افتخار یا افت و خوار!؟

محض رضای خدا یکی مهار این اسب چموش افتخارات ما رو بکشه!
من به عنوان یک دختر ایرانی دارم رسما ازتون خواهش می‌کنم! همین‌ قدر افتخار برامون بسه!
اون اولا که افتاده بودیم رو دور افتخارات و سر‌مست از این همه پیروزی می‌تاختیم، اوضاع رو به راه بود. اگر دنبال این بودیم که فرصت‌های شغلی که حق ما بوده و رقبامون با سوءاستفاده از خونه‌نشینی ما، غصبش کرده بودن، لا‌اقل شغلای خوب بود!
مهندسی راه و ساختمان، مهندسی معدن، مهندسی…
هر چی بود مهندسی بود و کلاس داشت؛ کلی! ادامه افتخار یا افت و خوار!؟

اشتغال زن در قانون

در جامعه اسلامی مرد مدیر خانواده به حساب می‌آید. تنظیم امور و تعیین مصلحت خانواده به عهده‌ی اوست، بنابراین در برخی موارد می‌تواند مانع اشتغال زن شود. نیاز به نیروی کار متخصص و تحصیل‌کرده‌، درآمد اقتصادی‌، بالا بردن سطح فرهنگ‌، کمک به اجتماع و … را می‌توان از دلایل روی آوردن زنان به شغل دانست. در اسلام حضور اقتصادی زن‌، در صورت رعایت شرایط و وجود توافق بین زن و مرد پذیرفته شده است‌. پیشرفت علم و تکنولوژی طوری ایجاب کرده که زنان نیز بتوانند همچون مردان شغل مناسب انتخاب کنند و در عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به فعالیت بپردازند.
با توجه به این مسائل آیا زن نیاز به کسب رضایت مرد دارد؟ آیا مرد می‌تواند با اشتغال زن مخالفت کند یا اختیار او محدود به موارد خاص کند؟ محدوده این اختیار چیست؟ اگر قبل از ازدواج زن شاغل باشد و یا این‌که شرط شاغل بودن مرد را پذیرفته باشد در چنین شرایطی مرد می‌تواند از اشتغال زن جلوگیری کند؟ آیا مرد با ادعای منافات داشتن شغل زن با مصالح خانوادگی یا حیثیات خود یا زن می‌تواند از اشتغال همسر جلوگیری کند؟ تشخیص این منافات با چه کیست؟ آیا زن هم می‌تواند مانع از شغل همسر خود با دلایل هر چند منطقی شود و آیا منافات شغل مرد با مصالح خانوادگی یا شئونات همسر‌، این حق را به زن می‌دهد تا مانع اشتغالش شود؟

ادامه اشتغال زن در قانون

اینجا زن در خانه نیست

ساعت دقیقا ۶ بعد از ظهر یک شب سرد پاییزی است که در یکی از کوچه‌های خیابان آفریقا منتظر هستم و حالا بعد از کلی قول و قرار تلفنی می‌بینم‌شان‌. البته از قبل‌تر هم کم و بیش او را می‌شناختم؛ به هر حال او سخنگوی گروهی از زنان هست آن هم اصلاح‌طلب‌! گر چه خودش معتقد است در حوزه‌ی زنان‌، اصلاح‌طلب و اصول‌گرا معنا ندارد و تمام تلاش‌شان برای برابری تمام زنان در جامعه و خانواده است‌.

اگر چه او یک زن فعال در عرصه‌ی اجتماعی و سیاسی است و با این که کار کردن در خانه را یک افتخار نمی‌داند اما بدون هیچ مشکلی خودش آن‌ها را انجام می‌دهد‌. او بیشتر به حضور اجتماعی زنان در جامعه و توانمندسازی‌ آنان معتقد است تا نقش زن در تحکیم خانواده؛ به همین دلیل جایگزین شدن واژه‌ی خانواده‌ در دولت جدید را به جای واژه‌ی مشارکت در دفتر امور زنان ریاست جمهوری نمی‌پسدد و گویا برای او مشارکت تنها در عرصه‌ی اجتماعی است که معنا پیدا می‌کند‌.

