زن، خانواده، بحران

[ms 0]
کتاب «زن؛ آن‌گونه که باید باشد» در ۲۹۵ صفحه، حاصل تلاش آقای اصغر طاهرزاده است، برای تعریف جدید از زن با توجه به تعریف جدید از انسان و خانواده. برای کسانی که خیلی وقت‌ها در تحلیل مسائل اجتماعی به این جمله می‌رسند که «ما در دوران گذار هستیم و گرفتار بین سنت و مدرنیته»، این نکته می‌تواند ارزشمند باشد. به گفته‌ی نویسنده، امروزه انسان تعریف دیگری از خود دارد و پیرو آن، زن نیز معنی دیگری به خود می‌گیرد.

با در نظر داشتن این نکته، می‌توان گفت برخلاف عنوان، مخاطب کتاب تنها زنان نیستند:
«به همان اندازه که در شرایط جدید، زنان باید تعریف درستی از خود داشته باشند، مردان نیز باید زنان را درست ارزیابی کنند، وگرنه یا هنوز چشم در گذشته‌ای دارند که قابل برگشت نیست، یا چیزی را درباره‌ی زنان می‌پذیرند که فرهنگ مدرنیته بر آن‌ها تحمیل کرده است.»

بر پایه‌ی همین تغییر شرایط، نویسنده در تلاش است با رجوع به فرهنگ دینی، تصویر درستی از زن و متعاقبا خانواده ارائه کند. نکته‌ی درخور توجه آن است که وی در تمام کتاب، زن را در حقیقت دینی خود، یعنی در ارتباط با خانواده و نقش‌های بندگی، همسری و مادری در نظر می‌گیرد که تضادی هم بین آن‌ها وجود ندارد و طبیعتا در مقابل، همان نگاه را به مرد در قالب بندگی، همسری و پدری دارد.

نویسنده آشکارا بیان می‌کند سؤال‌های جدیدی مطرح شده است که با جواب‌های کهنه نمی‌توان آن‌ها را رفع کرد. در این مسیر، هم غرب‌زدگی را نفی می‌کند و هم رفتارهای سنتی با روکش مذهب را نقد. او معتقد است چاره‌ی کار، نه ماندن در گذشته است و نه تسلیم شدن در برابر مدرنیته.

یک نکته‌ی جالب در کتاب، توجه به نقش نشاط حلال در زندگی زوج‌های مذهبی و نقد روحیه‌ی مقدس‌مآبی است. به‌عنوان مثال، تأکید وی بر انس با همسر به‌عنوان زمینه‌ی انس با خدا در همین راستاست. به‌طور کلی، نگاه انتقادی نویسنده به رفتارهای مذهبی‌ها از تازگی‌های کتاب است.

عبارت «هسته‌ی توحیدی خانواده» عبارتی کلیدی در فهم کتاب است. به اعتقاد نویسنده، وظیفه‌ی اساسی زن و مرد (اعم از نقش همسری و پدر و مادری و حتی فرزندی) تحقق این هدف است. در نظر گرفتن خانواده به‌عنوان اولین هسته‌ی توحیدی، زمینه را برای بازگشت به حقیقت زندگی دینی ممکن می‌کند. در صورتی که خانواده به حقیقت توحیدی خود بازگردد، جامعه‌ی توحیدی نیز محقق می‌شود.

کتاب از ۶ فصل تشکیل شده است:

فصل اول: زن؛ آن‌گونه که باید باشد
«…توصیه‌ای که دین به زنان می‌کند، این است که حرف همسرتان را بشنوید، ولی برای خدا! وقتی روشن شده به‌خاطر حکم خدا حرف او را می‌شنوید، دیگر «من» همسرتان فربه نمی‌شود، بلکه مسئولیت او بیش‌تر می‌شود…»

فصل دوم: زن، قدرت یا خدمت؟
نویسنده، فلسفه‌ی روز جهانی زن و شعار احقاق حقوق زنان در چارچوب مدرنیته را نقد می‌کند. هم‌چنین با تفسیر آیه‌ی ۳۲ سوره‌ی نسا، به بحث از تحقق کمال زن با حفظ زن بودن می‌پردازد و در ادامه، قوّام بودن مرد را بر اساس مسئولیت و توانایی او تبیین می‌کند.

فصل سوم: مشورت با زنان
در این فصل، فراز معروفی از نامه‌ی ۳۱ امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) در ارتباط با زنان بحث شده است. در بحث مشورت با زنان، نویسنده معتقد است که وقتی قرآن موضوع مشورت با زنان را به‌طور کلی مسدود نکرده، پس معلوم است آن‌جایی که مشورت با آنان نهی شده، یا مربوط به موقعیت خاص بوده و یا مربوط به زنان خاص.
[ms 1]

همین‌طور در نکوهش غیرت‌ورزی بی‌جا، ناظر به فرمایش امام علی (علیه السلام) می‌نویسد: «مظلومیت زنان از آن‌جا شروع می‌شود که مردان غیرت بی‌جا می‌ورزند. همان‌طور که مردان بی‌غیرت، مردان پست و فرومایه‌ای هستند و خدا مردان غیور را دوست دارد، مردانی هم که به اسم غیرت افراط می‌کنند و در هر ارتباطی حساسیت نشان می‌دهند، زنانِ خود را هم اگر به خطر نیندازند، به زحمت زیادی مبتلا می‌کنند.»

فصل چهارم: زن و مرد و حیات طیب
در این فصل، نویسنده با عنایت به آیه‌ی ۹۷ سوره‌ی نحل (۱) حیات طیبه و نقش زن و مرد در تحقق آن را تبیین می‌کند.

فصل پنجم: ازدواج، تولدی دیگر
در این فصل، به مجموعه سؤالاتی در باب ازدواج پاسخ داده شده است. ازدواج و نفی خودبینی، نقش ازدواج در کنترل خیال، ازدواج بستر کمال، محبت اولیه، خانواده بستر تضادها و سیر به‌سوی توحید، عناوین برخی سؤال‌ها هستند.

فصل ششم: عوامل بحران خانواده و راه‌های برون‌رفت از آن
فصل آخر به‌نوعی جمع‌بندی کتاب است. بحران اصلی که خانواده امروز گرفتار آن است، گسستی است. احیای کرامت حقیقی زن و در نظر گرفتن خانواده به‌عنوان بستر تربیت انسان از طریق بازگشت به قانون خدا راه حل این معضل است.

به‌طور کلی باید گفت چون نویسنده سعی کرده زاویه‌ی دید را به مسئله‌ی زن و خانواده تغییر دهد، نه این‌که راسا نسخه‌ای بپیچد، مخاطب طی مطالعه با محتوای کتاب همراه می‌شود. شاید وقتی کتاب را تمام کردید، سؤالی که به‌خاطرش سراغ کتاب رفته بودید، برایتان بی‌معنی باشد.

متأهل یا مجرد، خانم یا آقا فرقی نمی‌کند؛ یک‌بار کتاب را بخوانیم. بحث سر قبول کردن یا نکردن حرف و نگاه نویسنده نیست؛ چیزی که اصلا ادعایش را ندارد. فرصتی می‌دهد تصورات خودمان را بازبینی کنیم. ممکن است تغییری هم رخ ندهد. شاید اصلا احتیاجی به تغییر نباشد، ولی احتمالا بعضی داشته‌هایمان جابه‌جا می‌شود. گاهی گردگیری بالاخانه لازم است!

راستی، می‌توانید کتاب را از این‌جا دانلود کنید. خیالتان راحت! نویسنده راضی است.

———————————————-

منبع:

۱- هر کس از زن و مرد کاری شایسته کند و باایمان باشد، قطعا او را به حیاتی پاک، زنده خواهیم داشت و به چنین کسی بر پایه‌ی بهترین کاری که انجام می‌داده، پاداش خواهیم داد. سوره‌ی نحل، آیه‌ی ۹۷.

 

که عروسک نباشی

[ms 0]

«شادی را روبه‌رویم می‌نشانم و سخنرانی کوچکی برایش می‌کنم؛ همان کاری که باید مامان با من می‌کرد و هیچ‌وقت نکرد. اگر حرفی با او داشتم، هفت هشت بار طول اتاق را رژه می‌رفتم. جانم بالا می‌آمد و حرف، انگار که ته چاهی گیر کرده باشد، بالا نمی‌آمد.

باید به شادی یاد بدهم که مواظب باشد. ممکن است کسی به او مهربانی کند. توی دنیا صدجور مهربانی است که او باید فرق بین آن‌ها را بداند. می‌خواهم بگویم حواسش به پسرهای بزرگی که دائم به ساختمان می‌آیند و می‌روند، باشد. نمی‌دانم چه جور با ظرافت به او بفهمانم که ممکن است کسی بیاید و بخواهد بدن او را لمس کند، او باید داد بزند. شاهین می‌پرسد:
– چرا مامان؟
– برای این‌که مهم است.
بچه‌ها نگاهم می‌کنند.

عروسک شادی را از دستش می‌گیرم و شکمش را فشار می‌دهم. عروسک گریه می‌کند. می‌گویم:
– مثل این.
باتری را از دلش درمی‌آورم و دوباره عروسک را فشار می‌دهم. می‌گویم:
– می‌بینی؟ اگر صدایت درنیاید، حتی بدتر از عروسکِ بدون باتری هستی؛ بدون قلب. آن وقت می‌شود هر کاری با تو کرد. چون کسی نمی‌فهمد…»

***

متنی که خواندید، بخشی از داستان «پرنده‌ی من» نوشته‌ی فریبا وفی است. دغدغه‌ای مادرانه در این چند خط آمده که برای خیلی از زن‌های جوانی که فرزند دختر دارند، قابل درک است و در مقابل، برای ذهن معصوم دختربچه‌ها خیلی نه.

وقتی روزانه در بین اخبار مجله‌ها و روزنامه‌ها و یا نوشته‌های وبلاگی، از تأثیرات ناخوشایندی که آزار جنسی دختران در کودکی، بر بقیه‌ی روند زندگیشان می‌گذارد می‌خواندم، یکی از دغدغه‌هایم این بود که چگونه یادشان بدهم حیای درونشان را بپرورند، به‌موقع لطافت‌های زنانه داشته باشند و به‌هنگام، نگه‌دار حریم خودشان. هم ‌چنین در فکر بودم که بچه‌ها وجودشان پاک و بی‌آلایش است و آماده‌اند از هر برخورد و رفتاری اثرهای عمیق تربیتی بگیرند.

در متون روان‌شناسی کودک، به نکته‌های جالب توجهی برخوردم که بسیار با دغدغه‌ام در ارتباط بود و آن، آموزش حریم شخصی و حفاظت از آن به کودکان بود. به نظرم آمد شاید اولین گام این باشد که به کودکانم یاد بدهم وجودشان و بدنشان به‌طور خاص ارزش دارد و مخصوص خودشان است. باید از آن نگه‌داری، و از حریمش حفاظت کنند.

شاید آموزش این‌ها به کودک سه چهار ساله به نظر سخت برسد، اما از آن‌جا که آموختن درس‌های بزرگ با پله‌های کوچک در کودکی بسیار آسان‌تر است، با راهنمایی‌های مختلفی که از کتاب‌ها، تجربه‌های شخصی و راهنمای مادری درونم گرفتم، سعی کردم در مواقع مناسب، این نکته‌های بزرگ را لقمه‌لقمه به کودکم بیاموزم.

یکی از کتاب‌هایی که در این زمینه بسیار کمکم بود، کتاب «کلیدهای آموزش و مراقبت از سلامت جنسی کودکان و نوجوانان»، نوشته‌ی کریستال دوفریتاس و ترجمه‌ی سارا رئیسی طوسی است.

[ms 1]

این بدن توست دخترم

شاید برای برداشتن اولین گام‌ها، بهترین موقعیت، هنگام تعویض لباس، حمام کردن و… باشد. در دروان نوزادی و نوباوگی، مسئولیت این‌گونه کارها را شاید پدر و مادر هر دو به‌عهده داشته باشند، اما از نوپایی به بعد، برای نشکستن حیای کودک بهتر است که عموما والدِ هم‌جنسِ کودک، تعویض لباس و استحمام و… را بر عهده بگیرد و چقدر آموزش دیدن پسر از پدر و دختر از مادر در این‌طور وقت‌ها مناسب‌تر است.

من به‌عنوان مادر دخترم، در این‌گونه وقت‌ها بی آن که در کودکم استرسی از حضور افراد ایجاد کنم، آرام به او یادآوری می‌کردم که این بدن توست و بسیار زیبا. باید مواظبش باشیم و غذاهای خوب بخوریم تا سالم باشیم.

در این میان، نکته‌های ظریفی می‌گفتم، مثل این‌که بعضی جاها در بدن ما هست که خصوصی است و بهش می‌گفتم کجاها. بعد می‌گفتم غیر از پدر، مادر و خانم یا آقای دکتر -اگر مریض باشیم- کسی نمی‌تواند قسمت‌های خصوصی بدن ما را ببیند یا به آن‌ها دست بزند.

به‌مرور برای دخترم مسئله‌ی حرمت داشتن بدن جا افتاد، بی آن که تصور کند قسمتی از بدنش زشت است، یا اگر اتفاقا کسی قسمت خصوصی بدنش را ببیند، گناه یا اشتباه بزرگی مرتکب شده است.

البته قبل از ادامه، شاید بیان این نکته خوب باشد که همان‌طور که در هر زمینه‌ای پدر و مادر، بهترین الگوی بچه‌ها هستند، دراین ‏زمینه هم، نوع برخوردها و رفتارشان در خانه بسیار مؤثر است.

به‌عنوان مثال، نوع پوشش والدین در خانه. در ‏کتاب خدا هم به والدین توصیه شده که به کودک آموزش بدهند هنگام ورود به اتاق استراحت والدین، اجازه بگیرد. (۱) ‏به نظر می‌رسد ‏هدف از این دستور، پیشگیری از روبه‌روشدن کودک با صحنه‏‌های جنسی یا دیدن والدین با پوشش نامناسب باشد.

توضیح دادن این قانونِ ساده برای دخترم کار سختی نبود. خودم هم همیشه برای ورود به اتاقش یک تق کوچک به در می‌زدم تا برایش عادت شود. ضمن این‌که یک نقاشی ساده پشت در، که هنگام استراحت نباید مزاحم کسی شد که در را بسته، می‌تواند یک ابزار کمک‌آموزشی بسیار مؤثر باشد.

نکته‌ی دیگری که خودمان باید رعایت می‌کردیم، این بود که در سایر وقت‌ها هم مراقب پوشش و رفتارمان باشیم. بچه‌ها نیاز دارند محبت پدر و مادر به هم‌دیگر را ببینند و گرمای این دوستی را توی خانه حس کنند، اما جنسی کردن این نوع رفتارها، با توجه به توصیه‌های دینی، می‌تواند با بیداری‌های جنسی زودتر از موعد، به کودک آسیب برساند.

