عین عمّار!

[ms 1]

نامش را که در اینترنت جستجو می‌کنم، از جشنواره تورنتو می‌خوانم و انیمیشنی که برایش خیلی زحمت کشیده و حالا برایش افتخار آفرین شده. از فیلم‌هایی که فیلم‌نامه هایشان را نوشته تا انواع پویانمایی ها و مستندهایی که ساخته، تا انواع جوایز و افتخارات، همه را در کارنامه‌ی یک دختر متولد ۱۳۵۹ با مدرک کارشناسی کارگردانی می‌بینم. از خودش که می‌پرسم، می‌گوید شاید یک روزی افتخارم این بود که کتابی با امضاء رئیس دولت اصلاحات به یادگار دارم… اما این همه‌ی داستان نیست. همه‌ی داستان دختری که تنها هدفش ادامه‌ی تحصیل در فرانسه، مهد هنر امروز، بوده و در کوتاه زمانی خود را میان برهوت صفین و کنار جناب عمار می‌بیند. همه‌ی داستان دختری که وقتی حرف از شهادت می‌زند بی‌درنگ بغض شیرینی می‌کند و می‌گوید: خدا خیلی عادل است، حالا که هوس شهادت را به ما داده، ما را در حسرتش نمی‌گذارد.
مصاحبه‌ای که خواهید خواند، گفتگوی ساده ای‌ست پیرامون یکی از رویش‌های بعد از فتنه‌ی۸۸ ، مصاحبه‌ای با مستندسازی که بعد از طی هزار توی شک، به یقین دست یافته و حالا بازگویی تحول فکری‌اش را رسالت خود می‌داند. به این امید که بیش از پیش این رویش‌ها در جامعه‌مان دیده شوند.

قبل از ورود به بحث اصلی، می‌خواستم بدانم چرا تمایل دارید ناشناس مصاحبه کنید و اسم و عکسی از شما کار نشود؟
از دیدگاه خیلی از دوستان سابقم، من مغضوبم. حتی گاهی بین خانواده هم دچار مشکل می‌شدم، مخصوصا اوایل که تازه طرز نگاهم نسبت به قصه‌ی فتنه تغییر کرده بود. اما اینکه نمی‌خواهم اسمی از من در میان باشد بیشتر به خاطر فضای حاکم بر مجموعه‌های هنری است. غالبا در اینگونه فضا ها مدافعین حریم ولایت و حتی مذهبیون مهجورند. چنانکه اگر کسی به نفع نظام حرفی بزند ناخودآگاه از این جمع‌های شبه روشنفکری طرد می‌شود. مثلا ما برای یک شهیدی می‌خواستیم مستند بسازیم، تدوینگر مناسبی هم پیدا کردیم و مبلغ قابل توجهی هم پیشنهاد دادیم، موضوع هم سیاسی نبود، بلکه صرفا راجع به یک شهید بود، تدوینگر قبول نکرد. گفت من مشکلی ندارم اما بعد ها به ضررم تمام میشود. دیگر خیلی ها با من همکاری نخواهند کرد.
البته من به تازگی به نتایج بهتری هم رسیده‌ام. حس می‌کنم خدا در های تازه‌ای را جلوی پایم باز می‌کند. دوست‌های تازه پیدا می‌کنم. با کسانی که شاید سابق بر این اصلا سمتشان نمی‌رفتم، اما الآن که سراغشان می‌روم می‌بینم چقدر آدم‌های خوبی بودند و من بی‌خبر از آنها.

سال‌های قبل از انتخابات فعالیت اجتماعی یا سیاسی داشتید؟
در دوران دانشجویی ما کم کم بحث انرژی هسته‌ای در حال مطرح شدن بود. خاطرم هست که یکی از همان دختر چادری ها که آن‌روز ها چندان خوشم نمیامد، تراکتی نصب می‌کرد به دیوار راجع به تجمع به حمایت از بحث انرژی هسته‌ای. فکر کنم سال ۸۰ بود. واقعا این کار ها برایم احمقانه بود. می‌گفتم این‌ها فیلم‌ساز نمیشوند. دنبال ماجراجویی اند. اهل تخیل‌اند. البته در اعتراضات اصلاحاتی ها هم شرکت نمی‌کردم. چرا که کلا برای من هیچ چیز مهمی اینجا وجود نداشت.

الآن چطور فکر می‌کنید؟
الآن خیلی چیزها برایم مهم شده. شاید کلیشه‌ای بشود گفتنش اما احساس می کنم الآن دارم برای امام زمان کار می‌کنم. مخصوصا اینکه صدا و سیما را زیر نظر مستقیم مقام معظم رهبری می‌دانم، فکر می‌کنم هر قدمی که اینجا بردارم، در راه ولایت و در نهایت در راه زمینه‌سازی ظهور است. شنیدم از آیت‌الله فاطمی‌نیا که از آیت‌الله بهاء‌الدینی نقل می‌کردند که اگر خدا کسی را بخواهد هدایت کند، مبدأ میلش را تغییر می‌دهد. حس می‌کنم واقعا امیالم با سابق متفاوت شده.

از انتخابات ۸۸ برایمان بگویید.
شنبه‌ی بعد از انتخابات احساس یأس پیدا کردم. دقیقا مثل احساس لحظه‌ی غرق شدن کشتی تایتانیک! حسم این بود که نجات کشور منوط به این پیروزی است. حس کردم همه چیز را باخته‌ام. نا خودآگاه گفتم تقلب شده. تظاهرات سکوت را هم رفتم اما بعدش دیگربرایم شبیه بازی شده بود، من هم کلا مخالف این بچه بازی ها بودم. ولی از تایید نتایج توسط رهبری دلگیر بودم. فضای قبل انتخابات دوستانه بود و رقابتی. اما حیف خراب شد.

چه چیز باعث شد فضا خراب شود؟
مشکل از زمانی شروع شد که بین دو طیف رقابتی انتخابات واسطه‌ها سنگ‌اندازی کردند. اولین سنگ‌اندازی ها هم از طریق رسانه‌های بیگانه بود. البته بزرگترین اشتباه سیما هم همان موقع رقم خورد که باعث سلب اعتماد اقشاری از جامعه از سیما شد.

ضعف سیما به عنوان رسانه چه بود؟
ببینید به نظر من همه‌ی مدیران سیما شجاع نیستند. مثلا یکی از مدیران گزینش در اولین برخورد به من گفت: من از تو توقع ندارم اعتقاد به نظام داشته باشی. التزام هم داشته باشی کافیست. همین باعث میشود نیروهایی نفوذ کنند که شاید اعتقاد چندانی نداشته باشند.
برای مثال روز عاشورا یکی از همکارانم برنامه‌ی زنده‌ی سیما را سوئیچ می‌کرد در حالیکه می‌گفت: باورتان می‌شود خواهری در مصیبت برادرش بگوید ما رأیت الا جمیلا؟! یعنی این شخص به صبر حضرت زینب هم شک دارد! جالب‌تر اینکه هیچ کس هم جوابی نداد! اتفاقا کسانی که آنجا بودند اعتقاد داشتند، اما ترسیدند اگر حرف بزنند محکوم بشوند به تحجر!
سیما بعد از انتخابات یک هفته چیزی نگفت. در حالی که شهر آشوب بود. خب مردم ناخودآگاه کشیده شدند سمت ماهواره. در حالی که باید شهامت به خرج میدادند و به جای اینکه صدای منتقدین از بی بی سی شنیده شود و بی پاسخ بماند، از رسانه‌ی خودمان گفته می‌شد تا جواب‌های مستدل داده میشد. انگار رسانه ملی تردید داشت. وقتی سیما یک طرفه حرف زد، زمینه‌های مظلوم‌نمایی را برای فتنه‌گران ایجاد کرد. تا حدی که شایع شده بود شب مناظره روی میز صدا دست کاری کرده‌اند تا صدای یکی لرزان و دیگری بم باشد!
به نظر من نیروهای تلویزیون ما از دو دسته تشکیل می‌شوند: یکی که مظلوم‌اند و کم اند و کارشان سخت جلو میرود. یک دسته هم زیادند و زیاد مقید نیستند.