ادامه اینجا زن در خانه نیست

حق، ارزش یا وظیفه!

با تبلیغات گسترده رسانه‌ها و بروز تغییرات در مبانی زندگی اجتماعی جوامع و حاکمیت دولت‌ها و تبیین و تثبیت قوانین، مسئله اشتغال زنان جایگاه ویژه‌ و خاص خود را پیدا کرد. زنان نیز همچون مردان پای به عرصه جامعه نهاده­اند، خواسته یا ناخواسته به دنبال کار و داشتن شغل در آمده‌اند و به مرور زمان خواستار استقلال مالی و روانی شده‌اند به طوری که می‌خواهند قرن‌های گذشته را جبران نمایند و با سرعت و دقت در راه کسب امتیازات اجتماعی و از آن جمله اشتغال پیشتاز گردند. در این راه موانع متعددی بر سر راه آن‌ها دیده می‌شود: اقتضائات طبیعی، دل‌بستگی‌های خانوادگی، تعصبات فرهنگی یا دینی، پیشینه‌های تاریخی، ادبیات ملی و …
گروهی از زنان خود به این موانع آگاهی داشته‌اند و خواهان شرکت در این رقابت شغلی نشده‌اند و آسایش و آرامش خود و خانواده خود را در صرف‌نظر نمودن از موقعیت پیش‌آمده دانسته‌اند. اما گروهی دیگر شتابان و مشتاق در پی کسب فرصت و بهره‌برداری مناسب از زمان برآمده­اند؛ در پی شغل و داشتن فرصت‌های شغلی مناسب با شئونات خود و یا حتی فرصت‌های برابر با مردان شده‌اند.

ادامه حق، ارزش یا وظیفه!

ارزان فروشی…

از خونه زدم بیرون تا برم بانک و یه ایران­چک رو تبدیل به پول نقد کنم. همین­جور که تو راه داشتم می‌رفتم. چشمم خورد به چند تا آگهی کار (به یه خانم فروشنده نیازمندیم‌، به یک منشی خانم نیازمندیم‌).

رسیدم بانک‌، دیدم خیلی شلوغه‌، اگه بخوام تو صف بایستم یه ساعت طول می‌کشه‌، بعد دیدم یه آقایی به اندازه‌ی چک من پول دستشه و گویا می‌خواد بذاره تو حسابش.

رفتم جلو و گفتم‌: آقا صد تومان ایران‌چک می‌خواهید‌؟

گفت‌: بله مسئله‌ای نیست (‌چه کنیم دیگه‌؟ بچه زرنگش خوبه‌)

ایران‌چک رو دادم و پول رو گرفتم‌، همین‌طور که داشتم پول‌ها رو می‌شمردم بهم گفت‌: خانم شما شاغلی یا بیکار‌؟

گفتم‌: تقریبا بیکار‌، چطور مگه‌؟

گفت‌: آخه من به یه فروشنده خانم احتیاج دارم‌، (‌خیلی تعجب کردم‌، یعنی اینقدر کار فراوان شده که حالا دیگه کارفرما دنبال بیکارها می‌گرده‌)

همون‌جا آب ِ پاکی رو ریختم رو دستش و گفتم‌: نه خیلی ممنون‌، دست شما درد نکنه‌؛ و از بانک رفتم بیرون. من به اون آقا هیچی نگفتم اما تو راه کلی با خودم حرف زدم.

ادامه ارزان فروشی…

ضد و نقیض!