اگر غریبه‌ای خواست تو را ببوسد

گام دیگر این بود که ممکن است توی جامعه، کودک من با خیلی از مسائل مواجه شود و نباید سادگی کودکانه‌اش بهانه‌ای باشد برای این‌که کسی بتواند از او سوءاستفاده کند. البته وقتی اولین گام را درست برداری، انگار قدم‌های بعدی خودشان به سراغت می‌آیند. شاید اولین بار توی پارک به نظرم موقعیت مناسبی آمد برای آموختن این‌که «اگر کسی خواست ما را ببیند یا به ما دست بزند، چکار کنیم؟»

اول برای دخترم خوب توضیح دادم که در جای دیگری جز خانه، برای رفت‌وآمد و گوش کردن به حرف آدم‌های غریبه یا حتی آشنا باید از مادر یا پدر اجازه بگیریم. وقتی تنهاییم، با کسی جایی نرویم. اگر به ما وعده‌ی چیزهای خوشمزه دادند یا حتی گفتند که مامان یا بابایمان جایی منتظر ماست، با کسی همراه نشویم. این‌ها قوانین کلی بودند. حالا تک‌تک این‌ها را به دخترم می‌گفتم و به‌آرامی، تا اضطراب نداشته باشد که قرار است برایش اتفاقی بیفتد.

برایش شنگول و منگول و آقا گرگه را مثال زدم و با هم چند صحنه را بازی کردیم. بعد از مدتی که برایش جا افتاد نباید تنها با غریبه جایی برود، وقت آن بود که یادش بدهم در موقعیت‌هایی که احتمال دارد کسی ازش سوءاستفاده‌ی جنسی بکند، چکار کند. کمی سخت است…

دنیای کودکانه و پر از سؤالِ بچه‌ها را باید خوب فهمید، به سؤال‌هایشان احترام گذاشت، در حد فهم به آن‌ها پاسخ داد و نگذاشت نکته‌ای در پسِ ابهامِ «زشته» و «نباید راجع بهش حرف زد» و «بزرگ می‌شی می‌فهمی» باقی بماند که همین‌ها می‌تواند لغزشگاه کودک معصوم ما شود.

[ms 2]

به دخترم گفتم اگر ناشناسی خواست به او دست بزند یا او را ببوسد، اجازه‌ی این کار را به او ندهد. چکار کند؟ به طرف مقابل راحت بگوید: «نمی‌خوام! نکن!». اگر ادامه پیدا کرد چه؟ بلند کسی را صدا بزند و از آن‌جا برود. اگر هم نتوانست، با صدای بلند از من یا پدرش کمک بخواهد.

نمی‌دانستم دخترم چه برداشت می‌کند. سعی کردم قسمت آدم‌های دزد و بد را زیاد برایش پُررنگ نکنم. واهمه داشتم که همیشه احساس خطر کند، اما راضی بودم از این‌که به او می‌گفتم هیچ اشکالی ندارد اگر کسی او را اذیت کرد، چون تقصیر او نیست. مامان و بابا همیشه مواظبش هستند و اگر کسی او را اذیت کند، باید به مامان و بابا بگوید تا حمایتش کنند.

نکته‌ای که گفتن این حرف‌ها در پی داشت، این بود که دخترم می‌فهمید هر کسی هر جایی حق ندارد او را ببوسد یا به او دست بزند یا نگاهش کند. بدنش حرمت دارد. اما چه کسی بیش‌تر از همه در فهمیدن این نکته مؤثر بود؟ باز هم خود ما.

بله. بسیار پیش می‌آمد که کسی از اقوام می‌خواست با او دست بدهد، اما او دلش نمی‌خواست، یا خیلی از آشنایان، محکم و به‌اجبار بغلش می‌کردند و می‌خواستند ببوسندش یا موقعیت‌های این‌چنینی دیگر. چه باید می‌کردیم؟

در دین برای کودکی که فهم بعضی از مسائل را پیدا کرده، بعضی چیزها که ممکن است رنگ و بوی جنسیتی برای کودک داشته باشد، نهی شده است. مثلا حضرت علی (علیه السلام) نامحرم را از بوسیدن دختر شش ساله نهی می‌کند.

شاید برای دختر من که هنوز کوچک‌تر بود، این‌طور مسائل مطرح نبود، اما از طرفی سفارش خود ما این بود که گاهی نباید تن به این موقعیت‌ها بدهد و از طرفی افراد آشنا که می‌خواستند لطف کنند، او را در همان موقعیت معرفی‌شده قرار می‌دادند. باید طرف او را می‌گرفتیم و سعی می‌کردیم که دل اقوام و دوستان را هم نشکنیم. به او اجازه می‌دادیم بگوید: «نمی‌خوام. دوست ندارم. نکنید.»

بله. این‌ها تمرین موقعیت‌های دیگری بود که ممکن بود برایش پیش بیاید و در آینده‌ی نه‌چندان دور با بزرگ شدنش و یاد گرفتن مسئله‌ی محرم و نامحرم، این مسئله برایش پُررنگ‌تر شود. این بود که به گفته‌اش احترام می‌گذاشتیم و به دوستان مثلا می‌گفتیم: «دایی‌جون یا عموجون، فعلا دخترم دوست نداره بوسش کنید. ببخشید.»

در این راه، مسائل کوچک و بزرگ زیادی روبه‌روی پدر و مادر قرار می‌گیرد؛ مثل کنجکاوی‌های کودکانه؛ پرسش‌های ساده‌ای که با یک جواب ساده حل می‌شوند و پدر و مادرها معمولا از سرِ ناآگاهی و هراس از انحراف بچه‌ها، از پاسخ درست دادن به آن طفره می‌روند و راه را برای جذب کودک به خارج از خانه برای یافتن جواب سؤال‌هایش باز می‌کنند، در صورتی که پاسخ‌های کودکانه می‌تواند بچه‌ها را آرام کرده و رابطه‌ی کودک و والدین را صمیمی‌تر کند.

در این زمینه، کتاب‌های خوبی وجود دارند؛ مثل کتاب «پرسش‌های کودکانه و پاسخ آن‌ها»، نوشته‌ی میریام استاپارد و ترجمه‌ی فرهادسوری، از انتشارات نشر دانش ایران. پدر و مادرها باید یاد بگیرند که تربیت جنسی را به‌عنوان یک جنبه از رشد جسم و روح کودک -مثل سایر جنبه‌های دیگر- پذیرفته، گام‌به‌گام با آن‌ها پیش بروند.

شاید والدین به دلیل شرم از کلیه‌ی سؤال‌های جنسی بچه‌ها سر باز بزنند، غافل از این‌که کودک از طریق دیگری به دنبال جواب خواهد رفت. پس با تمام سختی این کار، با توصیه‌ی کتاب، من هم زمان‌هایی را مخصوص پاسخ دادن به پرسش‌های کودکانه‌ی فرزندم می‌گذارم.

لباس، بخشی از حیا

گام بعدی، نحوه‌ی پوشیدن لباس بود. دخترم از مدت‌ها قبل (زمانی که بسیار کوچک بود) یاد گرفته بود که برنامه‌ی انتخاب لباس داشته باشد و حالا که بزرگ‌تر شده، ممکن بود بخواهد در یک مهمانی و جمع غریبه یک پیراهن کوتاه بپوشد.

می‌دانم از درک او خارج است که چرا این لباس برای بیرون رفتن مناسب نیست یا چرا باید حتما جوراب‌شلواری بپوشد یا مثلا ممکن است چه اتفاقی بیفتد، اما همان‌طور که گفتم، چون خود ما بزرگ‌ترین الگوی بچه‌ها هستیم و به قوانین خانه احترام می‌گذاریم، راحت‌تر می‌توانیم توضیح بدهیم که این‌طور پوشش برای خانه مناسب است یا برای بیرون مناسب نیست.

درضمن، ما حالا داریم با هم سعی می‌کنیم موقعیتِ پوشیدن لباس‌های دلخواه کودکانه را ایجاد کنیم که مثلا این پیراهن را می‌تواند توی خانه بپوشد و از طرف دیگر در حد خودش او را ملزم به رعایت حجاب -البته از نوع کودکانه‌اش- می‌کنیم که مثلا همان پیراهن را نمی‌تواند بیرون از خانه بپوشد.

شاید بسیار مشکل باشد بین این طرف بام (آزاد و رها بودن در پوشیدن لباس‌های زیبا و کودکانه) و آن طرف بام (جلوگیری از نگاه‌های هرز و شکستن حریم خصوصی‌اش) راه برویم، اما درحقیقت، پله‌ای‌ست که امیدوارم به‌خوبی از آن بالا برویم.

دخترم دارد همین‌طور بزرگ می‌شود. پله‌های بالاتر یک‌به‌یک می‌آیند، اما بسیار خوشحالم که اولین گام‌ها را خوب برداشته‌ام. دخترم برای خودش و برای بدنش به‌طور خاص ارزش قائل است و می‌داند حریمی دارد مخصوص خودش و یاد گرفته است از آن به قدر خودش نگه‌داری کند. همین‌طور من را مرجع امینی برای طرح سؤال‌هایش می‌داند.

امید دارم که خدا همه‌ی پدر و مادرها را در امر پرورش و تربیت دینی و انسانی بچه‌هایشان کمک کند.

—————————————————

منبع:

‏۱. سوره‌ی نور، آیات ۵۸ و ۵۹.

ببخشید، شما برای چه درس می‌خوانید؟

[ms 0]

شاید تابه‌حال، کسی این سؤال را از شما نپرسیده باشد که «شما به چه دلیل درس می‌خوانید؟». عموم مردم درس خواندن را یک امر بدیهی می‌دانند. حتی یک امر بدیهی هم نه، بلکه یک ارزش قلمداد می‌کنند. مثلا یک مادر یا پدر، آرزویش برای فرزندش درس خواندن و پیشرفت کردن است. اگر بخواهد از افتخارات فرزندش بگوید، درباره‌ی تحصیلات و رشته و دانشگاهش حرف می‌زند. اما آیا درس خواندن و ادامه تحصیل دادن در مقطع آموزش عالی، به خودی خود ارزشمند است؟ درس خواندن به هر قیمتی؟

هر انتخابی در زندگی، جای انتخاب‌های دیگر ما را می‌گیرد. یک انتخاب به معنای از دست دادن یک انتخاب دیگر است؛ به معنای دست کشیدن از گزینه‌ی دیگر. انسان در طول روز، ۲۴ ساعت زمان دارد. اگر یک فرد درس خواندن را در برنامه‌ی زندگی‌اش قرار دهد، ساعاتی از کل روز را باید برای سرکلاس بودن و درس خواندن بگذارد. بنابراین، لازم است یک گزینه را با توجه به گزینه‌های پیش رو و انتخاب‌های دیگر و با اولویت‌گذاری انتخاب کنیم.

زنان و مردان، هر کدام به تناسب طبیعت خود در زندگی، مسئولیت‌هایی دارند که انتخاب‌های آن‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد. مردان مسئولیت زندگی و تأمین اقتصادی را برعهده دارند و زنان مسئولیت فرزندآوری و پرورش آن را.

با در نظر گرفتن این مسئولیت‌ها، یکی از انتخاب‌های مهم هر زنی در زندگی، ادامه تحصیل دادن یا ندادن است. دخترها وقتی به سال سوم دبیرستان یا پیش‌دانشگاهی می‌رسند، برابر این انتخاب قرار می‌گیرند و گاهی هم، بعضی از زن‌هایی که بعد از گذشت سال‌ها از گرفتن آخرین مدرک تحصیلی‌شان، این وسوسه گوشه‌ی ذهنشان می‌نشیند که دوباره درس بخوانند.

اما زن‌ها معمولا برای چه درس می‌خوانند؟ هدف یک زن از ادامه‌ی تحصیل چیست و چه باید باشد؟ یکی از عواملی که قصد و نیت فرد را برای ادامه‌ی تحصیل مشخص می‌کند، رشته‌ای است که قصد ورود به آن را دارد. وقتی یک نفر از اطرافیانش درباره‌ی یک رشته سؤال می‌کند، از پسِ این سؤال‌ها اهدافش معلوم می‌شود. برای یک نفر ممکن است ادامه‌ی تحصیل با هدف ارتقای جایگاه اجتماعی باشد، برای این‌که بگوید «بله! من هم تحصیل‌کرده‌ام». برای یک دختر دیگر می‌تواند با هدف استقلال مالی و دست‌یابی به جایگاه اقتصادی باشد. در این‌جا شغل و درآمدی که از تحصیل در آن رشته عاید فرد می‌شود، بسیار اهمیت دارد. برای یک نفر دیگر ارتقای جایگاه اداری مدنظر است. برای کس دیگر علاقه بیش از هر چیز مهم است. همه‌ی این‌ها می‌توانند اهداف گوناگونی از ادامه‌ی تحصیل باشند.

ما نمی‌توانیم بدون درنظر گرفتن مسئولیت‌هایی که دین و عرف و طبیعت بر عهده‌ی ما قرار داده، انتخاب کنیم. انتخاب درست، با توجه به اولویت‌ها و گزینه‌های دیگری که در ذهن داریم و ارزیابی و قضاوت صحیح میسر است.

تأمین مالی، مسئولیتی نیست که در خانواده بر عهده‌ی زن باشد. نه این‌که زن‌ها نباید موقعیت اقتصادی داشته باشند، بلکه به این معنا که مجبور نیستند این مسئولیت را به‌عهده بگیرند. این مسئله با این پیش‌فرض نیست که زن توانایی تأمین مالی ندارد، بلکه با این پیش‌فرض که زن مسئولیت‌های مهم دیگری دارد که برای او از پول درآوردن بااهمیت‌تر است.

یک دختر از هنگام بلوغ، درگیر مسائلی می‌شود که مستقیما با مسئولیت اصلی او در زندگی مرتبط است و آن هم بچه‌دار شدن و مادر شدن است. اگر خدا و دین را هم کنار بگذاریم، با نگاهی به شکل بدن و تغییرات ماهانه می‌توان فهمید که طبیعت یک زن، بچه‌دار شدن را در نهاد او قرار داده است.

حالا با در نظر گرفتن این مسئولیت و نداشتن مسئولیت مالی، انتخاب‌های ما چقدر تغییر می‌کند؟ اگر مادری، تربیت فرزند را در اولویت انتخاب‌های پیش رویَش قرار دهد، دیگر تحصیلاتی که به روند این تربیت لطمه بزند، انتخاب نمی‌کند. اگر دختری، «مادری» را مهم‌ترین وظیفه‌ی خود بداند، دیگر به‌خاطر تحصیل کردن، از زیر بار ازدواج شانه خالی نمی‌کند و دیگر زن متأهلی حاضر نخواهد شد این وظیفه را به‌خاطر تحصیل کردن به تعویق بیندازد.