[ms 2]

از سفر فرانسه تان بگویید.
پیش از انتخابات مقدماتی را فراهم کرده بودم که برای ادامه تحصیل به فرانسه بروم. اما این سفر به دلایلی عقب افتاد. خاطرم هست بعد از نماز جمعه‌ای که به امامت حضرت آقا اقامه شد، خیلی سردرگم بودم. حتی به نظرم مسخره بود که مردم چرا وسط خطبه‌ها گریه می‌کردند. حقیقتا فضا غبار آلود بود. یکی از دوستان ما، به من می‌گفت تشخیص حق و باطل از زمان حضرت علی تا امروز مساله بشر بوده. دوستی که بعد ها به خارج از کشور پناهنده شد، می‌گفت زمان امام علی هم تبلیغات علیه امام شدید بود، تا حدی که مردم امام را مرتد می‌دانستند. یعنی تا حدی این فضا پیچیده بود که سران فتنه را با مقیاس حضرت امیر تلقی می‌کردند. خیلی پیش خودم فکر می‌کردم که کاش من در لشکر معاویه نباشم، و کاش خدا راه حقیقت را به من نشان دهد.

حقیقت چطور برایتان آشکار شد؟
آبان‌ماه بود که دوستی به من زنگ زد و گفت قرار است با جمعی برویم لبنان. از من دعوت کرد همسفرشان شوم. روز قبلش برنامه سفرم به فرانسه را برای بهمن ماه هماهنگ کرده بودم. با خودم گفتم خوب است، چون در لبنان می‌توانم زبان فرانسه‌ام را قوی کنم. پیش مسئول سفر رفتم که از روحانیون به نام است، گفتم اگر از بیت‌المال هزینه می‌کنید و اهدافی برای این سفر دارید بهتر است بدانید من از نظر سیاسی با شما یک‌دل نیستم. گفتم من شما را با عنوان گروه فشار می‌شناسم! خندید. گفت سیاست را نمی‌توان از هیچ چیزی جدا کرد اما بحث ما انتخابات نیست، ما با کسی عقد اخوت نبسته‌ایم، برای ما ولایت مهم است.
برنامه‌ها و گفتگوهای آن سفر جالب بود. من نشنیده بودم. مثلا راجع به هنر انقلابی یا هنر استراتژیک. جذبم کرد.
گاهی در دورترین رؤیاها هم فکر نمی‌کنی همچین لحظه ای را بگذرانی. در روستایی دور افتاده. در غروبی پاییزی. همه جا را فکر کرده بودم. خیلی جاهای این دنیا را رفته بودم، اما اینجا نه به ذهنم می‌رسید و نه فکرش را می‌کردم.
دراز کشیدم و به ستاره‌های روشن آسمان کویر خیره شدم. تنها بودم. تنها وسط صفین. تنها وسط این برهوت غریب. در گوشه‌ی دور افتاده‌ای از سوریه. همه همسفرانم به زیارت جناب عمار و جناب اویس قرنی رفته بودند. فکری شدم. آخر کمتر از هفت شب پیش داشتم آماده میشدم برای پاریس، هفت شب پیش فکر این دشت دور افتاده هم نبودم، من الآن اینجا چه می‌کردم؟! گفتم خدایا، اگر قرار است جواب بهم بدهی، خب معطل نکن! من دریچه‌ی دلم را برای جواب تو باز گذاشتم.
دیگر بعد از آن شب، سعی کردم بدون لجاجت به برخی حرف‌ها گوش کنم. در لبنان روحانی که همراهمان بود در خلال صحبتی روایتی نقل کرد با این مضمون که  دست بکشید از مردم. جایی دیگر باید طرف را رها کرد. اگر نمی‌فهمد دیگر باید رهایش کرد. پیش خودم گفتم نمی‌خواهم از کسانی باشم که ازم دست بکشند. از آن لحظه به بعد دیگر گوش نمیدادم که جواب بدهم، دوست داشتم بشنوم که استفاده کنم.

برخورد لبنانی ها یا سوریه‌ای ها با ایرانی ها چطور بود؟
تصورم این بود که ما چرا اینقدر پول میدهیم به لبنانی ها. اینها که خوش و خرم هستند. اما وقتی رسیدم آنجا و برخورد مردم را دیدم، نظرم عوض شد. یقین دارم هرکس برود مارون الرأس، ببیند پرچم ایران در بیست‌ متری اسرائیل تاب میخورد تازه معنای پرچم را میفهمد. معنی دشمن را آنجا متوجه میشود. تا قبلش انتزاعی است. در تمام سفرهای خارجی این حس غرور را نداشتم، مردم میامدند با ما عکس میگرفتند. حتی می‌پرسیدند لباسهایتان چه شکلی است؟ واقعا به ایرانی‌ها به دید الگو نگاه می‌کنند. انگار همه فرزندان امام هستیم. اما حیف! وقتی می‌آیند ایران نظرشان عوض میشود.

[ms 3]

یعنی ایران مورد نظر آنها با واقعیت متفاوت است؟
ببینید، مثلا راجع به حجاب، استرالیا که بودم، با حجاب در صف سینما ایستاده بودم. کمی از موی سرم معلوم بود. زن و شوهر مسنی آمدند از حجابم پرسیدند. همان لحظه به چند تار مو اشاره می‌کردند. تازه در خارج از کشور می‌فهمیم حجاب نصفه و نیمه‌ی ما مسخره است. بلاتکلیف است. دوستی از لبنان هم دانشکده داشتیم. میگفت ایران مدینه فاضله‌ام بود. بقدری عاشق ایران بودم که به شوق ادامه تحصیل در ایران، درس می‌خواندم. انتظار داشتم هفتاد ملیون امام خمینی ببینم. اما آمدم مدینه فاضله‌ام شکست. یا مثلا چقدر برایشان مهم است که جمعه تعطیل باشند تا بتوانند بروند نماز جمعه. عمره که بودم یک نفر ترکیه‌ای دیدم، پرسیدم شما هنوز در کشورتان مشکل حجاب دارید؟ جوابم گفت شما که آزادید الآن مثلا حجاب دارید؟!

نقش رسانه را در ترویج حجاب چگونه می بینید؟
ببینید وقتی نتوانیم مفهوم عدم حجاب را نشان بدهیم، معنای حجاب را هم نمی‌توانیم منتقل کنیم. برای مثال ما طرح انیمیشن داشتیم که زندگی یک دختر دوازده ساله را نشان بدهیم با لایه‌ی زیرین مبحث حجاب. نتوانستیم در خانه بی‌حجاب نشانش بدهیم. خب این ذهنیت کودک را از حجاب دور می‌کند. باید روی بی حجابی کار کرد. زنهای بد در فیلم‌های ما حجاب کامل دارند. البته تلویزیون هم محدودیت دارد. شاید بشود با کلاه‌گیس مسأله را حل کرد. شاید با استفتاء از علما راهی پیدا کرد. پیشنهاد های مختلفی هست، یک فرد شجاع را می‌طلبد که واردش بشود.