گفتم‌: چه خبره؟ چند نفر به یک نفر؟
سارا گفت: آخه حرف زور داری می‌زنی.
زهرا گفت: حرف‌های بابام رو میزنی.
طاهره گفت: مردها نیازی به وکیل مدافع ندارند.
گفتم: من از حقوق مردها دفاع نمی‌کنم برای خودتون می‌گم.
نشسته بودیم دور هم و داشتیم مشکلات مملکت رو حل می‌کردیم! این‌که زن باید کار کنه تا نشون بده چیزی از مرد کم نداره‌! زن نباید بگذاره که بهش ظلم بشه‌، زن باید دستش تو جیب خودش باشه و مستقل باشه‌، زن نباید کاسه‌ی گدایی دراز کنه پیش پدرش یا همسرش، زن باید‌… زن نباید‌… زن این‌جور‌… زن اون‌جور… .
طاهره: این همه درس خوندم‌، این همه بودجه‌ی بیت‌المال رو حروم کردم، این همه دنبال استادها دویدم‌، این همه زحمت کشیدم‌! شش سال طول کشید تا دندان‌پزشک بشم‌، حالا برگشته به من میگه نرو سر کار‌! اصلاً شرط ضمن عقدم حق تحصیل و کار بوده‌!
ادامه ضد و نقیض!

اینجا تهران است…

این‌جا تهران است‌؛ دختران خاله‌بازی نمی‌کنند‌، مادر نمی‌شوند و نی‌نی ندارند تا روی پا برایش لالایی بخوانند.
این‌جا دختران از کودکی رئیس و مدیر عامل شرکت می‌شوند؛ یا از صبح تا غروب در فروشگاه اندر خرج کردن پول‌اند.
این‌جا تهران است؛ درس میخوانی که کنکور قبول شوی، انتخاب رشته می‌کنی تا وارد شوی؛ حتی اگر رشته‌ات هیچ تشابهی به ویژگی‌های جسمی و روحی‌ات نداشته باشد. این‌جا اگر لیسانس نباشی یعنی بی‌سوادی؛ پس این‌جا تهران است. ازدواج نمی‌کنی چون این جا تهران است...می‌خواهی کار کنی، بچه‌دار نمی‌شوی که ارتقاء درجه بیابی‌ و کودک را صبح‌های زود به مهد می‌سپاری تا پول در‌آوری. ادامه اینجا تهران است…

به یک ترجیحا خانم نیازمندیم

خب کجا بودیم؟
آهان راستی جایی نبودیم همین الان اومدیم!
خب… دوربین من کدوومه؟! اوووهووووم!‌
با عرض سلام به همه و بقیه‌!
همان‌طور که می‌دانید این روز‌ها همه‌جا صحبت از اشتغال بانوان در اجتماع است و چنین موضوعی نقل همه مجالس است (البته همکاران اشاره می‌کنند چرا خالی می‌بندم. این روز‌ها هیچ‌جا راجع به این مسئله صحبت نشده!)
خیلی خب‌!‌ حالا چرا می‌‌زنین. خودمون این مسئله رو بحث روزش می‌کنیم‌!
همان‌طوری که می‌دانید اشتغال بانوان در اجتماع به سه دسته نا‌مساوی تقسیم‌بندی می‌شود‌!
دسته اول‌، دسته دوم و از همه مهم‌تر دسته سوم!‌
ادامه به یک ترجیحا خانم نیازمندیم