اگر پیش‌فرضمان این نباشد که وظیفه‌ای در قبال مسائل مالی داریم، رشته‌هایی مانند مهندسی معدن را انتخاب نمی‌کنیم و دیگر بیش‌ترین انگیزه‌ی ما برای انتخاب یک رشته، شغل یا درآمدش نخواهد بود. اگر مسئولیت‌های مهم‌تری برای خودمان قائل باشیم، علایق صرفا فردی، انتخاب ما را شکل نمی‌دهند، بلکه یک مسئولیت اجتماعی، انتخاب ما را رقم خواهد زد.

بنابراین، درس خواندن و ادامه‌ی تحصیل یک ارزش نیست، بلکه ابزاری است برای رسیدن به یک هدف والا. این هدف برای زنان و دختران می‌تواند «مادر خوبی شدن» باشد. در این‌جاست که اولویت‌های ما برای انتخاب رشته کاملا متفاوت می‌شود. اگر زنی برای این‌که بتواند فرزند صالحی تربیت کند، سراغ ادامه‌ی تحصیل برود، این انتخاب، انتخابی برای مسئولیت اصلی اوست و این‌جا ادامه‌ی تحصیل ارزشمند می‌شود. درس خواندنی که به تربیت کودک یا به حریم خانواده آسیب بزند، نه تنها ارزش نیست، بلکه ضدّارزش است.

فکر می‌کنید برای مادر بهتری شدن، کدام رشته را باید انتخاب کرد؟ به‌نظر می‌رسد بعضی از رشته‌های علوم انسانی کمک بیش‌تری به مادران آینده و امروز می‌کنند؛ رشته‌هایی که با تحصیل در آن، نگاه مادران به زندگی و تربیت فرزند عوض می‌شود.

 

چادری‌ها بدانند، چادری‌ها بخوانند

[ms 0]

پیاده‌روهای طولانی خیابان ولی‌عصر را متر می‌کنم. سالن انتظار پُر رفت‌وآمد درمانگاهی دولتی پایین شهر -جایی نزدیک‌های پونز نقشه‌ی تهران- را روزها و ماه‌هاست زیر نظر دارم. توی رخت‌کن تاریک باشگاه بدنسازی و توی جاده‌ی پیاده‌‌روی پارک محله‌مان ساعت‌ها انتظار می‌کشم. به ایستگاه‌های گرم و شلوغ بی.آر.تی و مترو و حتی صف نانوایی و حتی‌تر اتاق‌های پرو مزون‌ها و مرکز خریدهای بالای شهر هم، هفته‌ای چندبار سرک می‌کشم.

نه! من راه قرض ندارم! نسخه‌ی نچسب ایرانی خانم مارپل هم نیستم! من تنها با مشاهده کردن، میانگین زاویه‌ی انحنای پشت و کمر و متوسط وزن خانم‌های چادری را اندازه می‌گیرم؛ از بنز و بی.ام.و سوار گرفته تا لواشک‌فروش و فالگیر توی مترو.

نه برای وزارت بهداشت و نه برای دفتر مطالعات زنان و نه برای آن‌جایی که چادر را حجاب برتر ملی کرد. آن‌ها صدالبته که حتما خودشان این کارها را کرده‌اند و هنوز هم می‌کنند. من فقط یک زن چادری‌ام که دنبال خط ظریفی هستم، به نام «میانه‌روی» در دستورات دینی؛ جایی درست وسط دو جهنم افراط و تفریط، که هر روز با خودم بارها و بارها مثل ذکر می‌گویم که «یادت باشد دین و دستورات دین آمده‌اند که عقل را کامل کنند، نه زائل».

من هر روز همان‌قدر که عاشق چادرم هستم، از عوارضش هم هراس دارم و من هر روز ناامیدتر می‌شوم از دیروز، وقتی که از متوسط صد خانمی که برای تناسب اندام به باشگاه ما می‌آیند، شاید فقط ده نفرشان چادری باشند. توی شهری که از بیش‌تر خانم‌های بالای پنجاه سالی که هر روز می‌بینم و ناهنجاری قامتی ندارند، به زحمت -آن هم توی بالابالاهایش- شاید یکی‌شان چادری باشد؛ جایی که از اشتراکات اکثر چادری‌های پابه‌سن‌گذاشته‌ای که توی درمانگاه‌های مختلف قلب و غدد و گوارش و ارتوپدی و… ویزیت می‌کنم، به‌جز چربی و کلسترول و قند و وزن بالا، بوی عرق آمیخته در خاک پایین چادرهایشان است که بارها و بارها دل‌سرد و مست غمم می‌کند.

و حالا دیگر اطمینان پیدا کرده‌ام که به قول بیشتر اساتید چیره‌دست ارتوپدی، در میان خانم‌های ایرانی، چادری‌ها، خصوصا در رده‌های سنی دبیرستانی، میانسال و بالاتر، سردم‌داران بلامُنازع انواع و اقسام ناهنجاری‌های قامتی‌اند. شاید هم دلیلش برگردد به کمتر دیده شدن شانه‌های خمیده، پشتِ برآمده و گردن بیش از حد جلو آمده، به‌علت پوشیده شدن با چادر.

ستون فقرات همگی ما دارای سه انحنای طبیعی است؛ اولی در ناحیه‌ی گردن با یک انحنا به جلو با تقعر به پشت با زاویه‌ی طبیعی ۲۰ تا ۴۰ درجه، دومی در ناحیه‌ی پشت با یک انحنا به عقب با تحدب به پشت با زاویه‌ی طبیعی ۲۰ تا ۴۰ درجه و سومین انحنا در ناحیه‌ی کمر که یک انحنا به جلو با تقعر به پشت است، با زاویه‌ی طبیعی ۳۰ تا ۵۰ درجه.

بیش‌ترین ناهنجاری در بین زنان چادری مربوط به انحنای دوم است که وقتی بیش‌تر از ۵۰ درجه باشد، کیفوز یا همان قوز نام می‌گیرد. قوز بیماری نیست و اگر در مراحل پیشرفته نباشد، تنها با اصلاح وضعیت نشستن و ورزش منظم اصلاح‌شدنی است.

ورزش به قوی‌تر شدن عضلات پشت شما کمک می‌کند، تا ستون فقرات شما را در حالت پایدارتری حفظ کند؛ به شرطی که ورزش تفریح نباشد و جزء مهمی از برنامه‌ی هرروزه‌ی شما باشد.

خواهران دینی من، خانم‌های چادری که بهترین و کامل‌ترین پوشش را برای اجتماع برگزیده‌اید، بخوانید و بدانید همان‌قدر که به تهذیب نفستان می‌اندیشید، به سلامت بدنتان و ورزش هم باید اهمیت بدهید. بدانید توجه امروز شما به سلامت بدنتان، پیش‌گیری است برای فرداهای نه‌چندان دورتان، تا کم‌تر پول و وقت گرانبهایتان را صرف چرخه‌های فرسایشی درمان کنید؛ اگر شما از آن دسته مسلمانانی هستید که می‌خواهید در پرتو تکالیف دینی‌تان و مطابق نیازهای زمانتان زندگی کنید.

پس تمام کسانی که با لباسی منتسب به دین اسلام در جامعه حضور پیدا می‌کنند، باید عوارض و پرتگاه‌های لباس‌شان را خوب بشناسند و بهراسند از خطبه‌ی امام پارسایان، علی (ع) در نهج‌البلاغه و نخواهند که مصداقش باشند که فرمودند: «وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً»*؛ در آن زمان لباس را که نامش اسلام است می‌پوشند، اما مثل این‌که پوستینی را وارونه پوشیده باشند، هم خاصیت خودش را از دست می‌دهد و هم اسباب مسخره می‌شود.

باشد که تمام دختران و زنان محجبه و چادری ایرانی در راستای تکالیف دینشان عمل کنند و لباس بپوشند و همیشه روی خط مستقیم اعتدال و میانه‌روی بمانند و خوش‌بخت زندگی کنند.

——————————————–

* خطبه‌ی ۱۰۸ نهج‌البلاغه

زنان ناراضی

[ms 0]

چشم‌هایش را ریز می‌کند. صورتش را جمع می‌کند و طوری که انگار بخواهد از یک سختی بزرگ در زندگی‌‌اش صحبت کند می‌گوید: «خوش به حالت. مبل‌هات زیرشون خالی نیست. نمی‌دونی بچه که راه میفته، قل می‌خوره می‌ره زیر مبل… .» بی‌دلیل حرصم می‌گیرد. احساس می‌کنم می‌خواهد بگوید تو که کلا هیچ مشکلی نداری، چه می‌فهمی امثال من چه می‌کشیم… می‌گویم: «عوضش مبل‌هام مثل توپ سنگینن. نمی‌تونم جابه‌جاشون کنم و زیرشون رو جارو کنم. باید صبر کنم تا بتونم کارگر بگیرم بلندشون کنه. بعدش بشه زیرشون رو تمیز کرد… .»

عصبانی است؛ پر از حرص. می‌گوید: «تولدم خونه‌ی مادرشوهرم بودیم. خودش کیک درست کرد و یکی از لباسایی که نپوشیده بود، برام کادو گرفت و هدیه داد. سلیقه‌اش رو اصلا دوست ندارم. خودش هم می‌دونه. مگه گرفتن یه هدیه‌ی ساده چقدر سخته؟ خب، به آدم کادو ندن! مگه مجبورن لباس کهنه‌ی خودشون رو هدیه بدن؟!»

منتظر است تأییدش کنم. احساس می‌کنم اگر تأییدش کنم، مطمئن می‌شود که مادرشوهر خوبی ندارد و عصبانیتش بیشتر می‌شود یا تا ابد در دلش می‌ماند. می‌دانم که مادرشوهرش آدم خوبی است. می‌گویم: «برو خدا رو شکر کن یادشون بود تولدته. بعضیا اصلا خبر ندارن تولد عروس‌شون کِی هست. فلانی رو نمی‌بینی که تابه‌حال یه هدیه هم از مادرشوهرش نگرفته؟» بعد فکر می‌کنم بی‌انصافی است در حق مادرشوهر فلانی! می‌گویم: «البته نه این‌که بدجنس باشن؛ مدلشون این‌طوریه. کلا اهل هدیه دادن نیستن. بالاخره آدما با هم فرق دارن دیگه. به قول یکی که می‌گفت «متفاوت بد نیست».»

***

آه می‌کشد. خیلی خسته است. دلم برایش می‌سوزد. برای آدمی مثل او که تاریخ عقد و عروسی و تولد همه را می‌داند و یک کمد پر از کادو برای مواقع ضروری دارد، سخت است که شوهرش اصلا رمانتیک نباشد.

می‌گوید: «من اصلا توقع ندارم با هم بریم بیرون بگردیم یا برام گل بخره یا سورپرایزم کنه یا… دیگه از این چیزا گذشتم. فقط دلم می‌خواد من رو ببینه و یادش باشه که وجود دارم… .»

بیچاره شوهرش آدم بدی نیست. مرد خوبی است. بعضی مردهای خوب این طوری هستند دیگر. زنشان برایشان مثل ماشین رختشویی است! باید باشد. اگر یک وقت نباشد یا خراب باشد، جای خالی‌اش را می‌فهمند، ولی تا وقتی هست و لباس‌هایشان شسته است، دلیلی نمی‌بینند نگاهش کنند.

دلم می‌خواهد آرام‌اش کنم. می‌گویم: «بی‌خیال! مردا همه‌شون همین‌طورن. نه این‌که فقط شوهر تو این‌طوری باشه. بیچاره صبح می‌ره سر کار، آخر شب برمی‌گرده. فلانی رو چی می‌گی که شوهرش صبح تا شب خونه است و خواب. تازه شوهرت وقتی حرف خنده‌دار می‌زنی، می‌خنده. این کم نعمتی نیست! بعضی مردا مثل دیوارن! جلوشون از خنده قـِل بخوری هم، همین‌طور نگات می‌کنن! اصلا توی یه دنیای دیگه‌ن!» با هم می‌خندیم…

***

استاد می‌گوید نتیجه‌ی تحقیقات نشان داده زنان، با علاقه‌ی بیشتری به محل کارشان می‌روند و از شغلشان احساس رضایت بیشتری می‌کنند، چون روابط غیر رسمی در محل کار دارند و با همکارهایشان صحبت می‌کنند و تخلیه‌ی روحی می‌شوند. یکی زیر گوشم می‌گوید: «چون می‌دونن اگه سر کار نرن، مجبورن بمونن خونه. ببین توی خونه‌هاشون چه خبره که صبح با ذوق می‌رن بیرون تا فقط چند ساعتی نباشن!»

***

منتظر ماشین ایستاده‌ایم. دیروقت است. شوهرانمان منتظرند. بچه‌هایمان منتظرند. شام نداریم. کارهای فردا را نکردیم. یکی باید خواهرشوهرش را پاگشا کند؛ یک مهمانی پانزده‌نفره، درست شب قبل از کنفرانس کلاسی‌اش!

همین‌طوری حرف می‌شود و یکهو همان‌هایی که تا دیروز، آدم احساس می‌کرد زنان خوشبخت و موفقی هستند و بچه‌های تپل‌مُپل دارند و شوهرانی که مثل مردهای پیام بازرگانی‌ها با عشق و هیجان برای رسیدن به خانه و نشستن سر سفره‌ی شام می‌دوند، درد دلشان باز می‌شود و من مبهوت می‌مانم که چقدر روابط زوج‌های جوان سرد است، چقدر دل‌های ما زنان پُر است، چقدر ما خسته و عصبانی هستیم پشت این قیافه‌های خندان و پُرانرژی… گاهی به جرز دیوار گیر می‌دهیم و گیرهایمان تبدیل به جوک و پیامک می‌شود و جمعیتی را می‌خنداند، ولی با همان گیر، شاید زنی ساعت‌ها در تاریکی گریه کرده باشد…

راستی، چرا بعضی از ما زن‌ها هیچ‌وقت راضی نیستیم؟

بوسه‌ای بر دست‌های تو

[ms 0]

من هم مثل خیلی‌های دیگر نزدیکی‌های روز مادر که می‌شد، به صرافت می‌افتادم تا هدیه‌ای درخورِ مادرم تهیه کنم. از لابه‌لای حرف‌هایش سعی می‌کردم این نکته را دربیاورم که واقعا مادرم به چه چیزی احتیاج دارد، یا چه چیزی خیلی خوشحالش می‌کند.

روز مادر برای ما در عین شادی، با دلهره همراه بود و فکر می‌کردیم که «آیا مامان از این جوراب یا روسری یا شکلات‌خوری کوچک، خوشش آمده یا نه؟» جواب این سؤال را هم می‌سپردیم به روزهای آتی که ببینیم از هدیه‌ی ما استفاده می‌کند یا می‌گذارد توی بقچه و کمد.

مامان هم البته هوای ما بچه‌ها را خیلی داشت که معمولا از دیدن روسری بی‌ریختی که خریده بودیم، اظهار خوشحالی می‌کرد و در اولین مهمانیِ پیشِ رو سرش می‌کرد!