نقش فتنه را در هنجارشکنی های اجتماعی، مخصوصا بی‌حجابی چطور دیدید؟
یکی از دوستانم  که بعد از انتخابات رفت امریکا. محجبه بود. اوایل رفتنش به امریکا هم حجابش را حفظ می‌کرد، حتی در مصاحبه با شبکه‌های بیگانه، اما بعدش حجابش را برداشت. آدمها در این فرآیند فتنه با خودشان روراست شدند. باطن همه برای خودشان مکشوف شد. شاید در شرایط عادی مردی خوشش نمیامد زنش بی‌حجاب باشد، اما اگر در اغتشاشات روسری همسرش را درست می‌کرد انگار از این جمع جدا بود.
اما الآن نسبت به سالهای قبل نسبت محجبه ها بیشتر شده، ولی خب به همان مراتب مظاهر بد حجابی هم شدیدتر شده.

برگردیم به بحث قبلی، بعد از اینکه نظراتتان تغییر کرد چه کردید، چه واکنش هایی دیدید؟
نمی‌خواستم بروم پاریس. حس خفه شدن داشتم. تا اینکه به خانواده گفتم. گفتند شستشوی مغزیت داده‌اند. گفتند اینها روششان این است، جوان‌ها را می‌برند شستشوی مغزی میدهند. خب من هم واقعا یک جوری شستشو شده بودم!
گاهی حتی برخی دوستان فیلم‌های اغتشاشات را برایم نشان می‌دادند. مثلا می‌گفتند ببین که چطور مردم را کتک می‌زنند. می‌گفتم خب اشتباه هست. برخورد های چکشی درست نبود. من پای ولایت نمی‌بینم. به نظرم آدم هایی بودند که دوست داشتند بلوا شکل بگیرد. برخی از مجری‌های انتظامی هم خوب نبودند. آدم‌هایی هم بودند که اصلا می‌خواستند بد اجرا کنند. آدم‌هایی که درک درستی از شرایط نداشتند. اما همه اینها را نمی‌توان پای رهبری نوشت.
خانواده را راضی کردم. تصمیم گرفتم برای امام زمان کار کنم. باورم شد. فقط تصمیم گرفتم سخنرانی‌های خوب گوش بدهم. رسانه‌ی خوبی هم نبود. خیلی‌ها راهش را بلد نیستند. مثلا حاج آقای پناهیان راهش را بلد است. می‌تواند زندگی جناب عمار را هنری تعریف کند، نه تاریخی.
از طرفی دوستان ولایت‌مدارم را هم می‌بینم که گاهی اشتباه می‌کنند اما باورم را حفظ می‌کنم. الآن با سختی مواجهم. دارم می‌جنگم که باورم را از دست ندهم.
در کارهایم هم وسواسی شدم. کار جشنواره‌ای نکردم. چون غالبا باید ضد ایران می‌بود تا جایزه می‌گرفت. تا محرم ۸۸ که رفتم هیئت هنر. حدیثی از امام رضا خواندم راجع به فتنه که باید ببینی چه کسی کنار چه کسی ایستاده، و کدام به دستورات خدا بیشتر عمل می‌کنند. من دیدم کنار فتنه، مریم رجوی و امریکا و اسرائیل ایستاده، این سمت هم همه مذهبی ها. خب خط‌کشی ها روشن بود.

[ms 4]

۹دی چطور اتفاق افتاد؟
رفتن به هیئت هنر (دانشگاه هنر) در آن سال خطر داشت. شب اول اغتشاشگرها هیئت را به هم زدند. همه‌ی اتفاقات، صرفا عاشورا نبود. پسرهای هیأت مجبور شدند شب‌ها در هیأت بخوابند که کسی آنجا را آتش نزند. به شوق شهادت می‌رفتیم هیات. اما عاشورا کار خودشان را کردند. برای ۹دی کاملا خودجوش برایم از طرف دوستانم پیامک آمد که قرار است هیات ها یک جا جمع شویم.

در کمتر از چندماه دو تجمع کاملا متفاوت را شرکت کردم. تجمع سکوت و ۹دی. خوشحالم که نگاهم تغییر کرد. خوشحالم که کشورم را ترک نکردم. حالا اینجا خیلی چیزها برای دوست داشتن دارم. اینجا خیلی کارها برای انجام دادن دارم. امیدوارم ثابت‌قدم باشم.

 

 

شهربانو

[ms 3]

خوب
از واگن مخصوص بانوان که خارج شد، مستقیم به سمت پله‌های خروج مترو رفت و از آنجا راهی بوستان. زهره مادری سی و چند ساله است که نه چندان پا به سن گذاشته که نتواند مانند جوان‌تر ها ورزش کند و نه چندان جوان که بتواند هم‌پای دختران دبیرستانی چابکی کند. در یک بغلش پسر دو ساله بود و دست دیگر در دست  دختر ده ساله‌اش. قبل از رفتنش به بوستان کمی با هم صحبت کردیم و قرار گذاشتیم بعد از برگشت، بیشتر وقت بگذارد و از خاطرات خوشی که در این مجموعه داشته بگوید.
می‌گفت: بودنِ همچین پارکی برای خانم‌های بچه‌دار واقعا نعمتی‌ست. پارک‌هایی که چند سالی است در شهر تهران و البته چند شهرستان دیگر افتتاح شده و مخصوص بانوان است. اینجا دیگر باشگاه یا واگن یا سایر مکان‌های سرپوشیده‌ی مخصوص خانم‌ها نیست. بلکه یک فضای باز همراه با دار و درخت و محل بازی کودکان و محل ورزش بانوان است که هیچ محدودیتی برایشان ندارد و خیالشان هم راحت هست که هیچ مردی وارد آن فضا نمی‌شود. مخصوصا برای خانم‌های چادری واقعا محدودیت‌هایی هست و نمی‌توانند در پارک‌های معمولی ورزش کنند و یا بدوند و… اما در اینجا از هر نظر هم امکانات کافی‌ست و هم خیالمان راحت.
امیدواریم این طرح‌ها بیشتر و پر ثمر تر شود.