خیلی دور، خیلی نزدیک

آن‌هایی که اهل خواندن روزنامه‌ها و مجلات و نشریات و البته پی‌گیر وقایع اتفاق افتاده در کشور، آن هم از نوع سیاسی‌اش هستند – مهم نیست کدام جناحی باشید، مهم این است که اصولا در جریان باشید – نام او را در زمره‌ی منتقدین – به معنای نقد و تحلیل – به خوبی می‌شناسند. فاطمه رجبی، چهره‌ای شناخته شده در عرصه‌ی سیاست. چهره‌ای که به‌ویژه در این دو سال اخیر اکثر ما در محکمه‌ی – نمی‌دانم چقدر عادلانه ! – خویش گاهی او را تندرو و خشن و گاه محق و مقبول معرفی کرده‌ایم. اما رسیدن به این که او ورای شخصیت کاملا سیاسی شناخته شده‌اش چهره‌ی آرام و با محبتی دارد، اصلا سخت نیست. فاطمه رجبی، مثل همه‌ی مادران و زنان ایرانی و هنوز (!) انقلابی کشورمان است. او آشپزی می‌کند، مایحتاج منزلش را خودش تهیه می‌کند و حتی کفش‌های اعضای خانواده‌اش را هم خودش واکس می‌زند. او به گیاهان و پرورش برگ‌های سبزشان علاقه‌مند است و رنگ‌های شاد را دوست دارد و البته در کنار همه‌ی این‌ها که به عشق تعبیرشان می‌کند، کتاب می‌خواند و کتاب هم می‌نویسد. زن مسلمان خانه‌داری که اگر به دیده‌ی اغماض و دیدگاه فلان جناح و دسته نظاره‌گرش نباشیم می‌تواند الگوی خوب و مناسبی برای دختران مسلمان و هدفمند امروز و مادران آگاه فردا باشد. او هم‌چنان در کنار علی و صادق – فرزندانش – و همسرش زندگی آرام و گرمی را می‌گذراند در جایی به نزدیکی ما… .

ادامه خیلی دور، خیلی نزدیک

وقتی من خودم را معرفی نمی‌کنم!

چند روز پیش به بهانه‌ی موضوع این ماه نشریه وزین چارقد (به این می‌گویند نوشابه باز کردن برای خودمان!!!)، سری به شبکه جهانی اینترنت زدم؛ کلمه «دختر ایرانی» را جستجو کردم. تا حالا رفته‌اید اطلاعاتی در مورد دختر ایرانی، پسر ایرانی، اصلا جوان ایرانی از اینترنت به دست بیاورید؟
آدمی‌زاد به هر چه منع شود، حریص‌تر می‌شود! می‌خواستم بگویم به خودتان زحمت ندهید، گفتم حالا فکر می‌کنید چه تحفه‌ای هست! نه اصلا بروید یک سری بزنید. از این همه الطافی که نسبت به دختر و پسر و جوان ایرانی دارند، فیض اکمل ببرید!
در یک کلام زرد بازار است !!!
وقتی سرچ می‌کنید «دختر ایرانی»، نوشته‌ها و عکس‌هایی می‌آید که قبل از انسان بودن آدم، جنسیتش را می‌بینند. بابا یکی به این جماعت بی‌چشم و رو بفهماند، آدم‌ها قبل از این که مرد باشند یا زن، آدمند. بدون هیچ قیدی! آدمِ تنها، آدمِ خالی، آدم… .
ادامه وقتی من خودم را معرفی نمی‌کنم!

وقتی دختران بخواهند…

سال‌ها پیش وقتی صحبت از انتخاب دختر شایسته به میان می‌آمد ، ملاک این انتخاب فقط زیبایی بود؛ چیزی که خواست و اراده خود دختران در آن تاثیری نداشت. اما امروز اگر چه از انتخاب دختر شایسته خبری نیست اما دختران ایرانی در زمینه‌های مختلف زندگی به موفقیت رسیده‌اند. از مدال‌های رنگارنگ ورزشی گرفته تا رتبه‌های برتر کنکور و هنرنمایی در رشته‌های مختلف‌. اما شاید بهتر باشد با زندگی و خصوصیات دختران موفق ایرانی از زبان خودشان آشنا شویم.