حالا سال‌ها گذشته… من شده‌ام «مادر» و دقیقا روزهایی که به روز مادر ختم می‌شوند، دلم خیلی می‌گیرد. نه برای نق‌ونوق‌های بچه‌ی کوچکی که صبح تا شبم را با او می‌گذرانم. نه! برای اینکه من حتی همان روزها که برای مادرم کادو می‌خریدم، دقیقا نمی‌دانستم که دارم برای چه چیز از مادر قدردانی می‌کنم. یعنی آن موقع‌ها خیال می‌کردم می‌دانم، اما الان که خودم مادر شده‌ام و گذشته‌ام را مرور می‌کنم، می‌بینم نمی‌دانستم که مامان واقعا چکار کرده که باید ازش تشکر کنم!

حالا با گذشت دو سال و اندی، تازه می‌فهمم که معنای «مادر بودن» یعنی چه! دارم برای دخترها و ایضا پسرهایی می‌نویسم که در فکر یک هدیه برای مادرند…

راستش را بخواهید قضیه‌ی بچه‌داری خیلی پیچیده‌تر از آن است که فکرش را می‌کردم. سختی‌های دوران بارداری بماند… سختی‌های تولد بچه بماند… سختی‌های روزهای اولی که یک نوزاد دلش برای بهشت تنگ شده و هی گریه می‌کند و هی گریه می‌کند و دخترِ تازه‌مادرشده نمی‌داند چه جوری باید این نوزاد لبویی‌اش را آرام کند بماند… عوض کردن پوشک بچه و دادنِ به‌موقع داروها که کلا (برای آینده) تأثیر زیادی در نخبه شدن یا نشدنش، ضعیف ماندن یا نماندنش دارد… پوشیدن لباسی که بچه نچاید و پهلوهایش سرما نزند… سرش هنگام خواب یک‌وری نیفتد… خدای نکرده ضربه‌ای به بخش نرم بالای سرش وارد نشود…

حالا این‌ها به کنار. کلا بچه‌ها آن پـُز سابقی که یک دختر، یک تازه‌عروس دارد، می‌شکنند. آن شکوه و تازگی زنان را یک‌باره تبدیل می‌کنند به کسی که (در نگاه عوام) باید یک گوشه بنشیند و بچه‌داری‌اش را بکند. دیگر خبری از ناز و اداهای سابق نیست. بچه گاهی روی بهترین لباست بالا می‌آورد! گاهی در رؤیایی‌ترین مراسم، که از مدت‌ها قبل برایش برنامه‌ریزی کرده‌ای، آن‌چنان عربده‌هایی می‌کشد که مجبوری هرچه زودتر مراسم را ترک کنی تا کمتر، از بقیه فحش بخوری!!!

از قدیم گفته‌اند: «تا گوساله گاو شود، دل صاحبش آب شود!» برای دیگران، بچه‌ی تو به چشم‌برهم‌زدنی بزرگ می‌شود، اما برای خودت حکایت ثانیه‌ها و دقیقه‌هایی‌ست که چشم از این فسقلی برنداشتی و به کوچکترین صدای ناله‌اش نگران شدی.

و باز از قدیم گفته‌اند: «بچه هر چه بزرگ‌تر شود، مشکلاتش هم با خودش بزرگ می‌شود» راست گفته‌اند! هی به خودت می‌گویی فردا، ماه دیگر، سال دیگر… و انتظار داری که این بچه آن‌قدر زود مستقل شود و روی پای خودش بایستد که تو بتوانی تمام کارهای عقب‌افتاده‌ات را که در تمام این سال‌ها به امیدِ استقلال فرزندت نتوانستی انجام بدهی، یک‌باره جبران کنی. اما دریغ! دریغ که هرگز آن روز نمی‌رسد!

بچه‌ها رؤیاهایی هستند که همیشه با تو می‌مانند؛ رؤیاهایی شیرین که:
زخم می‌زنند؛
آبرویت را می‌برند؛
نمی‌گذارند حتی چهار تا استکان و نعلبکیِ مانده توی سینک ظرفشویی را بشویی؛
نمی‌گذارند همایشی را که دلت برای از نزدیک دیدنِ مهمانش پر می‌زند، بروی؛
نمی‌گذارند در کلاسی که دلت می‌خواهد، ثبت‌نام کنی؛
و گیرم که ثبت‌نام کردی، نمی‌گذارند مشق شب همان کلاس را به‌موقع تحویل استاد بدهی…!

اگر هم بخواهی به همه‌ی این کارهایی که گفتم برسی، باید اندکی از نقش مادری‌ات کم بگذاری، یا اینکه باید وظیفه‌ی مادری‌ات را به دوش کسِ دیگری بیندازی؛ وگرنه نمی‌شود که هم مادر باشی و هم به همه‌ی کارها و برنامه‌ها و اهداف کوتاه و بلندمدتت برسی. رسیدن به همه‌ی این کارها مستلزمِ بودنِ کسی مثل همسر، مادر یا خواهر و همسایه‌ای‌ست که با آرامش خاطر، بخشی از وظیفه‌ی بچه‌داری‌ات را گردن بگیرد.

و گفتم این کودکان، رؤیاهای شیرین روزگارند. به خدا راست گفتم؛ که اگر در کنار همه‌ی این سختی‌ها شیرین نبودند، نمی‌شد و در عدالت خدا شک بزرگی به‌وجود می‌آمد. شیرین‌اند، چون ما مادرها دلمان برای این زحمات سنگینی که به دوشمان نهاده شده، حتی تنگ می‌شود. باور کنید!

ما مادرها حتی وقتی که بچه‌مان را جایی می‌سپریم (حتی اگر خیلی مطمئن باشیم) تا به کاری، همایشی، جلسه‌ای یا مهمانی بزرگی، بی دردسر برسیم، همان موقع هم دلمان می‌گیرد. سعی می‌کنیم خنده‌های از ته دلش را به‌یاد بیاوریم و خیال کنیم که حالا دارد بهترین لحظاتش را با بازی سپری می‌کند، وگرنه از غصه‌ی دوری‌اش همان وسط جلسه دق می‌کنیم و می‌میریم!

رؤیاهایی هستند که خدا به بعضی‌ها می‌دهد و به بعضی‌ها نه. و همین رؤیاها وقتِ بودنشان و وقتِ نبودنشان، چنان فکر و ذهن آدم را درگیر می‌کنند که گمان نکنم چیز دیگری جایگزین آن‌ها شود. با همین سختی‌هاست که «مادر» کلمه‌ای مقدس شده.

ماها مادرانمان را خیلی اذیت کرده‌ایم. با دیر برگشتن به خانه، نگرانشان کرده‌ایم. جلوی بقیه گاهی شرمنده‌شان کرده‌ایم و گاهی مانع ادامه‌ی تحصیلشان بوده‌ایم.

البته مادرهای ما در بچه‌داری، به‌مراتب کارهای دشوارتری داشتند، که به مدد تکنولوژی و زندگی مرفّهی که سوغات تمدن امروز است، ما دخترها که تازه مادر شده‌ایم، آن سختی‌ها را نمی‌فهمیم. حالا مای‌بِیبی هست و تخت‌خواب ننویی اتوماتیک و بازی‌هایی که آدم‌بزرگ‌ها را هم سرکار می‌گذارد، چه برسد به بچه‌ها!

اما رفقا! مادر شدن به من این را آموخت که بچه‌ها هیچ‌وقت نمی‌توانند بفهمند مادرانشان چه رنج‌هایی را متحمل شده و از چه خواسته‌هایی صرف نظر کرده‌اند. من گاهی در دفتر، برای فرزندم چیزهایی از این رنج عظیم، رنج «انسان» بودن و «مادر» بودن و «الگو» بودن را می‌نوشتم، اما باز هم آن چیزی را که خودم تجربه کرده‌ام، نتوانستم روی کاغذ بیاورم.

و بارها و بارها به دوستان و اطرافیانم گفته‌ام که روز تولد یک نفر، باید اول به مادرش هدیه بدهند، نه خودش. خودش که کاری نکرده. زحمتی نکشیده. سال روی سال آمدنِ عمرش هم که کار روزگار است. اما این مادران هستند که باید به هر مناسبتی و یا حتی بی هیچ مناسبتی ازشان تقدیر شود.

حالا که حوالی روز مادر هستیم، از مادرتان بپرسید به کدام خواسته‌اش با وجود شما هرگز نرسید. مطمئن باشید مادرتان از جواب دادن طفره می‌رود، چون این را خدا در ذات همه‌ی مادران کاشته است که زحماتشان را به رخ بچه‌ها نکشند…

اثبات وجود خدا موقع دیدن کارتون

در مقاله‌ی قبل گفته بودیم که تربیت دینی ظرافت‌هایی دارد. آشنایی با این ظرافت‌ها می‌تواند به والدین کمک کند. در این مقاله سعی می‌کنیم چند موقعیت حساس و کاربردی را بازسازی کنیم.

[ms 0]

تربیت برکت دارد

کارشناسان دینی می‌گویند اگر کودک ما تربیت دینی شده باشد، برکاتش، هم به خود او و هم به دیگران خواهد رسید. این بچه هیچ‌گاه احساس پوچی در زندگی‌اش نخواهد کرد و دچار بی‌هویتی که درد جامعه‌ی جوان امروز ماست نمی‌شود، چون بچه از همه جا که ناامید شود، باز هم می‌داند که خدا را دارد و تنها نیست. به قول استاد فلسفی که می‌گفتند: «انسانی که با خداست، هیچ‌گاه غریب و تنها نیست.»

برکت تربیت دینی کودک به والدینش نیز می‌رسد، چون در همان قرآنی که والدینش به او آموخته‌اند، یاد گرفته است که با احترام و مهربانی با آن‌ها صحبت کند، از احادیثی که از زبان والدینش شنیده، یاد گرفته است که «نیکی به پدر و مادر واجب است، حتی اگر مشرک باشند.»

دین را خاطره کنید

کارشناسان توصیه می‌کنند که آموزش ارزش‌های دینی را با خاطره‌های خوش همراه کنید. مثلا وقتی که می‌خواهید به فرزندتان هدیه بدهید، زمان اذان و نماز خواندن را انتخاب کنید. با این کار چون هدیه گرفتن کاری لذت‌بخش برای بچه است، بنابراین هر وقت که هدیه‌ای می‌گیرد، ناخودآگاه به یاد صدای اذان و نماز خواندن می‌افتد. خود من یادم هست همیشه وقتی با مادرم به زیارت امام‌زادگان می‌رفتم، در راه برگشت، مادرم برایم یک کادو می‌خرید. من هم به همه می‌گفتم چون رفتم زیارت، کادو گرفتم.

والدین باید موقعیت‌سنج باشند

بعضی بچه‌ها در تمام موقعیت‌ها از پدر و مادرشان سؤال می‌کنند، اما باید یادمان باشد که هنگام آشپزی، وقت بیرون رفتن از خانه، هنگام مرتب کردن اتاق‌ها و… اصلا زمان خوبی برای پاسخ به پرسش‌های اعتقادی فرزندمان نیست.

زمان و مکان باید مناسب باشد

یکی از راه‌کارهای تربیتی خوب و مناسب، انتخاب زمان و مکان مناسب برای آموزش، و هم‌چنین توجه به حالات روحی و روانی کودک است. هنگامی که کودک بهترین و شیرین‌ترین لحظات زندگی خود را می‌گذراند، بدون کم‌ترین مقاومت روانی، آموزش شما را خواهد پذیرفت.

موقعیت‌ها را چنگ بزنیم

برای تربیت دینی و آموزش برخی مفاهیم دینی، بهترین زمان، قرار گرفتن در موقعیت‌های خاص و انتقال مفاهیم در قالب آن موقعیت است. مثلا وقتی که بچه را به رستوران می‌برید یا هدیه‌ای به او می‌دهید و یا پدرش خودروی جدیدی می‌خرد، زمان بسیار خوبی برای آموزش تشکر از خداوند است. به بچه می‌گوییم: «بیا از خدا به‌خاطر این همه نعمت که به ما داده و ما رو خوشحال کرده، تشکر کنیم و بگیم «الحمد لله»».

یا مثلا زمانی که به کوه و جنگل و دریا می‌رویم، وقتی بچه با بزرگی و عظمت کوه یا دریا روبه‌رو می‌شود، همان جا، موقعیت خوبی برای آموزش قدرت و عظمت خداست. به فرزندمان می‌گوییم: «ببین عزیزم، این کوه چقدر قوی و بزرگه! می‌دونی چه کسی این کوه رو آفریده؟ آفرین عزیزم. خدا. پس ببین چقدر خدا بزرگ‌تر و قوی‌تره که تونسته کوه به این بزرگی رو به‌وجود بیاره. پس خدا از قوی‌ترین کسی که می‌شناسی هم قوی‌تره.»

یا وقتی که داریم با فرزندمان تلویزیون تماشا می‌کنیم و کارتون مورد علاقه‌ی او را می‌بینیم، زمان بسیار خوبی برای جواب به سؤال «چطوری خدا همه جا هست» می‌باشد. به فرزندمان می‌گوییم: «ببین این کارتون، هم تو خونه‌ی ما پخش می‌شه، هم تو خونه‌ی دوستات. اگه الان به یکی از دوستات زنگ بزنی، می‌بینی که الان اونا هم دارن همین برنامه رو تماشا می‌کنن. پس این کارتون، هم تو خونه‌ی ماست، هم تو خونه‌ی دوستات. خدا هم همه‌جا هست؛ هم پیش تو، هم پیش همه‌ی آدما.»

یک اثبات ساده، ولی شیرین

یک آزمایش ساده و شیرین هست، برای اثبات اینکه خدا همه‌جا هست، ولی ما او را نمی‌بینیم. بچه می‌پرسد: «اگه خدا همه‌جا هست، چرا نمی‌بینیمش؟». برای جواب به این سؤال، موقع خوردن صبحانه زمان بسیار خوبی است.
برای این کار دو تا لیوان چای و دو حبه قند می‌آوریم. جلوی چشم کودک، قندها را در لیوان حل می‌کنیم. همان‌جا از بچه می‌پرسیم:
– به‌نظر تو قندها توی لیوان چای هستن یا از اون بیرون اومدن؟
– من دیدم قندها رو توی لیوان انداختی، پس قندها تو لیوانن.
– تو قندها رو می‌بینی؟
– نه!
همان موقع به او می‌گوییم:
در حالی که قندها توی لیوان هستن، ولی ما اونا رو نمی‌بینیم. خدا هم همه‌جا هست، ولی ما او رو با چشممون نمی‌بینیم.