بد
اتومبیل‌مان را در گوشه‌ای پارک می‌کنیم و وسایل بازی و توپ و بساط ناهار را از صندوق عقب بر میداریم و به سمت پارک جنگلی حرکت می‌کنیم. ما چند نفر پسر جوان، که سالها قبل هم‌دانشکده‌ای بوده‌ایم و حالا هر کداممان در جایی از این شهر بزرگ مشغول به کاری هستیم. سال‌ها فاصله بینمان انداخته اما تنها وجه اشتراکمان مجرد بودنمان است.
بعد از مدتی گشت و گذار تصمیم می‌گیریم سری هم به پیست دوچرخه‌سواری بزنیم و با کرایه‌ی دوچرخه، یاد سالها قبل بکنیم و مثلا شادی و سرزندگی را به خودمان هدیه کنیم که… که متوجه می‌شویم یک جای کار برای سرزنده شدن ما می‌لنگد! متصدی کرایه‌ی دوچرخه می‌گوید اینجا خانوادگی‌ست و ما به پسر های مجرد دوچرخه نمی‌دهیم!
تا اینجای حرفم شاید ارتباطی به چارقد که یک نشریه‌ی دخترانه است، نداشته باشد و یک مشکل کاملا مردانه تلقی شود اما…! آقای متصدیِ ظاهرا محترم به نوعی حالی‌مان می‌کند که برای هدیه کردن همان شادی و سرزندگی و… به خودمان، می‌توانیم از ترفندهایی استفاده کنیم! هر چند مستقیما چیزی به ما نمی‌گوید (شاید هم از قیافه‌مان فهمیده که نباید بگوید) اما متوجه می‌شویم که بهترین راهکار این است که چند نفر از دخترانی که به تنهایی آمده‌اند پیست را مهمان کنیم و قرار رفاقت ساعتی(!) با آنها بگذاریم و آن وقت که گویا تشکیل خانواده‌ی پارکی دادیم برویم و دوچرخه بگیریم! آنطور هم که شواهد و قرائن آنجا نشانمان داد، این کار کاملا عادی بوده و این ماییم که انگار خیلی غیر عادی هستیم! حالا بماند از اینکه به قول یکی از دوستان خب این هم راهی است برای افتتاح باب دوستی با یک دختر و شاید هم منتج به امر خیر شود! اما من زیاد به این موضوع خوش‌بین نیستم.
چقدر هم خوشحال شدیم که بساط ناهار را با خودمان آورده‌ایم وگرنه مجبور می‌شدیم برای صرف ناهار در رستوران خانوادگی هم از چنین ترفندی بهره ببریم و هزینه ‌یک لقمه غذا، دوبرابر تصور جیبمان می‌شد! ناهار هم مثل دوچرخه نیست که ازش چشم‌پوشی کرد، خندق بلا همیشه نیاز به پر کردن دارد!
اینجای قصه که می‌رسم یاد پیست اسکی می‌افتم که قرار شد از ورود خانم‌های مجرد جلوگیری شود و من بالاخره نفهمیدم چند نفر دختر که در عالم رفاقتشان آمده‌اند پیست بهتر است از این موهبت الهیِ کوه و برف استفاده کنند، یا چند نفر دختر با دوستان پسرشان؟!
تفکیک جنسیتی در اماکن تفریحی و عمومی اصول ظریفی دارد که هنر مسئولین اعمال صحیح همین اصول است.

[ms 2]

زشت
تازه از سفر برگشته و چند روزی را مهمان میهن‌ش هست! در یکی از کشور های اروپایی درس می‌خواند و هر سری میاید تهران، پای صحبت‌هایش می‌نشینم. مثل شهر فرنگی‌های قدیم، حرف‌های تازه‌ای از شهر فرنگ دارد.
حرف از یکی از دوستانی میشود که می‌گفت متاسفانه این روز ها پدیده‌ی «تیکه‌پرانی آقایان» متد های عجیب و غریبی به خود گرفته. تاحدی‌که قبلا فقط نگران بودیم که نکند آقایی که سوار ماشین‌ش در حال ویراژ دادن است، حرف ناپسندی به دختر عابر از پیاده رو بگوید، اما این روزها حتی جا ها هم عوض شده و آقای عابر به خانم پشت فرمان نشسته حرف زشت نثار می‌کند. یادم می‌آید خانم چادری را که پشت رل نشسته بود و انصافا با ترافیک سرسام‌آور این شهر کثیف دست فرمان خوبی هم داشت، اما موتورسواری بی‌هیچ دلیلی از کنارش جولان داد و علاوه بر لگدکوب‌کردن بدنه‌ی ماشین، چند حرف نامربوط هم زد و رفت.
حالا وای به روزی که دختری با چند تار موی مشهود هم از کوچه و خیابانی بگذرد! از انواع گربه_سگ‌ها تا اقسام پسرها، هر موجود زنده‌ای که در کوچه باشد، حرف نامربوط و عجیب و غریبی حواله‌اش می‌کند.

از آن گذشته پیشرفته‌تر هم شده‌اند، چند روز پیش خودم دیدم که یک آقایی از داخل اتومبیلش به دختری که از خیابان رد می‌شد گفت شما چقدر انرژی مثبت دارید! حالا من کلی پیش خودم فکر کردم که این حرف خوب بود یا زشت؟!
این‌ها را که می‌گویم، نگاهی می‌کند و می‌گوید: وضع عجیبی ست. اصلا یک موسسه باید بیاید و بررسی علل و عوامل این بیماری را بکند که چرا بخش قابل توجهی از مردان ما اینطوری‌اند. اصلا انگار بر خود واجب می‌دانند تا دختری را می‌بینند چیزی به او بگویند.
تعریف می‌کند از خاطره‌ای که در آخرین سفرش واقعا ذهنش را درگیر کرده. از اینکه برخی مردان ایرانی سوار بر هواپیما به زبان فارسی به مهمانداران زن خارجی هواپیما حرف‌های زشت می‌زنند و آن بندگان خدا که معنی این حرف‌ها را نمی‌دانند فقط لبخند تحویلشان می‌دهند.
و من نگران می‌شوم که نکند جایی، کسی معنی این حرف‌ها را بفهمد و… .

برادر! چه خبر؟!

[ms 3]

-برای اینکه ایشون نمی‌خواد با من بیاد. ازش بپرسید چرا حاضر نیست بیاد؟
من پدرم رو نمی‌تونم ول کنم برم!
-ولی زنت رو می‌تونی؟!
-من کِی تو رو ول کردم؟! تو من رو کشوندی دادگاه!
-اون آلزایمر داره، اصلا می‌فهمه که تو پسرشی؟!
-من که می‌فهمم اون پدرمه!

 

سلام آقای فرهادی عزیز!
فکر کنم خیلی تکراری باشد شنیدن تبریک. این روزها هم که دیگر نه فقط اهالی فرهنگ که حتی اهالی سیاست هم به شما تبریک می‌گویند. الآن که این نامه را می‌نویسم چند ده ساعتی نیست که سخنگوی وزارت امور خارجه امریکا هم بابت اثر ماندگارتان تبریک فرستاده و گفته که شما با این اثرتان نشان دادید سینمای ایران انعطاف‌پذیر است. و من با همه‌ی بی‌سوادی ام کلی با خودم فکر کردم که چرا اولا سخنگوی وزارت امور خارجه این پیام را داده و مثلا سخنگوی وزارت فرهنگشان (اگر چنین وزارتخانه‌ای هم داشته باشند) پیغام مهم دولت متبوعش را منتشر نکرده و ثانیا این انعطاف سینما یعنی چه؟ نکند این همان چرخش در ارزش هاست؟…
بگذریم! بین این همه شادباش ها که دیگر صدای ما را نمی‌شنوی. کم پیش می‌آید برای یک ایرانی، هم معاون سینمایی وزارت ارشاد ایران تبریک بنویسد و هم وزارت امور خارجه‌ی امریکا! این سطور را هم می‌نویسم که خودم را دلشاد کنم. که نگویم حرفم را نزدم.

[ms 2]

اسم شما را از زمستان ۸۴ به یاد دارم. از آن عصر سرد اسفند ماه، که از شب شعر دانشکده حقوق برمی‌گشتیم. آمدیم و تا رسیدیم به یکی از همان سینماهای خیابان انقلاب. رسیدیم به «چهارشنبه‌سوری». ماها اگر آن روزها و آن فیلم را فراموش کرده باشیم، شما خودت خوب یادت هست. هر چه باشد «روح‌انگیز» شاد و جوان و تازه عقد کرده‌ی همان چهارشنبه‌ی تلخ، قد کشید و زن جاافتاده‌ای شد، با بچه‌ای دبستانی و چهره‌ای تکیده، اما این بار با نام «راضیه»، سر از «جدایی نادر از سیمین» در آورد.