ادامه وقتی دختران بخواهند…

این روزها که می‌گذرد…

گاهی وقت‌ها زندگی برای ما آدم‌ها آن‌قدر یک‌نواخت و تکراری می‌شود که فکر می‌کنیم از ازل همین‌طور بوده و تا ابد هم همین‌طور خواهد بود. در حالی که نمی‌دانیم تا همین ۵۰-۶۰ سال پیش، زندگی مادربزرگ‌ها و مادران‌مان ۱۸۰ درجه با زندگی امروز ما متفاوت بوده است. گاهی که صحبت از قدیم می‌شود و مادربزرگم تعریف می‌کند که در یک خانه بزرگ قدیمی که هر خانواده یک اتاق در آن داشته، زندگی می‌کرده است، نمی‌توانم تصور کنم که چطور می‌شود خانه‌ای به آن شلوغی را با دیدگاه‌ها و سلیقه‌های متفاوت تحمل کرد آن هم در شرایطی که من و برادرم با وجود این‌که هر کدام یک اتاق جداگانه داریم نمی‌توانیم یک روز را بی‌دعوا و سر و صدا سپری کنیم. مادربزرگ می‌گوید: «آن موقع احترام بین اعضای خانواده حاکم بود. کسی روی حرف بزرگ‌تر حرف نمی‌زد و دخترها هم که اصلا حرف نمی‌زدند!» وقتی صحبت از گذشته می‌شود، مادربزرگ دوست دارد ساعت‌ها از آن حرف بزند و این بهترین فرصت است که ببینیم زندگی دختران ۷-۶ دهه پیش چگونه بوده است.

سر سوخته‌ای که سبز شد

مادربزرگ اهل ورامین است. او دومین دختر یک خانواده ۸ نفری بود و به قول خودش عزیز دردانه پدر. او تعریف می‌کند: «آن موقع همه آرزو داشتند فرزندشان پسر بشود و اگر کسی دختردار می‌شد همه برایش دلسوزی می‌کردند و انگار که مصیبتی به او وارد شده باشد تسلیت می‌گفتند. خیلی‌ها حتی اسم زن و دخترشان را صدا نمی‌کردند و به آن‌ها ضعیفه و منزل و… می‌گفتند و اجازه نمی‌دادند آن‌ها به تنهایی از خانه خارج شوند. اما پدر من از این دسته نبود و با این‌که ۵ دختر و یک پسر داشت، هیچ فرقی بین یک‌دانه پسرش با ما نمی‌گذاشت.» مادربزرگ به یاد آن روزها آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: «هر سال عید، پدرم دست مرا می‌گرفت و با هم به عید دیدنی می‌رفتیم. همه پدرم را شماتت می‌کردند که چرا با دخترت به این‌طرف و آن‌طرف می‌روی و حتی بعضی می‌گفتند مگر سر سوخته‌ات سبز شده است؟ اما پدرم به این حرف‌ها توجهی نداشت و می‌گفت دختر و پسر نعمت خدا هستند و فرقی ندارند. بعدها که پدرم پیر و بیمار شد و من از او مراقبت می‌کردم پدرم می‌گفت کاش حالا اعضای فامیل این‌جا بودند و می‌دیدند که دختر عصای دست آدم است یا پسر.»

ادامه این روزها که می‌گذرد…

در سرزمین دل‌های روشن

سرشار از باورهای دنیازده‌ی باستانی که به عادت همه‌ی ادوار تاریخ، عقل و دل را آلوده‌ی خویش کرده بودند، به سرزمین جدیدی قدم گذاشتم که خوب می‌دانستم اگر اندکی روح را به امواج زلال آسمانی‌اش بسپارم، همه‌ی دنیا فراموشم می‌شود. و این فراموشی حتی اگر لحظه‌ای هم باشد، شکوهش تا همیشه می‌ماند و مرا به ترک دنیا فرا می‌خواند. آن‌جا مدرسه‌ی دختران روشندلی بود که امیدشان به خدا و اعتمادشان به خویشتن راه را بر آنان روشن می‌نمود. آن دریای دل‌های روشن را کشیدن نتوان، اما به قدر تشنگی در سبوی قلم خویش به ارمغان لحظه‌های‌تان آورده‌ام، جرعه‌ای همراه شوید:

ادامه در سرزمین دل‌های روشن