 

تحقیر زن در نظام آموزشی ما

[ms 0]

اسم «دانشکده‌ی علوم» از آن دسته نام‌هایی است که معنای وسیعی دارد. محل دانش‌اندوزی است، چون «دانشکده» است، و محل مباحثه در هر درسی، چون منتسب است به «علوم». ولی همین‌جا هم کسی نمی‌تواند راهنمایی‌مان کند. کسی از کلاس «خودشناسی» خبری ندارد…

به طبقه‌ی دوم که می‌رسیم، چند دانشجوی دختر و پسر بر روی سکویی نشسته‌اند و چای می‌نوشند. بعد از احوالپرسی، سراغ طبقه‌ی سوم، کلاس خودشناسی را می‌گیرم. همگی مبهوت نگاهم می‌کنند! علاوه بر اینکه گویا هیچ‌کدام محیط پیرامون خود را به‌درستی نمی‌شناسند و حتی نمی‌دانند که دانشکده، طبقه‌ی سومی هم دارد!

مسئله زمانی بغرنج می‌شود که یکی از همان دانشجوها می‌پرسد: «منظورتان از کلاس خودشناسی، فیزیولوژی است؟ یا مورفولوژی و اندام‌شناسی را می‌گویی؟» و من تازه می‌فهمم که این قصه سرِ دراز دارد…

جناب آقای دکتر «محمدجعفر غفرانی»، استاد دانشگاه و پژوهشگر علوم قرآنی است. بسیاری از دانشجویانِ سراسر کشور به‌واسطه‌ی حضور این استاد در دانشگاه‌های مختلف و سخنرانی پیرامون خانواده و ازدواج، با دیدگاه‌های ایشان آشنایی دارند. به بهانه‌ی برگزاری سلسله جلسات «خودشناسی» در دانشگاه تهران، خدمت استاد رسیدیم که متن پیشِ رو، حاصل دو جلسه گفتگوی چارقد با ایشان است.

***

ریشه‌ی بسیاری از معضلاتی که جوانان جامعه‌ی ما را دستخوش خود کرده، در مشکلاتی است که غالبا از سیستم آموزشی ما ناشی می‌شود؛ مشکلاتی که اگر به‌صورت ریشه‌ای با آنها برخورد نشود و حل نگردند، درمانِ جامعه سخت و شاید ناممکن می‌شود. البته ناگفته پیداست که مقصود از نظام آموزشی، تنها بخش تحصیلی نیست؛ یعنی این مجموعه‌ی آموزش، وسیع‌تر از آموزش‌وپرورش و همین‌طور تحصیلات تکمیلی است و شامل انواع روش‌های یاددهی، از جمله صداوسیما و اینترنت و حتی محیط‌هایی مثل مسجد می‌باشد.

خودشناسی

اولین و شاید مهم‌ترین نقص، فقدان خودشناسی است. مهم‌ترین معضل نظام آموزشی ما، که غربی‌ها از راه ترجمه‌ی نوع تحصیلشان به ما تحمیل کردند، این است که ما خود را نمی‌شناسیم. ویژگی‌های یک دختر یا پسر را نمی‌دانیم. حتی در حوزه‌های علمیه هم جزو برنامه‌های درسی‌شان خودشناسی وجود ندارد. مگر اینکه کسی به‌صورت موردی به آن بپردازد.

وقتی خود را نشناسیم، قیمت خود را هم نمی‌دانیم؛ قداست، نقش و شأن خود را نمی‌فهمیم. وقتی نقشمان را ندانیم، وظیفه‌مان را هم نمی‌فهمیم؛ خطرات را هم درک نمی‌کنیم. با یک مثال عرض می‌کنم: من الآن برای گوشی‌ام شارژر بخواهم، اولین چیزی که از من پرسیده می‌شود این است که گوشی شما چه مدلی است. حالا فرض کنید من بهترین نوع شارژر را هم تهیه کردم، اما اگر به گوشی من نخورد چکار باید بکنم؟

در مقوله‌ی ازدواج هم همین‌طور است. همه‌ی پدرها و مادرها و جوان‌ها دنبال بهترین‌ها هستند، بدون اینکه خودشان را شناخته باشند. دنبال این هستند که طرف را بشناسند. بعد اگر بهترین را هم پیدا کنند، مثل شارژر گوشی، می‌بینند به درد آنها نمی‌خورد، چون خود را نشناخته‌اند.

من اگر خودشناسی داشته باشم:
– دلیل ازدواجم را می‌فهمم؛
– می‌دانم چکار باید بکنم؛
– چرا اصلا باید ازدواج کنم؛
– و قبل و بعد از ازدواج چطور باید زندگی کنم.
خیلی‌ها می‌گویند «خودم می‌فهمم، شما نیاز نیست به من بگویید»، درحالی‌که خیلی از این‌ها تکلیفشان اصلا مشخص نیست. تکلیفشان با خودشان هم معلوم نیست.

وقتی خودشناسی نباشد، نقش‌ها و جایگاه‌ها در جامعه عوض می‌شود. آن وقت است که می‌بینیم امروز در شماره‌گذاری ماشین‌ها در نیروی انتظامی -که محلی غالبا مردانه است- اغلب زن‌ها مشغولند! اما برای سونوگرافی اکثرا آقایان حاذقند. یا مثلا در همایش‌ها، عکاس‌ها وفیلمبردارهای زن حضور دارند، اما برای عکاسی و آتلیه‌ی عروسی، به‌ندرت می‌توان جایی را یافت که همه‌ی مراحل تصویربرداری و بعد از آن را زنان انجام دهند.

واژه‌شناسی

اشکال دوم، بحث واژه‌شناسی است. ما معنای واژه‌ها را نمی‌دانیم. مثلا اگر از شما بپرسم که «شما فکر می‌کنید خانه‌ی من کجای تهران باشد؟» چه جوابی می‌دهید؟ شما هرگونه پاسخی ممکن است بدهید، اما یقینا جوابتان غلط است، چون شما «حدس» زدید من کجا زندگی می‌کنم، نه اینکه «فکر» کنید. و این یعنی ما معنای واژه‌هایی مثل حدس زدن، گمان کردن و فکر کردن را نمی‌دانیم. این معنای همان آیه است که می‌فرماید «یـُحَـرّفـُونَ الکــَلِم».

مثلا می‌دانیم «حُبّ الوَطَنِ مِنَ الإیمانِ»، اما آیا مقصود از وطن، مرز سیاسی است؟ یعنی قراردادهای سیاسی بین کشورها نیاز به محبت ما دارد و آن محبت هم جزیی از ایمان است؟ متأسفانه این واژه‌ها برایمان درست ترجمه نشده‌اند.

مثلا در همین قرآن واژه‌هایی وجود دارند که در فارسی برای ما درست معلوم نشده‌اند. ما برای لفظ «گناه» واژه‌های مختلفی در عربی داریم؛ «ذنب و اثم و خطا» و می‌دانیم خدا «غافر الذنب» است، اما کسی به ما نگفته است خدا غافر «معصیت» که نیست. کسی تفاوت این‌ها را برایمان تبیین نکرده که خدا گناه از روی عداوت و پافشاری و لجبازی را نمی‌بخشد.
[ms 1]

تفکر و تعقل

سومین ایراد این است که تفکر، تعقل، تدبر و شعور مقوله‌هایی هستند که به حد کافی به آنها توجه نمی‌شود. مردم ظن و گمان را تفکر فرض می‌کنند و این درست نیست. حتی ظهور حضرت ولیّ عصر (عج)، تا حدّ نصاب عقلانیت جامعه‌ی جهانی به حد کافی نرسد، تحقق پیدا نمی‌کند. این حد نصاب عقلانیت یعنی هر کس خودش را و تکالیفش را بفهمد.

متأسفانه ما تعریفی برای تفکر و فهمیدن نداریم. می‌پرسیم شما شعور دارید؟ می‌گوید بله. می‌گوییم خب این شعور چیست که دارید؟ نمی‌تواند توضیح بدهد. همین است که وقتی می‌رود خواستگاری، از او مدرک تحصیلی می‌خواهند. چون معیاری برای فهم و شعور تعریف نکرده‌ایم، ناگزیریم که به مدارک دانشگاهی اکتفا کنیم.

پای صحبت‌های یک سخنران خوب، مثلا استاد الهی قمشه‌ای می‌نشیند. بسیار هم لذت می‌برد. اما اگر از او بپرسید استاد چه گفتند؟ می‌گوید: «خیلی عالی حرف می‌زد. نمی‌توانم توضیح بدهم. باید خودتان بودید و گوش می‌دادید». و این، نشان می‌دهد که ما نمی‌توانیم مطالب را انتقال دهیم، چون نفهمیدیم. برای همین، حرف‌ها بر ما اثر نمی‌گذارد.

شأن زن

چهارمین مشکل این است که از شأن و قداست و کرامت زن، یک کلمه هم در سیستم آموزشی ما حرفی گفته نمی‌شود. از اول ابتدایی تا انتها همیشه می‌گویند «زنان و مردان با هم فرقی ندارند. همه انسانیم و مساوی». اما کودک این را به‌وضوح می‌بیند که پدر و مادرش دو انسان متفاوتند و ما فقط به او می‌گوییم که این‌ها فقط ظاهرشان فرق می‌کند. بدنشان متفاوت است. همین! درصورتی‌که این‌ها اصلا قابل مقایسه نیستند.

ببینید. حتی بین معصومان (علیهم السلام) هم حضرت زهرا (س) در قله‌ی کمالند و بالاتر از ایشان شأنی نیست. به فرموده‌ی پیغمبر، مادر پدرشان (أمّ أبیها) هستند. در قرآن هم شأن و منزلت زن و مرد فرق دارد، بنابراین، نقش و تکلیف و حقوقشان هم متفاوت است.

پیامبر اکرم (ص) هم بخواهد طواف کند، باید مثل یک زن، به نام «هاجر» سعیِ صفا کند. سعیِ یک زن، بر هر مسلمانی واجب است که آن را تکرار کند. در فقه شیعه، هجر اسماعیل جزیی از طواف است؛ یعنی شما علاوه بر کعبه، دور قبر هاجر هم باید طواف کنید. یک زن چه مقامی دارد که اگر به او توجه نکنیم، حج باطل می‌شود؟ زن چه مقامی دارد که مرد باید طواف نساء هم بکند تا حجّش به کمال برسد؟

«نساء» که حتی یک سوره هم در قرآن به  این نام هست، معنای واقعی واژه‌ی «زن» است. برخی جسارت می‌کنند و می‌گویند از ریشه‌ی «نسی» می‌آید، یعنی موجودی که موجب نسیان و فراموشی انسان می‌شود، درحالی‌که این واژه از «انس» می‌آید و به معنای واقعیِ زن -که همانا مونس بودن است- اشاره دارد.

این ایراد نظام آموزشی ماست که با این شیوه زن را تحقیر کرده است. دخترها آرزو دارند کاش مرد می‌شدند، چون دخترها یک‌بار هم در یک کتاب درسی نخوانده‌اند که شش سال زودتر از یک پسر عاقل می‌شوند. چقدر کرامت داشت اگر این‌ها گفته می‌شد.

دشمن‌شناسی

مورد دیگر اینکه دنیا، دارِ تزاحم است. همه ضد هم‌اند. بسیاری از این مزاحمت‌ها و اصطکاک‌ها دشمنی است، اما دشمن به ما شناسانده نمی‌شود. دشمن‌شناسی ما ناقص است. در رسانه‌ها فقط لفظ دشمن گفته می‌شود، اما تعریف نمی‌شود، بنابراین ما مصداقش را نمی‌دانیم.

بزرگان ما قبلا این حرف‌ها را به ما زده‌اند. در «کلیله و دمنه» به ما گفته‌اند که گرگی برای خوردن بچه‌های بزی آمد و بچه‌ها -شنگول و منگول و حبه‌ی انگور- گفتند دست تو شبیه مادر ما نیست. رفت و دستش را آرد زد و آمد و فریبشان داد. این را به ما می‌گفتند که بدانیم تنها با یک تغییر ظاهری فریب نخوریم.

قدیمی‌ها می‌گفتند کسی که زیاد بخندد و بخنداند، ضَحّاک (از ریشه‌ی ضحک) است. مار روی دوشش دارد و خوراک این مارها مغز جوان‌هاست. این، کنایه از همین رسانه‌های امروزی‌ست. آن زمان با آن زبان با ما حرف می‌زدند. آن زمان رسانه نبود، اما مزوّرین جور دیگری مردم را فریب می‌دادند و امروز هم رسانه‌ها با لهو و ملعبه، مغز جوان‌ها را هدف گرفته‌اند. از میکروب به‌عنوان دشمن تَن‌مان صحبت می‌کنند، اما از دشمن روح و فکر و اعتقاداتمان چیزی گفته نمی‌شود و اینکه حتی بدانیم دشمن‌ترین دشمنان، نفس خودمان است.

راه حل جبران تمامی این کمبودها و کاستی‌ها، مطالعه‌ی مستمر، خودشناسی، دین‌باوری، قرآن‌محوری و دشمن‌شناسی است که امیدواریم خداوند همه‌ی ما را در این مسیر موفق بدارد.

فرق من با خانواده‌ام!

[ms 0]

دبیرستان که بودم، همیشه با خودم فکر می‌کردم چرا بعضی خانواده‌های مذهبی با فرزندانشان مشکل دارند؟ چطور می‌شود که بچه‌ها از اعتقادات پدر و مادرشان ایراد می‌گیرند؟ چرا والدین، خودشان را در تربیت فرزندانشان عاجز می‌بینند؟

کمی که بزرگتر شدم، دیدم مادرهای مذهبی نگرانند از اینکه اگر دخترانشان بزرگ شوند و دانشگاه بروند و وارد اجتماع شوند، می‌توانند دین و مذهبشان را حفظ کنند یا نه. یا اگر از نظر اعتقادی با دوستانشان فرق کنند، کدام یک، روی هم تأثیر می‌گذارند؟

دانشگاه که رفتم، دیدم جامعه‌شناسان و روان‌شناسان از اصطلاحی به نام «شکاف بین نسل‌ها»، تفاوت‌های اعتقادی والدین و فرزندان صحبت می‌کنند. همه‌ی صحبت‌ها را گوش می‌دادم و به آنها فکر می‌کردم اما نه جدی، تا اینکه خودم ازدواج کردم و بچه‌دار شدم. حالا دیگر آن سؤال‌ها برایم دغدغه‌های ذهنی بود که هر روز بهشان فکر می‌کردم و هزارویک مجله و کتاب و سایت و مصاحبه را می‌خواندم تا جوابشان را پیدا کنم.

بعضی کارشناسان می‌گویند اگر والدین اعتقاداتشان را باور داشته باشند و به آنها عمل کنند، بچه ناخودآگاه در جریان تربیت دینی قرار می‌گیرد. بچه باید نماز خواندن و قرآن خواندن والدینش را ببیند، نه فقط از آنها بشنود. به قول معروف: «شنیدن کی بود مانند دیدن؟»

عده‌ای دیگر می‌گویند از ۳ سالگی که سؤال‌های اعتقادی بچه شروع می‌شود، تربیت دینی بچه هم به معنی واقعی آن آغاز می‌شود. باورم نمی‌شود که بچه‌ی ۳ساله توی ذهنش سؤال‌های فلسفی داشته باشد! سؤال‌هایی مثل: خدا چیه؟ خونه‌ش کجاست؟ خدا چه شکلیه؟ و…
یکی از جواب‌ها خیلی برایم جالب و دلنشین بود. در جواب سؤال «خدا کجاست» باید به بچه بگوییم: «خدا توی قلب ماست؛ مثل تو که توی قلب منی». با این جواب، بچه دیگر برای خدا خانه‌ای در قلبش تصور نمی‌کند، بلکه به خوبی به این درک می‌رسد که من در قلب مادرم هستم، یعنی مادرم من را دوست دارد. پس خدا هم که در قلب من است، یعنی من خدا را دوست دارم.