[ms 0]

«مژده» ی آن سال ها و «سیمین» این روزها هم چندان فرقی نکرده‌اند. حرف هم که همان حرف جدایی است. سوژه هم که همان دروغ است. البته این هم بی‌انصافی ست که بگویم شابلون را گذاشته‌ای و دو تا یکی داستان جدایی ها را رقم زده ای. اما قبول کن که دود ها و غبار ها را که پس بزنیم یک درون‌مایه را می‌بینیم در این گوی جادویی. پس چه شده که آتش بازی چهارشنبه‌سوری تا شب عید همان سال فروکش کرد و جدایی این دو، دنیا را تکان داد؟!

 

جواب در همین دو خط اول فیلم است. همین جا که حرف از دلایل جدایی ست و رئیس دادگاه می‌پرسد: «اینهمه بچه تو این مملکت زندگی می‌کنند، یعنی هیچ کدوم آینده ندارند؟» و سیمین جواب می‌دهد: «من ترجیح میدم بچه‌ام تو این شرایط بزرگ نشه.» و آن سکوت بعد از این پرسش که «چه شرایطی؟!». و آن بهت، هزار هزار حرف دارد برای کسی که از عمرش یک لحظه را هم در ایران نگذرانده.

 

ما که اینجاییم، این دیالوگ ها را کوتاه می‌شنویم و کمرنگ، فیلم هم برایمان همان مزه‌ی چهارشنبه‌سوری و تعلیق‌های درباره الی را دارد، اما آنکه اینجا نیست از انعطاف سینمایمان می‌گوید و انگار گوش‌هایش حرفهایی را شنیده و چشم‌هایش تصاویری را دیده که ما برای دیدن و شنیدنش نیاز به رمزشکن داریم!

 

بگذریم! این روزها خیلی حرف از سیاسی بازی ها شنیده‌ام. حتما به گوش خودت هم رسیده. از سیمای خودمان که (به دلایلی که من از آن بی‌خبرم) به جوایز گرفتنت کم لطف شده و ما خبرهایت را از جاهای دیگر می‌گیریم، تا همین بیانات سیاسیون که حتی بینشان تو را هنرمند اپوزیسیون می‌خوانند و دعوتت می‌کنند که دیگر به ایران برنگردی. برای همین فقط و فقط می‌خواهم به یک چیزی که بد جوری مغفول مانده اشاره کنم. به سیمای زنی که شما پیش رویمان گذاشته‌ای.

[ms 1]

اصغر آقای فرهادی!
این روزها که ایران نبودی و سرت به عکس گرفتن ها و مصاحبه کردن ها گرم، اینجا خبری بود. خبری از جنس همین رسانه‌های تصویری. خبری که شاید هیچوقت برای تو مهم نباشد. رسانه‌ی ملی مان دست ما را می‌گرفت و با «شیدایی»»تا ثریا» می‌برد. داستانش را شنیده‌ای یا نه؟! اگر اهل سیما هم نباشی، اهل خانواده که هستی؟ هر از چند گاهی یاد برادرت که می‌کنی؟ برادر کوچکترت آقا سعید را می‌گویم، همانکه در نوشتن و تعلیق ساختن و هنر کردن، در همین جوانی‌اش نشان داد که راه تو را بلد است. هم او که فیلمنامه تا ثریا را نوشته. دوست داشتم به برادرت زنگ می‌زدی و می‌پرسیدی برادر! چه خبر؟ می‌پرسیدی چرا همسر رضا بعد از اینکه شوهرش اینهمه دروغ گفته و تا بیخ گوشش در لجنِ نزول فرو رفته بود، نگذاشت و با پدرش به شهرشان نرفت؟!
اگر بنا به رفتن و آسایش بود که داستان برادر شما بیشتر نیاز به این در رفتن ها داشت تا شرایط زندگی سیمین که شاید آرزوی خیلی ها در این کشور باشد.

 

هنرمند عزیزمان!
من هم با تو موافقم! تو خواسته یا ناخواسته استقامت زن ایرانی را خوب به رخمان کشیدی. تو خوب نشانمان دادی که راضیه ها و روح‌انگیز ها و … برای زندگی‌شان، لازم باشد چادر همت به کمر می‌بندند، اما زیر بار خفت نمی‌روند، لازم باشد پشت همسرشان مثل کوه می‌ایستند بی اینکه حتی اجازه دهند شوهرانشان از اینهمه سعی‌شان باخبر شود.

 

اتفاقا این نمایش حقیقت بود که زنان معتقد ما خوب حواسشان به حلال و حرام هست. این اوج افتخار ماست که زن ایرانی، در بدترین مخمصه ها و در تنگ‌ترین تنگنا ها پشت به اعتقاداتش نمی‌کند و با قسم دروغی و گرفتن پول حرامی، زندگی‌اش را نجات نمی‌دهد. تو حتی تعصب و غیرت مرد ایرانی را هم نشان دادی، ولو خشن و زمخت. اما خب…

 

فیلمساز خوب کشور ما!
تو هنرمندی و مثل منِ بی هنر حرفت را پوست کنده نمی‌زنی. تو هنرمندی و با کرشمه‌های نور و صدا و تصویر و دیالوگ و دکوپاژ و میزانسن رخ‌نمایی می‌کنی. تو هنرمندی و حتی میتوانی قصه را سر و ته بگیری و جدایی را که در اصل خواسته‌ی سیمین است، به پای نادر بنویسی و بگویی «جدایی نادر از سیمین» و مثلا نگویی «جدایی سیمین از نادر»!

 

تو هنرمندی و نقش اولت، کسی که مخاطب مغربی ات او را به معصوم بودن و مظلوم ماندن در این داستان می‌شناسد، «سیمین» است که شاید مجبور شود بی «ترمه» به سرزمین آرزوها برود، نه مثل من که چشم در چشم معصومیت «سمیه» مانده‌ام و به فکر مادرش «راضیه».

 

تو هنرمندی و به ما می‌قبولانی که راضیه ها اگر روزی دستشان برسد و برای خودشان کسی شوند و چادر را زمین بگذارند و مثلا به جای اتوبوس سوار شدن، با پژوی خودشان سر کلاسشان بروند، اگر روزی سیمین شوند، دیگر اینجا جا برای ماندنشان نیست. دیگر اینجا برایشان خوب نیست. دیگر اینجا شرایطش بد می‌شود برای آینده‌ی فرزندشان.

 

راستی، تا یادم نرفته بپرسم، اگر ترمه با نادر بماند، سیمین تنها می‌رود؟! یعنی آینده‌ی ترمه هم تنها بهانه‌ای‌ست برای رفتن سیمین؟!

 

حجاب سیاسی، حجاب اعتقادی

[ms 0]

۱- 

جایزه‌ صلح نوبل امسال به سه زن تعلق گرفت. البته اعلام نام این سه نفر چند ماه قبل صورت گرفته بود اما مراسم اعطای آن چند روز پیش انجام شد.

