرتو نورشان، فطرت‌ها آسوده می‌شود و نیروها از هرز شدن به رشد می‌رسند و در انعکاس قدرتش، تمامی مکاتب تربیتی دنیا به شگفت می‌آیند.