عده‌ای دیگر از کارشناسان معتقدند بچه‌ها برای یاد گرفتن هر چیزی که والدین می‌خواهند، به الگو احتیاج دارند؛ درست مثل مواقعی که مادر هنگام نماز خواندن، چادر سرش می‌کند و دختر کوچکش هم چیزی را به‌عنوان چادر روی سرش می‌اندازد. همین‌جا نوری در دلم روشن می‌شود. وقتی که دختر کوچکم از همین الآن (که ۴ سالش است) می‌بیند که من با چادر ییرون می‌روم، مهمان که می‌آید خودم را می‌پوشانم، پس من الگوی خوبی برای او در حفظ حجاب می‌توانم باشم. وقتی که دقیق‌تر فکر می‌کنم، می‌بینم نه تنها در امر حجاب، بلکه در همه‌ی زمینه‌ها پدر و مادرها اگر الگوی خوبی باشند، دیگر نباید نگران تربیت فرزندانشان باشند. پس والدین محترم، به‌ویژه مادران جوان، از همین الآن که کودکتان ۳-۴ ساله است، باید تربیت دینی آنها را شروع کنید.

کارشناسان می‌گویند در هر سنی باید با ادبیات و زبان خاص کودک در همان سن صحبت کرد و به سؤالاتش پاسخ داد؛ یعنی جمله‌سازی‌ها باید مثل جمله‌سازی کودک باشد! اینکه بچه‌ها کلمات و جمله‌های بزرگ‌ترها را تکرار می‌کنند، دلیل بر فهمیدن جواب سؤالاتشان نیست، بلکه فقط تکرار طوطی‌وار جملات بزرگترهاست، چون بچه در هر سنی درکی مطابق با همان موقعیت دارد.

از اهل دلی شنیدم که می‌گفت: «درد امروز جامعه‌ی دینی ما این است که آدمِ دین‌دان زیاد داریم، اما آدمِ دین‌دار خیلی کم. اگر می‌خواهیم بچه‌های مذهبی تحویل جامعه بدهیم، باید بینش خودمان و فرزندمان را به دین‌داری تغییر بدهیم.»

به دوستان خوبم پیشنهاد می‌کنم کتاب‌هایی با عنوان «تربیت دینی کودک» از نویسنده‌های مختلف مطالعه کنند. هم‌چنین می‌توانند از صحبت‌های خانم «دکتر سلیمانی» در برنامه‌ی روشنا از شبکه‌ی جام‌جم، روزهای سه‌شنبه ساعت ۳ بعدازظهر که در همین زمینه است، استفاده کنند.

 

دوستان خوبم، اگر می‌خواهید بدانید تغییر بینش یعنی چه و از کجا باید شروع کنیم، مطالب بعدی را از همین قلم دنبال کنید.

 

مادری و حل مسئله

[ms 0]

مگر مادرها چکار می‌کنند؟ هر روز که از خواب بیدار می‌شوند، دست و روی بچه را می‌شویند، پوشکش را عوض می‌کنند، می‌خوابانندش، با او بازی می‌کنند، بهش شیر می‌دهند و این می‌شود کل زندگی‌شان! یک‌سری کارهای روزمره که هر روز و هر روز باید انجام دهند.

سؤال این است که مادرها در این فرآیند روزمره چقدر فکر می‌کنند؟ مگر شیر دادن و پوشک عوض کردن و بازی کردن، فکر کردن می‌خواهد؟ برای اینکه بتوانیم به این سؤال جواب دهیم، اول باید ببینیم فکر کردن یعنی چه؟
بعضی‌ها (مثل دیویی) فکر کردن را نقشۀ عمل یا Plan of action تعریف می‌کنند. آنها می‌گویند ما در زندگی با مسائلی مواجه می‌شویم که باید قادر باشیم آنها را حل کنیم و آن نقشه‌ای که به ما کمک می‌کند بتوانیم مسئله را حل کنیم و به عمل برسیم، تفکر است. یعنی توانایی حل مسئله، مهارتی است که با تفکر به‌دست می‌آید و شاید بتوان گفت حل مسئله، همان تفکر است. با این تعریف از تفکر، مادرها در طول روز چقدر فکر می‌کنند؟

بچه‌ها در روز کارهای زیادی انجام می‌دهند که بعضی‌هایشان مورد تأیید مادرها هست و بعضی‌هایشان نه. اما نحوۀ برخورد هر مادر با کارهایی که مورد تأییدش نیست، فرق می‌کند. اولین و ساده‌ترین راه حل این است که جلوی انجام عمل بچه گرفته شود، که بیشتر مادرها هم همین کار را انجام می‌دهند. مثلا آشغال را از دهان بچه درمی‌آورند، چاقو و یا هر وسیله‌ای که برای بچه خطری ایجاد می‌کند، از او می‌گیرند، یا بچه را از محل خطر دور می‌کنند.

امی و تامس هریس در کتاب «ماندن در وضعیت آخر» دربارۀ اثرات ناگوار امر و نهی کردن به کودک و تأثیر طولانی‌مدتی که تا آخر عمر گریبان‌گیر انسان می‌شود، بحث مفصلی دارند. آنها تأکید می‌کنند که این امر و نهی کردن می‌تواند شخصیت کودک را در بزرگسالی بسازد و او را تبدیل به فردی ترسو کند که توانایی تصمیم‌گیری ندارد.

بدین ترتیب همان‌طور که گفتیم، بیشتر مادرها ساده‌ترین راه، یعنی امر و نهی کردن را انتخاب می‌کنند. اما بعضی مادران هستند که به‌جای امر و نهی کردن، دنبال راه حل‌هایی می‌گردند که وضعیت خطر را برای کودک از بین ببرند. آنها گاهی با عوض کردن موقعیت، این وضعیت را تبدیل به وضعیت دیگری می‌کنند و گاهی با جایگزین کردن، آن را تغییر می‌دهند. این مادرها برای این کار مجبور به فکر کردنند.

جلوگیری از انجام عمل کودک، نیاز به توانایی خاصی ندارد، اما تبدیل موقعیت نامطلوب به موقعیت مطلوب، فکر کردن می‌خواهد. مثلا اگر بچه‌ای با لیوان روی زمین آب می‌ریزد، مادر می‌تواند راحت‌ترین کار را انجام دهد، یعنی لیوان را از بچه بگیرد. همین‌طور می‌تواند فکر کند و یک راه حل خلاقانه برای تغییر موقعیت انتخاب کند. مثلا یک لیوان دیگر بیاورد تا کودک آب را از این لیوان به لیوان دیگر منتقل کند، یا آب را خالی کند و یک شیء دیگر که آسیبی به فرش نمی‌رساند، توی لیوان بریزد.

بچه‌ها همیشه دنبال بازی کردنند. برای آنها هر چیزی بازی محسوب می‌شود. اگر بازی را از آنها بگیریم، آنها را از چیز مهمی محروم کرده‌ایم، اما اگر قواعد بازی را عوض کنیم، بچه از بازی جدید لذت خواهد برد. البته این کار نیاز به خلاقیت بالا دارد. مادر باید بتواند از زاویۀ دیگری به وضعیت پیش رویش نگاه کرده و سعی کند در ذهن خود راه حل‌های مختلف را برای تغییر آن موقعیت امتحان کند.

مادر باید بتواند به راه حل‌های جدیدی برسد که کودک خود را اقناع کند. از آنجا که این راه حل‌ها در هر مورد، وضعیتی ویژه و خاص و تکرارناپذیر است، احتیاج به خلاقیت بالایی دارد. در این موقعیت‌ها مادر باید سعی کند موقعیت را با دیدی متفاوت بنگرد و انواع راه حل‌ها را امتحان کند. گاهی برای بچه یک موقعیت ممکن است چندبار تکرار شود و مادر مجبور باشد هر بار، راه حلی متفاوت با دفعۀ قبل پیش پای کودک و موقعیت تکراری بگذارد، پس باید بتواند مسائل را به‌خوبی ببیند و در ذهن خود دنبال راه‌های متفاوت بگردد.

مادرهایی که هر روز در مقابل هزاران موقعیت این‌چنینی قرار می‌گیرند و در مقابل این موقعیت‌ها، برای پیدا کردن راه حل فکر می‌کنند، شاید از بسیاری از دانشجویان و اساتید دانشگاه، بیشتر فکر کنند. همیشه دنبال راه حل جدید بودن، نه‌تنها تمرینی ذهنی است، بلکه کودک را از امر و نهی کردن‌های مکرر راحت می‌کند و تربیت صحیح‌تری را موجب می‌شود.

حالا باز برمی‌گردیم به سؤال اول. مگر مادرها در روز چکار می‌کنند؟ مادرهایی که همۀ موقعیت‌ها را برای بچه تبدیل به بازی می‌کنند، مادرهایی‌اند که فکر می‌کنند. آنها هر روز مجبورند به راه حل‌های جدید برسند و شاید خیلی بیشتر از همۀ ما فکر می‌کنند…

آیا مادر دانشجو گناه‌کار است؟!

[ms 0]

جمعه، از شهر کتاب برایت یک دفترچه خریدم که همیشه همراهم باشد و هر وقت خواستم، برایت بنویسم. شاید تولد هجده سالگی‌ات، نوشته‌هایم را بهت دادم. هجده‌سالگی سن خوبی است. آدم خیلی چیزها را می‌فهمد، ولی هنوز آن‌قدر غرق زندگی نشده که ترجیح دهد خودش را به نفهمیدن بزند…

اولین‌بار شنبه برایت نوشتم، در کتابخانه‌ی دانشکده، بعد از کلاس دکتر آزاد. وقت نکردم فصلی را که باید، از کتاب بخوانم و تمام کلاس ساکت بودم و به بحث‌های دیگران گوش می‌دادم. حس تلخی است که کارهایت را نکرده باشی… که کار عقب‌مانده داشته باشی…
بعد از کلاس رفتم کتابخانه پشت میز نشستم و تصمیم گرفتم از خیر این سه فصل عقب‌مانده بگذرم و همراه کلاس پیش بروم.

کتاب‌هایم را گذاشتم روی میز و دفترچه‌ی تو را درآوردم. برایت نوشتم که دیروز چند قدمی راه رفتی با جوراب‌های آبی کم‌رنگت. و تو چه می‌فهمی که چه لذتی همه‌ی وجود من را فرا می‌گیرد، وقتی به پاهای کوچک تو فکر می‌کنم که آرام‌آرام بلند می‌شدند و بر زمین می‌نشستند… نمی‌فهمی، تا وقتی قدم برداشتن فرزندت را ببینی؛ همان‌که روزی حتی با سونوگرافی هم دیده نمی‌شد… «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا»

بعد نشستم به درس خواندن. وقتی بعد از کلاس دانشکده می‌مانم برای درس خواندن، عذاب وجدان می‌گیرم. دوست ندارم از آن مادرهایی باشم که فرزندی را به دنیا می‌آورند و می‌گذارندش پیش مادرشان و به کارهای خودشان می‌رسند. دوست دارم لحظه‌لحظه‌ی زندگی و رشدت را حس کنم و ببینم. دوست دارم اولین کسی باشم که می‌فهمد این حرکت را تابه‌حال انجام نمی‌دادی و امروز انجام می‌دهی. دوست دارم خودم برایت حریره‌بادام درست کنم، فرنی بپزم و قاشق‌قاشق دهانت بگذارم…

ولی می‌دانی، چیزی هست که تازگی‌ها فهمیده‌ام. تازگی‌ها فهمیده‌ام که روزها وقتی می‌خواهم ظرف بشویم، لباس‌ها را جابه‌جا کنم، خانه را تمیز کنم، غذا بپزم و تو را می‌گذارم روی تشکت و تو نگاهم می‌کنی و من بلندبلند حرف می‌زنم تا حوصله‌ات سر نرود یا حتی غرق کارهایم می‌شوم و یکهو می‌بینم که خوابت برده یا تو هم گرمِ کشف سوراخ گوش عروسکت هستی یا داری پای مرغ پلاستیکی‌ات را گاز می‌زنی، عذاب وجدان نمی‌گیرم. انگار این کارها بخشی از هویت زنانه‌ام است. کارهایی است که باید انجام دهم و این‌طور نیست که نشستن و بازی کردن با تو بر آنها اولویت داشته باشد. مادری و همسری و خانه‌داری در عرض هم هستند انگار، ولی به محض اینکه کارهای خانه تمام می‌شود و می‌خواهم بنشینم کنارت و کتاب‌هایم را باز کنم، احساس مسئولیت می‌کنم که به هر لبخندت جواب دهم… که به هر صدایی که درمی‌آوری، واکنش نشان دهم. اگر خسته شدی، حتما کتاب‌هایم را ببندم و در آغوشت بگیرم…

انگار کتاب‌خواندنم خیانت است به تو و آینده‌ات، انگار یک مادر کامل نیستم اگر غرق کتاب‌خواندن شوم و کودکِ معصومم آن‌قدر نگاهم کند تا خوابش ببرد. ولی اگر غرق ظرف شستن باشم و تو آن‌قدر نگاهم کنی تا خوابت ببرد، عذاب وجدان نمی‌گیرم.

[ms 2]

متوجه می‌شوی چه می‌گویم عزیز؟ گاهی فکر می‌کنم مگر زن‌های قدیم که درس نمی‌خواندند و کار نمی‌کردند و نمی‌دانستند پشت در خانه‌شان چه خبر است و هر کدام تا می‌توانستند فرزند می‌آوردند، چه کاری بیشتر از من برای فرزندشان می‌کردند؟

زنی در حالِ پختن نان بود و کودکش در حوض وسط خانه خفه می‌شد. حال تصور کن زنَک بیچاره در حال تحلیلِ داده‌های پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشدش باشد و فرزندش از روی مبل زمین بخورد و سرش زخم شود… فکر می‌کنم گناه اولی در فرهنگ ما قابل بخشش‌تر است!