موقع اعلام اولیه‌ اسامی، برندگان این جایزه صحبت‌هایی راجع به خانم توکل کرمان از کشور یمن شد مبتنی بر اینکه این شخص از فعالان جنبش‌های فمنیستی کشورهای عربی است.

البته عقاید شخصی این فرد و اظهاراتش هم تا حدی موید این بود. از این رو کمی صبر کردیم تا موعد اهدای جوایز شود و ببینیم حضور و سخنرانی این سه تن و مخصوصا خانم کرمان به چه شکلی خواهد بود.

نکته قابل توجهی که در این میان اتفاق افتاد، اشاره‌ کمیته‌ ویژه‌ جایزه‌ صلح نوبل به مسلمان بودن کرمان و مهمتر از آن محجبه بودنشان بود. موضوعی که برای ما ایرانی‌ها کمی غریب است. هنوز روزی را که خانم شیرین عبادی این جایزه را دریافت کرد فراموش نکرده‌ایم. و البته گفته‌های بعد از آن را که اشاره کرده بود به اجباری و قانونی بودن حجاب در ایران. و اینکه خود را ملزم نمی‌داند بیرون از خاک ایران محجبه باشد.

[ms 1]

۲-

حجاب در کشورهای عربی و به عبارتی همسایگان حوزه‌ خلیج فارس، امری غیرسیاسی است. موضوع حجاب در آنجا بیشتر جنبه‌ فرهنگی دارد. البته ناگفته نماند که این اواخر و طی مبارزات اسلام‌گرایان و مشارکت پررنگشان در بهار عربی، حجاب به یک سلاح مبارزاتی تبدیل شده و نماد اصلی مبارزات زنان عرب همین برقع و پوشیه است.

[ms 2]

این نوع حجاب هم برای ما ایرانی‌ها آشناست. شاید بتوان به جرأت گفت بعد از بحث کشف حجاب رضاخانی، عملا حجاب زنان ایران اسلحه قدرتمندشان علیه استبداد و عقبه‌ استعماری آن بوده است.

این مبارزات تا سال‌های اولیه‌ انقلاب اسلامی و تا اواخر جنگ تحمیلی هم با همین سلاح پارچه‌ای مبارک تداوم داشت و به نوعی جزئی از فرهنگ دهه‌های اخیر ما شده بود.

۳-

تجربه ثابت کرده تا زمانی که مقوله‌ حجاب تبدیل به موضوعی سیاسی نشود، می‌توان با اتکا به فرهنگ و مذهب از حریم آن دفاع کرد.

اما با گسترش دیدگاه‌های سیاسی و در عین‌حال نگرش به حجاب صرفا از منظر قانون، متاسفانه موجبات محدود شدن دایره‌ بانوان با حجاب کامل در ایران شدیم. چرا که هر کس با مقوله‌ای سیاسی مشکلی پیدا می‌کرد و یا نارضایتی از مساله‌ای قانونی داشت، چون حجاب را مولفه‌ای از مولفه‌های نظام جمهوری اسلامی می‌دید و دیدگاهش به آن یک دیدگاه قانونی و اجباری بود، به سمت بدحجابی کشیده شد.

هم‌اکنون هم شاهدیم که در برخی کشورهای عربی که نسیم بهار عربی به رخسارشان خورده، از آنجا که قدرت اسلامگرایان در آنها بیشتر شده و حکومت‌ها به سمت دینی شدن پیش می‌روند، عده‌ای از دختران عربی در اقداماتی نادر، دست به انتشار عکس‌های مستهجن خود در فضای سایبری می‌زنند و هدف خود از این کار را مبارزه با حجاب دولتی و هرگونه محدودیت سیاسی می‌شمارند.

هرچند در رابطه با پخش شدن این عکس ها و به تبع آن مباحث آزادی در کشور های عربی، این نکته هم قابل توجه است که الزاما گسترش این مباحث مربوط به فضای کشور های عربی نیست، و می توان در پس آن اهداف کاملا سخیف فرصت طلب ها را دید.

به عبارتی واضح تر، اگر فرضا به جای عکس های نامناسب چند دختر جوان عربی، چند نفر از پیرزنان جنبش های فمینیستی اعراب، دست به این اقدام می زدند، عملا در همان چند روز نخستِ انتشار عکس ها، غائله در نطفه خفه میشد و هیچ کس در فضای سایبری دست به انتشار عکس ها و مطالبشان نمی زد. همین امر نشان از بی ریشه بودن اینگونه تحرکات ظاهرا آزادی خواهانه در کشور های عربی است.

۴-

از آنجا که حجاب در ایران تا مقطعی به عنوان سلاح مبارزه مطرح می‌شده، پس از از بین رفتن رژیم ستمشاهی و برطرف شدن تهدیدات خارجی، نگاه مبارزاتی از مقوله‌ی حجابِ کامل کمرنگ‌تر شد.

همین امر موجب شد تا چادر به عنوان کامل‌ترین نوع حجاب زنان ایرانی در اذهان جامعه با دهه‌های ۵۰ و ۶۰ گره بخورد و هر کس در دهه‌های بعدی به سمت حجاب کامل قدم برداشته، از سوی بخشی از افکار متجددنما متهم شده به درجا زدن در سال‌های اولیه‌ انقلاب و به عبارت ساده‌تر محکوم شده به امل بودن.

بعدها هم که وجوه قانونی این مقوله پررنگ‌تر شد، متاسفانه دیدگاه‌ها به این امر کاملا شرعی و اعتقادی، مبدل به دیدگاه‌هایی سیاسی گشت و هر کس که به حجاب علاقه نشان می‌داد با طعنه‌ دولتی بودن و یا آدم نظام بودن روبرو شد.

۵-

خوشبختانه طی سال‌های اخیر قشری از جامعه که مقیدتر به رفتار شرعی بودند، خطر بی‌حجابی را جدی‌تر دیدند و هم‌اکنون شاهد این موضوع هستیم که مجددا چادر و حجاب کامل، تبدیل به سلاح مبارزه علیه هرگونه بی‌قیدی شده است.

 

در این مسیر دو موضوع از اهمیت بالایی برخوردار است:

اول اینکه اشخاص محجبه‌ جامعه، بایستی بیشتر مراقب رفتار خود باشند؛ طوری‌ که بتوانند الگویی کامل برای بانوان ایرانی باشند.

چنانکه اگر کوچکترین خطایی از یک زن محجبه دیده شود، به پای کل مقوله‌ حجاب و شاید حتی به پای دین نوشته شود.

عیب پاکان زود بر مردم هویدا می‌شود
موی اندر شیر خالص زود پیدا می‌شود

پس در عین رفتار فروتنانه و برخورد مناسب با سایر اقشار جامعه، بایستی با رفتاری شایسته میزان عفت عمومی اجتماع را بالا برد و دیگران را ترغیب به حفظ حجاب و عفاف نمود.

دوم اینکه نگاه به حجاب بایستی از نگاهی صرفا مبارزاتی که تنها محدود به یک زمان خاص است و یا نگاهی قانونی و الزامی به دیدگاهی کاملا شرعی و فرهنگی تغییر کند.

اینگونه است که هم میزان اقبال به این مقوله افزایش می‌یابد و هم ماندگاری آن در بین نسل‌های مختلف بیش. ان‌شاء‌الله.

بد حجاب‌ها به بهشت نمی‌روند؟!