همیشه یک مادر خانه‌دار، مادر مقدس‌تری است، ولی راستش را بخواهی من فکر می‌کنم درس خواندن و اجتماعی بودن و کارکردنم برای مادر خوبی بودنم ضروری است؛ برای اینکه تو را و دغدغه‌هایت را در جامعه‌ی امروز بهتر بفهمم؛ برای اینکه فردا و فرداها تو احساس کنی می‌توانی با من حرف بزنی؛ می‌توانی با من مشورت کنی؛ احساس کنی که من می‌فهمم زمانه چطور است و برای اینکه خودم اعتمادبه‌نفس هم‌صحبتی با جوانی و نوجوانی تو را داشته باشم و خودم از خودم احساس رضایت کنم… این‌ها را می‌دانم و باور دارم، ولی تعادل برقرار کردن بین حس مادری و احساس مسئولیت در قبال تکالیف اجتماعی، کار راحتی نیست؛ اینکه هیچ‌کدام را به نفع دیگری ناتمام نگذاری.

می‌دانی، از اینکه دانشجویی باشم که بی‌جهت جای کس دیگری را گرفته هم بیزارم. از اینکه بودنم و نشستنم روی این صندلی هیچ فایده‌ای نداشته باشد جز اینکه بگویند زنان، فلان‌درصد از کرسی‌های تحصیلات تکمیلی را به خودشان اختصاص داده‌اند… همه‌ی این‌ها را گفتم، ولی آخر شب که می‌شود و تو می‌خوابی و من نگاهت می‌کنم و هی فکر می‌کنم یعنی فرشته‌های خدا می‌توانند از تو زیباتر باشند، چیزی در وجودم می‌پیچد که هوس می‌کنم صورتم را به صورتت نزدیک کنم و زیر گوشت زمزمه کنم: «تو از همه‌چیز مهم‌تری؛ از همه چیز…»

 

مهمان چارقد به صرف رولت حلواارده

[ms 0]

بهار با آن هوای دل‌چسب و خنک صبحگاهی‌اش و آن عصرهای مطبوع و بارانی‌اش، جان می‌دهد برای پیاده‌روی و نفس کشیدن در هوای تازه. اصلا بهار روزهایش جنب و جوش می‌خواهد و لبخند، و این جنب و جوش و لبخند، انرژی! مثلا همین رولت حلوایی خوشمزه؛ بعد از یک پیاده‌روی صبحگاهی با شیر، یا در یک دور هم نشستنِ عصرگاهی کنار باغچه یا گلدان‌های توی ایوان خوردنش با چای چقدر لذت دارد. بفرمایید.

[ms 1]

مواد لازم برای خمیر:
آرد به مقدار کافی (حدود دو لیوان)، روغن مایع یک لیوان، کره مارگارین ۲۵۰ گرم، ماست یک لیوان، بکینگ پودر یک قاشق غذاخوری.

مواد لازم برای مغز رولت:
حلواارده یک لیوان، شکر یک لیوان، مغز گردو یک لیوان، رومال خمیر، تخم مرغ یک عدد، آب و روغن مایع کمی

[ms 2]

ابتدا ماست، مارگارین و روغن مایع را در یک ظرف مخلوط می‌کنیم. سپس آرد و بکینگ پودر را با هم مخلوط کرده و کم‌کم به مخلوط اضافه می‌کنیم، تا جایی که خمیر نرمی (به نرمی لاله‌ی گوش) به‌دست بیاید. خمیر را کمی ورز داده و به سه قسمت مساوی تقسیم می‌کنیم. سپس روی خمیر را با نایلون پوشانده و به مدت یک ساعت در یخچال قرار می‌دهیم.
[ms 3]
بعد از یک ساعت خمیرها را روی سینی ِچرب‌شده باز می‌کنیم و به ترتیب حلوا، گردو و شکر را روی آن می‌ریزیم.
سپس به‌آرامی خمیر را به‌صورت رول درآورده، دو طرف آن را می‌بندیم و به قطعات مساوی برش می‌دهیم.
رولت‌ها را در سینی فر که کاملا چرب کرده‌ایم، با فاصله از هم می‌چینیم. تخم‌مرغ را با چند قطره آب و روغن مخلوط کرده و با قلم‌مو روی رولت‌ها می‌مالیم. سینی را در طبقه‌ی وسط فر با حرارت ۱۸۰ درجه‌ی سانتی‌گراد، به مدت ۱۰ تا ۱۵ دقیقه قرار می‌هیم.

[ms 4]
رولت‌ها را به محض بیرون آوردن از فر، در هوای کاملا خنک قرار می‌هیم.

نکات مهم:
. بیش از حد ورز دادن خمیر، باعث پس دادن روغن مخلوط در آن می‌شود.
. وقتی خمیر را رول می‌کنیم، به‌خاطر نرمی خمیر احتمال پارگی آن وجود دارد. منفذهای ایجادشده در خمیر را با چند تکه خمیر کوچک ترمیم کنید.
. سینی فر را حتما با کره چرب کنید.
. فر را از نیم‌ساعت قبل گرم کنید.

خوش‌اخلاق‌ها و خوش‌ذوق‌ها به ترویج حجاب بشتابید

[ms 0]

آموزش مفهوم حجاب و عفاف برای دختران خردسال و نوجوان یکی از دغدغه‌های پدران و مادران است. همه معتقدند که با توجه به هجمه‌ی رسانه‌ها به حجاب، انتقال مفهوم صحیح این مسئله‌ی مهم برای کودکان بسیار سخت شده است. برای یافتن راه حل مناسب این موضوع، با دکتر افروز، استاد ممتاز دانشگاه تهران و رئیس سازمان روان‌شناسی کشور، به گفت‌وگو نشسته‌ایم. چهره و صدای دکتر افروز برای بسیاری از پدران و مادران، دلنشین و یادآور خاطرات بسیاری است.

 

در این فرصت کوتاه می‌خواهیم نظر شما را درباره‌ی پرداختن به موضوع حجاب و عفاف بدانیم و اینکه چگونه باید به بُعد رسانه‌ای این موضوع پرداخت و چه مشکلات و خلأهایی در این باره وجود دارد.

من چند نکته در این حوزه عرض می‌کنم. مسئله‌ی عفاف و یا در واقع پوشیدگی، یک رفتار است و یک رفتار ارزشمند دینی است. اصولا عفاف‌مداری و پوشیدگی، یک رفتار ارزشمند متعالی دینی و شخصیتی جهان‌شمول است. تردیدی در این نیست. این مسئله در همه‌ی ادیان هست. خانم‌ها وقتی به کلیسا می‌روند، باید روسری بپوشند. بعضی دانشگاه‌هایی که وابسته به کلیسای خیلی متعصب و خیلی قوی هستند، مثل کلیسای مارمورها در یوتای امریکا، نمی‌توانند بدون پوشیدگی لازم در آنجا درس بخوانند. یونیورسال یوتا از مهم‌ترین دانشگاه‌های دنیاست. کسی در آن نمی‌تواند با آستین کوتاه و تی‌شرت راه برود. همین مسئله را در یونان و تایلند و چین نیز می‌توانید ببینید. عفاف و پوشیدگی در دنیا به‌عنوان یک ارزش مطرح است. همین‌طور مسئله‌ی برهنگی در دنیا یک ضدارزش است.

انسان‌هایی که برای خود ارزش بیشتری قائلند، پوشیدگی‌شان بیشتر است. آنهایی که احساس کوچکی و تحقیر و کمبود و عقده‌های روانی دارند و برای شخصیت‌شان ارزشی قائل نیستند، حس و احساس نیاز به پوشیدگی کمتری دارند. این یک اصل جهانی است.

ممکن است این مطلب را به‌صورت مستند علمی بیان کنید؟

کسانی که خود را حقیقتا ارزشمند نمی‌دانند، چندان ارزشی برای پوشیدگی قائل نمی‌شوند، و کسانی که وجودشان پر از اضطراب است، عفاف‌مداری‌شان خیلی کمتر است. پوشیدگی و عفاف‌مداری یک رفتار متعالی ارزشی و دینی در دنیاست، و این رفتار در بستر باورها صورت می‌گیرد. اگر عفاف‌مداری و پوشیدگی ارزشی و شخصیتی را بخواهیم با نگاه دینی قوی کنیم، باید به باورهای دینی بپردازیم. بنابراین دوستان شما باید در حوزه‌ی باورها فعالیت کنند. دو نوع عنصر نقش دارند؛ عنصر شناختی و عنصر احساسی و عاطفی.

ما باید یک شناخت زیبا و متناسب و معقول و متعادل و متعالی و تحولی نسبت به عفاف و پوشیدگی پیدا کنیم. بچه‌هایی که به‌دنیا می‌آیند، مخصوصا دختران، در دوران حیات و بلوغشان به‌تدریج باید یک شناخت زیبا و متناسب با پوشیدگی و عفاف‌مداری پیدا کنند. به تناسب این شناخت، در آنها حس زیبایی به‌وجود می‌آید.

ممکن است مصادیقی درباره‌ی تربیت کودکان ذکر کنید؟ چون در سن ۵ یا ۶ سالگی، نمی‌شود بچه‌ها را با بحث منطقی روشن کرد.

زیباترین شیوه‌ی یادگیری این شناخت، شیوه‌ی غیرمستقیم و مشاهده‌ای است نه کلامی. بهترین شیوه‌ی یادگیری، یادگیری مشاهده‌ای و تجربی است، و یادگیری انتزاعی و سخنی و سخنرانی به‌کار نمی‌آید. مثلا بچه‌ها می‌بینند که خوشایندترین و زیباترین چهره‌ی مادر زمانی است که به نماز می‌ایستد.

وقتی این حس را داشته باشند که پدری که ریش دارد، متبسم و خوشحال است، این حس در بچه‌ها به‌وجود می‌آید که من هم باید همین کار را بکنم. اگر مهمان‌هایی داشته باشند که در عین پوشش و عفاف، شاد و متبسم و خوش‌اخلاق هم هستند، در این صورت است که بچه‌ها گرایش و شناخت پیدا می‌کنند؛ در همین صورت است که این حس در بچه‌ها به‌وجود می‌آید.

اما اگر بچه ببیند که مادر وقتی از بیرون می‌آید، چادر را به گوشه‌ای پرت می‌کند و می‌گوید پختم از گرما، بچه‌ها نسبت به چادر و حجاب حس ناخوشایندی پیدا می‌کنند. همان لحظه وقتی با پدر خانه دعوا می‌کند و چادرش را برمی‌دارد و می‌گوید من از این خانه می‌روم، مسلما بچه حس ناخوشایندی نسبت به چادر پیدا می‌کند.

وقتی دختر زیبایی را در یک سریال تلویزیونی می‌بیند که دختر یک قاچاقچی است و پوشش خوبی ندارد اما زیباست، و می‌بیند که دختر پاسدار می‌لرزد و می‌ترسد و خانه‌اش در محاصره است و چادری است، از چادر بدش می‌آید. حس بدی در بچه‌ها ایجاد می‌شود اگر فواحش و بدکاره‌ها را در چادر ببینند. یک مورد دیگر که به بچه‌ها حس بدی نسبت به چادر و حجاب می‌دهد، این است که پوشیدن مقنعه در مدرسه اجباری باشد، اما بیرون از مدرسه معلمشان را ببینند که شال سرش کرده.

همه‌ی این مباحث، درباره‌ی شناخت و احساس است. آمیزه‌ای از شناخت و احساس، باور ایجاد می‌کند. ما باید از اول تلاش کنیم تا هم‌زمان با شناختی که نسبت به پوشیدگی پیدا می‌کنند، زیبایی آن را هم ببینند. نتیجه‌ی آمیزه‌ای از شناخت مطلوب و متناسب و احساس خوشایند، باور زیباست. این باور است که رفتارها را درست می‌کند. بچه‌ای که با این شرایط بزرگ می‌شود، حتی اگر به آمریکا و اروپا هم برود، دوست دارد پوشیده باشد.

این باور را باید ایجاد کنیم. این باور را باید در کتاب‌ها ایجاد کنیم. تصاویری که در کتاب‌های درسی از خانم‌های باحجاب نشان می‌دهیم، نباید این‌طور باشد که باحجاب‌ها را فقط مشغول رخت‌شویی و اتو کردن نشان بدهیم. خانم‌های باحجابی را که مشغول انجام عمل قلب و یا استاد فیزیک هسته‌ای هستند هم، باید نشان بدهیم.

باید به فرزندانمان نشان بدهیم که زنان باحجاب، در موقعیت‌های علمی و فرهنگی بالایی هستند. معلم‌های باحجابی را نشان بدهیم که خوش‌اخلاق‌ترین معلم‌ها هستند. اگر ما این کار را کردیم، در کنار اینکه شناخت و حس زیبا به بچه‌ها داده‌ایم، این باور به‌تدریج در بچه‌ها ایجاد می‌شود. آدم‌ها دوست دارند با شخصیت‌های خوش‌اخلاق و محبوب همدلی کنند. اگر همدل شدند، همانندسازی می‌کنند و الگو می‌گیرند.

[ms 1]

همه‌ی آدم‌ها محبت‌پذیر و اخم‌گریزند؛ تکوین‌طلب و تحقیرستیز، تأییدطلب و تکذیب‌گریز، ترغیب‌طلب و تهدیدگریز هستند. دوست دارند همیشه تأیید و تکریم شوند. اگر کسی قرار است بچه‌ها را دعوت به پوشش و حجاب کند، باید همین کسانی که خوش‌اخلاق و خوش‌ذوق هستند این کار را انجام دهند، نه کسی دیگر.

اگر از دوران خردسالی باور و بصیرت مناسبی نسبت به حجاب پیدا کند، و شناخت درستی نسبت شخصیت آدم‌های باحجاب پیدا کند، و متواضع‌ترین و خوش‌اخلاق‌ترین شخصیت‌ها کسی باشد که زیباترین و بهترین پوشیدگی را دارد، و از نظر عاطفی او را اقناع کند، این دختر چنین باوری پیدا می‌کند و حجاب را اصل می‌داند. در این صورت است که این دختر در ترکیه و آمریکا و انگلستان هم با بهترین پوشش حضور پیدا می‌کند. من زنان و دختران پاکستانی را دیدم که در انگلستان به دنیا آمده بودند و سه چهار نسل آنجا بودند، اما هم‌چنان حجاب خود را تمام و کمال رعایت می‌کنند.

اقتضای سن دختر ۱۵ ساله، حجاب‌ستیزی و عفاف‌ستیزی نیست. اقتضای این سن آن است که اطرافیان با او صمیمی و مشفق باشند. رابطه با دختران در این سن باید حکیمانه باشد؛ نباید انضباطی باشد. پدر و مادرهایی که با بچه‌ها انضباطی برخورد می‌کنند و همیشه از کتاب و درس و مشق و مدرسه حرف می‌زنند، پیوند عاطفی را سست می‌کنند. وقتی پیوند عاطفی سست شد، دختر احساس حقارت و کوچکی می‌کند. احساس بی‌مقداری و اضطراب می‌کند.

وقتی دختر حس می‌کند باید خودنمایی کند و دیگران باید برایش ارزش قائل شوند، و پدر و مادر و خانواده‌اش به او اهمیت ندهند و به او توجه نکنند و احساس نکند که واقعا برای دیگران ارزش دارد، به ظواهر اهمیت می‌دهد و بینی‌اش را عمل می‌کند و شال می‌اندازد. مولای متقیان می‌فرماید: «هر کس شخصیت خویش را شریف بدارد، از گناهان و لغزش‌ها مصون بماند».