[ms 1]

اشاره: آسیب‌شناسی عزاداری‌ها – که اوج آن در دهه اول محرم‌الحرام می‌باشد – موضوعی است که مدتهاست به انحای مختلف مورد بررسی و گاهی مورد مناقشه بسیاری از دوستداران اهل‌بیت (علیهم‌السلام) قرارگرفته.

شاید اصل این بحث بر اساس الاهم فالاهم مصادیق واجب و مستحب باشد. برای مثال از آسیب‌های این عزاداری‌ها می‌توان به برخی نذورات و احسان‌ها اشاره کرد که فی نفسه امری مستحب است.

اما اگر کسی که احسان می‌دهد، خود اهل خمس و زکات دادن نباشد، طبعا اموالش مخلوط به حرام است و بر او واجب است که رسیدگی به امور شرعیه‌ی مالی‌اش مقدم باشد بر نذر و احسان دادن در دستگاه ابی‌عبدالله (ع).

بر همین منوال است اگر کسی تا نیمه‌های شب در هیئات باشد و همین باعث شود که به خاطر عمل مستحب (عزاداری) از عمل واجبش (نماز صبح) غافل شود.

این نوع آسیب‌ها موارد متنوعی دارد که مورد بحث این مقاله نیست. موضوعی که چندی پیش جسته و گریخته بین نظرات عنوان شده برای مطلب جانی که جهان بسته به گیسوی تو باشد در همین سایت پیش کشیده شد، در رابطه با حجاب بانوان در عزاداری‌های دهه اول بود که اتفاقا نقطه نظرات متنوع و گاهی کاملا متضاد را در بر داشت.

نگارنده در این مجال بر آن است تا نگاهی اجمالی بر این مقوله داشته باشد، هر چند معتقدیم که هیچ رأی و نظری کامل نیست و امیدواریم که اینگونه مباحث تداوم داشته تا در جهت حرکت به سمت جامعه‌ی آرمانی اسلامی قدمی برداشته شود. ان شاء‌الله.

در برخی از مقاتل راجع به لحظات وداع حضرت ابی‌عبدالله (ع) از اهل‌بیت، چنین آمده که این وداع در پشت خیمه‌ها صورت گرفته و تا این حد خاندان عصمت از نگاه‌های آلوده به گناه پرهیز داشته‌اند. فارغ از صحت یا سقم این روایت، در جای جای مصائب آل‌الله، در طی مسیر از کربلا تا شام هم اشارات فراوانی به همین نگرانی از هتک حرمت و دغدغه حجاب داشتن شده است.

اهمیت این موضوع عملا واضح  و تاکید بر حجاب یک امر کاملا ثابت شده در واقعه عاشوراست. حال سوالی که مطرح می‌شود این است که چگونه می‌توان ارتباط عزاداری‌ها را با بانوانی که حجاب کامل ندارند تشریح کرد؟

شاید طرح مساله به این شکل که «آیا عزاداری افرادی که چندان تقیدی به امور شرعی ندارند، صحیح و مورد قبول است؟» مناسب نباشد. هرچند مثلا در برخی روایات به صراحت به مصادیق تقید به انجام تکالیف شرعی اشاره شده و صحت باقی اعمال را قبولی آنها می‌داند (همانند روایتی که قبولی همه‌ی اعمال انسان را در گرو قبولی نمازش می‌داند و رد شدن نماز فرد را معادل رد شدن کلیه‌ی اعمال او می‌شمارد) اما باز هم ما نه می‌توانیم و نه در جایگاهی هستیم که بخواهیم نظر قطعی راجع به قبولی و صحت اعمال – و علی‌الخصوص عزاداری افراد – بدهیم. پس مساله بایستی به گونه‌ای دیگر مورد مداقه قرار گیرد.

احادیث فراوانی راجع به ثواب عزاداری و اهمیت والای اشک بر ابی‌عبدالله (ع) وجود دارد. تاحدی که در برخی روایات عزاداران آن حضرت را مصون از آتش دوزخ دانسته‌اند. اما سوالی که همیشه اینجا مطرح می شده این بوده که این عزاداری و این اشک بایستی دارای چه مولفه‌هایی باشد؟

با جستجویی هر چند کوتاه بین آثار متفکرین بزرگی همچون دکتر شریعتی و آیت‌الله مطهری به این نتیجه می‌رسیم که این اشک باید موتور محرکه‌ی انسان باشد. یعنی عزاداری صرف، بدون هیچ تغییر و اصلاحی در شخص عزادار فاقد مولفه‌های حقیقی و اصلی عزاداری‌ست. و آن اشکی که به واسطه‌ی آن بهشت بر انسان واجب می‌شود، اشکی است که همراه با عمل باشد.

این تغیّر و تحرک برای هر فرد متناسب با خود اوست، اما اگر در هر شخصی به وقوع بپیوندد موجبات جهش وی خواهد شد. برای مثال یقینا عزاداری روز عاشورا برای آن دختر مسیحی که پای سخنرانی سید حسن نصرالله در لبنان می‌نشیند، به واسطه‌ی اثراتی که برایش دارد، موجب برکاتی شود که شاید برای شخص دیگری که تنها ده شب به عزاداری صرف مشغول بوده و هیچ تغییری در رفتارش رخ نداده، به وجود نیاید.

به همین شکل اگر فرد کاهل‌الصلاتی با ورود به این ماه و به واسطه‌ی عزاداری‌ها تغییری در خود به وجود آورد و مراقب نماز های یومیه‌ی خود باشد، یقینا اجر و بهره‌ی متناسب را برده.
به عبارت دیگر، مطمئنا شنیدن روضه راجع به یک واقعه‌ی هولناک، برای هر فردی (ولو کسانی که اعتقادی به دین نداشته باشند) غم‌بار و حتی اشک‌آلود خواهد بود، و نمی‌توان این اشک و غم را که تنها ماحصل شنیدن یک حادثه‌ی دردناک است، و در اصل تألمی است که در هر انسانی رخ می‌دهد، موجبات وجوب بهشت دانست. بلکه آن اشکی که تاکید بر آن می‌شود بایستی قدرت تغییر انسان را دارا باشد.

به همین ترتیب انتظار می‌رود بانوانی که حجاب نامناسب دارند، اگر عزاداری را برای حقانیت اهل‌بیت طهارت انجام می‌دهند، تغییرات حاصل از آن را در خود شاهد باشند، و به همان ترتیب کسانی هم که مقیدتر به رفتار شرعی هستند پس از عزاداری‌ها اعمالی به مراتب شایسته‌تر از قبل انجام دهند، که خداوند هر کس را به اندازه‌ی وسعتش مکلف گردانیده.

در انتها، ذکر دو نکته را خالی از فایده نمی‌دانم:

اول بحث حفظ حرمت و شأن عزاداری. چنانکه تا دهه‌های اخیر شاهد بودیم که حتی کسانی که اعتیاد به مسکرات داشته‌اند، با ورود به ماه‌های محرم و صفر، لب بر می‌چیدند و دامن پاک می‌کردند. ولو اینکه شاید بسیاری از آنها وارد مساجد، تکایا و هیئات نمی‌شدند، اما شأن این ماه‌های عزیز را حفظ می‌نمودند. چرا که تاکید فراوانی در حفظ حرمت برخی اماکن و البته برخی زمان‌ها وجود دارد که از مهمترین آن زمان‌ها همین ماه محرم و بهترین مکان‌های آن مجالس عزاداری حضرت اباعبد الله است. و چه بسا بسیاری از همین‌ها که مبادرت به حفظ حرمت این ماه می‌نمودند، عاقبت به خیر می‌شدند. البته خوان کرم خاندان عصمت هم به قدری گسترده هست که کسانی چون رسول ترک را هم مورد عنایت خود قرار می دهند و موجبات هدایتشان را فراهم می کنند، که این هدایت یافتگی هم خود نیاز به ضمیر بی پیرایه دارد.

امروز هم حفظ حرمت و شأن این ماه و عزاداری‌های آن در بین بانوان جامعه، قبل از هر چیزی منوط به رعایت شئون ظاهری و به عبارتی ترک بدحجابی است. و البته در ورای این حجاب ظاهری و عفاف باطنی، امید به شفاعت و دستگیری اهل‌بیت (علیهم‌السلام) وجود دارد.

دوم موضوع نفاق است. شاید مهمترین موضوع اختلاف ائمه اطهار با خلفا از ابتدا همین مساله نفاق بوده باشد. چنانکه تمامی خلفا خود را جانشین رسول خدا می‌دانستند و بر لب ذکر تهلیل داشته‌اند، اما چون باطنا با آن مخالفت می‌کردند و در عمل خلاف سیره حضرت رسول را می‌پیمودند، مورد دشمنی با دین ناب و مخالف ائمه قرار می‌گرفتند.

مراقبت از به دام نفاق افتادن هم دو وجهه درونی و بیرونی دارد. چه بسا هم باید مراقب بود که چهره نفاق (که در عمل ضدیت با سیره ائمه دارد، و قلبا هم اعتقادی به آن ندارد و با اهدافی غیر از عزاداری وارد دستگاه حضرت اباعبدالله می‌شود) در جامعه گسترش پیدا نکند و هم اینکه از نفس درونی خودمان محافظت کنیم که خود نیز در دام نفاق گرفتار نشویم.

 

عکاس: خانم زیبا محبیان

 

یه زن می‌تونه گاهی(!) مرد باشه

[ms 0]

تو روشن می‌کنی خورشید رو هر روز
تو هر شب توی جلد ماه میری
بگیر دستهامو محکم تا نیفتم
زمین میلرزه وقتی راه میری


قد باز هم مرور کرد… باز هم به اون کنسرت فکر کرد. اما باز هم متوجه نشد چه چیزی اونجا اذیتش می‌کرده. یه چیزی توی ذهنش ورجه وورجه می‌کرد اما به نتیجه نمی‌رسید.

بارون عجیبی می‌بارید و مسیر پر ترافیک تا مرکز همایش‌های صدا و سیما رو به کندی پشت سر میذاشتند. قرار بود اون شب از بهترین‌های زمینه عفاف و حجاب تقدیر بشه، قد هم به دعوت سردبیر چارقد تا اونجا اومده بود. هر کاری کرد که به همایش فکر کنه دید نمی‌تونه، آخه هنوز هم اون کنسرت و اون آهنگ براش مبهم شده بود.

وقتی رسیدند به سالن مثل همه‌ی همایش‌ها و جمع‌هایی که تا اون روز دیده بود یه بسته‌ی فرهنگی بهش دادند. باز هم ذهنش پرید روی اون مطلبی که می‌خواست بنویسه: بسته‌ی فرهنگی، فرهنگ بسته‌ای! وقتی هم که سر جاشون مستقر شدند، شروع کرد به بررسی همون بسته‌ی فرهنگی.

اولش که عکس روی جلد مجله رو دید، مکث کرد. باز هم حس اون آهنگ اومد سراغش. حس گنگی که نمی‌دونست از کجا میاد. عکس روی جلد خیلی ساده بود، اما چرا اینقدر ذهنش درگیر شد… هندزفری رو به گوشش زد که دوباره اون ترانه رو گوش بده:

دلم با خنده ی تو گرم میشه
تو روزهایی که دنیا سخت باشه
تو رو حس می‌کنم، می‌فهمم این رو
یه زن می‌تونه گاهی مرد باشه!

و همین جا بود که کل سالن کنسرت از جا پریده و همه‌ی دختر ها شروع کرده بودند به کف و سوت زدن. خیلی ساده بود، همه داشتند از مرد شدنِ یه زن استقبال می‌کردند!

همین جا بود که تازه قد یادش افتاد چرا طرح جلد اون ویژه‌نامه براش مبهم بوده. همون طرحی که گویا سیمای یه زن چین و ماچینی رو روی بدن نتراشیده و شکم برآمده‌ی یه مرد بازاری و رِند مینیاتور های ایرانی، که مطمئن بود قبلا توی یکی از تابلوهای خونه‌شون دیده، سوار کرده بود، یا شاید هم به مدد برنامه‌های ویرایشی عکس‌های کامپیوتری Edit شده بودند. همون طرحی که با هزار ترفند مثل لاک زدن به ناخن‌هاش و یا گرفتن گل و انار تو دستش قرار بود نقش بانوی عفیف ایرانی رو بازی کنه، با چند تا منحنی اطرافش که گویا قرار بوده نقش چادرِ احتمالی رو داشته باشه.

خودِ این طرح یا خودِ اون آهنگ مهم نبود. مشکل قد، جابجایی بی‌دلیل زن و مرد بود. چرا برای نشون دادن ارج و قرب یه زن، یا برای نمایش آزادی‌های اجتماعی‌ش، باید مثل یه مرد باهاش رفتار بشه؟ مگر معنی این رفتار چیزی غیر از این فرهنگ غلطه که مرد رو برتر می‌دونه و وقتی می‌خواد به زن ارزش بده تازه بهش میگه تو خودت مردی هستی برای خودت!

آیا این جسارت به ساحت زن نیست که وقتی می‌خوایم ازش تعریف کنیم، بهش این افتخار رو میدیم که گاهی (تنها گاهی!) می‌تونه مرد باشه؟! قضیه زمانی بغرنج‌تر میشه که بخش قابل توجهی از جامعه بانوان هم از این مساله استقبال می‌کنند!

تازه یاد اون مطلب دوستش توی اینترنت افتاد که نوشته بود: دم دمای عروسی رفتیم دنبال آتلیه؛ میخواستم همه کارهای عکس و فیلم رو خانم انجام بده. فکر کنم تو کل تهران دوتا رو تونستم پیدا کنم!

یا یکی از رفقا برای عکس رنگی از رحم رفته بود سونوگرافی. هرچی دنبال رادیولوژیست خانم گشته بود پیدا نکرد. آخر هم مجبور شد بره پیش رادیولوژیست مرد…

و یا اینکه سوار BRT شدم، یهو دیدم راننده‌اش زنه. تازه تو زمینه‌های مهندسی و فنی اسم خانوم‌هاست که می‌درخشه.

که البته همه‌ی این درخشش‌ها خوبه، اما کاش هر چیزی جای خودش باشه. کاش…

تو همین فکر ها بود که متوجه شد دارند اسم چارقد رو میارند. واقعا تو پوست خودش نمی‌گنجید… برترین رسانه‌ی دیجیتال زمینه‌ی عفاف و حجاب.

حاکی: این آخرین ستون از سری مطالب با عنوان قد و نیم قد بود که طی ماه‌های اخیر تقدیم مخاطبین چارقدی شد. امیدوارم به خاطر کمی‌ها و کاستی‌ها، نگارنده را بخشیده باشید. ان شاء الله پس از ماه‌های محرم و صفر با ستونی قد کشیده‌تر از این در خدمت خوانندگان عزیز خواهیم بود.

یا حق