پیامبر خدا می‌فرماید: «أکرموا أولادکم»، یعنی بچه‌هایتان را تکریم کنید. اسم بچه‌ها را باید زیبا بگوییم. به‌جای حسن بگوییم حسن جان، بگوییم مینو جان، مریم جان، فاطمه خانم، حامد آقا. بچه که از مهدکودک برمی‌گردد، به استقبالش بروید. مهد کودک که می‌رود، تکریمش کنید. بدرقه‌اش کنید. با هم صحبت کنید. پایتان را جلوی بچه‌هایتان دراز نکنید. این کارها باعث تکریم او می‌شود.

پوشش ایرانی، آمیزه‌ای از فرهنگ و مذهب است. ممکن است بگوییم چادر حجاب برتر است، اما حجاب جهان‌شمول نیست. میزان حجاب، کیفیت آن است؛ اینکه آدم بتواند با آن نماز بخواند. یکی از ویژگی‌های نمازخوان‌ها این است که دائم در نماز باشند. اگر انگشتر طلا دست من باشد، نمی‌توانم با آن نماز بخوانم. اگر خانه‌ی من غصبی است، نمی‌توانم در آن نماز بخوانم و درس بخوانم. حتی خوابیدن هم در آن اشکال دارد. اگر با پولِ خمس‌نداده لباس دوختم، نمی‌توانم نماز بخوانم. بنابراین آن چیزی که باید درست باشد، خلق و خوست. از همین رو، در حجاب هم کیفیت مهم است.

حجاب زنان باید طوری باشد که با پوشش کامل باشند همیشه. نباید برای نماز، پوشش دوباره لازم باشد. پوشش دوباره معنا ندارد. پوشش دوباره در هنگام نماز، یعنی حجاب ما همیشه کامل نیست و فقط وقت نماز پوشش داریم. استفاده از چادر نماز، تصنعی کردن زندگی است. همراه بردن چادر نماز، تصنعی کردن زندگی است. این زندگی جهان‌شمول نیست.

حجاب زنان ما باید همیشگی باشد. من وقتی دختری را در خارج از ایران می‌بینم که مقنعه و دامن بلند پوشیده و جوراب هم دارد و مقنعه‌اش هم بلند است، احساس خیلی خوبی پیدا می‌کنم و می‌گویم الگوی حجاب همین است. الگوی حجاب که در قرآن ذکر شده، همین است.

کسی که حجابش کامل باشد، لازم نیست با خودش چادر نماز ببرد؛ با همان حجاب کاملش می‌تواند نمازش را هم بخواند. پوشش‌ها باید به گونه‌ای باشد که حداقلِ لازم را داشته باشد و کیفیت لازم را هم پوشش بدهد. سختگیری‌های اضافه هم باعث می‌شود از آن طرف بام بیفتیم. ما نباید این اندازه فشار بیاوریم درباره‌ی چادر. تلویزیون ما هم البته فعالیت‌های خوبی می‌کند، اما نباید چادر سر بدبخت‌ها و بیچاره‌ها و بدکاره‌ها باشد. نباید بداخلاق‌ها را با چادر نشان بدهیم.

چادر مشکی چطور شد که در اوایل انقلاب همه‌گیر شد؟ فیلم‌ها و عکس‌هایی که ما از اوایل انقلاب دیده‌ایم، خیلی خیلی کم هستند زنانی که چادر پوشیده باشند، و معمولا مقنعه و روسری و مانتوهای بلند پوشیده‌اند.

چادر مشکی در تهران بیشتر بود و در تهران رواج داشت. در اصفهان و تبریز نبود. چادر یک پدیده‌ی تهرانی بود بیشتر. خانم‌جلسه‌ای‌ها که روضه می‌خواندند، چادر سرشان می‌کردند. بعد هم تاجران وارد کار شدند و پارچه‌ی چادر وارد کردند و چادر مشکی هدیه دادند و کم‌کم استفاده از چادر مشکی گسترش یافت. بعدها به معلم‌ها چادر مشکی دادند.

همان‌طور که می‌دانید، زنان مسلمان مالزی و اندونزی ضمن حفظ حجاب، از رنگ‌های شاد و متنوع هم در پوشش خود استفاده می‌کنند، درحالی‌که در بین ما اگر کسی از رنگ‌های شاد در پوشش خود استفاده کند، اسمش را تبرّج می‌گذاریم. چه راه حلی می‌توان یافت تا ضمن حفظ حجاب و پوشش، از رنگ‌های متنوع و شاد نیز استفاده کنیم؟

لباس فرم دختران دانش‌آموز همه جا هست. این لباس‌ها را می‌توانیم در طول زمان کم‌کم روشن‌تر کنیم. همان‌طور که لباس و مانتو و مقنعه می‌پوشند، کم‌کم آنها را تبدیل به رنگ‌های روشن کنیم. وقتی یک نفر این کار را بکند، انگشت‌نما می‌شود، اما وقتی گروه گروه از دختران با لباس‌های روشن در خیابان تردد کنند، انگشت‌نما نمی‌شوند. در این زمینه تلویزیون می‌تواند نقش بسیار فعالی ایفا کند. گرچه تاکنون نتوانسته فعالیت زیادی در این زمینه انجام دهد.

خیلی متشکریم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.

عیدی‌های با تربیت

[ms 2]

خیلی از پدر و مادرهای ما و حتی خود ما، خاطرات زیبای زیادی از عیدی‌گرفتن ها در عید نوروز داریم. خاطراتی که شیرینی عید را در عالم کودکی برای ما دوچندان می‌کرد. این رسم زیبای عیدی دادن به کوچکترها نکات تربیتی زیادی دارد که توجه به آن می‌تواند بسیار تأثیرگذار باشد.

سعی کنید به کودکانی که ارزش پول را به درستی نمی‌دانند، هدیه بدهید. دریافت هدیه برای کودکان که زیر ۷سال سن دارند شادی بسیاری را به همراه خواهد داشت که بیش از دریافت چند اسکناس رنگی است. انواع اسباب‌بازی ها، مدادرنگی، لوازم تحریر جذاب، کتاب‌های رنگ‌آمیزی برای کودکان، بازی‌های دسته‌جمعی و… از جمله این هدایا می‌باشد. اگر خانواده‌ی کودکان، حساسیتی به نگهداری حیوانات خانگی ندارند، هدیه دادن ۲تا جوجه کوچک هم اتفاقی است که کودکان را بسیار شاد می‌کند. در تهیه هدایا بین دختران و پسران فامیل تفاوت قایل شوید. دختران کوچک همیشه عاشق عروسک‌های جدیدند و از این مسئله سیر نمی‌شوند.

[ms 0]

اگر مایل بودید که به فرزندان کوچک، پول هدیه بدهید، از تعداد اسکناس‌های بیشتری استفاده کنید. کودکان از تعداد اسکناس ها بیشتر خوشحال خواهند شد.

برای فرزندان نوجوان خود یا اقوام هم، تهیه هدیه به شرط دقت‌نظر بیشتر زیبا خواهد بود و هم عیدی‌های نقدی. عیدی نقدی باعث تشویق فرزندان به مدیریت و استقلال مالی است. با فرزندانتان صحبت کنید تا با پول عیدی‌هایشان، آن‌چه نیاز دارند تهیه کنند. آن‌ها را راهنمایی کنید اما نظر خود را به هیچ عنوان به آن‌ها تحمیل نکنید. اگر از آنچه با پول عیدی‌هایشان خریدند، راضی نبودید و به نظر شما پولشان را هدر دادند، هرگز مسئله را به آن‌ها نگویید، زیرا این مبلغ متعلق به خودش است و هرطور که دوست داشته باشد، می‌تواند آن را خرج کند. بهتر است به آنها کمک کنید تا غیرمستقیم درست خرج کردن را بیاموزد. به تصمیم آن‌ها احترام بگذارید. این مسئله در ایجاد مهارت تصمیم‌گیری، احساس بزرگ شدن و مسئولیت‌پذیری در فرزندان نقش مهمی خواهد داشت.

موقع دادن عیدی، فرزندانتان را ببوسید و عیدی را با محبت و احترام به آن‌ها تقدیم نمایید.

[ms 1]

از سنت لای قرآن گذاشتن پول عیدی استفاده کنید و هنگام عیدی دادن پول را از لای قرآن بیرون بیاورید.

به فرزندانتان بیاموزید که از بزرگترها به خاطر عیدی دادن‌هایشان تشکر کنند و عید را به آن‌ها تبریک بگویند. به آن‌ها بگویید که عیدی نشانه‌ی محبت بزرگترها به آن‌هاست و لطف و محبت است نه وظیفه.

در بعضی از مواقع دیده شده که فرزندان در جمع‌های فامیلی و یا بعد از عید در مدرسه، درباره‌ی این که کدام‌یک‌ پول‌بیشتری‌ از عیدی‌هایش‌ به‌دست‌آورده‌، با یکدیگر دعوا می ‌کنند، که این مسئله کار درستی نیست. بهتر است به فرزندانمان آموزش بدهیم که عیدی گرفتن از بزرگترها برکت است و میزان مبلغ آن مهم نیست. همچنین به‌هیچ عنوان از فرزندان اقوام مبلغ عیدی‌هایشان را نپرسید.

و در نهایت این که در عیدی دادن از چشم و هم‌چشمی ها بپرهیزید. عیدی دادن رسم زیبایی است که نباید مادی به آن نگاه شود.

اینو نخر، اونو بخر!

[ms 0]

روزهای آخر سال دارند می‌دوند تا خودشان را به ساعت ۸ و ۴۴دقیقه سه‌شنبه اول فرودین ۱۳۹۱ خورشیدی برسانند. در این روزها خودمان هم که اهلش نباشیم، از خانه که بیرون برویم ممکن است جو بازار و خرید عید و ماهی های قرمز و نمایشگاه‌های بهاره بگیردمان و دست پر به خانه برگردیم.
صدا و سیما هم که انگار با اصناف و تاجران قرارداد بازاریابی امضا کرده است و از حدود دو ماه پیش تبلیغ خریدهای عید را شروع کرده است. دائم به گوشمان خوانده که: بشتابید! از خریدها عقب نمانید! بالاخره این هم یک نوع شرکت در «جهاد اقتصادی» است که البته بیشتر به «خودکشی اقتصادی» می‌ماند.
در این وضعیت، خویشتن‌داری و خرید نکردن برای بسیاری از بزرگترها هم سخت است، چه برسد به کودکان و نوجوانانی که شور و اشتیاق زیادی برای خرید وسایل جدید برای سال نویشان دارند.
اما مسلما نمی‌شود همه چیز را خرید؛ یا بودجه این اجازه را نمی‌دهد و ممکن است که کف‌گیر بخورد به ته دیگ اقتصاد خانه، یا واقعا به بعضی چیزهایی که نداریم نیازی نیست و فقط به کار چشم و هم چشمی و … می‌آید، و یا جنسی که قبلا خریده‌ایم سالم است و به خوبی کار می کند و خرید وسیله نو فقط اسراف است.
[ms 2]

خرید کردن در رابطه با فرزندان اهمیت بیشتری پیدا می‌کند، چرا که باید حواسمان به تربیت آنها هم باشد. تصمیم گیری درباره خریدن یا نخریدن یک وسیله برای فرزندمان، بستگی به سن او دارد. در مورد بچه های پیش از دبستان می توان آسان گیری بیشتری به خرج داد چرا که اولا خواسته‌هایشان معمولا کم تعداد و کم‌هزینه است ثانیا کودک در سنینی است که از نظر تربیتی باید به دلخواسته‌هایش برسد (کودک سید و سرور است، مفهومه؟)

اما برای نوجوانان قضیه فرق می‌کند و برای تصمیم گیری درباره کمیت و کیفیت خرید برای آنها باید نکاتی را در نظر گرفت. بعضی از این نکات عملیاتی هستند یعنی همین چند روز آخر سال هم می‌شود به کارشان بست اما بعضی هایشان زمان‌بر هستند و باید در طول سال آنها را انجام داد تا در این روزها نتیجه اش را ببینیم:
۱. فرزند باید با شروع مدرسه، پول توجیبی دریافت کند و با مدیریت آن در هزینه هایش، تجربه کسب کند و یاد بگیرد که بعضی چیزها را نمی‌شود خرید.
۲. والدین الگوی خرید هستند. کودک اگر دیده باشد که مادرش یک روز در میان دکور و پرده و مبلمان و بشقبان و کاسه‌وان (جمع بشقاب و کاسه!) خانه را عوض می‌کند آخر سال نمی‌شود قانعش کرد که فقط چیزهایی را که لازم دارد باید بخرد.
۳. والدین در طول سال باید از تشویق های صرفا مادی خودداری کنند تا کودک شاد شدن را فقط در خریدن یک کالای جدید نداند.
[ms 1]

۴. اگر فرزند در سنین راهنمایی باشد می شود در طول سال برای خریدهای منزل، او را همراه خود کنیم تا از نزدیک مدیریت خرید را بیاموزد.
۵. اگر احساس کردیم که علی رغم درخواست فرزند، نباید برای او کالایی را خرید، باید برایش توضیح بدهیم که چرا برایش نمی خریم، گران است؟ لازم ندارد؟ و …
۶. افراط نکنیم، حالا درست است که گفتیم نباید به خریدهای غیرضروری روی خوش نشان داد اما باید حواسمان باشد که فرزندمان را هم با سخت گیری بیش از حد دپرس نکنیم.
۷. یک «فقر» داریم و یک «احساس فقر». نباید با افراط در خودداری از خرید، به کودکمان احساس فقر دست دهد در حالی که واقعا فقیر نیست. احساس فقر از خود فقر بدتر است. کم نیستند کسانی که از نظر مادی در شرایط مطلوبی هستند اما همواره احساس کمبود و نداری و احتیاج عذابشان می‌دهد.
۸. معیار میزان خرید فقط نیاز فرزند نیست، یعنی اگر فرزند احتیاج ندارد نمی‌شود درخواست او را رد کرد بلکه باید به عواملی مثل محیط مدرسه و محل زندگی و جمع دوستان او هم توجه کرد.
۹. اگر فرزند دارای روحیه سخاوت در خرید! و ولخرجی است بد نیست که او را با میزان درآمد پدرش و امکان خرید هر چیزی آشنا کرد.
۱۰. جشن عاطفه ها فرصت خوبی برای تربیت کودک است. وقتی برای او خریدی کردیم، همراه با او هدیه ای هم برای کمک به مستمندان بخریم. اگر هم کودکمان جنبه عرفانی بالایی دارد! می‌شود به او پیشنهاد کرد که: «حالا پاشو برو چیزی رو که برا خودت خریدی بده به جشن عاطفه ها، آفرین بچه خوب!»